خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

موضوع خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2

2 فلسفه سكوت

متن خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2

فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ

ترجمه مرحوم فیض

(4) پس (چون تنها و بى ياور هستم) اگر سخنى بگويم (و حقّ خود را بطلبم) مى گويند براى حرص به امارت و پادشاهى است (چنانكه عمر مكرّر اين سخن را گفت) و اگر خاموش نشسته سخنى نگويم مى گويند از مرگ و كشته شدن مى ترسد، (5) هيهات بعد از اين همه پيش آمدهاى سهمگين و پى در پى سزاوار نبود چنين گمانى در باره من برده شود و حال آنكه سوگند بخدا انس پسر ابو طالب به مرگ بيشتر است از انس طفل به پستان مادرش (پس خاموشى من در امر خلافت نه از ترس كشته شدن است) (6) بلكه سكوت من براى آنست كه فرو رفته ام در علمى كه پنهان است و اگر ظاهر و هويدا نمايم آنچه را كه مى دانم هر آينه شما مضطرب و لرزان مى شويد مانند لرزيدن ريسمان در چاه ژرف (پس صلاح در آن است كه رضاء بقضاء داده شكيبائى ورزم).

ترجمه مرحوم شهیدی

اگر بگويم، گويند خلافت را آزمندانه خواهان است، و اگر خاموش باشم، گويند از مرگ هراسان است، هرگز من و از مرگ ترسيدن پس از آن همه ستيزه و جنگيدن. به خدا سوگند، پسر ابو طالب از مرگ بى پژمان است. بيش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است. امّا چيزى مى دانم كه بر شما پوشيده است، و گوشتان هرگز ننيوشيده است. اگر بگويم و بشنويد به لرزه در مى آييد و ديگر بجاى نمى آييد، لرزيدن ريسمان در چاهى ته آن ناپديد.

ترجمه مرحوم خویی

اگر بگويم كه ميل دارم در خلافت مى گويند كه حريص است در ملك و أمارت، و اگر ساكت شوم مى گويند كه ترسيد از مقاتله و شهادت، چه دور است آنچه مى گويند بعد از اين داهيه عظمى و مصيبت كبرى و تعاقب شدائد بسيار و ملاقات سختيهاى بى شمار، بخدا قسم هر آينه پسر أبو طالب انس گيرنده تر است بمرك از انس گرفتن طفل شيرخواره بپستان مادر خود، بلكه سبب سكوت و توقف من در اين باب آنست كه پيچيده شده ام بعلم مخزون و سر مكنونى كه پنهان است كه اگر اظهار بدارم آن را بشما هر آينه مضطرب مى شويد، و بلرزه ميافتيد مانند لرزيدن ريسمان در چاه دور و دراز، و اين اشاره است بقيام دولت أهل ضلالت و طغيان و امتداد زمان غصب خلافت ايشان.

شرح ابن میثم

فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ- وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ- هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي- وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ- مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ- بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ- اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ

اللغة

اندمجت على كذا انطويت عليه و سترته في باطني، و باح بالشي ء أظهره، و الطوىّ البرء، و الرشا حبلها. قوله شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاة.

المعنی

قوله فإن أقل يقولوا: حرص على الملك و إن أسكت يقولوا: جزع من الموت. شكاية من الألسنة و الأوهام الفاسدة في حقّه وردت في معرض الكلام، و إشارة إلى أنّه سواء طلب الأمر و سكت عنه فلا بدّ من أن يقال في حقّه و ينسب إلى أمر، ففي القيام و الطلب ينسب إلي الحرص و الاهتمام بأمر الدنيا، و في السكوت ينسب إلى الذلّة و العجز و خوف الموت.

و أوهام الخلق و ألسنتهم لا تزال مولعة بأمثال ذلك بعضهم في حقّ بعض في المنافسات. قوله هيهات بعد اللتيّا و الّتي و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمّه. ورد مورد التكذيب للأوهام الحاكمة في سكوته بجزعه أي بعد ما يقولون، و اللتيّا و الّتي كنايتان عن الشدائد و المصائب العظيمة و الحقيرة، و أصل المثل أنّ رجلا تزوّج امرأة قصيرة صغيرة سيّئة الخلق فقاسى منها شدائد فطلّقها و تزوّج طويلة فقاسى منها أضعاف ما قاسى من الصغيرة فطلّقها و قال بعد اللتيّا و الّتي لا أتزوّج أبدا، فصار ذلك مثلا للداهية الكبيرة و الصغيرة، و تقدير مراده بعد ملاقاة كبار الشدائد و صغارها انسب إلى الجزع من الموت. بعد ما يقولون ثمّ أكّد تكذيبهم في دعوى جزعه من الموت بالقسم البارّ أنّه آنس بالموت من الطفل بثدي امّه و ذلك أمر بيّن من حاله عليه السّلام إذ كان سيّد العارفين بعد رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و رئيس الأوليّاء، و قد عرفت أنّ محبّة الموت و الإنس به متمكّن من نفوس أولياء اللّه لكونه وسيلة لهم إلى لقاء أعظم محبوب و الوصول إلى أكمل مطلوب، و إنّما كان آنس به من الطفل بثدي امّه لأنّ محبّة الطفل للثدي و انسه به و ميله إليه طبيعيّ حيوانيّ في معرض الزوال، و ميله إلى لقاء ربّه و الوسيلة إليه ميل عقليّ باق فأين أحدهما من الآخر. قوله بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوىّ البعيدة. إشارة إلى سبب جمليّ لتوقفه عن الطلب و القيام غير ما نسبوه إليه من الجزع و الخوف من الموت و هو العلم الّذي انطوى عليه فإنّ علمه بعواقب الامور و أدبارها و تطلّعه إلى نتائج الحركات بعين بصيرته الّتي هي كمرآة صافية حوذى بها صور الأشياء في المرآة العالية فارتسمت فيها كما هي. ممّا يوجب توقّفه عمّا يعلم أنّ فيه فسادا، و تسرّعه إلى ما يعلم فيه مصلحة بخلاف الجاهل الّذي يقدم على عظائم الامور بقصر الرأي لا عن بصيرة قادته إلى ذلك ثمّ نبّه على عظيم قدر العلم الّذي اندمج عليه بقوله لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوىّ البعيدة، و الجملة الشرطيّة في موضع الجرّ صفة لعلم، و أشار باضطرابهم على ذلك التقدير إلى تشتّت آرائهم عند أن يكشف لهم ما يكون من أمر الخلافة و إلى من ينتهي و إلى ما يؤول إليه حال الناس إذ كان ذلك ممّا وقّفه عليه الرسول صلى اللّه عليه و آله و أعدّه لفهمه فإنّ كثيرا منهم في ذلك الوقت كان نافرا عن عمر و آخرون عن عثمان فضلا عن معاوية، و منهم من كان يؤهّل نفسه للخلافة في ذلك الوقت و يطلبها لنفسه و بعد عقدها لأبي بكر كان يرجوا أن يؤول إليه بعده، و إذا كان الأمر كذلك فظاهر أنّه عليه السّلام لو باح لهم بما علمه من عاقبة هذا الأمر لم يكن لهم ذلك النظام الحاصل في ذلك الوقت ليأس بعضهم من وصول هذا الأمر إليه و خوف بعضهم من غلظة عمر و نفرتهم منه و نفار آخرين من بني اميّة و ما يكون منهم، و شبّه اضطراب آرائهم على ذلك التقدير باضطراب الأرشية في الطوىّ البعيدة مبالغة، و هو تشبيه للمعقول بالمحسوس، و ذلك أنّ الطوىّ كلّما كانت أعمق كان اضطراب الحبل فيها أشدّ لطوله فكذلك حالهم حينئذ أي يكون لكم اضطراب قوىّ و اختلاف شديد، و قيل: أراد أنّ الّذي يمنعني من المنافسة في هذا الأمر و القتال عليه شغلي بما انطويت عليه من العلم بأحوال الآخرة و ما شاهدته من نعيمها و بؤسها ممّا لو كشفته لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوىّ البعيدة خوفا من اللّه و وجلا من عتابه و شوقا إلى ثوابه و لذهلتم عمّا أنتم فيه من المنافسة في أمر الدنيا، و هذا الوجه محتمل الإرادة من هذا الكلام، و لعلّ في تمام هذا الكلام لو وجد ما يوضح المقصود منه و لم أقف عليه.

ترجمه شرح ابن میثم

فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ- وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ- هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي- وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ- مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ- بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ- اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ

معانی لغات

اندمجت كذا: بر آن اطلاع يافتم و در درون خود مخفى نگه داشتم باح بالشّئ: آن را آشكار كرد طوىّ: چاه رشا: ريسمان چاه

ترجمه

اگر راجع به خلافت حرفى بزنم مى گويند حريص پادشاهى است و اگر سكوت اختيار كنم مى گويند از مرگ ترسيده چه دور است اين قضاوتها در باره من.

به خدا قسم انس و علاقه پسر ابو طالب به مرگ بيشتر از علاقه و انس كودك به پستان مادرش مى باشد بلكه كناره گيرى من براى اين است كه در علمى فرو رفته ام كه پنهان است و اگر آن را اظهار كنم مضطرب و پريشان خواهيد شد، همچون ريسمانى كه در دل چاه گود قرار دارد لرزان مى شويد».

شرح

فرموده است: فان اقل، يقولوا: حرص على الملك، و ان اسكت، يقولوا: جزع من الموت

اين عبارت امام (ع) شكايتى است از بد زبانى و فكرهاى باطلى كه در حق آن حضرت روا مى داشتند و بر زبان جارى مى ساختند، و اشاره به اين است كه چه طالب خلافت بود و چه از خلافت كناره گيرى مى كرد از سخن مردم و نسبت دادن چيزى به او در امان نبود. اگر براى به دست آوردن خلافت قيام مى كرد او را به آزمندى و دنيا خواهى متهّم مى كردند و اگر از طلب خلافت باز مى ايستاد او را به خوارى و ترس از مرگ نسبت مى دادند. زبان مردم و افكارشان حريص به اين گونه امور است كه در مناقشات، بعضى در حق بعضى روا مى دارند.

فرموده است: هيهات بعد اللّتيّا و الّتى و اللّه لابن ابى طالب انس بالموت من الطّفل بثدى امّه.

عبارت على (ع) براى تكذيب ذهنيّتهايى است كه سكوت آن حضرت را حمل بر ناتوانيش مى كردند، يعنى آنچه آنها مى گويند از من بدور است.

دو واژه «اللّتيّا» و «التّى» ضرب المثل است و كنايه از مصيبتهاى بزرگ و كوچك مى باشد. اصل آن اين است كه: مردى با زنى كوتاه قد و كم سنّ و بد خلق ازدواج كرد و از جانب وى دچار سختيهاى فراوان شد، ناگزير او را طلاق داد و با زنى بلند قد ازدواج كرد و از ناحيه او دو چندان زن اوّل دشوارى ديد. بناچار او را هم طلاق داد و گفت: بعد اللّتيّا و الّتى، «هرگز ازدواج نمى كنم.» اين جمله براى گرفتاريهاى بزرگ و كوچك ضرب المثل شده است.

مقصود امام (ع) از اين جمله اين است كه پس از دچار شدن به گرفتاريهاى بزرگ و كوچك مرا به ترس از مرگ نسبت مى دهند. چه قدر دور است از من چيزهايى كه مى گويند سپس امام (ع) با سوگند ادّعاى آنها را مبنى بر ترس حضرت از مرگ مؤكّداً تكذيب مى كند و مى فرمايد من با مرگ مأنوس ترم تا طفل به پستان مادر، و اين امر از حال آن حضرت آشكار است، زيرا كه او سرور عارفان بعد از رسول خدا و در رأس اولياى خدا بود. دانستيم كه دوست داشتن مرگ و علاقه به آن ريشه در جان اولياى خدا داشته و فقط از آنها ساخته است، زيرا مرگ وسيله اى است كه آنها را به ملاقات بزرگترين محبوبشان و به بالاترين كمال دلخواهشان مى رساند. دليل اين كه انس امام (ع) به مرگ بيشتر از طفل به پستان مادر است اين است كه محبّت طفل به پستان مادر و انس و علاقه وى به خاطر كششهاى حيوانى است و در معرض زوال و نابودى است. امّا علاقه امام (ع) به ملاقات پروردگار و رسيدن به حق ميلى عقلى و پايدار است، و اين كجا و آن كجا

فرموده است: بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشية فى الطّوى البعيدة.

اين سخن امام (ع) اشاره اجمالى است به اين كه نسبت دادن ترس از مرگ به آن حضرت صحيح نيست. علت عدم قيام آن حضرت علمى است كه آن حضرت بدان واقف است، زيرا آگاهى او به پايان امور و توفيق نيافتن در آنها و اشراف آن حضرت به نتايج اعمال با چشم بصيرت كه همچون آينه صاف است امور را در آينه عالى ذهن آن حضرت متجلّى مى ساخته است. آگاهى حضرت به فساد امور و درك سريع آن حضرت از مصالح موجب خويشتن دارى حضرت از قيام براى خلافت بوده است، بر خلاف افراد نادانى كه به كارهاى مهمّ از روى كوتاهى انديشه نه از روى بينش صحيح اقدام مى كنند و گرفتار مى شوند. بعد از ذكر دليل خوددارى از اقدام براى خلافت، همگان را به عظمت علمى كه داشته است به وسيله جمله اى كه ذكر شد توجّه مى دهد. جمله شرطيّه: لو بحت.. الى آخر... صفت است براى كلمه علم و در موضع جرّ است و در اين صورت اگر براى مردم آشكار شود كه امر خلافت به كجا منتهى مى شود و به چه افرادى خواهد رسيد و مردم به چه حال و وضعى در خواهند آمد مضطرب شده و آرا و عقايدشان پراكنده خواهد شد، زيرا پيامبر (ص) امام (ع) را بر امور مطّلع كرده و ذهن او را آماده ساخته بود چون عدّه اى از مردم در آن زمان از عمر و بسيارى از عثمان نفرت داشتند، چه رسد به معاويه.

گروهى بودند كه خود را براى خلافت شايسته دانسته و آن را براى خود مى خواستند و بر اين باور بودند كه خلافت بعد از ابو بكر به آنها خواهد رسيد.

وقتى كه كار به اين صورت باشد، چنانچه علمى كه آن حضرت از عاقبت كار داشت ديگران مى داشتند نظام موجود حاصل نمى شود و عدّه اى از رسيدن خلافت به امام (ع) مأيوس مى شدند. بعضى از خشونت عمر مى ترسيدند و از او نفرت داشتند و بعضى ديگر از بنى اميّه و اعمالشان متنفّر بودند. با اين ترتيب امام (ع) اضطراب انديشه مردم را از باب مبالغه به لرزش طناب در چاه بسيار عميق تشبيه كرده است كه تشبيه معقول به محسوس است. هر چقدر چاه عميق تر باشد لرزش طناب به دليل بلندى آن بيشتر خواهد بود، يعنى در اين وضع اضطراب مردم بيشتر و اختلافشان شديدتر مى شود.

بنا به قول بعضى مقصود امام (ع) از عبارت اين است كه آنچه مرا مانع از مطالبه خلافت و جنگ شد اشتغال من به امورى بود كه از علم به احوال آخرت و مشاهده نعمتها، و گرفتاريهاى قيامت بوده است، كه اگر از آنچه مى دانستم پرده برمى داشتم و ديگران مى دانستند همچون لرزش ريسمان بلند در چاه گود از خوف خدا مى لرزيدند و از عتاب او هراسناك مى شدند و يا به پاداشهاى آخرت شوق پيدا مى كردند و از رقابت در امر دنيا فراموش مى كردند. احتمال دارد كه امام (ع) معناى اخير را قصد كرده باشد. اگر تمام اين خطبه به دست ما مى رسيد، شايد مقصود امام (ع) روشن مى شد كه اكنون بر آن واقف نيستيم.

شرح مرحوم مغنیه

فإن أقل يقولوا حرص على الملك. و إن أسكت يقولوا جزع من الموت هيهات بعد اللّتيّا و الّتي و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أمّه. بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطّويّ البعيدة.

اللغة:

اندمجت على كذا: انطويت عليه. و المكنون: المستور. و الأرشية: جمع الرشاء- بكسر الراء- الحبل. و الطوي: البئر. و البعيدة: العميقة.

المعنی:

(فإن أقل- أي أطلب الخلافة- يقولوا حرص على الملك، و ان أسكت يقولوا جزع من الموت). ثم ما ذا و ان قالوا أليس أكثر الناس أو الكثير منهم على ذلك منذ كانوا. و هل اتفقوا على تصرف واحد من الخالق أو من المخلوق.. و ذو الضمير الحي، و الدين المتين يصغي لوجدانه و إيمانه، و يسخر من كل قول لا يؤمن به، و ان أجمع عليه أهل الدنيا.. و أحمد اللّه على هذه النعمة، و هي وسيلتي الى رضوانه و جنانه.

(هيهات بعد اللتيا و التي). أبعد أن ركب عليّ الأهوال و الشدائد في بدر و أحد و خيبر و الأحزاب و غيرها، و بارز مرحبا و ابن ود، و بات على فراش النبي ليلة الهجرة، و برقت الأسنة و لمعت السيوف من حوله، ينتظر الموت بين لحظة و لحظة، أبعد هذا و أكثر من هذا يقال: جزع علي من الموت قال فيلسوف صيني: الانسان أكثر مخلوق مشاكس في العالم، و قد خلقه اللّه، و هو يعلم انه يخلق كائنا مشاكسا: وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ- 54 الكهف.

(و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدي أمه). و اللّه كل من يعرف: من هو علي بن أبي طالب يقسم معه هذا القسم، بل كل من يثق و يؤمن بأن له بعد الموت ما لعلي من النعيم و التعظيم عند اللّه كما وثق و آمن علي بذلك طلب الموت و تعشقه، و أنس به كما يأنس الطفل بثدي أمه أو أكثر.. و إذن فأين مكان العجب في قول علي هذا، أو في قوله: فو اللّه لا أبالي دخلت الى الموت، أو خرج الموت إليّ.

(بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوي البعيدة). يريد الإمام بهذا العلم أسرار النبي (ص) التي خصه بها، و ائتمنه عليها دون غيره، و قوله: «لو بحت به لاضطربتم» يومئ الى ان النبي (ص) أخبره عن حقيقة بعض الصحابة الذين يظن الناس بهم خيرا و هم عند اللّه من شرار خلقه.. و من كان يظن بأهل الجباه السود، و فيهم من الصحابة، أن يمرقوا من الدين، أو يظن بعائشة فراش النبي أن تركب الجمل، و تحرض المسلمين على أن يذبح بعضهم بعضا، أو يظن بالزبير، و هو حواري رسول اللّه (ص). أن يحارب عليا ابن عمته، و كان أشد الناس حبا له، و من أجله شهر السيف يوم السقيفة.

و يؤيد ما اخترناه من تفسير العلم ما جاء في النهج باب المختار من رسائله بعنوان خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 «من دعاء له»، و هو قوله: «فو الذي فلق الحبة، و برأ النسمة ما أسلموا، لكن استسلموا، و أسروا الكفر، فلما وجدوا أعوانا عليه أظهروه».

شرح منهاج البراعة خویی

فإن أقل يقولوا حرص على الملك، و إن أسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات بعد اللّتيّا و الّتي، و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أمّه، بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطّوي البعيدة.

اللغة

(اللتيّا) بفتح اللام و التّاء و تشديد الياء تصغير التي، و اللتيا و التي من أسماء الدّاهية يقال: وقع فلان في اللتيا و التي أى في الدّاهية، و قيل: يكنى بهذه اللفظة من كمال الشّدة و الخزن و بهذه المناسبة جعلت علما للدّاهية، و قيل: اللتيّا الدّاهية التي بلغت الغاية و التّصغير للتّعظيم أو بالعكس و التّصغير للتّحقير.

و في بعض كتب الأدبيّة على ما ببالي أنّه تزوّج رجل امرأة قصيرة سيّئة الخلق فقاسى منها شدائد فطلقّها، و تزوّج طويلة فقاسى منها أضعاف القصيرة فطلقها و قال بعد اللّتيا و التي لا أتزوّج فصار مثلا، و مثل ذلك ذكر الشّارح البحراني، و قال الحريريّ في المقامات: اللّتيا تصغير التي و هو على غير قياس التّصغير المطرد لأنّ القياس أن يضمّ أوّل الاسم إذا صغّر و قد أقرّ هذا الاسم على فتحه الأصليّة عند تصغيره إلّا أنّ العرب عوّضته من ضمّ أوّله بأن زادت في آخره الفا و أجرت أسماء الاشارة عند تصغيرها على حكمه فقال في تصغير الذي و التي: اللّذيا و اللتيا و في تصغير ذا و ذاك: ذيّا و ذيّاك، و قد اختلف في معنى قولهم بعد اللتيّا و التي و قيل: هما من أسماء الدّاهية، و قيل: المراد بهما صغير المكروه و كبيره انتهى.

و (اندمج) في الشي ء دخل فيه و تستر به و (باح) بسرّه أظهره كإباحة و (الارشية) جمع رشا ككساء و هو الحبل و (الطوى) كغنى اسم بئر بذي طوى على ما ذكره الفيروزآبادي، و لعل المراد هنا مطلق البئر كطوية.

الاعراب

على في قوله عليه السّلام على مكنون علم بمعنى في على حدّ قوله: و دخل المدينة على حين غفلة، و البعيدة صفة و تأنيثها باعتبار أن الطوى اسم للبئر و هى انثى.

المعنی

(فإن أقل) في باب الخلافة شيئا (يقولوا: حرص على الملك) كما قاله عمر في غير موضع واحد (و إن أسكت) من حيث اقتضاء المصلحة (يقولوا: جزع من الموت) و هذا كلّه إشارة إلى عدم أمنه عليه السّلام من حصائد الألسنة و غوائل الزّخرفة، حيث إنّهم مع التّكلم كانوا ينسبونه إلى الحرص و الاهتمام بأمر الدّنيا، و مع السّكوت كانوا ينسبونه إلى الجزع و العجز و الخوف من الموت كما هود أب المنافق الحاسد و الكافر الجاحد في كلّ عصر و زمان خصوصا في حقّ مثله عليه السّلام.

كما قال الصّادق عليه السّلام في رواية المجالس: إنّ رضا النّاس لا يملك و ألسنتهم لا تضبط، ألم ينسبوه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم بدر إلى أنّه أخذ من المغنم قطيفة حمراء حتّى أظهره اللّه على القطيفة، و برء نبيّه من الخيانة، و أنزل في كتابه: و ما كان لنبيّ أن يغلّ الآية.

و في الصّافي عن المجالس عن الصّادق عليه السّلام إنّ رضا النّاس لا يملك و ألسنتهم لا تضبط و كيف تسلمون ما لم يسلم منه أنبياء اللّه و رسله و حججه ألم ينسبوا نبيّنا محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى أنّه ينطق عن الهوى في ابن عمّه عليّ عليه السّلام حتّى كذّبهم اللّه فقال: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى » و قال الشّاعر و ربّما ينسب إليه عليه السّلام.

  • قيل إنّ الاله ذو ولدو قيل إنّ الرّسول قد كهنا
  • ما نجا اللّه و الرّسول معامن لسان الورى فكيف أنا

ثمّ إنّه عليه السّلام أشار إلى بطلان ما زعموا في حقّه و تكذيب ما قالوا فيه من جزعه من الموت على تقدير السّكوت بقوله: (هيهات) أي بعد ما يقولون (بعد اللّتيّا و التي) أى بعد هذه الدّاهية الكبرى و ملاقات كبار الشّدائد و صغارها (و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت) و أرغب فيه و أميل إليه (من) ميل (الطفل) و رغبته (بثدى امّه) و تفضيله عليه السّلام انسه بالموت على انس الطفل بالثّدى بملاحظة أن انس الطفل جبلّي و طبيعي في معرض الفناء و الزّوال و انسه عليه السّلام بالموت و لقاء ربّه عقليّ روحاني متّصف بالبقاء و الثبات فاين أحدهما من الآخر.

ثمّ أشار عليه السّلام إلى سرّ سكوته عن طلب حقّه بقوله: (بل اندمجت) أى انطويت (على مكنون علم لو بحت به) و أظهرته (لاضطربتم اضطراب الأرشية) و الحبال (في الطوى البعيدة) و البئر العميقة، و اختلفوا في أنّ المراد بالعلم المكنون ما ذا فقيل: إنّه إشارة إلى الوصيّة التي اختصّ بها و قد كان من جملتها الأمر بترك النّزاع في مبدء الاختلاف.

و قيل إنّ المراد به علمه بعواقب الامور المانع من سرعته إلى ما فيه المفسدة و الموجب لتوقفه على ما اقتضته المصلحة.

و قيل: إنّه أراد به علمه بأحوال الآخرة و أهوالها، يعني أنّ الّذي يمنعني من المنافسة في هذا الأمر و القتال عليه اشتغالي بما انطويت عليه من علم الآخرة ممّا لو أظهرته لكم لاضطربتم اضطراب الحبال في الآبار خوفا من العقاب و شوقا إلى الثّواب و لذهلتم عمّا أنتم فيه من التنافس فما أمر الدّنيا.

أقول: و الأظهر عندي أنّ المراد به هو ما أعلمه النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالوحي الالهي من جريان حكم القضاء اللّازم على دوران رحى الضلالة بعده صلوات اللّه عليه و آله على قطبها إلى رأس خمس و ثلاثين من الهجرة، ثمّ قيام دولة بني اميّة على ما يجري فيها على المسلمين و المؤمنين من العذاب الأليم و النّكال العظيم، ثمّ ملك الفراعنة أعنى بني العبّاس على ما يبتلى به النّاس فيه من الفتن و المحن، و لعلّ هذا الوجه أقرب، و محصّله أنّ القضاء الأزلى و القدر الحتمي قد جرى على وقوع هذه الامور و استيلاء الدولة الباطلة لا محالة، فلا يثمر النّهوض و لا ينفع إلّا السّكوت، و اللّه العالم بحقايق كلام وليّه صلوات اللّه عليه و آله.

تكملة

هذا الكلام رواه المجلسي في البحار بأدنى اختلاف، قال: مأخوذ من مناقب ابن الجوزي خطبة خطب بها أمير المؤمنين عليه السّلام بعد وفات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، روى مجاهد عن ابن عبّاس قال: لمّا دفن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جاء العبّاس و أبو سفيان بن حرب و نفر من بني هاشم إلى أمير المؤمنين عليه السّلام، فقالوا: مدّ يدك نبايعك و هذا اليوم الذي قال فيه أبو سفيان: إن شئت ملاءتها خيلا و رجلا، فخطب عليه السّلام و قال: أيّها النّاس شقّوا أمواج الفتن بسفن النّجاة، و عرّجوا عن طريق المنافرة وضعوا تيجان المفاخرة، فقد فاز من نهض بجناح، أو استسلم فارتاح، ماء آجن و لقمة يغصّ بها آكلها أجدر بالعاقل من لقمة تحشى بزنبور، و من شربة تلذّبها شاربها مع ترك النّظر في عواقب الامور، فان أقل يقولوا: حرص على الملك و إن أسكت يقولوا: جزع من الموت، هيهات هيهات بعد اللّتيّا و الّتي و اللّه لابن أبي طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه، و من الرّجل بأخيه و عمّه، و لقد اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة.

شرح لاهیجی

و ان اقل يقولوا حرص على الملك و ان اسكت يقولوا جزع من الموت يعنى پس اگر سخن مطالبه حقّ بگويم مى گويند حاسدين كه حريص است بر پادشاهى و سلطنت و اگر ساكت باشم از حقّ خود مى گويند منافقين كه خوف كرد از مرگ هيهات بعد اللّتيا و الّتى و اللّه لابن ابي طالب انس بالموت من الطّفل بثدى امّه يعنى چه بسيار دور است آن گمانها بعد از آن تهمت كوچك اوّل و اين تهمت بزرگ آخر قسم بخداى (- تعالى- ) كه هر اينه پسر ابى طالب مأنوس تر است بمرگ از انس طفل به پستان مادرش زيرا كه كسى كه فائز گشته است بموت ارادى و با آن مرگ انس و الفت گرفته است چگونه وحشت خواهد داشت از موت طبيعى اخترامى چه بعد از آن مرگ اين موت حياتست چنانچه گفته اند مت بالارادة تحى بالطّبيعة يعنى بمير باراده زنده شو بطبيعت زندگى طبيعت مرگ حقيقت است و مرگ او حيات اين بل اندمجت على مكنون علم لو مجت به لاضطربتم اضطراب الارشية فى الطّوىّ البعيدة يعنى بلكه مشتملم بر علم مستورى كه اگر ظاهر كنم آن علم را هر اينه مضطرب خواهند شد مثل اضطراب ريسمان دلو در چاه عميق دور قعر و آن علم مكنون حكمت و سرّ قدر است كه مكنون ضمير صاف و خاطر با اوصاف ايشانست چه ايشان باب مدينه علم باشند و باطن قضا و سرّ قدر و معلوم ايشانست حكم و مصالح هر چيز چه طينت روح شريف ايشان از اعلا علّيّين است كه عالم علم قضائى باشد و سرشت بدن لطيف ايشان از عالم علم قدريست كه موطن ارواح مؤمنين باشد پس اوّل و نهايت و صلاح و غايت هيچ مخلوقى بر ايشان مخفى نيست و احدى قابليّت تحمّل رشحه از آنرا ندارد چنانچه شمّه از آن بمشام مردم برسد در چاه طبيعت مضطرب تر خواهند بود از دلو آويخته در چاه بعيد القعر لهذا صلاح در افشاء آن نباشد پس البتّه آنچه واقعشود عين حكمت و صلاح خواهد بود پس رضا بقضاء و صبر در بلايا اولى خواهد بود كه الصّبر مفتاح الفرج

شرح ابن ابی الحدید

فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ- وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ- هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي- وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ- مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ- بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ- اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ- ثم قال قد حصلت بين حالين- إن قلت قال الناس حرص على الملك- و إن لم أقل قالوا جزع من الموت- . قال هيهات استبعادا لظنهم فيه الجزع- ثم قال اللتيا و التي أي أ بعد اللتيا و التي أجزع- أ بعد أن قاسيت الأهوال الكبار و الصغار- و منيت بكل داهية عظيمة و صغيرة- فاللتيا للصغيرة و التي للكبيرة- .

ذكر أن أنسه بالموت كأنس الطفل بثدي أمه- و أنه انطوى على علم هو ممتنع لموجبه من المنازعة- و أن ذلك العلم لا يباح به- و لو باح به لاضطرب سامعوه- كاضطراب الأرشية و هي الحبال- في البئر البعيدة القعر- و هذا إشارة إلى الوصية التي خص بها ع- إنه قد كان من جملتها الأمر بترك النزاع- في مبدأ الاختلاف عليه

اختلاف الرأي في الخلافة بعد وفاة رسول الله

لما قبض رسول الله ص- و اشتغل علي ع بغسله و دفنه- و بويع أبو بكر خلا الزبير و أبو سفيان- و جماعة من المهاجرين بعباس و علي ع لإجالة الرأي- و تكلموا بكلام يقتضي الاستنهاض و التهييج- فقال العباس رضي الله عنه- قد سمعنا قولكم فلا لقلة نستعين بكم- و لا لظنة نترك آراءكم- فأمهلونا نراجع الفكر- فإن يكن لنا من الإثم مخرج يصر بنا- و بهم الحق صرير الجدجد- و نبسط إلى المجد أكفا لا نقبضها أو نبلغ المدى- و إن تكن الأخرى فلا لقلة في العدد- و لا لوهن في الأيد- و الله لو لا أن الإسلام قيد الفتك- لتدكدكت جنادل صخر- يسمع اصطكاكها من المحل العلي- . فحل علي ع حبوته و قال الصبر حلم- و التقوى دين و الحجة محمد و الطريق الصراط- أيها الناس شقوا أمواج الفتن... الخطبة- ثم نهض فدخل إلى منزله و افترق القوم- . و قال البراء بن عازب لم أزل لبني هاشم محبا- فلما قبض رسول الله ص- خفت أن تتمالأ قريش على إخراج هذا الأمر عنهم- فأخذني ما يأخذ الوالهة العجول- مع ما في نفسي من الحزن لوفاة رسول الله ص- فكنت أتردد إلى بني هاشم- و هم عند النبي ص في الحجرة- و أتفقد وجوه قريش- فإني كذلك إذ فقدت أبا بكر و عمر- و إذا قائل يقول القوم في سقيفة بني ساعدة- و إذا قائل آخر يقول قد بويع أبو بكر فلم ألبث- و إذا أنا بأبي بكر قد أقبل و معه عمر و أبو عبيدة- و جماعة من أصحاب السقيفة و هم محتجزون بالأزر الصنعانية- لا يمرون بأحد إلا خبطوه- و قدموه فمدوا يده فمسحوها على يد أبي بكر يبايعه- شاء ذلك أو أبى فأنكرت عقلي- و خرجت أشتد حتى انتهيت إلى بني هاشم و الباب مغلق- فضربت عليهم الباب ضربا عنيفا- و قلت قد بايع الناس لأبي بكر بن أبي قحافة- فقال العباس تربت أيديكم إلى آخر الدهر- أما إني قد أمرتكم فعصيتموني- فمكثت أكابد ما في نفسي- و رأيت في الليل المقداد و سلمان و أبا ذر- و عبادة بن الصامت و أبا الهيثم بن التيهان- و حذيفة و عمارا- و هم يريدون أن يعيدوا الأمر شورى بين المهاجرين- . و بلغ ذلك أبا بكر و عمر- فأرسلا إلى أبي عبيدة و إلى المغيرة بن شعبة- فسألاهما عن الرأي- فقال المغيرة الرأي أن تلقوا العباس- فتجعلوا له و لولده في هذه الإمرة نصيبا- ليقطعوا بذلك ناحية علي بن أبي طالب- . فانطلق أبو بكر و عمر و أبو عبيدة و المغيرة- حتى دخلوا على العباس- و ذلك في الليلة الثانية من وفاة رسول الله ص- فحمد أبو بكر الله و أثنى عليه و قال- إن الله ابتعث لكم محمدا ص نبيا و للمؤمنين وليا- فمن الله عليهم بكونه بين ظهرانيهم- حتى اختار له ما عنده فخلى على الناس أمورهم- ليختاروا لأنفسهم متفقين غير مختلفين- فاختاروني عليهم واليا و لأمورهم راعيا- فتوليت ذلك- و ما أخاف بعون الله و تسديده وهنا و لا حيرة و لا جبنا- و ما توفيقي إلا بالله- عليه توكلت و إليه أنيب- و ما أنفك يبلغني عن طاعن يقول بخلاف قول عامة المسلمين- يتخذكم لجأ فتكونون حصنه المنيع و خطبه البديع- فإما دخلتم فيما دخل فيه الناس- أو صرفتموهم عما مالوا إليه- فقد جئناك و نحن نريد أن نجعل لك في هذا الأمر نصيبا- و لمن بعدك من عقبك- إذ كنت عم رسول الله ص- و إن كان المسلمون قد رأوا مكانك من رسول الله ص- و مكان أهلك- ثم عدلوا بهذا الأمر عنكم و على رسلكم بني هاشم- فإن رسول الله ص منا و منكم- . فاعترض كلامه عمر- و خرج إلى مذهبه في الخشونة و الوعيد- و إتيان الأمر من أصعب جهاته- فقال إي و الله و أخرى- إنا لم نأتكم حاجة إليكم- و لكن كرهنا أن يكون الطعن- فيما اجتمع عليه المسلمون منكم- فيتفاقم الخطب بكم و بهم- فانظروا لأنفسكم و لعامتهم ثم سكت- .

فتكلم العباس فحمد الله و أثنى عليه ثم قال- إن الله ابتعث محمدا نبيا كما وصفت و وليا للمؤمنين- فمن الله به على أمته حتى اختار له ما عنده- فخلى الناس على أمرهم ليختاروا لأنفسهم- مصيبين للحق مائلين عن زيغ الهوى- فإن كنت برسول الله طلبت فحقنا أخذت- و إن كنت بالمؤمنين فنحن منهم- ما تقدمنا في أمركم فرطا و لا حللنا وسطا- و لا نزحنا شحطا- فإن كان هذا الأمر يجب لك بالمؤمنين- فما وجب إذ كنا كارهين- و ما أبعد قولك- إنهم طعنوا من قولك إنهم مالوا إليك- و أما ما بذلت لنا- فإن يكن حقك أعطيتناه فأمسكه عليك- و إن يكن حق المؤمنين فليس لك أن تحكم فيه- و إن يكن حقنا لم نرض لك ببعضه دون بعض- و ما أقول هذا أروم صرفك عما دخلت فيه- و لكن للحجة نصيبها من البيان- و أما قولك إن رسول الله ص منا و منكم- فإن رسول الله ص من شجرة نحن أغصانها و أنتم جيرانها- و أما قولك يا عمر إنك تخاف الناس علينا- فهذا الذي قدمتموه أول ذلك و بالله المستعان- . لما اجتمع المهاجرون على بيعة أبي بكر- أقبل أبو سفيان و هو يقول- أما و الله إني لأرى عجاجة لا يطفئها إلا الدم- يا لعبد مناف فيم أبو بكر من أمركم- أين المستضعفان أين الأذلان يعني عليا و العباس- ما بال هذا الأمر في أقل حي من قريش- ثم قال لعلي ابسط يدك أبايعك- فو الله إن شئت لأملأنها على أبي فصيل يعني أبا بكر- ... خيلا و رجلا- فامتنع عليه علي ع- فلما يئس منه قام عنه و هو ينشد شعر المتلمس-

  • و لا يقيم على ضيم يراد بهإلا الأذلان عير الحي و الوتد
  • هذا على الخسف مربوط برمتهو ذا يشج فلا يرثي له أحد

- . قيل لأبي قحافة يوم ولي الأمر ابنه- قد ولي ابنك الخلافة فقرأ- قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ- وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- ثم قال لم ولوه- قالوا لسنه قال أنا أسن منه- . نازع أبو سفيان أبا بكر في أمر فأغلظ له أبو بكر- فقال له أبو قحافة يا بني- أ تقول هذا لأبي سفيان شيخ البطحاء- قال إن الله تعالى رفع بالإسلام بيوتا و وضع بيوتا- فكان مما رفع بيتك يا أبت- و مما وضع بيت أبي سفيان

شرح نهج البلاغه منظوم

فان اقل يقولوا حرص على الملك، و ان اسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات بعد اللّتيّا و الّتى و اللّه لابن ابي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدي امّه، بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لا ضطربتم اضطراب الأرشية في الطّوىّ البعيدة.

ترجمه

پس (در اين حال)اگر سخنى بگويم گويند براى حرص بامارت و پادشاهى است، و اگر لب فروبندم گويند از بيم مرگ و كشته شدن است، چه نابجا است اين سخن و چه دور است اين گمان را در باره كسى چون من بردن (من و ترس، على و بيم از مرگ) آخر مگر من آن قهرمان اسلام و يكّه تاز عرصه ميدانهاى جنگ نيستم كه آن همه نهنگ آسا در درياهاى مهالك غوطه خورده بى باكانه فرو رفته و سرفراز و پيروز بيرون آمده ام، پس از ديدار آن همه سختيها ديگر مرا از مرگ چه باك و حال آنكه بخدا سوگند انس پسر ابي طالب بمرگ بيشتر از انس طفل بپستان مادرش ميباشد (بنا بر اين خاموشى من نه از ترس مرگ است) بلكه فرو رفته ام در علم پنهانيكه اگر آنرا پيدا و آشكار نمايم هر آينه شما بر خويش بلرزيد، لرزيدن ريسمان در چاه ژرف عميق.

نظم

  • ز حق گر من سخن گويم در آن حالبپا گردد هزاران قال و ما قال
  • يكى گويد بود از حرص شاهى على هم زين نمد خواهد كلاهى
  • يكى گويد بدين زيبنده منصبعلى از ديگران پيش است و انسب
  • و گر در گوشه ساكت نشينم ز شاخ صبر شيرين ميوه چينم
  • سكوتم مى شود بر ترس تفسيرمن و ترسيدن از جنگ و شمشير
  • پس از آن جنگهاى سخت و سنگين كه با گرگان نمودم در ره دين
  • بسا سرها كه از پيكر پراندمبسى پهلو كه باز و بين دراندم
  • بسى گرز گران بر گلّه خودزدم كز صاحبش شد بر فلك دود
  • وليد و شيبه من در خون كشيدمببدر و در حنين من صف دريدم
  • منم كاندر احد آن جنگ خونباربرآوردم دمار از خيل كفّار
  • ز دست و تيغ من در جنگ احزابپر از خون گشت خندق چون ز سيلاب
  • سر عمرو دلاور من پراندم دل احمد ص ز غم ها من رهاندم
  • سوى خيبر چو من آهنگ كردمرخ مرحب بزردى رنگ كردم
  • مرا تا يال و برز اندر و غاديدز بيمش مرغ جان از تن بپرّيد
  • بهر جا هر چه شير صف شكن بودبجسمش لرزه ها از بيم من بود
  • بترس و بيم نسبت دادن من بود از سوء رأى و زشتى ظنّ
  • نه من از مرگ هرگز سر بتابمكه خواهانش چو درّ دير يابم
  • بود مأنوس چون كودك بپستان على بر مرگ آنس باشد از آن
  • مرا مردن براه حىّ يكتابود خوش طعم چون شير گوارا
  • من گويا از آن بينى خموشمكه باشد بارى از دانش بدوشم
  • اگر سر پوش از آن علم پنهان بر اندازم شود در لرزه ابدان
  • فتد در سينه ها اندر طپش دلچو اندر خاك مرغ نيم بسمل
  • شوندى مضطرب جانهاى آگاه چو آن مؤئين طناب اندر دل چاه
  • پس آن بهتر كه در كنجى شكيباكشم دامان نشينم فرد و تنها

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
Powered by TayaCMS