کلید واژه ها: غیرت سالک, حجب ظلمانی , رذائل اخلاقی, تعلقات قلبیه به دنیا, قلوب طاهره جایگاه الهی, حجب نورانی
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود. عرض کردم هدفمند بود و هدف، اصلاح امّت و منشأ آن هم غیرت دینی بود؛ چون این حرکت ظاهری داشت و باطنی؛ ظاهرش که اصلاح امت بود، منشأش غیرت دینی و غیرت بر دین و باطنش سیر الی الله تعالی بود. لذا ما رفتیم سراغ بحث غیرت از دیدگاه اهل معرفت که دارای گفتیم سه درجه است، درجه اُولی را می گویند «غیرت عابد» است و دوم «غیرت مرید» که این ها را بحث کردم.
راجع به درجه سوم البتّه در گذشته، در بحث هایی که در دهه عاشورا داشتیم، فقط یک اشاره ای کردم و رد شدم. در باب درجه سوم گاهی از آن تعبیر می کنند به «غیرت سالک»، گاهی تعبیر می کنند به «غیرت عارف»؛ این ها اصطلاحات است. می گویند این از سه جهت هست ؛ یک، و آن اینکه آن کسی که در وادی معنویت قرار گرفته و سیر کرده است، به مرحله ای می رسد که در این مرحله محبوب خودش را می یابد و نسبت به او بینایی پیدا می کند؛ اما در اینجا متوجه می شود که حجاب هایی هست که مانع است از اینکه یک شهودی روشن و کامل داشته باشد و موانعی بر سر شهود هست. من چون قبلاً گفتم راجع به نقش غیرت در همین مسیر و آن این است که محرّک است و هم در اثر همین موجب می شود موانع را از سر راه بردارد. این جهت اول بود؛ اما گفتم سه جهت دارد؛ این جهت اوّلش را مطرح کردم. در اینجا چون یک کمی مجمل است و من آن جلسه هم توضیح ندادم، حالا می خواهم توضیح بدهم.
در مباحث گذشته هم ما به این اشاره داشته ایم، اینکه تعبیر می کنند که سالک محبوب خودش را که کیست، این را می یابد و به او شناخت پیدا می کند و توجه به او پیدا می کند، اما متوجه می شود که حجاب هایی بر سر شهود کامل است. این حجاب هایی که می گویند یعنی چه؟ که باید این را توضیح بدهم این را من. در باب حجاب ها که همان مانع ها است، ابتدا این را عرض می کنم که این ها جزء معارف ماست و آیات و روایات و این ها است؛ این ها بر دو قسم هستند؛
یک سنخ حجاب هایی هستند که از آن تعبیر می کنند به «حجاب ظلمانی» و در ابعاد گوناگون انسان آن را مطرح می کنند؛ از بُعد پایین می گیریم، عملی اش، نفسانی اش تا به قلبی اش می رسند که این ها مانعیّت دارند و می گویند ظلمانی اند و تاریک می کنند. در باب اعمال عبارت از «گناهان» است که می گویند اینها حجاب ظلمانی است و موجب ظلمت می شود. حالا عرض می کنم در کجا؛ در بُعد عملی اش این را می گویند. در بعد نفسانی اش می گویند «رذائل اخلاقی» از قبیل کبر و حسد و حقد و امثال این ها که جزء رذائل اخلاقی نفسانی است. تا می رسند به بعد قلبی می گویند او عبارت از «تعلّقات قلبی نسبت به امور مادی دنیوی» است. این ها همه موانع هستند و موانعی هم هستند که از آن تعبیر می کنند به حجب ظلمانی.
این ها برگرفته از آیات و روایات ما است؛ من اشاره می کنم چون به عنوان مقدّمه این را من عرض کردم برای توضیح مطلب اهل معرفت که در اینجا مطلبی دقیقی دارند و من ندیده ام که این را درست تبیین کرده باشند. در سوره مطفّفین می فرماید «كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون »[1]. اصلاً در آیه حجاب هم می آورد. این ها آدم هایی هستند که زنگار ی نهاده شده است بر دل این ها نسبت به آن اعمالی که انجام داده اند. اینکه دارد«مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُونَ»، ظهورش در اعمال ظاهریّه است. نتیجه اش هم این است که این ها «عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون»؛ البته در قیامت.
در ذیل آیه هم ما روایاتی داریم؛ یک روایت از پیغمبر اکرم است «قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم ): إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَذْنَبَ كَانَتْ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فِي قَلْبِهِ فَإِنْ تَابَ وَ نَزَعَ وَ اسْتَغْفَرَ صُقِلَ قَلْبُهُ مِنْهُ وَ إِنْ زَادَ زَادَتْ فَذَلِكَ الرَّيْنُ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون »[2]؛ وقتی شخصی گناه می کند نقطه سیاهی در قلبش ظاهر می شود؛ اگر توبه کرد و از آن گناه دست برداشت و استغفار کرد و از خدا پوزش طلبید، این نقطه سیاه از قلبش زدوده می شود؛ «وَ إِنْ زَادَ زَادَتْ فَذَلِكَ الرَّيْنُ الَّذِي ذَكَرَهُ اللَّهُ فِي كِتَابِهِ كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون »؛ چنين نيست، بلكه ظلمت ظلم و بد كاريهاشان بر دلهاى تيره آنها غلبه كرده است (كه قرآن را انكار مى كنند). چنين نيست (كه مى پندارند)، آنها در آن روز از (رحمت و كرم) پروردگارشان محجوب و محرومند. حضرت آیه شریفه را آوردند مطرح کردند؛ که از این رِین قلب تعبیر می کنند به حجاب یا حُجُب قلب.
این در ارتباط با اعمال بود. در ارتباط با رذائل هم داریم. در ارتباط با تعلّقات قلبیّه هم داریم. به عنوان نمونه مثلاً در روایتی دارد « أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ(ع) يَا دَاوُدُ حَذِّرْ- فَأَنْذِرْ أَصْحَابَكَ عَنْ حُبِّ الشَّهَوَاتِ- فَإِنَّ الْمُعَلَّقَةَ قُلُوبُهُمْ شَهَوَاتِ الدُّنْيَا- قُلُوبُهُمْ مَحْجُوبَةٌ عَنِّي- »[3]؛ که در ارتباط با قلب است. تعلّقات قلبیّه انسان نسبت به امور مادیّه دنیویّه موجب می شود که حجاب برای انسان بیاید. لذا عرض کردم که این ها حجب ظلمانی هستند و این ها موجب می شوند روی دل اثر می گذارند. دیدید که همه هم در ارتباط با قلب است. در آیه هم «كلاَّ بَلْ رَانَ عَلىَ قُلُوبهِم مَّا كاَنُواْ يَكْسِبُونَ»[4]. خود آیه، روایات هم همه قلوب، قلب، قلب، قلب، قلب.
این برای این است که من مکرّر این را گفتم که قلب یک بخشی از وجود است؛ یعنی روح در یک مرتبه ای قرار می گیرد که اسمش را می گذارند قلب؛ حالا من نمی خواهم بحث کنم، چون من بحث قلب را مفصّل کرده ام و الآن هم جایش نیست. در این مرتبه که قرار می گیرد اصلاً آن بُعد ارزشمند انسان همان است؛ عقل انسان به آن مقدار ارزش ندارد که قلب ارزش دارد. لذا من مکرّر گفتم که شما نگاه کنید که وقتی خدا وحی می کند به پیغمبر اکرم، قرآن به قلبش نازل می شود؛ به عقل پیغمبر نازل نمی شود. یعنی این به اشرف ابعاد وجودی پیغمبر. لذا «اشرف ابعاد وجودی انسان» قلب است. آن وقت راجع به قلب است که آیات هم زیاد داریم؛ گوش دارد، چشم دارد، برای خودش اصلاً یک بساطی دارد قلب!
حالا در اینجا چه اعمال جوارحی ما، چه جوانحی ما، هر دو دسته این ها بر روی قلب یعنی این بُعد وجودی که اشرف ابعاد وجودی است اثر می گذارد. این اشرف ابعاد وجودی را خدا برای خودش انتخاب کرده است. در روایت هم داریم و آن این است که «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»[5]؛ ببینید آن را از نظر ارزندگی کجا برده است! «قَلبُ المُؤمِن عَرشُ الرَّحمن»؛ عرش خودش را گذاشته است آنجا و در هیچ بعد وجودی مان هم نگذاشته است. یا «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّه»[6]، قلب خانه خداست، آنجا غیر خدا را راه ندهی!
در اینجا این اثر بر روی او می گذارد، بر روی او که می گذارد معنایش این است در بُعد دریافت قلب وقتی اینجا را تاریکی گرفت، آن ماوراءِ مادّیت را دیگر نمی بیند؛ تمام شد و رفت! اینکه می گویند ظلمانی است برای این است؛ کور است، نمی بیند دیگر؛ چه چشم نداشته باشی چه تاریک باشد، فرقی می کند با هم؟! گرچه ما می گوییم کور می شود؛ در روایت هم داریم «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ»[7]؛ می خواهم بگویم بدتر می شود، دو آتشه می شود! هم کور است، هم تاریک است این دل. اینجوری است مسئله؛ خواستم این را توضیح بدهم تا برسیم به حرف این ها (اهل معرفت) ببینیم این ها چه می گویند.
لذا شما ببینید ما در روایات متعددّه داریم که مراقب باشید و در مقابل حجاب، تطهیر را مطرح می کنند؛ از این طرف می گوید «حُجُب ظلمانی» در ربط با قلب، بعد که می آید مقابلش می گوید «تطهیر قلب»؛ که ما در روایات متعدده داریم «طَهِّرُوا قُلُوبَكُمْ مِنْ دَرَنِ السَّيِّئَاتِ تُضَاعَفْ لَكُمُ الْحَسَنَاتُ»[8]؛ پاک کنید قلبهایتان را از این کثافت گناهان؛ یا «طَهِّرُوا قُلُوبَكُمْ مِنَ الْحِقْدِ فَإِنَّهُ دَاءٌ مُوبِئٌ»[9]. آن برای اعمال بود این برای جنبه های نفسانی و رذائل نفسانی است. بعد هم می رود سراغ قلب؛ در روایت دارد «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَأَخْرِجُوا مِنْ قُلُوبِكُمْ حُبَّ الدُّنْيَا»[10]؛ نگاه کنید هر سه تایش را گفتم؛ هم عمل جوارحی، اعمال خارجیّه، هم نفسانی، هم قلب برای همه این ها هست؛
این « طَهِّروا»، «طَهِّروا»، که این ها را پاکشان کنید؛ برای چیست؟ برای همین است که این برسد به مرحله ای که بتواند شهود کند و وقتی که تَر و تمیز باشد می رسد به جایی که مورد نظر خدا قرار می گیرد. تا موقعی که زنگار گناه بر روی دل است، یا انسان مبتلا به رذائل اخلاقی است یا در دل انسان تعلّقات دنیویّه هست، این مورد نظر الهی قرار نمی گیرد؛ هر وقت پاک شد اینجا مورد نظر قرار می گیرد. حالا ما می رسیم که این تعبیر هم هست در روایاتمان که «قُلُوبُ الْعِبَادِ الطَّاهِرَةُ مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ إِلَيْهِ»[11]؛ بندگانی که از نظر دل هایشان پاکیزه باشند این دل های پاکیزه موجب می شود که مورد نظر الهی قرار بگیرد. دیدگاه خدا دل است؛ اما کدام دل؟ دل عباد طاهر «مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ إِلَيْهِ». چون دیدگاهش آنجاست؛ کما اینکه جایگاهش هم آنجاست؛ هم دیدگاه، هم جایگاه. من این ها را مجبور بودم بگویم تا برسم به حرف های این ها. این نسبت به حُجُب ظلمانی است.
یک حُجُبی داریم که «حُجُب نورانی» است. آن ها چیست؟ آن ها هم باز در رابطه با ابعاد وجودی ما هستند؛ و آن طاعات، عبادات است. چون نورانی است. نماز نور است. عبادت، هر عمل اطاعتی و عبادتی که انسان انجام می دهد درخشش دارد. همینجور برو بالا؛ از نظر درونی؛ فضائل، مقامات معنویه، کسانی که وارد می شوند در مقامات معنویه و کسب مقامات معنویه می کنند، این ها همه نور است؛ در این شبهه ای نیست؛ این ها همه نورند. چه اعمال جوارحی باشد چه جوانحی باشد، همه این ها نور هستند. اما در عین اینکه این ها نورند حجابند. این حرف این هاست؛ در عین اینکه نورند حجابند. این یعنی چه؟ حالا در یک سطح پایین می گویم؛ و او اینکه دل تعلّق پیدا کند به این نور. کِیف از نماز ت ببری؛ بد چیزی که نیست که! آدم کِیف از نماز ش ببرد بد است؟! این غیر عُجب است؛ به دیگران کاری ندارم؛ خودم را هم خیلی بزرگ نمی دانم؛ نخیر، خیلی هم پست می دانم. اما کِیف می کنم! قُرّة عینی الصلوة؛ نورچشمم است؛ دوستش دارم! تا برو به مقامات معنویه، سیر کرده و تعلّق قلب پیدا کرده به مقامات معنویه ای که حاصل کرده است. این تعلّق، حجاب است، اما حجابٌ نورانیّ. این حرفشان را حالا بعد عرض می کنم.
این از چیزهایی بود که استاد ما(رضوان الله تعالی علیه) خیلی روی آن تکیه می کرد: «إِلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ حتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»[12]. خدایا مرا انقطاع کامل به سوی خودت عطا فرما، انقطاع کامل؛ یعنی دلم دیگر هیچ تعلّقی به هیچ جا نداشته باشد؛ نه به نمازم، نه به مقاماتم، به هیچ چیزم. «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرِهَا إِلَيْكَ»؛ دیده های دل ما را به نوری که با آن نور تو را ببینم و مشاهده کنم روشن فرما. «حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»؛ حجاب های نورانی داریم ما، تا اینکه دیده بصیرت ما حجاب های نورانی را بدرد؛ «فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ»؛ و به معدن عظمتت واصل شود؛ بعدش هم «وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»، که بحث دیگری است.
حالا می روم سراغ اصل بحثم، غیرت؛ می گویند درجه سوم از غیرت، از سه جهت است؛ یک، دریافته ام محبوب را، حبّ به او هم کامل است، از آن حبّ به او، غیرت به حبّ او پیدا شده و این غیرت حبّ به او موجب شده است که من حتی این مانع نورانی را هم از سر راه بردارم تا خودش را...! نمی توانم بگویم! می ترسم ـ نعوذ بالله ـ نفهمید! آمدم بگویم، گفتم نمی گویم! ...روشن ببینم!؛ دیگر چه تعبیری کنم من!؟ روشن، خودش را ببینم. این ها همه جَلَوات اوست. حرف این ها این بود. می گویند این اثر غیرت است. پیش می رود، پیش رود، سه درجه بود؛ همینجور آمدیم جلو، پیش می رود، پیش می رود تا به اینجا می رسد که این مانع را هم از سر راه بردارد. گفت غیرتِ عشق بنازم؛ البته ما حرفش را می زنیم؛ چه کار کنم دیگر مجبور بودم چون بحث بود، مجبور بودم این مفاهیم را بگویم. بعد هم این جهت اوّلش بود جهت دو و سه باشد بعد.
امام توسلم. جلسات گذشته عرض کردم خاندان حسین(علیه السلام) با خاطراتی از این سفر برگشتند و تلخ ترین خاطرات آن ها هم از شام بود. عرض کردم در شام اینجور که من نگاه کردم سه خاطره برای آن ها بسیار دردناک بود؛ اولی ورود به شام بود. دومی ورود به مجلس یزید بود. و اما سومی، دل شب است و همه آرام گرفته اند؛ صدای کودکی سکوت شب را می شکند؛ مدام می گوید « وقالت: أين أبي الحسين؟ فإنّي رأيته في المنام مضطرباً شديداً»[13]؛ بی بی ها بیدار می شوند، دور این طفل را می گیرند، دختر حسین است، بهانه پدر گرفته، چه کار کنند؟ می گوید «إنّي رأيته في المنام مضطرباً شديداً». من همین الآن در خواب پدرم را دیدم؛ صدای ضجّه و شیون بلند می شود. با این صدا در شب آرام، آخر شب، اینطور که نقل کرده اند خبر رسید به یزید؛ صدا را شنید، سر و صدا را شنید، گفت چه خبر است؛ گفتند بله، حسین(علیه السلام) یک دختر کوچکی دارد، این بهانه پدر گرفته است. این خبیث دستور داد ـ نگاه کنید تا به حال هیچگاه سر حسین(علیه السلام) را در اختیار این خانواده قرار نداده اند، این خباثت ببینید چه می کندـ گفت سر پدرش را برای این بچه ببرید. در یک طبقی گذاشتند، روپوشی روی آن کشیدند، وارد خرابه کردند؛ لااله الا الله، چه صحنه ای است؛ تلخ ترین صحنه ها است برای این اهل بیت..
شما حاجت دارید یا ندارید؟ من همین الآن یک حاجت در نظر گرفتم؛ می گویند این دختر کوچک بابُ الحَوائج است؛ اینقدر گره های بزرگ را این دختر کوچک حسین باز کرده است؛ آوردند گذاشتند جلوی این بچه، این دست کوچکش را برد، روپوش را از روی این برداشت؛ «فقالت: ما هذا الرأس؟! قالوا: رأس أبيك، فرفعت الرأس ووضعته إلى صدرها وهي تقول: يا أبتاه من ذا الذي خضّبك بدمائك؟ يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك؟ يا أبتاه، من ذا الذي أيتمني على صغر سنّي؟»[14]. اولین سؤال: «ما هذا الرّأس؟». این سر کیست؟ «قالوا لَها رَأسُ أَبیک»؛ به او گفتند سر پدرت است... این دست های کوچک را برد، سر پدر را برداشت؛ سر را بلند کرد اما مراقب است از دستش نیفتد؛ گفت: «یا أَبَتاه! مَن خَضَّبَکَ بِدِمائِک؟». بابا، چه کسی تو را رنگین کرده است به خون سرت؟ «یا أَبَتاه! مَن قَطَعَ وَریدَک؟». ای پدر، چه کسی رگ گردنت را بریده است؟ «یا أَبَتاه مَنِ الّذی أَیتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟».
[1] . المطففين : 14،15
[2] . روضة الواعظين و بصيرة المتعظين/ فتال نيشابورى/ج 2/ مجلس في ذكر معرفة القلب ..... ص : 413
[3] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 75/ باب 25 مواعظ موسى بن جعفر و حكمه ع ..... ص : 296
[4] . المطففين : 14
[5] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ ج 55/ باب 4 العرش و الكرسي و حملتهما ..... ص : 1
[6] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج67 / باب 43 حب الله تعالى ..... ص : 13
[7] . البقرة/ 18
[8] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم/ عبد الواحد تميمى آمدى/ القلب السليم آثاره و علائمه ..... ص : 67
[9] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم/ عبد الواحد تميمى آمدى/ ذم الحقد ..... ص : 299
[10] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم/عبد الواحد تميمى آمدى/ حب الله و حب الدنيا لا يجتمعان ..... ص : 141
[11] . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم/عبد الواحد تميمى آمدى/ القلب السليم آثاره و علائمه ..... ص : 67
[12] . آداب الصلاة/ سيد روح الله مصطفوى خمينى/ ديباچه ... ص:1
[13] . مع الركب الحسينى/ محمد امين امينى / (ج 6) رأس الحسين عليه السلام عند يتيمته ..... ص : 218
[14] . مع الركب الحسينى/ محمد امين امينى / (ج 6) رأس الحسين عليه السلام عند يتيمته ..... ص : 220