خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1 : روش برخورد با دنيا

خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1 : روش برخورد با دنيا

موضوع خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1

1 روش برخورد با دنيا

متن خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1

في التزهيد في الدنيا

أَيُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا الصَّادِفِينَ عَنْهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ

ترجمه مرحوم فیض

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بيوفائى دنيا):

قسمت أول خطبه

بدنيا نظر كنيد مانند نگاه كردن كسانيكه از آن اعراض و دورى نموده اند (رويّه ائمّه معصومين و پيروانشان را سر مشق خويش قرار داده از دنيا پرستان پيروى ننمائيد) زيرا سوگند بخدا دنيا بزودى ساكنش را دور ميكند، و داراى نعمت و دولت و امنيّت را مصيبت زده و اندوهناك مى سازد، چيزهائى كه گذشته و پشت كرده (مانند جوانى، صحّت، قوّت و توانائى) باز نمى گردد، و آنچه كه بعد از اين خواهد آمد نامعلوم است (نعمت است يا نقمت، خوب است يا بد) تا براى (بدست آوردن خوب) آن منتظر بود (كوشش نموده از بدى آن بپرهيزيد) خوشى آن به اندوه آميخته است (چون مسرور در آن براى دسترسى نداشت به باقى مطلوب خود محزون است) و قوّت و توانائى و جوانى مردان آن بضعف و ناتوانى و پيرى مى رسد، پس بسيارى آنچه در دنيا از آن خوشتان مى آيد (رياست، مال، ارجمندى، زن، زيور و مانند آن) شما را فريب ندهد، زيرا بهره شما در دنيا از آنچه بآن دسترسى داريد (نسبت بسختى و رنج پس دادن حساب آن در قيامت بسيار) كم است. خدا رحمت كند مردى را كه (در امر دنيا و مبدأ و معاد خويش) انديشه كند و عبرت گرفته (به ناپايدارى دنيا) بينا شود (و باور نمايد) كه آنچه از دنيا باقى مانده بزودى نابود است (بوده آنرا نبوده انگارد) و آنچه از آخرت موجود است زوال ناپذير و همواره بوده است (نبوده آنرا بوده داند) و آنچه (از ساعات عمر) كه بحساب مى آيد بپايان مى رسد، و هر چه انتظار داريد (مرگ و قيامت) آينده است، و هر آينده اى نزديك است.

ترجمه مرحوم شهیدی

و از خطبه هاى آن حضرت است

بنگريد بدين جهان نگريستن پارسايان

رويگردان از آن،

كه به خدا سوگند، آن كه در آن مانده و جاى گرفته ديرى نپايد،

و آن كه به ناز پرورده و ايمن به سر برده به درد آيد.

آنچه از آن رفت و پشت كرد، بازگشتنى نيست،

و آنچه آينده است، نتوان دانست چيست تا در انتظار آن زيست.

شادى آن آميخته به اندوه است و بدى حال،

و چابكى و چالاكى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال.

پس فريفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمانتان گرداند،

كه اندك است آنچه از آن با شما مى ماند.

خدا بيامرزد مردى را كه بينديشد و پند گيرد،

و پند گيرد و پذيرد،

كه گويى باندك زمان آنچه از دنيا بود نمانده است،

و آنچه از آخرت است پاينده است،

و هر- عمر- شمرده به سرآيد،

و هر چه چشمداشتنى است، در آيد،

و هر چه در آمدنى است نزديك است و به زودى رخت گشايد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن امام مبين و وليّ مؤمنين است كه فرموده: نظر نمائيد بسوى دنيا نظر همچه كسانى كه زاهد شوند در دنيا و اعراض نمايند از آن، پس بدرستى كه آن دنيا بحقّ خدا بعد از اندك زمانى زايل مى سازد مقيم آرام گرفته را، و فجعه مى آورد بى باك و ايمن را بآن، نمى گردد آنچه كه رو گردان شد از آن پس پشت كرد، و دانسته نمى شود آن چيزى كه آينده است از آن تا اين كه انتظار كشيده شود، شادى آن آميخته شده باندوه، و قوّة مردان در آن منتقل است بسوى ضعف و سستى.

پس البته مغرور ننمايد شما را زيادتي آن چيزى كه خوش آينده شما است در آن از جهة قلت و كمى چيزى كه مصاحب و همراه باشد شما را از آن كه عبارتست از قطن و كفن، رحمت كند خداوند مردى را كه تفكّر كند پس عبرت بگيرد و عبرت بگيرد پس صاحب بصيرت شود پس گويا آنچه واقع است در دنيا پس از اندكى نبوده است، و گويا آنچه كه واقع خواهد شد از آخرت پس در اندك زمانى ثابت و موجود است، و هر شمرده شد بنهايت خواهد رسيد، و هر انتظار كشيده شده خواهد آمد، و هر آينده نزديكست و قريب.

شرح ابن میثم

و من خطبة له عليه السّلام

القسم الأول

انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا- الصَّادِفِينَ عَنْهَا- فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ- وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ- لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ- وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ- وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ- فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا- رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ- وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ- فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ- وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ- عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ- وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ- وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ- وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ

اللغة

أقول: صدف: أعرض. و ثوى بالمكان: أقام به. و الفجيعة: المصيبة. و الجلد: القوّة.

و حاصل الفصل تزهيد الدنيا و التحذير منها

فأمرهم أن ينظروا إليها نظر الزاهدين فيها المعرضين عنها أمر لهم بتركها و احتقارها إلّا بمقدار الضرورة إلى ما تقوم به الضرورة ثمّ أردفه بذكر معايبها المنفرّة: فالأوّل: إزالتها للمقيم بها المطمئنّ إليها عمّا ركن إليه منها. الثاني: فجيعتها للمترف المتنعّم بها الّذي خدعته بأمانيها حتّى أمن فيها بسلب ما ركن إليه و أمن عليه.

الثالث: كونها لا يرجع ما تولّى منها فأدبر من شباب و صحّة و مال و عمر و نحوه. الرابع: كونها لا يدرى ما هو آت من مصائبها فينتظر و يحترز منه. الخامس: شوب سرورها بالحزن. إذ كان مسرورها لا يعدم في كل أوان فوت مطلوب أو فقد محبوب. السادس: انتهاء قوّة أهلها و جلدهم إلى الضعف كما قال تعالى «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً» و زهّد بعض الصالحين في الدنيا فقال: عيش مشوب بسقم منساق إلى هرم مختوم بعدم مستعقب بندم هل يجوز التنافس فيه. ثمّ نهى عن الاغترار بكثرة ما يعجبهم منها و علّل حسن ذلك الانتهاء بقلّة ما يصحبهم منها فإنّ المنافسة إنّما ينبغي أن يكون باقيلا للإنسان حيث كان كان، و أشار بقليل ما يصحبهم منها إلى الكفن و نحوه. ثمّ دعا لمن تفكّر فأفاده فكره عبرة: أى انتقال ذهن إلى ما هو الحقّ من وجوب ترك الدنيا و العمل للآخرة فإفادة ذلك الانتقال إدراكا للحقّ و مشاهدة ببصر البصيرة له ثمّ أردفه بتشبيه وجود متاع الدنيا الحاضر بعدمه تنبيها على سرعة لحوق عدمه بوجوده فكأنّ وجوده شبيه بأن لم يكن لسرعة زواله و كذلك تشبيه عدم الآخرة الآن و ما يلحق فيها من الثواب و العقاب بوجودها الدائم: أى كأنّها لسرعة وجودها و لحوقها لم تزل موجودة، و نبّه بقوله: و كلّ معدود منقض. على انقضاء مدد الأعمار لكونها معدودة الأيّام و الساعات و الأنفاس. و قوله: و كلّ متوقّع آت و كلّ آت قريب دان. في صورة الضرب الأوّل من الشكل الأوّل. و نتيجته فكلّ متوقّع قريب دان. و الإشارة به إلى الموت و ما بعده.

ترجمه شرح ابن میثم

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است

انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا- الصَّادِفِينَ عَنْهَا- فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ- وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ- لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ- وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ- وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ- فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا- لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا- رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ- وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ- فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ- وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ- عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ- وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ- وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ- وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ

فصل اول

لغات

صدف: روى گردانيد فجيعة: مصيبت ثوى بالمكان: در آن جا اقامت گزيد جلد: نيرو

ترجمه

«اى مردم به دنيا مانند زاهدان بنگريد كه در آن زهد و بى ميلى اختيار كرده و روى از آن برتافته اند، زيرا به خدا سوگند اين دنيا بزودى آن كس را كه در آن سكنا دارد از ميان مى برد، و آن كه را در ناز و نعمت و ايمنى است دچار مصيبت و اندوه مى سازد، در اين دنيا آنچه از دست رود و پشت كند، ديگر بار، باز نمى گردد، و آنچه در آينده مى آيد دانسته و شناخته نيست، تا در انتظار آن باشيم، شادى آن آميخته به اندوه است، و توان و نيروى مردان رو به ضعف و زبونى است، فزونى آنچه در اين دنيا دلپسند و خوشايندتان مى باشد، شما را فريب ندهد، زيرا بهره شما از آنچه در كنار خود داريد اندك است.

رحمت خدا بر آن كس باد كه بينديشد و عبرت گيرد و بينا شود كه آنچه از دنيا باقى مانده بزودى فانى گردد و آنچه از آخرت است، همواره باقى و پايدار است، و هر آنچه به شمارش آيد پايان يافتنى است، و هر چه در انتظارش هستيد آمدنى است، و هر آينده اى قريب و نزديك است.»

شرح

حاصل اين خطبه ترغيب مردم به زهد و بى ميلى به دنيا، و پرهيز دادن آنها از آلودگى به تباهيهاى آن است. امام (ع) دستور فرموده كه به دنيا مانند زاهدان يعنى كسانى كه رغبت خود را از آن باز داشته و روى از آن گردانيده اند بنگرند، و تذكّر مى فرمايد كه مردم بايد دنيا را رها كنند، و آن را ناچيز شمارند، مگر براى رفع ضرورت كه بايد به مقدار ضرورى اكتفا كنند، سپس امام (ع) به ذكر معايب نفرت انگيز آن به شرح زير پرداخته اند: 1- اين كه دنيا ساكنان خويش و كسانى را كه بدان اعتماد و اطمينان كرده و دل به آن بسته اند از ميان مى برد.

2- اين كه دنيا ناز پروردگان و متنعّمان را، كه آرزوها آنان را فريب داده و خود را از گزند ايّام مصون ديده اند به مصيبت مى كشاند، و آنچه را بدان دل خوش كرده و مايه ايمنى خود يافته اند از آنها مى گيرد.

3- اين كه آنچه از دنيا سپرى مى شود، و از مردم، روى مى گرداند، همچون جوانى و تندرستى و دارايى و عمر، ديگر بار باز نمى گردد.

4- اين كه معلوم نيست در آينده چه اوضاع و گرفتاريهايى پيش مى آيد تا چشم به راه آن باشند و در صدد رفع آن برآيند.

5- اين كه شادى دنيا به اندوه آميخته است، و آن كه از شادى برخوردار است، پيوسته در تشويش از دست دادن مطلوب و يا از ميان رفتن محبوب است.

6- اين كه پايان قدرت و نيرومندى مردم دنيا ناتوانى و سستى است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً » يكى از صلحا و نيكان در باره زهد و بى ميلى به دنيا گفته است: آيا آن زندگانى كه آميخته به درد و بيمارى، و رو به پيرى، و منتهى به نابودى، و در پى آن پشيمانى است شايسته دلبستگى است سپس امام (ع) نهى مى كند از اين كه مردم به آنچه در دنيا خوشايند و دلپسند آنهاست فريفته شوند، بدين سبب كه خوشيها و لذّات دنيا زودگذر و ناپايدار است، و آنچه براى انسان شايسته رغبت و دلبستگى است چيزى است كه پيوسته به همان گونه كه هست باقى بماند، و از زوال و تغيير مصون باشد. اشاره آن حضرت به اين كه اندكى از اينها شما را همراهى مى كند كفن و امثال آن است، سپس امام (ع) دعا مى كند براى كسانى كه مى انديشند و از انديشه خود سود برده به وسيله آن عبرت مى گيرند، بدين معنا كه ذهن را به آنچه حقّ و سزاوار است منتقل مى سازند كه همان وجوب ترك دنيا و كار و كوشش براى آخرت است، و اين توجّه و انتقال ذهن موجب ادراك حقّ و مشاهده با چشم باطن براى او خواهد بود.

به دنبال اين مطلب امام (ع) متاع موجود دنيا را به معدوم، تشبيه فرموده است براى اين كه مردمان را گوشزد فرمايد كه آنچه موجود است بزودى معدوم خواهد شد، و گويا وجود آن بر اثر سرعت زوال و نابودى، همانند عدم است، همچنين عدم حضور آخرت را در حال حاضر، و ثوابها و عقابهايى كه در آن عايد انسان مى شود، به سبب اين كه بزودى موجود و عايد خواهد شد، به وجود حاضر و دائم تشبيه، و با جمله كلّ معدود منقض پايان گرفتن عمرها را كه از روزها و ساعتها و نفس بر آوردنها تشكيل شده گوشزد فرموده است.

فرموده است: و كلّ متوقّع آت و كلّ آت قريب دان.

اين عبارت، نوع ضرب اوّل از شكل اوّل قضاياى منطقى است، و نتيجه اين است كه هر چه مورد انتظار است، قريب و نزديك است، و اشاره است به مرگ و آنچه پس از آن است.

شرح مرحوم مغنیه

أيّها النّاس انظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها، الصّادفين عنها. فإنّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوي الساكن، و تفجع المترف الآمن. لا يرجع ما تولّى منها فأدبر، و لا يدرى ما هو آت منها فينتظر. سرورها مشوب بالحزن. و جلد الرّجال فيها إلى الضّعف و الوهن. فلا يغرّنكم كثرة ما يعجبكم فيها، لقلّة ما يصحبكم منها. رحم اللّه امرأ تفكّر فاعتبر. و اعتبر فأبصر. فكأنّ ما هو كائن من الدّنيا عن قليل لم يكن، و كأنّ ما هو

كائن من الآخرة عمّا قليل لم يزل. و كلّ معدود منقض، و كلّ متوقّع آت، و كلّ آت قريب دان

اللغة:

الصادف: المعرض. و الثاوي: المقيم. و المترف: المنعم يفعل ما يشتهي. و الجلد: القوة.

المعنى:

(انظروا الى الدنيا نظر الزاهدين فيها الصادفين عنها). أي الزهد في حرامها، و الإعراض عنه، قال الإمام: و لا زهد كالزهد في الحرام. و في الحديث: لأن تدع ورثتك أغنياء خير لك من أن تدعهم عالة يتكففون الناس. أي يمدون أكفهم الى الناس (فإنها و اللّه تزيل الثاوي الساكن). أي المقيم المطمئن، و توسده في قبره (و تفجع المترف الآمن) حيث تسلبه ما كان يعتز به و يتباهى من جاه أو مال أو صحة، و كم للدنيا من فجائع و خدائع (لا يرجع ما تولى منها فأدبر) كالشباب و الجمال (و لا يدرى ما هو آت منها) من الآفات و المفاجات (فينتظر) مع التحفظ و الوقاية منه.

(سرورها مشوب بالحزن). و من طلب العافية بلا ابتلاء فقد طلب المحال، لأن التمام في كل شي ء ما كان و لن يكون إلا لمن ليس كمثله شي ء (و جلد الرجال فيها الى الضعف و الوهن). ما من قوي على ظهرها إلا و نقضت الأيام قواه، و أوهت السنون عزيمته و نشاطه (فلا يغرنكم كثرة ما يعجبكم فيها) من مصارف و مصانع، و زينة و جمال (لقلة ما يصحبكم منها) و هو الكفن، على ان الانسان لو صحب معه الى لحده الغالي و الثمين- كما فعل الفراعنة- ما دفع عنه ضرا، و لا جلب له نفعا (رحم اللّه أمرأ تفكر فاعتبر، و اعتبر فأبصر) العواقب، و أخذ الحذر لنفسه، فسلم من المهالك.

(فإن ما هو كائن- الى- لم يزل). أنت في الدنيا تلهو و تلعب، و لكن لست منها في شي ء ما دمت مفارقها الى دار الخلود، و لو كانت الدنيا دارا للبقاء لكانت هي الجنة الوحيدة التي وصفها سبحانه بقوله: إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى - 119 طه» فقلل من حماستك للفانية و ابذل غاية جهدك للباقية (و كل معدود منقض). تعد الحياة بالثواني و الساعات، و من هنا جاء النقص في الأعمال، قال الإمام: لا يستقبل يوما من عمره إلا بفراق آخر من أجله (و كل متوقع آت) بخاصة الموت (و كل آت قريب دان) حتى كأنه يلتصق بك كظلك و خيالك.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثانية من المختار فى باب الخطب

و شرحها في فصلين:

الفصل الاول

أنظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها، الصّادفين عنها، فإنّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوي السّاكن، و تفجع المترف الا من، لا يرجع ما تولى منها فأدبر، و لا يدرى ما هو آت منها فينتظر، سرورها مشوب بالحزن، و جلد الرّجال فيها إلى الضّعف و الوهن، فلا تغرّنكم كثرة ما يعجبكم فيها لقلّة ما يصحبكم منها، رحم اللّه امرء تفكّر فاعتبر، و اعتبر فأبصر، فكأنّ ما هو كائن من الدّنيا عن قليل لم يكن، و كأنّ ما هو كائن من الآخرة عمّا قليل لم يزل، و كلّ معدود منقض، و كلّ متوقّع آت، و كلّ آت قريب دان.

اللغة

(صدفت) عنه أصدف من باب ضرب اعرضت و صدفت المرأة فهي صدوف و هي التي تعرض وجهها عليك ثمّ تصدق عنك و (ثوى) بالمكان و فيه و ربّما يتعدّى بنفسه من باب رمى يثوى ثواء بالمدّ أقام فهو ثاو قال تعالى: وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ.

و (فجعه) يفجعه من باب منع وجعه كفجّعه أو الفجع أن يوجع الانسان بشي ء يكرم عليه فيعدمه و (اترفته) النعمة أطغته و المترف وزان مكرم المتروك يصنع ما يشاء و لا يمنع و (الجلد) محركة الشّدة و القوّة فهو جلد و جليداى شديد قوىّ و (النّقض) كالانتقاض ضد الابرام و في بعض النسخ منتقض بدل منقض

الاعراب

الفاء في قوله فأدبر عاطفة للجملة على جملة الصّلة و في قوله فلا تغرّنّكم فصيحة، و جملة رحم اللّه امرء دعائية لا محلّ لها من الاعراب، و عن في قوله عن قليل بمعنى بعد، و كذلك في قوله عليه السّلام عمّا قليل و ما زايدة على حدّ قوله سبحانه: عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ.

المعنى

اعلم أنّ هذا الفصل من الخطبة متضمّن للتّزهيد عن الدّنيا و التّنفير منها بالتنبيه على عيوبها المرغّبة عنها، و قد مضى الكلام في هذا المعنى مستوفا في الخطبة الثانية و العشرين و شرحها و في غيرها من الخطب السّالفة و قال عليه السّلام هنا: (انظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها الصّادفين عنها) قد مرّ تحقيق معنى الزّهد و بيان مراتبه و اقسامه بما لا مزيد عليه في شرح الخطبة التاسعة و السبعين و قدّمنا هنالك بعض الأخبار الواردة فيه و نورد هنا بعض ما لم نروه فأقول:

روى في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن عليّ بن محمّد القاساني عمّن ذكره عن عبد اللّه بن القاسم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال إذا أراد اللّه بعبد خيرا زهّده في الدّنيا و فقّهه في الدّين و بصّر عيوبها و من اوتيهنّ فقد أوتى خير الدّنيا و الآخرة و قال عليه السّلام: لم يطلب أحد الحقّ من باب أفضل من الزّهد في الدنيا، و هو ضدّ لما طلب أعداء الحقّ قلت: جعلت فداك ممّاذا قال: من الرغبة فيها.

و قال عليه السّلام ألا من صبّار كريم فانّما هي أيّام قلائل إلّا أنّه حرام عليكم أن تجدوا طعم الايمان حتّى تزهدوا في الدّنيا.

قال: و سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول إذا تخلّى المؤمن من الدّنيا سما و وجد حلاوة حبّ اللّه و كان عند أهل الدّنيا كأنّه قد خولط و انّما خالط القوم حلاوة حبّ اللّه فلم يشتغلوا بغيره.

قال: و سمعته يقول إنّ المؤمن إذا صفا ضاقت به الأرض حتى يسمو.

و باسناده عن أبي حمزة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام إنّ من أعون الأخلاق على الدّين الزّهد في الدّنيا، هذا.

و لما أمر عليه السّلام بالنّظر إلى الدّنيا نظر الزّاهدين المعرضين من الأنبياء و المرسلين و الأئمة المعصومين و غيرهم من عباد اللّه الصّالحين، و أوجب اقتفاء آثارهم و التأسّي بهم علل ذلك بقوله (فانّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثاوى السّاكن و تفجع المترف الآمن) مؤكدا بالقسم البارّ تنزيلا للمخاطبين منزلة المنكر لما شاهد منهم رغبتهم إليها و اعتمادهم بها، يعني أنّ من شأنها نقل المقيمين السّاكنين بها إلى دار الآخرة و افجاع المنعمين الآمنين بحيلولتها بينهم و بين ما يحبّونه، فاذا كان شأنها ذلك فكيف الأمن بها و الرّكون إليها شعر:

  • هب الدّنيا إليك تساق عفواأليس مصير ذاك إلى انتقال
  • و ما دنياك إلّا مثل في ءأظلّك ثمّ آذن بالزّوال

(لا يرجع ما تولّى منها فأدبر و لا يدرى ما هو آت منها فينتظر) يعنى ما كنت

مبتهجا به فيها من الشّباب و القوّة و النعمة و العزّة و اللّذة قد أدبر و تولّى و مضى و انقضى فلا رجوع له اخرى، و ما يأتي بعد ذلك فهو غير معلوم لك اذ لا تدرى أنّه نعمة أو نقمة، عزّة أو ذلّة، ثروة أو مسكنة، حياة أم ممات، ضيق أو سعة، و بالجملة لا تدرى انه ملايم لطبعك فتنتظر أو مناف له فتنفر، قال الشّاعر:

  • واضيعة العمر لا الماضي انتفعت بهو لا حصلت على علم من الباقي

(سرورها مشوب بالحزن و جلد الرّجال فيها إلى الضّعف و الوهن) و هذا مدرك بالوجدان مشاهد بالعيان إذ قلّ ما ترى مسرورا فيها و مبتهجا بها إلّا و مبتلا في كلّ لمحة و آن بفوت مطلوب أو فقد محبوب، و نرى بضاضة الشّباب مبدلة بحوانى الهرم، و غضارة الصحّة موهونة بنوازل السّقم (فلا يغرّنّكم كثرة ما يعجبكم فيها) من عزّ و سلطان و جنود و أعوان و حصون و مقاصر و ضياع و دساكر و نساء و بنين و عشيرة و أقربين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الانعام و الخيل المسوّمة (لقلّة ما يصحبكم منها) اذ ليس الّا كفن و حنوط و قطن و عود قال الشاعر:

  • فما تزوّد ممّا كان يجمعهإلّا حنوطا غداة البين في خرق
  • و غير نفحة أعواد شببن له و قل ذلك من زاد لمنطلق

ثمّ دعا عليه السّلام و ترحّم لاولى الفكر بقوله (رحم اللّه امرء تفكر) في أمر نفسه و مبدئه و معاده (فاعتبر) أى فكان ذا اعتبار و اتّعاظ (و اعتبر فابصر) أى أوجب اعتبار حاله نور بصيرة و ذلك إنّما يحصل بالانقطاع من الشّهوات و التّجافي عن الامنيات.

قال أبو الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام لهشام بن الحكم: يا هشام من سلّط ثلاثا على ثلاث فكأنّما أعان على هدم عقله: من أظلم نور تفكره بطول أمله، و محى طرايف حكمته بفضول كلامه، و أطفأ نور عبرته بشهوات نفسه فكأنّما أعان هواه على هدم عقله. و من هدم عقله أفسد عليه دينه و دنياه.

ثمّ نبّه على سرعة انقضاء متاع الدّنيا بقوله: (فكأنّ ما هو كائن من الدّنيا عن قليل لم يكن) يعني أنّ ما هو كائن من الدّنيا من زبرجها و زخارفها و لذايذها سيصير بعد زمان قليل معدوما فكأنّه لم يكن موجودا أصلا و لم يكن شيئا مذكورا.

و نبّه على سرعة لحوق الآخرة بقوله (و كأنّ ما هو كائن من الآخرة عما قليل لم يزل) يعنى أنّ ما هو كائن من شدايد الآخرة و أحوالها و أهوالها بعد زمان قليل قصير يكون موجودا ثانيا، و الاتيان بلفظ كأنّ في المقامين للتقريب و تشبيه وجود الدّنيا بعدمه في الأوّل و تنزيل عدم الآخرة منزلة الوجود في الثاني تأكيدا و مبالغة في قصر زمان تصرم الدنيا و قلّة زمان لحوق الآخرة.

ثمّ قال (و كلّ معدود منقض) أراد أنّ أيّام العمر و لياليه و ساعاته و أنفاس الحياة معدودة محصاة، و كلّ ما هى معدودة فهى منقضة منصرمة و منقضية منتهية (و كلّ متوقع آت و كلّ آت قريب دان) فكلّ متوقّع قريب دان، و أراد بالمتوقّع الموت.

و نظير هذه الفقرة من كلامه عليه السّلام قول قس بن ساعدة الأيادي: مالى أرى النّاس يذهبون ثم لا يرجعون، أرضوا فأقاموا، أم تركوا فناموا اقسم قس قسما إنّ فى السماء لخبرا، و في الأرض لعبرا، سقف مرفوع، و مهاد موضوع خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1 و نجوم تمور، و بحار لا تغور، اسمعوا أيّها النّاس وعوا، من عاش مات، و من مات فات، و كلّ ما هو آت هذا، قال السّيد (ره)

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است انظروا الى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها الصّادقين عنها فانّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوى السّاكن و تفجع المترف الامن لا يرجع ما تولّى منها فادبر و لا يدرى ما هو ات منها فينتظر يعنى نگاه كنيد بسوى دنيا نگاه كردن زاهدين و تاركين در دنيا و اعراض كنندگان از دنيا پس بتحقيق كه دنيا سوگند بخدا كه در اندك زمانى دور ميكند از خود اقامه كننده و سكنى كننده در خود را و دردناك مى گرداند صاحب نعمت و دولت و امنيّت را برنمى گردد آن چه از او روگردانيده است و پشت كرده است از جوانى و صحّت و عمر و زندگانى و معلوم نيست آن چه ميايد بسبب دنيا از مصائب و حوادث و دولت و نكبت تا انتظار كشيده شود و احتراز كرده شود از بديهاى او و اجتهاد كرده شود در خوبيهاى او سرورها مشوب بالحزن و جلد الرّجال فيها الى الضّعف و الوهن فلا تغرّنّكم كثرة ما يعجبكم فيها لقلّة ما يصحبكم منها يعنى خوشحالى دنيا مخلوطست باندوه و قوت مردان در دنيا راجعست بسوى ضعف و سستى پس فريب ندهد شما را بسيارى آن چيزى كه خوش ميايد شما را در دنيا از مال و دولت بسبب اندك بودن آن چيزى كه مصاحب شما است در دنيا از لذّات و راحتهاى دنيا كه در جنب تلخى و زحمت حساب او در روز حساب بسيار اندكست رحم اللّه امرأ تفكّر فاعتبر و اعتبر فابصر فكانّ ما هو كائن من الدّنيا عن قليل لم يكن و كانّ ما هو كائن من الاخرة عمّا قليل لم يزل و كلّ معدود منقض و كلّ متوقّع ات و كلّ ات قريب دان يعنى رحمت دهد خدا مردى را كه انديشه كند در امر دنيا پس عبرت بگيرد و عبرت بگيرد پس بينا شود كه گويا آن چه موجود است از دنيا در قليل وقتى نبوده است هرگز و نبوده انگارد بوده در دنيا را و گويا آنچه موجود است از اخرت از گذاشتن اندك وقتى هرگز زائل نبوده و هميشه بوده است و بوده انگارد نبوده در دنيا را و هر معدود و محدودى كه عبارت از مدّت عمر باشد البتّه منقضى است و در گذر است و هر متوقّعى كه اخرت باشد البتّه آينده است و هر آتيه قريب الوقوع است و نزديكست

شرح ابن ابی الحدید

و من خطبة له ع

انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا الصَّادِفِينَ عَنْهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرُ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ الآْخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ

الصادفين عنها أي المعرضين و امرأة صدوف التي تعرض وجهها عليك ثم تصدف عنك . و عما قليل عن قليل و ما زائدة . و الثاوي المقيم ثوى يثوي ثواء و ثويا مثل مضى يمضي مضاء و مضيا و يجوز ثويت بالبصرة و ثويت البصرة و جاء أثويت بالمكان لغة في ثويت قال الأعشى

  • أثوى و قصر ليله ليزودافمضت و أخلف من قتيلة موعدا

. و المترف الذي قد أترفته النعمة أي أطغته يقول ع لا يعود على الناس ما أدبر و تولى عنهم من أحوالهم الماضية كالشباب و القوة و لا يعلم حال المستقبل من صحة أو مرض أو حياة أو موت لينتظر و ينظر إلى هذا المعنى قول الشاعر

  • و أضيع العمر لا الماضي انتفعت بهو لا حصلت على علم من الباقي

. و مشوب مخلوط شبته أشوبه فهو مشوب و جاء مشيب في قول الشاعر

و ماء قدور في القصاع مشيب

. فبناه على شيب لم يسم فاعله و في المثل هو يشوب و يروب يضرب لمن يخلط في القول أو العمل . و الجلد الصلابة و القوة و الوهن الضعف نفسه و إنما عطف للتأكيد كقوله تعالى لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً و قوله لا يَمَسُّنا فِيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فِيها لُغُوبٌ . ثم نهى عن الاغترار بكثرة العجب من الدنيا و علل حسن هذا النهي و قبح الاغترار بما نشاهده عيانا من قلة ما يصحب مفارقيها منها و قال الشاعر

  • فما تزود مما كان يجمعهإلا حنوطا غداة البين في خرق
  • و غير نفحة أعواد شببن لهو قل ذلك من زاد لمنطلق

ثم جعل التفكر علة الاعتبار و جعل الاعتبار علة الأبصار و هذا حق لأن الفكر يوجب الاتعاظ و الاتعاظ يوجب الكشف و المشاهدة بالبصيرة التي نورها الاتعاظ . ثم ذكر أن ما هو كائن و موجود من الدنيا سيصير عن قليل أي بعد زمان قصير معدوما و الزمان القصير هاهنا انقضاء الأجل و حضور الموت . ثم قال إن الذي هو كائن و موجود من الآخرة سيصير عن قليل أي بعد زمان قصير أيضا كأنه لم يزل و الزمان القصير هاهنا هو حضور القيامة و هي و إن كانت تأتي بعد زمان طويل إلا أن الميت لا يحس بطوله و لا فرق بين ألف ألف سنة عنده إذا عاد حيا و بين يوم واحد لأن الشعور بالبطء في الزمان مشروط بالعلم بالحركة و يدل على ذلك حال النائم ثم قال كل معدود منقض و هذا تنبيه بطريق الاستدلال النظري على أن الدنيا زائلة و منصرفة و قد استدل المتكلمون بهذا على أن حركات الفلك يستحيل ألا يكون لها أول فقالوا لأنها داخلة تحت العدد و كل معدود يستحيل أن يكون غير متناه و الكلام في هذا مذكور في كتبنا العقلية .

  • ثم ذكر أن كل ما يتوقع لا بد أن يأتيو كل ما سيأتي فهو قريب و كأنه قد أتى

و هذا مثل قول قس بن ساعدة الإيادي ما لي أرى الناس يذهبون ثم لا يرجعون أ رضوا بالمقام فأقاموا أم تركوا هناك فناموا أقسم قس قسما إن في السماء لخبرا و إن في الأرض لعبرا سقف مرفوع و مهاد موضوع خطبه 103 نهج البلاغه بخش 1 و نجوم تمور و بحار لا تغور اسمعوا أيها الناس و عوا من عاش مات و من مات فات و كل ما هو آت آت

شرح نهج البلاغه منظوم

(و من خطبة لّه عليه السّلام)

القسم الأول

أنظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها، الصّادقين عنها، فإنّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوى السّاكن، و تفجّع المترف الأمن، لا يرجع ما تولّى منها فأدبر، و لا يدرى ما هو آت مّنها فينتظر، سرورها مشوب بالحزن، و جلد الرّجال فيها الى الضّعف و الوهن فلا تغرّنّكم كثرة ما يعجبكم فيها، لقلة ما يصحبكم منها. رحم اللّه امرأ تفكّر فاعتبر، و اعتبر فأبصر، فكأنّ ما هو كائن من الدّنيا عن قليل لّم يكن، و كأنّ ما هو كائن من الآخرة عمّا قليل لم يزل، و كلّ معدود مّنقض، وّ كلّ متوقّع آت، وّ كلّ آت قريب دان.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در نكوهش گيتى) بسوى جهان همانطورى كه اشخاص از جهان گذشته و كناره گيرنده نگريستند بنگريد، زيرا كه بخدا قسم جهان باندك مدّتى مقيم و ساكن خويش را از خود ميراند، و صاحب نعمت و امنيّت و خوشگذرانى را باندوه مى نشاند، آنچه از آن رو گردانيد و پشت كرد، ديگر باز نگردد (انسان كه در بهار جوانى چهره اش چون ماه در كمال تازگى و صفا، و سر و قدّش با طراوت و بها است، وقتى خزان پيرى رسيد آن رونق و طراوت را از ميان برده، و ديگر پس نمى دهد) و معلوم نيست كه پيش آمد آينده چيست تا انتظار آن كشيده شود (اگر خوبى است در صدد نفع و اگر بدى است در پى دفع آن برآيد) خوشى جهان آميخته با اندوه، و قوّت و چالاكى مردان آن توأم با ضعف و سستى است، پس بسيارى از چيزهاى جهان كه شما را خوش آينده است، (از قبيل ثروت، عزّت، جوانى) فريبتان ندهد، زيرا كه آنها پرى با شما نخواهند بود (زود زايل ميشوند، و بار گران حساب آنها بدوش شما خواهد ماند).

خدا بيامرزد آن راد مردى را كه (در امر جهان و ناپايدارى آن) تفكر كند و عبرت گيرد، عبرت گيرد و بينا شود (از روى بينش براى آخرتش توشه برگيرد، من هر چه در امر دنيا و آخرت نظر ميكنم مى بينم) مثل اين است كه هر چه از امر دنيا است نزديك به نيستى و نابودى، و هر چه از امر آخرت است تو گوئى آمده و هست، هر شمرده شده تمام شدنى، و هر انتظار كشيده شده آمدنى، و هر آينده قريب و نزديك است (ساعات و دقايق عمر مى گذرد، اجل مى آيد قيامت سرپا مى شود).

نظم

  • نظر آريد يكسر سوى دنيابسان زاهد مايل به عقبى
  • كه باشد جوهرش بيرون ز اعراض نمود اعراض از آن و رست از امراض
  • بحقّ سوگند در اندك زمانىمقيم اين خراب آباد فانى
  • بناكامى شود از مسكنش دوردر آيد در درون دخمه گور
  • بدرد آرد دل آن مرد مترفكه ايمن گشته و گرديده مسرف
  • هر آنچه از وى گرفته ندهدش بازز عمر و از جوانى عزّت و ناز
  • نداند هم چه مى آيد و را پيش چه پيش آمد دلش را ميكند ريش
  • كز اكنون او بكار چاره خيزدچسان با ناگواريها ستيزد
  • جهان را عيش با غمها است مخلوطبه سستيها است قوّتهاش مربوط
  • مبادا تا كندتان دهر مغروربدآن چيزى كه با آيند مسرور
  • كمى از دولت و از مال و ثروت به ار بسيار كآرد كبر و نخوت
  • بدنيا زر اگر باشد خوش آيندبعقبى مالكش سخت است در بند
  • كمى از مال دنيا را حساب است زيادش هم قرين با صد عقاب است
  • خدا رحمت كند آن كز تفكّركند در امر اين دنيا تدبّر
  • بگيرد ز اعتبارش پند و عبرت بنور قلب و با چشم بصيرت
  • به بيند كآنچه اندر دار دنيا استبه پيموده است راه كمّى و كاست
  • بيانگارد كه آن بوده است نابودكه هيچست از جهان خسران و هم سود
  • و ليكن آخرت باقى شماردبراى آن سرا تخمى بكارد
  • كمى از وقت آن بسيار داندكنون ز آينده اش نقشى بخواند
  • بداند كآخرت خود رفتنى نيستزمانش هيچ زايل گشتنى نيست
  • دو روزى كه بود از عمر معدودبه بگذشتن بود همواره محدود
  • هر آينده كز آن باشد توقّعكه آن حشر است و هنگام تجمّع
  • بود نزديك و گردد زود واقع وقوعش را نباشد هيچ مانع

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS