خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

عنوان خطبه 241 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

متن صبحي صالح

ترجمه فيض الاسلام

ترجمه شهيدي

ترجمه منهاج البراعه خويي

شرح ابن ميثم

ترجمه ابن ميثم

شرح في ظلال نهج البلاغه

شرح منهاج البراعه خويي

شرح لاهيجي

شرح ابي الحديد

شرح منظوم انصاري

عنوان خطبه 241 نهج البلاغه خطبه (دشتي)

تشويق براى جهاد

متن صبحي صالح

وَ اللَّهُ مُسْتَأْدِيكُمْ شُكْرَهُ وَ مُوَرِّثُكُمْ أَمْرَهُ- وَ مُمْهِلُكُمْ فِي مِضْمَارٍ مَحْدُودٍ لِتَتَنَازَعُوا سَبَقَهُ- فَشُدُّوا عُقَدَ الْمَآزِرِ وَ اطْوُوا فُضُولَ الْخَوَاصِرِ- لَا تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ- مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ- وَ أَمْحَى الظُّلَمَ لِتَذَاكِيرِ الْهِمَمِ و صلى اللّه على سيدنا محمد النبي الأمي، و على آله مصابيح الدجى و العروة الوثقى، و سلم تسليما كثيرا.

ترجمه فيض الاسلام

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در آن اصحاب خود را بجهاد و (جنگ در راه خدا) ترغيب مى فرمود

1 خداوند اداى سپاس (از نعمتهاى) خود را از شما مى خواهد، و امر و سلطنت خويش را براى شما باقى گذارده است (براى رياست روى زمين دوستان او شايستگى دارند) و بشما در ميدان وسيع مسابقه (دنيا) مهلت داده تا براى بدست آوردن چوگان (رياست و سيادت) از يكديگر سبقت و پيشى گيرند، پس بندهاى جامه ها را محكم بنديد (در ميدان جنگ چيست و چالاك باشيد، يا آنكه از گناه دورى كنيد) و زيادى زير پهلوها را تا گرده درهم پيچيد (دامن جامه ها كه روى پاها مى كشد جمع كنيد، يا از خوردن و آشاميدن بسيار خوددارى نمائيد، چنانكه مى فرمايد:) 2 انديشه كار با ميهمانى جمع نمى شود (پس اگر انديشه كاردارى تن پرستى را رها كن) 3 چه بسيار مى شكند و تباه مى سازد خواب تصميمهاى روز را (شخص مسافر با رفيقان تصميم مى گيرد كه شب زود راه افتاده فردا پيش از فشار گرما بمنزل رسند، و ليكن چون شب آيد خواب شيرين غلبه كرده آن تصميم را از بين ببرد) 4 و چه بسيار تاريكى ها ياد تصميمها را از خاطر بزدايد (مردم سست رگ در روز همّت گمارند كه كارى را در شب انجام دهند، ولى شب كه تاريكى جهان را فرو گرفت از انديشه خود چشم پوشيده به خواب غفلت روند، و مردان با همّت دامن سعى و كوشش به كمر زده خواب و آسايش بر خود حرام نمايند تا بمقصود دست يابند).

ترجمه شهيدي

كه در آن ياران خود را براى جهاد بر مى انگيزاند و خدا گزاردن سپاس خود را در گردن شما نهاده است، و كار- حكومت- خويش را- در دستتان- گذارده، و در مسابقت جايى محدود فرصتتان داده تا براى پيش افتادن- برخيزيد- و با يكديگر بستيزيد. پس ميان را استوار ببنديد، و زيادت دامن را براى كار در چينيد، كه نتوان هم- نقش مهترى- بر صفحه انديشه بست، و هم بر خوان مهمانى- آسوده- نشست. چه بسيار خواب- شبانگاه- كه تصميمهاى روز را در هم شكست و- گرد- تاريك- فراموشى- كه بر آيينه همتّها نشست. [و درود و سلام بسيار بر سيّد ما محمد (ص)، پيامبرى كه ناخوانا بود و نا نويسا، و بر خاندان او كه چراغهاى شبهاى تارند و دستاويزهاى استوار.]

ترجمه منهاج البراعه خويي

از جمله كلمات بلاغت نظام اسد اللّه الغالب كرّار غير فرار عليّ بن أبي طالب است كه ياران خود را بر جهاد برمى انگيزاند: خداوند اداي شكرش را از شما خواهان است. و امرش را بشما ارث دهنده (يعنى دولت حق و سلطان و حكومت الهى بدست دوستان خدا و صالحان خواهد آمد. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ الاية- نور- 55). و شما را در ميدان محدود عمر مهلت داده است تا با يكديگر مسابقت كنيد و گوى سبقت را بربائيد. پس بند ميان را استوار كنيد و دامن در چينيد كه آهنگ كار با تن پرورى درست نيايد. خواب، عزيمت روز را چه خوب شكننده و بستر شب ياد همتها را چه نيك نابود كننده است

شرح ابن ميثم

اللغة

أقول: المضمار: المدّة تضمر فيها الخيل. قيل: إنّها أربعون يوما، و قد سبق بيانه. و التنازع: التحازب في الخصومة. و المئازر: جمع مئزر.

المعنى

و الفصل في غاية من الفصاحة و الجزالة، و الحثّ على الاستعداد ليوم المعاد.

و قوله: و اللّه مستأديكم شكره. أى طالب منكم أداء شكره على نعمه، و ذلك في أوامر القرآن كثير كقوله تعالى وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ، فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ و مورثكم أمره: أى سلطانه في الأرض الّذي كان فيمن سلف من أهل طاعته من الامم السابقة كقوله تعالى وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ الآية و قوله وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ الآية. و قوله: و ممهلكم. إلى قوله: سبقه. استعار لفظ المضمار لمدّة الحياة الدنيا، و وجه المشابهة أنّ الناس يستعدّون في مدّة حياتهم بالرياضات و المجاهدات في سبيل اللّه و تحصيل الكمالات النفسانيّة لغاية السبق إلى حضرة جلال اللّه كما تضمر الخيل لغاية السبق، و أشار إلى علّة ذلك الإمهال و هى تنازع السبق إليه تعالى و أراد به ما يعرض للسالكين في حال إعدادهم لأنفسهم بالرياضات و جدّهم و تشميرهم في طاعة اللّه من منافسة بعضهم لبعض في التقدّم بالفضيلة و سبقه بذلك و حرص كلّ امرء منهم على أن يكون هو الأكمل ليفوز بقصب السبق إلى حضرة قدسه تعالى و المنافسة في الفضايل. و الغبطة بها محمودة لإدّائها بالغابط إلى كماله، و ذلك هو أقصى مطلوب الشارع من امّته، و يحتمل أن يريد بالسبق ما يسبق إليه من الفضيلة أو الجنّة كما سبقت الإشارة

إلى مثل ذلك، و لفظ التنازع ترشيح لاستعارة المضمار و المسابقة لأنّ من شأن ذلك التنازع على السبق و المجاذبة على الفوز بالسبقة. و خلاصة المعنى أنّه تعالى أمهلكم في الدنيا للاستعداد فيها و تجاذب السبق إليه. و قوله: فشدّوا عقد المئازر. كناية عن الأمر بالتشمير و الاجتهاد في طاعة اللّه و الاستعداد بها بعد أنّ بيّن أنّ ذلك الغاية من الإمهال في الدنيا إذ كان من شأن من يهتمّ بالأمر و يتحرّك فيه أن يشدّ عقدة مئزره كيلا يشغله عمّا هو بصدده. و قوله: و اطووا فضول الخواصر. كناية عن الأمر بترك ما يفضل من متاع الدنيا على قدر الحاجة من ألوان الطعوم و الملابس و ساير قينات الدنيا. و أصله أنّ الخواصر و البطون لها احتمال أن يتّسع لما فوق قدر الحاجة من المأكول فذلك القدر المتّسع لما فوق الحاجة هو فضول الخواصر. و كنّى بطيّها عمّا ذكرناه. إذ كان من لوازم ذلك الطىّ ترك تلك الفضول. و قوله: لا يجتمع عزيمة و وليمة. أراد بالعزيمة العزيمة على اقتناء الفضائل و اكتسابها و العزيمة هى الإرادة الجازمة للأمر بعد اختياره. و كنّى بالوليمة و هي طعام العرس و نحوه عن خفض العيش و الدعة لاستلزام الوليمة ذلك، و المعنى أنّ العزيمة على تحصيل المطالب الشريفة و كرايم الامور ينافي الدعة و خفض العيش و لا يحصل مع الهوينا لما يستلزمه تحصيل تلك المطالب و العزم عليها من المشاقّ و إتعاب النفس و كذا البدن بالرياضات و المجاهدات المنافية للدعة و الراحة، و يقرب منه قوله تعالى لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ثمّ أكدّ ذلك بقوله: ما أنقض النوم لعزائم اليوم. و أصله أنّ الإنسان يعزم في النهار على المسير بالليل ليقرب المنزل فإذا جاء الليل نام إلى الصباح فانتقض بذلك عزمه فضربه مثلا لمن يعزم على تحصيل الامور الكبار و السعى فيها ثمّ يلزم الإناءة و الدعة، و مراده أنّكم مع هذه الدعة و حبّ الراحة من المتاعب و الجهاد لا يتمّ لكم ما تريدونه و تعزمون عليه من تحصيل السعادة في دينا أو آخرة، و كذلك قوله: و أمحى الظلم لتذاكير الهمم. و أصله أنّ الرجل يبعثه همّته في مطالبه على المسير بالليل فإذا جنّ الظلام أدركه الكسل و غلبه حبّ النوم عن تذكار مطالبه، و صرفه عنها. فكان الظلام سببا ما لمحو ذلك التذكار من لوح الذكر. فضربه مثلا لمن يدعوه الداعى إلى أمر و يهتمّ به ثمّ يعرض له أدنى أمر فينصرف به عنه. و هو كالّذي قبله. و باللّه التوفيق.

ترجمه ابن ميثم

لغات

مضمار: مدت زمانى كه اسب جنگى در آن لاغر مى شود و تمرين مى بيند و گفته شده كه چهل روز است و شرح آن در خطبه هاى قبل آمده است.

تنازع: جدال و مخاصمه كردن، مئازر جمع مئزر- پوششها

ترجمه

«خداوند اداى شكرش را از شما خواسته، و امور خويش را بر شما واگذار فرموده است، و به شما در ميدان وسيع مسابقه مهلت داده است، تا براى به دست آوردن چوگان بر يكديگر سبقت گيريد، پس بندها را محكم ببنديد و دامنها را به كمر زنيد، به مقامهاى بلند رسيدن با خوشگذرانى سازگار نيست، چه بسيار است كه خواب، تصميمهاى روز را درهم مى شكند و چه فراوان تاريكيها كه ياد تصميمها را از خاطره ها بزدايد.»

شرح

اين كلام از نظر فصاحت و بلاغت در نهايت درجه زيبايى و رسايى است و بطور كامل جامعه را وا مى دارد كه آماده روز معاد شوند.

و اللَّه مستاديكم شكره:

خدا از شما مى خواهد كه سپاس نعمتهايش را ادا كنيد و اين مطلب در موارد متعددى از قرآن مورد دستور واقع شده است «وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ »، «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ ».

و مورثكم امره: سلطنت روى زمين را كه در امتهاى گذشته در دست خداپرستان و مؤمنان بود، اكنون به شما محول فرموده است چنان كه در قرآن مى فرمايد «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ » و نيز گفتار خداوند متعال: «وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ

و ممهلكم... سبقه،

واژه مضمار استعاره از مدت زندگانى در دنياست و وجه همانندى، آن است كه مردم به سبب رياضتها و مجاهدات در راه خدا و تحصيل كمالات نفسانى كه در طول زندگانى خود به دست مى آورند، آمادگى پيدا مى كنند كه در مسابقه پيشگاه عظمت الهى به پيروزى برسند، همچنان كه اسبها براى حضور در مسابقه ها با تمرينهاى زياد كه لاغرى اندام را در پى دارد، آمادگى به دست مى آورند، امام (ع) در اين جمله علت مهلت دادن خداوند مردم را براى ميدان مسابقه مورد اشاره قرار داده كه عبارت از: تنازع سبق يعنى زد و خورد و بگومگويى است كه به منظور به دست آوردن پيروزى در سبقت جستن به پيشگاه خداوند وجود دارد، و منظور از اين بگو مگو و تنازع سبق، افتخار و مباهاتى است كه براى اهل سلوك در هنگام آماده كردن نفوس خود به وسيله رياضات حاصل مى شود: در راه خدا مى كوشند، دامن به كمر مى زنند هر كدام براى به دست آوردن فضيلت پيش از ديگران بر هم سبقت مى گيرند و حرص مى ورزند كه خود را از ديگرى كاملتر سازند، تا اين كه با به دست آوردن نشان مسابقه در ميدان فضايل به پيشگاه قدس الهى رستگار شوند، و نتيجه اين حالات ايجاد غبطه است كه امرى است پسنديده زيرا دارنده آن را به كمال مطلوب مى رساند كه نهايت خواسته شارع از امّتش مى باشد، احتمال ديگر آن است كه منظور از سبق فضيلت، بهشت باشد كه به سوى آن سبقت جسته مى شود كه در خطبه هاى قبل به اين مطلب اشاره شد، واژه تنازع ترشيح است براى استعاره مضمار و مسابقه كه قبلا ذكر شد، زيرا از شأن كمالات نفسانى و ساير امور كه آدمى در طول زندگى به دست مى آورد آن است كه براى سبقت گرفتن، بگو مگو، و براى پيروزى در مسابقه كشمكش راه بيفتد.

فشدّوا عقد المئازر،

پس از بيان اين كه هدف از مهلت زندگى در دنيا، كوشش در پيروى از فرمان خدا و آماده شدن براى پيروزى در مسابقه است، اين جمله را بطور كنايه از آمادگى و دامن به كمر زدن ذكر فرموده است زيرا از ويژگى كسى كه براى امرى قيام مى كند و تصميم انجام دادن آن را دارد، آن است كه بندهاى لباس خود را محكم ببندد تا براى رسيدن به مقصود مزاحمش نشود.

و اطووا فضول الخواصر،

اين جمله كنايه است از اين كه رونده اين راه بايد از متاعهاى پر زرق و برق و خوراكيها و پوشيدنيهاى رنگارنگ دنيا و ساير دستاوردهاى آن، فقط به اندازه رفع نياز خود بگيرد و زايد بر آن را ترك كند و دور بريزد، توضيح مطلب اين كه معده و شكم ممكن است وسعت يابند كه از غذا

بيش از قدر حاجت در خود جاى دهند و منظور از طىّ فضول الخواصر، ترك همين زيادى از قدر حاجت است.

لا يجتمع عزيمة و وليمه،

عزيمه، اراده قطعى براى انجام دادن كارى است، پس از آن كه انسان آن را برگزيده باشد، و در اين جا منظور اراده بر به دست آوردن فضيلتها مى باشد، واژه وليمه كه غذاى عروسى است كنايه از آرامش زندگى است زيرا لازمه وليمه آسايش و آرامش است، معناى عبارت اين است كه توجه بر به دست آوردن فضيلتها و امور با ارزش با خوش گذرانى و آرامش زندگى و رفق و مدارا سازش ندارد زيرا تحصيل فضايل و تصميم بر آن مستلزم مشقت هاى نفسانى و رياضتها و رنجهاى جسمانى است كه با راحت و آسايش منافات دارد، و نزديك به اين معناست گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ » و اين معنا را با جمله بعد تاكيد مى فرمايد: ما انقض النوم لعزائم اليوم، يعنى انسان گاهى در روز تصميم مى گيرد كه شب سير كند تا زودتر به منزل برسد اما شب كه فرا مى رسد خواب او را فرا مى گيرد تا صبح مى شود، و به اين طريق تصميمش بر هم مى خورد، اين را امام (ع) مثل آورده است براى كسى كه ابتدا بر كارهاى بزرگ تصميم مى گيرد ولى بعد سنگينى و آسايش و رفاه او را عارض مى شود و از عزم و اراده خود منصرف مى شود، مراد امام اين است كه شما با اين راحت طلبى و دورى از رنج و زحمت نمى توانيد اراده خود را بر تحصيل سعادت دنيا و آخرت عملى كنيد، و قريب به همين معناست، عبارت بعد: وامحى الظلم لتذاكير الهمم، توضيح سخن اين كه همت آدمى گاهى وى را وادار مى كند كه براى به دست آوردن مقاصد خود به سير در شب بپردازد ولى همين كه تاريكى شب مى رسد كسالت و تنبلى بر او عارض مى شود و خوابش مى گيرد و در نتيجه از يادآورى مقاصدش غفلت مى كند، پس تاريكى تا حدودى سبب از بين رفتن اين تصميم از لوح خاطر شده است و اين جمله را امام (ع) مثل آورده است براى كسى كه علتى وى را به امرى وادار كرده و او بر آن امر تصميم گرفته اما كمترين حادثه اى وى را از آن امر منصرف كرده است مثل عبارت بالا، و السلام.

شرح في ظلال نهج البلاغه

اللغة:

مستأديكم: يطلب منكم الأداء. و أمره: أرضه و سلطانه. و المضمار: السباق و المجال، و المراد به هنا المدة و الفسحة.. لتتنازعوا: لتتنافسوا في الخيرات.

و العقد- بضم العين- جمع العقدة. و المآزر: جمع المئزر، و شد العقد هنا كناية عن الجد. و فضول الخواصر: ما يتدلى من الثوب و اللباس على القدمين.

و العزيمة: من العزم و الصبر و الثبات. و الوليمة: لمد «الصحون» و امتلاء البطون.

و الظلم- بفتح اللام- جمع ظلمة. و التذاكير: جمع التذكرة، و هي التي تذكّرك بالشي ء.

الأعراب:

شكره مفعول مستأديكم، و أمره مفعول مورثكم، و المصدر من لتتنازعوا متعلق بممهلكم، و ما انقض «ما» بمعنى شي ء مبتدأ و انقض فعل ماض، و الفاعل مستتر يعود الى ما، و الجملة خبر.

المعنى:

(و اللّه مستأديكم شكره). يطلب سبحانه منكم أن تشكروه، و المراد بالشكر الطاعة، و أفضل الطاعات على الإطلاق الجهاد و التعاون لردع الطغاة عن البغي (و مورثكم أمره). المراد بالأمر هنا أرض اللّه و سلطانه، و المعنى ليس لكم- بمشيئة اللّه و إرادته- شي ء من الدنيا و الآخرة إلا بالعمل و الكفاح، و من البداهة ان القوة شرط أساسي لكل جهاد و نضال.. و أيضا من البداهة انه لا قوة إلا بتوحيد الصفوف و التضامن فيما بينها، و هل قام للإسلام و المسلمين دولة و كيان إلا بالوحدة و التوحيد. و هل ذهبت الأندلس من قبل، و فلسطين من بعد إلا من تفريق الكلمة و تصديع الصفوف.

(و ممهلكم في مضمار محدود) أو ممدود كما في بعض النسخ، و المعنى لا تيأسوا و تسدوا كل النوافذ و تقولوا فات الأوان.. كلا، فإن الطريق أمامكم، و الأمد يتسع لحل ما تعانون من مشكلات، و لا ينقصكم شي ء إلا الإخلاص و صدق النية و العزم على التضحيات (فشدوا عقد المآزر، و اطووا فضول الخواصر) هذا هو حجر الزاوية: لا نصر بلا جهاد و صبر على آثاره المريرة و خسائره القاسية (و لا تجتمع عزيمة و وليمة). هيهات أن تجمع بين الكرامة و حب الحياة أبدا لا حياة لقوم لا يستقبلون الموت في سبيل حريتهم بثغر باسم، كما قال السيد الأفغاني.

نعمة النوم:

(ما انقض النوم لعزائم اليوم). قال الشارحون في تفسيره: قد يعزم الانسان، و هو في ساعة من ساعات النهار أن يعمل في الليل كيت و كيت.. حتى اذا جاء الليل آثر النوم، و تبخر العزم.. و هكذا همم النهار يمحوها الليل، و قالوا: ان غرض الإمام أن يبقى الانسان على عزمه، و لا يخلد للراحة و الكسل.

و ظاهر الكلام يتحمل هذا المعنى، و لكن خير منه أن الإنسان في حياته يواجه الكثير من المتاعب و المصائب التي لا صبر له عليها، فينتهي به العجز الى العزم على الخلاص منها بالهرب و الفرار، أو بارتكاب رذيلة كانتحار و نحوه.. فإذا نام و أخذ قسطا من الراحة هدأت نفسه، و خفت أثقاله، و عدل عزمه و ما مضى من أفكاره. قال الفيلسوف الفرنسي «فولتير»: «ان السماء أرادت أن تعوض عما بلينا به من محن الحياة، فمنحتنا الأمل من جهة، و النوم من جهة ثانية».

و قال الكاتب الانكليزي الشهير: «ه. ج. ويلز»: «ان النوم نعمة لا تقدّر».

و في بدر خاف الصحابة من كثر المشركين، فعالج سبحانه خوفهم بالنوم و ما استيقظوا إلا و أنفسهم تغمرها السكينة: «إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً- 11 الأنفال» أي انه تعالى ألقى النوم عليهم ليحل الأمن في نفوسهم مكان الخوف.

و صلى اللّه على سيدنا محمد النبي الأمّي، و على آله مصابيح الدجى و العروة الوثقى، و سلم تسليما كثيرا.

شرح منهاج البراعه خويي

اللغة

يقال: استأدى فلانا مالا إذا صادره و اخذه منه. و استأديت ديني عند فلان أى طلبته و في كنز اللّغة استئداء طلب أداى چيزى كردن فقوله عليه السّلام (مستأديكم شكره) أى طالب منكم أدائه على نعمه، (ممهلكم) أى معطيكم مهلة، يقال أمهله إذا أنظره و أجلّه، (مضمار) الموضع الذي تضمر فيه الخيل للسباق أى تحضر له لتنازعوا و تتنافسوا في سبقه و يقال بالفارسية: ميدان اسب دوانى. و جاى رياضت دادن اسبان. المضمار أيضا مدة تضمير الخيل، أى اسم للمكان و الزمان و جاء بمعنى غاية الفرس في السباق أيضا. (سبق) في الصحاح: السبق بالتحريك: الخطر الذي يوضع بين أهل السباق. يعني هو الخطر الذى يتراهن عليه المسابقون و يأخذه السابق منهم. و في منتهى الأرب: سبق محركة: آنچه گروبندند بر آن بر اسب دوانيدن و تير انداختن و جز آن، أسباق جمع، (العقد) جمع العقدة كالغرف جمع الغرفة أى ما يمسك الشي ء و يوثقه. (المازر) جمع المئزر و المئزرة أى الإزار كاللّحاف و الملحف و الملحفة جمعها ملاحف. (اطووا) من الطىّ و أصل الطىّ: الثّنى

و القبض و ضدّ النشر. قال الشاعر:

طوتك خطوب دهرك بعد نشر

(الخواصر) جمع الخاصرة أى الشاكلة و بالفارسية: تهيگاه ميان و في منتهى الأرب خاصرة كصاحبة تهيگاه و آنچه ميان سرسرين و كوتاه ترين استخوان پهلو است قال الحسين بن مطير في أبيات له (الحماسة 460)

  • مخصرّة الأوساط زانت عقودهابأحسن ممّا زيّنتها عقودها

يريد أنها دقيقة الخصور غير واسعة الجنوب. و قال آخر:

  • فتىّ لا يرى قدّ القميص بخصرهو لكنّما تفرى الفرىّ مناكبه

(الوليمة) طعام العرس و قيل كلّ طعام صنع لدعوة أو غيرها و قيل كلّ طعام يتخذ لجمع الجمع ولائم لكنها ههنا كناية عن لذّات الدنيا و خفض العيش و الدعة.

و (الظلم) كالغرف جمع الظلمة كالغرفة و المراد بها اللّيل و (التذاكير) جمع تذكار لأن التذكرة جمعها تذاكر

الإعراب

اللام من لتتنازعوا جارة للتعليل متعلقة بالممهل و الفعل منصوب بأن الناصبة المصدرية المقدرة أى لأن تتنازعوا. و الفاء في فشدّوا فصيحة تنبى ء عن محذوف يدلّ عليه ما قبلها أى إذا أمهلكم اللّه في مضمار لتتنازعوا سبقة فشدّوا عقد المازر.

و ما أنقض و أمحى صيغتا تعجب اى و ما امحى الظلم

المعنى

كلامه عليه السّلام في التحريص على القتال و الحثّ على الجهاد و فضل المجاهدين و في ذم القاعدين عنه ذكر في عدة مواضع من النهج كلّها كاف شاف لفظا و معنى على حدّ لا يتأتى لأحد أن ينسج المعاني بالألفاظ بذلك المنوال و من تأمّلها حق التأمّل درى أنها فوق كلام المخلوق.

على أنّها كما تدلّ على قدرة بيانه كذلك يدلّ على كمال شجاعته و قدرته الروحيّة و مما بلغ إلى حدّ التواتر أنّ صولته و سطوته و شجاعته أعجزت الأبطال و قد أقرّ أعداؤه بذلك ما ولّى عليه السّلام عن أحد قط مع طول ملاقاته الحروب و كثرة من لاقاه من صناديد الأعداء و من تأمل الأخبار في الغزوات علم أنّ قواعد الاسلام ثبتت بجهاده عليه السّلام و أن هذه القوة ما كانت بقوة جسدانية بل بتأييدات الهيّة كما قال عليه السّلام: و اللّه ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية بل بقوة الهيّة و نعم ما اشار إليه العارف الرومي:

  • اين چراغ شمس كو روشن بودنز فتيله پنبه و روغن بود
  • سقف گردون كانچنين دائم بودنز طناب و استنى قائم بود
  • قوّت جبريل از مطبخ نبودبود از ديدار خلّاق ودود
  • همچنين اين قوّت ابدال حقهم ز حق دان نز طعام و از طبق
  • جسمشان را هم ز نور اسرشته اندتا ز روح و از ملك بگذشته اند

على انه عليه السّلام في بعضها يعلّم فنون الحرب و في بعضها قانون تعبية العسكر و في بعضها وظيفة المجاهد قبال الخصم من الأفعال و الأقوال لارشاده و هدايته و في بعضها وظيفته قباله للحراب و القتال كقوله عليه السّلام: انه تعالى يحبّ الذين يقاتلون في سبيله صفّا كانّهم بنيان مرصوص فقدّموا الدارع و أخّروا الحاسر و عضّوا على الأضراس فانّه أنبا للسيوف على الهام و التووا في أطراف الرماح فإنّه أمور للأسنة و غضوا الأبصار فانّه أربط للجاش و أسكن للقلوب و أميتوا الأصوات فانّه أطرد للفشل و أولى بالوقار. و رايتكم فلا تميلوها و لا تخلّوها و لا تجعلوها إلّا في أيدي شجعانكم فانّ المانعين للذمار و الصّابرين على نزول الحقائق أهل الحفاظ الذين يحفّون براياتهم و يكشفونها رحم اللّه امرء منكم آسا أخاه بنفسه و لم يكل قرنه إلى أخيه فيجتمع عليه قرنه و قرن أخيه فيكتسب بذلك لائمة و يأتي به دنائة و لا تعرضوا لمقت اللّه و لا تفروا من الموت فانّ اللّه سبحانه تعالى يقول: قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا و أيم اللّه لئن فررتم من سيف العاجلة لا تسلموا من سيف الاخرة فاستعينوا بالصبر و الصّلاة و الصدق في النية فان اللّه تعالى بعد الصبر ينزل النصر.

و لو تعرضنا لكلماته عليه السّلام في الجهاد و المجاهد لكثر بنا الخطب فالأولى بنا الان أن نثنى القلم على تفسير جمل كلامه هذا عليه السّلام.

قوله عليه السّلام: (و اللّه مستأديكم شكره) أى إن اللّه تعالى طالب منكم أداء شكره على نعمه و القيام به كما أمر به في مواضع كثيرة من كتابه كقوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ (البقرة- 168) و قوله تعالى وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ (البقرة- 148) و قوله تعالى: وَ اشْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (النحل- 116) و غيرها من الايات.

ثمّ انّ ههنا كلاما و هو ان كلامه عليه السّلام يكون في حثّ أصحابه على الجهاد و أى ارتباط لقوله عليه السّلام «و اللّه مستأديكم شكره» بالجهاد الجواب أنّ أداء الشكر بازاء نعمته إنما هو باختلاف النعم و موارده فكما أنّ التوبة عن المعاصي مثلا ليست التكلّم بالاستغفار أو تبت و أمثالهما بل التوبة على الغصب انّما هي ردّ مال الغير إليه و العزم على تركه في الاستقبال و التوبة على ترك الصّلاة قضاؤها كذلك و هكذا في كلّ معصية كانت التوبة بحسبها، كذلك شكر النعمة انما يكون بحسبها فقد يكفى التكلم بألحمد للّه مثلا في أداء الشكر بإزاء نعمة و لما كان دين اللّه و كتابه الحاوى لسعادة الدارين و الداعي إلى الخير و الهدى من أعظم نعمه فمن كفر بهذه النعمة العظمى فقد خسر خسرانا مبينا و عدم الكفران بها و أداء الشكر لها أن يتنعّم بها و يحفظها و يمنعها من كيد الأجانب و سبيله الجهاد فاللّه يطالب أداء شكره بإزاء هذه النعمة الكبرى أى الجهاد في سبيله لحفظ الدين و رفع كيد المعاندين.

و الحمد للّه ربّ العالمين.

قوله عليه السّلام: (و مورّثكم أمره) أمره تعالى هو سلطانه و دولته الحقة في الأرض يورثه عباده الصالحين و المحافظين على رعاية أمره و نهيه من اقامة الصّلاة و أداء الزكاة و القيام بالجهاد و غيرها من الفرائض و الانتهاء مما نهى و حرّم قال: عزّ من قائل: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (آل عمران- 134) و قوله تعالى: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ الاية (النور- 55) و قوله تعالى: وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها الاية (الأحزاب- 28). و قوله تعالى: فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمالَكُمْ (محمّد- 38).

ثمّ انّ كلامه عليه السّلام هذا يشير أيضا إلى أن أمر الدولة سيرجع إليكم و يزول أمر بني اميّة كما أفاد الفاضل الشارح المعتزلي.

قوله عليه السّلام: (و ممهلكم في مضمار ممدود لتتنازعوا سبقه) و في بعض النسخ في مضمار محدود و كلاهما حقّ فان المضمار الممدود اى العمر محدود لا محالة وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ (النحل- 64).

شبّه عليه السّلام الاجال المقدّرة التي ضربت للناس أعنى مدّة حياتهم بالمضمار للخيل لغاية السبق فان الدّنيا متجر أولياء اللّه و مكسب الصلحاء ليس للانسان إلا أن يسارع إلى مغفرة من ربّه و يسابق غيره في الاتصاف بالأوصاف الالهيّة و التخلق بالأخلاق الربّانيّة حتّى يتقرب إلى حضرته جلّ و علا، فان تلك الغاية القصوى هي سبق السالكين و منتهى رغبة الراغبين.

ثمّ لما كان كلامه عليه السّلام في الحثّ على الجهاد فلا بدّ أن يكون دالّا على فضل المجاهدين خاصّة فيحرصهم بالمنافسة في سبق مضمار القتال و هو الجنّة و الراضون و الغفران و الحياة الطيبة و العيش الرغد، و قال عليه السّلام في بعض خطبه الماضية في تحضيضه على القتال: معاشر المسلمين إن اللّه قد دلكم على تجارة تنجيكم من عذاب أليم و تشفى بكم على الخير العظيم: الايمان باللّه و برسوله و الجهاد في سبيله و جعل ثوابه مغفرة الذنب و مساكن طيبة في جنات عدن. إلى آخر ما قال.

و كذا قال عليه السّلام في (الخطبة 27): أمّا بعد فانّ الجهاد باب من أبواب الجنة فتحه اللّه لخاصّة أوليائه. إلى آخرها.

و قال عزّ من قائل: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ. يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ (آل عمران- 166).

قوله عليه السّلام: (فشدوا عقد المازر) عقد الإزار كناية عن الجدّ و التشمير يقال: فلان شدّ عقد إزاره أو كشف عن ساقيه أو شمّر عن ساقيه أو شمّر ذيله إذا تهيأ لأمر هائل و خطب عظيم و فظيع لأنّ من عادة النّاس أن يشدّوا عقد إزارهم أو يشمّروا عن سوقهم و ذيولهم و يقلصوا أكمامهم عند الأمور الصعبة لأن الشدّ و التشمير عندها أمكن للقراع و الدفاع فانّ من شدّ عقد الإزار أمن من انحلاله و لا يشغله عما هو بصدده فيمضى في عمله غير خائف على انه كان أسرع للمشى و أبعد عن العثار كما إذا شد وضين الابل و الخيل و نحوهما أمن القتب أو الهودج أو السرج و أمثالها و من عليها من الاضطراب بخلاف إذا كان قلقا. و قالت العوراء ابنة سبيع (الحماسة 395).

  • طيّان طاوى الكشح لايرخى لمظلمة إزاره

تريد انه عقد الإزار شديدا إذا نابته النوائب لا يرخى إزاره، و كذا من شمّر ذيله قال قيس بن زهير بن جذيمة العبسي:

  • و إذا شمّرت لك عن ساقهافويها ربيع فلا تسأم

و قال الاخر:

  • قد شمرت عن ساقها فشدّواو جدّت الحرب بكم فجدّوا

و كذا يقال لأمر هائل اشتدّ أنه شمّر أو شمّر عن ساقيه. قال الشّاعر (الحماسة 640).

  • و مستعجل بالحرب و السلم حظهفلمّا استثيرت كلّ عنها محافره
  • و حارب فيها بامرى ء حين شمّرتمن القوم معجاز لئيم مكاسره

أى حين شمّرت و كشفت الحرب عن ساقيها. و في الإتقان في علوم القرآن للسيوطي (ص 129 طبع مصر 1318 ه) ممّا سأل نافع بن الأرزق ابن عباس انّه قال له: اخبرني عن قوله تعالى يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ قال: عن شدّة الاخرة أما سمعت قول الشاعر قد قامت الحرب بنا عن ساق.

قوله عليه السّلام: (و اطووا فضول الخواصر) الظاهر و الأنسب في المقام أن مراده عليه السّلام من هذه الجملة كالّتي سبقتها ارشاد إلى الجدّ و التهيأ للقتال فان لثياب العرب سعة فاضلة فاذا طووا فضول الخواصر عليها و قلّصوا الذيول كان القتال و المشى لهم أهون و أمكن فان الفضول تمنع عن الجلد و الاسراع و تعوق عن السبق و الحراك. و هذا المعنى يقال بالفارسية: ميان بستن، كمر بستن و امثالهما قال المسعود بن سعد بن سلمان في مدح سيف الدولة:

  • بربسته ميان و در زده ناوكبگشاده عنان و درچده دامن

أو أنّ مراده عليه السّلام أن ما طال من الثياب التفّوه و اطووه على الخاصرة و ذلك لأنّ من شرع بجدّ و اجتهاد في عمل يطوى ما فضل من إزاره طولا و يلتفّ بقدميه على خاصرته و يجعله محكما فيها لئلا يمنعها عن المشى و الجد و السراع كما يقال بالفارسية: دامن بكمر زد و دامن درچيده و كأنّما أراد هذا المعنى من قال: قوله عليه السّلام و اطووا فضول الخواصر أى ما فضل من مازركم يلتفّ على اقدامكم فاطووه حتّى تخفوا في العمل و لا يعوقكم شي ء عن الاسراع في عملكم.

و بالجملة على الوجه الأوّل طىّ ما فضل و زاد من الثياب عرضا و سعة على الخاصرة و على الثاني طيّ ما فضل و زاد طولا عليها.

و يمكن أن يجعل الأمر بطىّ فضول الخواصر كناية عن النهى عن كثرة الأكل لأنّ الكثير الأكل لا يطوى فضول خواصره لامتلائها بل يملئها، و القليل الأكل يأكل في بعضها و يطوى بعضها على أن البطنة تذهب الفطنة و تمنع عن الحملة على الفتنة و كانت العرب عند الحرب تمسك عن الأكل و الشبع لذلك و كثيرا ما يوجد في اشعارهم و امثالهم مدح خميص البطن، يابس الجنبين، منضم الضلوع، متقارب الجنبين، أهضم، طاوى الكشح، مطوىّ الكشح و الجنب، طيّان، صغير البطن، مهضوم الجنبين. قليل الطعم، طىّ البطن، ضامر البطن و نظائرها الكثيرة المتقاربة المعنى كما يوجد في أمثال الفرس و أشعارهم مما لا يحصى كثرة قال السعدى:

  • اسب لاغر ميان بكار آيدروز ميدان نه گاو پروارى

و ذهب إلى هذا المعنى الشارح الفاضل المعتزلي و اتى بثلاثة أبيات شاهدا حيث قال: قال الشاعر:

  • كلوا في بعض بطنكم و عفّوافان زمانكم زمن خميص

و قال أعشى باهلة:

  • طاوى المصير على العزا متصلتبالقوم ليلة لا ماء و لا شجر

و قال الشقرى:

  • و اطوى على الخمص الحوايا كما انطوتخيوطة ما ريّ تغار و تفتل

و ذهب الشارح الفاضل البحراني إلى أنّ طىّ فضول الخواصر كناية عن الأمر بترك ما يفضل من متاع الدّنيا على قدر الحاجة من ألوان الطعوم و الملابس و سائر قينات الدنيا و أصله أن للخواصر و البطون احتمال أن يتسع لما فوق قدر الحاجة من المأكول فذلك القدر المتسع لما فوق الحاجة هو فضول الخواصر و كنّى بطيّها عمّا ذكرناه من لوازم ذلك الطىّ ترك تلك الفضول. انتهى.

أقول: بيان البحراني رحمه اللّه و إن كان له مناسبة مّا بالجهاد فإنّ المجاهد يعرض عن نفسه و الدّنيا و ما فيها لكن إرادة هذا المعنى من قوله عليه السّلام لا يخلو من تكلف بل بعيد جدّا غاية البعد و إلّا فإن من كلام إلّا و له مناسبات بعيدة و ملازمات غريبة و الصواب أن يفسّر قوله عليه السّلام الاتي «لا تجتمع عزيمة و وليمة» بهذا المعنى أو قريب منه. و لو قيل: فليكن هذه الجملة التالية قرينة على ارادة ذلك المعنى من الأولى ردّ بلزومه التكرار و التأسيس خير منه و لو كان تأكيدا. فتأمّل.

قوله عليه السّلام: (لا تجتمع عزيمة و وليمة) أى من اهتمّ بأمر و اراد ارادة جازمة على تحصيله و اقتنائه لابدّ أن يغضى عينه عن اللّذات و الدّعة و خفض العيش فكنى بالوليمة عنها كما مضى و لا تقتنى الفضائل النفيسة إلّا بالكفّ عن اللّذائذ النفسيّة و لا تنال درجات الكمال إلّا بمقاساة الشدائد و ركوب الأهوال و نعم ما قال المتنبّي:

  • لو لا المشقة ساد النّاس كلّهمفالجود يفقر و الإقدام قتّال

قال اللّه تعالى: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ.

قوله عليه السّلام: (ما أنقض النوم لعزائم اليوم): هذه الجملة و الّتي تليها بصيغة التعجب و هما تؤكّدان الأولى و المراد واحد أى أن الاشتغال بالمشتهيات الدنيّة البدنيّة يثبط الانسان عن الوصول إلى المقامات العالية. فان من عزم على أمر في اليوم فنام لم ينجح بالمراد فيكون نوم يومه ناقض روم يومه. أو إذا عزم في اليوم على أمر يفعله في اللّيل أو في الغد باكرا و نام في اللّيل لم يظفر بالحاجة كالمسافر مثلا إذا أراد في اليوم أن يسير مسافة طويلة تلازم الأقدام بها بكرة حتّى ينال المطلوب فنام و لم يباكر لم يفز به و ما اجاد قول السعدي بالفارسية:

  • خواب نوشين بامداد رحيلباز دارد پياده را ز سبيل

قوله عليه السّلام: (و أمحى الظلم لتذاكير الهمم). لأن من اهتم في اليوم مثلا بعمل في اللّيل و إذا جاء اللّيل غلبه النوم تمحو الظلمة أى يمحو نوم الليل ذلك التذكار. قال المتنبي:

  • بقدر الكدّ تكتسب المعاليو من طلب العلى سهر اللّيالي
  • تروم العزّ ثم تنام ليلايغوص البحر من طلب اللّئالي

شرح لاهيجي

و من كلام له (- ع- ) يحثّ فيه اصحابه على الجهاد يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است كه تحريص ميكرد در ان اصحاب خود را بر جهاد كردن و اللّه مستأديكم شكره و مورثكم امره و ممهلكم فى مضمار ممدود لتتنازعوا سبقه فشدّوا عقد المبازير و اطووا فضول الخواصر لا تجتمع عزيمة و وليمة ما انقض النّوم لعزائم اليوم و امحى لتذاكير الهمم يعنى و خداى تعالى طلب كننده است ادا كردن شما شكر نعمتهاى واجب خود را و گرداننده است ارث شما را امارت و سلطنت از جانب خود و مهلت دهنده است شما را در زمان رياضت و تكليف درازى تا اين كه تنازع كنيد و پيشى بر يكديگر گيريد در بردن گروگان او كه بهشت باشد پس محكم ببنديد گرههاى زير جامها را و به پيچيد زيادتيهاى ميانها را يعنى مستعدّ گرديد و دامن همّت و سعى بر كمر بزنيد از براى جهاد كردن جمع نمى شود جدّ و تلاش و زحمت در امرى با ضيافت در عروسى و عشرت و راحت چه بسيار شكننده است خوابيدن شب عزيمتها و قصدهاى جازم در امروز را و محو كننده است مر ياد داشتن قصدها را الحمد للّه كثيرا و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد النّبىّ الامّى و على اله مصابيح الدّجى و العروة الوثقى و سلّم تسليما كثيرا تمّت بالخير و السّعادة بيد الاقل ناسخيان

شرح ابي الحديد

مستأديكم شكره- أي طالب منكم أداء ذلك و القيام به- استأديت ديني عند فلان أي طلبته- . و قوله و مورثكم أمره- أي سيرجع أمر الدولة إليكم و يزول أمر بني أمية- . ثم شبه الآجال التي ضربت للمكلفين- ليقوموا فيها بالواجبات و يتسابقوا فيها إلى الخيرات- بالمضمار الممدود لخيل تتنازع فيه السبق- . ثم قال فشدوا عقد المآزر- أي شمروا عن ساق الاجتهاد- و يقال لمن يوصى بالجد و التشمير اشدد عقدة إزارك- لأنه إذا شدها كان أبعد عن العثار و أسرع للمشي- . قوله و اطووا فضول الخواصر نهى عن كثرة الأكل- لأن الكثير الأكل لا يطوي فضول خواصره لامتلائها- و القليل الأكل يأكل في بعضها و يطوي بعضها- قال الشاعر-

  • كلوا في بعض بطنكم و عفوافإن زمانكم زمن خميص

- . و قال أعشى باهلة-

  • طاوي المصير على العزاء منصلتبالقوم ليلة لا ماء و لا شجر

- . و قال الشنفري-

  • و أطوي على الخمص الحوايا كما انطوت

خيوطة ماري تغار و تفتل

ثم أتى ع بثلاثة أمثال مخترعة له لم يسبق بها- و إن كان قد سبق بمعناها- و هي قوله لا تجتمع عزيمة و وليمة- و قوله ما أنقض النوم لعزائم اليوم- و قوله و أمحى الظلم لتذاكير الهمم- . فمما جاء للمحدثين من ذلك- ما كتبه بعض الكتاب إلى ولده-

  • خدمة السلطان والكاسات في أيدي الملاح
  • ليس يلتامان فاطلبرفعة أو شرب راح

- . و مثله قول آخر لولده-

  • ما للمطيع هواهمن الملام ملاذ
  • فاختر لنفسك هذامجد و هذا التذاذ

- . و قال آخر-

  • و ليس فتى الفتيان من راح و اغتدىلشرب صبوح أو لشرب غبوق
  • و لكن فتى الفتيان من راح و اغتدىلضر عدو أو لنفع صديق

- .

و هذا كثير جدا يناسب قوله لا تجتمع عزيمة و وليمة- و مثل قوله ما أنقض النوم لعزائم اليوم- قول الشاعر-

  • فتى لا ينام على عزمهو من صمم العزم لم يرقد

و قوله و أمحى الظلم لتذاكير الهمم- أي الظلم التي ينام فيها لا كل الظلم- أ لا ترى أنه إذا لم ينم في الظلمة- بل كان عنده من شدة العزم- و قوة التصميم ما لا ينام معه- فإن الظلمة لا تمحو تذاكير هممه- و التذاكير جمع تذكار- . و المثلان الأولان أحسن من الثالث- و كان الثالث من تتمة الثاني- و قد قالت العرب في الجاهلية هذا المعنى- و جاء في القرآن العزيز- أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ- وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ- مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا- حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ- مَتى نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ- . و هذا مثل قوله لا تجتمع عزيمة و وليمة- أي لا يجتمع لكم دخول الجنة و الدعة- و القعود عن مشقة الحرب

شرح منظوم انصاري

و من كلام لّه عليه السّلام إقتصّ فيه ذكر ما كان منه بعد هجرة النّبىّ صلّى اللَّه عليه و آله، ثمّ لحاقه به:

فجعلت أتبع مأخذ رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- فأطأ ذكره حتّى انتهيت إلى العرج. (فى كلام طويل) قوله عليه السّلام: فأطأ ذكره، من الكلام الّذى رمي به إلى غايتى الإيجاز و الفصاحة، و أراد أنّى كنت أعطى خبره،- صلّى اللَّه عليه و آله- من بدء خروجى إلى أن انتهيت إلى هذا الموضع، فكنى عن ذلك بهذه الكناية العجيبة.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در آن چگونگى حال خويش را پس از هجرت پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم (از مكّه بمدينه) و رسيدنش را بدان حضرت بيان فرموده اند.

(هنگامى كه قريش بر كشتن رسول خدا (ص ع) همداستان شدند، و من حاضر شدم كه در رختخواب آن حضرت خوابيده جانم را فدايش سازم، آن شب هر اندازه دشمنان از اطراف سنگ بر من باريدند، من براى اين كه رسول خدا خوب از مكّه دور شود، از جان نجنبيده و شكيب ورزيدم) آن گاه راهى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پيموده بود پيمودم، و همى گام بر ياد وى مى نهادم، تا اين كه بعرج (كه منزلى است بين مكّه و مدينه) رسيدم

(و از آنجا راه بر گرفته در قباء بخدمت حضرتش مشرّف و بمدينه بر ابى ايّوب خالد بن يزيد انصارى وارد شديم سيّد رضى ره گويد): اين جمله در سخنى است طويل كه از آن حضرت روايتشده آن گاه گويد: فرمايش آن حضرت عليه السّلام فاطأ ذكره يعنى گام بر ياد وى مى نهادم، از سخنى است كه منتها درجه كوتاهى و فصاحت را رسيده است، و (از اين سخن) اراده فرموده است كه من از ابتداى بيرون شدنم (از مكّه) تا بعرج رسيدم خبر مى گرفتم يا خبر داده مى شدم از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله، و جمله أطأ ذكره را كنايه آورده است به چنين كنايه (لطيف و) شگفت انگيزى.

نظم

  • به پيغمبر ز دست خيل كفّارچو اندر مكّه شد آزار بسيار
  • قريش انباز شد با هم بكينشبيازردند جان نازنينش
  • سر راهش يكى خاشاك مى ريختيكى خاكسترش بر فرق مى بيخت
  • يكى خونين پيش با سنگ ميكرديك از سيلى رخش گلرنگ ميكرد
  • يكى بر حلق پيچاندى عبايشيكى با پنجه مى افشرد نايش
  • يكى زد از تمسخر نيش خندشبسر افكنده عضو گوسپندش
  • يكى كاذب ورا كذاب مى خوانديكى كافر ورا مرتاب مى خواند
  • براه دين و ليك آن سر و دلجوستم ديد و نمى زد خم بابرو
  • براى كشتنش آن زمره پستحصارى گرد خانه در شبى بست
  • مرا آن شب بجاى خويش خواباندبروى كفر مشتى خاك افشاند
  • شدم حاضر كه سازم جان فدايشز روى ميل خوابيدم بجايش
  • پى انگيز شم كفّار نادانز بستر كرد هر چه سنگ باران
  • براى آنكه بهر نيل منظورنگو از مكّه گردد مصطفى دور
  • به پيكر سنگ كين هر قدر خوردمبدر از بسترم سر را نكردم
  • مبادا دشمنان رويم چو بينندبدنبال پيمبر ره گزينند
  • چنين آن مشركان مست و مدهوشز شب تا صبح دادم خواب خرگوش
  • چو بر زد صبحگه سر شمس خاوركشيدم همچو خور من سر ز بستر
  • مرا جاى پيمبر تا كه ديدندبسان يخ بجاى خود كفيدند
  • نبى نيز از كف آنان رهيدهبغار ثور صبح آسان رسيده
  • سه روز و شب از آن پس مكّه بودمسپس آهنگ پيغمبر نمودم
  • بگرد راه وى ديده گشادمبجاى پاى او پايم نهادم
  • بگردن داشتم از شوق صد طوقبيابان مينور ديدم بصد ذوق
  • فروزان نار هجران در دل مننمى شد كوه و دره حائل من
  • چنين تا در عرج گرديد منزلنشد آنجا مراد از دوست حاصل
  • اهميّت ندادم خستگى رامهم دانسته آن دل بستگى را
  • دل از دورى يا روحى پرورددرنگ اندر عرج را تاب ناورد
  • زدم زين ادهم عزم وهمم رانمودم تندتر در ره قدم را
  • بديدم با قبا آن سر و قامت فكنده در (قبا) رخت اقامت
  • مرا تا بر رخ وى ديده افتادبرفت آن رنج راه از عشقم از ياد
  • سپس با وى به يثرب جاى كرديمغم بگذشته از خاطر سترديم

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 176 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏ هاى قرآن

خطبه 176 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "ويژگى‏ هاى قرآن" را مطرح می کند.
No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
Powered by TayaCMS