کلید واژه ها: نامه سران بصره به امام حسین(علیه السلام), در معرض نابودی قرار گرفتن اسلام در عصر یزید, شیعی نبودن قیام حسینی, مقابله با هَدم دین, امام حسین(علیه السلام) حرّ را به کربلا آورد.
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، امام حسین علیه السلام .
سخنران استاد آقامجتبی تهرانی
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
« فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُون وَ لَا تُطِيعُواْ أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ وَ لَا يُصْلِحُون (الشعراء/10/151/152)»
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِينیٌّ»
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین (علیه السلام) بود که عرض کردم حضرت امام حسین (علیه السلام) هدفمند بود و این حرکت و قیام صحیفه ای بود از درس های معرفتی، اخلاقی و فضیلت انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی برای ابناء بشر. و منشأ او عبارت از آن غیرت نسبت به حفظ دین بود؛ و لذا عرض کردم حسین (علیه السلام) مصلحِ غیوری بود و برای اصلاح امّت و حفظ دین اسلام این حرکت و قیام را انجام داد. واینکه اصل غیرت عبارت از آن حالت روحی است که انسان سعی و کوشش کند در حفظ آن چیزی که حفظ آن شرعاً و عقلاً بر او لازم است ؛ و بالاتر از دین در سطح عمومی و جامعه نه شخصی، بالاتر از آن ما چیزی نداریم و در آن مقطع زمانی هم منحصر بود به حسین (علیه السلام)؛ جلسه گذشته این را عرض کردم و روایات بسیاری را خواندم.
خیلی روایت دیشب مطرح کردم حالا یک مقدار توضیح می دهم و می روم سراغ کلمات خود حسین (علیه السلام)؛ حسین (علیه السلام) دید به اینکه نسبت به دین بدعت است یعنی دارد هَدم دین اسلام می شود؛ لذا این قیام را کرد. که بسیاری از روایات بدعت را با عناوین مختلفه اش جلسه گذشته خواندم. حسین (علیه السلام) می دید که این ها دارند دین اسلام را هَدم می کنند، لذا این حرکت را انجام داد و در آن مقطع زمانی هم هیچ کس جز او نبود که بتواند دین اسلام را حفظ کند. به طور کلّی این را عرض کردم. اشاره کردم به این تعبیر و گفتم در جامعه اسلامی آن زمان حسین (علیه السلام) مُشارب بَنان بود یعنی انگشت نما بود و یگانه کسی بود که همه مردم چشمشان به او و گوششان به سوی او بودکه بعد از مردن معاویه و به اریکه نشستن یزید چه می کند و چه می گوید و چگونه برخورد دارد.
به عنوان شواهد که مسئله را مطرح می کنم از خود حسین (علیه السلام) می خواهم بیاورم، شما تا به حال شنیدید که امام حسین (علیه السلام) از کوفه به مکّه برایش نامه ها آمد. چندین هزار نامه آمد. بعد هم امام حسین (علیه السلام) حضرت مسلم را به عنوان نماینده خودش فرستاد و جواب نامه آن ها را داد، این طور نبود که فقط یک بخش از قلمرو اسلام بود،یا فقط کوفه بود نخیر، همه بخش ها بود.
من بخش دوم را می گویم؛ از بصره؛ سران بصره نامه می نویسند به حسین (علیه السلام) نمی خواهم آن را نقل کنم، عُمده، جواب نامه و اصل قضیّه است. نامه به دست حسین (علیه السلام) می رسد. آن ها هم همین را اظهار می کنند که آقا تکلیف ما چیست؟ به تعبیر من ما خلاصه تو را قبولت داریم.
در جواب، حسین (علیه السلام) نامه می فرستد (شش نفر بودند که از سران قبائل بصره بودند و من نمی خواهم وارد آن شوم، مالک ابن اسود بود، منذر ابن جارود بود، مسعود ابن عمر بود، احنف ابن قیس بود، یزید ابن مسعود بود، عمرو ابن عبید بود. خیلی ها بودند خطاب به این شش نفر است)
«أمّا بعد، فإنّ اللَّه اصطفى محمّداً على خلقه وأكرمه بنبوّته، واختاره لرسالته، ثم قبضه اللَّه إليه، وقد نصح لعباده وبلّغ ما أرسل به، وكنّا أهله وأولياءه وأوصياءه وورثته وأحقَّ الناس بمقامه في الناس، فاستأثر علينا قومنا بذلك، فرضينا وكرهنا الفرقة، وأحببنا العافية، ونحن نعلم أنّا أحقّ بذلك الحقّ المستحقّ علينا ممن تولاه، وقد أحسنوا وأصلحوا وتحرّوا الحقّ، فرحمهم اللَّه وغفر لنا ولهم. وقد بعثتُ رسولي إليكم بهذا الكتاب، وأنا أدعوكم إلى كتاب اللَّه وسنّة نبيّه، فإنّ السنّة قد أميتت، وإنّ البدعة قد أُحييت، وإن تسمعوا قولي وتطيعوا أمري أهدكم سبيل الرشاد، والسلام عليكم ورحمة اللَّه»[1].
«اَمّا بَعد فَاِنَّ اللهَ اصطَفَی محمداً (صلی الله علیه و آله و سلّم) عَلَی خَلقِه وَ اَکرَمَهُ بِنَبُوَّتِه وَاختارَهُ لِرِسالَتِه ثُمَّ قَبَضَه اللهُ عَلَیه». خداوند پیغمبر را مبعوث کرد. بعد نبوت را به او داد و رسالت را و بعد هم از دار دنیا رفت. «وَ قَد نَصَحَ لِعبادِهِ وَ بَلَغَ ما اَرسَل بِه» خیرخواهی کرد برای بندگان، آنچه از احکام الهیّه بود را تبلیغ کرد «وَ کُنّا اَهلَهُ وَ اَولیائَهُ وَ اَوصیائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بَمَقامِه فِی النّاس» این جا حسین (علیه السلام) وارد می شود به جایگاه خلافت. آن کسی که شایسته است که جانشین پیغمبر بشود کیست؟ یزید مُعلن به فسق نیست.
من یک بخش این نامه را می گذارم کنار چون خیلی مفصّل است بعد می فرماید: «وَ قَد بَعَثتُ اِلیکُم رسولی بِهذا الکِتاب» من نماینده ام را با این نامه فرستادم «وَ اَنَا اَدعوکُم اِلی کِتابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِیِّه» من شما را دعوت می کنم به کتاب الهی و سنت پیغمبر «فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحییَت» این همان بود که بنده عرض کردم این را صریح می گوید ، سنّت پیغمبر در جامعه مُرد ؛ بدعت زنده شد و جای او را گرفت؛ یعنی اسلام دارد می رود جای آن یک چیز دیگری دارد می آید. «وَ ان تَسمَعوا اَمری اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد» اگر شما گوش به فرمان هستید من می گویم چه کار کنید و آخر نامه اش «والسلام علیکم و رحمة الله». این همان حرفی بود که من عرض کردم حسین (علیه السلام) دید دارد هَدم دین می شود. بدعت هَدم بود. من روایاتش را جلسه گذشته مفصل خواندم، دید دارد هَدم اسلام می شود، اسلام دارد از بین می رود، لذا حضرت می خواست از دین اسلام حفاظت کند، جلوی بدعت را بگیرد.
نامه می رسد بصره. نگاه کنید گام به گام همان بحث هایی که قبلاً گفتم و آن است که یگانه کسی که توان مقابله دارد و می تواند جلوی این بدعت را در جامعه بگیرد اوست. یزید ابن مسعود که از اشراف بصره بود و بُرد او زیاد بود وقتی که نامه به او رسید، همه سران بصره را جمع کرد، برای آن ها سخنرانی کرد و همه هم اظهار وفاداری کردند. (این ها همه در تاریخ هست) خبردار شد که امام حسین(علیه السلام) وارد کربلا شده است. دوازده هزار لشکر فراهم کرد، من جلسه گذشته حساب شده این را گفتم. اصلاً واجب و لازم بر حسین(علیه السلام) بود، بُرد را ببینید، دوازده هزار. از بصره به سمت کربلا حرکت کرد. از بصره تا کربلا شاید حدود پانصد کیلومتر است. صدها کیلومتر است. این که آمد بیرون چه بسا همان اوائل راه بود کسی رسید به او و گفت ای امیر، حسین (علیه السلام) را کشتند، تمام شد. سر از بدنش جدا کردند. به قدری این ناراحت شد گفت خدا دهانت را بشکند. حتی یک جمله دیگر گفت: اگر همچنین چیزی باشد من همین الآن خودم شکمم را پاره می کنم.
این طور نبود که امام حسین (علیه السلام) یک مقابله کوچک را می دید، نه او تا طول تاریخ بشریّت را داشت می دید که اگر مقابله نکند از اسلام خبری نیست. یک وقت می بینیم یک حکمی از احکام اسلام دارد پامال می شود این هم بدعت است، هَدم است؛ نه اینکه بدعت نیست.امّا یک وقت می بینیم مجموعه دارد می رود. حسین (علیه السلام) دید مجموعه دارد می رود اسلام دارد می رود نه فقط حکمی از اسلام. این ها را اشتباه نکنید آقا، صحبت این نبود که یکی از احکام اسلام دارد پایمال می شود اصلش دارد می رود. این ها تا قبل از یزید جرأت نمی کردند این هم که مقابله ای نبود برای این جهت بود. حسین (علیه السلام) دید اصلش دارد می رود، دین اسلام دارد هَدم می شود.
نکته دوم؛ اینجا بحث عامّه خاصّه، سنّی شیعه نیست؛ اگر می رفت همه رفته بود نه سنّی بود نه شیعه بود. قیام، قیامِ شیعی نبود (بروید آقا دقت کنید حرف ها را ببینید چه می گوید امام حسین؟) سنّت پیغمبر دارد می رود، کتاب الهی دارد می رود. بحث شیعه و سنّی نیست اینجا. این را در نظر بگیرید اصل اسلام دارد می رود و یگانه کسی که می تواند جلوی آن را بگیرد کیست؟ حسین (علیه السلام) است. این که ما می گوییم «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ (صلی الله علیه و آله وسلم) وَ بَقائُهُ حَسِينیٌّ» اینجا اصل اسلام است. بحث سنّی، شیعه نیست.
همه اینها که از اصحاب پیغمبر و تابعین بودند همه می دانستند که مسئله منحصر به امام حسین (علیه السلام) است. عبدالله ابن عبّاس مفسّر معروف از اصحاب پیغمبر است، وقتی می بیند معاویه مرده و حضرت هم می گوید من با یزید بیعت نمی کنم می آید پیش امام حسین(علیه السلام) و می گوید: جز این من نمی توانم بگویم این ها کافرند. این عبدالله ابن عبّاس یک آدم کوچکی نیست بروید شرح حال او را ببینید ، اولین مفسّر قرآن است. می گوید این ها کافرند «وَ لا یَأتونَ الصَّلاه اِلاَّ وَ هُم کُسالی وَلا یَذکُرونَ الله اِلاَّ قَلیلاً فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبیلاَ»[2]. امّا تو پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) هستی، تو امیر و سرور ابراری، پسر دخترپیغمبری، تو نور دیده علی (علیه السلام) هستی...آنها را می گوید کافرند امّا تو همچینن جایگاهی داری.
بروید مراجعه کنید به تاریخ موقعیت آن زمان را ببینید که آن ها در چه موقعیتی قرار داشتند. امام حسین(علیه السلام) به این نکات توجه داشت. یگانه کسی که از او می ترسیدند امام حسین(علیه السلام) بود. عبدالله ابن زبیر هم رفته بود با آن ها کاری نداشتند. فقط از یکی می ترسیدند.
ما اتّفاقا در باب بدعت در روایت داریم که اگر یک کسی یک چنین جایگاهی در جامعه داشت که می توانست با رُعبش اهل بدعت را بترساند خدا قلب او را از ایمان و امن پُر می کند. روایت از پیغمبر اکرم است قال رسولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) «مَن اَرعَبَ صاحِبَ بِدعَةٍ مَلَأَهُ الله قَلبَهُ اَمناً وَ ایماناً» من متن روایت راگفتم. این ها فقط از امام حسین (علیه السلام) می ترسیدند، چون جایگاهش را می دانستند.
تنها هم کشور عراق نبود. یکی از کسانیکه نصیحت کرد امام حسین (علیه السلام) را جابر ابن عبدالله انصاری بود که پیشنهاد کرد به اینکه برو یمن چون شیعیان شما یمن هستند، این ها فدایی تو هستند. امام حسین(علیه السلام) همه این ها را دقیقاً می دانست. همه را بررسی کرده بود وظیفه الهی اش هم همین بود. لذا شما ببینید چه در نامه ها یش، چه در گفتارهایش همین را مطرح می کند. وظیفه من حفظ این دین است و الآن دارد هَدم دین می شود، لذا حرکت می کنم هر چه بشود بشود.
شنیدید که امام حسین(علیه السلام) در بین راه که می آمد تا می توانست سراغ خیلی ها رفت. در آن برخوردی که با حرّ ابن یزیدریاحی کرد آن ها آمدند و حسین از آن ها پذیرایی کرد. همه آن ها تشنه بودند حتی مرکب هاشان را هم با دست مبارک خودش آب داد. موقع نماز بود به حرّ فرمود برو با اصحابت نماز بخوان ما هم می خواهیم نماز بخوانیم گفت نه، ما با شما نماز می خوانیم. حسین ایستاد همه آن ها ایستادند.
بعد خطبه ای خواند که دو تا چیز دارد یکی را من می گویم «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَالَ فِي حَيَاتِهِ- مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ- نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ- يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ- ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ- كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ- وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ- وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ- وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ ءِ- وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ- وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص)- وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ- أَنَّكُمْ لَا تُسَلِّمُونِّي وَ لَا تَخْذُلُونِّي- فَإِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ- وَ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَهْلِي- وَ وُلْدِي مَعَ أَهَالِيكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ فَلَكُمْ بِي أُسْوَةٌ- وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَكُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ- فَلَعَمْرِي مَا هِيَ مِنْكُمْ بِنُكْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَ أَخِي- وَ ابْنِ عَمِّي وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ- فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ- فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ- وَ سَيُغْنِي اللَّهُ عَنْكُمْ وَ السَّلَامُ.»[3]. رو کرد به مردم و گفت پیغمبر گفته است اگر یک حاکم ستمگری بیاید ، حرام خدا را حلال کند، عهدهای الهی را بشکند (مراد از شکستن عهدهای الهی مخالفت با قرآن است «ناکِثاً لِعَهدِ الله») مخالف سنّت رسول الله باشد، در بین بندگان به معصیت رفتار کند، از این طرف هم یک نفر نیاید نه قولاً و نه فعلاً با او مقابله کند، برخورد با او نکنند به تعبیر ما با او مماشات کند، با او کنار بیاید «حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ» که جایگاه این را جهنّم قرار دهد. آگاه باشید.
اوّل به قول ما طلبه ها یک کبری کلّی گفت بعد صغرا و مصداقش «أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ» این ها که می بینید آمدند سر کار، این ها تمام کارکنان شیطانند «وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ- وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْ ءِ- وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص)-» هر دو را گفت. دین دارد از بین می رود.
آن کسی که وظیفه اش است جلوی این کار را بگیرد من هستم، من باید این کار را بکنم، من سزاورم. « وَ إِنِّي أَحَقُّ» بعد هم می گوید «وَ قَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ-» نامه هایی که از کوفه فرستادید آمد. همین دو مطلبی که گفتم، شما اگر نگاه کنید حسین (علیه السلام) چه در نوشته هایش، چه در گفتارش همین را دارد می گوید. اینجا گفتم حسین (علیه السلام) چه بود؟ مصلحی بود غیور و هدفمند. که اگر آن حرکت نشده بود از اسلام چیزی نبود. یک وقت اشتباه نکنید حرکت شیعی نبود.
بعد هم می گوید به اینکه نوشته هاتان آمد و… حرّ می آید می گوید من جزو این کسانی نبودم که خدمت شما چیزی نوشته باشند چون بعدش امام حسین(علیه السلام) می گوید شما کوفی ها به من نامه نوشتید بیا خودم که نیامدم. تا اینکه قضیه به اینجا می رسد که سوار مرکب می شوند تا به حسب ظاهر برگردند، حرّ می آید جلوی او را می گیرد. حضرت به او رو می کند و می گوید «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ مَا تُرِيدُ»[4]. حرّ می گوید نمی گذارم بروید. می گوید چه می خواهی؟ مادر به عزایت بنشیند. اینجا شروع می شود آن مسائلی که در درون حُرّ بود. به حسین (علیه السلام) گفت اگر غیر از تو بود نام مادر من را برده بود عین او اسم مادرش را می بردم. چه کنم که مادر تو فاطمه است نمی توانم مگر اینکه به بهترین وجه نام مادرت را ببرم!
یک مطلبی به شما بگویم؛ تا به حال شما شنیدید حرّ امام حسین(علیه السلام) را آورد کربلا.درست است ؟ من می گویم امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. من عکسش را می گویم ، امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. امشب هم می خواهم بگویم حسین جان می شود دست ما را هم بگیری ببری کربلا؟ همانطوریکه حرّ را بردی کربلا خُب دست ما را هم بگیر ببر کربلا. با خودش حرّ را کشاند آورد. ببینید چه جوری می آورد و به سعادت می رساند.
می نویسند روز عاشورا امام حسین (علیه السلام) با سردار لشگرش ابالفضل آمدند، عمر سعد هم بل سردار لشگرش حرّ آمدند. مذاکره و پیشنهادهایی بود. بالاخره عمر سعد قانع نشد، حرّ رو به عمر سعد کرد گفت: چه کار می خواهی بکنی؟ پیشنهاد حسین (علیه السلام) را قبول نمی کنی ؟ گفت: نه قبول نمی کنم. جنگی کنم کوچک ترین و آسان ترین آن این باشد دست ها از بدن ها جدا بشود، سر ها از پیکرها جدا بشود. می نویسند حرّ جوابش را نداد، سوار مرکب بود آرام آرام آمد فاصله گرفت آمد کنار. مهاجر ابن اوس می گوید؛ نگاه کردم دیدم حرّ دارد بدنش می لرزد به او گفتم؛ ای حرّ اگر از من از سرداران کوفه سؤال می کردند از تو تجاوز نمی کردم این چه حالیست در تو می بینم؟ چرا می لرزی؟ گفت: ای مهاجر خودم را بین بهشت و جهنّم می بینم، به خدا قسم جز بهشت چیزی را انتخاب نمی کنم. می گوید یک وقت دیدم آرام آرام دارد می رود به سمت خیام حسین (علیه السلام) اما یک جمله ای هم زیر لب می گوید «اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»[5] خدا من به سوی تو آمدم توبه من را قبول کن «فَقَد اَرعَبتُ قُلوبَ اَولیائِک» آخر من دل حسین را لرزاندم .«وَ اَولادِ بِنتِ نَبیِّک» من دل بچّه های پبغمبر را لرزندام، دل زینب را لرزاندم. می گویند رسید نزدیک خیام حسین (علیه السلام) حالا نمی دانم پیاده شد صورتش را روی خاک گذاشت یا سرش را پایین آورده بود که می گویند حسین (علیه السلام) آمد گفت سرت را بلند کن من تو را کربلا آوردم چرا سر بزیری؟ تو سربلند باش. رو کرد به حسین (علیه السلام) گفت «هَل لی مِن تَوبَة»[6]. حسین جان آیا توبه من قبول است؟....
[1] . مع الركب الحسينى/ نجم الدين طبسى/ (ج 2) نص رسالة الإمام عليه السلام إلى أهل البصرة ..... ص : 30
[2] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 69/ باب 103 النفاق ..... ص : 172
[3] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ ج 44/ باب 37 ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه و لعنة الله على ظالميه و قاتليه و الراضين بقتله و المؤازرين عليه ..... ص : 310
[4] . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد/ شيخ مفيد/ ج 2 ما جرى بين الإمام الحسين ع و الحر الرياحي ..... ص : 76
[5] . اللهوف على قتلى الطفوف / سیدبن طاووس/ المسلك الثاني في وصف حال القتال و ما يقرب من تلك الحال .... ص: 103
[6] . همان