خطبه 189 نهج البلاغه بخش 1 : اقسام ايمان

خطبه 189 نهج البلاغه بخش 1 : اقسام ايمان

موضوع خطبه 189 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 189 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 189 نهج البلاغه بخش 1

اقسام ايمان

متن خطبه 189 نهج البلاغه بخش 1

أقسام الإيمان

فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در وصف ايمان)

1- يك قسم از ايمان (كه آن عبارت از تصديق بوجود صانع و يقين به رسالت حضرت رسول و اعتقاد به ولايت ائمه معصومين «عليهم السّلام» است) در دلها ثابت و برقرار است (و آن ايمان حقيقى است كه از راه حجّت و برهان بدست آمده، و شبهات و اضلال گمراه كنندگان آنرا زائل نمى گرداند) و قسمى از آن (كه از روى حجّت و برهان بدست نيامده) بين دلها و سينه ها عاريه و چيزى است كه احتمال رجوع و زوال در آن مى رود (خواه يقينى باشد مانند اعتقادات شخص مقلّد و خواه از روى ظنّ و گمان، زيرا چنين ايمانى در دل ثابت و جاگير نشده است) تا وقت تعيين شده (هنگام رفتن از دنيا) پس (چون ايمان ثابت يا عاريه امرى است قلبى و آگاه شدن بر آن ممكن نيست، بنا بر اين) هر گاه شما را از كسى (بسبب سوء ظنّ يا كار زشت) بيزارى پديد آيد در باره (حكم به ايمان و كفر) او تأمّل نمائيد تا زمانيكه مرگ او برسد (زيرا ممكن است پيش از رفتن از دنيا ايمان او ثابت و برقرار گشته از عمل زشت خود توبه و بازگشت نمايد، پس بيزارى از شخص او سزاوار نيست، بلكه بايد از عمل او بيزارى جست، ولى اگر بر عمل زشت خود باقى ماند تا از دنيا رفت) پس (در اين صورت بايد از شخص او بيزارى جست، چون) در آن وقت سزاوار بيزارى مى گردد (زيرا بعد از مرگ تكليفى نيست تا ايمانى تحصيل شود).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است

برخى ايمان در دلها برقرار است، و برخى ديگر ميان دلها و سينه ها عاريت و ناپايدار. تا روزگار سرآيد- و مرگ در آيد- . پس اگر از كسى بيزاريد، او را واگذاريد تا مرگ بر سر او آيد، آن گاه از او بيزار بودن يا نبودن شايد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن امام بحق و ولىّ مطلق است در قسمت ايمان مى فرمايد پس قسمى از ايمان آنستكه ميباشد ثابت و برقرار در دلها، و قسمى ديگر از او آنست كه مى شود مثل عاريتها در ميان دلها و سينها تا وقت معلوم، پس هرگاه باشد شما را برائت و بيزاري از أحدى از آحاد ناس پس موقوف داريد او را و صبر نمائيد تا آنكه حاضر شود او را مرگ پس در اين حالت حضور مرگ واقع مى شود حدّ برائت

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ- وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ- إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ- فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ- حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ- فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ

اللغة

أقول: العوارىّ بالتشديد: جمع عارية قيل: كأنّها منسوبة إلى العار. إذ في طلبها عار. و البراءة: التبرّى.

و في الفصل مسائل:

الاولى: قوله: فمن الإيمان. إلى قوله: أجل معلوم.

قسمة للإيمان إلى قسمين، و وجه الحصر فيهما أنّ الإيمان لمّا كان عبارة عن التصديق بوجود الصانع سبحانه و ماله من صفات الكمال و نعوت الجلال، و الاعتراف بصدق الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما جاء به. فتلك الاعتقادات إن بلغت حدّ الملكات في النفوس فهى الإيمان الثابت المستقرّ في القلب، و إن لم يبلغ حدّ الملكة بل كانت بعد حالات في معرض التغيّر و الانتقال فهى العوارىّ المتزلزلة. و استعار لها لفظ العوارىّ باعتبار كونها في معرض الزوال كما أنّ العوارىّ في معرض الاسترجاع و الردّ. و كنّى بكونها بين القلوب و الصدور عن كونها غير مستقرّه في القلوب و لا متمكّنة من جواهر النفوس، و قال بعض الشارحين: أراد أنّ من الإيمان ما يكون على سبيل الإخلاص و منه ما يكون على سبيل النفاق.

و قوله: إلى أجل معلوم. ترشيح لاستعارة العوارىّ. إذ كانت من شأنها أن تستعار إلى وقت معلوم ثمّ ترد فكذلك ما كان بمعرض الزوال و التغيّر من الإيمان. و هذه القسمة إلى هذين القسمين هى الموجودة في نسخة الرضى بخطّه و في نسخ كثير من الشارحين و نسخ كثيرة معتبرة، و نقل الشارح عبد الحميد بن أبي الحديد- رحمه اللّه- في النسخة الّتي شرح الكتاب عليها ثلاثة أقسام هكذا: فمن الإيمان ما يكون ثابتا مستقرّا في القلوب، و منه ما يكون عوارىّ في القلوب، و منه ما يكون عوارىّ بين القلوب و الصدور إلى أجل معلوم. ثمّ قال في بيانها ما هذه خلاصته: إنّ الإيمان إمّا أن يكون ثابتا مستقرّا في القلوب بالبرهان و هو الإيمان الحقيقىّ، أو ليس بثابت بالبرهان بل بالدليل الجدلىّ كإيمان كثير ممّن لم تحقّق العلوم العقليّة و يعتقد ما يعتقده من أقيسة جدليّة لا تبلغ درجة البرهان و قد سمّاه عليه السّلام عوارىّ في القلوب: أى أنّه و إن كان في القلب الّذي هو محلّ الإيمان الحقيقيّ إلّا أنّ حكمه حكم العارية في البيب فإنّها بعرضة الخروج منه، و إمّا أن لا يكون مستندا إلى برهان و لا إلى قياس جدلىّ بل على سبيل التقليد و حسن الظنّ بالأسلاف أو بإمام يحسن الظنّ به و قد جعله عليه السّلام عوارىّ بين القلوب و الصدور لأنّه دون الثاني فلم يجعله حالّا في القلب لكونه أضعف ممّا قبله و أقرب إلى الزوال. ثمّ ردّ قوله: إلى أجل معلوم. إلى القسمين الأخيرين لأنّ من ثبت إيمانه بالقياس الجدلىّ قد يبلغ إلى درجة البرهان إذا أنعم النظر و رتّب المقدّمات اليقينيّة ترتيبا منتجا، و قد يضعف مقدّماته في نظره فينحطّ إلى درجة المقلّد فيكون إيمان كلّ منهما إلى أجل معلوم لكونه في معرض الزوال. و أقول: إن صحّت هذه الرواية فالمعنى يعود إلى ما قلناه من القسمة فإنّ العلم بما يستلزمه البرهان أو غيره من الإيمان إن بلغ إلى حدّ الملكة فهو الثابت المستقرّ، و إلّا فهو العارية و الّذي أراه أنّ القسم الثاني تكرار وقع من قلم الناسخ سهوا. و اللّه أعلم.

الثانية: قوله: فإذا كانت لكم براءة. إلى قوله: حدّ البراءة.

معناه

أنّكم إذا أردتم التبرىّ من أحد من أهل الكباير فقفوه: أى اجعلوه موقوفا إلى حال الموت و لا تسارعوا إلى البراءة منه قبل الموت فإنّ أشدّ الكبائر و أعظمها الكفر و جايز من الكافر أن يسلم فإذا بلغ منتهى الحياة و حدّها و لم يقلع عن كبيرته فذلك الحدّ هو حدّ البراءة الّذي يجوز أن يوقعوها معه. إذ ليس بعد الموت حالة ترجى و تنتظر. قال بعض الشارحين: و البراءة الّتي أشار عليه السّلام إليها هي البراءة المطلقه لا كلّ براءة، إذ يجوز لنا أن نبرء من الفاسق و صاحب الكبيرة في حياته براءة مشروطة: أى ما دام مصرّا على كبيرته.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت (ع) است:

فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ- وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ- إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ- فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ- حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ- فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ

لغات

عوارىّ با تشديد ياء: جمع عاريه است و چنان كه گفته اند گويا منسوب به عار مى باشد، به اعتبار آن كه طلب كننده آن متحمل ننگ و عار مى شود. براءة: بيزارى جستن

ترجمه

«يك نوع از ايمان، ايمانى است مستقرّ كه در عمق دلها ثابت و برقرارمى باشد، و نوع ديگر ايمانى است كه به صورت عاريه تا موقع معيّنى ميان دلها و سينه ها در نوسان است پس هر گاه كه انگيزه بيزارى از كسى براى شما پديد آيد وى را مهلت دهيد تا موقعى كه مرگش فرا رسد، زيرا ساعت مرگ هنگام بيزارى فرا مى رسد» و هجرت نيز بر همان و صفت نخستين خود باقى است.

شرح

در اين خطبه راجع به چند مسأله بحث شده است.

1- مسأله اول: فمن الايمان... اجل معلوم،

در اين عبارت امام (ع) ايمان را به دو بخش تقسيم فرمود. زيرا معناى ايمان عبارت است از تصديق به وجود حق تعالى و صفات كمال و جلال وى و نيز اعتراف به صداقت پيامبر (ص) و آنچه از طرف خداوند آورده است، حال اگر اين گونه عقايد، آن چنان در دلها نفوذ كند كه ملكه وجودى انسان شود، ايمان مستقر و ثابت خواهد بود، ولى اگر چنين نباشد بلكه در برخى احوال در معرض زوال و تغيير باشد، ايمان متزلزل و ناپايدار مى باشد و حضرت اين گونه عقايد را تعبير به عوارىّ كرده است به دليل اين كه مانند وسايلى است كه انسان به عاريه از ديگرى مى گيرد كه بايد موقعى آن را به صاحبش برگرداند، و به اعتبار آن كه درست در دلها جايگزين شده است آن را جا گرفته در ميانه دلها و سينه دانسته است و برخى از شارحان عبارت بالا را چنين خلاصه كرده كه ايمان بر دو گونه است: يكى ايمان خالصانه و بى غلّ و غش، و ديگرى ايمان منافقانه مى باشد.

الى اجل معلوم، اين عبارت به منظور ترشيح براى استعاره عوارىّ آمده است زيرا چنان كه خاصيت شيئى عاريه اى آن است كه در دست عاريه گيرنده دوام ندارد، اين قسم ايمان نيز در معرض تغيير و زوال قرار دارد، اين تقسيم ايمان بر دو بخش چنان كه نقل شد بر طبق نسخه سيد رضى و نسخه هاى معتبر بسيارى از شارحان مى باشد، اما در نسخه اى كه ابن ابى الحديد شرح داده، ايمان را به سه بخش تقسيم كرده است، قسمتى از ايمان آن است كه ثابت و مستقر در دلها جاى دارد و ديگرى آن است كه به عاريت در دلها قرار دارد، و قسم سوم ايمانى است عاريتى كه تا مدت معينى در ميانه دلها و سينه در نوسان و اضطراب است و سپس نامبرده در شرح آن بياناتى دارد كه خلاصه آن چنين است: كه بخشى از ايمان آن است كه با دليل و برهان در دلها جايگزين شده و اين ايمان حقيقى مى باشد، بخش ديگر ايمانى است كه برهانى نيست بلكه با استدلالهاى جدلى ثابت شده مانند ايمان بسيارى از كسانى كه تحقيقات عقلى نكرده اند و عقيده هايشان بر قياسهاى جدلى كه به مرحله برهان نرسيده تكيه دارد و حضرت آن را عاريه در دلها ناميده است كه اگر چه در دل جاى دارد كه محل ايمان حقيقى است اما از اين بابت كه در معرض تزلزل و خروج است مانند چيزى است كه بطور عاريه در خانه اى قرار دارد، و بخش سوم ايمانى است كه نه مستند به برهان است و نه به قياسهاى جدلى بلكه از راه تقليد و حسن ظن به گذشتگان و يا از اعتماد به امامى كه مورد اعتقاد مى باشد پيدا شده است و اين قسم را حضرت عاريه ميان دلها و سينه ها ناميده زيرا پايين تر از بخش دوم و ضعيفتر از آن و نزديكتر به زوال مى باشد. شارح نامبرده اين سخن امام را كه ايمان مستعار فقط تا هنگام مرگ باقى است به دو قسم اخير ارتباط داده است زيرا كسى كه ايمانش با قياس جدلى اثبات شود گاهى به درجه يقين و برهان مى رسد، و آن در موقعى است كه با نظر دقيق بنگرد و مقدمات يقين آور بياورد، ولى اگر مقدمات آن ايمان در نظرش ضعيف آيد عقيده اش تا مرحله تقليد پايين مى آيد و به اين طريق ايمان دو قسم اخير محدود مى شود به اجل معلوم به دليل اين كه هر دو در معرض زوال مى باشند، اين بود شرحى كه ابن ابى الحديد با توجه به متنى كه از نهج البلاغه مولى در هنگام شرح در دست داشته است امّا اصل مطلب آن است كه اگر اين روايت درست هم باشد، باز به همان معنا و تقسيمى بر مى گردد كه ما بيان داشتيم زيرا ايمان چه برهانى و چه غير برهانى باشد اگر به حدّ ملكه برسد و راسخ باشد، ايمان ثابت و مستقّر است و گرنه عاريتى است و من گمان دارم كه قسم دوم در متن شارح معتزلى تكرارى است كه سهوا از قلم نويسنده صادر شده است، خدا مى داند.

2- مسأله دوم: فاذا كانت لكم براءة... حدّ البراءة،

هر گاه شخصى را گنهكار يافتيد او را بطور كلّى از هدايت محروم ندانيد و در بيزارى جستن از وى شتاب نكنيد بلكه او را مهلت دهيد زيرا تا فرا رسيدن مرگ احتمال برگشتن و توبه كردن مى باشد، به دليل اين كه حتى براى كافر كه بزرگترين گناهان را كه شرك است مرتكب مى شود احتمال ايمان آوردن و توبه كردن مى رود تا چه مسلمانى كه مرتكب گناه مى باشد و اگر مرگش فرا رسيد و گناهان خود را تدارك نكرد آن وقت هنگام برائت جستن از وى فرا مى رسد زيرا پس از مرگ اميد و انتظار و برگشتن از گناه باقى نمى ماند، برخى از شارحان گفته اند مراد از اين بيزارى جستن، طرد مطلق و بيزارى كلى است كه تا پيش از مرگ روا نيست و گرنه بيزارى مشروط از فاسق قبل از مرگ هم جايز است يعنى از گناهكار بيزارى بجويد تا موقعى كه آلوده به گناه است و توبه نكرده باشد.

شرح مرحوم مغنیه

فمن الإيمان ما يكون ثابتا مستقرّا في القلوب. و منه ما يكون عواري بين القلوب و الصّدور إلى أجل معلوم. فإذا كانت لكم براءة من أحد فقفوه حتّى يحضره الموت، فعند ذلك يقع حدّ البراءة.

اللغة:

عواري: جمع عارية. فقفوه: أوقفوا الحكم عليه.

الإعراب:

من الإيمان خبر مقدم، و ما يكون مبتدأ مؤخر، و مستقرا صفة مؤكدة ل «ثابتا»

المعنی

الايمان:

يطلق القرآن كلمة الإيمان على مجرد التصديق بأي شي ء، قال تعالى حكاية عن اخوة يوسف: «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ-  17 يوسف» أي بمصدق لنا، و أيضا يطلقها القرآن على من نطق بكلمتي الشهادة، كما في الآية 92 من سورة النساء: «وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ» و أوضح من هذه الآية قوله تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- 94 النساء».

قال المفسرون: نزلت هذه الآية في بعض الصحابة الذين قتلوا رجلا نطق بكلمة الإسلام ظنا منهم انه قالها لينجو من القتل.. و لكن الغرض الأول من إطلاق كلمة الإيمان على هذا و أمثاله هو مجرد البيان بأن أحكام الإيمان تجري عليه، كصيانة دمه، و تزويجه و توريثه.

أما الإيمان حقا و واقعا فلا بد فيه من العمل، كما في الآية 4 من سورة الأنفال: «الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا».

و قال الإمام الصادق: الإيمان عمل كله.

و من تتبع كتب التاريخ و الفقه و الأخلاق و علم الكلام- يجد أن كلمة مؤمن مرت بأطوار عديدة.. كانت تطلق في صدر الإسلام على كل مسلم، و بصورة خاصة في قبال المنافق، و لا يرى الخوارج فرقا بين الإسلام و الإيمان حيث قالوا: من ارتكب ذنبا صغيرا كان أم كبيرا فهو كافر، لا يعد مسلما و لا مؤمنا، و قال المعتزلة: مرتكب الكبيرة ليس بمؤمن، و ان كان مسلما مخلدا في النار.

و لفقهاء الشيعة الإمامية بالخصوص اصطلاح في المؤمن الذي يعطي الزكاة، و تصح الصلاة خلفه جماعة حيث اشترطوا أن يكون مواليا لأهل البيت.

و قال الأشاعرة: الإيمان هو مجرد التصديق بما جاء به محمد (ص) و ليس العمل بشرط، و قال الكرامية: بل هو مجرد النطق بكلمتي الشهادة، و ليس التصديق بشرط فضلا عن العمل «المواقف للإيجي ج 8».

أما الإيمان الذي عناه الإمام في هذه الخطبة فهو ما كان طريقا و سببا لرضوان اللّه و جناته.. و ليس من شك ان الفوز بجنة الخلد لا يكون إلا بالعمل الصالح، قال تعالى: «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا- 63 مريم».

و قال: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ- 142 آل عمران». ثم قسّم الإمام هذا الإيمان الى قسمين: منه الأصيل الراسخ حتى النفس الأخير، و منه العارية المتزلزل الذي يفارق صاحبه قبل الموت.

و من أجل هذا أوصى الإمام أصحابه بقوله: (فإذا كانت لكم براءة إلخ).. ان رأيتم منكرا من أي انسان فلا تعجلوا في الحكم عليه بما ظهر لكم منه، و تقولوا: اللهم إنّا نبرأ اليك من هذا المجرم الأثيم، بل عليكم بالصبر و التريث حتى يدركه الموت.. فربما كفّر عن سيئاته بالتوبة، و محاها بالحسنات. 

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثامنة و الثمانون من المختار فى باب الخطب

فمن الإيمان ما يكون ثابتا مستقرّا في القلوب، و منه ما يكون عواريّ بين القلوب و الصّدور إلى أجل معلوم، فإذا كانت لكم براءة من أحد فقفوه حتّى يحضره الموت، فعند ذلك يقع حدّ البراءة

اللغة

(العواريّ) بالتشديد جمع العاريّة به أيضا كما عن الصحاح و غيره، قال الفيومي: و قد تخفف في الشعر و تجمع على العوارى بالتخفيف أيضا قال الفيومي و هي أى العارية مأخوذه من تعاوروا الشي ء و اعتوروه تداولوه، و الأصل فعلية بفتح العين قال: قال الأزهرى: نسبته إلى العارة و هى اسم من الاعارة يقال أعرته الشي ء إعارة و عارة مثل أطعته إطاعة و طاعة و أجبته إجابة و جابة، قال: و قال الليث سمّيت عارية لأنّها عار على طالبها، و قال الجوهرى مثله، و قال بعضهم مأخوذة من عار الفرس إذا وهب من صاحبه لخروجها من يد صاحبها قال الفيومي بعد نقل كلامهما: و هما غلط، لأنّ العارية من الواو، لأنّ العرب تقول هم يتعاورون العوارى و يعتورونها بالواو إذا عار بعضهم بعضا و اللّه أعلم، و العار و عار الفرس من الياء، قال: فالصحيح ما قاله الأزهرى.

المعنى

اعلم أنّ هذه الخطبة الشريفة مسوقة لشرح أقسام الايمان، و قد مضى تحقيق الكلام في بيان معنى الايمان بما لا مزيد عليه في شرح المختار المأة و التاسع، و تلخّص لك ممّا حقّقناه هناك أنّه عبارة عن الاذعان و التّصديق باللّه سبحانه و برسوله و بولاية أمير المؤمنين و الطيّبين من ذرّيته عليهم السّلام و البراءة من أعدائهم.

و قد اختلف كلام الشراح في شرح هذه الخطبة و قصرت أفهامهم عن ادراك ما فيها من كنوز الدقايق و رموز الحقائق، و تفرّقوا في شرحها أيادى سبا و أيدى سبا و وقعوا في طخية عمياء شوهاء كما هو غير خفىّ على من راجع إلى الشروح.

و ذلك لقصور باعهم عن الاحاطة بأقطار الأخبار و أطراف الاثار المأثورة عن العترة الأطهار، فهيهات التنبّه للرّمزة الدّقيقة الشأن و اللّمحة الخفيّة المكان ممن قلّ انسه بروايات أولياء الدّين و كلمات الأئمة المعصومين سلام اللّه عليهم أجمعين إذا عرفت هذا فأقول مستمدّا من اللّه سبحانه و منه التوفيق و الاعانة: إنّ عمدة نظر أمير المؤمنين و سيّد الوصيّين سلام اللّه عليه و آله في هذه الخطبة الشريفة إلى تقسيم الايمان باعتبار ما تضمّنه من الاذعان بالولاية، لا باعتبار ما تضمّنه من الاذعان باللّه سبحانه أو بالرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقسّمه بالاعتبار الّذي ذكرنا على قسمين و قال: (فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا في القلوب و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصّدور إلى أجل معلوم) يعني أنّ الايمان أى التّصديق بوجود الصّانع سبحانه و ما له من صفات الجلال و نعوت الكمال و الاذعان برسالة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ما جاء به من عند اللّه و الاعتقاد بولاية الأئمة الهداة قسمان: قسم منه يكون ثابتا مستقرّا في القلوب راسخا في النّفوس و هو الايمان الحقيقي البالغ إلى مرتبة اليقين و حدّ الملكة، لا يحرّكه العواصف و لا يزيله القواصف لكونه مستندا إلى الدليل القطعي و البرهان القاطع، و إليه الاشارة بقوله سبحانه: «يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ» أى بالقول الّذي ثبت عندهم بالحجّة و البرهان و تمكّن في قلوبهم و اطمأنّت إليه أنفسهم، فلا يزلون في الدّنيا إذا افتتنوا في دينهم و لا يلتئمون في الاخرة إذا سئلوا عن معتقدهم.

و قسم آخر يكون غير راسخ فيها و لا بالغ إلى حدّ الملكة، لعدم استناده إلى الحجّة فيزول بتشكيك المشكك و تفتين المفتّن«» و شبهه بالعوارى باعتبار كونه في معرض الزوال كما أنّ العوارى في معرض الاسترجاع و الرّد، أو باعتبار ذهابه من القلوب و خروجه منها إن جعلنا العارية مأخوذة من عار الفرس كما قاله بعض اللّغويّين حسبما تقدّم، و هو الأنسب بالمقام.

و أتى بقوله: إلى أجل معلوم، ترشيحا للتشبيه، إذ من شأن العارية أن تستعار إلى وقت معين، و يحتمل أن يكون قيدا للمشبّه فيكون المراد أنّ بقائه في القلوب مستمرّ إلى وقت معين عند اللّه سبحانه و أجل معلوم تعلّقت مشيّته سبحانه ببقائه فيها إليه، فقد تحصّل من ذلك أنّ الايمان على قسمين مستقرّ و مستودع، هذا.

و قوله (فاذا كانت لكم براءة من أحد فقفوه حتّى يحضره الموت فعند ذلك يقع حدّ البراءة) تفريع على كون الايمان بكلا قسميه أمرا قلبيّا، يعني أنّه إذا كان الايمان أمرا باطنيّا لا يمكن العثور عليه و أردتم التبرّى من أحد بمجرّد سوء الظنّ به و زعم عدم كونه مؤمنا أو بمشاهدة المنكرات منه فاجعلوا ذلك الشخص موقوفا أى لا تسرعوا إلى البراءة منه إلى حين حضور موته، فان أدركه الموت و لم يصدر منه عمل صالح يستدل به على إيمانه أو توبة جابرة للمنكر الصادر عنه فعند ذلك يسوغ البراءة، إذ عند حضور الموت ينقطع زمان التكليف و لا يبقى بعده حالة ترجى و تنتظر، فالموت هو حدّ البراءة و منتهاها.

و بقاؤه على سوء الظاهر مدّة عمره و تركه الصالحات رأسا إلى ذلك الحدّ يكون كاشفا عن خبث باطنه، إذ بالايمان يستدلّ على الصّالحات و بالصّالحات تستدلّ على الايمان كما صرّح به في المختار المأة و الخامس و الخمسين.

و أمّا إلى حين الموت فلا تسوغ التبرّى إذ ربما يكون عمله منكرا ظاهرا و له محمل صحيح باطنا، كالكذب المتضمّن لا نجاء مؤمن من القتل أو حفظ ماله أو عرضه و نحو ذلك و عليه تدلّ الأخبار الامرة بحمل فعل المسلم على الصحّة، و على فرض عدم محمل صحيح لفعله و كونه قبيحا باطنا أيضا كما هو قبيح ظاهرا، فربما يتدارك ذنبه بالتوبة و نحوها.

و يفصح عنه ما رواه في البحار من كنز جامع الفوايد قال: روى شيخ الطائفة بإسناده عن زيد بن يونس الشحام قال: قلت لأبي الحسن موسى عليه السّلام: الرّجل من مواليكم عاص يشرب الخمر و يرتكب الموبق من الذنب نتبرّء منه فقال: تبرّءوا من فعله و لا تبرّءوا من خيره، و ابغضوا عمله، فقلت: يسع لنا أن نقول: فاسق فاجر فقال لا الفاسق الفاجر الكافر الجاحد لنا و لأوليائنا، أبي اللّه أن يكون وليّنا فاسقا فاجرا و إن عمل ما عمل، و لكنّكم قولوا فاسق العمل فاجر العمل مؤمن النفس خبيث الفعل طيّب الرّوح و البدن، الحديث.

و قد تقدّم تمامه في شرح الفصل الثّاني من المختار المأة و الثاني و الخمسين، هذا و يحتمل أن يكون تفريعا على خصوص القسم الأخير من الايمان، فيكون المراد به النّهى عن التسرّع إلى البراءة عن مؤمن بمحض احتمال كون إيمانه مستودعا و عارية إلى أجل معين، و احتمال انقضاء ذلك الأجل و خروجه عن وصف الايمان إلى النفاق لأنّ اليقين لا ينقض إلّا بيقين مثله، فلا بدّ من الحكم ظاهرا ببقائه على إيمانه و بأنّه مؤمن إلى أن يظهر منه إلى حين موته أمر بيّن يدلّ على خروجه من حدّ الايمان إلى حدّ الكفر و النّفاق كما ظهر من طلحة و زبير و أمثالهما من المنافقين، فعند ظهور ذلك الأمر البيّن يعلم أنّ ايمانه كان مستودعا و حينئذ يجوز التبرّى عنه، و أمّا قبل ظهوره فلا.

و يرشد إلى ذلك قول اللّه سبحانه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ» الاية.

و يرشد إليه قول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيما رواه القميّ في تفسير هذه الاية من أنه لما رجع اسامة إليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أخبره بقتل مرداس اليهودي بعد أن شهد بأن لا إله إلّا اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه، قال له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أفلا شققت الغطاء عن قلبه لا ما قال بلسانه قبلت و لا ما كان في نفسه علمت، هذا.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (- ع- ) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا و منه ما يكون عوارىّ بين القلوب و الصّدور الى اجل معلوم يعنى ايمان كه عبارت از اعتقادات حقّه و تصديقات يقينيّه است پس بعضى از ان ايمانى است كه ثابت و راسخ و مستقرّ در قلب و مستند است ببراهين صادقه يقينيّه و بتشكيك مشكّك زائل نمى گردد و باقى است ببقاء نفس مادامى كه نفس باقى است در دنيا و در اخرت و بعضى از ان ايمانى است كه ثابت و راسخ و مستقرّ در قلب و مستند ببراهين قطعيّه نيست اعمّ از اين كه يقينى باشد مثل اعتقادات مقلّد و يا ظنّى باشد و اين قسم از ايمان بعاريت است ميان قلب و صدر كه لسان باشد يعنى مستقرّ و راسخ و جاگير در قلب نشده است و احتمال زوال و رجوع در ان مى رود تا رسيدن اجل معلوم كه وقت رفتن از دنيا باشد و بسا باشد كه بتقريب ميل و عشق صاحبش بشهوات دنياويّه شيطان بوساوس و تسويلات در وقت مردن ايمانش را زائل گرداند نعوذ باللّه من شرور انفسنا و سيّئات اعمالنا فاذا كانت لكم براءة من احد فقفوه حتّى يحضره الموت فعند ذلك يقع حدّ البراءة يعنى پس اگر موجود بشود از براى شما سبب بيزارى از كسى بتقريب ظهور علامات ضعف و سستى ايمان پس توقّف نمائيد در حكم بايمان و كفر او تا زمانى كه حاضر شود او را موت پس در انوقت واقع و ثابت مى گردد تحديد و تعيين براءة زيرا كه چنانچه تا انوقت علامت نبوّت و استقرارى در آن كس بهم نرسيد و بر ضعف ايمان خود باقى ماند تا از دنيا رفت پس بيزار باشيد از او زيرا كه بعد از رفتن دنيا كسب و تحصيل نمى باشد كه تواند ايمانى حاصل كرد و چنانچه علامت ثبات و استقرار در ايمان او ظاهر گشت اگر چه در وقت رفتن از دنيا باشد پس توبه او قبول و ايمان او مقبول و براءة جستن از او نا معقولست

شرح ابن ابی الحدید

فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ- وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَ الصُّدُورِ- إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ- فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ- حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ- فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ

هذا الفصل يحمل على عدة مباحث- أولها قولها ع فمن الإيمان ما يكون كذا- فنقول إنه قسم الإيمان إلى ثلاثة أقسام- أحدها الإيمان الحقيقي- و هو الثابت المستقر في القلوب بالبرهان اليقيني- . الثاني ما ليس ثابتا بالبرهان اليقيني- بل بالدليل الجدلي- كإيمان كثير ممن لم يحقق العلوم العقلية- و يعتقد ما يعتقده عن أقيسة جدلية- لا تبلغ إلى درجة البرهان- و قد سمى ع هذا القسم باسم مفرد- فقال إنه عواري في القلوب- و العواري جمع عارية- أي هو و إن كان في القلب و في محل الإيمان الحقيقي- إلا أن حكمه حكم العارية في البيت- فإنها بعرضة الخروج منه- لأنها ليست أصلية كائنة في بيت صاحبها- . و الثالث ما ليس مستندا إلى برهان و لا إلى قياس جدلي- بل على سبيل التقليد و حسن الظن بالأسلاف- و بمن يحسن ظن الإنسان فيه من عابد أو زاهد أو ذي ورع- و قد جعله ع عواري بين القلوب و الصدور- لأنه دون الثاني- فلم يجعله حالا في القلب- و جعله مع كونه عارية حالا بين القلب و الصدر- فيكون أضعف مما قبله- . فإن قلت فما معنى قوله إلى أجل معلوم- قلت إنه يرجع إلى القسمين الأخيرين- لأن من لا يكون إيمانه ثابتا بالبرهان القطعي- قد ينتقل إيمانه إلى أن يصير قطعيا- بأن يمعن النظر و يرتب البرهان ترتيبا مخصوصا- فينتج له النتيجة اليقينية- و قد يصير إيمان المقلد إيمانا جدليا- فيرتقي إلى ما فوقه مرتبته- و قد يصير إيمان الجدلي إيمانا تقليديا- بأن يضعف في نظره ذلك القياس الجدلي- و لا يكون عالما بالبرهان- فيئول حال إيمانه إلى أن يصير تقليديا- فهذا هو فائدة قوله إلى أجل معلوم في هذين القسمين- . فأما صاحب القسم الأول- فلا يمكن أن يكون إيمانه إلى أجل معلوم- لأن من ظفر بالبرهان استحال أن ينتقل عن اعتقاده- لا صاعدا و لا هابطا- أما لا صاعدا فلأنه ليس فوق البرهان مقام آخر- و أما لا هابطا- فلأن مادة البرهان هي المقدمات البديهية- و المقدمات البديهية يستحيل أن تضعف عند الإنسان- حتى يصير إيمانه جدليا أو تقليديا- . و ثانيها قوله ع فإذا كانت لكم براءة- فنقول إنه ع نهى عن البراءة من أحد ما دام حيا- لأنه و إن كان مخطئا في اعتقاده- لكن يجوز أن يعتقد الحق فيما بعد- و إن كان مخطئا في أفعاله لكن يجوز أن يتوب- فلا تحل البراءة من أحد حتى يموت على أمر- فإذا مات على اعتقاد قبيح أو فعل قبيح- جازت البراءة منه- لأنه لم يبق له بعد الموت حالة تنتظر- و ينبغي أن تحمل هذه البراءة- التي أشار إليها ع على البراءة المطلقة لا على كل براءة- لأنا يجوز لنا أن نبرأ من الفاسق و هو حي- و من الكافر و هو حي- لكن بشرط كونه فاسقا و بشرط كونه كافرا- فأما من مات و نعلم ما مات عليه- فإنا نبرأ منه براءة مطلقة غير مشروطة- .

شرح نهج البلاغه منظوم

و من خطبة لّه عليه السّلام

فمن الأيمان ما يكون ثابتا مّستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون عوارىّ بين القلوب و الصّدور إلى أجل مّعلوم، فإذا كانت لكم براءة مّن أحد فقفوه حتّى يحضره الموت، فعند ذلك يقع حدّ البراءة

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در وصف ايمان) (ايمان بر دو قسم است) يك قسم از ايمان آنست كه در دلها پاينده و برقرار است، (و آن ايمانى است كه از روى حجّة و برهان بدست آمده، و داراى آن معتقد بخدا و رسول و ائمّة طاهرين بوده، و باضلال مضلّين از راه نرود، و دست از ايمان و معتقداتش نكشد) قسم ديگرش آنست كه بين دلها و سينه ها تا هنگام معيّنى (بطور پس دادنى و) عاريت است (و چون ثابت و راسخ در قلب نيست باندك پيش آمدى زايل گردد) پس اگر شما را (در اثر ديدار كارهاى ناهنجار) از كسى بى زارئى پديد آيد، آن بيزارى را تا هنگام فرا رسيدن مرگ آن كس نگهداريد (پس اگر ديديد آن هنگام هم بتوبه (نگرائيده، و از كردار نكوهيده اش خرسند است، بدانيد كه ايمانش عاريتى و زوال پذيرفتنى است و) اينجا است كه حدّ و اندازه بيزارى جستن از او ثابت مى گردد

نظم

  • هلا ايمان به يزدان بر دو قسم استكه آن اندر درونها نقش و رسم است
  • يكى ايمان كه هست از روى برهان دل مؤمن بود پاينده بر آن
  • اگر از زلزله كهسار لرزدعقيده محكمش را پى نلغزد
  • فلك گر بر سر وى آسياواربگردد نيست از آن دست بردار
  • دوّم قسم آنكه تا گاهى معيّندل و سينه ز نورش هست روشن
  • بود عاريّتى و نيست راسخ شود حكمش باندك چيز ناسح
  • چو بيخ و پايه اش سست است و باطلز دل گردد ر بادى تند زايل
  • بنا بر اين اگر كرديد ديدارز شخصى كارهاى نابهنجار
  • از او دورىّ و بيزارى مجوئيدبه بى ايمانيش فتوا مگوئيد
  • كه انسان از گناهان نيست ايمن فريب اهريمنش بدهد ز ريمن
  • شكيبائى ببايد روزكى چندبگردن تا اجل اندازدش بند
  • سر آرد چون كه بر وى مرگ نوبت اگر ديديد نگرايد بتوبت
  • بدانيدش كه ايمان مستقرّ نيستبود مستودع و زو كس تبر نيست
  • به بى ايمانيش بدهيد فتوابر او احكام بيزاريست مجرا

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS