خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18 : خيره سرى و دشمنى سران قريش

خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18 : خيره سرى و دشمنى سران قريش

موضوع خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18

متن خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18

خيره سرى و دشمنى سران قريش

متن خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18

إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ وَ لَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ (صلى الله عليه وآله)لَمَّا أَتَاهُ الْمَلَأُ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالُوا لَهُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدِ ادَّعَيْتَ عَظِيماً لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُكَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَيْتِكَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٌّ وَ رَسُولٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ فَقَالَ (صلى الله عليه وآله)وَ مَا تَسْأَلُونَ قَالُوا تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ (صلى الله عليه وآله) إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌفَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنِّي سَأُرِيكُمْ مَا تَطْلُبُونَ وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لَا تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ وَ إِنَّ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي الْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ الْأَحْزَابَ ثُمَّ قَالَ (صلى الله عليه وآله)يَا أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَوَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَانْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ وَ قَصْفٌ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّيْرِ حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)مُرَفْرِفَةً وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ (صلى الله عليه وآله)فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا عُلُوّاً وَ اسْتِكْبَاراً فَمُرْهَا فَلْيَأْتِكَ نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذَلِكَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً فَكَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ فَأَمَرَهُ (صلى الله عليه وآله)فَرَجَعَ فَقُلْتُ أَنَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِكَ وَ إِجْلَالًا لِكَلِمَتِكَ فَقَالَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ بَلْ ساحِرٌ كَذَّابٌ عَجِيبُ السِّحْرِ خَفِيفٌ فِيهِ وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ إِلَّا مِثْلُ هَذَا يَعْنُونَنِي

ترجمه مرحوم فیض

تو مى شنوى آنچه من مى شنوم، و مى بينى آنچه من مى بينم (در همه چيز با من يكسانى) مگر اينكه پيغمبر نيستى، و ليكن وزيرى، و تو بر خير و نيكوئى هستى (جامع جميع كمالات صوريّه و معنويّه بوده بر آنچه خير و نيكوئى دنيا و آخرت در آنست استوار مى باشى).

قسمت چهاردهم خطبه

64 و من با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بودم زمانيكه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد تو امر بزرگى (نبوّت و پيغمبرى) ادّعا ميكنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آنرا ادّعاء نكرده است،

و ما از تو كارى درخواست مى نماييم كه اگر آنرا براى ما بجا آورى و بما بنمائى مى دانيم كه پيغمبر و فرستاده (از جانب خدا) هستى، و اگر بجا نياورى مى دانيم جادوگر و دروغگو هستى،

65 پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چه مى خواهيد گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا با ريشه هايش (از زمين) كنده شده (بيايد) جلو رويت بايستد، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند بر همه چيز توانائى دارد، اگر اين خواهش شما را بر آورد آيا ايمان مى آوريد و بحقّ گواهى مى دهيد، گفتند: آرى،

66 فرمود: من بشما نشان مى دهم آنچه را مى طلبيد، و مى دانم كه بخير و نيكوئى (اسلام كه جامع خير دنيا و آخرت است) نمى گرويد، و بين شما كسى هست كه (بر كفرش باقى مانده و در جنگ بدر كشته مى گردد، و) در چاه انداخته ميشود (مراد چاهى است كه آنرا بدر مى ناميدند و آن بين مكّه و مدينه واقع شده به مدينه نزديكتر است، و از جمله كسانيكه در جنگ بدر بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند عتبه و شيبه دو پسر ربيعه و اميّة ابن عبد شمس و ابو جهل و وليد ابن مغيره بودند) و كسى هست كه لشگرها را گرد آورد (در وقعه خندق با مسلمين مى جنگد، و از جمله كسانيكه لشگر از اطراف گرد آوردند و مدينه را محاصره نمودند ابو سفيان و عمرو ابن عبدود و صفوان ابن اميّه و عكرمة ابن ابى جهل و سهل ابن عمرو بودند، و خندق گودالى بود كه در اطراف سور مدينه طيّبه براى اين جنگ كندند)

پس از آن پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى درخت اگر تو بخدا و روز رستخيز ايمان دارى و ميدانى من پيغمبر خدا هستم با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلو من بايست،

67 سوگند به خدائى كه آن حضرت را بحقّ (راستى و درستى) بر انگيخت درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد در حاليكه صداى سخت داشت و صدايى مانند صداى بالهاى مرغان، تا بين دو دست پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد،

و شاخه بلند خود را بر سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند، و من در طرف راست آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودم،

68 پس چون آن گروه آنرا ديدند از روى سرفرازى و گردنكشى گفتند: بفرما تا نيمى از آن پيش تو آيد و نيمه ديگر جاى خود بماند، پس درخت را بآن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن بسوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت ترين روى آوردن و سختترين صدا كردن مى ماند (از اوّل با شتابتر فرمان آن بزرگوار را اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله. بپيچد،

پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود پيوندد همچنانكه بود، پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله امر فرمود درخت بازگشت،

69 من گفتم: سزاوار پرستش جز خدا نيست، اى رسول خدا من نخست كسى هستم كه ايمان بتو آوردم و نخست كسيكه اقرار كردم باينكه درخت به فرمان و خواست خدا بجا آورد آنچه را كه كرد براى اعتراف به پيغمبرى تو و احترام فرمانت،

پس همه آن گروه گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است، شگفت جادويى كه در آن چابك است (زيرا بدون تأمّل و انديشه آنچه خواسته كرد) و (گفتند:) آيا ترا در كارت تصديق مى نمايد غير از مانند اين شخص كه قصدشان من بودم

ترجمه مرحوم شهیدی

همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روى- و مؤمنان را اميرى- .» و من با او بودم، هنگامى كه مهتران قريش نزد وى آمدند، و گفتند: «اى محمّد (ص) تو دعوى كارى بزرگ مى كنى كه نه پدرانت چنان دعويى داشتند، نه كسى از خاندانت. ما چيزى را از تو مى خواهيم اگر آن را پذيرفتى و به ما نماياندى، مى دانيم تو پيامبر و فرستاده اى و گرنه مى دانيم جادوگرى دروغگويى.» گفت (ص): «چه مى پرسيد» گفتند: «اين درخت را براى ما بخوان تا با رگ و ريشه برآيد و پيش روى تو در آيد.» گفت (ص): «خدا بر هر چيز تواناست. اگر خدا براى شما چنين كرد، مى گرويد، و به حق گواهى مى دهيد» گفتند «آرى.» گفت: «من آنچه را مى خواهيد به شما نشان خواهم داد. و من مى دانم شما به راه خير باز نمى گرديد. و در ميان شما كسى است كه در چاه افكنده شود و كسى است كه گروهها را بهم پيوندد و لشكر فراهم آورد.» سپس گفت (ص): «اى درخت اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان گرويده اى و مى دانى من فرستاده خدايم با رگ و ريشه از جاى برآى، و پيش روى من در آى به فرمان خداى.» پس به خدايى كه او را به راستى بر انگيخت، رگ و ريشه درخت از هم گسيخت و از جاى بر آمد بانگى سخت كنان و چون پرندگان پرزنان تا پيش روى رسول خدا (ص) بيامد، و شاخه فرازين خود را بر رسول خدا (ص) گسترد، و يكى از شاخه هايش را بر دوش من آورد، و من در سوى راست او (ص) بودم. پس چون آنان اين- معجزه- را ديدند، از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند: «بگو تا نيم آن نزد تو آيد و نيم ديگر بر جاى ماند.» پس او درخت را چنين فرمان داد و نيم آن رو سوى او نهاد، پيش آمدنى سخت شگفت آور، و با بانگى هر چه سخت تر. چنانكه مى خواست خود را به رسول خدا (ص) بپيچد. پس آنان از روى ناسپاسى و سركشى گفتند: «اين نيم را بفرما تا نزد نيم خود باز رود چنانكه بود» و او درخت را چنان فرمود. پس درخت باز گرديد و من گفتم: لا اله الّا اللّه، اى فرستاده خدا من نخستين كسم كه به تو گرويد، و نخستين كس كه اقرار كرد كه درخت آنچه را فرمودى به فرمان خدا به جا آورد. تا پيامبرى تو را گواهى دهد و گفته تو را بزرگ دارد.» پس آنان گفتند: «نه كه ساحرى است دروغگو، شگفت جادوگر است، و چه آسان است كار او. و چه كسى تو را در كارت تصديق كند جز او» (و قصدشان من بودم).

ترجمه مرحوم خویی

بدرستى كه تو اى على مى شنوى آنچه كه مى شنوم من، و مى بينى آنچه كه مى بينم من، مگر آنكه تو پيغمبر نيستى، و لكن تو وزير منى، و بدرستى كه تو ثابت هستى بر خير دنيا و آخرت

اين فصل آخر از خطبه شريفه باز در ذكر مفاخر و مناقب خود آن بزرگوار است مى فرمايد: و بتحقيق بودم من با حضرت رسالتماب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وقتى كه آمدند نزد آن حضرت جماعتى از كفار قريش پس گفتند او را: أى محمّد بدرستى كه تو ادّعا كردى أمر عظيمى را كه ادّعا نكرده بود آنرا پدران تو و نه أحدى از خانواده تو و ما خواهش مى كنيم از تو كارى را اگر اجابت كردى ما را بان كار و نمودى آن را بما مى دانيم كه تو پيغمبر مرسلى، و اگر اجابت نكردى مى دانيم كه تو جادوگر و بسيار دروغ گوئى.

پس فرمود آن حضرت بايشان چه خواهش داريد گفتند كه بخوانى بجهت ما اين درخت را تا پر كنده شود با ريشه هاى خود و بايستد پيش تو، پس فرمود آن حضرت كه خداى تعالى بهر چيز قادر است پس اگر بكند خداوند عالم بجهت شما آن را آيا ايمان مى آوريد و شهادت مى دهيد بحق پس گفتند: بلى فرمود پس بدرستى كه بزودى بنمايم من بشما آن چيزى را كه طلب مى كنيد و حال آنكه بدرستى كه يقين منست كه شما باز نمى گرديد بسوى اسلام كه خير دنيا و آخرت است، و بدرستى كه در ميان شما است كسى كه انداخته مى شود در چاه بدر، و كسى كه جمع سازد لشكرهاى كفّار را بمحاربه من.

بعد از آن فرمود آن حضرت بطريق خطاب بدرخت كه اى درخت اگر هستى كه ايمان دارى بخداى تعالى و بروز آخرت و مى دانى كه منم پيغمبر خدا پس بركنده شو با ريشه هاى خود تا اين كه بايستى پيش من با اذن خدا.

پس قسم بخدائى كه مبعوث فرمود او را بحق هر آينه بر كنده شد با رگ و ريشه هاى خود و آمد بسوى آن حضرت در حالتى كه مر او را صداى سخت بود، و آوازى بود مانند آواز بالهاى مرغان، تا اين كه ايستاد پيش حضرت رسالتماب صلّى اللّه عليه و آله حركت كنان مثل مرغ بال زنان، و انداخت شاخه بلندتر خود را بر پيغمبر خدا و بعض شاخهاى خود را بر دوش من، و بودم من در جانب راست آن حضرت.

پس وقتى كه نظر كردند آن جماعت بان معجزه گفتند از روى تكبّر و گردن كشى پس أمر كن تا بيايد بسوى تو نصف آن و باقى ماند بر جاى خود نصف ديگر آن، پس أمر فرمود آن را باين پس پيش آمد بسوى او نصف آن درخت مانند عجب ترين روى آوردن و سخت ترين آن از روى آواز پس نزديك شد كه پيچيده شود بحضرت رسول خدا پس گفتند آن ملاعين از روى كفر و ستيزه گى پس أمر كن اين نصف را برگردد بسوى آن نصف ديگر چنانكه در اصل بود، پس أمر فرمود او را پس برگشت.

پس گفتم من: لا إله إلّا اللّه بدرستى كه من أوّل ايمان آورنده ام بتو يا رسول اللّه و أوّل كسى هستم كه ايمان آورد باين كه آن درخت كرد آنچه كرد بفرمان خدا از جهت تصديق پيغمبرى تو و تعظيم فرمايش تو.

پس گفتند آن كفّار شقاوت آثار جميعا كه تو جادوگر دروغ گوئى عجيب و غريب است سحر تو چابك و سبك دستى در آن، و تصديق نمى كند تو را در پيغمبرى تو مگر مثل اين- و قصد مى كردند در اين حرف مرا- 

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

إنّك تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلّا أنّك لست بنبيّ، و لكنّك وزير، و إنّك لعلى خير. و لقد كنت معه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا أتاه الملاء من قريش، فقالوا له: يا محمّد إنّك قد إدّعيت عظيما لم يدّعه آباؤك و لا أحد من بيتك و نحن نسئلك أمرا إن أجبتنا إليه و أريتناه علمنا أنّك نبيّ و رسول و إن لم تفعل علمنا أنّك ساحر كذّاب. قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لهم: و ما تسئلون قالوا: تدع لنا هذه الشّجرة حتّى تنقلع بعروقها و تقف بين يديك فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ اللّه على كلّ شي ء قدير فإن فعل اللّه ذلك بكم أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ قالوا: نعم. قال: فإنّي ساريكم ما تطلبون، و إنّى لأعلم أنّكم لا تفيئون إلى خير، و أنّ فيكم من يطرح في القليب، و من يحزّب الأحزاب. ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا أيّتها الشّجرة إن كنت تؤمنين باللّه و اليوم الاخر و تعلمين أنّي رسول اللّه فانقلعي بعروقك حتّى تقفى بين يديّ بإذن اللّه. و الّذي بعثه بالحقّ لانقلعت بعروقها و جاءت و لها دويّ شديد و قصف كقصيف أجنحة الطّير، حتّى وقفت بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرفرفة، و ألقت بغصنها الأعلى على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و ببعض أغصانها على منكبي، و كنت عن يمينه صلّى اللّه عليه و آله. فلمّا نظر القوم إلى ذلك قالوا علوّا و استكبارا: فمرها فليأتك نصفها و يبقى نصفها، فأمرها بذلك، فأقبل إليه نصفها كأعجب إقبال و أشدّه دويّا، فكادت تلتفّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فقالوا كفرا و عتوّا فمر هذا النّصف فليرجع إلى نصفه كما كان، فأمره صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرجع. فقلت أنا: لا إله إلّا اللّه فإنّي أوّل مؤمن بك يا رسول اللّه و أوّل من أقرّ بأنّ الشّجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه تعالى، تصديقا لنبوّتك و إجلالا لكلمتك، و قال القوم كلّهم: بل ساحر كذّاب عجيب السّحر خفيف فيه و هل يصدّقك في أمرك إلّا مثل هذا- يعنونني

اللغة

(القليب) البئر يذكّر و يؤنّث أو العاديّة القديمة منها و (الأحزاب) جمع الحزب الطائفة و جماعة الناس و تحزّبوا صاروا أحزابا و حزّبتهم تحزيبا جعلتهم حزبا حزبا و (القصف و القصيف) الصوت، و في بعض النسخ قصف كقصف أجنحة الطير، و الجميع بمعنى واحد و (رفرف) الطائر بجناحيه إذا بسطهما عند السقوط على شي ء يحوم عليه ليقع فوقه

الاعراب

قوله: مرفرفة بالنصب حال من فاعل وقفت، و قوله: و ألقت عطف على وقفت، و علوّا و استكبارا منصوبان على المفعول لأجله، و دويّا منصوب على التميز، و كفرا و عتوّا أيضا منصوبان على المفعول له، و كذلك تصديقا و اجلالا

المعنی

التاسعة- ما أشار إليه بقوله (إنّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى) ظاهر هذا الكلام يفيد أنّ الامام يسمع صوت الملك و يعاينه كالرّسول.

أمّا سماع الصوت فلا غبار عليه و يشهد به أخبار كثيرة.

و أمّا المعاينة فيدلّ عليه بعض الأخبار.

مثل ما فى البحار من أمالى الشيخ باسناده عن أبى حمزة قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ منّا لمن ينكت فى قلبه و إنّ منّا لمن يؤتي في منامه و إنّ منّا لمن يسمع الصّوت مثل صوت السلسلة فى الطّشت و أنّ منّا لمن يأتيه صورة أعظم من جبرئيل و ميكائيل و قال أبو عبد اللّه عليه السّلام: منّا من ينكت في قلبه، و منّا من يخاطب، و قال عليه السّلام: إنّ منّا لمن يعاين معاينة و إنّ منّا لمن ينقر في قلبه كيت و كيت، و إنّ منّا لمن يسمع كوقع السّلسلة في الطشت، قال: قلت: و الّذى يعاينون ما هو قال: خلق أعظم من جبرئيل و ميكائيل.

و لكن الظاهر من الأخبار الكثيرة أنّ الامام يسمع الصّوت و لا يعاين، و من ذلك اضطرّ المحدّث العلّامة المجلسي «ره» بعد رواية هذه الرّواية إلى تأويلها بقوله: و المراد بالمعاينة معاينة روح القدس و هو ليس من الملائكة مع أنّه يحتمل أن يكون المعاينة في غير وقت المخاطبة، انتهى.

و تمام الكلام إنشاء اللّه فى التّنبيه الثاني من التنبيهات الاتية، هذا.

و لما كان ظاهر قوله صلّى اللّه عليه و آله انّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى موهما للسماوات بينه عليه السّلام و بينه صلّى اللّه عليه و آله استدرك ذلك بقوله (إلّا أنّك لست بنبيّ) و نظير هذا الاستدراك قد وقع في كلام الصادق عليه السّلام و هو: ما رواه في البحار من البصاير بسنده عن عليّ السائي قال: سألت الصادق عليه السّلام عن مبلغ علمهم، فقال: مبلغ علمنا ثلاثة وجوه: ماض، و غابر، و حادث، فأمّا الماضي فمفسّر، و أمّا الغابر فمزبور، و أمّا الحادث فقذف في القلوب و نقر في الأسماع و هو أفضل علمنا و لا نبيّ بعد نبيّنا.

فانّ النّكث و النّقر لما كانا مظنّة لأن يتوهّم السائل فيهم النّبوّة قال عليه السّلام: و لا نبيّ بعد نبيّنا، و يتّضح لك معني هذا الحديث ممّا نورده في التّنبيه الثاني إنشاء اللّه.

ثمّ إنّه لمّا نفي عنه النّبوة أثبت له الوزارة و هي عاشر المناقب فقال (و لكنّك لوزير و إنّك لعلى خير) بشّره بالوزارة و نبّه به على أنّه الصّالح لتدبير أمور الرّسالة و المعاون له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في نظم امور الدّين و تأسيس قواعد شرع المبين و اصلاح امور الاسلام و المسلمين، ثمّ شهد به أنّه على خير و أشار به على استقراره و ثباته على ما هو خير الدّنيا و الاخرة، و أنّه مجانب لما هو شرّ الدّنيا و الاخرة.

و هذا معني عام متضمّن لكونه عليه السّلام جامعا لجميع الكمالات و المكارم الدّنيويّة و الاخرويّة و المحامد الصّوريّة و المعنويّة و كونه راسخا فيها غير متزلزل و لا متكلّف، هذا.

و اعلم أنّ هذا الفصل من الخطبة الشريفة لمّا كان متضمّنا لجلّ مسائل الرّسالة و الامامة حسبما عرفته أتيت في شرحه من الرّوايات الشّريفة و التحقيقات اللطيفة بما هو مقتضي مذهب الفرقة النّاجية الاماميّة، و أضربت عن روايات عاميّة ضعيفة أوردها الشّارح المعتزلي في بيان عصمة النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالملائكة.

و العجب من مبالغة الشّارح البحراني له في ايراد بعض هذه الأخبار مع أنّها مضافة إلى أنّها خلاف اصول الاماميّة ممّا تشمئزّ عنها الطباع و تنفر عنها الأسماع كما هو غير خفيّ على من لاحظ الشرحين بنظر الدّقة و الاعتبار.

ثمّ لما بقي هنا بعض مطالب محتاجة إلى بسط من الكلام أردت ايرادها و تحقيق ما هو محتاج إلى التحقيق في ضمن تنبيهات ثلاثة فأقول و باللّه التوفيق:

التنبيه الاول

اعلم أنّا قد قلنا في شرح قوله عليه السّلام في فاتحة هذا الفصل: ألا و قد أمرني اللّه بقتال أهل البغى: إنّ من جملة الأوامر الامرة بقتاله لهم قوله «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ. يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ».

لكن جمعا من العامّة العمياء المتعصّبين من المعتزلة و الأشاعرة زعموا أنّ الاية ناظرة إلى أبي بكر و دالّة على صحّة إمامته، و قد أفرط في هذا المعنى النّاصب المتعصّب فخر المشكّكين و المضلّين خذله اللّه تعالى و حشره مع أوليائه المرتدّين فأحببت أن اورد مقالهم و اعقّبه بالتنبيه على خطائهم و ضلالهم فأقول: قال الشّارح المعتزلي في شرح هذا الفصل: و اعلم أنّ أصحابنا قد استدلّوا على صحّة إمامة أبي بكر بهذه الاية، قال قاضي القضاة في المغنى: و هذا خبر من اللّه تعالى و لا بدّ أن يكون كائنا على ما أخبر به، و الذين قاتلوا المرتدّين هم أبو بكر و أصحابه فوجب أن يكونوا هم الّذين عناهم اللّه سبحانه بقوله: يحبّهم و يحبّونه، و ذلك يوجب أن يكون على صواب، انتهى و قال الفخر الرّازي في تفسير الاية: اختلفوا في أنّ اولئك القوم من هم، فقال عليّ بن أبي طالب و الحسن و القتادة و الضحاك و ابن جريح: هم أبو بكر و أصحابه لأنهم هم الذين قاتلوا أهل الرّدّة، قالت عايشة: مات رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ارتدّت العرب و اشتهر النفاق و نزل بأبي ما لو نزل بالجبال الرّاسيات لهاضها.

و قال السدى: نزلت الاية فى الأنصار، لأنّهم هم الّذين نصروا الرّسول و أعانوه على اظهار الدّين.

و قال مجاهد: نزلت في أهل يمن و روى مرفوعا أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما نزلت هذه الاية أشار إلى أبي موسى الأشعري و قال: هم قوم هذا. و قال آخرون: هم الفرس لأنه روي أنّ النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما سئل عن هذه الاية ضرب بيده على عاتق سلمان و قال: هذا و ذووه ثمّ قال: لو كان الدّين معلّقا بالثريّا لنا له رجال من أبناء فارس.

و قال قوم: إنها نزلت في عليّ عليه السّلام و يدلّ عليه وجهان: الوجه الأوّل أنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما دفع الرّاية إلى عليّ عليه السّلام يوم خيبر قال: لأدفعنّ الرّاية غدا إلى رجل يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، و هذا هو الصفة المذكورة فى الاية.

و الوجه الثاني أنه تعالى إنما ذكر بعد هذه الاية قوله: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الاية، و هذه فى حقّ عليّ عليه السّلام فكان الأولى جعل ما قبلها أيضا فى حقّه عليه السّلام، فهذه جملة الأقوال فى هذه الاية، و لنا فى هذه الاية مقامات: المقام الأول أنّ هذه الاية من أدلّ الدّلائل على فساد مذهب الاماميّة من الرّوافض.

و تقرير مذهبهم إنّ الّذين أقرّوا بخلافة أبى بكر و امامته كلّهم كفروا و صاروا مرتدّين، لأنّهم أنكروا النصّ الجليّ على إمامة عليّ عليه السّلام.

فنقول: لو كان كذلك لجاء اللّه تعالى بقوم يحاربهم و يقهرهم و يردّهم إلى الدّين الحقّ بدليل قوله: مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ، الاية، و كلمة من فى معرض الشرط للعموم، فهي تدلّ على أنّ كلّ من صار مرتدّا عن دين الاسلام فانّ اللّه يأتي بقوم يقهرهم و يردّهم و يبطل شوكتهم فلو كان الذين نصبوا أبا بكر للخلافة كذلك لوجب بحكم الاية أن يأتي اللّه بقوم يقهرهم و يبطل مذهبهم، و لما لم يكن الأمر كذلك بل الأمر بالضدّ فانّ الرّوافض هم المقهورون الممنوعون من إظهار مقالاتهم الباطلة أبدا منذ كانوا علمنا فساد مذهبهم و مقالتهم، و هذا كلام ظاهر لمن أنصف.

المقام الثاني إنّا ندّعي أنّ هذه الاية يجب أن يقال: إنّها نزلت في حقّ أبي بكر و الدّليل عليه وجهان: الوجه الأول أنّ هذه الاية مختصّة بمحاربة المرتدّين، و أبو بكر هو الذي تولّى محاربة المرتدّين، و لا يمكن أن يكون المراد هو الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، لأنه لم يتّفق له محاربة المرتدّين، و لأنه تعالى قال: فسوف يأتي اللّه، و هذا للاستقبال لا للحال، فوجب أن يكون ذلك القوم غير موجودين فى وقت نزول هذا الخطاب.

فان قيل: هذا لازم عليكم، لأنّ أبا بكر كان موجودا فى ذلك الوقت.

قلنا: الجواب من وجهين: الأول أنّ القوم الذين قاتل بهم أبو بكر أهل الردّة ما كانوا موجودين فى الحال و الثّانى أنّ معنى الاية أنّ اللّه تعالى قال: فسوف يأتي اللّه بقوم، قادرين متمكّنين من هذا الحراب، و أبو بكر و إن كان موجودا فى ذلك الوقت إلّا أنه ما كان مستقلّا فى هذا الوقت بالحراب و الأمر و النّهى، فزال السؤال فثبت أنه لا يمكن أن يكون هو الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لا يمكن أن يكون المراد هو علىّ عليه السّلام لأنّ عليا لم يتّفق له قتال مع أهل الردّة فكيف تحمل هذه الاية عليه.

فان قالوا: بل كان قتاله مع أهل الردّة، لأنّ كلّ من نازعه فى الامامة كان مرتدّا.

قلنا: هذا باطل من وجهين: الأول أنّ اسم المرتدّ إنما يتناول من كان تاركا للشرايع الاسلاميّة، و القوم الذين نازعوا عليّا ما كانوا كذلك فى الظاهر، و ما كان أحد يقول إنّهم خرجوا عن الاسلام و عليّ لم يسمّهم البتّة بالمرتدّين، فهذا الذى يقوله هؤلاء الرّوافض لعنهم اللّه بهت على جميع المسلمين و على عليّ عليه السّلام أيضا.

الثاني أنه لو كان كلّ من نازعه في الامامة مرتدّا لزم فى أبى بكر و فى قومه أن يكونوا مرتدّين، و لو كان كذلك لوجب بحكم ظاهر الاية أن يأتي اللّه بقوم يقهرونهم و يردّونهم إلى الدّين الصحيح، و لما لم يوجد ذلك البتّة علمنا أنّ منازعة عليّ فى الامامة لا يكون ردّة، و إذا لم تكن ردّة لم يمكن حمل الاية على عليّ لأنّها نازلة فيمن يحارب المرتدّين. و لا يمكن أيضا أن يقال: إنّها نازلة في أهل فارس أو في أهل اليمن، لأنّهم لم يتّفق لهم محاربة مع المرتدّين، و بتقدير أنّه اتّفقت لهم هذه المحاربة و لكنهم كانوا رعيّة و أتباعا و أذنابا، و كان الرئيس المطاع الامر في تلك الواقعة هو ابو بكر و معلوم أنّ حمل الاية على من كان أصلا في هذه العبادة و رئيسا مطاعا فيها أولى من حملها على الرّعية و الأتباع و الأذناب، فظهر بما ذكرنا من الدّليل الظاهر أنّ هذه الاية مختصّة بأبي بكر.

و الوجه الثاني في بيان أنّ هذه الاية مختصّة بأبي بكر هو: إنّا نقول: هب أنّ عليّا قد كان حارب المرتدّين، و لكن محاربة أبى بكر مع المرتدّين كانت أعلى حالا و أكثر موقعا فى الاسلام من محاربة عليّ مع من خالفه فى الامامة و ذلك لأنّه علم بالتواتر أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا توفّى اضطربت الأعراب و تمرّدوا و أنّ أبا بكر هو الّذي قهر مسيلمة و طليحة، و هو الذى حارب مانعي الزّكاة، و لمّا فعل ذلك استقرّ الاسلام و عظمت شوكته و انبسطت دولته.

أمّا لما انتهى الأمر إلى علىّ فكان الاسلام قد انبسط فى الشّرق و الغرب و صار ملوك الدّنيا مقهورين و صار الاسلام مستوليا على جميع الأديان و الملل، فثبت أنّ محاربة أبى بكر أعظم تاثيرا فى نصرة الاسلام و تقويته من محاربة عليّ عليه السّلام.

و معلوم أنّ المقصود من هذه الاية تعظيم قوم يسعون فى تقوية الدّين و نصرة الاسلام، و لما كان أبو بكر هو المتولّى لذلك وجب أن يكون هو المراد بالاية.

المقام الثالث فى هذه الاية و هو أنّا ندّعى دلالة هذه الاية على صحّة إمامة أبى بكر، لما ثبت بما ذكرنا أنّ هذه الاية مختصّة به، فنقول: إنّه تعالى وصف الذين أرادهم بهذه الاية بصفات: أوّلها أنّهم يحبّهم اللّه، فلمّا ثبت أنّ المراد بهذه الاية هو أبو بكر ثبت أنّ قوله يحبّهم و يحبّونه وصف لأبى بكر، و من وصفه اللّه تعالى بذلك يمتنع أن يكون ظالما، و ذلك يدلّ على أنه كان محقّا في إمامته.

و ثانيها قوله: أذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين، و هو صفة أبي بكر أيضا للدّليل الّذي قدّمناه.

و يؤكّده ما روى في الخبر المستفيض أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: أرحم امّتي بامّتي أبو بكر، فكان موصوفا بالرّحمة و الشفقة على المؤمنين، و بالشدّة مع الكفّار.

ألا ترى أنّ في أوّل الأمر حين كان الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في مكّة و كان في غاية الضعف كيف كان يذبّ عن الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كيف كان يلازمه، و يخدمه، و ما كان يبالي بجبابرة الكفّار و شياطينهم و في آخر الأمر أعنى وقت خلافته كيف لم يلتفت إلى قول أحد و أصرّ على أنه لا بدّ من المحاربة مع مانعى الزكاة حتى آل الأمر إلى أن خرج إلى قتال القوم وحده حتى جاء أكابر الصحابة و تضرّعوا إليه و منعوه من الذهاب.

ثمّ لما بلغ بعث العسكر إليهم انهرموا و جعل اللّه ذلك مبدء لدولة الاسلام، فكان قوله: أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ، لا يليق إلّا به.

و ثالثها قوله: يجاهدون فى سبيل اللّه و لا يخافون لومة لائم، فهذا مشترك فيه بين أبى بكر و علىّ إلّا أنّ حظّ أبى بكر فيه أتمّ و أكمل.

و ذلك لأنّ مجاهدة أبى بكر مع الكفار كان فى أوّل البعث، و هناك الاسلام كان فى غاية الضعف، و الكفر كان فى غاية القوّة، و كان يجاهد الكفار بمقدار قدرته و يذبّ عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بغاية وسعه.

و أما عليّ عليه السّلام فانه إنما شرع فى الجهاد يوم بدر و أحد، و فى ذلك الوقت كان الاسلام قويّا و كانت العساكر مجتمعة.

فثبت أنّ جهاد أبى بكر كان أكمل من جهاد عليّ عليه السّلام من وجهين: الأوّل أنه كان متقدّما عليه فى الزّمان لقوله تعالى: وَ ما لَكُمْ أَلَّا تُنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ و الثاني جهاد أبي بكر كان في وقت ضعف الرّسول و جهاد علىّ كان في وقت القوّة.

و رابعها قوله: ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء، و هذا لايق بأبي بكر لأنّه متأكّد بقوله تعالى: وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ، و قد بيّنا أنّ هذه الاية في أبي بكر و ممّا يدلّ على أنّ جميع هذه الصّفات لأبي بكر أنا بيّنا بالدّليل أنّ هذه الاية لا بدّ و أن تكون في أبي بكر، و متى كان الأمر كذلك كانت هذه الصّفات لا بدّ و أن تكون لأبي بكر، و إذا ثبت هذا وجب القطع بصحّة امامته، إذ لو كانت باطلة لما كانت هذه الصّفات لائقة به.

فان قيل: لم لا يجوز أن يقال: إنه كان موصوفا بهذه الصّفات حال حياة الرّسول ثمّ بعد وفاته لما شرع في الامامة زالت هذه الصّفات و بطلت.

قلنا: هذا باطل قطعا، لأنّه تعالى قال: فسوف يأتي اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه، فأثبت كونهم موصوفين بهذه الصّفات حال اتيان اللّه بهم في المستقبل، و ذلك يدلّ على شهادة اللّه بكونه موصوفا بهذه الصّفات حال محاربته مع أهل الرّدة، و ذلك هو حال امامته، فثبت بذلك الاية دلالة الاية على صحّة امامته.

أمّا قول الرّوافض لعنهم اللّه إنّ هذه الاية في حقّ عليّ عليه السّلام بدليل أنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال يوم خيبر: لاعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، و كان ذلك هو عليّ عليه السّلام.

فنقول: هذا الخبر من باب الاحاد و عندهم لا يجوز التّمسك به في العمل فكيف يجوز التّمسك به في العلم.

و أيضا إنّ اثبات هذه الصفة لعليّ عليه السّلام لا يوجب انتفاءها عن أبي بكر و بتقدير أن يدلّ على ذلك لكنّه لا يدلّ على انتفاء ذلك المجموع عن أبي بكر و من جملة تلك الصفات كونه كرّارا غير فرّار فلمّا انتفى ذلك عن أبى بكر لم يحصل مجموع تلك الصّفات له فكفى هذا في العمل بدليل الخطاب، فأمّا انتفاء جميع تلك الصفات فلا دلالة فى اللّفظ عليه فهو تعالى إنّما أثبت هذه الصّفة المذكورة فى هذه الاية حال اشتغاله بمحاربة المرتدّين بعد ذلك، فهب أنّ تلك الصفة ما كانت حاصلة في ذلك الوقت فلم يمنع ذلك من حصولها في الزّمان المستقبل.

و لأنّ ما ذكرناه تمسّك بظاهر القرآن و ما ذكروه تمسّك بالخبر المذكور المنقول بالاحاد.

و لأنّه معارض بالأخبار الدّالة على كون أبى بكر محبّا للّه و رسوله و كون اللّه محبّا له و راضيا عنه، قال تعالى فى حقّ أبى بكر: وَ لَسَوْفَ يَرْضى و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ اللّه يتجلّى للناس عامّة و يتجلّى لأبى بكر خاصّة، و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما صبّ اللّه شيئا فى صدرى إلّا و صبّه فى صدر أبى بكر، و كلّ ذلك يدلّ على أنّه كان يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله.

و أما الوجه الثاني و هو قولهم: الاية التي بعد هذه الاية دالّة على امامة عليّ عليه السّلام فوجب أن تكون هذه الاية نازلة في عليّ.

فجوابنا أنا لا نسلّم دلالة الاية التي بعد هذه الاية على امامته، و سنذكر الكلام فيه، فهذا ما فى هذا الموضع من البحث و اللّه أعلم، انتهى كلامه هبط مقامه.

و يتوجّه عليه وجوه من الكلام و ضروب من الملام: الوجه الاول- أنّ نسبته كون المراد بقوم يحبّهم و يحبّونه هو ابو بكر و أصحابه إلى عليّ عليه السّلام بهت و افتراء، و إنما المرويّ عنه عليه السّلام و عن حذيفة و عمّار و ابن عباس حسبما تعرفه أنّ المراد به هو عليه السّلام و أصحابه.

الثاني- ما ذكره من الوجه الثاني من استدلال الامامية بأنّ الاية الواقعة بعد هذه الاية عنى قوله: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ، فى حقّ عليّ عليه السّلام فكان الأولى جعل ما قبلها أيضا فى حقّه فاسد، لأنّ أصحابنا و إن قالوا بكون انما وليّكم اللّه فى حقّه لكنّهم لم يستدلّوا بذلك على كون هذه الاية أعني: فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ، فيه عليه السّلام و إنّما استدلّوا على ذلك بالوجه الأوّل الّذى حكاه عنهم و يأتي توضيحه، و بما روي عن أمير المؤمنين عليه السّلام من قوله يوم البصرة و اللّه ما قوتل أهل الاية حتّى اليوم و تلاها، و بما روي عن وجوه الصحابة مثل حذيفة و عمّار و ابن عبّاس من نزولها فيه عليه السّلام كما قاله المرتضى في الشافي، و مثلهم الثعلبى قال فى تفسير قوله: فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ الاية، هو عليّ بن أبي طالب.

الثالث- أنّ استدلاله على فساد مذهب الاماميّة بقوله: و تقرير مذهبهم إلى قوله: و لما لم يكن كذلك علمنا فساد مذهبهم، سخيف جدّا، لأنّا لا ننكر ارتداد أبي بكر و من تبعه حسبما نشير اليه، و لكن نمنع دلالة الاية على أنّ كلّ من صار مرتدّا عن دين الاسلام، فانّ اللّه يأتي بقوم يردّهم إلى الاسلام و إفادة من للشرط و العموم لا يقتضى ذلك.

و ذلك لأنه سبحانه لم يقل من يرتدّ منكم عن دينه فسوف يأتي اللّه بقوم يجاهدهم و يقهرهم و يردّهم الى الدّين الحقّ كما زعمه هذا الناصب، و إنما قال فسوف يأتي اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه آه.

و لا دلالة فيها على أنّ القوم المأتيّ بهم يجاهدون هؤلاء المرتدّين بل ظاهر معنى الاية و مساقها مع قطع النظر عن الأخبار أنّ من يرتدّ منكم عن دينه فلن يضرّ دينه شيئا و لا يوجب ارتداده ضعفه و وهنه لأنّه سبحانه سوف يأتي بقوم لهم هذه الصّفات ينصرونه على أبلغ الوجوه، و بهم يحصل كمال قوّته و شوكته.

فيكون مساق هذه الاية مساق قوله تعالى وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ».

و قد روى ابن شهر آشوب من طريق العامّة باسناده عن سعيد بن جبير عن ابن عباس في هذه الاية يعني بالشاكرين عليّ بن أبي طالب و بالمرتدّين على أعقابكم هم الذين ارتدّوا عنه عليه السّلام.

فقد علم بما ذكرنا أنّ الاية لا تقتضى أنّ كلّ من ارتدّ لا بدّ و أن يأتي اللّه بمن يردّه عن ارتداده إلى دين الاسلام كما توهّمه الرّازى، كيف و لو كان مفهومها ذلك لوجب أن لا يوجد مرتدّ إلّا و له قاهر يقهره و رادّ يردّه إلى دين الاسلام، و المعلوم المشاهد بالتجربة و الوجدان عدمه، فانّ العالم ملاء من المرتدّين و ليس لهم دافع و لا رادع.

و قد اعترف الرازى بخبطه من حيث لا يشعر، فانّه نقل قبل ما حكينا عنه من كلامه في جملة كلام نقله عن صاحب الكشّاف و ارتضاه أنّ من جملة المرتدّين غسّان قوم جبلة بن الايهم على عهد عمر، و ذلك أنّ جبلة أسلم على يد عمر و كان ذات يوم جارّا رداءه فوطئ رجل طرف ردائه فغضب فلطمه، فتظلّم الرّجل إلى عمر فقضي له بالقصاص عليه إلّا أن يعفو عنه فقال: أنا اشتريها«» بألف فأبى الرّجل فلم يزل يزيد في الفداء إلى أن بلغ عشرة آلاف، فأبى الرّجل إلّا القصاص، فاستنظر عمر فأنظره فهرب إلى الرّوم و ارتدّ، انتهى.

فأقول للرّازى: إنّ هؤلاء كانوا مرتدّين بعد إسلامهم فلم لم يأتي اللّه بقوم يقهرونهم و يردّونهم إلى الاسلام على ما زعمت، فعلم فساد ما قاله في معني الاية.

الرابع- قوله: إنّ هذه الاية مختصّة بمحاربة المرتدّين و أبو بكر هو الّذى تولّى محاربتهم، قد علمت عدم دلالة الاية على محاربتهم فضلا عن اختصاصها بها.

و على التنزّل و تسليم الدّلالة و الاختصاص فنمنع اختصاص أبي بكر بمحاربتهم لأنّ من جملة المرتدّين الناكثين و القاسطين و المارقين و قد حاربهم أمير المؤمنين عليه السّلام.

و من جملتهم بنو مدلج و رئيسهم ذو الحمار و هو الأسود العنسي و كان كاهنا ادّعا النبوّة في اليمن و استولى على بلادها و أخرج عمّال رسول اللّه منها فكتب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى معاذ بن جبل و سادات اليمن فأهلكه اللّه على يد فيروز الدّيلمي فقتله و اخبر رسول اللّه بقتله ليلة قتل، فسرّ المسلمون و قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من الغد، و أتى خبره في آخر شهر ربيع الأوّل روى ذلك في الكشّاف و حكاه عنه الرّازى أيضا.

و إذا لم يكن المحاربة مختصّة بأبي بكر فلم لا يجوز أن يكون المقصود بالاية هؤلاء المحاربون بالمرتدّين لا أبو بكر و أصحابه.

الخامس- قوله: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يتّفق له محاربة المرتدّين قد علمت بطلانه.

فان قلت: إنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يتولّ بنفسه جهاد بني مدلج، و إنّما أنفذ إليهم سريّة قلت: أبو بكر أيضا لم يتولّ بنفسه.

السادس- قوله: و لأنه تعالى قال: فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ، و هذا للاستقبال لا للحال فوجب أن يكون هذا القوم غير موجودين في وقت نزول الخطاب فيه أنّه مسلّم و لكنّه لا ينافي كون المراد بالمرتدّين بنو مدلج أو قوم مسيلمة فانّ محاربة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لهم كان بعد مضيّ نزول الخطاب و في آخر عمره الشريف، أمّا بنو مدلج فقد عرفت، و أمّا مسيلمة فقد ادّعى النّبوة فأنفذ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لقتله جماعة من المسلمين و أمرهم أن يفتكوا به إن أمكنهم غيلة، و استقرّ عليه قبايل من العرب و قتل على يدي وحشي قاتل حمزة بعد موت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

السابع- قوله: إنّ القوم الّذين قاتل بهم أبو بكر أهل الردّة ما كانوا موجودين في الحال.

فيه أوّلا أنّه رجم بالغيب فمن أين له إثبات عدم وجودهم، بل بيّن الفساد لأنّ المرتدّين هم الذين كانوا في زمن الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مثل خالد بن الوليد و أبو قتادة الأنصارى و نظرائهم و جلّهم كان جيش اسامة كما يظهر من كتب السّير.

و ثانيا بعد التنزّل أنّ عدم وجودهم لا ينفع بحال أبي بكر على ما زعم مع كونه موجودا بل يدخل المقاتلون معه في عموم الاية لعدم كونهم موجودين و يخرج هو بنفسه عنه لكونه موجودا، فافهم جيّدا.

الثامن- قوله: إنّ معنى الاية إنّ اللّه قال: فسوف يأتي اللَّه بقوم قادرين متمكّنين من هذا الحرب «إلى قوله» و الأمر و النهي.

فيه إذا كان البناء في معنى الاية على ذلك فلنا أن نقول: إنّ أمير المؤمنين أيضا كان موجودا في ذلك الوقت و فى زمان أبى بكر لكنّه لم يكن متمكّنا من الحرب و الأمر و النهي إلى أن استقلّ بالأمر، فقاتل المرتدّين من النّاكثين و القاسطين و المارقين، غاية الأمر إنّ عدم استقلال أبي بكر بوجود الرئيس الحقّ و هو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و عدم استقلال أمير المؤمنين عليه السّلام بوجود رئيس الباطل أعني الغاصبين للخلافة مع عدم المعاون التاسع- قوله: فثبت أنّه لا يمكن أن يكون المراد هو الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قد علمت فساده و امكان إرادته.

العاشر- قوله: اسم المرتدّ إنما يتناول من كان تاركا للشرايع الاسلاميّة اه.

فيه أنّه إن أراد به تركه لجميعها فيتعرض عليه بأنّ مانعي الزكاة لم يكونوا تاركين للجميع و انّما منعوا الزّكاة فحسب فكيف حكمتم بارتدادهم، و يدلّ على ما ذكرنا من عدم تركهم للجميع، مضافا إلى ما يأتي قول قاضي القضاة في المغني حيث قال: فان قال قائل فقد كان مالك يصلّي، قيل له: و كذلك ساير أهل الرّدة و الكفر و إنّما كفروا بالامتناع من الزّكاة و اعتقاد إسقاط وجوبها دون غيره.

و إن اراد به تناول الاسم و لو بترك بعضها فنقول: إنّ المحاربين لأمير المؤمنين عليه السّلام قد كانوا تاركين للبعض، حيث انّهم قد كانوا يستحلّون قتاله و قتله و قتل ساير المؤمنين التابعين له عليه السّلام فضلا عن إنكارهم النصّ الجليّ و نقضهم لبيعته.

و استحلال قتل المؤمنين و سفك دمائهم فضلا عن أكابرهم و أفاضلهم أشدّ من استحلال الخمر و شربه قطعا، فيكونوا كفّارا مرتدّين.

مع أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال له عليه السّلام بلا خلاف بين أهل النقل: يا عليّ حربك حربي و سلمك سلمي، و نحن نعلم أنّ المقصود به ليس إلّا التشبيه في الأحكام، و من أحكام محاربي النّبي الكفر و الارتداد بالاتّفاق.

و ملخّص الكلام و محصّل المرام أنّ الرّدة الّتي نقولها في حقّ محاربي عليّ عليه السّلام هي بعينها مثل الرّدة الّتي تقولونها في حقّ مانعي الزكاة حرفا بحرف.

قال شارح صحيح مسلم في المنهاج في كتاب الايمان كلاما استحسنه من الخطابي ما هذا لفظه قال بعد تقسيم أهل الرّدة إلى ثلاثة أقسام: فأمّا مانعوا لزكاة منهم المقيمون على أصل الدّين فانّهم أهل بغي و لم يسمّوا على الانفراد منهم كفارا و إن كانت الردّة قد اضيفت إليهم لمشاركتهم المرتدّين في منع بعض ما منعوه من حقوق الدّين، و ذلك انّ اسم الرّدة اسم لغوىّ و كلّ من انصرف عن أمر كان مقبلا عليه فقد ارتدّ عنه، و قد وجد من هولاء القوم الانصراف و منع الحق و انقطع عنهم اسم الثناء و المدح بالدّين و علّق بهم اسم القبيح لمشاركتهم القوم الّذين كان ارتدادهم حقّا، انتهى.

و هذا الكلام كما ترى صريح في أنّ مانعي الزكاة كانوا مقيمين على أصل الدّين لكنّه اطلق عليهم اسم المرتدّ لترك بعض حقوق الدّين الواجبة، هذا.

و أما استبعاد الشّارح المعتزلي لارتدادهم أعنى الناكثين و القاسطين و المارقين بأنّهم لا يطلق عليهم لفظ الرّدة.

أمّا اللفظ فباالاتّفاق منّا و من الاماميّة و ان سمّوهم كفارا.

و أمّا المعنى فلأنّ فى مذهبهم أنّ من ارتدّ و كان قد ولد على فطرة الاسلام بانت امرأته منه و قسم ماله بين ورثته و كان على زوجته عدّة المتوفى عنها زوجها، و معلوم أنّ أكثر المحاربين لأمير المؤمنين قد ولدوا فى الاسلام و لم يحكم فيهم بهذه الأحكام.

ففيه منع أنّ الاماميّة لا يطلقون عليهم اسم المرتدّ و من أخبارهم المشهورة: ارتدّ النّاس بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلّا ثلاثة أو أربعة.

و أمّا ما حكاه عنهم من انّ مذهبهم أنّ من ارتدّ و كان قد ولد على الفطرة اه، فهو حقّ لكن نجيب عنه بأنّ أحكام الكفّار كما أنّها مختلفة و إن كان شملهم اسم الكفر، فانّ منهم من يقتل و لا يستبقى، و منهم من يؤخذ منهم الجزية و لا يقتل إلّا بسبب طار غير الكفر، و منهم من لا يجوز نكاحه على مذهب أكثر المسلمين، فكذلك من الجايز اختلاف أحكام الارتداد و يرجع فى أنّ حكمهم مخالف لأحكام ساير الكفار و المرتدّين إلى فعله عليه السّلام و سيرته فيهم.

و لذلك قال الشافعي: أخذ المسلمون السيرة فى قتال المشركين من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و أخذوا السيرة فى قتال البغاة من عليّ عليه السّلام.

و بالجملة فلو لم يكن الباغون عليه عليه السّلام كفارا مرتدّين لما حاربهم أمير المؤمنين و لا استحلّ سفك دمائهم و لم يكن مأمورا من اللّه تعالى و من رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بقتالهم على ما صرّح به فى أوّل هذا الفصل من كلامه بقوله: و قد أمرنى اللّه بقتال أهل البغي اه.

إذ المسلم لا يجوز سفك دمه و استحلال قتله فلمّا حاربهم أمير المؤمنين عليه السّلام ثبت بذلك كفرهم و ارتدادهم.

و لمّا لم يسر فيهم بسيرة ساير الكفار من سبيهم و سبي ذراريهم و غنيمة أموالهم و اتّباع مولّيهم و إجهاز جريحهم، و لم يسر فيهم بسيرة ساير المرتدّين من إبانة امرأتهم و تقسيم أموالهم و غيرها من الأحكام، علمنا بذلك اختلاف أحكامهم مع أحكام ساير الكفار و المرتدّين، فانّ فعل الامام و سيرته كقوله حجّة متّبعة مثل الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و ان شئت مزيد تحقيق لهذا المقام.

فأقول: إنّ ارتداد المنحرفين عنه عليه السّلام كائنا من كان من الغاصبين للخلافة أو الباغين عليه عليه السّلام و اطلاق اسم المرتدّ عليه قد ورد فى الرّوايات العاميّة كوروده فى أخبار الخاصّة.

ففى غاية المرام عن الثعلبى قال: أخبرنا عبد اللّه بن حامد بن محمّد أخبرنا أحمد بن محمّد بن الحسن حدّثنا محمّد بن شبيب حدّثنا أبي عن يونس، عن ابن شهاب، عن ابن المسيّب عن أبى هريرة أنّه كان يحدّث عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: يرد علىّ يوم القيامة رهط من أصحابى فيجلون عن الحوض، فأقول: يا ربّ أصحابى، فيقال: إنّك لا علم لك بما أحدثوا أنّهم ارتدّوا على أدبارهم القهقرى.

و فيه من صحيح البخارى في الجزء الخامس على حدّ ثلثه الأخير فى تفسير قوله «وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ» قال: حدّثنا شعبة قال أخبرنا المغيرة بن النعمان قال سمعت سعيد بن جبير عن ابن عبّاس «رض» خطب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال يا أيّها النّاس إنّكم محشورون إلى اللّه حفاة عزلا، ثمّ قال: كما بدئنا أوّل خلق نعيده وعدا علينا إنا كنّا فاعلين «إلى آخر الاية» ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ألا و إنّ أوّل الخلايق يكسى يوم القيامة إبراهيم عليه السّلام ألا و انه يجاء برجال من أمتى فيؤخذ بهم ذات الشمال فأقول: يا ربّ أصحابى، فيقال إنك لا تدرى ما أحدثوا بعدك، فأقول كما قال العبد الصالح: و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلمّا توفّيتني كنت أنت الرّقيب عليهم و أنت على كلّ شي ء شهيد، فقال: إنّ هؤلاء لم يزالوا مرتدّين على أعقابهم منذ فارقتهم. و رواه فيه من صحيح مسلم فى الجزء الثالث من أجزاء ثلاثة من ثلثه الأخير بسنده عن ابن عباس نحوه.

و فيه من البخارى من حديث الزّهرى عن سعيد بن المسيّب عن أبي هريرة كان يحدّث عن بعض أصحاب النّبي قال: يرد على الحوض رجال من امّتي فيجلون عنه فأقول يا ربّ أصحابي، فيقال: إنّك لا علم لك بما أحدثوا بعدك إنّهم ارتدّوا على أدبارهم القهقرى.

فان قلت: غاية ما يستفاد من هذه الرّوايات أنّ جماعة من امّته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارتدّوا بعده، و لا دلالة على أنّهم مبغضو أمير المؤمنين عليه السّلام و المخالفون له.

قلت: الجواب أولا أنّه قد ورد في النبوىّ المتّفق عليه بالنقل البالغ حدّ الاستفاضة: عليّ مع الحقّ و الحقّ مع عليّ يدور معه، و من جملة طرقه الزّمخشرى في ربيع الأبرار قال: استأذن أبو ثابت مولا عليّ عليه السّلام على امّ سلمة رضي اللّه عنها فقالت: مرحبا بك يا أبا ثابت أين طار قلبك حين طارت القلوب مطائرها قال: تبع عليّ، فقالت: و الّذي نفسي بيده سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: عليّ مع الحقّ و القرآن و الحقّ و القرآن معه و لن يفترقا حتّى يردا على الحوض و من المعلوم أنه عليه السّلام إذا كان معهما و كانا معه مصاحبين حتّى يردا على الحوض يكون مخالفوه المنحرفون عنه مخالفين للحقّ و القرآن، مفترقين عنهما البتة و ليس معنى الارتداد إلّا ذلك فيكون المرتدّون المجلون عن الحوض هم هؤلاء.

و بمعناه ما رواه إبراهيم بن محمّد الحمويني مسندا عن الأعمش عن إبراهيم عن علقمة و الأسود قالا: أتينا أبا أيّوب الأنصارىّ و قلنا له: يا أبا أيّوب إنّ اللّه تعالى أكرمك بنبيّه حيث كان ضيفا لك فضيلة من اللّه فضّلك بها أخبرنا بمخرجك مع عليّ عليه السّلام تقاتل أهل لا إله إلّا اللّه، قال: اقسم لكما باللّه لقد كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى هذا البيت الّذى أنتما فيه معى، و ما فى البيت غير رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و عليّ جالس عن يمينه و أنا جالس عن يساره و أنس قائم بين يديه، إذ حرّك الباب فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: افتح لعمّار الطيّب المطيّب، ففتح النّاس الباب و دخل عمار فسلّم على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرحّب به ثمّ قال لعمار: إنه سيكون في أمّتي بعدي هناة حتى يختلف السيف فيما بينهم و حتى يقتل بعضهم بعضا، فاذا رأيت ذلك فعليك بهذا الأصلع عن يميني يعني عليّ بن أبي طالب، فاذا سلك الناس كلّهم واديا و سلك علىّ و اديا فاسلك وادى عليّ و خلّ عن النّاس، يا عمار إنّ عليّا لا يردّك عن هدى و لا يدلّك على ردى، يا عمار طاعة عليّ طاعتي و طاعتي طاعة اللّه عزّ و جلّ.

و دلالته على المدّعى غير خفيّة.

و ثانيا انه قد وقع التصريح منه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بأنّ المرتدّين المطرودين عن الحوض مبغضوه عليه السّلام في ما رواه موفق بن أحمد أخطب خوارزم بسنده عن إبراهيم ابن عبد اللّه بن العلا عن أبيه عن زيد بن عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالب عن أبيه عن جدّه عن عليّ بن أبي طالب رضي اللّه عنه قال: قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله يوم فتح خيبر: لو لا أن يقول فيك طوايف من أمّتي ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقلت اليوم فيك مقالا بحيث لا تمرّ على ملاء من المسلمين إلّا أخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك، يستشفعون به و لكن حسبك أن تكون منّي و أنا منك ترثني و أرثك و أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي يا عليّ أنت تؤدّي ديني و تقاتل على سنّتي و أنت في الاخرة أقرب النّاس منّي و إنّك يا عليّ غدا على الحوض خليفتي تذود عنه المنافقين، و أنت أوّل من يرد على الحوض و أنت أوّل داخل في الجنّة من أمّتي، و إنّ شيعتك على منابر من نور رواء مرويّين مبيضّة وجوههم حولي أشفع لهم فيكونون في الجنّة غدا جيراني، و إنّ أعداءك غدا ظماء مظمئين مسوّدة وجوههم يتقحمون مقمعون يضربون بالمقامع و هى سياط من نار مقتحمين، حربك حربي و سلمك سلمي و سرّك سرّي و علانيتك علانيتي و سريرة صدرك كسريرة صدري و أنت باب علمى و انّ ولدك ولدي و لحمك لحمي و دمك دمى، و أنّ الحق معك و الحقّ على لسانك و في قلبك و بين عينيك، و الايمان خالط لحمك و دمك كما خالط لحمي و دمي، و انّ اللّه عزّ و جلّ أمرني أن أبشّرك أنّك أنت و عترتك في الجنّة، و عدّوك في النار لا يرد على الحوض مبغض لك، و لا يغيب عنه محبّ لك.

قال عليّ عليه السّلام فخررت ساجدا للّه تعالى و حمدته على ما أنعم به عليّ من الاسلام و القرآن و حبّبنى إلى خاتم النّبيّين و سيّد المرسلين.

و قد أوردت هذه الرّواية بطولها لتضمّنها وجوها من الدّلالة على المدّعى كما لا يخفى على المنصف المجانب عن العصبيّة و الهوى فقد علم بذلك كلّه أنّ المحاربين له عليه السّلام كالمنتحلين للخلافة مرتدّون على لسان اللّه و النبيّ و الوصيّ و منكر ارتدادهم منكر للنّص الجليّ.

الحاد يعشر- قوله: لو كان كلّ من نازعه في الامامة مرتدّا اه فيه إنّ ارتدادهم مسلّم حسبما عرفت و لكن وجوب إتيان اللّه بقوم يقهرونهم بحكم الاية غير لازم، لما عرفت أيضا من عدم اقتضاء الاية ذلك لأنه سبحانه قال فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و لم يقل يقهرونهم و يردّونهم إلى الدّين الصّحيح.

لا يقال: لو كان أبو بكر و قومه مرتدّين لحاربهم أمير المؤمنين عليه السّلام كما حارب النّاكثين و القاسطين و المارقين.

لأنّا نقول: نعم و لكن تركه لمحاربتهم لأنّه لم يجد عونا له على الحرب كما أشار عليه السّلام إلى ذلك في الخطبة الثالثة بقوله: و طفقت أرتاي بين أن أصول بيد جذّاء أو أصبر على طخية عمياء فصبرت و في العين قذى و في الحلق شجى، و فى الفصل الثاني من الخطبة السّادسة و العشرين: فنظرت فاذا ليس لي معين إلّا أهل بيتي فضننت بهم عن الموت و أغضيت على القذى و شربت على الشّجى و صبرت على أخذ الكظم و على أمرّ من طعم العلقم.

و ممّا رواه عنه نصر بن مزاحم و كثير من أرباب السّير أنّه قال عقيب وفاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لو وجدت أربعين ذوى عزم و قد سأل الرّماني عن الرّضا عليه السّلام قال: فقلته يا ابن رسول اللّه أخبرنى عن عليّ بن أبي طالب لم لم يجاهد أعداءه خمسا و عشرين سنة بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثمّ جاهد في أيّام ولايته فقال: لأنّه اقتدى برسول اللّه في تركه جهاد المشركين بمكّة ثلاثة عشر سنة بعد النبوّة و بالمدينة تسعة عشر شهرا، و ذلك لقلّة أعوانه عليهم.

فلمّا لم تبطل نبوّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مع تركه الجهاد لم تبطل ولاية عليّ عليه السّلام بتركه الجهاد خمسا و عشرين سنة إذ كانت العلّة المانعة لهما عن الجهاد واحدة.

الثاني عشر- قوله: و معلوم أنّ حمل الاية على الرئيس المطاع أولى.

فيه منع الأولوية أوّلا و منع اقتضاء الأولويّة على فرض تسليمه للاختصاص ثانيا.

الثالث عشر- قوله: و لكن محاربة أبي بكر مع المرتدّين كانت أعلى حالا «إلى قوله» وجب أن يكون هو المراد بالاية.

فيه أوّلا إنّ محاربة أبي بكر كانت عقيب وفاة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كان الأنصار و المهاجرون و ساير المسلمين رغباتهم متوافرة و أيديهم متناصرة و آرائهم متّفقة و أبدانهم مجتمعة و أهوائهم متّحدة و كلمتهم واحدة في حماية الدّين و في ذبّ الكفار عن شرع سيّد المرسلين، و كان المرتدّون شرذمة قليلين، فحارب أبو بكر هؤلاء الجماعة الكثيرة المتّفقة ذوي الحميّة و العصبيّة هذه الشرذمة القليلة مع ما بين الطرفين من عداوة الدّين و تضادّ المذهب على رأى المجاهدين المقتضى للجدّ و الثبات في الحرب و أما حرب أمير المؤمنين عليه السّلام فقد كان بعد السنين المتطاولة و تعوّد الناس على محدثات المتخلّفين الثلاثة و بدعاتهم مع كون سيرته عليه السّلام فيهم بخلاف سيرة الشيخين الموجب لتقاعدهم عنه و مخالفتهم له، و كون هوى أكثرهم فى الباطن خلاف هوى أمير المؤمنين عليه السّلام و رأيهم مخالفا لرأيه.

بل كان أكثرهم فى شكّ و تردّد من جواز قتال حرم رسول اللّه عايشة و جهاد قوم هم من أهل القبلة على ظاهر الاسلام و قوم لهم ثفنات فى مساجدهم كثفنات البعير أجهد منهم عبادة و أكمل قراءة. فقاتل بهؤلاء الجماعة المختلفة الأهواء و المشتّتة الاراء الضعفاء الاعتقاد المرتدّين على كثرتهم بمقتضى تصلّبه في الدّين من دون أن يأخذه لومة لائم غير هائب و لا محتشم.

فحارب مع من حالهم ذلك بالناكثين و قد بلغوا تسعة آلاف و بالقاسطين و قد كانوا زهاء مأتي ألف، و بالمارقين و كانوا اثنى عشر ألفا فى أوّل أمرهم و أربعة آلاف فى آخره فانظر ما ذا ترى.

هل كان محاربته عليه السّلام و الحال بما وصفت أولى و أحقّ بالتعظيم و أن تقصد بالاية الشريفة أم محاربة أبى بكر و ثانيا إنّ محاربة أبى بكر لم تكن إلّا بمحض الأمر و النهى و انهاض الجيش و السّرايا، و قد كان جالسا فى كسر بيته و حوله المهاجر و الأنصار فى أمن و راحة و طيب عيش و دعة على مصداق قوله:

  • ألا طعان ألا فرسان عاديةألا تجشوكم حول التنانير

و أما أمير المؤمنين عليه السّلام فقد كان شاهرا سيفه واضعا له على عاتقه فى حروب يضطرب لها فؤاد الجليد، و يشيب لهو لها فود الوليد، و يذوب لتسعّر بأسها زبر الحديد، و يجب منها قلب البطل الصديد.

فتولى عليه السّلام الحرب بنفسه النفيسة فخاض غمارها و اصطلى نارها، و دوّخ أعوانها و أنصارها و أجرى بالدّماء أنهارها، و حكم فى مهج الناكثين و القاسطين و المارقين فجعل بوارها، فصارت الفرسان تتحاماه إذا بدر، و الشجعان تلوذ بالهزيمة إذا زأر عالمة أنه ما صافحت صفحة سيفه مهجة إلّا فارقت جسدها، و لا كافح كتيبة إلّا افترس ثعلب رمحه أسدها.

و هذا حكم ثبت له بطريق الاجمال و حال اتّصف به بعموم الاستدلال.

و أما تفصيله فليطلب من مظانه من الكتاب، فانه لا يخفى على ذوي البصاير و أولى الألباب.

فانشدك باللّه هل مجاهدة ذلك أجدر و أحرى بالمجمدة و الثناء أم محاربة هذا«» جزى اللّه خير الجزاء من تجنّب العصبيّة و الهوى الرابع عشر- قوله: فلما ثبت أنّ المراد بهذه الاية أبو بكر ثبت أنّ قوله: يحبّهم و يحبّونه وصف له.

فيه أنّ الاستدلال على اتّصاف أبي بكر بهذا الوصف و ما يتلوه من الأوصاف بسبب اختصاص الاية به أشبه شي ء بالأكل من القفاء، إذ المناسب لرسم المناظرة أن يقيم الدليل أولا على اتّصاف أبي بكر بهذه الأوصاف ثمّ يستدلّ بذلك على أنّ الاية فى حقّه لا بالعكس.

مع أنك قد علمت عدم دلالة الاية على خلافته فضلا عن الاختصاص فلم يثبت اتّصافه بها بما زعمه من الدليل، بل قد علمت بما ذكرناه و نذكره نزولها فى أمير المؤمنين عليه السّلام و أنه المتّصف بهذه الأوصاف لا غير.

الخامس عشر- قوله: و من وصفه اللّه بذلك يمتنع أن يكون ظالما.

هذا مسلّم لكن ظلمه محقّق فاتّصافه به ممتنع فمبطليّته في الامامة محقّقة لا غبار عليها.

أما تحقّق ظلمه فلأنّ أعظم الظلم الشرك باللّه و عبادة الأوثان كما قال عزّ من قائل «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» و أبو بكر قد كان مشركا مدّة مديدة و زمنا طويلا من عمره فيكون ظالما البتة، و من كان كذلك لا يستحقّ الإمامة بمقتضى قوله سبحانه: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ.

روى أبو الحسن الفقيه ابن المغازلي الشافعي مسندا- حذفت الاسناد للاختصار- عن مينا مولى عبد الرّحمن بن عوف عن عبد اللّه بن مسعود قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أنا دعوة أبي إبراهيم، قلت: يا رسول اللّه و كيف صرت دعوة أبيك إبراهيم قال: أوحى اللّه عزّ و جلّ إليه إنّى جاعلك للناس إماما، فاستخفّ إبراهيم الفرح قال عليه السّلام و من ذرّيتى أئمّة مثلي، فأوحى اللّه عزّ و جلّ إليه أن يا إبراهيم إنّى لا اعطيك عهدا لا أفى لك به، قال: يا ربّ ما العهد الذي لا تفى لى به قال: اعطيك عهدا لظالم من ذرّيتك قال إبراهيم عندها: وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ، فقال النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فانتهت إليّ و إلى عليّ لم يسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذنى نبيا و اتّخذ عليا وصيا.

و قال الواحدي في تفسير قوله تعالى: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ: اعلمه أنّ في ذرّيته الظالم قال و قال السدى عهدى نبوّتى يعنى لا ينال ما عهدت إليك من النبوّة و الامامة فى الدّين من كان ظالما فى ولدك.

قال و قال الفراء: لا يكون للناس إمام مشرك.

و قد ظهر بذلك كون المشرك ظالما غير مستحقّ للامامة و لا كلام فى شرك أبي بكر فى أوّل أمره فظلمه فى بداية حاله ثابت، و أما ظلمه بعد إسلامه فكذلك، لأنه لم يكن معصوما بالاتّفاق حتى يكون له قوّة العصمة المانعة من الظلم على نفسه و على غيره، و قد قال على المنبر: إنّ لي شيطانا يعتريني فاذا ملت فسدّ دونى، فمن كان محتاجا إلى تسديد الغير عند الميل و الانحراف عن الرّشاد كيف يكون مسدّدا لغيره على ما هى وظيفة الامامة.

و من ظلمه العظيم غصبه للخلافة و حكمه باخراج أمير المؤمنين عليه السّلام من بيته ملبّبا للبيعة و انتزاع الفدك من يد الصدّيقة الطاهرة حسبما عرفت و تعرف فى تضاعيف الشرح ذلك كلّه بالأدلّة القاطعة و البراهين الساطعة.

و من عظيم ظلمه الذي صار عليه من أعظم المطاعن مضافا إلى مطاعنه الأخر محاربته مانعي الزكاة مع عدم كونهم مرتدّين و تركه إقامة الحدّ و القود على خالد بن الوليد و قد قتل مالك بن نويرة و ضاجع المرأة من ليلته و أشار إليه عمر بقتله و عزله، فقال: انّه سيف من سيوف اللّه سلّه اللّه على أعدائه و قال عمر مخاطبا لخالد: لان ولّيت الأمر لأقيدنّك له.

و قد روى تفصيل ذلك أرباب السير و رواه أصحابنا فى جملة مطاعن أبي بكر و لا حاجة بنا في هذا المقام إلى ذكر التّفصيل و إنّما نورد ما له مزيد مدخل في إثبات المدّعى فأقول: روى الطبري في تاريخه و رواه غيره أيضا في جملة ما رواه من تلك القضيّة أنّ من جملة السّرية المبعوثة إلى بني يربوع قوم مالك بن نويرة أبا قتادة الحارث ابن ربعي فكان ممّن شهد أنّهم قد أذّنوا و أقاموا و صلّوا، فحدث أبو قتادة الأنصاري خالد بن الوليد بأنّ القوم ماذوا بالاسلام و أنّ لهم أمانا، فلم يلتفت خالد إلى قوله و أمر بقتلهم و قسم سبيهم، فحلف أبو قتادة أن لا يسير تحت لواء خالد في جيش أبدا، و ركب فرسه شادّا إلى أبي بكر و أخبره بالقصّة و قال: إنّي نهيت خالدا عن قتله فلم يقبل قولي و أخذ بشهادة الأعراب الّذين غرضهم الغنائم، و أنّ عمر لمّا سمع ذلك تكلّم فيه عند أبي بكر فأكثر، و قال: إنّ القصاص قد وجب عليه، و لما أقبل خالد بن الوليد قافلا دخل المسجد و عليه قباء له عليه صداء الحديد معتجرا بعمامة له قد غرز في عمامته أسهما فلما دخل المسجد قام إليه عمر فنزع الأسهم عن رأسه فحطمها ثمّ قال: يا عديّ نفسه عدوت على امرء مسلم فقتلته ثمّ نزوت على امرأته و اللّه لنرجمنّك بأحجارك، و خالد لا يكلّمه و لا يظنّ إلّا أنّ رأي أبي بكر مثل ما راى عمر فيه، حتّى دخل إلى أبي بكر و اعتذر إليه فعذّره و تجاوز عنه.

و قد رواه الشّارح المعتزلي أيضا في الشّرح و في غير ذلك المقام و قال عقيب ذلك: فكان عمر يحرّض أبا بكر على خالد و يشير عليه أن يقتصّ منه بدل مالك، فقال أبو بكر إيها يا عمر ما هو بأوّل من أخطأ فارفع لسانك عنهم، ثمّ ودى ذلك من بيت مال المسلمين، انتهى.

فقد علم بذلك أنّ أبا بكر كان ظالما فكيف يكون محبوبا للّه سبحانه و محبّا له.

ثمّ لا يخفى عليك إنّ اللّه وصف القوم المأتىّ بهم بالمحبّة و لم يخصّ المحبّة بالرئيس فقط و من جملة المحاربين للمرتدّين على زعمهم خالد بن الوليد الّذي عرفت حاله من هتكه لناموس الاسلام و تضييعه لشرع سيّد الأنام أفترى من نفسك أن تحكم بأنّه محبوب اللّه و محبّه حاشا ثمّ حاشا.

السادس عشر- قوله: أذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين، صفة لأبي بكر للدّليل الّذي قدّمناه.

فيه أولا أنّك قد عرفت عدم تمامية الدّليل و عدم اختصاص الاية بأبي بكر، و الخبر الّذي رواه من قوله: أرحم أمّتي بامّتي أبو بكر. مما تفرّد العامّة بروايته لا يكون حجّة علينا.

و ثانيا أنّ قوله: ألا ترى انّ في أوّل الأمر كيف كان يذبّ عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيه أنّه لم يسمع إلى الان ذبّ منه عنه صلّى اللّه عليه و آله و لم يكن له نسب معروف، و لا حسب مشهور، و لا فضل مأثور، و لا صيت مذكور، و لم يكن يومئذ ممّن يعتنى بشأنه و يعبأ به في عداد الرّجال حتّى يذبّ عن رسول اللّه، أ لم يكن يومئذ مثل شيخ بطحاء أبي طالب و أسد اللّه حمزة و ذي الجناحين جعفر و أسد اللّه الغالب أمير المؤمنين و ساير فتية بني هاشم و أنجاد بني عبد مناف محدقين حوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حامين له ذابّين عنه حتّى يكون الذّاب عنه مثل أخي تيم الجلف الجافي الرّذل، و لو كان له تلك المقام و المنزلة لم يعزله رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عن إبلاغ سورة برائة.

و ثالثا قوله: و في آخر الأمر أصرّ على المحاربة مع مانعي الزّكاة.

فيه أنك قد علمت أنّ مانعي الزّكاة لم يكونوا من المرتدّين بل كانوا مسلمين و لذلك صار محاربته معهم من أعظم المطاعن عليه فاستحقّ بذلك عقابا و نكالا، و صار له وزرا و وبالا.

و رابعا قوله حتى جاء أكابر الصحابة و تضرّعوا إليه و منعوه من الذّهاب النكّة في منعهم منه على تقدير صحّته أنّهم قد كانوا عارفين بجبنه، عالمين بضعف قلبه، مجرّبين له في المعارك و المهالك، و أنّه و صاحبه عمر عند منازلة الشجعان و مبارزة الأقران كان شيمتهما الفرار، و سجيّتهما عدم الحماية للذّمار، و قد فرّا يوم خيبر و احد و الأحزاب و غزوة ذات السلسلة و غيرها على أقبح الوجوه كما أثبتته أرباب السّير، و على لسان الشّعراء و المورّخين شاع و اشتهر قال الشّارح المعتزلي في اقتصاص غزوة خيبر يقصّ فرارهما في قصايد السّبع العلويّات:

  • و ما أنس لا أنس اللّذين تقدّماو فرّهما و الفرّ قد علما حوب
  • و للراية العظمى و قد ذهبا بهاملابس ذلّ فوقها و جلابيب
  • يشلّهما من آل موسى شمر دلطويل نجاد السّيف أجيد يعبوب
  • يمجّ منونا سيفه و سنانه و يلهب نارا غمده و الأنابيب
  • احضرهما أم حضرا خرج خاضباذان هما ام ناعم الخدّ مخضوب
  • عذرتكما أنّ الحمام لمبغض و انّ بقاء النفس للنّفس مطلوب«»

فكان تضرّع الصحابة له في الرّجوع و الاياب مخافة أن يذهب فيهرب بمجرى عادته و مجرب شيمته، فيبطل بالمرّة دين الاسلام و يضمحلّ شرع سيّد الأنام فتضرّعوا إليه بلسان المقال، و قالوا له بلسان الحال:

  • دع المكارم لا ترحل لبغيتهاو اقعد فانك أنت الطاعم الكاسى

و يشهد بما ذكرنا أنه لو كان عرف فى نفسه البأس و النجدة لأصرّ على المضيّ و لم يصغ إلى تضرّعهم، و كان مثل أمير المؤمنين عليه السّلام لما عزم على المسير إلى البصرة تضرّع إليه ابنه الحسن بأن لا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال و بكى و قال أسألك أن لا تقدم العراق و لا تقتل بمضيعة. فقال أمير المؤمنين عليه السّلام: و اللّه لا أكون كالضبع تنام على طول اللّدم حتّى يصل إليها طالبها و يختلها راصدها، و لكنّي أضرب بالمقبل إلى الحقّ المدبر عنه، و بالسامع المطيع العاصى المريب أبدا حتى اتى علي يومي، على ما عرفت تفصيله في شرح سادس المختار في باب الخطب.

و لعمري إنّ هذه المنقبة الشريفة أعنى العزّة على الكافرين هو حظّ أمير المؤمنين عليه السّلام لا غير، و استمع ما قاله الأديب النحرير الشاعر الماهر و الاستاد الفاضل.

  • بدر له شاهد و الشعب من احدو الخندقان و يوم الفتح إن علموا
  • و خيبر و حنين يشهدان له و في قريظة يوم صيل قتم
  • مواطن قد علت في كلّ نائبةعلى الصحابة لم اكتم و إن كتموا

و أما كونه عليه السّلام ذليلا على المؤمنين فلما عرفت فى تضاعيف الشرح و تعرفه أيضا من مكارم أخلاقه و محامد خصاله التي أقرّ بها المخالف كالمؤلف، و نقله المنحرف كالمعترف، و اعترف بها الخاصّة و العامّة و تصدقها المحبّ و المبغض

  • له شرف فوق النجوم محلّهأقرّ به حتّى لسان حسوده

حدّث الزّبير بن بكار عن رجاله قال دخل محفن بن أبي محفن الضّبي على معاوية فقال: يا أمير المؤمنين جئتك من عند ألأم العرب «و أبخل العرب ظ» و أعيى العرب و أجبن العرب قال: و من هو يا أخا بني تميم قال: عليّ بن أبي طالب، قال معاوية: اسمعوا يا أهل الشام ما يقول أخوكم العراقي، فابتدروه أيّهم ينزله عليه و يكرمه، فلمّا تصدّع النّاس عنه قال له: كيف قلت فأعاد عليه، فقال له: ويحك يا جاهل كيف يكون ألأم العرب و أبوه أبو طالب و جدّه عبد المطلب و امرأته فاطمة بنت رسول اللّه، و أنّى يكون أبخل العرب فو اللّه لو كان له بيتان بيت تبن و بيت تبر لأنفذ تبره قبل تبنه و أنّى يكون أجبن العرب فو اللّه ما التقت فئتان قطّ إلّا كان فارسهم غير مدافع، و أنّى يكون أعيى العرب فو اللّه ما سنّ البلاغة لقريش غيره، فو اللّه لو لا ما تعلم لضربت الّذى فيه عيناك فايّاك عليك لعنة اللّه و العود إلى مثل هذا.

فقد أقرّ بفضله العنود الحسود، و قيام الحجّة بشهادة الخصم أوكد و إن تعددت الشّهود.

  • و مليحة شهدت لها ضرّاتهاو الفضل ما شهدت به الأعداء

السابع عشر- قوله: إلّا أنّ حظّ أبي بكر فيه أتمّ «إلى قوله» يوم بدر واحد.

أقول: لا يكاد ينقضي عجبي من هذا النّاصب المتعصّب كيف أعمته العصبيّة إلى أن جاوز حدّه و خرج عن زيّه و تكلّم فوق قدره حتّى رجّح ابن أبي قحافة على أبي تراب فوا عجبا عجبا كيف يقاس التراب بالتبر المذاب، و أيّ نسبة للسّراب إلى الشراب و أيّ شبه بين الدّرّ و الحصى و السّيف و العصا، و أيّ تطابق بين الشجاع المبارز الغالب على كلّ غالب، و الأجبن من كلّ الثعالب و هذا مقام التمثيل بقول أبي العلاء:

  • إذا وصف الطّائي بالبخل ما درو عيّر قسّا بالفهاهة باقل
  • و قال السهيل للشمس أنت خفيّةو قال الدّجى للصّبح لونك حائل
  • و طاولت الأرض السّماء ترفّعاو طاول شهبا الحصى و الجنادل
  • فيا موت زر إنّ الحياة ذميمةو يا نفس جدّي إنّ دهرك هازل

فيقال لهذا الخابط الهازل اللّاغي الّذي لا ينفعل من لغوه و هذيه: أىّ جهاد كان قبل غزوة بدر و أىّ ذبّ نقل عن أبي بكر و لو كان منه قدرة الذّب و الدّفاع لنقل شي ء منها في محاربات الرّسول المختار مع الكفّار، و لنزل فيه ما نزل في أبي الحسن الكرّار، من مثل «وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ» و لا فتى إلّا عليّ و لا سيف إلّا ذو الفقار.

و قد كانت العساكر في هذه المعارك حسبما قال مجتمعة، و الصفوف متلاصقة، و الكتائب مترادفة، فاختار هو و صاحبه عمر و الحال هذه الفرّ على الكرّ، و وليّا عن العدوّ الدّبر، فمن كان هذه حاله كيف كان يذبّ عن سيّد الأنام حين ضعف الاسلام مع عدم العساكر، و لا معين و لا ناصر.

الثامن عشر- قوله: إنّه كان متقدّما عليه في الزّمان.

فيه انّه إن أراد تقدّمه عليه من حيث الجهاد فقد عرفت بطلانه، إذ أوّل غزوة في الاسلام غزوة بدر و قد كانا كلاهما حاضرين فيها معا، ثمّ فيما بين حضوريهما من التفاوت ما لا يخفى، فانّ أبا بكر لم ينقل منه فيها فرد قتيل، و أمّا أمير المؤمنين عليه السّلام فقد روى جمهور المؤرّخين أنّ قتلاه فيها شطر جميع المقتولين و كانوا سبعين.

و إن أراد تقدّمه عليه في السّن ففيه إنّ الزّمان الّذى تقدّم به على أمير المؤمنين عليه السّلام مع سبقه عليه السّلام عليه بالاسلام و مع كونه فيما تقدّم به عليه من أهل الشّرك و عبدة الأصنام، فأيّ شرف لهذا التقدّم أو منقبة، أمّ أيّ خير فيه و منفعة.

التاسع عشر- قوله: جهاد أبي بكر في وقت ضعف الرّسول.

فيه إنّك قد عرفت فساده لأنّه لم يكن قبل غزوة بدر غزوة معروفة إلّا غزوات مختصرة مثل غزوة بواد بواط و عشيرة و غزوة بدر الصغرى، و لم ينجرّ الأمر فيها إلى القتال فيجاهد أبو بكر و يقعد عنه أمير المؤمنين مع أنّ حضور أبي بكر فيها و غياب عليّ عنها غير ثابت.

و أيضا لم يكن الرّسول عند المسير إليها ضعيفا، و إن أراد أنّه كان لأبي بكر جهاد قبل تلك الوقايع فهو ممّا تفرّد به و لم ينقله عن غيره.

نعم لو قلنا إنّ أمير المؤمنين كان سابقا بالجهاد لأنّه جاهد الكفّار صبيحة ليلة بات فيها على فراش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لما ذهب إلى الغار، و جاهدهم أيضا عند الهجرة بأهل بيت الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من مكّة إلى المدينة لمّا أرادت قريش المنع منها، لقلنا مقالا رواه أرباب السّير، و ورد في صحيح الخبر.

و كيف كان فجهاد أمير المؤمنين عليه السّلام في سبيل اللّه و كون حظّه فيه الأوفر أبين من الشمس في رابعة النّهار، و لنعم ما قيل:

  • بعليّ شيّدت معالم دين اللّهو الأرض بالعناد تمور
  • و به أيدّ الاله رسول اللّه إذ ليس في الأنام نصير
  • أسد ما له إذا استفحل الناسسوى رنّة السلاح زئير
  • ثابت الجاش لا يردعه الخطب و لا يعتريه فتور
  • عزمات أمضى من القدر المحتوميجرى بحكمه المقدور

فقد ظهر بذلك كلّه أنّ مصداق قوله سبحانه فى الاية الشريفة يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ هو أمير المؤمنين عليه السّلام.

و أمّا قوله سبحانه لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ فيظهر كونه مصداقا له و يصدّقه قوله صريحا في الفصل الاتي: و انّي لمن قوم لا يأخذهم فى اللّه لومة لائم.

و قوله عليه السّلام فى المختار الرّابع و العشرين: و لعمرى ما عليّ من قتال من خالف الحقّ و خابط الغيّ من إدهان و لا ايهان.

و قوله عليه السّلام في المختار الحادى و التسعين لما اريد على البيعة بعد قتل عثمان: دعوني و التمسوا غيرى فانا مستقبلون أمرا له وجوه و ألوان لا تقوم له القلوب و لا تثبت عليه العقول «إلى قوله» و اعلموا إن أجبتكم ركبت بكم ما أعلم و لم أصغ إلى قول القائل و عتب العاتب.

و قوله عليه السّلام في المختار المأة و السادسة و العشرين لما عوتب على التسوية في العطاء: أ تأمرونّي أن أطلب النصر بالجور فيمن ولّيت عليه و اللّه ما أطور به ما سمر سمير و ما أمّ نجم في السّماء نجما.

العشرون- قوله: و ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء و هذا لائق بأبي بكر متأكّد بقوله و لا يأتل أولو الفضل منكم و السعة اه و قد بيّنا أنّ هذه الاية في أبي بكر.

فيه بعد الغضّ عمّا روي عن ابن عباس و غيره من أنّها نزلت في جماعة من الصّحابة أقسموا على أن لا تتصدّقوا على رجل تكلّم بشي ء من الافك و لا يواسوهم، و البناء على نزولها في أبي بكر كما هو قول جمع من المفسّرين، انّ إحدى الايتين لا ارتباط لها بالاخرى، فانّ المراد بالفضل فى الاية الثانية هو الغنى و الثروة، و به في الاية الاولى اللّطف و التوفيق، و معنى قوله: و ذلك فضل اللّه إنّ محبّتهم للّه و لين جانبهم للمؤمنين و شدّتهم على الكافرين فضل من اللّه و توفيق و لطف منه و من جهته يمنّ به على من يشاء من عباده.

الحادى و العشرون- قوله: انا بيّنا بالدّليل.

فيه أنّك قد عرفت عدم تماميّة الدّليل بما لا مزيد عليه.

الثاني و العشرون- قوله: هذا الخبر من باب الاحاد.

فيه منع كونه من الأخبار الاحاد الّتي لا يعوّل عليها، بل هو خبر مستفيض رواه المخالف و المؤالف معتضد مضمونه بأخبار كثيرة قطعية، و نقتصر على بعض الأخبار العاميّة لكونه أدحض لحجّة الخصم.

ففى غاية المرام عن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل بسنده عن سعيد بن المسيّب أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال يوم خيبر: لأدفعنّ الرّاية إلى رجل يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله، فدعا عليّا و أنّه لأرمد ما يبصر موضع قدميه، فتفل في عينيه ثمّ دفعها إليه ففتح اللّه عليه.

و رواه أيضا عن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل عن عبد الرّحمن أبي ليلى و عن عليّ عليه السّلام عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و عنه عن عبد اللّه بن بريدة عن أبيه عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عنه عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عنه بسند آخر أيضا عن عبد اللّه بن بريدة عن أبيه بريدة الأسلمي عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و عنه عن سهل بن سعد عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و رواه أيضا من صحيح البخاري من الجزء الرّابع في رابع كراسه عن سلمة الأكوع عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و من الجزء الرّابع من صحيح البخارى أيضا في ثلثه الأخير في باب مناقب عليّ عن سلمة عنه صلّى اللّه عليه و آله و من الجزء الخامس منه أيضا عن سلمة عنه صلّى اللّه عليه و آله و من صحيح البخاري عن سهل بن سعد عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و رواه أيضا من صحيح مسلم من الجزء الرابع في نصف الكراس من أوّله باسناده عن عمر بن الخطاب بعد قتل عامر أرسلني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إلى عليّ عليه السّلام و هو أرمد و قال: لاعطينّ الرّاية رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، الحديث.

و من صحيح مسلم في آخر كراس من الجزء الرابع منه عن أبي هريرة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و من صحيح مسلم عن سهل بن سعد عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و من صحيح مسلم عن سلمة بن الأكوع عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و رواه أيضا من تفسير الثعلبي في تفسير قوله «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً» باسناده عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و رواه أيضا من مناقب ابن المغازلي بسند يرفعه إلى أياس بن سلمة عن أبيه في ذكر حديث خيبر قال فقال النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لاعطينّ الرّاية اليوم رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله.

و من مناقبه أيضا عن أبي طالب محمّد بن عثمان يرفعه إلى عمران بن الحصين قال: بعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عمر إلى خيبر فرجع فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لاعطين الرّاية غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله ليس بفرّار.

و من المناقب أيضا عن القاضي أبو الخطاب يرفعه إلى عمران بن الحصين قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لأعطينّ الرّاية رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، فأعطاها عليّا ففتح اللّه عزّ و جلّ خيبر به.

و من المناقب عن سعيد بن المسيّب عن أبي هريرة قال: بعث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أبا بكر إلى خيبر فلم يفتح عليه ثمّ بعث عمر فلم يفتح عليه فقال: لاعطينّ الراية رجلا كرّارا غير فرّار يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله.

و من المناقب عن أحمد بن محمّد بن عبد الوهاب بن طاران يرفعه إلى أبي هريرة قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لاعطينّ الراية غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه فاستشرف لها أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فدفعها إلى عليّ بن أبي طالب.

و من المناقب قال: أخبرنا أبو القاسم عمر بن عليّ بن الميموني و أحمد بن محمّد بن عبد الوهاب بن طاران الواسطيان بقراءتى عليهما فأقرّا به يرفعه إلى أبي سعيد الخدري قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حيث كان أرسل عمر بن الخطاب إلى خيبر هو و من معه فرجعوا إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فبات تلك اللّيلة و به من الغمّ غير قليل فلما أصبح خرج إلى النّاس و معه الرّاية فقال: لاعطينّ اليوم رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله غير فرّار، فتعرّض لها جميع المهاجرين و الأنصار فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أين عليّ، فقالوا: يا رسول اللّه هو أرمد، فأرسل إليه أبا ذر و سلمان فجاء و هو يقاد لا يقدر على أنّه يفتح عينيه، ثمّ قال: اللّهمّ اذهب عنه الرّمد و الحرّ و البرد و انصره على عدوّه و افتح عليه فانّه عبدك و يحبّك و يحبّ رسولك «خ ل رسوله» غير فرّار، ثمّ دفع صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الرّاية إليه عليه السّلام و استأذنه حسّان بن ثابت في أن يقول فيه شعرا، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم له: قل، فأنشأ يقول:

  • و كان عليّ أرمد العين يبتغيدواء فلمّا لم يحسّ مداويا
  • شفاه رسول اللّه منه بتفلةفبورك مرقيّا و بورك رافيا
  • و قال سأعطي اليوم راية صار ماكميّا محبّا للرّسول محاميا
  • يحبّ إلهي و الاله يحبّه به يفتح اللّه الحصون الأوابيا
  • فأصفى بها دون البريّة كلّهاعليّا و سمّاه الوزير المؤاخيا

و من المناقب أيضا عن عبد اللّه بن بريدة عن أبيه أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزل بحضرة أهل خيبر و قال: لاعطينّ اللّواء رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، فلمّا كان من الغد صادف أبا بكر فدعا عليّا و هو أرمد العين فأعطاه الرّاية. و من المناقب بسند مرفوع إلى عامر بن سعد بن أبي وقاص عن أبيه قال سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول يوم الخيبر: لاعطينّ الرّاية رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله.

و فيه من الجمع بين الصّحاح الستة باسناده عن سهل بن سعد عن أبيه قال: كان عليّ تخلّف عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله في غزوة خيبر فلحق، فلمّا أتينا اللّيلة الّتي فتحت في صبيحتها قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لاعطينّ غدا الرّاية رجلا يفتح اللّه على يديه يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله.

و من الجمع بين الصّحاح الستّة من الصحيح الترمدى قال بالاسناد عن سلمة قال: أرسلني رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إلى عليّ و هو أرمد فقال: لاعطينّ الرّاية رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله.

و فيه عن إبراهيم بن محمّد الحمويني مسندا عن جابر بن عبد اللّه الأنصاري في ذكر حديث خيبر قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: لابعثنّ غدا رجلا يحبّ اللّه و رسوله لا يولّي الدّبر، هذا.

و اقتصرنا على مورد الحاجة في أكثر هذه الرّوايات و حذفنا اسناد أكثرها للاختصار، و تركنا الأخبار الخاصيّة الواردة في هذا المعنى حذرا من الاطالة و دفعا لمكابرة الخصم و عناده، و ادّعى صاحب غاية المرام تواتر الخبر في القصّة من طريق العامّة و الخاصّة.

أقول: و هذه الأخبار الّتى رواها المخالفون في كتبهم فضلا عن أخبار الموالين له عليه السّلام كافية لمن راقب العدل و الانصاف، و جانب التّعصب و الاعتساف في إثبات كونه عليه السّلام محبّا للّه و رسوله و كون اللّه و رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محبّين له.

و لكنّي أضيف إلى هذه الأخبار على رغم الناصب المعاند الرّازى المتعصّب الجاحد حديث الطير الّذى قال فيه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اللّهمّ اعطني «ايتنى ظ» بأحبّ الناس إليك و في بعض روايته: إليك و إلى رسولك يأكل معى فجاء عليّ عليه السّلام و أكل معه و قد رواه في غاية المرام بستّة و ثلاثين طريقا من طرق العامّة، و من جملتها أبو المظفر السمعاني في كتاب مناقب الصّحابة عن السّدى عن أنس بن مالك قال: كان عند النبيّ طير فقال: اللّهم ائتني بأحبّ خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير فجاء عليّ عليه السّلام فأكل معه.

و قد روى ذلك في الجمع بين الصّحاح الستّة لرزين من مسند أبي داود السّجستاني و رواه أحمد بن حنبل بطريق واحد من طريق السفينة مولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و رواه ابن المغازلي الشافعي الواسطي من عشرين طريقا.

و من جملة طرق غاية المرام أيضا القاصم لظهر المكابرين و الرّاغم لانوف الناصبين ما أورده من كتاب المناقب الفاخرة في العترة الطاهرة، روى أبو جعفر بن محمّد بن أحمد بن روح مولى بني هاشم قال: حدّثني العباس بن عبد اللّه الباكناني عن محمّد بن يوسف السري عن الأوزاعي عن يحيى بن أبي كثير قال: حدّثني أبي صميم حوثن بن عدي عن أبي ذرّ ره قال: بينا نحن قعود مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله إذا هدي إليه طائر مشويّ، فلمّا وضع بين يديه قال لأنس: انطلق به إلى المنزل، و تبعه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حتّى إذا دخل المنزل وضع أنس الطائر بين يديه، فرفع النبيّ يديه نحو السماء و قال: اللهمّ ايت إلىّ بأحبّ النّاس اليك تحبّه أنت و يحبّه من في الأرض و من في السماوات حتّى يأكل معي من هذا الطير، قال أنس: فقلت: اللهمّ اجعله من قومي و قالت عايشة: اللهمّ اجعله أبي و قالت حفصة: اللهمّ اجعله أبي فما لبثنا حتى أتى عليّ عليه السّلام فقال له أنس: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فى حاجة حتى أتى عليّ عليه السّلام ثلاث مرّات. فجثا النّبي صلّى اللّه عليه و آله على ركبتيه و رفع يديه إلى السماء حتّى بان بياض إبطيه و قال: حاجتي يا ربّ الساعة الساعة، فما لبثنا أن قرع الباب فقال أنس: من ذا فقال: أنا عليّ و سمع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله صوته فقال افتح، ففتحته، فلما دخل و كز أنس بيده حتى ظنّ أنس أنه قد أنفذ يده من ظهره، فلما بصر به النبيّ صلّى اللّه عليه و آله وثب قائما و قبّل عينيه و قال: ما الذي أبطاك عنّي يا قرّة عيني، فقال عليه السّلام: يا رسول اللّه قد أقبلت ثلاثا و يردّني أنس، فصفق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كان لا يصفق حتّى يغضب، فقال: يا أنس حجبت عنّي حبيبي، فقال: يا رسول اللّه إني أحببت أن يكون رجلا من قومي فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا أنس أما علمت أنّ المرء يحبّ قومه، إنّ عليا يحبّني و إنّ اللّه يحبّه و الملائكة تحبّه و يحبّه اللّه، يا أنس إنّي و عليا لم نزل ننقلب إلى مطهّرات الأرحام حتّى نقلنا إلى عبد المطلب فصار علىّ في صلب أبي طالب و صرت أنا في صلب عبد اللّه عمّ عليّ، فصارت فيّ النّبوة و في عليّ الولاية و الوصيّة أما علمت يا أنس أنّ اللّه عزّ و جلّ اشتقّ لى اسما من أسمائه و لعليّ اسما فسمّاني أحمد لتحمدني امّتي و أما عليّ فاللّه العليّ سمّاه عليا، يا أنس كما حجبت عنّي عليا ضربك اللّه بالوضح، و كان لا يدخل المسجد بعد الدّعوة إلّا متبرقع الوجه. و هذه الرّواية كما ترى ظاهرة بل صريحة من جهات عديدة في فرط محبّة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله له و محبّته للّه و محبّة اللّه له.

و الأخبار فى كونه أحبّ الناس إلى اللّه و إلى رسوله متجاوزة عن حدّ الاحصاء، و لو أردنا أن نجمع ما نقدر عليه منها لصار كتابا كبير الحجم و لكن اورد منها روايتين اختم بهما المقام ليكون ختامه مسكا فأقول: روى فى كشف الغمة من مناقب الخوارزمي عن عبد اللّه بن عمر قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سئل بأي لغة خاطبك ربك ليلة المعراج، قال: خاطبني بلغة عليّ بن أبي طالب فألهمني أن قلت يا ربّ أنت خاطبتني أم عليّ فقال: يا أحمد أنا شي ء لا كالأشياء و لا أقاس بالناس و لا اوصف بالأشباه، خلقتك من نوري و خلقت عليا من نورك فاطلعت على سرائر قلبك فلم أجد إلى قلبك أحبّ من عليّ بن أبي طالب، فخاطبتك بلسانه كيما يطمئنّ قلبك.

و فيه من المناقب قال: و أخبرنا بهذا الحديث عاليا الامام الحافظ سليمان بن إبراهيم الاصفهاني مرفوعا إلى عايشة، قالت: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و هو فى بيتي لمّا حضره الموت. ادعوا إليّ حبيبي، فدعوت أبا بكر فنظر إليه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ثمّ وضع رأسه، ثمّ قال: ادعوا إليّ حبيبي فقلت: ويلكم ادعوا له عليّ بن أبي طالب فو اللّه ما يريد غيره، فلما رآه فرج الثوب الذى كان عليه ثمّ ادخله فيه فلم يزل يحتضنه حتّى قبض و يده عليه.

إذا عرفت هذا فأقول:

  • قال فيه البليغ ما قال ذو العيّفكلّ بفضله منطيق
  • و كذاك العدوّ لم يعد أن قال فيه جميلا كما قال المحبّ الصديق

و مع ذلك كلّه فانظر هداك اللّه إلى سلوك صراطه المستقيم إلى الرازى و استمراره على غيّه، و غرقه فى سبيل نصبه و تعصّبه، و مكابرته الحقّ اللايح، و تنكّبه الجدد الواضح، و عدوله عن السنن، و بقائه على غمط«» حقّ أبي الحسن، و إرادته ستر الشمس المجلّلة بنورها للعالم بالنقاب، و النير الأعظم بالحجاب، فجزاه اللّه عن رسوله و عن أمير المؤمنين سلام اللّه عليهما شرّ الجزاء.

الثالث و العشرون- قوله: و لأنه معارض بالأخبار الدّالة على كون أبي بكر محبّا للّه و رسوله و كون اللّه محبّا له اه.

فيه أوّلا إنّه ليس هنا خبر متضمّن لمحبّة أبي بكر للّه أو محبّة اللّه له يحتجّ به على الاماميّة فضلا عن الأخبار، و ما رووه في هذا المعنى ممّا تفرّدوا بروايته لا يكون حجّة علينا.

و مع ذلك فمعارض بالأخبار الكثيرة المتضمّنة لكون عليّ عليه السّلام أحبّ النّاس إلى اللّه و إلى رسوله المستفيضة بل المتواترة معنى من طرقهم حسبما عرفت في الاعتراض الثاني و العشرين، و هي أقوى منها سندا و أظهر دلالة فلا يكاد تكافوء الأخبار الاولة على تقدير وجودها لها كما لا يخفى صدق المدّعى على أهل البصيرة و النهى الرابع و العشرون- قوله: قال تعالى في حقّ أبي بكر و لسوف يرضى.

غير مسلّم نزولها في أبي بكر و لما نزله الرازى عن ابن الزّبير و عن أبي بكر الباقلاني، و المرويّ عن المفسّرين خلافه، فقد روى الواحدي بالاسناد المتّصل المرفوع عن عكرمة عن ابن عبّاس أنّها نزلت في رجل من الأنصار، و عن عطاء قال: اسم الرّجل أبو الدّحداح، و في بعض روايات أصحابنا أنّها في عليّ عليه السّلام و قال بعض المفسّرين: الأولى إبقاؤها على العموم فيرجع الضمير إلى كلّ من يعطي حقّ اللّه من ماله ابتغاء وجه ربّه، و إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال و قوله: و قال: إنّ اللّه يتجلّي للناس عامة و يتجلّي لأبي بكر خاصّة أنت خبير بأنّه لا غبار في كونه من الأحاديث الموضوع خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18ة، لأنّه إن أريد من تجلّيه سبحانه تجلّيه بذاته فهو مستلزم للتجسّم مخالف للاصول المحكمة و البراهين القاطعة السّاطعة، و إن اريد تجلّيه ببرّه و فضله و عناياته و لطفه المقرّب إلى طاعته و المبعد عن معصيته، ففيه أنّ التجلّى بهذا المعنى لعموم النّاس غير جايز إذ فيهم المؤمن و المنافق و المسلم و الكافر، فكيف يتصوّر التجلّى في حقّ الكافر المنافق و إن خصّ بالمؤمنين فهو مع كونه خلاف الظّاهر يتوجّه عليه أنّ من جملة المؤمنين الأنبياء و الرّسل و فيهم اولو العزم و غيرهم فيلزم أن يكون أبو بكر أعلى شأنا منهم و هو باطل بالاتفاق.

ثمّ كيف يتجلّى اللّه سبحانه على قلب أبي بكر و هو عشّ الشيطان و قد قال مخبرا عن نفسه: إنّ لي شيطانا يعتريني فان استقمت فأعينوني و إن زغت فقوّموني و قوله: و قال صلّى اللّه عليه و آله: ما صبّ اللّه شيئا في صدر إلّا و صبّه في صدر أبي بكر.

هو كسابقه أيضا في الوضع، لأنّ النكرة في سياق النفي مفيد للعموم، و من جملة ما صبّ في صدر النّبيّ نور النبوّة و الوحي و الالهام و علم ما كان و ما يكون و ما هو كائن و نحوها، فهل ترى شيئا من ذلك ينصبّ في قلب أبي بكر فضلا عن جميعها و لو صحّ ذلك الصبّ لم يخف عليه معنى الكلالة و الأبّ الخامس و العشرون- قوله: إنّا لا نسلّم دلالة الاية الّتي بعد هذه الاية على امامته و سنذكر الكلام فيه اه.

يريد عدم تسليم دلالة الاية إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ الاية على إمامة أمير المؤمنين بما ذكره من الوجوه السخيفة في تفسير هذه الاية، و أنت قد عرفت تماميّة دلالتها على امامته في مقدّمات الخطبة الثالثة المعروفة بالشّقشقيّة، كما عرفت بطلان ما ذكره من الأدلّة، لعدم تماميّتها بما لا مزيد عليه.

و الحمد للّه الّذي هدانا لهذا و ما كنّا لنتهدي لو لا أن هدينا اللّه، و أسأل اللّه أن يثبت ما أوردناه هنا في ردّ الرّازي النّاصب في صحائف أعمالي، و يردّه إليّ يوم حشر الأوّلين و الاخرين، و يثقّل به ميزاني، و يحشرني مع من أتولّاه و احبّه و أتعصّب له من محمّد و آله الطيّبين الطاهرين، و أن يكتب ما أورده النّاصب الرّازي في صحيفة أعماله، و يردّه إليه، و يحشره يوم القيامة مع من تعصّب له من أوليائه الظالمين في حقّ آل الرّسول، صلّى اللّه عليهم و عليه أجمعين إلى يوم الدّين

التنبيه الثاني

قد أشرنا في شرح قوله عليه السّلام: إنّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى، أنّه ظاهر في سماع الامام ما يسمعه النبيّ من الملك و رؤيته له مثله، قد اختلفت الأخبار في ذلك فمما يدلّ على سماعه و رؤيته حديث الأمالى المتقدّم فى شرح الفقرة المذكورة و منه أيضا ما في البحار من البصاير عن أبي بصير قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّا نزاد فى اللّيل و النهار و لو لا أنّا نزاد لنفد ما عندنا، فقال أبو بصير: جعلت فداك من يأتيكم قال: إنا منا لمن يعاين معاينة، و منّا من ينقر فى قلبه كيت و كيت، و منا من يسمع باذنه وقعا كوقع السلسلة فى الطست، قال: قلت: جعلنى اللّه فداك من يأتيكم بذاك قال: هو خلق أكبر من جبرئيل و ميكائيل.

و من كتاب المحتضر للحسن بن سليمان باسناده عن الرّضا عليه السّلام فى حديث طويل قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام فى كلام له: و ان شئتم أخبرتكم بما هو أعظم من ذلك قالوا: فافعل قال عليه السّلام: كنت ذات ليلة تحت سقيفة مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و اني لاحصي ستا و ستّين وطئة من الملائكة كلّ وطئة من الملائكة أعرفهم بلغاتهم و صفاتهم و أسمائهم و وطئهم.

و مما يدلّ على السماع فقط من دون الرّؤية مثل ما فى الاحتجاج قال: كان الصادق عليه السّلام يقول: علمنا غابر و مزبور و نكت فى القلوب و نقر فى الأسماع، فسئل عن تفسير هذا الكلام فقال عليه السّلام: أما الغابر فالعلم بما يكون، و أما المزبور فالعلم بما كان، و أما النكت فى القلوب فهو الالهام، و أما النقر فى الأسماع فحديث الملائكة نسمع كلامهم و لا نرى أشخاصهم.

و مثله الأخبار الكثيرة الفارقة بين الرّسول و النبيّ و الامام و المحدث.

مثل ما رواه فى الكافى عن زرارة قال سألت أبا جعفر عليه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا، ما الرّسول و ما النبيّ قال عليه السّلام النبيّ الذي يرى فى منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك، و الرّسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك، قلت: الامام ما منزلته قال: يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين الملك ثمّ تلا هذه الاية: و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ و لا محدث.

و فيه عن بريد (زيد خ) عن أبي جعفر و أبي عبد اللّه عليهما السّلام في قوله عزّ و جلّ «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبيّ و لا محدّث، قلت جعلت فداك ليست هذه قراءتنا فما الرّسول و النبيّ و المحدّث قال: الرّسول الّذي يظهر له الملك فيكلّمه و النّبيّ هو الّذي يرى في منامه و ربما اجتمعت النبوّة و الرّسالة لواحد، و المحدّث الذى يسمع الصوت و لا يرى الصّورة، قال: قلت: أصلحك اللّه كيف يعلم أنّ الذي رأى في النوم حقّ و أنّه الملك قال: يوفق لذلك حتّى يعرفه و لقد ختم اللّه بكتابكم الكتب و ختم بنبيّكم الأنبياء و فيه عن الأحول قال: سألت أبا جعفر عليه السّلام عن الرّسول و النبيّ و المحدّث قال عليه السّلام: الرّسول الذي يأتيه جبرئيل قبلا فيراه و يكلّمه فهذا الرّسول، و أمّا النّبيّ فهو الّذي يرى في منامه نحو رؤيا إبراهيم عليه السّلام و نحو ما كان رأى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من أسباب النبوّة قبل الوحي حتّى أتاه جبرئيل عليه السّلام من عند اللّه عزّ و جلّ بالرّسالة و كان محمّد صلّى اللّه عليه و آله حين جمع له النّبوة و جاءته الرّسالة من عند اللّه عزّ و جلّ يجيئه بها جبرئيل عليه السّلام يكلّمه بها قبلا، و من الأنبياء من جمع له النبوّة و يرى في منامه و يأتيه الرّوح و يكلّمه و يحدثه من غير أن يكون يرى في اليقظة، و أمّا المحدّث فهو الّذي يحدّث فيسمع و لا يعاين و لا يرى في منامه.

و عن محمّد بن مسلم قال: ذكر المحدّث عند أبي عبد اللّه عليه السّلام فقال إنّه يسمع الصّوت و لا يرى الشّخص، قلت له: جعلت فداك كيف يعلم أنّه كلام الملك قال: إنّه يعطى السّكينة و الوقار حتّى يعلم أنّه كلام ملك

بيان

السّكينة اطمينان القلب و عدم التزلزل، و الوقار الحالة الّتي بها يعلم أنّه كلام الملك و فى رواية زرارة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت: كيف يعلم أنّه كلام من الملك و لا يخاف أن يكون من الشّيطان إذا كان لا يرى الشّخص قال: إنّه يلقى عليه السّكينة فيعلم أنّه من الملك و لو كان من الشيطان اعتراه فزع، و إن كان الشّيطان بازراره لا يتعرّض لصاحب هذا الأمر.

و فى البحار من أمالي الشّيخ عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: كان عليّ محدّثا و كان سلمان محدّثا، قال: قلت: فما آية المحدّث قال عليه السّلام: يأتيه ملك فينكت في قلبه كيت و كيت.

و من البصاير عن حمران عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من أهل بيتي اثنى عشر محدّثا.

و من البصاير عن زرارة قال: سمعت أبا جعفر عليه السّلام يقول الاثنى عشر الأئمة من آل محمّد عليه و عليهم السّلام كلّهم محدّث من ولد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ولد عليّ عليه السّلام فرسول اللّه و عليّ هما الوالدان، فقال عبد الرّحمن بن زيد و أنكر (ذكر) ذلك و كان أخا لعليّ بن الحسين عليهما السّلام لأمّه، فضرب أبو جعفر عليه السّلام فخذه فقال أمّا ابن امّك كان أحدهم.

و منه عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سمعته يقول: كان عليّ عليه السّلام و اللّه محدّثا، قال: قلت له: اشرح لي ذلك أصلحك اللّه قال: يبعث اللّه ملكا يوقر في اذنه كيت و كيت و كيت.

و منه عن حمران بن أعين قال: قلت لأبي جعفر عليه السّلام: أ لست حدّثتني أنّ عليّا عليه السّلام كان محدّثا قال: بلى قلت: من يحدّثه قال: ملك يحدّثه، قال: قلت: فأقول إنّه نبيّ أو رسول قال: لا بل مثله مثل صاحب سليمان و مثل صاحب موسى و مثل ذى القرنين، أما بلغك أنّ عليّا عليه السّلام سئل عن ذى القرنين فقالوا كان نبيّا قال: لا، بل كان عبدا أحبّ اللّه فأحبّه، و ناصح اللّه فناصحه فهذا مثله و بمعناها أخبار كثيرة احر تركنا ذكرها حذرا من الاطالة

بيان

المراد بصاحب موسى إمّا يوشع بن نون كما صرّح به في بعض الأخبار، أو الخضر على نبيّنا و عليه السّلام كما في البعض الاخر، فيدلّ على عدم نبوّة واحد منهما و يمكن أن يكون المراد عدم نبوّته في تلك الحال فلا ينافي نبوّته بعد في الأوّل و نبوّته قبل في الثّاني، هكذا قال في البحار، و المراد بصاحب سليمان عليه السّلام إمّا خضر عليه السّلام أو آصف بن برخيا.

قال المحدّث العلّامة المجلسيّ في البحار بعد ايراد هذه الأخبار ما هذا لفظه استنباط الفرق بين النبيّ و الامام من تلك الأخبار لا يخلو من إشكال، و كذا الجمع بينها مشكل جدّا، و الّذي يظهر من أكثرها هو أنّ الامام لا يرى الحكم الشرعي في المنام و النبيّ قد يراه فيه.

في المنام و النبيّ قد يراه فيه.

و أمّا الفرق بين النّبيّ و الامام و بين الرّسول هو أنّ الرّسول يرى الملك عند إلقاء الحكم و النّبي غير الرّسول و الامام لا يريانه في تلك الحال و ان رأياه في ساير الأحوال، و يمكن أن يخصّ الملك الّذي لا يريانه بجبرئيل عليه السّلام و يعمّ الأحوال لكن فيه أيضا منافاة لبعض الأخبار.

و مع قطع النظر من الأخبار لعلّ الفرق بين الأئمة و غير اولى العزم من الأنبياء أنّ الأئمة عليهم السّلام نوّاب للرّسول صلّى اللّه عليه و آله لا يبلّغون إلّا بالنيابة و أمّا الأنبياء و إن كانوا تابعين لشريعة غيرهم لكنّهم مبعوثون بالاصالة و إن كانت تلك النيابة أشرف من تلك الاصالة.

و بالجملة لا بدّ من الاذعان بعدم كونهم عليهم السّلام أنبياء و بأنّهم أشرف و أفضل من غير نبيّنا عليه و عليهم السّلام من الأنبياء و الأوصياء، و لا نعرف جهة لعدم اتّصافهم بالنّبوّة إلّا رعاية جلالة خاتم الأنبياء صلوات اللّه عليه و آله، و لا يصل عقولنا إلى فرق بيّن بين النبوّة و الامامة، و ما دلّت عليه الأخبار فقد عرفته، و اللّه تعالى يعلم حقايق أحوالهم صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين و قال المفيد رحمة اللّه عليه في كتاب المقالات: إنّ العقل لا يمنع من نزول الوحى اليهم صلوات اللّه عليهم و إن كانوا أئمة غير أنبياء فقد أوحى اللّه عزّ و جلّ إلى أمّ موسى أن أرضعيه الاية، فعرفت صحّة ذلك بالوحي و عملت عليه و لم تكن رسولا و لا نبيّا و لا إماما، و لكنّها كانت من عباده الصّالحين، و إنّما منعت نزول الوحي إليهم و الايحاء بالأشياء إليهم للاجماع على المنع من ذلك و الاتفاق على أنه من زعم أنّ أحدا بعد نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله يوحى اليه فقد أخطأ و كفر، و لحصول العلم بذلك من دين النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كما أنّ العقل لم يمنع من بعثة نبيّ بعد نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نسخ شرعنا كما نسخ ما قبله من شرايع الانبياء عليهم السّلام و إنما منع ذلك العلم و الاجماع، فانه خلاف دين النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من جهة اليقين و ما يقارب الاضطرار«»، و الاماميّة جميعا على ما ذكرت ليس بينها على ما وصفت خلاف.

و قال رحمة اللّه عليه فى شرح عقايد الصدوق عليه الرّحمة: أصل الوحي هو الكلام الخفيّ، ثمّ قد يطلق على كلّ شي ء قصد به إفهام المخاطب على الستر له عن غيره و التخصيص له به دون من سواه، و إذا اضيف إلى اللّه تعالى كان فيما يخصّ به الرّسل خاصّة دون من سواهم على عرف الاسلام و شريعة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «إلى أن قال» و قد يرى اللّه فى منامه خلقا كثيرا ما يصحّ تأويله و يثبت حقّه، لكنّه لا يطلق بعد استقرار الشريعة عليه اسم الوحي و لا يقال في هذا الوقت لمن اطّلعه اللّه على علم شي ء أنه يوحى إليه و عندنا أنّ اللّه تعالى يسمع الحجج بعد نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كلاما يلقيه إليهم أى الأوصياء فى علم ما يكون لكنّه لا يطلق عليه اسم الوحى لما قدّمناه من إجماع المسلمين على أنه لا وحي لأحد بعد نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و أنه لا يقال في شي ء مما ذكرناه أنه وحي إلى أحد، و للّه تعالى أن يبيح اطلاق الكلام احيانا، و يحظره احيانا فأما المعاني فانها لا تتغير عن حقايقها، انتهى كلامه رفع مقامه

التنبيه الثالث

في ذكر الأخبار الواردة في وزارته عليه السّلام و هى كثيرة جدا من طرق الخاصّة و العامّة و لنقتصر على بعضهما حذرا من الاطالة فأقول و باللّه التوفيق: فى غاية المرام من مسند أحمد بن حنبل بسنده عن النسيم قال: سمعت رجلا من خثعم يقول: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: اللهمّ إنّي أقول كما قال موسى: اللهمّ اجعل لي وزيرا من أهلى عليا أخي اشدد به أزري و أشركه في أمري كي نسبّحك كثيرا و نذكرك كثيرا إنك كنت بنا بصيرا.

و فيه عن أبى نعيم الحافظ باسناده عن رجاله عن ابن عباس قال: أخذ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيد عليّ بن أبي طالب عليه السّلام و بيدي و نحن بمكة و صلّى أربع ركعات، ثمّ مدّ يديه إلى السماء و قال: اللّهم إنّ نبيّك موسى بن عمران عليه السّلام سألك فقال قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي الاية، و أنا محمّد نبيّك أسألك: ربّ اشرح لي صدرى و يسّر لي أمرى و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي و اجعل لي وزيرا من أهلي عليّا أخي اشدد به أزرى و أشركه في أمرى، قال ابن عبّاس: فسمعت مناديا ينادى: قد اوتيت ما سألت.

و فيه عن أبي الحسن الفقيه من طريق العامّة باسناده عن الباقر عن أبيه عن جدّه الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: عليّ بن أبي طالب عليه السّلام خليفة اللّه و خليفتي، و حجّة اللّه و حجّتي، و باب اللّه و بابي، و صفيّ اللّه و صفيّي، و حبيب اللّه و حبيبي، و خليل اللّه و خليلي، و سيف اللّه و سيفي، و هو أخي و صاحبي، و وزيرى، و محبّه محبّي، و مبغضه مبغضي، و وليّه وليّي، و عدوّه عدوّي، و زوجته ابنتي، و ولده ولدى، و حزبه حزبي، و قوله قولي، و أمره أمري، و هو سيّد الوصيّين و خير امّتي و فيه عن ابن شاذان من طريق العامّة بحذف الاسناد عن سعيد بن المسيّب قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اللهمّ اجعل لي وزيرا من أهل السماء، و وزيرا من أهل الأرض، فأوحى اللّه إليه أني قد جعلت وزيرك من أهل السماء جبرائيل، و وزيرك من أهل الأرض علىّ بن أبي طالب عليه السّلام.

و أقنع من غاية المرام بهذه الأحاديث الأربعة، و قد روى فيه من طرق العامّة أحد عشر حديثا، و من طرق الخاصّة أحدا و عشرين حديثا، جلّها بل كلّها ناصّة بخلافته و وصايته عليه الصّلاة و السلام.

و روى الشارح المعتزلي عن الطبرى في تاريخه عن عبد اللّه بن عبّاس عن عليّ بن أبي طالب عليه السّلام قال: لمّا نزلت هذه الاية «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دعاني فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لى: يا علىّ إنّ اللّه أمرنى أن انذر عشيرتك الأقربين فضقت بذلك ذرعا و إنّي علمت متى اناديهم بهذا الأمر أرى منهم ما أكره، فصمتّ حتّى جاءنى جبرئيل عليه السّلام فقال: يا محمّد إنّك إن لم تفعل ما امرت به يعذّبك ربّك، فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل عليه رجل شاة و املاء لنا عسّا من لبن، ثمّ اجمع بنيّ عبد المطلب حتّى اكلّمهم و ابلّغهم ما امرت به، ففعلت ما أمرنى به، ثمّ دعوتهم و هم يومئذ أربعون رجلا يزيدون رجلا أو ينقصونه و فيهم أعمامه: أبو طالب و حمزة و العباس، و أبو لهب.

فلما اجتمعوا إليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دعا بالطعام الّذى صنعت لهم، فجئت به، فلمّا وضعته تناول رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بضعة من اللحم فشقّها بأسنانه، ثمّ ألقاها فى نواحى الصحفة، ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كلوا باسم اللّه فأكلوا حتّى ما لهم إلى شي ء من حاجة، و أيم اللّه الّذى نفس عليّ بيده أن كان الرّجل الواحد منهم ليأكل ما قدّمته لجميعهم قال صلّى اللّه عليه و آله: اسق القوم يا عليّ، فجئتهم بذلك العسّ فشربوا منه حتّى رووا جميعا و أيم اللّه ان كان الرّجل الواحد منهم ليشرب مثله.

فلمّا أراد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أن يكلّمهم بدر أبو لهب إلى الكلام فقال: لشدّ ما سحركم صاحبكم، فتفرّق القوم و لم يكلّمهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فقال من الغد: يا عليّ إنّ هذا الرّجل قد سبقني إلى ما سمعت من القول فتفرّق القوم قبل أن اكلّمهم فعدلنا اليوم إلى ما سمعت بالأمس ثمّ اجمعهم لى، ففعلت ثمّ جمعهم، ثمّ دعانى بالطعام فقربته لهم ففعل كما فعل بالأمس فأكلوا حتّى ما لهم بشى ء حاجة، ثمّ قال: اسقهم فجئتهم بذلك العسّ فشربوا منه جميعا حتّى رووا.

ثمّ تكلّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: يا بنيّ عبد المطلب إنّي و اللّه ما أعلم أنّ شابا في العرب جاء قومه بأفضل ممّا جئتكم به، إنّي جئتكم بخير الدّنيا و الاخرة، و قد أمرني اللّه أن أدعوكم اليه فأيّكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فأحجم القوم عنها جميعا و قلت أنا و إنّي لأحدثهم سنّا و أرمصهم عينا و أعظمهم بطنا و أحمشهم ساقا: أنا يا رسول اللّه أكون وزيرك عليه.

فأعاد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم القول فأمسكوا و أعدت ما قلت.

فأخذ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برقبتي ثمّ قال لهم: هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا، فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع.

قال الشارح المعتزلي و يدلّ على أنّه وصيّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من نصّ الكتاب و السّنة قول اللّه تبارك و تعالى وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي و قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الخبر المجمع على روايته بين ساير فرق الاسلام: أنت منّي بمنزلة هارون من موسى إلّا أنّه لا نبيّ بعدي، فأثبت له جميع مراتب هارون و منازله عن موسى فاذا هو وزير رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شادّ ازره، و لو لا أنّه خاتم النبيّين لكان شريكا في أمره.

أقول و هذه الأخبار كما ترى صريحة في إمامته عليه السّلام و وزارته و خلافته حسبما عرفت تحقيقه في مقدّمات الخطبة الثالثة المعروفة بالشقشقية.

قال المفيد في الارشاد بعد الاستدلال على إمامته عليه السّلام بحديث المنزلة: فأوجب له الوزارة و التخصيص بالمودّة و الفضل على الكافّة له و الخلافة عليهم في حياته و بعد وفاته لشهادة القرآن بذلك كلّه لهارون من موسى عليهما السّلام، قال اللّه عزّ و جلّ مخبرا عن موسى عليه السّلام «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ«» وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً إِنَّكَ كُنْتَ» قال اللّه تعالى قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا.

فثبت لهارون شركة موسى عليه السّلام في النّبوة و وزارته على تأدية الرّسالة و شدّ ازره به فى النصرة.

و قال فى استخلافه له: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ» فثبت له خلافته بمحكم التنزيل فلمّا جعل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لأمير المؤمنين عليه الصّلاة و السّلام جميع منازل هارون من موسى على نبيّنا و عليه السّلام فى الحكم له منه إلّا النّبوة وجبت له وزارة الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شدّ الازر بالنصرة و الفضل و المحبّة لما تقتضيه هذه الخصال من ذلك فى الحقيقة ثمّ الخلافة فى الحياة بالصّريح و بعد النّبوة بتخصيص الاستثناء لما اخرج منها«» بذكر البعد«»، و أمثال هذه الحجج كثيرة يطول بذكرها الكتاب.

و قال «ره» فى موضع آخر من الارشاد: فأمّا مناقبه عليه السّلام الغنيّة لشهرتها و تواتر النقل بها و اجماع العلماء عليها عن ايراد أسانيد الأخبار بها فهى كثيرة يطول بشرحها الكتاب و فى رسمنا منها طرفا كفاية عن ايراد جميعها.

فمن ذلك أنّ النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع خاصّة أهله و عشيرته فى ابتداء الدعوة إلى الاسلام فعرض عليهم الايمان و استنصرهم على الكفر و العدوان و ضمن لهم على ذلك الخطوة«» فى الدّنيا و الشرف و ثواب الجنان فلم يجبه منهم إلّا أمير المؤمنين علىّ ابن أبي طالب عليه الصّلاة و السّلام فنحله«» بذلك تحقيق الاخوّة و الوزارة و الوصيّة و الوراثة و الخلافة، و أوجب له به الجنّة.

و ذلك فى حديث الدّار الّذي أجمع على صحّته نقّاد الاثار حين جمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنى عبد المطلب فى دار أبى طالب و هم أربعون رجلا يومئذ يزيدون رجلا أو ينقصون رجلا فيما ذكره الرّواة.

و أمر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أن يصنع لهم طعاما فخذ شاة مع مدّ من برّ و يعدّ لهم صاع من اللّبن، و قد كان الرّجل منهم معروفا بأكل الجذعة- و هو من الضّأن ما له سنة كاملة- فى مقام واحد، و يشرب الفرق«» من الشراب فى ذلك المقعد.

فأراد عليه و آله السلام باعداد قليل الطعام و الشراب لجماعتهم إظهار الاية لهم فى شبعهم و ريّهم مما كان لا يشبع واحدا منهم و لا يرويه ثمّ أمر بتقديمه لهم، فأكلت الجماعة كلّها من ذلك اليسير حتى تملوا منه و لم يبن ما أكلوه منه و شربوه فيه فبهرهم«» بذلك و بيّن لهم آية نبوّته و علامة صدقه ببرهان اللّه تعالى فيه.

ثمّ قال لهم بعد أن شبعوا من الطعام و رووا من الشراب: يا بنى عبد المطلب إنّ اللّه بعثنى إلى الخلق كافّة و بعثنى إليكم خاصّة فقال وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و أنا أدعوكم إلى كلمتين خفيفتين على اللّسان ثقيلتين فى الميزان تملكون بهما العرب و العجم و تنقاد لكم بهما الامم و تدخلون بهما الجنّة و تنجون بهما من النّار: شهادة أن لا إله إلّا اللّه، و أنّى رسول اللّه، فمن يجيبني إلى هذا الأمر و يوازرني عليه و على القيام به يكون أخى و وصيّى و وزيرى و خليفتى من بعدى.

فلم يجبه أحد منهم، فقال أمير المؤمنين عليه الصّلاة و السّلام فقمت بين يديه من بينهم و أنا إذ ذاك أصغرهم سنا و أحمشهم«» ساقا و أرمصهم عينا فقلت: أنا يا رسول اللّه اوازرك على هذا الأمر، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اجلس.

ثمّ أعاد صلّى اللّه عليه و آله القول على القوم ثانية فاصمتوا، فقمت أنا و قلت مثل مقالتى الاولى، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اجلس. ثمّ أعاد على القوم ثالثة فلم ينطق أحد منهم بحرف فقمت و قلت: أنا أوازرك يا رسول اللّه على هذا الأمر.

فقال صلّى اللّه عليه و آله: اجلس فانت أخى و وصيّى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى فنهض القوم و هم يقولون لأبي طالب: يا أبا طالب ليهنئك اليوم ان دخلت فى دين ابن اخيك فقد جعل ابنك أميرا عليك.

قال المفيد قدّس سرّه العزيز: و هذه منقبة جليلة اختصّ بها أمير المؤمنين عليه الصّلاة و السّلام و لم يشركه فيها أحد من المهاجرين و الأنصار و لا أحد من أهل الاسلام، و ليس لغيره عليه السّلام عدل لها من الفضل و لا مقارب على حال.

و فى الخبر بها ما يفيد أنّ به عليه الصّلاة و السّلام تمكّن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من تبليغ الرسالة و إظهار الدّعوة و الصدع بالاسلام، و لولاه لم تثبت الملّة و لا استقرّت الشريعة و لا ظهرت الدّعوة.

فهو عليه الصّلاة و السّلام ناصر الاسلام و وزيره الدّاعى اليه من قبل اللّه عزّ و جلّ، و بضمانه لنبيّ الهدى عليه و آله السلام النصرة، تمّ له فى النّبوة ما أراد و في ذلك من الفضل ما لا توازنه الجبال فضلا، و لا تعادله الفضايل كلّها محلّا.

اعلم أنّه عليه الصّلاة و السّلام لمّا نبّه فى الفصل السابق على علوّ مقامه و رفعة شأنه و شرف محلّه، و ذكر المخاطبين بمناقبه الجميلة و عدّ فيه منها تسعا أردفه بهذا الفصل تذكيرا لهم بمنقبته العاشرة و هو ايمانه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تصديقه بالمعجزة الظاهرة منه صلوات اللّه و سلامه عليه فى الشجرة لمّا كفر به غيره و نسبوه إلى السّحر و الكذب و هو قوله عليه الصّلاة و السّلام: (و لقد كنت معه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا أتاه الملاء من قريش) أى الجماعة منهم (فقالوا له يا محمّد إنّك قد ادّعيت أمرا عظيما) و هو النّبوة و الرّسالة (لم يدّعه آباؤك) أى الأقربون منهم و إن كان الأبعدون أنبياء و مرسلين كاسماعيل و إبراهيم و غيرهما (و لا أحد من) أهل (بيتك و نحن نسألك أمرا) خارقا للعادة (إن أجبتنا إليه) و أتيت به (و أريتناه علمنا أنّك نبيّ و رسول) لاتيانك بما أتى به ساير الأنبياء و الرّسل ممّا يعجز عنه غيرهم من الايات البيّنات المصدّقة لرسالتهم و نبوّتهم (و ان لم تفعل علمنا) بطلان دعواك و انّك ساحر كذّاب) لأنّ عدم فعلك لما نسأله كاشف عن عجزك من معاجزة النّبوة و دلائل الرّسالة.

ف (قال لهم) النّبي صلّى اللّه عليه و آله (و ما تسألون).

(قالوا تدع لنا هذه الشجرة حتّى تنقلع بعروقها) من الأرض و تأتى (و تقف بين يديك) إجابة لدعوتك (فقال صلّى اللّه عليه و آله إنّ اللّه على كلّ شي ء قدير) لا يعجزه شي ء و لا يقصر قدرته عن شي ء (فان فعل اللّه ذلك بكم) و أجاب إلى مسئولكم (أ تؤمنون) به (و تشهدون بالحقّ) و إنّما نسب الفعل إلى اللّه و لم ينسبه إلى نفسه تنبيها لهم على أنّ ما يفعله و يصدر منه صلّى اللّه عليه و آله فانّما هو فعل اللّه سبحانه و هو عليه السّلام مظهر له كما قال تعالى فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ و لذلك ذكر أوّلا عموم قدرته تعالى و فرّع عليه قوله: فان فعل اللّه ذلك، ايماء إلى أنّ ما تسألونه من انقلاع الشجرة من مكانها و وقوفها بين أيديهم أمر يعجز عنه المخلوق الضعيف و يقدر عليه الخالق القاهر القادر على كلّ شي ء، فقال لهم: فان فعلت ذلك مع كونى بشرا مثلكم فانّما هو بكونى مبعوثا من عنده خليفة له و كون فعلى فعله أ تؤمنون حينئذ و تشهدون بأن لا إله إلّا اللّه و أنّى رسول اللّه.

(قالوا نعم قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فانّى ساريكم ما تطلبون) أسند الارائة إلى نفسه القدسى بعد اسناد الفعل إلى اللّه، لما ذكرناه من النكتة (و إنّي لأعلم أنكم لا تفيئون إلى خير) أى لا ترجعون إلى الاسلام الجامع لخير الدّنيا و الاخرة و فى تصدير الجملة بانّ و اللّام تنبيها على أنّ عدم رجوعهم إلى الحقّ و بقائهم على الكفر و الضلال محقّق معلوم له صلّى اللّه عليه و آله بعلم اليقين ليس فيه شكّ و ريب (و انّ فيكم من) يبقى على كفره و يقتل و (يطرح فى القليب) قليب بدر (و من) يستمرّ على غيّه و (يحزّب الأحزاب) و يجمع جموع الكفّار و المشركين على محاربتى و جهادى.

و هذه الخبر من أخباره الغيبيّة و دلائل نبوّته صلّى اللّه عليه و آله و قد وقع المخبر به على طبق الخبر، فممّن طرح فى القليب بعد قتلهم عتبة و شيبة ابنى ربيعة و أبى جهل و اميّة ابن عبد شمس و الوليد بن المغيرة و غيرهم، و ممّن حزّب الأحزاب أبو سفيان بن حرب و عمرو بن ود و صفوان بن اميّة و عكرمة بن أبى جهل و سهل بن عمرو و غيرهم.

(ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يا أيتها الشجرة إن كنت تؤمنين باللّه و اليوم الاخر و تعلمين أنّى رسول اللّه) خطابه للشّجرة بخطاب ذوي العقول يدلّ على أنّها صارت بتوجّه نفسه القدسى إليها شاعرة مدركة قابلة للخطاب كساير ذوى العقول المتّصفة بالاحساس و الحياة لأنّ مشيّته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مشية اللّه و إذا أراد اللّه شيئا أن يقول له كن فيكون.

و نظير هذا الخطاب خطاب اللّه سبحانه للأرض و السماء بقوله «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِي ماءَكِ وَ يا» و في قوله: ان كنت تؤمنين باللّه و اليوم الاخر، دلالة على أنّ للنبات و الجماد تكليفا كساير المكلّفين، و قد مرّ بعض الكلام فى ذلك فى شرح المختار المأة و التسعين.

و كيف كان فقد خاطب الشّجرة و قال لها (فانقلعى بعروقك حتّى تقفى بين يدىّ باذن اللّه) و مشيّته ف (و الّذى بعثه بالحقّ) نبيّا (لانقلعت بعروقها و جاءت و لها دوىّ شديد) صوت كصوت الرّيح (و قصف كقصيف) أى صوت مثل صوت (أجنحة الطير حتى وقفت بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ممتثلة لأمره منقادة لحكمه (مرفرفة) رفرفة الطير (و ألقت بغصنها الأعلى على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) متثلة لأمر منقادة لحكمه (مرفوعة) رفرقة الطير (و ألقت بغضها الأعلى على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله و سلّم) إجلالا له و إعظاما (و ببعض أغصانها على منكبى) تكريما و تعظيما (و كنت) واقفا (عن يمينه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلمّا نظر القوم إلى ذلك) الاعجاز (قالوا) له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (علوا و استكبارا) لا اهتداء و استرشادا (فمرها فليأتك نصفها و يبقى نصفها فأمرها بذلك) إتماما للحجّة و اكمالا للبيّنة (فأقبل إليه نصفها كأعجب إقبال و أشدّه دويا) و هو كناية عن سرعة إجابتها لأمره (فكادت تلتفّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بمزيد دنوّها منه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (فقالوا) ثالثة (كفرا و عتوّا) و تمرّدا و اعتلاء بقصد تعجيزه و افحامه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (فمر هذا النّصف فليرجع إلى نصفه كما كان فأمره صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) قطعا للعذر و حسما لمادّة المكابرة (فرجع) إلى النّصف الاخر و انضمّ اليه.

قال أمير المؤمنين لما شاهد هذه المعجزة (فقلت أنا: لا إله إلّا اللّه فانّى أوّل مؤمن بك) أى برسالتك (يا رسول اللّه و أوّل من أقرّ بأنّ الشجرة فعلت ما فعلت بأمر اللّه) و اذنه (تصديقا لنبوّتك و إجلالا لكلمتك) و إجابة لأمرك.

(فقال القوم كلّهم بل ساحر كذّاب) أى أنت مموّه مدلّس لا حقيقة لما فعلته و إنّما هو تمويه و تخييل لا أصل له و أنّك كذّاب فيما تدعوننا إليه من التوحيد و الايمان.

و قد حكى اللّه عنهم ذلك بقوله في سورة ص وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ. أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ.

قال الطبرسي في وجه نزول الاية: قال المفسّرون: إنّ أشراف قريش و هم خمسة و عشرون منهم الوليد بن المغيرة و هو أكبرهم و أبو جهل و أبيّ و اميّة ابنا خلف و عتبة و شيبة ابنا ربيعة و النضر بن الحارث أتوا أبا طالب و قالوا أنت شيخنا و كبيرنا و قد أتيناك لتقضى بيننا و بين ابن اخيك فانّه سفّه أحلامنا و شتم آلهتنا، شيخنا و كبيرنا و قد أتيناك لتقضى بيننا و بين ابن اخيك فانّه سفّه أحلامنا و شتم آلهتنا، فدعى أبو طالب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قال: يا ابن أخ هؤلاء قومك يسألونك: فقال: ما ذا يسألونني قالوا دعنا و آلهتنا ندعك و إلهك فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أ تعطونني كلمة واحدة تملكون بها العرب و العجم، فقال أبو جهل: للّه أبوك نعطيك ذلك و عشر أمثالها فقال: قولوا: لا إله إلّا اللّه، فقاموا و قالوا: أ جعل الالهة إلها واحدا، فنزلت هذه الايات، هذا.

و لمّا قالوا: إنّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساحر و لم يكونوا شاهدين مثل ما أتى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به من غيره أعظموا أمره و وصفوه بأنّه (عجيب السّحر) لأنّه قد أتى بما يعجز عنه غيره و بأنّه (خفيف فيه) لأنّه فعل ما فعل سريعا من دون تراخ و تأخير.

ثمّ قالوا استحقارا و استصغارا: (و هل يصدّقك) و يؤمن بك (فى أمرك إلّا مثل هذا) الغلام الحدث السنّ (يعنونني) و قد حذا حذو هؤلاء الكفّار أتباعهم الّذين فضّلوا ابن أبي قحافة على أمير المؤمنين عليه السّلام حيث قالوا: إنّ ابن أبي قحافة أسلم و هو ابن أربعين سنة و علىّ أسلم و هو حدث و لم يبلغ الحلم فكان إسلام الأوّل أفضل و قد نقل تفصيل مقالهم الشارح المعتزلي من كتاب العثمانيّة للجاحظ، و تفصيل الجواب عن ذلك من كتاب نقض العثمانية لأبي جعفر الاسكافي تغمّده اللّه بغفرانه، و كفانا نقل الشّارح المعتزلي له مؤنة النقل هنا، من أراد الاطلاع فليراجع شرحه.

شرح لاهیجی

انّك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الّا انّك لست بنبىّ و لكنّك وزير و انّك لعلى خير يعنى بتحقيق كه تو مى شنوى بگوش دل آن چه را كه من مى شنوم بگوش دل و تو مى بينى بديده باطن آنچه را كه من مى بينم بديده باطن مگر اين كه نيستى تو پيغمبر كه دين و كتاب جداگانه داشته باشى بلكه مطيع دين و كتاب من باشى و لكن هستى تو وزير و خليفه و معين و حامل ثقل من و بتحقيق كه تو ثابت باشى بر چيزى بزرگ كه اسلام باشد و لقد كنت معه صلّى اللّه عليه و آله لمّا اتاه الملاء من قريش فقالوا له يا محمّد انّك قد ادّعيت عظيما لم يدّعه ابائك و لا احد من بيتك و نحن نسئلك امرا ان اجبتنا اليه و اريتناه علمنا انّك نبىّ و رسول و ان لم تفعل علمنا انّك ساحر كذّاب فقال لهم صلّى اللّه عليه و آله و ما تسئلون قالوا تدعوا لنا هذه الشّجرة حتّى تنقلع بعروقها و تقف بين يديك فقال صلّى اللّه عليه و آله انّ اللّه على كلّ شي ء قدير فان فعل اللّه ذلك لكم أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ قالوا نعم قال فانّى ساريكم ما تطلبون و انّى لاعلم انّكم لا تفيئون الى خير و انّ فيكم من يطرح فى القليب و من يخرّب الأحزاب يعنى و هر اينه بودم من با او (- ص- ) در زمانى كه آمدند نزد او اشراف و بزرگان از قريش پس گفتند مر او را كه اى محمّد صلّى اللّه عليه و آله كه بتحقيق تو ادّعاء كرده امر بزرگى را كه پيغمبرى باشد كه ادّعاء نكرده است انرا پدران تو از قريش و نه احدى از خانواده تو و ما سؤال مى كنيم از تو كارى را كه اگر تو اجابت كردى ما را بسوى ان كار و نمودى بما انرا يقين مى كنيم كه تو پيغمبرى و رسولى و اگر نكردى جزم مى كنيم كه تو سحر كننده و دروغ گوئى پس گفت صلّى اللّه عليه و آله مر ايشان را كه چه چيز است كه سؤال مى كنيد ان را گفتند بخوان از براى ما اين درخت را تا اين كه كنده شود با ريشه هاى خود و بايستد پيش روى تو پس گفت صلّى اللّه عليه و آله بتحقيق كه خداى تعالى بر هر چيزى قدرت دارد پس اگر كرد خدا ان كار را از براى خواهش شما ايا ايمان مياوريد و شهادت مى دهيد بحقّ كه پيغمبرى و رسالت من باشد گفتند ارى ايمان مياوريم و شهادت مى دهيم گفت (- ص- ) پس بتحقيق كه من مى نمايم بشما آن چه را كه خواسته ايد و بتحقيق كه من مى دانم كه شما رجوع نمى كنيد بسوى خير و اسلام و در ميان شما كسى هست كه انداخته مى شوند در چاه كشته شده چنانچه ابو جهل و عتبه و وليد و اميه و امثال انها در جنگ بدر انداخته شد كشته هاى ايشان در چاه و كسانى هستند كه مى گردانند طائفه خود طوائف مختلفه را از براى فساد چنانچه كردند ابو سفيان و عمرو بن عبد ود و صفوان بن اميه و عكرمة بن ابى جهل و مانند ايشان ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله يا ايّتها الشّجرة ان كنت تؤمنين باللّه و اليوم الأخر و تعلمين انّى رسول اللّه فانقلعى بعروقك حتّى تقفى بين يدىّ باذن اللّه فو الّذى بعثه بالحقّ لانقلعت بعروقها و جاءت و لها دوىّ شديد و قصف كقصف اجنحة الطّير حتّى وقفت بين يدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مرفرفة و القت بغصنها الاعلى على رسول اللّه (- ص- ) و ببعض اغصانها على منكبى و كنت على يمينه صلّى اللّه عليه و آله فلمّا نظر القوم الى ذلك قالوا علوّا و استكبارا فمرها فليأتك نصفها و يبقى نصفها فامرها بذلك فاقبل اليه نصفها كاعجب اقبال و اشدّه دويّا فكادت تلتفّ برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعنى پس گفت صلّى اللّه عليه و آله بآندرخت كه اى درخت اگر باشى تو ايمان آورنده بخدا و بروز جزاء و دانائى باين كه من رسول خدايم پس بركنده شود با ريشهاى خود تا اين كه بايستى در پيش روى من بحكم خدا پس سوگند بان كسى كه برانگيخت او را برسالت بحقّ كه كنده شد ان درخت با ريشهاى خود و امد بسوى او و حال آن كه از براى او بود اواز سختى و صدائى مانند صداى پر مرغ تا اين كه ايستاد پيش روى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پر و بال گشاد و انداخت شاخهاى بالا را بر رسول خدا (- ص- ) و بعضى از شاخهاى خود را بر دوش من و حال اين كه بودم من بر جانب راست او صلّى اللّه عليه و اله پس در وقتى كه نگاه كردند طايفه بزرگان قريش بسوى ان امر گفتند از روى سركشى و تكبّر ورزيدن پس امر كن بان درخت تا اين كه بيايد بنزد تو نصف ان درخت و باقى بماند در جاى خود نصف ديگر ان پس حكم كرد صلّى اللّه عليه و آله بان درخت پس روى اورد بسوى او نصف آن درخت بعجيب ترين روى اوردنى و سخت تر روى اوردنى از اوّل از روى اواز و صدا داشتن پس نزديك بود كه ان درخت درپيچد برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فقالوا كفرا و عتوّا فمر هذا النّصف فليرجع الى نصفه كما كان فامره صلّى اللّه عليه و آله فرجع فقلت انا لا اله الّا اللّه انّى اوّل مؤمن بك يا رسول اللّه و اوّل من اقرّ بانّ الشّجرة فعلت ما فعلت بامر اللّه تعالى تصديقا لنبوّتك و اجلالا لكلمتك فقال القوم كلّهم بل ساحر كذّاب عجيب السّحر خفيف فيه و هل يصدّقك فى امرك الّا مثل هذا يعنوني یعنی گفتند بزرگان قريش از روى كفر و سركشى پس حكم بكن باين نصف درخت كه هر اينه برگردد بسوى نصف خود چنانچه بود در حال اوّل پس حكم كرد صلّى اللّه عليه و آله بان نصف پس برگشت ان نصف چنانچه حكم كرده بود پس گفتم من در مقام تعجّب كه لا اله الّا اللّه بتحقيق كه من اوّل كسى باشم كه ايمان اورد بتو اى رسول خدا (- ص- ) و اوّل كسى باشم كه اقرار كرد باين كه اين درخت كرد آن چه را كه كرد بحكم خداى (- تعالى- ) از براى تصديق كردن مر پيغمبرى تو و بزرگ شمردن مر حكم تو پس گفتند آن طايفه بزرگان قريش همگى ايشان بلكه سحر كننده دروغگو است صاحب سحر با تعجّب است سبك دست است در سحر كردن و تصديق نمى كند تو را در كار تو مگر مانند اين شخص و قصد كردند مرا

شرح ابن ابی الحدید

إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى- إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ- وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ

و يدل على أنه وزير رسول الله ص- من نص الكتاب و السنة قول الله تعالى- وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي- هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي- وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي و قال النبي ص في الخبر المجمع على روايته بين سائر فرق الإسلام أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي - فأثبت له جميع مراتب هارون عن موسى- فإذن هو وزير رسول الله ص و شاد أزره- و لو لا أنه خاتم النبيين لكان شريكا في أمره- . و روى أبو جعفر الطبري أيضا في التاريخ أن رجلا قال لعلي ع يا أمير المؤمنين- بم ورثت ابن عمك دون عمك- فقال علي ع هاؤم ثلاث مرات- حتى اشرأب الناس و نشروا آذانهم- ثم قال جمع رسول الله ص بني عبد المطلب بمكة- و هم رهطه كلهم- يأكل الجذعة و يشرب الفرق- فصنع مدا من طعام- حتى أكلوا و شبعوا و بقي الطعام كما هو كأنه لم يمس- ثم دعا بغمر فشربوا و رووا- و بقي الشراب كأنه لم يشرب- ثم قال يا بني عبد المطلب- إني بعثت إليكم خاصة و إلى الناس عامة- فأيكم يبايعني على أن يكون أخي و صاحبي و وارثي- فلم يقم إليه أحد فقمت إليه- و كنت من أصغر القوم- فقال اجلس ثم قال ذلك ثلاث مرات- كل ذلك أقوم إليه- فيقول اجلس حتى كان في الثالثة- فضرب بيده على يدي- فعند ذلك ورثت ابن عمي دون عمي وَ لَقَدْ كُنْتُ مَعَهُ ص لَمَّا أَتَاهُ الْمَلَأُ مِنْ قُرَيْشٍ- فَقَالُوا لَهُ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدِ ادَّعَيْتَ عَظِيماً- لَمْ يَدَّعِهِ آبَاؤُكَ وَ لَا أَحَدٌ مِنْ بَيْتِكَ- وَ نَحْنُ نَسْأَلُكَ أَمْراً إِنْ أَنْتَ أَجَبْتَنَا إِلَيْهِ وَ أَرَيْتَنَاهُ- عَلِمْنَا أَنَّكَ نَبِيٌّ وَ رَسُولٌ- وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّكَ سَاحِرٌ كَذَّابٌ- فَقَالَ ص وَ مَا تَسْأَلُونَ قَالُوا- تَدْعُو لَنَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّى تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا- وَ تَقِفَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَقَالَ ص- إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ- فَإِنْ فَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ ذَلِكَ أَ تُؤْمِنُونَ وَ تَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ- قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَإِنِّي سَأُرِيكُمْ مَا تَطْلُبُونَ- وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّكُمْ لَا تَفِيئُونَ إِلَى خَيْرٍ- وَ أَنَّ فِيكُمْ مَنْ يُطْرَحُ فِي الْقَلِيبِ وَ مَنْ يُحَزِّبُ الْأَحْزَابَ- ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيَّتُهَا الشَّجَرَةُ- إِنْ كُنْتِ تُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ- وَ تَعْلَمِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ فَانْقَلِعِي بِعُرُوقِكِ- حَتَّى تَقِفِي بَيْنَ يَدَيَّ بِإِذْنِ اللَّهِ- وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَانْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا- وَ جَاءَتْ وَ لَهَا دَوِيٌّ شَدِيدٌ- وَ قَصْفٌ كَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّيْرِ- حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ ص مُرَفْرِفَةً- وَ أَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الْأَعْلَى عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص- وَ بِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَى مَنْكِبِي وَ كُنْتُ عَنْ يَمِينِهِ ص- فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَى ذَلِكَ قَالُوا عُلُوّاً وَ اسْتِكْبَاراً- فَمُرْهَا فَلْيَأْتِكَ نِصْفُهَا وَ يَبْقَى نِصْفُهَا- فَأَمَرَهَا فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ نِصْفُهَا- كَأَعْجَبِ إِقْبَالٍ وَ أَشَدِّهِ دَوِيّاً- فَكَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللَّهِ ص- فَقَالُوا كُفْراً وَ عُتُوّاً فَمُرْ هَذَا النِّصْفَ- فَلْيَرْجِعْ إِلَى نِصْفِهِ كَمَا كَانَ- فَأَمَرَهُ ص فَرَجَعَ- فَقُلْتُ أَنَا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ إِنِّي أَوَّلُ مُؤْمِنٍ بِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ- وَ أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى- تَصْدِيقاً بِنُبُوَّتِكَ وَ إِجْلَالًا لِكَلِمَتِكَ- فَقَالَ الْقَوْمُ كُلُّهُمْ بَلْ سَاحِرٌ كَذَّابٌ- عَجِيبُ السِّحْرِ خَفِيفٌ فِيهِ- وَ هَلْ يُصَدِّقُكَ فِي أَمْرِكَ إِلَّا مِثْلُ هَذَا يَعْنُونَنِي

الملأ الجماعة و لا تفيئون لا ترجعون- و من يطرح في القليب كعتبة و شيبة- ابني ربيعة بن عبد شمس- و عمرو بن هشام بن المغيرة المكنى أبا جهل و غيرهم- طرحوا في قليب بدر بعد انقضاء الحرب- و من يحزب الأحزاب أبو سفيان صخر بن حرب بن أمية- . و القصف و القصيف الصوت- و سيماهم علامتهم و مثله سيمياء- . و معنى قوله ع- قلوبهم في الجنان و أجسادهم في العمل- أن قلوبهم ملتذة بمعرفة الله تعالى- و أجسادهم نصبة بالعبادة- . و أما أمر الشجرة التي دعاها رسول الله ص- فالحديث الوارد فيها كثير مستفيض- قد ذكره المحدثون في كتبهم- و ذكره المتكلمون في معجزات الرسول ص- و الأكثرون رووا الخبر فيها- على الوضع الذي جاء في خطبة أمير المؤمنين- و منهم من يروي ذلك مختصرا- أنه دعا شجرة فأقبلت تخد إليه الأرض خدا- . و قد ذكر البيهقي في كتاب دلائل النبوة حديث الشجرة- و رواه أيضا محمد بن إسحاق بن يسار- في كتاب السيرة و المغازي على وجه آخر- قال محمد بن إسحاق كان ركانة- بن عبد يزيد بن هاشم بن عبد المطلب بن عبد مناف- أشد قريش كلها- فخلا يوما برسول الله ص في بعض شعاب مكة- فقال له رسول الله ص يا ركانة أ لا تتقي الله- و تقبل ما أدعوك إليه- قال لو أعلم أن الذي تقول حق لاتبعتك- قال أ فرأيت إن صرعتك- أ تعلم أن ما أقول لك حق قال نعم- قال فقم حتى أصارعك فقام ركانة- فلما بطش به رسول الله ص- أضجعه لا يملك من نفسه شيئا- فقال عد يا محمد فعاد فصرعه- فقال يا محمد إن هذا لعجب حين تصرعني- فقال رسول الله ص و أعجب من ذلك إن شئت أريتكه- إن اتقيت الله و اتبعت أمري- قال ما هو قال أدعو لك هذه الشجرة التي تراها- فتأتي قال فادعها فدعاها- فأقبلت حتى وقفت بين يدي رسول الله ص- ثم قال ارجعي إلى مكانك فرجعت إلى مكانها- فرجع ركانة إلى قومه و قال- يا بني عبد مناف ساحروا بصاحبكم أهل الأرض- فما رأيت أسحر منه قط- ثم أخبرهم بالذي رأى و الذي صنع القول في إسلام أبي بكر و علي و خصائص كل منهما و ينبغي أن نذكر في هذا الموضع- ملخص ما ذكره الشيخ أبو عثمان الجاحظ في كتابه- المعروف بكتاب العثمانية- في تفضيل إسلام أبي بكر على إسلام علي ع- لأن هذا الموضع يقتضيه- لقوله ع حكاية عن قريش لما صدق رسول الله ص- و هل يصدقك في أمرك إلا مثل هذا- لأنهم استصغروا سنه- فاستحقروا أمر محمد رسول الله ص- حيث لم يصدقه في دعواه إلا غلام صغير السن- و شبهة العثمانية التي قررها الجاحظ- من هذه الشبهة نشأت و من هذه الكلمة تفرعت- لأن خلاصتها أن أبا بكر أسلم و هو ابن أربعين سنة- و علي أسلم و لم يبلغ الحلم- فكان إسلام أبي بكر أفضل- . ثم نذكر ما اعترض به- شيخنا أبو جعفر الإسكافي على الجاحظ- في كتابه المعروف بنقض العثمانية- و يتشعب الكلام بينهما- حتى يخرج عن البحث في الإسلامين- إلى البحث في أفضلية الرجلين و خصائصهما- فإن ذلك لا يخلو عن فائدة جليلة- و نكتة لطيفة لا يليق أن يخلو كتابنا هذا عنها- و لأن كلامهما بالرسائل و الخطابة أشبه- و في الكتابة أقصد و أدخل- و كتابنا هذا موضوع خطبه 192 نهج البلاغه بخش 18 لذكر ذلك و أمثاله- . قال أبو عثمان قالت العثمانية- أفضل الأمة و أولاها بالإمامة أبو بكر بن أبي قحافة- لإسلامه على الوجه الذي لم يسلم عليه أحد في عصره- و ذلك أن الناس اختلفوا في أول الناس إسلاما- فقال قوم أبو بكر- و قال قوم زيد بن حارثة- و قال قوم خباب بن الأرت- . و إذا تفقدنا أخبارهم- و أحصينا أحاديثهم و عددنا رجالهم- و نظرنا في صحة أسانيدهم- كان الخبر في تقدم إسلام أبي بكر- أعم و رجاله أكثر و أسانيده أصح- و هو بذاك أشهر و اللفظ فيه أظهر- مع الأشعار الصحيحة- و الأخبار المستفيضة في حياة رسول الله ص و بعد وفاته- و ليس بين الأشعار و الأخبار فرق إذا امتنع في مجيئها- و أصل مخرجها التباعد و الاتفاق و التواطؤ- و لكن ندع هذا المذهب جانبا- و نضرب عنه صفحا اقتدارا على الحجة- و وثوقا بالفلج و القوة- و نقتصر على أدنى نازل في أبي بكر- و ننزل على حكم الخصم فنقول- إنا وجدنا من يزعم أنه أسلم قبل زيد و خباب- و وجدنا من يزعم أنهما أسلما قبله- و أوسط الأمور أعدلها و أقربها من محبة الجميع- و رضا المخالف أن نجعل إسلامهم كان معا- إذ الأخبار متكافئة و الآثار متساوية على ما تزعمون- و ليست إحدى القضيتين أولى- في صحة العقل من الأخرى- ثم نستدل على إمامه أبي بكر بما ورد فيه من الحديث- و بما أبانه به الرسول ص من غيره- . قالوا فمما روي من تقدم إسلامه- ما حدث به أبو داود و ابن مهدي عن شعبة- و ابن عيينة عن الجريري- عن أبي هريرة قال أبو بكر- أنا أحقكم بهذا الأمر يعني الخلافة- أ لست أول من صلى- .روى عباد بن صهيب عن يحيى بن عمير- عن محمد بن المنكدر أن رسول الله ص قال إن الله بعثني بالهدى و دين الحق إلى الناس كافة- فقالوا كذبت و قال أبو بكر صدقت

و روى يعلى بن عبيد قال جاء رجل إلى ابن عباس- فسأله من كان أول الناس إسلاما- فقال أ ما سمعت قول حسان بن ثابت- 

  • إذا تذكرت شجوا من أخي ثقةفاذكر أخاك أبا بكر بما فعلا
  • الثاني التالي المحمود مشهده و أول الناس منهم صدق الرسلا

و قال أبو محجن

  • سبقت إلى الإسلام و الله شاهدو كنت حبيبا بالعريش المشهر

و قال كعب بن مالك

  • سبقت أخا تيم إلى دين أحمدو كنت لدى الغيران في الكهف صاحبا

و روى ابن أبي شيبة- عن عبد الله بن إدريس و وكيع- عن شعبة عن عمرو بن مرة قال- قال النخعي أبو بكر أول من أسلم- . و روى هيثم عن يعلى بن عطاء عن عمرو بن عنبسة قال أتيت النبي ص و هو بعكاظ- فقلت من بايعك على هذا الأمر- فقال بايعني حر و عبد - فلقد رأيتني يومئذ و أنا رابع الإسلام- .قال بعض أصحاب الحديث- يعني بالحر أبا بكر و بالعبد بلالا- . و روى الليث بن سعد عن معاوية بن صالح عن سليم بن عامر عن أبي أمامه قال حدثني عمرو بن عنبسة أنه سأل النبي ص و هو بعكاظ- فقال له من تبعك قال تبعني حر و عبد- أبو بكر و بلال و روى عمرو بن إبراهيم الهاشمي عن عبد الملك بن عمير عن أسيد بن صفوان صاحب النبي ص قال لما قبض أبو بكر جاء علي بن أبي طالب ع فقال- رحمك الله أبا بكر كنت أول الناس إسلاما و روى عباد عن الحسن بن دينار- عن بشر بن أبي زينب عن عكرمة مولى ابن عباس- قال إذا لقيت الهاشميين قالوا- علي بن أبي طالب أول من أسلم- و إذا لقيت الذين يعلمون قالوا- أبو بكر أول من أسلم- . قال أبو عثمان الجاحظ قالت العثمانية- فإن قال قائل فما بالكم- لم تذكروا علي بن أبي طالب في هذه الطبقة- و قد تعلمون كثرة مقدميه و الرواية فيه- قلنا قد علمنا الرواية الصحيحة- و الشهادة القائمة أنه أسلم- و هو حدث غرير و طفل صغير- فلم نكذب الناقلين- و لم نستطع أن نلحق إسلامه بإسلام البالغين- لأن المقلل زعم أنه أسلم و هو ابن خمس سنين- و المكثر زعم أنه أسلم و هو ابن تسع سنين- فالقياس أن يؤخذ بالأوسط بين الروايتين- و بالأمر بين الأمرين و إنما يعرف حق ذلك من باطله- بأن نحصي سنيه التي ولي فيها الخلافة- و سني عمر و سني عثمان و سني أبي بكر- و مقام النبي ص بالمدينة- و مقامه بمكة عند إظهار الدعوة- فإذا فعلنا ذلك صح أنه أسلم و هو ابن سبع سنين- فالتاريخ المجمع عليه أنه قتل ع- في شهر رمضان سنة أربعين- . قال شيخنا أبو جعفر الإسكافي- لو لا ما غلب على الناس من الجهل و حب التقليد- لم نحتج إلى نقض ما احتجت به العثمانية- فقد علم الناس كافة أن الدولة و السلطان لأرباب مقالتهم- و عرف كل أحد علو أقدار شيوخهم- و علمائهم و أمرائهم و ظهور كلمتهم- و قهر سلطانهم و ارتفاع التقية عنهم و الكرامة- و الجائزة لمن روى الأخبار و الأحاديث- في فضل أبي بكر- و ما كان من تأكيد بني أمية لذلك- و ما ولده المحدثون من الأحاديث طلبا لما في أيديهم- فكانوا لا يألون جهدا في طول ما ملكوا- أن يخملوا ذكر علي ع و ولده- و يطفئوا نورهم و يكتموا فضائلهم- و مناقبهم و سوابقهم- و يحملوا على شتمهم و سبهم و لعنهم على المنابر- فلم يزل السيف يقطر من دمائهم- مع قلة عددهم و كثرة عدوهم- فكانوا بين قتيل و أسير- و شريد و هارب و مستخف ذليل و خائف مترقب- حتى إن الفقيه و المحدث و القاضي و المتكلم- ليتقدم إليه و يتوعد- بغاية الإيعاد و أشد العقوبة- ألا يذكروا شيئا من فضائلهم- و لا يرخصوا لأحد أن يطيف بهم- و حتى بلغ من تقية المحدث- أنه إذا ذكر حديثا عن علي ع كنى عن ذكره- فقال قال رجل من قريش- و فعل رجل من قريش- و لا يذكر عليا ع و لا يتفوه باسمه- . ثم رأينا جميع المختلفين قد حاولوا نقض فضائله- و وجهوا الحيل و التأويلات نحوها- من خارجي مارق و ناصب حنق- و ثابت مستبهم و ناشئ معاند- و منافق مكذب و عثماني حسود- يعترض فيها و يطعن- و معتزلي قد نقض في الكلام و أبصر علم الاختلاف- و عرف الشبه و مواضع الطعن و ضروب التأويل- قد التمس الحيل في إبطال مناقبه و تأول مشهور فضائله- فمرة يتأولها بما لا يحتمل- و مرة يقصد أن يضع من قدرها بقياس منتقض- و لا يزداد مع ذلك إلا قوة و رفعة و وضوحا و استنارة- و قد علمت أن معاوية و يزيد و من كان بعدهما- من بني مروان أيام ملكهم و ذلك نحو ثمانين سنة- لم يدعوا جهدا في حمل الناس على شتمه و لعنه- و إخفاء فضائله و ستر مناقبه و سوابقه روى خالد بن عبد الله الواسطي- عن حصين بن عبد الرحمن عن هلال بن يساف- عن عبد الله بن ظالم قال- لما بويع لمعاوية أقام المغيرة بن شعبة- خطباء يلعنون عليا ع- فقال سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل- أ لا ترون إلى هذا الرجل الظالم- يأمر بلعن رجل من أهل الجنة- . روى سليمان بن داود عن شعبة- عن الحر بن الصباح قال سمعت عبد الرحمن بن الأخنس يقول- شهدت المغيرة بن شعبة خطب- فذكر عليا ع فنال منه- . روى أبو كريب قال حدثنا أبو أسامة- قال حدثنا صدقة بن المثنى النخعي- عن رياح بن الحارث قال- بينما المغيرة بن شعبة بالمسجد الأكبر- و عنده ناس إذ جاءه رجل يقال له- قيس بن علقمة فاستقبل المغيرة فسب عليا ع- .

روى محمد بن سعيد الأصفهاني عن شريك- عن محمد بن إسحاق عن عمرو بن علي بن الحسين- عن أبيه علي بن الحسين ع قال قال لي مروان- ما كان في القوم أدفع عن صاحبنا من صاحبكم- قلت فما بالكم تسبونه على المنابر- قال إنه لا يستقيم لنا الأمر إلا بذلك- . روى مالك بن إسماعيل أبو غسان النهدي- عن ابن أبي سيف قال خطب مروان و الحسن ع جالس- فنال من علي ع فقال الحسن- ويلك يا مروان أ هذا الذي تشتم شر الناس- قال لا و لكنه خير الناس- . و روى أبو غسان أيضا قال قال عمر بن عبد العزيز- كان أبي يخطب فلا يزال مستمرا في خطبته- حتى إذا صار إلى ذكر علي و سبه تقطع لسانه- و اصفر وجهه و تغيرت حاله- فقلت له في ذلك فقال أ و قد فطنت لذلك- إن هؤلاء لو يعلمون من علي ما يعلمه أبوك- ما تبعنا منهم رجل- . و روى أبو عثمان قال حدثنا أبو اليقظان- قال قام رجل من ولد عثمان- إلى هشام بن عبد الملك يوم عرفة- فقال إن هذا يوم كانت الخلفاء تستحب فيه لعن أبي تراب- . و روى عمرو بن الفناد عن محمد بن فضيل- عن أشعث بن سوار قال- سب عدي بن أرطاة عليا ع على المنبر- فبكى الحسن البصري و قال- لقد سب هذا اليوم رجل- إنه لأخو رسول الله ص في الدنيا و الآخرة- . و روى عدي بن ثابت عن إسماعيل بن إبراهيم- قال كنت أنا و إبراهيم بن يزيد جالسين في الجمعة- مما يلي أبواب كندة فخرج المغيرة فخطب- فحمد الله ثم ذكر ما شاء أن يذكر- ثم وقع في علي ع- فضرب إبراهيم على فخذي أو ركبتي- ثم قال أقبل علي- فحدثني فإنا لسنا في جمعة أ لا تسمع ما يقول هذا- . و روى عبد الله بن عثمان الثقفي- قال حدثنا ابن أبي سيف قال- قال ابن لعامر بن عبد الله بن الزبير لولده- لا تذكر يا بني عليا إلا بخير- فإن بني أمية لعنوه على منابرهم ثمانين سنة- فلم يزده الله بذلك إلا رفعة- إن الدنيا لم تبن شيئا قط- إلا رجعت على ما بنت فهدمته- و إن الدين لم يبن شيئا قط و هدمه- . و روى عثمان بن سعيد قال حدثنا مطلب بن زياد- عن أبي بكر بن عبد الله الأصبهاني قال- كان دعي لبني أمية يقال له خالد بن عبد الله- لا يزال يشتم عليا ع- فلما كان يوم جمعة و هو يخطب الناس- قال و الله إن كان رسول الله ليستعمله- و إنه ليعلم ما هو و لكنه كان ختنه- و قد نعس سعيد بن المسيب ففتح عينيه- ثم قال ويحكم ما قال هذا الخبيث- رأيت القبر انصدع و رسول الله ص يقول- كذبت يا عدو الله- . و روى القناد قال حدثنا أسباط بن نصر الهمداني- عن السدي قال بينما أنا بالمدينة عند أحجار الزيت- إذ أقبل راكب على بعير فوقف فسب عليا ع- فخف به الناس ينظرون إليه فبينما هو كذلك- إذ أقبل سعد بن أبي وقاص فقال- اللهم إن كان سب عبدا لك صالحا فأر المسلمين خزيه- فما لبث أن نفر به بعيره فسقط فاندقت عنقه- . و روى عثمان بن أبي شيبة- عن عبد الله بن موسى عن فطر بن خليفة- عن أبي عبد الله الجدلي قال- دخلت على أم سلمة رحمها الله فقالت لي- أ يسب رسول الله ص فيكم و أنتم أحياء- قلت و أنى يكون هذا- قالت أ ليس يسب علي ع و من يحبه- . و روى العباس بن بكار الضبي- قال حدثني أبو بكر الهذلي عن الزهري قال- قال ابن عباس لمعاوية أ لا تكف عن شتم هذا الرجل- قال ما كنت لأفعل حتى يربو عليه الصغير و يهرم فيه الكبير- فلما ولي عمر بن عبد العزيز كف عن شتمه- فقال الناس ترك السنة- . قال و قد روي عن ابن مسعود إما موقوفا عليه أو مرفوعا كيف أنتم إذا شملتكم فتنة- يربو عليها الصغير و يهرم فيها الكبير- يجري عليها الناس فيتخذونها سنة- فإذا غير منها شي ء قيل غيرت السنة- . قال أبو جعفر و قد تعلمون- أن بعض الملوك ربما أحدثوا قولا- أو دينا لهوى فيحملون الناس على ذلك- حتى لا يعرفوا غيره- كنحو ما أخذ الناس الحجاج بن يوسف بقراءة عثمان- و ترك قراءة ابن مسعود و أبي بن كعب- و توعد على ذلك بدون ما صنع هو و جبابرة بني أمية- و طغاة مروان بولد علي ع و شيعته- و إنما كان سلطانه نحو عشرين سنة- فما مات الحجاج- حتى اجتمع أهل العراق على قراءة عثمان- و نشأ أبناؤهم و لا يعرفون غيرها- لإمساك الآباء عنها و كف المعلمين عن تعليمها- حتى لو قرأت عليهم قراءة عبد الله و أبي ما عرفوها- و لظنوا بتأليفها الاستكراه و الاستهجان- لإلف العادة و طول الجهالة- لأنه إذا استولت على الرعية الغلبة- و طالت عليهم أيام التسلط- و شاعت فيهم المخافة و شملتهم التقية- اتفقوا على التخاذل و التساكت- فلا تزال الأيام تأخذ من بصائرهم- و تنقص من ضمائرهم و تنقض من مرائرهم- حتى تصير البدعة التي أحدثوها- غامرة للسنة التي كانوا يعرفونها- و لقد كان الحجاج و من ولاه- كعبد الملك و الوليد و من كان قبلهما و بعدهما- من فراعنة بني أمية على إخفاء محاسن علي ع و فضائله- و فضائل ولده و شيعته و إسقاط أقدارهم- أحرص منهم على إسقاط قراءة عبد الله و أبي- لأن تلك القراءات لا تكون سببا لزوال ملكهم- و فساد أمرهم و انكشاف حالهم- و في اشتهار فضل علي ع و ولده- و إظهار محاسنهم بوارهم و تسليط حكم الكتاب المنبوذ عليهم- فحرصوا و اجتهدوا في إخفاء فضائله- و حملوا الناس على كتمانها و سترها- و أبى الله أن يزيد أمره و أمر ولده- إلا استنارة و إشراقا و حبهم إلا شغفا و شدة- و ذكرهم إلا انتشارا و كثرة- و حجتهم إلا وضوحا و قوة- و فضلهم إلا ظهورا و شأنهم إلا علوا- و أقدارهم إلا إعظاما- حتى أصبحوا بإهانتهم إياهم أعزاء- و بإماتتهم ذكرهم أحياء- و ما أرادوا به و بهم من الشر تحول خيرا- فانتهى إلينا من ذكر فضائله و خصائصه- و مزاياه و سوابقه ما لم يتقدمه السابقون- و لا ساواه فيه القاصدون و لا يلحقه الطالبون- و لو لا أنها كانت كالقبلة المنصوبة في الشهرة- و كالسنن المحفوظة في الكثرة- لم يصل إلينا منها في دهرنا حرف واحد- إذا كان الأمر كما وصفناه- . قال فأما ما احتج به الجاحظ بإمامة أبي بكر- بكونه أول الناس إسلاما- فلو كان هذا احتجاجا صحيحا- لاحتج به أبو بكر يوم السقيفة- و ما رأيناه صنع ذلك لأنه أخذ بيد عمر- و يد أبي عبيدة بن الجراح و قال للناس- قد رضيت لكم أحد هذين الرجلين- فبايعوا منهما من شئتم- و لو كان هذا احتجاجا صحيحا لما قال عمر- كانت بيعة أبي بكر فلتة وقى الله شرها- و لو كان احتجاجا صحيحا- لادعى واحد من الناس لأبي بكر الإمامة- في عصره أو بعد عصره بكونه سبق إلى الإسلام- و ما عرفنا أحدا ادعى له ذلك- على أن جمهور المحدثين لم يذكروا- أن أبا بكر أسلم إلا بعد عدة من الرجال- منهم علي بن أبي طالب و جعفر أخوه- و زيد بن حارثة و أبو ذر الغفاري- و عمرو بن عنبسة السلمي و خالد بن سعيد بن العاص- و خباب بن الأرت و إذا تأملنا الروايات الصحيحة- و الأسانيد القوية و الوثيقة- وجدناها كلها ناطقة بأن عليا ع أول من أسلم- . فأما الرواية عن ابن عباس أن أبا بكر أولهم إسلاما- فقد روي عن ابن عباس خلاف ذلك- بأكثر مما رووا و أشهر- فمن ذلك ما رواه يحيى بن حماد- عن أبي عوانة و سعيد بن عيسى- عن أبي داود الطيالسي عن عمرو بن ميمون- عن ابن عباس أنه قال- أول من صلى من الرجال علي ع- . و روى الحسن البصري قال حدثنا عيسى بن راشد- عن أبي بصير عن عكرمة عن ابن عباس قال فرض الله تعالى الاستغفار لعلي ع في القرآن- على كل مسلم بقوله تعالى- رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ- فكل من أسلم بعد علي فهو يستغفر لعلي ع و روى سفيان بن عيينة عن ابن أبي نجيح عن مجاهد عن ابن عباس قال السباق ثلاثة سبق يوشع بن نون إلى موسى- و سبق صاحب يس إلى عيسى- و سبق علي بن أبي طالب إلى محمد عليه و عليهم السلام . فهذا قول ابن عباس في سبق علي ع إلى الإسلام- و هو أثبت من حديث الشعبي و أشهر- على أنه قد روي عن الشعبي خلاف ذلك- من حديث أبي بكر الهذلي و داود بن أبي هند عن الشعبي قال قال رسول الله ص لعلي ع- هذا أول من آمن بي و صدقني و صلى معي - . قال فأما الأخبار الواردة بسبقه إلى الإسلام- المذكورة في الكتب الصحاح و الأسانيد الموثوق بها- فمنها ما روى شريك بن عبد الله- عن سليمان بن المغيرة عن زيد بن وهب- عن عبد الله بن مسعود أنه قال- أول شي ء علمته من أمر رسول الله ص- أني قدمت مكة مع عمومة لي و ناس من قومي- و كان من أنفسنا شراء عطر- فأرشدنا إلى العباس بن عبد المطلب فانتهينا إليه- و هو جالس إلى زمزم فبينا نحن عنده جلوسا- إذ أقبل رجل من باب الصفا و عليه ثوبان أبيضان- و له وفرة إلى أنصاف أذنيه جعدة- أشم أقنى أدعج العينين- كث اللحية براق الثنايا- أبيض تعلوه حمرة كأنه القمر ليلة البدر- و على يمينه غلام مراهق أو محتلم حسن الوجه- تقفوهم امرأة قد سترت محاسنها- حتى قصدوا نحو الحجر فاستلمه و استلمه الغلام- ثم استلمته المرأة ثم طاف بالبيت سبعا- و الغلام و المرأة يطوفان معه ثم استقبل الحجر- فقام و رفع يديه و كبر- و قام الغلام إلى جانبه و قامت المرأة خلفها- فرفعت يديها و كبرت فأطال القنوت- ثم ركع و ركع الغلام و المرأة- ثم رفع رأسه فأطال- و رفع الغلام و المرأة معه يصنعان مثل ما يصنع- فلما رأينا شيئا ننكره لا نعرفه بمكة- أقبلنا على العباس فقلنا يا أبا الفضل- إن هذا الدين ما كنا نعرفه فيكم- قال أجل و الله قلنا فمن هذا- قال هذا ابن أخي هذا محمد بن عبد الله- و هذا الغلام ابن أخي أيضا هذا علي بن أبي طالب- و هذه المرأة زوجة محمد هذه خديجة بنت خويلد- و الله ما على وجه الأرض أحد يدين بهذا الدين- إلا هؤلاء الثلاثة و من حديث موسى بن داود عن خالد بن نافع- عن عفيف بن قيس الكندي- و قد رواه عن عفيف أيضا مالك بن إسماعيل النهدي- و الحسن بن عنبسة الوراق و إبراهيم بن محمد بن ميمونة- قالوا جميعا حدثنا سعيد بن جشم- عن أسد بن عبد الله البجلي عن يحيى بن عفيف بن قيس- عن أبيه قال كنت في الجاهلية عطارا- فقدمت مكة فنزلت على العباس بن عبد المطلب- فبينا أنا جالس عنده أنظر إلى الكعبة- و قد تحلقت الشمس في السماء- أقبل شاب كان في وجهه القمر- حتى رمى ببصره إلى السماء- فنظر إلى الشمس ساعة- ثم أقبل حتى دنا من الكعبة- فصف قدميه يصلي فخرج على أثره فتى- كأن وجهه صفيحة يمانية فقام عن يمينه- فجاءت امرأة متلففة في ثيابها فقامت خلفهما- فأهوى الشاب راكعا فركعا معه- ثم أهوى إلى الأرض ساجدا فسجدا معه- فقلت للعباس يا أبا الفضل أمر عظيم- فقال أمر و الله عظيم أ تدري من هذا الشاب- قلت لا قال هذا ابن أخي- هذا محمد بن عبد الله بن عبد المطلب- أ تدري من هذا الفتى قلت لا قال- هذا ابن أخي علي بن أبي طالب بن عبد المطلب- أ تدري من المرأة قلت لا- قال هذه ابنة خويلد بن أسد بن عبد العزى- هذه خديجة زوج محمد هذا- و إن محمدا هذا يذكر أن إلهه إله السماء و الأرض- و أمره بهذا الدين فهو عليه كما ترى و يزعم أنه نبي- و قد صدقه على قوله علي ابن عمه هذا الفتى- و زوجته خديجة هذه المرأة- و الله ما أعلم على وجه الأرض كلها- أحدا على هذا الدين غير هؤلاء الثلاثة- قال عفيف فقلت له- فما تقولون أنتم- قال ننتظر الشيخ ما يصنع يعني أبا طالب أخاه- . و روى عبد الله بن موسى و الفضل بن دكين و الحسن بن عطية قالوا حدثنا خالد بن طهمان عن نافع بن أبي نافع عن معقل بن يسار قال كنت أوصى النبي ص فقال لي- هل لك أن نعود فاطمة قلت نعم يا رسول الله- فقام يمشي متوكئا علي و قال- أما إنه سيحمل ثقلها غيرك و يكون أجرها لك- قال فو الله كأنه لم يكن علي من ثقل النبي ص شي ء- فدخلنا على فاطمة ع- فقال لها ص كيف تجدينك- قالت لقد طال أسفي و اشتد حزني- و قال لي النساء زوجك أبوك فقيرا لا مال له- فقال لها أ ما ترضين أني زوجتك أقدم أمتي سلما- و أكثرهم علما و أفضلهم حلما- قالت بلى رضيت يا رسول الله: و قد روى هذا الخبر يحيى بن عبد الحميد و عبد السلام بن صالح عن قيس بن الربيع عن أبي أيوب الأنصاري بألفاظه أو نحوها:

- . و روى عبد السلام بن صالح عن إسحاق الأزرق عن جعفر بن محمد عن آبائه أن رسول الله ص لما زوج فاطمة- دخل النساء عليها فقلن يا بنت رسول الله- خطبك فلان و فلان فردهم عنك- و زوجك فقيرا لا مال له- فلما دخل عليها أبوها ص رأى ذلك في وجهها- فسألها فذكرت له ذلك فقال يا فاطمة- إن الله أمرني فأنكحتك أقدمهم سلما- و أكثرهم علما و أعظمهم حلما- و ما زوجتك إلا بأمر من السماء- أ ما علمت أنه أخي في الدنيا و الآخرة و روى عثمان بن سعيد عن الحكم بن ظهير عن السدي أن أبا بكر و عمر خطبا فاطمة ع- فردهما رسول الله ص- و قال لم أومر بذلك- فخطبها علي ع فزوجه إياها- و قال لها زوجتك أقدم الأمة إسلاما

و ذكر تمام الحديث- قال و قد روى هذا الخبر جماعة من الصحابة- منهم أسماء بنت عميس و أم أيمن- و ابن عباس و جابر بن عبد الله- .

قال و قد روى محمد بن عبد الله بن أبي رافع عن أبيه عن جده أبي رافع قال أتيت أبا ذر بالربذة أودعه- فلما أردت الانصراف قال لي و لأناس معي- ستكون فتنة فاتقوا الله- و عليكم بالشيخ علي بن أبي طالب فاتبعوه- فإني سمعت رسول الله ص يقول له- أنت أول من آمن بي- و أول من يصافحني يوم القيامة- و أنت الصديق الأكبر- و أنت الفاروق الذي يفرق بين الحق و الباطل- و أنت يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الكافرين- و أنت أخي و وزيري و خير من أترك بعدي- تقضي ديني و تنجز موعدي قال و قد روى ابن أبي شيبة عن عبد الله بن نمير عن العلاء بن صالح عن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله الأسدي قال سمعت علي بن أبي طالب يقول أنا عبد الله و أخو رسوله- و أنا الصديق الأكبر- لا يقولها غيري إلا كذاب- و لقد صليت قبل الناس سبع سنين . و روت معاذة بنت عبد الله العدوية قالت سمعت عليا ع يخطب على منبر البصرة و يقول- أنا الصديق الأكبر آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر- و أسلمت قبل أن يسلم - . و روى حبة بن جوين العرني أنه سمع عليا ع يقول أنا أول رجل أسلم مع رسول الله ص رواه أبو داود الطيالسي عن شعبة عن سفيان الثوري عن سلمة بن كهيل عن حبة بن جوين و روى عثمان بن سعيد الخراز عن علي بن حرار عن علي بن عامر عن أبي الحجاف عن حكيم مولى زاذان قال سمعت عليا ع يقول صليت قبل الناس سبع سنين- و كنا نسجد و لا نركع- و أول صلاة ركعنا فيها صلاة العصر- فقلت يا رسول الله ما هذا قال أمرت به و روى إسماعيل بن عمرو عن قيس بن الربيع عن عبد الله بن محمد بن عقيل عن جابر بن عبد الله- قال صلى رسول الله ص يوم الإثنين- و صلى علي يوم الثلاثاء بعده و في الرواية الأخرى عن أنس بن مالك استنبئ النبي ص يوم الإثنين- و أسلم علي يوم الثلاثاء بعده و روى أبو رافع أن رسول الله ص- صلى أول صلاة صلاها غداة الإثنين- و صلت خديجة آخر نهار يومها ذلك- و صلى علي ع يوم الثلاثاء غدا ذلك اليوم . قال و قد روي بروايات مختلفة كثيرة متعددة- عن زيد بن أرقم و سلمان الفارسي و جابر بن عبد الله- و أنس بن مالك أن عليا ع- أول من أسلم و ذكر الروايات و الرجال بأسمائهم- و روى سلمة بن كهيل عن رجاله الذين ذكرهم أبو جعفر في الكتاب أن رسول الله- ص قال أولكم ورودا علي الحوض- أولكم إسلاما علي بن أبي طالب و روى ياسين بن محمد بن أيمن عن أبي حازم مولى ابن عباس عن ابن عباس قال سمعت عمر بن الخطاب و هو يقول كفوا عن علي بن أبي طالب فإني سمعت من رسول الله ص يقول فيه خصالا- لو أن خصلة منها في جميع آل الخطاب- كان أحب لي مما طلعت عليه الشمس- كنت ذات يوم و أبو بكر و عثمان و عبد الرحمن بن عوف- و أبو عبيدة مع نفر من أصحاب رسول الله ص نطلبه- فانتهينا إلى باب أم سلمة- فوجدنا عليا متكئا على نجاف الباب- فقلنا أردنا رسول الله ص- فقال هو في البيت رويدكم- فخرج رسول الله ص فسرنا حوله- فاتكأ على علي ع و ضرب بيده على منكبه- فقال أبشر يا علي بن أبي طالب إنك مخاصم- و إنك تخصم الناس بسبع لا يجاريك أحد في واحدة منهن- أنت أول الناس إسلاما و أعلمهم بأيام الله و ذكر الحديث- . قال و قد روى أبو سعيد الخدري- عن النبي ص مثل هذا الحديث- . قال روى أبو أيوب الأنصاري عن رسول الله ص أنه قال لقد صلت الملائكة علي و على علي ع سبع سنين- و ذلك أنه لم يصل معي رجل فيها غيره قال أبو جعفر فأما ما رواه الجاحظ- من قوله ص إنما تبعني حر و عبد - فإنه لم يسم في هذا الحديث أبا بكر و بلالا- و كيف و أبو بكر لم يشتر بلالا إلا بعد ظهور الإسلام بمكة- فلما أظهر بلال إسلامه عذبه أمية بن خلف- و لم يكن ذلك حال إخفاء رسول الله ص الدعوة- و لا في ابتداء أمر الإسلام- . و قد قيل إنه ع إنما عنى بالحر- علي بن أبي طالب و بالعبد زيد بن حارثة- . و روى ذلك محمد بن إسحاق- قال و قد روى إسماعيل بن نصر الصفار- عن محمد بن ذكوان عن الشعبي قال- قال الحجاج للحسن و عنده جماعة من التابعين- و ذكر علي بن أبي طالب ما تقول أنت يا حسن- فقال ما أقول هو أول من صلى إلى القبلة- و أجاب دعوة رسول الله ص- و إن لعلي منزلة من ربه و قرابة من رسوله- و قد سبقت له سوابق لا يستطيع ردها أحد- فغضب الحجاج غضبا شديدا و قام عن سريره- فدخل بعض البيوت و أمر بصرفنا- . قال الشعبي و كنا جماعة- ما منا إلا من نال من علي ع مقاربة للحجاج- غير الحسن بن أبي الحسن رحمه الله- . و روى محرز بن هشام عن إبراهيم بن سلمة- عن محمد بن عبيد الله قال- قال رجل للحسن ما لنا لا نراك تثني على علي و تقرظه- قال كيف و سيف الحجاج يقطر دما- إنه لأول من أسلم و حسبكم بذلك- . قال فهذه الأخبار- . و أما الأشعار المروية فمعروفة كثيرة منتشرة- فمنها قول عبد الله بن أبي سفيان بن الحارث- بن عبد المطلب مجيبا للوليد بن عقبة بن أبي معيط- 

  • و إن ولي الأمر بعد محمدعلي و في كل المواطن صاحبه
  • وصي رسول الله حقا و صنوه و أول من صلى و من لان جانبه

و قال خزيمة بن ثابت في هذا- 

  • وصي رسول الله من دون أهلهو فارسه مذ كان في سالف الزمن
  • و أول من صلى من الناس كلهم سوى خيرة النسوان و الله ذو منن

و قال أبو سفيان بن حرب بن أمية بن عبد شمس- حين بويع أبو بكر- 

  • ما كنت أحسب أن الأمر منصرفعن هاشم ثم منها عن أبي حسن
  • أ ليس أول من صلى لقبلتهم و أعلم الناس بالأحكام و السنن

و قال أبو الأسود الدؤلي يهدد طلحة و الزبير- 

  • و إن عليا لكم مصحريماثله الأسد الأسود
  • أما إنه أول العابدين بمكة و الله لا يعبد

و قال سعيد بن قيس الهمداني يرتجز بصفين- 

  • هذا علي و ابن عم المصطفىأول من أجابه فيما روى

هو الإمام لا يبالي من غوى

و قال زفر بن يزيد بن حذيفة الأسدي- 

  • فحوطوا عليا و انصروه فإنهوصي و في الإسلام أول أول
  • و إن تخذلوه و الحوادث جمةفليس لكم عن أرضكم متحول

قال و الأشعار كالأخبار- إذا امتنع في مجي ء القبيلين التواطؤ و الاتفاق- كان ورودهما حجة فأما قول الجاحظ- فأوسط الأمور أن نجعل إسلامهما معا- فقد أبطل بهذا ما احتج به لإمامة أبي بكر- لأنه احتج بالسبق و قد عدل الآن عنه- . قال أبو جعفر و يقال لهم-  لسنا نحتاج من ذكر سبق علي ع- إلا مجامعتكم إيانا على أنه أسلم قبل الناس- و دعواكم أنه أسلم و هو طفل دعوى غير مقبولة لا بحجة- . فإن قلتم و دعوتكم أنه أسلم- و هو بالغ دعوى غير مقبولة إلا بحجة- قلنا قد ثبت إسلامه بحكم إقراركم- و لو كان طفلا لكان في الحقيقة غير مسلم- لأن اسم الإيمان و الإسلام و الكفر- و الطاعة و المعصية إنما يقع على البالغين- دون الأطفال و المجانين- و إذا أطلقتم و أطلقنا اسم الإسلام- فالأصل في الإطلاق الحقيقة- كيف و قد قال النبي ص أنت أول من آمن بي- و أنت أول من صدقني و قال لفاطمة زوجتك أقدمهم سلما أو قال إسلاما - فإن قالوا إنما دعاه النبي ص- إلى الإسلام على جهة العرض لا التكليف- . قلنا قد وافقتمونا على الدعاء- و حكم الدعاء حكم الأمر و التكليف- ثم ادعيتم أن ذلك كان على وجه العرض- و ليس لكم أن تقبلوا معنى الدعاء عن وجهه إلا لحجة- . فإن قالوا لعله كان على وجه التأديب و التعليم- كما يعتمد مثل ذلك مع الأطفال- قلنا إن ذلك إنما يكون إذا تمكن الإسلام بأهله- أو عند النشوء عليه و الولادة فيه- فأما في دار الشرك فلا يقع مثل ذلك- لا سيما إذا كان الإسلام غير معروف و لا معتاد بينهم- على أنه ليس من سنة النبي ص- دعاء أطفال المشركين إلى الإسلام- و التفريق بينهم و بين آبائهم قبل أن يبلغوا الحلم- . و أيضا فمن شأن الطفل اتباع أهله و تقليد أبيه- و المضي على منشئه و مولده- و قد كانت منزلة النبي ص حينئذ- منزلة ضيق و شدة و وحدة- و هذه منازل لا ينتقل إليها- إلا من ثبت الإسلام عنده بحجة- و دخل اليقين قلبه بعلم و معرفة- . فإن قالوا إن عليا ع- كان يألف النبي ص فوافقه على طريق المساعدة له- قلنا إنه و إن كان يألفه- أكثر من أبويه و إخوته و عمومته و أهل بيته- و لم يكن الإلف ليخرجه عما نشأ عليه-  و لم يكن الإسلام مما غذي به و كرر على سمعه- لأن الإسلام هو خلع الأنداد- و البراءة ممن أشرك بالله- و هذا لا يجتمع في اعتقاد طفل- . و من العجب قول العباس لعفيف بن قيس- ننتظر الشيخ و ما يصنع- فإذا كان العباس و حمزة ينتظران أبا طالب- و يصدران عن رأيه فكيف يخالفه ابنه- و يؤثر القلة على الكثرة- و يفارق المحبوب إلى المكروه و العز إلى الذل- و الأمن إلى الخوف- عن غير معرفة و لا علم بما فيه- . فأما قوله إن المقلل يزعم- أنه أسلم و هو ابن خمس سنين- و المكثر يزعم أنه أسلم و هو ابن تسع سنين- فأول ما يقال في ذلك- إن الأخبار جاءت في سنه ع يوم أسلم- على خمسة أقسام فجعلناه في قسمين- القسم الأول الذين قالوا- أسلم و هو ابن خمس عشرة سنة- حدثنا بذلك أحمد بن سعيد الأسدي- عن إسحاق بن بشر القرشي- عن الأوزاعي عن حمزة بن حبيب- عن شداد بن أوس قال- سألت خباب بن الأرت عن إسلام علي- فقال أسلم و هو ابن خمس عشرة سنة- و لقد رأيته يصلي قبل الناس مع النبي ص- و هو يومئذ بالغ مستحكم البلوغ- و روى عبد الرزاق عن معمر عن قتادة عن الحسن- أن أول من أسلم علي بن أبي طالب- و هو ابن خمس عشرة سنة- . القسم الثاني الذين قالوا- إنه أسلم و هو ابن أربع عشرة سنة- رواه أبو قتادة الحراني عن أبي حازم الأعرج- عن حذيفة بن اليمان قال- كنا نعبد الحجارة و نشرب الخمر- و علي من أبناء أربع عشرة سنة- قائم يصلي مع النبي ص ليلا و نهارا- و قريش يومئذ تسافه رسول الله ص- ما يذب عنه إلا علي ع-  و روى ابن أبي شيبة عن جرير بن عبد الحميد قال- أسلم علي و هو ابن أربع عشرة سنة- . القسم الثالث الذين قالوا- أسلم و هو ابن إحدى عشرة سنة- رواه إسماعيل بن عبد الله الرقي عن محمد بن عمر عن عبد الله بن سمعان- عن جعفر بن محمد ع عن أبيه عن محمد بن علي ع أن عليا حين أسلم كان ابن إحدى عشرة سنة و روى عبد الله بن زياد المدني عن محمد بن علي الباقر ع قال أول من آمن بالله علي بن أبي طالب- و هو ابن إحدى عشرة سنة- و هاجر إلى المدينة و هو ابن أربعة و عشرين سنة - . القسم الرابع الذين قالوا- إنه أسلم و هو ابن عشر سنين- رواه نوح بن دراج عن محمد بن إسحاق- قال أول ذكر آمن و صدق بالنبوة علي بن أبي طالب ع- و هو ابن عشر سنين- ثم أسلم زيد بن حارثة- ثم أسلم أبو بكر و هو ابن ست و ثلاثين سنة فيما بلغنا- . القسم الخامس الذين قالوا- إنه أسلم و هو ابن تسع سنين- رواه الحسن بن عنبسة الوراق عن سليم مولى الشعبي- عن الشعبي قال أول من أسلم من الرجال- علي بن أبي طالب و هو ابن تسع سنين- و كان له يوم قبض رسول الله ص تسع و عشرون سنة- . قال شيخنا أبو جعفر فهذه الأخبار كما تراها- فإما أن يكون الجاحظ جهلها أو قصد العناد- . فأما قوله فالقياس أن نأخذ- بأوسط الأمرين من الروايتين- فنقول إنه أسلم و هو ابن سبع سنين- فإن هذا تحكم منه- و يلزمه مثله في رجل ادعى قبل رجل عشرة دراهم- فأنكر ذلك و قال- إنما يستحق قبلي أربعة دراهم- فينبغي أن نأخذ الأمر المتوسط و يلزمه سبعة دراهم- و يلزمه في أبي بكر حيث قال قوم كان كافرا- و قال قوم كان إماما عادلا أن نقول- أعدل الأقاويل أوسطها و هو منزلة بين المنزلتين- فنقول كان فاسقا ظالما- و كذلك في جميع الأمور المختلف فيها- . فأما قوله و إنما يعرف حق ذلك من باطله- بأن نحصي سني ولاية عثمان و عمر- و أبي بكر و سني الهجرة- و مقام النبي ص بمكة بعد الرسالة إلى أن هاجر- فيقال له لو كانت الروايات متفقة- على هذه التاريخات لكان لهذا القول مساغ- و لكن الناس قد اختلفوا في ذلك- فقيل إن رسول الله ص أقام بمكة- بعد الرسالة خمس عشرة سنة- رواه ابن عباس و قيل ثلاث عشرة سنة- و روي عن ابن عباس أيضا و أكثر الناس يرونه- و قيل عشر سنين رواه عرة بن الزبير- و هو قول الحسن البصري و سعيد بن المسيب- و اختلفوا في سن رسول الله ص فقال قوم- كان ابن خمس و ستين- و قيل كان ابن ثلاث و ستين- و قيل كان ابن ستين- و اختلفوا في سن علي ع- فقيل كان ابن سبع و ستين- و قيل كان ابن خمس و ستين- و قيل ابن ثلاث و ستين و قيل ابن ستين- و قيل ابن تسع و خمسين- . فكيف يمكن مع هذه الاختلافات تحقيق هذه الحال- و إنما الواجب أن يرجع إلى إطلاق قولهم أسلم علي- فإن هذا الاسم لا يكون مطلقا إلا على البالغ- كما لا يطلق اسم الكافر إلا على البالغ- على أن ابن إحدى عشرة سنة يكون بالغا- و يولد له الأولاد- فقد روت الرواة أن عمرو بن العاص- لم يكن أسن من ابنه عبد الله إلا باثنتي عشرة سنة- و هذا يوجب أنه احتلم و بلغ- في أقل من إحدى عشرة سنة- . و روي أيضا أن محمد بن عبد الله بن العباس- كان أصغر من أبيه علي بن عبد الله بن العباس- بإحدى عشرة سنة- فيلزم الجاحظ أن يكون عبد الله بن العباس- حين مات رسول الله ص غير مسلم على الحقيقة- و لا مثاب و لا مطيع بالإسلام- لأنه كان 0 يومئذ ابن عشر سنين- رواه هشيم عن سعيد بن جبير عن ابن عباس- قال توفي رسول الله ص و أنا ابن عشر سنين- . قال الجاحظ فإن قالوا- فلعله و هو ابن سبع سنين أو ثماني سنين- قد بلغ من فطنته و ذكائه- و صحة لبه و صدق حدسه- و انكشاف العواقب له- و إن لم يكن جرب الأمور و لا فاتح الرجال- و لا نازع الخصوم- ما يعرف به جميع ما يحب على البالغ معرفته و الإقرار به- قيل لهم إنما نتكلم على ظواهر الأحوال- و ما شاهدنا عليه طبائع الأطفال- فإنا وجدنا حكم ابن سبع سنين أو ثمان- ما لم يعلم باطن أمره و خاصة طبعه حكم الأطفال- و ليس لنا أن نزيل ظاهر حكمه- و الذي نعرف من حال أفناء جنسه بلعل و عسى- لأنا و إن كنا لا ندري- لعله قد كان ذا فضيلة في الفطنة- فلعله قد كان ذا نقص فيها- . هذا على تجويز أن يكون علي ع في الغيب- قد أسلم و هو ابن سبع أو ثمان إسلام البالغ- غير أن الحكم على مجرى أمثاله و أشكاله- الذين أسلموا و هم في مثل سنه- إذ كان إسلام هؤلاء عن تربية الحاضن- و تلقين القيم و رياضة السائس- . فأما عند التحقيق فإنه لا تجويز لمثل ذلك- لأنه لو كان أسلم و هو ابن سبع أو ثمان- و عرف فضل ما بين الأنبياء و الكهنة- و فرق ما بين الرسل و السحرة- و فرق ما بين خبر النبي و المنجم- و حتى عرف كيد الأريب و موضع الحجة- و بعد غور المتنبئ كيف يلبس على العقلاء- و تستمال عقول الدهماء- و عرف الممكن في الطبع من الممتنع- و ما يحدث بالاتفاق مما يحدث بالأسباب- و عرف قدر القوى و غاية الحيلة- و منتهى التمويه و الخديعة- و ما لا يحتمل أن يحدثه إلا الخالق سبحانه- و ما يجوز على الله في حكمته مما لا يجوز- و كيف التحفظ من الهوى و الاحتراس من الخداع- لكان كونه على هذه الحال و هذه مع فرط الصبا و الحداثة- و قلة التجارب و الممارسة خروجا من العادة- و من المعروف مما عليه تركيب هذه الخلقة- و ليس يصل أحد إلى معرفة نبي و كذب متنبئ- حتى يجتمع فيه هذه المعارف التي ذكرناها- و الأسباب التي وصفناها و فصلناها- و لو كان علي ع على هذه الصفة- و معه هذه الخاصية لكان حجة على العامة- و آية تدل على النبوة- و لم يكن الله عز و جل ليخصه بمثل هذه الأعجوبة- إلا و هو يريد أن يحتج بها- و يجعلها قاطعة لعذر الشاهد و حجة على الغائب- و لو لا أن الله أخبر عن يحيى بن زكريا- أنه آتاه الحكم صبيا- و أنه أنطق عيسى في المهد- ما كانا في الحكم و لا في المغيب- إلا كسائر الرسل و ما عليه جميع البشر- فإذا لم ينطق لعلي ع بذلك قرآن- و لا جاء الخبر به مجي ء الحجة القاطعة- و المشاهدة القائمة- فالمعلوم عندنا في الحكم أن طباعه- كطباع عميه حمزة و العباس- و هما أمس بمعدن جماع الخير منه- أو كطباع جعفر و عقيل من رجال قومه و سادة رهطه- و لو أن إنسانا ادعى مثل ذلك- لأخيه جعفر أو لعميه حمزة و العباس- ما كان عندنا في أمره إلا مثل ما عندنا فيه أجاب شيخنا أبو جعفر رحمه الله فقال- هذا كله مبني على أنه أسلم و هو ابن سبع أو ثمان- و نحن قد بينا أنه أسلم بالغا ابن خمس عشرة سنة- أو ابن أربع عشرة سنة- على أنا لو نزلنا على حكم الخصوم- و قلنا ما هو الأشهر و الأكثر من الرواية- و هو أنه أسلم و هو ابن عشر لم يلزم ما قاله الجاحظ- لأن ابن عشر قد يستجمع عقله- و يعلم من مبادئ المعارف- ما يستخرج به كثيرا من الأمور المعقولة- و متى كان الصبي عاقلا مميزا كان مكلفا بالعقليات- و إن كان تكليفه بالشرعيات- موقوفا على حد آخر و غاية أخرى- فليس بمنكر أن يكون علي ع- و هو ابن عشر قد عقل المعجزة- فلزمه الإقرار بالنبوة و أسلم إسلام عالم عارف- لا إسلام مقلد تابع- و إن كان ما نسقه الجاحظ و عدده- من معرفة السحر و النجوم- و الفصل بينهما و بين النبوة- و معرفة ما يجوز في الحكمة مما لا يجوز- و ما لا يحدثه إلا الخالق- و الفرق بينه و بين ما يقدر عليه القادرون بالقدرة- و معرفة التمويه و الخديعة و التلبيس و المماكرة- شرطا في صحة الإسلام- لما صح إسلام أبي بكر و لا عمر و لا غيرهما من العرب- و إنما التكليف لهؤلاء بالجمل- و مبادئ المعارف لا بدقائقها و الغامض منها- و ليس يفتقر الإسلام إلى أن يكون المسلم- قد فاتح الرجال و جرب الأمور و نازع الخصوم- و إنما يفتقر إلى صحة الغريزة- و كمال العقل و سلامة الفطرة- أ لا ترى أن طفلا لو نشأ في دار- لم يعاشر الناس بها و لا فاتح الرجال- و لا نازع الخصوم ثم كمل عقله- و حصلت العلوم البديهية عنده لكان مكلفا بالعقليات- . فأما توهمه أن عليا ع أسلم عن تربية الحاضن- و تلقين القيم و رياضة السائس- فلعمري إن محمدا ص كان حاضنه و قيمه و سائسه- و لكن لم يكن منقطعا عن أبيه أبي طالب- و لا عن إخوته طالب و عقيل و جعفر- و لا عن عمومته و أهل بيته- و ما زال مخالطا لهم ممتزجا بهم مع خدمته لمحمد ص- فما باله لم يمل إلى الشرك و عبادة الأصنام- لمخالطته إخوته و أباه و عمومته و أهله- و هم كثير و محمد ص واحد- و أنت تعلم أن الصبي إذا كان له أهل ذوو كثرة- و فيهم واحد يذهب إلى رأي مفرد- لا يوافقه عليه غيره منهم- فإنه إلى ذوي الكثرة أميل- و عن ذي الرأي الشاذ المنفرد أبعد- و على أن عليا ع لم يولد في دار الإسلام- و إنما ولد في دار الشرك و ربي بين المشركين- و شاهد الأصنام و عاين بعينه أهله و رهطه يعبدونها- فلو كان في دار الإسلام لكان في القول مجال- و لقيل إنه ولد بين المسلمين- فإسلامه عن تلقين الظئر و عن سماع كلمة الإسلام- و مشاهدة شعاره لأنه لم يسمع غيره- و لا خطر بباله سواه فلما لم يكن ولد كذلك- ثبت أن إسلامه إسلام المميز العارف بما دخل عليه- و لو لا أنه كذلك لما مدحه رسول الله ص بذلك- و لا أرضى ابنته فاطمة لما وجدت من تزويجه- بقوله لها زوجتك أقدمهم سلما- و لا قرن إلى قوله- و أكثرهم علما و أعظمهم حلما- و الحلم العقل و هذان الأمران غاية الفضل- فلو لا أنه أسلم إسلام عارف عالم مميز- لما ضم إسلامه إلى العلم و الحلم- اللذين وصفه بهما- و كيف يجوز أن يمدحه بأمر لم يكن مثابا عليه- و لا معاقبا به لو تركه- و لو كان إسلامه عن تلقين و تربية- لما افتخر هو ع به على رءوس الأشهاد- و لا خطب على المنبر و هو بين عدو و محارب- و خاذل منافق فقال- أنا عبد الله و أخو رسوله و أنا الصديق الأكبر- و الفاروق الأعظم- صليت قبل الناس سبع سنين- و أسلمت قبل إسلام أبي بكر و آمنت قبل إيمانه- فهل بلغكم أن أحدا من أهل ذلك العصر- أنكر ذلك أو عابه أو ادعاه لغيره- أو قال له إنما كنت طفلا أسلمت على تربية محمد ص ذلك- و تلقينه إياك- كما يعلم الطفل الفارسية و التركية منذ يكون رضيعا- فلا فخر له في تعلم ذلك- و خصوصا في عصر قد حارب فيه- أهل البصرة و الشام و النهروان- و قد اعتورته الأعداء و هجته الشعراء- فقال فيه النعمان بن بشير- 

  • لقد طلب الخلافة من بعيدو سارع في الضلال أبو تراب
  • معاوية الإمام و أنت منهاعلى وتح بمنقطع السراب

و قال فيه أيضا بعض الخوارج- 

  • دسسنا له تحت الظلام ابن ملجمجزاء إذا ما جاء نفسا كتابها
  • أبا حسن خذها على الرأس ضربةبكف كريم بعد موت ثوابها

- . و قال عمران بن حطان يمدح قاتله- 

  • يا ضربة من تقي ما أراد بهاإلا ليبلغ من ذي العرش رضوانا
  • إني لأذكره حينا فأحسبه أوفى البرية عند الله ميزانا

فلو وجد هؤلاء سبيلا إلى دحض حجة- فيما كان يفخر به من تقدم إسلامه- لبدءوا بذلك و تركوا ما لا معنى له- . و قد أوردنا ما مدحه الشعراء به من سبقه إلى الإسلام- فكيف لم يرد على هؤلاء الذين مدحوه بالسبق- شاعر واحد من أهل حربه- و لقد قال في أمهات الأولاد- قولا خالف فيه عمر فذكروه بذلك و عابوه- فكيف تركوا أن يعيبوه- بما كان يفتخر به مما لا فخر فيه عندهم- و عابوه بقوله في أمهات الأولاد- . ثم يقال له خبرنا عن عبد الله بن عمر- و قد أجازه النبي ص يوم الخندق- و لم يجزه يوم أحد- هل كان يميز ما ذكرته- و هل كان يعلم فرق ما بين النبي و المتنبئ- و يفصل بين السحر و المعجزة- إلى غيره مما عددت و فصلت- . فإن قال نعم و تجاسر على ذلك- قيل له فعلي ع بذلك أولى من ابن عمر- لأنه أذكى و أفطن بلا خلاف بين العقلاء- و أنى يشك في ذلك- و قد رويتم أنه لم يميز بين الميزان و العود- بعد طول السن و كثرة التجارب- و لم يميز أيضا بين إمام الرشد و إمام الغي- فإنه امتنع من بيعة علي ع- و طرق على الحجاج بابه ليلا ليبايع لعبد الملك- كيلا يبيت تلك الليلة بلا إمام زعم- لأنه روي عن النبي ص أنه قال- من مات و لا إمام له مات ميتة جاهلية- و حتى بلغ من احتقار الحجاج له و استرذاله حاله- أن أخرج رجله من الفراش فقال- أصفق بيدك عليها- فذلك تمييزه بين الميزان و العود- و هذا اختياره في الأئمة- و حال علي ع في ذكائه و فطنته- و توقد حسه و صدق حدسه- معلومة مشهورة- فإذا جاز أن يصح إسلام ابن عمر- و يقال عنه إنه عرف تلك الأمور- التي سردها الجاحظ و نسقها- و أظهر فصاحته و تشدقه فيها- فعلي بمعرفة ذلك أحق و بصحة إسلامه أولى- . و إن قال لم يكن ابن عمر يعلم و يعرف ذلك- فقد أبطل إسلامه و طعن في رسول الله ص- حيث حكم بصحة إسلامه و أجازه يوم الخندق- لأنه ع كان قال لا أجيز إلا البالغ العاقل- و لذلك لم يجزه يوم أحد- . ثم يقال له إن ما نقوله في بلوغ علي ع- الحد الذي يحسن فيه التكليف العقلي بل يجب- و هو ابن عشر سنين- ليس بأعجب من مجي ء الولد لستة أشهر- و قد صحح ذلك أهل العلم و استنبطوه من الكتاب- و إن كان خارجا من التعارف و التجارب و العادة- و كذلك مجي ء الولد لسنتين- خارج أيضا عن التعارف و العادة- و قد صححه الفقهاء و الناس- . و يروى أن معاذا لما نهى عمر عن رجم الحامل- تركها حتى ولدت غلاما قد نبتت ثنيتاه- فقال أبوه ابني و رب الكعبة- فثبت ذلك سنة يعمل بها الفقهاء- و قد وجدنا العادة تقضي- بأن الجارية تحيض لاثنتي عشرة سنة- و أنه أقل سن تحيض فيه المرأة- و قد يكون في الأقل نساء يحضن لعشر و لتسع- و قد ذكر ذلك الفقهاء و قد قال الشافعي في اللعان- لو جاءت المرأة بحمل و زوجها صبي- له دون عشر سنين لم يكن ولدا له- لأن من لم يبلغ عشر سنين من الصبيان لا يولد له- و إن كان له عشر سنين جاز أن يكون الولد له- و كان بينهما لعان إذا لم يقر به- . و قال الفقهاء أيضا إن نساء تهامة- يحضن لتسع سنين لشدة الحر ببلادهن- . قال الجاحظ و لو لم يعرف باطل هذه الدعوى- من آثر التقوى و تحفظ من الهوى- إلا بترك علي ع ذكر ذلك لنفسه- و الاحتجاج به على خصمه- و قد نازع الرجال و ناوى الأكفاء- و جامع أهل الشورى لكان كافيا- و متى لم تصح لعلي ع هذه الدعوى في أيامه- و لم يذكرها أهل عصره- فهي عن ولده أعجز و منهم أضعف- . و لم ينقل أن عليا ع احتج بذلك في موقف- و لا ذكره في مجلس و لا قام به خطيبا- و لا أدلى به واثقا- لا سيما و قد رضيه الرسول ص عندكم مفزعا و معلما- و جعله للناس إماما- و لا ادعى له أحد ذلك في عصره- كما لم يدعه لنفسه حتى يقول إنسان واحد- الدليل على إمامته أن النبي ص دعاه إلى الإسلام- أو كلفه التصديق قبل بلوغه- ليكون ذلك آية للناس في عصره- و حجة له و لولده من بعده- فهذا كان أشد على طلحة و الزبير و عائشة- من كل ما ادعاه من فضائله و سوابقه و ذكر قرابته- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- إن مثل الجاحظ مع فضله و علمه- لا يخفى عليه كذب هذه الدعوى و فسادها- و لكنه يقول ما يقوله تعصبا و عنادا- و قد روى الناس كافة افتخار علي ع بالسبق إلى الإسلام- و أن النبي ص استنبئ يوم الإثنين- و أسلم علي يوم الثلاثاء- و أنه كان يقول صليت قبل الناس سبع سنين- و أنه ما زال يقول أنا أول من أسلم- و يفتخر بذلك و يفتخر له به أولياؤه- و مادحوه و شيعته في عصره و بعد وفاته- و الأمر في ذلك أشهر من كل شهير- و قد قدمنا منه طرفا- و ما علمنا أحدا من الناس فيما خلا- استخف بإسلام علي ع و لا تهاون به- و لا زعم أنه أسلم إسلام حدث غرير و طفل صغير- و من العجب أن يكون مثل العباس و حمزة- ينتظران أبا طالب و فعله ليصدرا عن رأيه- ثم يخالفه علي ابنه لغير رغبة و لا رهبة- يؤثر القلة على الكثرة و الذل على العزة- من غير علم و لا معرفة بالعاقبة و كيف ينكر الجاحظ و العثمانية- أن رسول الله ص دعاه إلى الإسلام و كلفه التصديق- . و قد روي في الخبر الصحيح- أنه كلفه في مبدإ الدعوة قبل ظهور كلمة الإسلام- و انتشارها بمكة أن يصنع له طعاما- و أن يدعو له بني عبد المطلب- فصنع له الطعام- و دعاهم له فخرجوا ذلك اليوم- و لم ينذرهم ص لكلمة قالها عمه أبو لهب- فكلفه في اليوم الثاني أن يصنع مثل ذلك الطعام- و أن يدعوهم ثانية فصنعه و دعاهم فأكلوا- ثم كلمهم ص فدعاهم إلى الدين- و دعاه معهم لأنه من بني عبد المطلب- ثم ضمن لمن يوازره منهم و ينصره على قوله- أن يجعله أخاه في الدين- و وصيه بعد موته و خليفته من بعده- فأمسكوا كلهم و أجابه هو وحده و قال- أنا أنصرك على ما جئت به و أوازرك و أبايعك- فقال لهم لما رأى منهم الخذلان و منه النصر- و شاهد منهم المعصية و منه الطاعة- و عاين منهم الإباء و منه الإجابة- هذا أخي و وصيي و خليفتي من بعدي- فقاموا يسخرون و يضحكون-  و يقولون لأبي طالب أطع ابنك فقد أمره عليك- فهل يكلف عمل الطعام و دعاء القوم- صغير مميز و غر غير عاقل- و هل يؤتمن على سر النبوة طفل ابن خمس سنين أو ابن سبع- و هل يدعى في جملة الشيوخ و الكهول إلا عاقل لبيب- و هل يضع رسول الله ص يده في يده- و يعطيه صفقة يمينه بالأخوة و الوصية و الخلافة- إلا و هو أهل لذلك بالغ حد التكليف- محتمل لولاية الله و عداوة أعدائه- و ما بال هذا الطفل لم يأنس بأقرانه- و لم يلصق بأشكاله- و لم ير مع الصبيان في ملاعبهم بعد إسلامه- و هو كأحدهم في طبقته كبعضهم في معرفته- . و كيف لم ينزع إليهم في ساعة من ساعاته- فيقال دعاه داعي الصبا و خاطر من خواطر الدنيا- و حملته الغرة و الحداثة- على حضور لهوهم و الدخول في حالهم- بل ما رأيناه إلا ماضيا على إسلامه- مصمما في أمره محققا لقوله بفعله- قد صدق إسلامه بعفافه و زهده- و لصق برسول الله ص من بين جميع من بحضرته- فهو أمينه و أليفه في دنياه و آخرته- و قد قهر شهوته و جاذب خواطره- صابرا على ذلك نفسه- لما يرجو من فوز العاقبة و ثواب الآخرة- و قد ذكر هو ع في كلامه و خطبه- بدء حاله و افتتاح أمره- حيث أسلم لما دعا رسول الله ص الشجرة- فأقبلت تخد الأرض فقالت قريش- ساحر خفيف السحر فقال علي ع يا رسول الله- أنا أول من يؤمن بك آمنت بالله و رسوله- و صدقتك فيما جئت به- و أنا أشهد أن الشجرة فعلت ما فعلت- بأمر الله تصديقا لنبوتك- و برهانا على صحة دعوتك- فهل يكون إيمان قط أصح من هذا الإيمان-  و أوثق عقدة و أحكم مرة- و لكن حنق العثمانية و غيظهم- و عصبية الجاحظ و انحرافه مما لا حيلة فيه- ثم لينظر المنصف و ليدع الهوى جانبا- ليعلم نعمة الله على علي ع بالإسلام- حيث أسلم على الوضع الذي أسلم عليه- فإنه لو لا الألطاف التي خص بها- و الهداية التي منحها- لما كان إلا كبعض أقارب محمد ص و أهله- فقد كان ممازجا له كممازجته- و مخالطا له كمخالطة كثير من أهله و رهطه- و لم يستجب منهم أحد له إلا بعد حين- و منهم من لم يستجب له أصلا- فإن جعفرا ع كان ملتصقا به- و لم يسلم حينئذ- و كان عتبة بن أبي لهب ابن عمه- و صهره زوج ابنته و لم يصدقه- بل كان شديدا عليه- و كان لخديجة بنون من غيره- و لم يسلموا حينئذ و هم ربائبه و معه في دار واحدة- و كان أبو طالب أباه في الحقيقة- و كافله و ناصره و المحامي عنه- و من لولاه لم تقم له قائمة- و مع ذلك لم يسلم في أغلب الروايات- و كان العباس عمه و صنو أبيه- و كالقرين له في الولادة و المنشإ و التربية- و لم يستجب له إلا بعد حين طويل- و كان أبو لهب عمه و كدمه و لحمه- و لم يسلم و كان شديدا عليه- فكيف ينسب إسلام علي ع إلى الإلف و التربية- و القرابة و اللحمة و التلقين و الحضانة- و الدار الجامعة و طول العشرة و الأنس و الخلوة- و قد كان كل ذلك حاصلا لهؤلاء أو لكثير منهم- و لم يهتد أحد منهم إذ ذاك- بل كانوا بين من جحد و كفر- و مات على كفره و من أبطأ و تأخر- و سبق بالإسلام و جاء سكيتا و قد فاز بالمنزلة غيره- . و هل يدل تأمل حال علي ع مع الإنصاف إلا على أنه أسلم- لأنه شاهد الأعلام و رأى المعجزات- و شم ريح النبوة و رأى نور الرسالة- و ثبت اليقين في قلبه بمعرفة- و علم و نظر صحيح لا بتقليد و لا حمية- و لا رغبة و لا رهبة إلا فيما يتعلق بأمور الآخرة- . قال الجاحظ فلو أن عليا ع كان بالغا حيث أسلم- لكان إسلام أبي بكر و زيد بن حارثة- و خباب بن الأرت أفضل من إسلامه- لأن إسلام المقتضب الذي لم يعتد به و لم يعوده- و لم يمرن عليه أفضل من إسلام الناشئ الذي ربي فيه- و نشأ و حبب إليه- و ذلك لأن صاحب التربية يبلغ حيث يبلغ- و قد أسقط إلفه عنه مؤنة الروية و الخاطر- و كفاه علاج القلب و اضطراب النفس- و زيد و خباب و أبو بكر يعانون من كلفة النظر- و مؤنة التأمل و مشقة الانتقال- من الدين الذي قد طال إلفهم له ما هو غير خاف- و لو كان علي حيث أسلم بالغا مقتضبا كغيره ممن عددنا- كان إسلامهم أفضل من إسلامه- لأن من أسلم و هو يعلم أن له ظهرا كأبي طالب- و ردءا كبني هاشم و موضعا في بني عبد المطلب- ليس كالحليف و المولى و التابع و العسيف- و كالرجل من عرض قريش- أ و لست تعلم أن قريشا خاصة و أهل مكة عامة- لم يقدروا على أذى النبي ص- ما كان أبو طالب حيا- و أيضا فإن أولئك اجتمع عليهم مع فراق الإلف مشقة الخواطر- و علي ع كان بحضرة رسول الله ص- يشاهد الأعلام في كل وقت- و يحضر منزل الوحي- فالبراهين له أشد انكشافا- و الخواطر على قلبه أقل اعتلاجا- و على قدر الكلفة و المشقة يعظم الفضل و يكثر الأجر- . قال أبو جعفر رحمه الله- ينبغي أن ينظر أهل الإنصاف هذا الفصل- و يقفوا على قول الجاحظ و الأصم في نصرة العثمانية- و اجتهادهما في القصد إلى فضائل هذا الرجل و تهجينها- فمرة يبطلان معناها- و مرة يتوصلان إلى حط قدرها- فلينظر في كل باب اعترضا فيه- أين بلغت حيلتهما- و ما صنعا في احتيالهما في قصصهما و سجعهما- أ ليس إذا تأملتها علمت أنها ألفاظ ملفقة بلا معنى- و أنها عليها شجى و بلاء- و إلا فما عسى أن تبلغ حيلة الحاسد و يغني كيد الكائد الشانئ- لمن قد جل قدره عن النقص و أضاءت فضائله إضاءة الشمس- و أين قول الجاحظ من دلائل السماء- و براهين الأنبياء- و قد علم الصغير و الكبير و العالم و الجاهل- ممن بلغه ذكر علي ع- و علم مبعث النبي ص- أن عليا ع لم يولد في دار الإسلام- و لا غذي في حجر الإيمان- و إنما استضافه رسول الله ص- إلى نفسه سنة القحط و المجاعة- و عمره يومئذ ثماني سنين- فمكث معه سبع سنين حتى أتاه جبرئيل بالرسالة- فدعاه و هو بالغ كامل العقل إلى الإسلام- فأسلم بعد مشاهدة المعجزة و بعد إعمال النظر و الفكرة- و إن كان قد ورد في كلامه- أنه صلى سبع سنين قبل الناس كلهم- فإنما يعني ما بين الثمان و الخمس عشرة- و لم يكن حينئذ دعوة و لا رسالة و لا ادعاء نبوة- و إنما كان رسول الله ص- يتعبد على ملة إبراهيم و دين الحنيفية- و يتحنث و يجانب الناس- و يعتزل و يطلب الخلوة و ينقطع في جبل حراء- و كان علي ع معه كالتابع و التلميذ- فلما بلغ الحلم- و جاءت النبي ص الملائكة و بشرته بالرسالة- دعاه فأجابه عن نظر و معرفة بالأعلام المعجزة- فكيف يقول الجاحظ إن إسلامه لم يكن مقتضبا- . و إن كان إسلامه ينقص عن إسلام غيره في الفضيلة- لما كان يمرن عليه من التعبد- مع رسول الله ص قبل الدعوة- لتكونن طاعة كثير من المكلفين- أفضل من طاعة رسول الله ص و أمثاله من المعصومين- لأن العصمة عند أهل العدل- لطف يمنع من اختص به من ارتكاب القبيح- فمن اختص بذلك اللطف كانت الطاعة عليه أسهل- فوجب أن يكون ثوابه أنقص- من ثواب من أطاع مع تلك الألطاف- . و كيف يقول الجاحظ إن إسلامه ناقص عن إسلام غيره- و قد جاء في الخبر أنه أسلم يوم الثلاثاء- و استنبئ النبي ص يوم الإثنين- فمن هذه حاله لم تكثر حجج الرسالة على سمعه- و لا تواترت أعلام النبوة على مشاهدته- و لا تطاول الوقت عليه لتخف محنته و يسقط ثقل تكليفه- بل بان فضله و ظهر حسن اختياره لنفسه- إذ أسلم في حال بلوغه و عانى نوازع طبعه- و لم يؤخر ذلك بعد سماعه- . و قد غمر الجاحظ في كتابه هذا- أن أبا بكر كان قبل إسلامه مذكورا- و رئيسا معروفا- يجتمع إليه كثير من أهل مكة فينشدون الأشعار- و يتذاكرون الأخبار و يشربون الخمر- و قد كان سمع دلائل النبوة و حجج الرسل- و سافر إلى البلدان و وصلت إليه الأخبار- و عرف دعوى الكهنة و حيل السحرة- و من كان كذلك كان انكشاف الأمور له أظهر- و الإسلام عليه أسهل- و الخواطر على قلبه أقل اعتلاجا- و كل ذلك عون لأبي بكر على الإسلام و مسهل إليه سبيله- و لذلك لما قال النبي ص أتيت بيت المقدس- سأله أبو بكر عن المسجد و مواضعه فصدقه و بان له أمره- و خفت مئونته لما تقدم من معرفته بالبيت- فخرج إذا إسلام أبي بكر على قول الجاحظ- من معنى المقتضب- و في ذلك رويتم عنه ص- أنه قال ما دعوت أحدا إلى الإسلام إلا و كان له تردد و نبوة- إلا ما كان من أبي بكر فإنه لم يتلعثم حتى هجم به اليقين إلى المعرفة و الإسلام - فأين هذا و إسلام من خلي و عقله و ألجئ إلى نظره- مع صغر سنه و اعتلاج الخواطر على قلبه و نشأته- في ضد ما دخل فيه- و الغالب على أمثاله و أقرانه حب اللعب و اللهو- فلجأ إلى ما ظهر له من دلائل الدعوة- و لم يتأخر إسلامه فيلزمه التقصير بالمعصية- فقهر شهوته و غالب خواطره- و خرج من عادته و ما كان غذي به- لصحة نظره و لطافة فكره و غامض فهمه- فعظم استنباطه و رجح فضله و شرف قدر إسلامه- و لم يأخذ من الدنيا بنصيب- و لا تنعم فيها بنعيم حدثا و لا كبيرا- و حمى نفسه عن الهوى و كسر شرة حداثته بالتقوى- و اشتغل بهم الدين عن نعيم الدنيا- و أشغل هم الآخرة قلبه و وجه إليه رغبته- فإسلامه هو السبيل الذي لم يسلم عليه أحد غيره- و ما سبيله في ذلك إلا كسبيل الأنبياء- ليعلم أن منزلته من النبي ص كمنزلة هارون من موسى- و أنه و إن لم يكن نبيا فقد كان في سبيل الأنبياء سالكا- و لمنهاجهم متبعا- و كانت حاله كحال إبراهيم ع- فإن أهل العلم ذكروا أنه لما كان صغيرا- جعلته أمه في سرب لم يطلع عليه أحد- فلما نشأ و درج و عقل قال لأمه من ربي قالت أبوك- قال فمن رب أبي فزبرته و نهرته- إلى أن طلع من شق السرب- فرأى كوكبا فقال هذا ربي- فلما أفل قال لا أحب الآفلين- فلما رأى القمر بازغا قال هذا ربي- فلما أفل قال لئن لم يهدني ربي لأكونن من القوم الضالين- فلما رأى الشمس بازغة قال هذا ربي هذا أكبر- فلما أفلت قال يا قوم إني بري ء مما تشركون- إني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الأرض حنيفا- و ما أنا من المشركين- و في ذلك يقول الله جل ثناؤه- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ و على هذا كان إسلام الصديق الأكبر ع- لسنا نقول إنه كان مساويا له في الفضيلة- و لكن كان مقتديا بطريقه على ما قال الله تعالى- إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ- وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ- و أما اعتلال الجاحظ- بأن له ظهرا كأبي طالب و ردءا كبني هاشم- فإنه يوجب عليه أن تكون محنة أبي بكر و بلال- و ثوابهما و فضل إسلامهما أعظم مما لرسول الله ص- لأن أبا طالب ظهره و بني هاشم ردؤه- و حسبك جهلا من معاند لم يستطع حط قدر علي ع- إلا بحطه من قدر رسول الله ص- و لم يكن أحد أشد على رسول الله ص من قراباته- الأدنى منهم فالأدنى- كأبي لهب عمه و امرأة أبي لهب- و هي أم جميل بنت حرب بن أمية و إحدى أولاد عبد مناف- ثم ما كان من عقبة بن أبي معيط و هو ابن عمه- و ما كان من النضر بن الحارث- و هو من بني عبد الدار بن قصي و هو ابن عمه أيضا- و غير هؤلاء ممن يطول تعداده- و كلهم كان يطرح الأذى في طريقه و ينقل أخباره- و يرميه بالحجارة و يرمي الكرش و الفرث عليه- و كانوا يؤذون عليا ع كأذاه- و يجتهدون في غمه و يستهزءون به- و ما كان لأبي بكر قرابة تؤذيه كقرابة علي- و لما كان بين علي و بين النبي ص- من الاتحاد و الإلف و الاتفاق- أحجم المنافقون بالمدينة عن أذى رسول الله ص- خوفا من سيفه- و لأنه صاحب الدار و الجيش و أمره مطاع و قوله نافذ- فخافوا على دمائهم منه- فاتقوه و أمسكوا عن إظهار بغضه- و أظهروا بغض علي ع و شنآنه- فقال رسول الله ص في حقه- في الخبر الذي روي في جميع الصحاح لا يحبك إلا مؤمن و لا يبغضك إلا منافق - و قال كثير من أعلام الصحابة- كما روي في الخبر المشهور بين المحدثين ما كنا نعرف المنافقين إلا ببغض علي بن أبي طالب و أين كان ظهر أبي طالب عن جعفر- و قد أزعجه الأذى عن وطنه- حتى هاجر إلى بلاد الحبشة و ركب البحر- أ يتوهم الجاحظ أن أبا طالب نصر عليا و خذل جعفرا- . قال الجاحظ و لأبي بكر فضيلة في إسلامه- أنه كان قبل إسلامه كثير الصديق- عريض الجاه ذا يسار و غنى- يعظم لماله و يستفاد من رأيه- فخرج من عز الغنى و كثرة الصديق- إلى ذل الفاقة و عجز الوحدة- و هذا غير إسلام من لا حراك به و لا عز له- تابع غير متبوع- لأن من أشد ما يبتلى الكريم به السب بعد التحية- و الضرب بعد الهيبة و العسر بعد اليسر- ثم كان أبو بكر دعية من دعاة الرسول- و كان يتلوه في جميع أحواله- فكان الخوف إليه أشد و المكروه نحوه أسرع- و كان ممن تحسن مطالبته- و لا يستحيا من إدراك الثأر عنده لنباهته و بعد ذكره- و الحدث الصغير يزدرى و يحتقر- لصغر سنه و خمول ذكره- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أما ما ذكر من كثرة المال و الصديق-  و استفاضة الذكر و بعد الصيت و كبر السن- فكله عليه لا له- و ذلك لأنه قد علم أن من سيرة العرب و أخلاقها- حفظ الصديق و الوفاء بالذمام و التهيب لذي الثروة- و احترام ذي السن العالية- و في كل هذا ظهر شديد- و سند و ثقة يعتمد عليها عند المحن- و لذلك كان المرء منهم إذا تمكن من صديقه- أبقى عليه و استحيا منه- و كان ذلك سببا لنجاته و العفو عنه- على أن علي بن أبي طالب ع إن لم يكن شهره سنه- فقد شهره نسبه و موضعه من بني هاشم- و إن لم يستفض ذكره بلقاء الرجال و كثرة الأسفار- استفاض بأبي طالب- فأنتم تعلمون أنه ليس تيم في بعد الصيت كهاشم- و لا أبو قحافة كأبي طالب- و على حسب ذلك يعلو ذكر الفتى على ذي السن- و يبعد صيت الحدث على الشيخ- و معلوم أيضا أن عليا على أعناق المشركين أثقل- إذ كان هاشميا- و إن كان أبوه حامى رسول الله ص و المانع لحوزته- و علي هو الذي فتح على العرب باب الخلاف و استهان بهم- بما أظهر من الإسلام و الصلاة و خالف رهطه و عشيرته- و أطاع ابن عمه فيما لم يعرف من قبل- و لا عهد له نظير كما قال تعالى- لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ- ثم كان بعد صاحب رسول الله ص و مشتكى حزنه- و أنيسه في خلوته و جليسه و أليفه في أيامه كلها- و كل هذا يوجب التحريض عليه و معاداة العرب له- ثم أنتم معاشر العثمانية- تثبتون لأبي بكر فضيلة بصحبة الرسول ص- من مكة إلى يثرب و دخوله معه في الغار- فقلتم مرتبة شريفة و حالة جليلة- إذ كان شريكه في الهجرة و أنيسه في الوحشة- فأين هذه من صحبة علي ع له في خلوته- و حيث لا يجد أنيسا غيره ليله و نهاره- أيام مقامه بمكة يعبد الله معه سرا- و يتكلف له الحاجة جهرا و يخدمه كالعبد يخدم مولاه- و يشفق عليه و يحوطه و كالولد يبر والده و يعطف عليه- و لما سئلت عائشة من كان أحب الناس إلى رسول الله ص- قالت أما من الرجال فعلي و أما من النساء ففاطمة. قال الجاحظ و كان أبو بكر من المفتونين- المعذبين بمكة قبل الهجرة- فضربه نوفل بن خويلد المعروف بابن العدوية مرتين- حتى أدماه و شده مع طلحة بن عبيد الله في قرن- و جعلهما في الهاجرة- عمير بن عثمان بن مرة بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة- و لذلك كانا يدعيان القرينين- و لو لم يكن له غير ذلك لكان لحاقه عسيرا- و بلوغ منزلته شديدا- و لو كان يوما واحدا لكان عظيما- و علي بن أبي طالب رافه وادع ليس بمطلوب و لا طالب- و ليس أنه لم يكن في طبعه الشهامة و النجدة- و في غريزته البسالة في الشجاعة- لكنه لم يكن قد تمت أداته و لا استكملت آلته- و رجال الطلب و أصحاب الثأر يغمصون ذا الحداثة- و يزدرون بذي الصبا و الغرارة- إلى أن يلحق بالرجال و يخرج من طبع الأطفال- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أما القول فممكن و الدعوى سهلة- سيما على مثل الجاحظ- فإنه ليس على لسانه من دينه و عقله رقيب- و هو من دعوى الباطل غير بعيد- فمعناه نزر و قوله لغو و مطلبه سجع- و كلامه لعب و لهو يقول الشي ء و خلافه- و يحسن القول و ضده- ليس له من نفسه واعظ و لا لدعواه حد قائم- و إلا فكيف تجاسر على القول بأن عليا حينئذ- لم يكن مطلوبا و لا طالبا- و قد بينا بالأخبار الصحيحة و الحديث المرفوع المسند- أنه كان يوم أسلم بالغا كاملا- منابذا بلسانه و قلبه لمشركي قريش ثقيلا على قلوبهم- و هو المخصوص دون أبي بكر بالحصار في الشعب- و صاحب الخلوات برسول الله ص في تلك الظلمات- المتجرع لغصص المرار من أبي لهب و أبي جهل و غيرهما- و المصطلي لكل مكروه و الشريك لنبيه في كل أذى- قد نهض بالحمل الثقيل و بان بالأمر الجليل- و من الذي كان يخرج ليلا من الشعب على هيئة السارق- و يخفي نفسه و يضائل شخصه- حتى يأتي إلى من يبعثه إليه أبو طالب من كبراء قريش- كمطعم بن عدي و غيره- فيحمل لبني هاشم على ظهره أعدال الدقيق و القمح- و هو على أشد خوف من أعدائهم كأبي جهل و غيره- لو ظفروا به لأراقوا دمه- أ علي كان يفعل ذلك أيام الحصار في الشعب أم أبو بكر- و قد ذكر هو ع حاله يومئذ- فقال في خطبة له مشهورة فتعاقدوا ألا يعاملونا و لا يناكحونا- و أوقدت الحرب علينا نيرانها و اضطرونا إلى جبل وعر- مؤمننا يرجو الثواب و كافرنا يحامي عن الأصل- و لقد كانت القبائل كلها اجتمعت عليهم- و قطعوا عنهم المارة و الميرة- فكانوا يتوقعون الموت جوعا صباحا و مساء- لا يرون وجها و لا فرجا- قد اضمحل عزمهم و انقطع رجاؤهم - فمن الذي خلص إليه مكروه تلك المحن- بعد محمد ص إلا علي ع وحده- و ما عسى أن يقول الواصف و المطنب في هذه الفضيلة- من تقصي معانيها و بلوغ غاية كنهها- و فضيلة الصابر عندها- و دامت هذه المحنة عليهم ثلاث سنين- حتى انفرجت عنهم بقصة الصحيفة و القصة مشهورة- . و كيف يستحسن الجاحظ لنفسه أن يقول في علي ع- إنه قبل الهجرة كان وادعا رافها- لم يكن مطلوبا و لا طالبا- و هو صاحب الفراش الذي فدى رسول الله ص بنفسه- و وقاه بمهجته- و احتمل السيوف و رضح الحجارة دونه- و هل ينتهي الواصف و إن أطنب- و المادح و إن أسهب- إلى الإبانة عن مقدار هذه الفضيلة- و الإيضاح بمزية هذه الخصيصة- . فأما قوله إن أبا بكر عذب بمكة- فإنا لا نعلم أن العذاب كان واقعا إلا بعبد أو عسيف- أو لمن لا عشيرة له تمنعه- فأنتم في أبي بكر بين أمرين- تارة تجعلونه دخيلا ساقطا و هجينا رذيلا مستضعفا ذليلا- و تارة تجعلونه رئيسا متبعا و كبيرا مطاعا- فاعتمدوا على أحد القولين- لنكلمكم بحسب ما تختارونه لأنفسكم- و لو كان الفضل في الفتنة و العذاب-  لكان عمار و خباب و بلال- و كل معذب بمكة أفضل من أبي بكر- لأنهم كانوا من العذاب في أكثر مما كان فيه- و نزل فيهم من القرآن ما لم ينزل فيه- كقوله تعالى وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا- قالوا نزلت في خباب و بلال- و نزل في عمار قوله إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ- و كان رسول الله ص- يمر على عمار و أبيه و أمه و هم يعذبون- يعذبهم بنو مخزوم لأنهم كانوا حلفاءهم- فيقول صبرا آل ياسر فإن موعدكم الجنة - و كان بلال يقلب على الرمضاء- و هو يقول أحد أحد- و ما سمعنا لأبي بكر في شي ء من ذلك ذكرا- و لقد كان لعلي ع عنده يد غراء- إن صح ما رويتموه في تعذيبه- لأنه قتل نوفل بن خويلد و عمير بن عثمان يوم بدر- ضرب نوفلا فقطع ساقه- فقال أذكرك الله و الرحم- فقال قد قطع الله كل رحم و صهر- إلا من كان تابعا لمحمد- ثم ضربه أخرى ففاضت نفسه- و صمد لعمير بن عثمان التميمي فوجده يروم الهرب- و قد ارتج عليه المسلك- فضربه على شراسيف صدره- فصار نصفه الأعلى بين رجليه- و ليس أن أبا بكر لم يطلب بثأره منهما و يجتهد- لكنه لم يقدر على أن يفعل فعل علي ع- فبان علي ع بفعله دونه قال الجاحظ و لأبي بكر مراتب لا يشركه فيها علي و لا غيره- و ذلك قبل الهجرة- فقد علم الناس أن عليا ع إنما ظهر فضله و انتشر صيته- و امتحن و لقي المشاق منذ يوم بدر- و أنه إنما قاتل في الزمان الذي- استوفى فيه أهل الإسلام و أهل الشرك- و طمعوا في أن يكون الحرب بينهم سجالا- و أعلمهم الله تعالى أن العاقبة للمتقين- و أبو بكر كان قبل الهجرة معذبا و مطرودا مشردا- في الزمان الذي ليس بالإسلام و أهله نهوض و لا حركة- و لذلك قال أبو بكر في خلافته- طوبى لمن مات في فأفأة الإسلام- يقول في ضعفه- . قال أبو جعفر رحمه الله- لا أشك أن الباطل خان أبا عثمان و الخطأ أقعده- و الخذلان أصاره إلى الحيرة- فما علم و عرف حتى قال ما قال- فزعم أن عليا ع قبل الهجرة لم يمتحن و لم يكابد المشاق- و أنه إنما قاسى مشاق التكليف- و محن الابتلاء منذ يوم بدر- و نسي الحصار في الشعب و ما مني به منه- و أبو بكر وادع رافه- يأكل ما يريد و يجلس مع من يحب- مخلى سربه طيبة نفسه ساكنا قلبه- و علي يقاسي الغمرات و يكابد الأهوال- و يجوع و يظمأ- و يتوقع القتل صباحا و مساء- لأنه كان هو المتوصل المحتال- في إحضار قوت زهيد من شيوخ قريش و عقلائها سرا- ليقيم به رمق رسول الله ص و بني هاشم و هم في الحصار- و لا يأمن في كل وقت- مفاجأة أعداء رسول الله ص له بالقتل- كأبي جهل بن هشام و عقبة بن أبي معيط- و الوليد بن المغيرة و عتبة بن ربيعة- و غيرهم من فراعنة قريش و جبابرتها- و لقد كان يجيع نفسه و يطعم رسول الله ص زاده- و يظمئ نفسه و يسقيه ماءه- و هو كان المعلل له إذا مرض- و المؤنس له إذا استوحش- و أبو بكر بنجوة عن ذلك لا يمسه مما يمسهم ألم- و لم يلحقه مما يلحقهم مشقة- و لا يعلم بشي ء من أخبارهم و أحوالهم- إلا على سبيل الإجمال دون التفصيل- ثلاث سنين محرمة معاملتهم و مناكحتهم و مجالستهم- محبوسين محصورين ممنوعين من الخروج- و التصرف في أنفسهم- فكيف أهمل الجاحظ هذه الفضيلة- و نسي هذه الخصيصة و لا نظير لها- و لكن لا يبالي الجاحظ بعد أن يسوغ له لفظه- و تنسق له خطابته ما ضيع من المعنى- و رجع عليه من الخطأ- . فأما قوله و اعلموا أن العاقبة للمتقين- ففيه إشارة إلى معنى غامض قصده الجاحظ- يعني أن لا فضيلة لعلي ع في الجهاد- لأن الرسول كان أعلمه أنه منصور و أن العاقبة له- و هذا من دسائس الجاحظ و همزاته و لمزاته- و ليس بحق ما قاله- لأن رسول الله ص أعلم أصحابه جملة أن العاقبة لهم- و لم يعلم واحدا منهم بعينه أنه لا يقتل لا عليا و لا غيره- و إن صح أنه كان أعلمه أنه لا يقتل- فلم يعلمه أنه لا يقطع عضو من أعضائه- و لم يعلمه أنه لا يمسه ألم جراح في جسده- و لم يعلمه أنه لا يناله الضرب الشديد- . و على أن رسول الله ص قد أعلم أصحابه قبل يوم بدر- و هو يومئذ بمكة أن العاقبة لهم- كما أعلم أصحابه بعد الهجرة ذلك- فإن لم يكن لعلي و المجاهدين- فضيلة في الجهاد بعد الهجرة لإعلامه إياهم ذلك- فلا فضيلة لأبي بكر و غيره في احتمال المشاق قبل الهجرة- لإعلامه إياهم بذلك- فقد جاء في الخبر أنه وعد أبا بكر قبل الهجرة بالنصر- و أنه قال له أرسلت إلى هؤلاء بالذبح- و إن الله تعالى سيغنمنا أموالهم و يملكنا ديارهم- فالقول في الموضعين متساو و متفق- . قال الجاحظ- و إن بين المحنة في الدهر الذي صار فيه أصحاب النبي ص- مقرنين لأهل مكة و مشركي قريش- و معهم أهل يثرب أصحاب النخيل و الآطام- و الشجاعة و الصبر و المواساة- و الإيثار و المحاماة و العدد الدثر و الفعل الجزل- و بين الدهر الذي كانوا فيه بمكة يفتنون و يشتمون- و يضربون و يشردون و يجوعون و يعطشون- مقهورين لا حراك بهم- و أذلاء لا عز لهم و فقراء لا مال عندهم- و مستخفين لا يمكنهم إظهار دعوتهم لفرقا واضحا- و لقد كانوا في حال أحوجت لوطا و هو نبي إلى أن قال- لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ- و قال النبي ص عجبت من أخي لوط كيف قال- أَوْ آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ- و هو يأوي إلى الله تعالى ثم لم يكن ذلك يوما و لا يومين و لا شهرا و لا شهرين- و لا عاما و لا عامين و لكن السنين بعد السنين- و كان أغلظ القوم و أشدهم محنة بعد رسول الله ص أبو بكر- لأنه أقام بمكة ما أقام رسول الله ص ثلاث عشرة سنة- و هو أوسط ما قالوا في مقام النبي ص- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- ما نرى الجاحظ احتج لكون أبي بكر أغلظهم و أشدهم محنة- إلا بقوله لأنه أقام بمكة مدة مقام الرسول ص بها- و هذه الحجة لا تخص أبا بكر وحده- لأن عليا ع أقام معه هذه المدة- و كذلك طلحة و زيد و عبد الرحمن و بلال و خباب و غيرهم- و قد كان الواجب عليه أن يخص أبا بكر وحده بحجة- تدل على أنه كان أغلظ الجماعة- و أشدهم محنة بعد رسول الله ص فالاحتجاج في نفسه فاسد- . ثم يقال له ما بالك- أهملت أمر مبيت علي ع على الفراش بمكة ليلة الهجرة- هل نسيته أم تناسيته- فإنها المحنة العظيمة- و الفضيلة الشريفة التي متى امتحنها الناظر- و أجال فكره فيها- رأى تحتها فضائل متفرقة و مناقب متغايرة- و ذلك أنه لما استقر الخبر عند المشركين- أن رسول الله ص مجمع على الخروج من بينهم- للهجرة إلى غيرهم قصدوا إلى معاجلته- و تعاقدوا على أن يبيتوه في فراشه- و أن يضربوه بأسياف كثيرة- بيد كل صاحب قبيلة من قريش سيف منها- ليضيع دمه بين الشعوب و يتفرق بين القبائل- و لا يطلب بنو هاشم بدمه- قبيلة واحدة بعينها من بطون قريش- و تحالفوا على تلك الليلة و اجتمعوا عليها- فلما علم رسول ص ذلك من أمرهم- دعا أوثق الناس عنده و أمثلهم في نفسه- و أبذلهم في ذات الإله لمهجته- و أسرعهم إجابة إلى طاعته- فقال له إن قريشا قد تحالفت على أن تبيتني هذه الليلة- فامض إلى فراشي و نم في مضجعي- و التف في بردي الحضرمي ليروا أني لم أخرج- و إني خارج إن شاء الله - فمنعه أولا من التحرز و إعمال الحيلة- و صده عن الاستظهار لنفسه- بنوع من أنواع المكايد- و الجهات التي يحتاط بها الناس لنفوسهم- و ألجأه إلى أن يعرض نفسه- لظبات السيوف الشحيذة- من أيدي أرباب الحنق و الغيظة- فأجاب إلى ذلك سامعا مطيعا طيبة بها نفسه- و نام على فراشه صابرا محتسبا- واقيا له بمهجته ينتظر القتل- و لا نعلم فوق بذل النفس درجة يلتمسها صابر- و لا يبلغها طالب- و الجود بالنفس أقصى غاية الجود- و لو لا أن رسول الله ص علم أنه أهل لذلك لما أهله- و لو كان عنده نقص في صبره- أو في شجاعته أو في مناصحته لابن عمه- و اختير لذلك لكان من اختاره ص منقوضا في رأيه- مضرا في اختياره- و لا يجوز أن يقول هذا أحد من أهل الإسلام- و كلهم مجمعون على أن الرسول ص عمل الصواب- و أحسن في الاختيار- . ثم في ذلك إذا تأمله المتأمل وجوه من الفضل- منها أنه و إن كان عنده في موضع الثقة- فإنه غير مأمون عليه ألا يضبط السر- فيفسد التدبير- بإفشائه تلك الليلة إلى من يلقيه إلى الأعداء- . و منها أنه و إن كان ضابطا للسر و ثقة عند من اختاره- فغير مأمون عليه الجبن عند مفاجأة المكروه- و مباشرة الأهوال فيفر من الفراش- فيفطن لموضع الحيلة- و يطلب رسول الله ص فيظفر به- . و منها أنه و إن كان ضابطا للسر شجاعا نجدا- فلعله غير محتمل للمبيت على الفراش- لأن هذا أمر خارج عن الشجاعة- إن كان قد قامه مقام المكتوف الممنوع- بل هو أشد مشقة من المكتوف الممنوع- لأن المكتوف الممنوع يعلم من نفسه- أنه لا سبيل له إلى الهرب- و هذا يجد السبيل إلى الهرب و إلى الدفع عن نفسه- و لا يهرب و لا يدافع- . و منها أنه و إن كان ثقة عنده ضابطا للسر- شجاعا محتملا للمبيت على الفراش- فإنه غير مأمون أن يذهب صبره عند العقوبة الواقعة- و العذاب النازل بساحته حتى يبوح بما عنده- و يصير إلى الإقرار بما يعلمه- و هو أنه أخذ طريق كذا فيطلب فيؤخذ- فلهذا قال علماء المسلمين- إن فضيلة علي ع تلك الليلة- لا نعلم أحدا من البشر نال مثلها- إلا ما كان من إسحاق و إبراهيم عند استسلامه للذبح- و لو لا أن الأنبياء لا يفضلهم غيرهم- لقلنا إن محنة علي أعظم- لأنه قد روي أن إسحاق تلكأ لما أمره أن يضطجع- و بكى على نفسه- و قد كان أبوه يعلم أن عنده في ذلك وقفة- و لذلك قال له فَانْظُرْ ما ذا تَرى - و حال علي ع بخلاف ذلك- لأنه ما تلكأ و لا تتعتع- و لا تغير لونه و لا اضطربت أعضاؤه- و لقد كان أصحاب النبي ص- يشيرون عليه بالرأي المخالف لما كان أمر به- و تقدم فيه فيتركه و يعمل بما أشاروا به- كما جرى يوم الخندق- في مصانعة الأحزاب بثلث تمر المدينة- فإنهم أشاروا عليه بترك ذلك فتركه- و هذه كانت قاعدته معهم و عادته بينهم- و قد كان لعلي ع أن يعتل بعلة و أن يقف- و يقول يا رسول الله- أكون معك أحميك من العدو- و أذب بسيفي عنك- فلست مستغنيا في خروجك عن مثلي- و نجعل عبدا من عبيدنا في فراشك قائما مقامك- يتوهم القوم برؤيته نائما في بردك أنك لم تخرج- و لم تفارق مركزك فلم يقل ذلك- و لا تحبس و لا توقف و لا تلعثم- و ذلك لعلم كل واحد منهما ص- أن أحدا لا يصبر على ثقل هذه المحنة- و لا يتورط هذه الهلكة- إلا من خصه الله تعالى بالصبر على مشقتها- و الفوز بفضيلتها- و له من جنس ذلك أفعال كثيرة- كيوم دعا عمرو بن عبد ود المسلمين إلى المبارزة- فأحجم الناس كلهم عنه- لما علموا من بأسه و شدته ثم كرر النداء- فقام علي ع- فقال أنا أبرز إليه- فقال له رسول الله ص إنه عمرو قال نعم و أنا علي - فأمره بالخروج إليه فلما خرج

قال ص برز الإيمان كله إلى الشرك كله و كيوم أحد حيث حمى رسول الله ص من أبطال قريش- و هم يقصدون قتله فقتلهم دونه- حتى قال جبرئيل ع يا محمد إن هذه هي المواساة- فقال إنه مني و أنا منه فقال جبريل و أنا منكما- و لو عددنا أيامه و مقاماته التي- شرى فيها نفسه لله تعالى لأطلنا و أسهبنا قال الجاحظ- فإن احتج محتج لعلي ع بالمبيت على الفراش- فبين الغار و الفراش فرق واضح- لأن الغار و صحبة أبي بكر للنبي ص- قد نطق به القرآن- فصار كالصلاة و الزكاة و غيرهما مما نطق به الكتاب- و أمر علي ع و نومه على الفراش و إن كان ثابتا صحيحا- إلا أنه لم يذكر في القرآن- و إنما جاء مجي ء الروايات و السير- و هذا لا يوازن هذا و لا يكايله- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله هذا فرق غير مؤثر- لأنه قد ثبت بالتواتر حديث الفراش- فلا فرق بينه و بين ما ذكر في نص الكتاب- و لا يجحده إلا مجنون أو غير مخالط لأهل الملة- أ رأيت كون الصلوات خمسا- و كون زكاة الذهب ربع العشر- و كون خروج الريح ناقضا للطهارة- و أمثال ذلك مما هو معلوم بالتواتر حكمه- هل هو مخالف لما نص في الكتاب عليه من الأحكام- هذا مما لا يقوله رشيد و لا عاقل- على أن الله تعالى لم يذكر اسم أبي بكر في الكتاب- و إنما قال إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ- و إنما علمنا أنه أبو بكر بالخبر و ما ورد في السيرة- و قد قال أهل التفسير إن قوله تعالى- وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ- كناية عن علي ع لأنه مكر بهم- و أول الآية وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا- لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ- وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ- أنزلت في ليلة الهجرة- و مكرهم كان توزيع السيوف على بطون قريش- و مكر الله تعالى هو منام علي ع على الفراش- فلا فرق بين الموضعين في أنهما مذكوران كناية لا تصريحا- و قد روى المفسرون كلهم أن قول الله تعالى- وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ- أنزلت في علي ع ليلة المبيت على الفراش- فهذه مثل قوله تعالى إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا فرق بينهما- . قال الجاحظ و فرق آخر- و هو أنه لو كان مبيت علي ع على الفراش- جاء مجي ء كون أبي بكر في الغار- لم يكن له في ذلك كبير طاعة- لأن الناقلين

نقلوا أنه ص قال له نم فلن يخلص إليك شي ء تكرهه - و لم ينقل ناقل أنه قال لأبي بكر في صحبته إياه- و كونه معه في الغار مثل ذلك- و لا قال له أنفق و أعتق- فإنك لن تفتقر و لن يصل إليك مكروه- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- هذا هو الكذب الصراح- و التحريف و الإدخال في الرواية ما ليس منها- و المعروف المنقول أنه ص قال له اذهب فاضطجع في مضجعي- و تغش ببردي الحضرمي- فإن القوم سيفقدونني- و لا يشهدون مضجعي- فلعلهم إذا رأوك يسكنهم ذلك حتى يصبحوا- فإذا أصبحت فاغد في أداء أمانتي - و لم ينقل ما ذكره الجاحظ- و إنما ولده أبو بكر الأصم- و أخذه الجاحظ و لا أصل له- و لو كان هذا صحيحا لم يصل إليه منهم مكروه- و قد وقع الاتفاق على أنه ضرب و رمي بالحجارة- قبل أن يعلموا من هو حتى تضور- و أنهم قالوا له رأينا تضورك- فإنا كنا نرمي محمدا و لا يتضور- و لأن لفظة المكروه إن كان قالها إنما يراد بها القتل- فهب أنه أمن القتل- كيف يأمن من الضرب و الهوان- و من أن ينقطع بعض أعضائه- و بأن سلمت نفسه- أ ليس الله تعالى قال لنبيه- بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ- وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ- وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ- و مع ذلك فقد كسرت رباعيته و شج وجهه و أدميت ساقه- و ذلك لأنها عصمة من القتل خاصة- و كذلك المكروه الذي أومن علي ع منه- و إن كان صح ذلك في الحديث إنما هو مكروه القتل- . ثم يقال له و أبو بكر لا فضيلة له أيضا في كونه في الغار- لأن النبي ص قال له لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا- و من يكن الله معه فهو آمن لا محالة من كل سوء- فكيف قلت- و لم ينقل ناقل أنه قال لأبي بكر في الغار مثل ذلك- فكل ما يجيب به عن هذا فهو جوابنا عما أورده- فنقول له هذا ينقلب عليك في النبي ص- لأن الله تعالى وعده بظهور دينه و عاقبة أمره- فيجب على قولك ألا يكون مثابا عند الله تعالى- على ما يحتمله من المكروه- و لا ما يصيبه من الأذى- إذ كان قد أيقن بالسلامة و الفتح في عدته- .

قال الجاحظ- و من جحد كون أبي بكر صاحب رسول الله ص فقد كفر- لأنه جحد نص الكتاب- ثم انظر إلى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ مَعَنا- من الفضيلة لأبي بكر- لأنه شريك رسول الله ص في كون الله تعالى معه- و إنزال السكينة- قال كثير من الناس- إنه في الآية مخصوص بأبي بكر- لأنه كان محتاجا إلى السكينة- لما تداخله من رقة الطبع البشري- و النبي ص كان غير محتاج إليها- لأنه يعلم أنه محروس من الله تعالى- فلا معنى لنزول السكينة عليه- و هذه فضيلة ثالثة لأبي بكر- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- إن أبا عثمان يجر على نفسه- ما لا طاقة له به من مطاعن الشيعة- و لقد كان في غنية عن التعلق بما تعلق به- لأن الشيعة تزعم أن هذه الآية- بأن تكون طعنا و عيبا على أبي بكر- أولى من أن تكون فضيلة و منقبة له- لأنه لما قال له لا تَحْزَنْ- دل على أنه قد كان حزن و قنط و أشفق على نفسه- و ليس هذا من صفات المؤمنين الصابرين- و لا يجوز أن يكون حزنه طاعة- لأن الله تعالى لا ينهى عن الطاعة- فلو لم يكن ذنبا لم ينه عنه- و قوله إِنَّ اللَّهَ مَعَنا- أي إن الله عالم بحالنا- و ما نضمره من اليقين أو الشك- كما يقول الرجل لصاحبه- لا تضمرن سوءا و لا تنوين قبيحا- فإن الله تعالى يعلم ما نسره و ما نعلنه- و هذا مثل قوله تعالى- وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا- أي هو عالم بهم و أما السكينة فكيف يقول- إنها ليست راجعة إلى النبي ص و بعدها قوله- وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها- أ ترى المؤيد بالجنود كان أبا بكر أم رسول الله ص- . و قوله إنه مستغن عنها ليس بصحيح- و لا يستغني أحد عن ألطاف الله و توفيقه- و تأييده و تثبيت قلبه- و قد قال الله تعالى في قصة حنين- وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ- ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ ص- . و أما الصحبة فلا تدل إلا على المرافقة و الاصطحاب لا غير- و قد يكون حيث لا إيمان- كما قال تعالى قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ- أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ- و نحن و إن كنا نعتقد إخلاص أبي بكر- و إيمانه الصحيح السليم و فضيلته التامة- إلا أنا لا نحتج له- بمثل ما احتج به الجاحظ من الحجج الواهية- و لا نتعلق بما يجر علينا دواهي الشيعة و مطاعنها- . قال الجاحظ و إن كان المبيت على الفراش فضيلة- فأين هي من فضائل أبي بكر أيام مكة- من عتق المعذبين و إنفاق المال و كثرة المستجيبين- مع فرق ما بين الطاعتين- لأن طاعة الشاب الغرير- و الحدث الصغير الذي في عز صاحبه عزه- ليست كطاعة الحليم الكبير- الذي لا يرجع تسويد صاحبه إلى رهطه و عشيرته- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله أما كثرة المستجيبين- فالفضل فيها راجع إلى المجيب لا إلى المجاب- على أنا قد علمنا أن من استجاب لموسى ع- أكثر ممن استجاب لنوح ع- و ثواب نوح أكثر لصبره على الأعداء- و مقاساة خلافهم و عنتهم- و أما إنفاق المال- فأين محنة الغني من محنة الفقير- و أين يعتدل إسلام من أسلم و هو غني- إن جاع أكل و إن أعيا ركب و إن عري لبس- قد وثق بيساره و استغنى بماله- و استعان على نوائب الدنيا بثروته- ممن لا يجد قوت يومه- و إن وجد لم يستأثر به فكان الفقر شعاره- و في ذلك قيل الفقر شعار المؤمن- و قال الله تعالى لموسى يا موسى إذا رأيت الفقر مقبلا- فقل مرحبا بشعار الصالحين الحديث أن الفقراء يدخلون الجنة قبل الأغنياء بخمسمائة عام

و كان النبي ص يقول اللهم احشرني في زمرة الفقراء - و لذلك أرسل الله محمدا ص فقيرا- و كان بالفقر سعيدا- فقاسى محنة الفقر و مكابدة الجوع- حتى شد الحجر على بطنه- و حسبك بالفقر فضيلة في دين الله لمن صبر عليه- فإنك لا تجد صاحب الدنيا يتمناه- لأنه مناف لحال الدنيا و أهلها- و إنما هو شعار أهل الآخرة- . و أما طاعة علي ع- و كون الجاحظ زعم أنها كانت لأن في عز محمد عزه و عز رهطه- بخلاف طاعة أبي بكر- فهذا يفتح عليه أن يكون جهاد حمزة كذلك- و جهاد عبيدة بن الحارث- و هجرة جعفر إلى الحبشة- بل لعل محاماة المهاجرين من قريش- على رسول الله ص كانت لأن في دولته دولتهم- و في نصرته استجداد ملك لهم- و هذا يجر إلى الإلحاد- و يفتح باب الزندقة- و يفضي إلى الطعن في الإسلام و النبوة- . قال الجاحظ و على أنا لو نزلنا إلى ما يريدونه- جعلنا الفراش كالغار- و خلصت فضائل أبي بكر في غير ذلك عن معارض- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- قد بينا فضيلة المبيت على الفراش- على فضيلة الصحبة في الغار بما هو واضح لمن أنصف- و نزيد هاهنا تأكيدا بما لم نذكره فيما تقدم- فنقول إن فضيلة المبيت على الفراش- على الصحبة في الغار لوجهين- أحدهما أن عليا ع قد كان أنس بالنبي ص- و حصل له بمصاحبته قديما أنس عظيم و إلف شديد- فلما فارقه عدم ذلك الأنس و حصل به أبو بكر- فكان ما يجده علي ع من الوحشة- و ألم الفرقة موجبا زيادة ثوابه- لأن الثواب على قدر المشقة- . و ثانيهما أن أبا بكر كان يؤثر الخروج من مكة- و قد كان خرج من قبل فردا فازداد كراهية للمقام- فلما خرج مع رسول الله ص وافق ذلك هوى قلبه- و محبوب نفسه- فلم يكن له من الفضيلة- ما يوازي فضيلة من احتمل المشقة العظيمة- و عرض نفسه لوقع السيوف و رأسه لرضخ الحجارة- لأنه على قدر سهولة العبادة يكون نقصان الثواب قال الجاحظ ثم الذي لقي أبو بكر في مسجده- الذي بناه على بابه في بني جمح- فقد كان بنى مسجدا يصلي فيه- و يدعو الناس إلى الإسلام- و كان له صوت رقيق و وجه عتيق- و كان إذا قرأ بكى- فيقف عليه المارة- من الرجال و النساء و الصبيان و العبيد- فلما أوذي في الله و منع من ذلك المسجد- استأذن رسول الله ص في الهجرة فأذن له- فأقبل يريد المدينة فتلقاه الكناني- فعقد له جوارا و قال و الله لا أدع مثلك يخرج من مكة- فرجع إليها و عاد لصنيعه في المسجد- فمشت قريش إلى جاره الكناني و أجلبوا عليه- فقال له دع المسجد و ادخل بيتك- و اصنع فيه ما بدا لك- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- كيف كانت بنو جمح تؤذي عثمان بن مظعون و تضربه-  و هو فيهم ذو سطوة و قدر- و تترك أبا بكر يبني مسجدا يفعل فيه ما ذكرتم- و أنتم الذين رويتم عن ابن مسعود أنه قال- ما صلينا ظاهرين حتى أسلم عمر بن الخطاب- و الذي تذكرونه من بناء المسجد- كان قبل إسلام عمر فكيف هذا- . و أما ما ذكرتم من رقة صوته و عتاق وجهه- فكيف يكون ذلك و قد روى الواقدي و غيره- أن عائشة رأت رجلا من العرب خفيف العارضين- معروق الخدين غائر العينين أجنأ لا يمسك إزاره- فقالت ما رأيت أشبه بأبي بكر من هذا- فلا نراها دلت على شي ء من الجمال في صفته- . قال الجاحظ و حيث رد أبو بكر جوار الكناني-  و قال لا أريد جارا سوى الله- لقي من الأذى و الذل و الاستخفاف و الضرب ما بلغكم- و هذا موجود في جميع السير- و كان آخر ما لقي هو و أهله في أمر الغار- و قد طلبته قريش و جعلت فيه مائة بعير- كما جعلت في النبي ص- فلقي أبو جهل أسماء بنت بكر فسألها فكتمته- فلطمها حتى رمت قرطا كان في أذنها- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- هذا الكلام و هجر السكران سواء- في تقارب المخرج و اضطراب المعنى- و ذلك أن قريشا لم تقدر على أذى النبي ص- و أبو طالب حي يمنعه- فلما مات طلبته لتقتله- فخرج تارة إلى بني عامر و تارة إلى ثقيف- و تارة إلى بني شيبان- و لم يكن يتجاسر على المقام بمكة إلا مستترا- حتى أجاره مطعم بن عدي ثم خرج إلى المدينة- فبذلت فيه مائة بعير لشدة حنقها عليه حين فاتها- فلم تقدر عليه- فما بالها بذلت في أبي بكر مائة بعير أخرى- و قد كان رد الجوار و بقي بينهم فردا لا ناصر له- و لا دافع عنده يصنعون به ما يريدون- إما أن يكونوا أجهل البرية كلها- أو يكون العثمانية أكذب جيل في الأرض و أوقحه وجها- فهذا مما لم يذكر في سيرة و لا روي في أثر- و لا سمع به بشر و لا سبق الجاحظ به أحد- . قال الجاحظ- ثم الذي كان من دعائه إلى الإسلام و حسن احتجاجه- حتى أسلم على يديه طلحة و الزبير- و سعد و عثمان و عبد الرحمن- لأنه ساعة أسلم دعا إلى الله و إلى رسوله- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله ما أعجب هذا القول- إذ تدعي العثمانية لأبي بكر الرفق في الدعاء و حسن الاحتجاج- و قد أسلم و معه في منزله ابنه عبد الرحمن- فما قدر أن يدخله في الإسلام طوعا- برفقه و لطف احتجاجه- و لا كرها بقطع النفقة عنه و إدخال المكروه عليه- و لا كان لأبي بكر عند ابنه عبد الرحمن- من القدر ما يطيعه فيما يأمره به و يدعوه إليه- كما روي أن أبا طالب فقد النبي ص يوما- و كان يخاف عليه من قريش أن يغتالوه- فخرج و معه ابنه جعفر يطلبان النبي ص- فوجده قائما في بعض شعاب مكة يصلي- و علي ع معه عن يمينه- فلما رآهما أبو طالب قال لجعفر- تقدم و صل جناح ابن عمك- فقام جعفر عن يسار محمد ص- فلما صاروا ثلاثة تقدم رسول الله ص و تأخر الأخوان- فبكى أبو طالب و قال- 

  • إن عليا و جعفرا ثقتيعند ملم الخطوب و النوب
  • لا تخذلا و انصرا ابن عمكماأخي لأمي من بينهم و أبي
  • و الله لا أخذل النبي و لايخذله من بني ذو حسب

فتذكر الرواة أن جعفرا أسلم منذ ذلك اليوم- لأن أباه أمره بذلك و أطاع أمره- و أبو بكر لم يقدر على إدخال ابنه عبد الرحمن في الإسلام- حتى أقام بمكة على كفره ثلاث عشرة سنة- و خرج يوم أحد في عسكر المشركين ينادي- أنا عبد الرحمن بن عتيق هل من مبارز- ثم مكث بعد ذلك على كفره حتى أسلم عام الفتح- و هو اليوم الذي دخلت فيه قريش في الإسلام طوعا و كرها- و لم يجد أحد منها إلى ترك ذلك سبيلا- و أين كان رفق أبي بكر و حسن احتجاجه- عند أبيه أبي قحافة و هما في دار واحدة- هلا رفق به و دعاه إلى الإسلام فأسلم- و قد علمتم أنه بقي على الكفر إلى يوم الفتح- فأحضره ابنه عند النبي ص و هو شيخ كبير رأسه كالثغامة- فنفر رسول الله ص منه و قال غيروا هذا- فخضبوه ثم جاءوا به مرة أخرى فأسلم- و كان أبو قحافة فقيرا مدقعا سيئ الحال- و أبو بكر عندهم كان مثريا فائض المال- فلم يمكنه استمالته إلى الإسلام بالنفقة و الإحسان- و قد كانت امرأة أبي بكر أم عبد الله ابنه- و اسمها نملة بنت عبد العزى بن أسعد بن عبد بن ود العامرية لم تسلم- و أقامت على شركها بمكة و هاجر أبو بكر و هي كافرة- فلما نزل قوله تعالى وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ- فطلقها أبو بكر- فمن عجز عن ابنه و أبيه و امرأته- فهو عن غيرهم من الغرماء أعجز- و من لم يقبل منه أبوه و ابنه و امرأته- لا برفق و احتجاج و لا خوفا من قطع النفقة عنهم- و إدخال المكروه عليهم فغيرهم أقل قبولا منه- و أكثر خلافا عليه- . قال الجاحظ و قالت أسماء بنت أبي بكر- ما عرفت أبي إلا و هو يدين بالدين- و لقد رجع إلينا يوم أسلم فدعانا إلى الإسلام- فما رمنا حتى أسلمنا و أسلم أكثر جلسائه- و لذلك قالوا- من أسلم بدعاء أبي بكر أكثر ممن أسلم بالسيف- و لم يذهبوا في ذلك إلى العدد بل عنوا الكثرة في القدر- لأنه أسلم على يديه خمسة من أهل الشورى- كلهم يصلح للخلافة و هم أكفاء علي ع- و منازعوه الرئاسة و الإمامة- فهؤلاء أكثر من جميع الناس- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أخبرونا من هذا الذي أسلم ذلك اليوم- من أهل بيت أبي بكر إذا كانت امرأته لم تسلم- و ابنه عبد الرحمن لم يسلم و أبو قحافة لم يسلم- و أخته أم فروة لم تسلم- و عائشة لم تكن قد ولدت في ذلك الوقت- لأنها ولدت بعد مبعث النبي ص بخمس سنين- و محمد بن أبي بكر ولد بعد مبعث رسول الله ص- بثلاث و عشرين سنة- لأنه ولد في حجة الوداع- و أسماء بنت أبي بكر التي قد روى الجاحظ هذا الخبر عنها- كانت يوم بعث رسول الله ص بنت أربع سنين- و في رواية من يقول بنت سنتين- فمن الذي أسلم من أهل بيته يوم أسلم- نعوذ بالله من الجهل و الكذب و المكابرة- و كيف أسلم سعد و الزبير و عبد الرحمن بدعاء أبي بكر- و ليسوا من رهطه و لا من أترابه و لا من جلسائه- و لا كانت بينهم قبل ذلك صداقة متقدمة و لا أنس وكيد- و كيف ترك أبو بكر عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة- لم يدخلهما في الإسلام برفقه و حسن دعائه- و قد زعمتم أنهما كانا يجلسان إليه- لعلمه و طريف حديثه- و ما باله لم يدخل جبير بن مطعم في الإسلام- و قد ذكرتم أنه أدبه و خرجه- و منه أخذ جبير العلم بأنساب قريش و مآثرها- فكيف عجز عن هؤلاء الذين عددناهم- و هم منه بالحال التي وصفنا- و دعا من لم يكن بينه و بينه أنس و لا معرفة- إلا معرفة عيان- و كيف لم يقبل منه عمر بن الخطاب و قد كان شكله-  و أقرب الناس شبها به في أغلب أخلاقه- و لئن رجعتم إلى الإنصاف- لتعلمن أن هؤلاء لم يكن إسلامهم- إلا بدعاء الرسول ص لهم و على يديه أسلموا- و لو فكرتم في حسن التأتي في الدعاء- ليصحن لأبي طالب في ذلك على شركه- أضعاف ما ذكرتموه لأبي بكر- لأنكم رويتم أن أبا طالب قال لعلي ع- يا بني الزمه فإنه لن يدعوك إلا إلى خير- و قال لجعفر صل جناح ابن عمك فأسلم بقوله- و لأجله أصفق بنو عبد مناف على نصرة رسول الله ص بمكة- من بني مخزوم و بني سهم و بني جمح- و لأجله صبر بنو هاشم على الحصار في الشعب- و بدعائه و إقباله على محمد ص- أسلمت امرأته فاطمة بنت أسد- فهو أحسن رفقا و أيمن نقيبة من أبي بكر و غيره- و إنما منعه عن الإسلام أن ثبت أنه لم يسلم إلا تقية- و أبو بكر لم يكن له إلا ابن واحد و هو عبد الرحمن- فلم يمكنه أن يدخله في الإسلام- و لا أمكنه إذ لم يقبل منه الإسلام- أن يجعله كبعض مشركي قريش في قلة الأذى لرسول الله ص- و فيه أنزل وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُما- أَ تَعِدانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي- وَ هُما يَسْتَغِيثانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ- فَيَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ- و إنما يعرف حسن رفق الرجل و تأتيه- بأن يصلح أولا أمر بيته و أهله- ثم يدعو الأقرب فالأقرب- فإن رسول الله ص لما بعث كان أول من دعا زوجته خديجة- ثم مكفوله و ابن عمه عليا ع- ثم مولاه زيدا ثم أم أيمن خادمته- فهل رأيتم أحدا ممن كان يأوي إلى رسول الله ص لم يسارع- و هل التاث عليه أحد من هؤلاء- فهكذا يكون حسن التأتي و الرفق في الدعاء- هذا و رسول الله مقل- و هو من جملة عيال خديجة حين بعثه الله تعالى- و أبو بكر عندكم كان موسرا و كان أبوه مقترا- و كذلك ابنه و امرأته أم عبد الله- و الموسر في فطرة العقول أولى أن يتبع من المقتر- و إنما حسن التأتي و الرفق في الدعاء- ما صنعه مصعب بن عمير لسعد بن معاذ لما دعاه- و ما صنع سعد بن معاذ ببني عبد الأشهل لما دعاهم- و ما صنع بريدة بن الحصيب بأسلم لما دعاهم- قالوا أسلم بدعائه ثمانون بيتا من قومه- و أسلم بنو عبد الأشهل بدعاء سعد في يوم واحد- و أما من لم يسلم ابنه و لا امرأته- و لا أبوه و لا أخته بدعائه- فهيهات أن يوصف و يذكر بالرفق في الدعاء- و حسن التأتي و الأناة- قال الجاحظ ثم أعتق أبو بكر بعد ذلك- جماعة من المعذبين في الله- و هم ست رقاب منهم بلال و عامر بن فهيرة- و زنيرة النهدية و ابنتها- و مر بجارية يعذبها عمر بن الخطاب فابتاعها منه و أعتقها- و أعتق أبا عيسى فأنزل الله فيه فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى - وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى إلى آخر السورة- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أما بلال و عامر بن فهيرة فإنما أعتقهما رسول الله ص- روى ذلك الواقدي و ابن إسحاق و غيرهما- و أما باقي مواليهم الأربعة- فإن سامحناكم في دعواكم- لم يبلغ ثمنهم في تلك الحال لشدة بغض مواليهم لهم- إلا مائة درهم أو نحوها فأي فخر في هذا- و أما الآية فإن ابن عباس قال في تفسيرها- فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى - فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى أي لأن يعود- . و قال غيره نزلت في مصعب بن عمير قال الجاحظ و قد علمتم ما صنع أبو بكر في ماله- و كان ماله أربعين ألف درهم- فأنفقه في نوائب الإسلام و حقوقه- و لم يكن خفيف الظهر قليل العيال و النسل- فيكون فاقد جميع اليسارين- بل كان ذا بنين و بنات و زوجة و خدم و حشم- و يعول والديه و ما ولدا- و لم يكن النبي ص قبل ذلك عنده مشهورا- فيخاف العار في ترك مواساته- فكان إنفاقه على الوجه الذي لا نجد في غاية الفضل مثله- و لقد قال النبي ص ما نفعني مال كما نفعني مال أبي بكر - . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أخبرونا على أي نوائب الإسلام أنفق هذا المال- و في أي وجه وضعه- فإنه ليس بجائز أن يخفى ذلك و يدرس-  حتى يفوت حفظه و ينسى ذكره- و أنتم فلم تقفوا على شي ء- أكثر من عتقه بزعمكم ست رقاب- لعلها لا يبلغ ثمنها في ذلك العصر مائة درهم- و كيف يدعي له الإنفاق الجليل- و قد باع من رسول الله ص بعيرين عند خروجه إلى يثرب- و أخذ منه الثمن في مثل تلك الحال- و روى ذلك جميع المحدثين- و قد رويتم أيضا أنه كان حيث كان بالمدينة غنيا موسرا- و رويتم عن عائشة أنها قالت- هاجر أبو بكر و عنده عشرة آلاف درهم- و قلتم إن الله تعالى أنزل فيه- وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى - قلتم هي في أبي بكر و مسطح بن أثاثة- فأين الفقر الذي زعمتم أنه أنفق حتى تخلل بالعباءة- و رويتم أن لله تعالى في سمائه ملائكة قد تخللوا بالعباءة- و أن النبي ص رآهم ليلة الإسراء- فسأل جبرائيل عنهم فقال- هؤلاء ملائكة تأسوا بأبي بكر بن أبي قحافة- صديقك في الأرض- فإنه سينفق عليك ماله حتى يخلل عباءه في عنقه- و أنتم أيضا رويتم أن الله تعالى لما أنزل آية النجوى- فقال يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ- فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً ذلِكَ خَيْرٌ لَكُمْ الآية- لم يعمل بها إلا علي بن أبي طالب وحده- مع إقراركم بفقره و قلة ذات يده- و أبو بكر في الحال التي ذكرنا من السعة أمسك عن مناجاته- فعاتب الله المؤمنين في ذلك فقال- أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ- فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ- فجعله سبحانه ذنبا يتوب عليهم منه- و هو إمساكهم عن تقديم الصدقة- فكيف سخت نفسه بإنفاق أربعين ألفا- و أمسك عن مناجاة الرسول- و إنما كان يحتاج فيها إلى إخراج درهمين- . و أما ما ذكر من كثرة عياله و نفقته عليهم- فليس في ذلك دليل على تفضيله- لأن نفقته على عياله واجبة- مع أن أرباب السيرة ذكروا- أنه لم يكن ينفق على أبيه شيئا- و أنه كان أجيرا لابن جدعان- على مائدته يطرد عنها الذبان- . قال الجاحظ و قد تعلمون ما كان يلقى أصحاب النبي ص- ببطن مكة من المشركين- و حسن صنيع كثير منهم- كصنيع حمزة حين ضرب أبا جهل بقوسه ففلق هامته- و أبو جهل يومئذ سيد البطحاء و رئيس الكفر- و أمنع أهل مكة- و قد عرفتم أن الزبير سل سيفه و استقبل به المشركين- لما أرجف أن محمدا ص قد قتل- و أن عمر بن الخطاب قال حين أسلم- لا يعبد الله سرا بعد اليوم- و أن سعدا ضرب بعض المشركين بلحي جمل فأراق دمه- فكل هذه الفضائل- لم يكن لعلي بن أبي طالب فيها ناقة و لا جمل- و قد قال الله تعالى- لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ- أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً- مِنَ الَّذِينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا- فإذا كان الله تعالى قد فضل من أنفق قبل الفتح- لأنه لا هجرة بعد الفتح على من أنفق بعد الفتح- فما ظنكم بمن أنفق من قبل الهجرة- و من لدن مبعث النبي ص إلى الهجرة و إلى بعد الهجرة- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- إننا لا ننكر فضل الصحابة و سوابقهم- و لسنا كالإمامية- الذين يحملهم الهوى على جحد الأمور المعلومة- و لكننا ننكر تفضيل أحد من الصحابة- على علي بن أبي طالب- و لسنا ننكر غير ذلك- و ننكر تعصب الجاحظ للعثمانية- و قصده إلى فضائل هذا الرجل و مناقبه بالرد و الإبطال- و أما حمزة فهو عندنا ذو فضل عظيم و مقام جليل- و هو سيد الشهداء الذين استشهدوا على عهد رسول الله ص- و أما فضل عمر فغير منكر- و كذلك الزبير و سعد- و ليس فيما ذكر ما يقتضي كون علي ع مفضولا لهم أو لغيرهم- إلا قوله و كل هذه الفضائل- لم يكن لعلي ع فيها ناقة و لا جمل- فإن هذا من التعصب البارد و الحيف الفاحش- و قد قدمنا من آثار علي ع قبل الهجرة- و ما له إذ ذاك من المناقب و الخصائص- ما هو أفضل و أعظم و أشرف من جميع ما ذكر لهؤلاء- على أن أرباب السيرة يقولون- إن الشجة التي شجها سعد- و إن السيف الذي سله الزبير- هو الذي جلب الحصار في الشعب على النبي ص و بني هاشم- و هو الذي سير جعفرا و أصحابه إلى الحبشة- و سل السيف- في الوقت الذي لم يؤمر المسلمون فيه بسل السيف- غير جائز- قال تعالى أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ- كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ- فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ- إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ- فتبين أن التكليف له أوقات- فمنها وقت لا يصلح فيه سل السيف- و منها وقت يصلح فيه و يجب- فأما قوله تعالى لا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ- فقد ذكرنا ما عندنا من دعواهم لأبي بكر إنفاق المال- و أيضا فإن الله تعالى لم يذكر إنفاق المال مفردا- و إنما قرن به القتال- و لم يكن أبو بكر صاحب قتال و حرب فلا تشمله الآية- و كان علي ع صاحب قتال و إنفاق قبل الفتح- أما قتاله فمعلوم بالضرورة- و أما إنفاقه فقد كان على حسب حاله و فقره- و هو الذي أطعم الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا- و أنزلت فيه و في زوجته و ابنيه سورة كاملة من القرآن- و هو الذي ملك أربعة دراهم- فأخرج منها درهما سرا و درهما علانية ليلا- ثم أخرج منها في النهار درهما سرا و درهما علانية- فأنزل فيه قوله تعالى- الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً- و هو الذي قدم بين يدي نجواه صدقة- دون المسلمين كافة- و هو الذي تصدق بخاتمه و هو راكع فأنزل الله فيه- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا- الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ- . قال الجاحظ- و الحجة العظمى للقائلين بتفضيل علي ع- قتله الأقران و خوضه الحرب- و ليس له في ذلك كبير فضيلة- لأن كثرة القتل و المشي بالسيف إلى الأقران- لو كان من أشد المحن و أعظم الفضائل- و كان دليلا على الرئاسة و التقدم- لوجب أن يكون للزبير و أبي دجانة- و محمد بن مسلمة و ابن عفراء و البراء بن مالك- من الفضل ما ليس لرسول الله ص- لأنه لم يقتل بيده إلا رجلا واحدا- و لم يحضر الحرب يوم بدر و لا خالط الصفوف- و إنما كان معتزلا عنهم في العريش و معه أبو بكر- و أنت ترى الرجل الشجاع قد يقتل الأقران- و يجندل الأبطال- و فوقه من العسكر من لا يقتل و لا يبارز- و هو الرئيس أو ذوي الرأي و المستشير في الحرب- لأن للرؤساء من الاكتراث و الاهتمام- و شغل البال و العناية و التفقد ما ليس لغيرهم- و لأن الرئيس هو المخصوص بالمطالبة- و عليه مدار الأمور- و به يستبصر المقاتل و يستنصر- و باسمه ينهزم العدو- و لو لم يكن له إلا أن الجيش لو ثبت و فر هو- لم يغن ثبوت الجيش كله و كانت الدبرة عليه- و لو ضيع القوم جميعا و حفظ هو- لانتصر و كانت الدولة له- و لهذا لا يضاف النصر و الهزيمة إلا إليه- ففضل أبي بكر بمقامه في العريش مع رسول الله يوم بدر- أعظم من جهاد علي ع ذلك اليوم و قتله أبطال قريش- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- لقد أعطي أبو عثمان مقولا و حرم معقولا- إن كان يقول هذا على اعتقاد و جد- و لم يذهب به مذهب اللعب و الهزل- أو على طريق التفاصح و التشادق و إظهار القوة- و السلاطة و ذلاقة اللسان- و حدة الخاطر و القوة على جدال الخصوم- أ لم يعلم أبو عثمان أن رسول الله ص كان أشجع البشر- و أنه خاض الحروب- و ثبت في المواقف التي طاشت فيها الألباب- و بلغت القلوب الحناجر- فمنها يوم أحد- و وقوفه بعد أن فر المسلمون بأجمعهم- و لم يبق معه إلا أربعة- علي و الزبير و طلحة و أبو دجانة- فقاتل و رمى بالنبل حتى فنيت نبله- و انكسرت سية قوسه و انقطع وتره- فأمر عكاشة بن محصن أن يوترها- فقال يا رسول الله لا يبلغ الوتر فقال أوتر ما بلغ- قال عكاشة فو الذي بعثه بالحق لقد أوترت حتى بلغ- و طويت منه شبرا على سية القوس- ثم أخذها فما زال يرميهم- حتى نظرت إلى قوسه قد تحطمت- و بارز أبي بن خلف فقال له أصحابه إن شئت عطف عليه بعضنا فأبى- و تناول الحربة من الحارث بن الصمة ثم انتقض بأصحابه- كما ينتقض البعير- قالوا فتطايرنا عنه تطاير الشعارير فطعنه بالحربة- فجعل يخور كما يخور الثور- و لو لم يدل على ثباته حين انهزم أصحابه و تركوه- إلا قوله تعالى إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ- وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْراكُمْ- فكونه ع في أخراهم و هم يصعدون و لا يلوون هاربين- دليل على أنه ثبت و لم يفر- و ثبت يوم حنين في تسعة من أهله و رهطه الأدنين- و قد فر المسلمون كلهم و النفر التسعة محدقون به- العباس آخذ بحكمة بغلته- و علي بين يديه مصلت سيفه- و الباقون حول بغلة رسول الله ص يمنة و يسرة- و قد انهزم المهاجرون و الأنصار- و كلما فروا أقدم هو ص يمنة و يسرة- و قد انهزم المهاجرون و الأنصار- و كلما فرو أقدم هو ص و صمم مستقدما- يلقى السيوف و النبال بنحره و صدره- ثم أخذ كفا من البطحاء و حصب المشركين- و قال شاهت الوجوه و الخبر المشهور عن علي ع و هو أشجع البشر كنا إذا اشتد البأس- و حمي الوطيس اتقينا برسول الله ص و لذنا به فكيف يقول الجاحظ إنه ما خاض الحرب و لا خالط الصفوف- و أي فرية أعظم من فرية من نسب رسول الله ص- إلى الإحجام و اعتزال الحرب- ثم أي مناسبة بين أبي بكر و رسول الله ص في هذا المعنى- ليقيسه و ينسبه إلى رسول الله ص صاحب الجيش و الدعوة- و رئيس الإسلام و الملة- و الملحوظ بين أصحابه و أعدائه بالسيادة- و إليه الإيماء و الإشارة- و هو الذي أحنق قريشا و العرب- و ورى أكبادهم بالبراءة من آلهتهم- و عيب دينهم و تضليل أسلافهم- ثم وترهم فيما بعد بقتل رؤسائهم و أكابرهم- و حق لمثله إذا تنحى عن الحرب و اعتزلها- أن يتنحى و يعتزل- لأن ذلك شأن الملوك و الرؤساء- إذا كان الجيش منوطا بهم و ببقائهم- فمتى هلك الملك هلك الجيش- و متى سلم الملك أمكن أن يبقى عليه ملكه- و إن عطب جيشه فإنه يستجد جيشا آخر- و لذلك نهى الحكماء أن يباشر الملك الحرب بنفسه- و خطئوا الإسكندر لما بارز قوسرا ملك الهند- و نسبوه إلى مجانبة الحكمة و مفارقة الصواب و الحزم- فليقل لنا الجاحظ أي مدخل لأبي بكر في هذا المعنى- و من الذي كان يعرفه من أعداء الإسلام ليقصده بالقتل- و هل هو إلا واحد من عرض المهاجرين- حكمه حكم عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن عفان و غيرهما- بل كان عثمان أكثر منه صيتا و أشرف منه مركبا- و العيون إليه أطمح- و العدو إليه أحنق و أكلب- و لو قتل أبو بكر في بعض تلك المعارك- هل كان يؤثر قتله في الإسلام ضعفا- أو يحدث فيه وهنا- أو يخاف على الملة- لو قتل أبو بكر في بعض تلك الحروب- أن تندرس و تعفى آثارها و ينطمس منارها- ليقول الجاحظ إن أبا بكر كان حكمه حكم رسول الله ص- في مجانبة الحروب و اعتزالها- نعوذ بالله من الخذلان- و قد علم العقلاء كلهم ممن له بالسير معرفة- و بالآثار و الأخبار ممارسة- حال حروب رسول الله ص كيف كانت- و حاله ع فيها كيف كان- و وقوفه حيث وقف و حربه حيث حارب- و جلوسه في العريش يوم جلس- و إن وقوفه ص وقوف رئاسة و تدبير- و وقوف ظهر و سند يتعرف أمور أصحابه- و يحرس صغيرهم و كبيرهم بوقوفه من ورائهم- و تخلفه عن التقدم في أوائلهم- لأنهم متى علموا أنه في أخراهم اطمأنت قلوبهم- و لم تتعلق بأمره نفوسهم- فيشتغلوا بالاهتمام به عن عدوهم- و لا يكون لهم فئة يلجئون إليها و ظهر يرجعون إليه- و يعلمون أنه متى كان خلفهم- تفقد أمورهم و علم مواقفهم- و آوى كل إنسان مكانه في الحماية و النكاية- و عند المنازلة في الكر و الحملة- فكان وقوفه حيث وقف أصلح لأمرهم- و أحمى و أحرس لبيضتهم- و لأنه المطلوب من بينهم إذ هو مدبر أمورهم- و والي جماعتهم- أ لا ترون أن موقف صاحب اللواء موقف شريف- و أن صلاح الحرب في وقوفه- و أن فضيلته في ترك التقدم في أكثر حالاته- فللرئيس حالات- الأولى حالة يتخلف و يقف آخرا ليكون سندا و قوة- و ردءا و عدة- و ليتولى تدبير الحرب و يعرف مواضع الخلل- . و الحالة الثانية يتقدم فيها في وسط الصف- ليقوي الضعيف و يشجع الناكص- . و حالة ثالثة و هي إذا اصطدم الفيلقان- و تكافح السيفان- اعتمد ما تقتضيه الحال من الوقوف حيث يستصلح- أو من مباشرة الحرب بنفسه فإنها آخر المنازل- و فيها تظهر شجاعة الشجاع النجد و فسالة الجبان المموه- . فأين مقام الرئاسة العظمى لرسول الله ص- و أين منزلة أبي بكر ليسوي بين المنزلتين و يناسب بين الحالتين- . و لو كان أبو بكر شريكا لرسول الله ص في الرسالة- و ممنوحا من الله بفضيلة النبوة- و كانت قريش و العرب تطلبه كما تطلب محمدا ص- و كان يدبر من أمر الإسلام و تسريب العساكر- و تجهيز السرايا و قتل الأعداء- ما يدبره محمد ص- لكان للجاحظ أن يقول ذلك- فأما و حاله حاله و هو أضعف المسلمين جنانا- و أقلهم عند العرب ترة لم يرم قط بسهم- و لا سل سيفا و لا أراق دما- و هو أحد الأتباع غير مشهور و لا معروف- و لا طالب و لا مطلوب- فكيف يجوز أن يجعل مقامه و منزلته- مقام رسول الله ص و منزلته- و لقد خرج ابنه عبد الرحمن- مع المشركين يوم أحد فرآه أبو بكر فقام مغيظا عليه- فسل من السيف مقدار إصبع يريد البروز إليه- فقال له رسول الله ص- يا أبا بكر شم سيفك و أمتعنا بنفسك- و لم يقل له و أمتعنا بنفسك- إلا لعلمه بأنه ليس أهلا للحرب و ملاقاة الرجال- و أنه لو بارز لقتل- . و كيف يقول الجاحظ لا فضيلة لمباشرة الحرب- و لقاء الأقران و قتل أبطال الشرك- و هل قامت عمد الإسلام إلا على ذلك- و هل ثبت الدين و استقر إلا بذلك- أ تراه لم يسمع قول الله تعالى- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ- صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ- و المحبة من الله تعالى هي إرادة الثواب- فكل من كان أشد ثبوتا في هذا الصف و أعظم قتالا- كان أحب إلى الله- و معنى الأفضل هو الأكثر ثوابا- فعلي ع إذا هو أحب المسلمين إلى الله- لأنه أثبتهم قدما في الصف المرصوص- لم يفر قط بإجماع الأمة و لا بارزه قرن إلا قتله- . أ تراه لم يسمع قول الله تعالى- وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً- و قوله إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ- بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ- وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ- ثم قال سبحانه مؤكدا لهذا البيع و الشراء- وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ- فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ- وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ- و قال الله تعالى- ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا- إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ- . فمواقف الناس في الجهاد على أحوال- و بعضهم في ذلك أفضل من بعض- فمن دلف إلى الأقران و استقبل السيوف و الأسنة- كان أثقل على أكتاف الأعداء لشدة نكايته فيهم- ممن وقف في المعركة و أعان و لم يقدم- و كذلك من وقف في المعركة و أعان و لم يقدم- إلا أنه بحيث تناله السهام و النبل أعظم غناء- و أفضل ممن وقف حيث لا يناله ذلك- و لو كان الضعيف و الجبان يستحقان الرئاسة- بقلة بسط الكف و ترك الحرب- و أن ذلك يشاكل فعل النبي ص- لكان أوفر الناس حظا في الرئاسة- و أشدهم لها استحقاقا حسان بن ثابت- و إن بطل فضل علي ع في الجهاد- لأن النبي ص كان أقلهم قتالا كما زعم الجاحظ- ليبطلن على هذا القياس فضل أبي بكر في الإنفاق- لأن رسول الله ص كان أقلهم مالا- . و أنت إذا تأملت أمر العرب و قريش- و نظرت السير و قرأت الأخبار- عرفت أنها كانت تطلب محمدا ص- و تقصد قصده و تروم قتله- فإن أعجزها و فاتها طلبت عليا ع و أرادت قتله- لأنه كان أشبههم بالرسول حالا- و أقربهم منه قربا و أشدهم عنه دفعا- و أنهم متى قصدوا عليا فقتلوه- أضعفوا أمر محمد ص و كسروا شوكته- إذ كان أعلى من ينصره في البأس و القوة- و الشجاعة و النجدة و الإقدام و البسالة- أ لا ترى إلى قول عتبة بن ربيعة يوم بدر- و قد خرج هو و أخوه شيبة و ابنه الوليد بن عتبة- فأخرج إليه الرسول نفرا من الأنصار- فاستنسبوهم فانتسبوا لهم- فقالوا ارجعوا إلى قومكم ثم نادوا- يا محمد أخرج إلينا أكفاءنا من قومنا- فقال النبي ص لأهله الأدنين- قوموا يا بني هاشم فانصروا حقكم الذي آتاكم الله- على باطل هؤلاء- قم يا علي قم يا حمزة قم يا عبيدة- أ لا ترى ما جعلت هند بنت عتبة لمن قتله يوم أحد- لأنه اشترك هو و حمزة في قتل أبيها يوم بدر- أ لم تسمع قول هند ترثي أهلها- 

  • ما كان عن عتبة لي من صبرأبي و عمي و شقيق صدري
  • أخي الذي كان كضوء البدربهم كسرت يا علي ظهري

و ذلك لأنه قتل أخاها الوليد بن عتبة- و شرك في قتل أبيها عتبة- و أما عمها شيبة فإن حمزة تفرد بقتله و قال جبير بن مطعم لوحشي مولاه يوم أحد- إن قتلت محمدا فأنت حر- و إن قتلت عليا فأنت حر- و إن قتلت حمزة فأنت حر- فقال أما محمد فسيمنعه أصحابه- و أما علي فرجل حذر كثير الالتفات في الحرب- و لكني سأقتل حمزة فقعد له و زرقه بالحربة فقتله- . و لما قلنا من مقاربة حال علي ع في هذا الباب- لحال رسول الله ص و مناسبتها إياها- ما وجدناه في السير و الأخبار- من إشفاق رسول الله ص و حذره عليه- و دعائه له بالحفظ و السلامة- قال ص يوم الخندق و قد برز علي إلى عمرو- و رفع يديه إلى السماء بمحضر من أصحابه اللهم إنك أخذت مني حمزة يوم أحد- و عبيدة يوم بدر فاحفظ اليوم علي عليا- رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ و لذلك ضن به عن مبارزة عمرو- حين دعا عمرو الناس إلى نفسه مرارا- في كلها يحجمون و يقدم علي فيسأل الإذن له في البراز- حتى قال له رسول الله ص- إنه عمرو فقال و أنا علي- فأدناه و قبله و عممه بعمامته- و خرج معه خطوات كالمودع له- القلق لحاله المنتظر لما يكون منه- ثم لم يزل ص رافعا يديه إلى السماء مستقبلا لها بوجهه- و المسلمون صموت حوله كأنما على رءوسهم الطير- حتى ثارت الغبرة و سمعوا التكبير من تحتها- فعلموا أن عليا قتل عمرا- فكبر رسول الله ص و كبر المسلمون- تكبيرة سمعها من وراء الخندق من عساكر المشركين- و لذلك قال حذيفة بن اليمان لو قسمت فضيلة علي ع بقتل عمرو يوم الخندق- بين المسلمين بأجمعهم لوسعتهم- و قال ابن عباس في قوله تعالى- وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ قال بعلي بن أبي طالب- . قال الجاحظ على أن مشي الشجاع بالسيف إلى الأقران- ليس على ما توهمه من لا يعلم باطن الأمر- لأن معه في حال مشيه إلى الأقران بالسيف- أمورا أخرى لا يبصرها الناس- و إنما يقضون على ظاهر ما يرون من إقدامه و شجاعته- فربما كان سبب ذلك الهوج- و ربما كان الغرارة و الحداثة- و ربما كان الإحراج و الحمية- و ربما كان لمحبة النفخ و الأحدوثة- و ربما كان طباعا كطباع القاسي و الرحيم- و السخي و البخيل قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله فيقال للجاحظ- فعلى أيها كان مشي علي بن أبي طالب إلى الأقران بالسيف- فأيما قلت من ذلك بانت عداوتك لله تعالى و لرسوله- و إن كان مشيه ليس على وجه مما ذكرت- و إنما كان على وجه النصرة- و القصد إلى المسابقة إلى ثواب الآخرة- و الجهاد في سبيل الله و إعزاز الدين- كنت بجميع ما قلت معاندا و عن سبيل الإنصاف خارجا- و في إمام المسلمين طاعنا- و إن تطرق مثل هذا الوهم على علي ع- ليتطرقن مثله على أعيان المهاجرين و الأنصار- أرباب الجهاد و القتال- الذين نصروا رسول الله ص بأنفسهم و وقوه بمهجهم- و فدوه بأبنائهم و آبائهم- فلعل ذلك كان لعلة من العلل المذكورة- و في ذلك الطعن في الدين و في جماعة المسلمين- . و لو جاز أن يتوهم هذا في علي ع و في غيره- لما قال رسول الله ص حكاية عن الله تعالى لأهل بدر اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم - و لا قال لعلي ع برز الإيمان كله إلى الشرك كله - و لا قال أوجب طلحة- . و قد علمنا ضرورة من دين الرسول ص- تعظيمه لعلي ع- تعظيما دينيا لأجل جهاده و نصرته- فالطاعن فيه طاعن في رسول الله ص- إذ زعم أنه قد يمكن أن يكون جهاده لا لوجه الله تعالى- بل لأمر آخر من الأمور التي عددها- و بعثه على التفوه بها إغواء الشيطان و كيده- و الإفراط في عداوة من أمر الله بمحبته- و نهى عن بغضه و عداوته. أ ترى رسول الله ص خفي عليه من أمر علي ع- ما لاح للجاحظ و العثمانية فمدحه و هو غير مستحق للمدح- . قال الجاحظ فصاحب النفس المختارة المعتدلة- يكون قتاله طاعة و فراره معصية- لأن نفسه معتدلة كالميزان في استقامة لسانه و كفتيه- فإذا لم يكن كذلك كان إقدامه طباعا و فراره طباعا. قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله فيقال له- فلعل إنفاق أبي بكر على ما تزعم أربعين ألف درهم لا ثواب له-  لأن نفسه ربما تكون غير معتدلة- لأنه يكون مطبوعا على الجود و السخاء- و لعل خروجه مع النبي ص- يوم الهجرة إلى الغار لا ثواب له فيه- لأن أسبابه كانت له مهيجة و دواعيه غالبة- محبة الخروج و بغض المقام- و لعل رسول الله ص في دعائه إلى الإسلام- و إكبابه على الصلوات الخمس في جوف الليل- و تدبيره أمر الأمة لا ثواب له فيه- لأنه قد تكون نفسه غير معتدلة- بل يكون في طباعه الرئاسة و حبها- و العبادة و الالتذاذ بها- و لقد كنا نعجب من مذهب أبي عثمان- أن المعارف ضرورة و أنها تقع طباعا- و في قوله بالتولد و حركة الحجر بالطبع- حتى رأينا من قوله ما هو أعجب منه- فزعم أنه ربما يكون جهاد علي ع و قتله المشركين- لا ثواب له فيه لأنه فعله طبعا- و هذا أطرف من قوله في المعرفة و في التولد. قال الجاحظ و وجه آخر أن عليا لو كان كما يزعم شيعته- ما كان له بقتل الأقران كبير فضيلة و لاعظيم طاعة- لأنه قد روي عن النبي ص أنه قال له ستقاتل بعدي الناكثين و القاسطين و المارقين- فإذا كان قد وعده بالبقاء بعده- فقد وثق بالسلامة من الأقران- و علم أنه منصور عليهم و قاتلهم- فعلى هذا يكون جهاد طلحة و الزبير أعظم طاعة منه. قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- هذا راجع على الجاحظ في النبي ص لأن الله تعالى قال له- وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ- فلم يكن له في جهاده كبير طاعة و كثير طاعة- وكثير من الناس يروي عنه ص اقتدوا باللذين من بعدي أبي بكر و عمر فوجب أن يبطل جهادهما- و قد قال للزبير ستقاتل عليا و أنت ظالم له فأشعره بذلك أنه لا يموت في حياة رسول الله ص- و قال في الكتاب العزيز لطلحة- وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ- وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ- قالوا نزلت في طلحة- فأعلمه بذلك أنه يبقى بعده- فوجب ألا يكون لهما كبير ثواب في الجهاد- و الذي صح عندنا من الخبر و هو قوله- ستقاتل بعدي الناكثين- أنه قال لما وضعت الحرب أوزارها- و دخل الناس في دين الله أفواجا- و وضعت الجزية و دانت العرب قاطبة. قال الجاحظ- ثم قصد الناصرون لعلي و القائلون بتفضيله- إلى الأقران الذين قتلهم فأطروهم و غلوا فيهم- و ليسوا هناك- فمنهم عمرو بن عبد ود- تركتموه أشجع من عامر بن الطفيل- و عتبة بن الحارث و بسطام بن قيس- و قد سمعنا بأحاديث حروب الفجار- و ما كان بين قريش و دوس و حلف الفضول- فما سمعت لعمرو بن عبد ود ذكرا في ذلك- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أمر عمرو بن عبد ود أشهر و أكثر من أن يحتج له- فلنتلمح كتب المغازي و السير- و لينظر ما رثته به شعراء قريش لما قتل- فمن ذلك ما ذكره محمد بن إسحاق في مغازيه- قال و قال مسافع بن عبد مناف بن زهرة بن حذافة بن جمح- يبكي عمرو بن عبد الله بن عبد ود- حين قتله علي بن أبي طالب ع- مبارزة لما جزع المذاد أي قطع الخندق- 

  • عمرو بن عبد كان أول فارسجزع المذاد و كان فارس مليل
  • سمح الخلائق ماجد ذو مرةيبغي القتال بشكة لم ينكل
  • و لقد علمتم حين ولوا عنكم أن ابن عبد منهم لم يعجل
  • حتى تكفنه الكماة و كلهم يبغي القتال له و ليس بمؤتل
  • و لقد تكنفت الفوارس فارسابجنوب سلع غير نكس أميل
  • سال النزال هناك فارس غالب بجنوب سلع ليته لم ينزل
  • فاذهب علي ما ظفرت بمثلهافخرا و لو لاقيت مثل المعضل
  • نفسي الفداء لفارس من غالب لاقى حمام الموت لم يتحلحل
  • أعني الذي جزع المذاد و لم يكنفشلا و ليس لدى الحروب بزمل

و قال هبيرة بن أبي وهب المخزومي- يعتذر من فراره عن علي بن أبي طالب- و تركه عمرا يوم الخندق و يبكيه- 

  • لعمرك ما وليت ظهري محمداو أصحابه جبنا و لا خيفة القتل
  • و لكنني قلبت أمري فلم أجدلسيفي غناء إن وقفت و لا نبلي
  • وقفت فلما لم أجد لي مقدماصدرت كضرغام هزبر إلى شبل
  • ثنى عطفه عن قرنه حين لم يجدمجالا و كان الحزم و الرأي من فعلي
  • فلا تبعدن يا عمرو حيا و هالكافقد مت محمود الثنا ماجد الفعل
  • و لا تبعدن يا عمرو حيا و هالكافقد كنت في حرب العدا مرهف النصل
  • فمن لطراد الخيل تقدع بالقناو للبذل يوما عند قرقرة البزل
  • هنالك لو كان ابن عمرو لزارهاو فرجها عنهم فتى غير ما وغل
  • كفتك علي لن ترى مثل موقفوقفت على شلو المقدم كالفحل
  • فما ظفرت كفاك يوما بمثلهاأمنت بها ما عشت من زلة النعل

و قال هبيرة بن أبي وهب أيضا يرثي عمرا و يبكيه- 

  • لقد علمت عليا لؤي بن غالبلفارسها عمرو إذا ناب نائب
  • و فارسها عمرو إذا ما يسوقه علي و إن الموت لا شك طالب
  • عشية يدعوه علي و إنهلفارسها إذ خام عنه الكتائب
  • فيا لهف نفسي إن عمرا لكائنبيثرب لا زالت هناك المصائب
  • لقد أحرز العليا علي بقتله و للخير يوما لا محالة جالب

و قال حسان بن ثابت الأنصاري يذكر عمرا- 

  • أمسى الفتى عمرو بن عبد ناظراكيف العبور و ليته لم ينظر
  • و لقد وجدت سيوفنا مشهورةو لقد وجدت جيادنا لم تقصر
  • و لقد لقيت غداة بدر عصبةضربوك ضربا غير ضرب الحسر
  • أصبحت لا تدعى ليوم عظيمةيا عمرو أو لجسيم أمر منكر

و قال حسان أيضا- 

  • لقد شقيت بنو جمح بن عمروو مخزوم و تيم ما نقيل
  • و عمرو كالحسام فتى قريش كأن جبينه سيف صقيل
  • فتى من نسل عامر أريحيتطاوله الأسنة و النصول
  • دعاه الفارس المقدام لماتكشفت المقانب و الخيول
  • أبو حسن فقنعه حساماجرازا لا أفل و لا نكول
  • فغادره مكبا مسلحباعلى عفراء لا بعد القتيل

فهذه الأشعار فيه بل بعض ما قيل فيه- . و أما الآثار و الأخبار- فموجودة في كتب السير و أيام الفرسان و وقائعهم- و ليس أحد من أرباب هذا العلم يذكر عمرا إلا قال- كان فارس قريش و شجاعها- و إنما قال له حسان

و لقد لقيت غداة بدر عصبة

لأنه شهد مع المشركين بدرا و قتل قوما من المسلمين- ثم فر مع من فر و لحق بمكة- و هو الذي كان قال و عاهد الله عند الكعبة- ألا يدعوه أحد إلى واحدة من ثلاث إلا أجابه- و آثاره في أيام الفجار مشهورة- تنطق بها كتب الأيام و الوقائع- و لكنه لم يذكر مع الفرسان الثلاثة و هم- عتبة و بسطام و عامر- لأنهم كانوا أصحاب غارات و نهب و أهل بادية- و قريش أهل مدينة و ساكنو مدر و حجر- لا يرون الغارات و لا ينهبون غيرهم من العرب- و هم مقتصرون على المقام ببلدتهم و حماية حرمهم- فلذلك لم يشتهر اسمه كاشتهار هؤلاء- . و يقال له إذا كان عمرو كما تذكر ليس هناك- فما باله لما جزع الخندق في ستة فرسان هو أحدهم- فصار مع أصحاب النبي ص على أرض واحدة- و هم ثلاثة آلاف- و دعاهم إلى البراز مرارا- لم ينتدب أحد منهم للخروج إليه- و لا سمح منهم أحد بنفسه- حتى وبخهم و قرعهم و ناداهم- أ لستم تزعمون أنه من قتل منا فإلى النار- و من قتل منكم فإلى الجنة- أ فلا يشتاق أحدكم إلى أن يذهب إلى الجنة- أو يقدم عدوه إلى النار- فجبنوا كلهم و نكلوا و ملكهم الرعب و الوهل- فإما أن يكون هذا أشجع الناس كما قيل عنه- أو يكون المسلمون كلهم أجبن العرب و أذلهم و أفشلهم- و قد روى الناس كلهم الشعر الذي أنشده- لما نكل القوم بجمعهم عنه- و أنه جال بفرسه و استدار- و ذهب يمنة ثم ذهب يسرة- ثم وقف تجاه القوم فقال- 

  • و لقد بححت من النداءبجمعهم هل من مبارز
  • و وقفت إذ جبن المشيعوقفة القرن المناجز
  • و كذاك أني لم أزل متسرعا نحو الهزاهز
  • إن الشجاعة في الفتىو الجود من خير الغرائز

فلما برز إليه علي أجابه فقال له- 

  • لا تعجلن فقد أتاكمجيب صوتك غير عاجز
  • ذو نية و بصيرةيرجو الغداة نجاة فائز
  • إني لأرجو أن أقيمعليك نائحة الجنائز
  • من ضربة تفنى و يبقى ذكرها عند الهزاهز

و لعمري لقد سبق الجاحظ بما قاله بعض جهال الأنصار- لما رجع رسول الله من بدر- و قال فتى من الأنصار شهد معه بدرا- إن قتلنا إلا عجائز صلعا- فقال له النبي ص- لا تقل ذلك يا ابن أخ أولئك الملأ- . قال الجاحظ- و قد أكثروا في الوليد بن عتبة بن ربيعة- قتيله يوم بدر- و ما علمنا الوليد حضر حربا قط قبلها و لا ذكر فيها- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- كل من دون أخبار قريش و آثار رجالها- وصف الوليد بالشجاعة و البسالة- و كان مع شجاعته أنه يصارع الفتيان فيصرعهم- و ليس لأنه لم يشهد حربا قبلها- ما يجب أن يكون بطلا شجاعا- فإن عليا ع لم يشهد قبل بدر حربا- و قد رأى الناس آثاره فيها-. قال الجاحظ- و قد ثبت أبو بكر مع النبي ص يوم أحد كما ثبت علي- فلا فخر لأحدهما على صاحبه في ذلك اليوم- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله أما ثباته يوم أحد- فأكثر المؤرخين و أرباب السير ينكرونه- و جمهورهم يروي أنه لم يبق مع النبي ص- إلا علي و طلحة و الزبير و أبو دجانة- و قد روي عن ابن عباس أنه قال- و لهم خامس و هو عبد الله بن مسعود- و منهم من أثبت سادسا و هو المقداد بن عمرو- و روى يحيى بن سلمة بن كهيل قال قلت لأبي- كم ثبت مع رسول الله ص يوم أحد- فقال اثنان قلت من هما قال علي و أبو دجانة- . و هب أن أبا بكر ثبت يوم أحد كما يدعيه الجاحظ- أ يجوز له أن يقول ثبت كما ثبت علي- فلا فخر لأحدهما على الآخر- و هو يعلم آثار علي ع ذلك اليوم- و أنه قتل أصحاب الألوية من بني عبد الدار- منهم طلحة بن أبي طلحة- الذي رأى رسول الله ص في منامه أنه مردف كبشا- فأوله و قال كبش الكتيبة نقتله- فلما قتله علي ع مبارزة- و هو أول قتيل قتل من المشركين ذلك اليوم- كبر رسول الله ص و قال- هذا كبش الكتيبة- . و ما كان منه من المحاماة عن رسول الله ص- و قد فر الناس و أسلموه- فتصمد له كتيبة من قريش فيقول- يا علي اكفني هذه فيحمل عليها فيهزمها و يقتل عميدها- حتى سمع المسلمون و المشركون صوتا من قبل السماء- 

  • لا سيف إلا ذو الفقارو لا فتى إلا علي

و حتى قال النبي ص عن جبرائيل ما قال- . أ تكون هذه آثاره و أفعاله- ثم يقول الجاحظ لا فخر لأحدهما على صاحبه- . رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ- وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ- . قال الجاحظ و لأبي بكر في ذلك اليوم مقام مشهور- خرج ابنه عبد الرحمن فارسا مكفرا في الحديد- يسأل المبارزة و يقول- أنا عبد الرحمن بن عتيق فنهض إليه أبو بكر يسعى بسيفه- فقال له النبي ص- شم سيفك و ارجع إلى مكانك و متعنا بنفسك- . قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- ما كان أغناك يا أبا عثمان- عن ذكر هذا المقام المشهور لأبي بكر- فإنه لو تسمعه الإمامية- لأضافته إلى ما عندها من المثالب- لأن قول النبي ص ارجع- دليل على أنه لا يحتمل مبارزة أحد- لأنه إذا لم يحتمل مبارزة ابنه- و أنت تعلم حنو الابن علي الأب و تبجيله له- و إشفاقه عليه و كفه عنه- لم يحتمل مبارزة الغريب الأجنبي- . و قوله له و متعنا بنفسك- إيذان له بأنه كان يقتل لو خرج- و رسول الله كان أعرف به من الجاحظ- فأين حال هذا الرجل من حال الرجل الذي صلى بالحرب- و مشى إلى السيف بالسيف- فقتل السادة و القادة و الفرسان و الرجالة- . قال الجاحظ على أن أبا بكر- و إن لم تكن آثاره في الحرب كآثار غيره- فقد بذل الجهد و فعل ما يستطيعه و تبلغه قوته- و إذا بذل المجهود- فلا حال أشرف من حاله- .

قال شيخنا أبو جعفر رحمه الله- أما قوله إنه بذل الجهد فقد صدق- و أما قوله لا حال أشرف من حاله فخطأ- لأن حال من بلغت قوته فأعملها في قتل المشركين- أشرف من حال من نقصت قوته عن بلوغ الغاية- أ لا ترى أن حال الرجل أشرف في الجهاد من حال المرأة- و حال البالغ الأيد أشرف من حال الصبي الضعيف- . فهذه جملة ما ذكره الشيخ أبو جعفر- محمد بن عبد الله الإسكافي رحمه الله- في نقض العثمانية اقتصرنا عليها هاهنا- و سنعود فيما بعد إلى ذكر جملة أخرى من كلامه- إذا اقتضت الحال ذكره

شرح نهج البلاغه منظوم

إنّك تسمع ما أسمع، و ترى ما أرى، إلّا أنّك لست بنبىّ، وّ لكنّك لوزير، وّ إنّك لعلى خير.

و لقد كنت معه- صلّى اللَّه عليه و آله- لمّا أتاه الملأ من قريش، فقالوا له: يا محمّد إنّك قد أدّعيت عظما لّم يدعه آباؤك و لا أحد مّن بيتك، و نحن نسئلك أمرا إن أنت أجبتنا إليه و أريتناه علمنا أنّك نبىّ وّ رسول، وّ إن لّم تفعل علمنا أنّك ساحر كذّاب، فقال صلّى اللَّه عليه و آله: و ما تسألون قالوا تدعو لنا هذه الشّجرة حتّى تنقلع بعروقها و تقف بين يديك، فقال صلّى اللَّه عليه و آله: إنّ اللَّه على كلّ شي ء قدير، فإن فعل اللَّه لكم ذلك أ تؤمنون و تشهدون بالحقّ قالوا نعم، قال: فإنّى سأريكم ما تطلبون، و إنّى لأعلم أنّكم لا تفيئون إلى خير، و إنّ فيكم مّن يّطرح فى القليب، و من يّحزّب الأحزاب، ثمّ قال صلّى اللَّه عليه و آله: يا أيّتها الشّجرة إن كنت تؤمنين باللّه و اليوم الأخر و تعلمين أنّى رسول اللَّه فانقلعى بعروقك حتّى تقفى بين بدىّ بإذن اللَّه، و الّذى بعثه بالحقّ لا نقلعت بعروقها و جاءت و لها دوىّ شديد، وّ قصف كقصف أجنحة الطّير، حتّى وقفت بين يدي رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- مرفرفة، وّ ألقت بغصنها الأعلى على رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- و ببعض أغصانها على منكبى و كنت على يّمينه- صلّى اللَّه عليه و آله- فلمّا نظر القوم إلى ذلك قالوا علوّا وّ استكبارا: فمرها فليأتك نصفها و يبقى نصفها، فأمرها بذلك فأقتل إليه نصفها كأعجب إقبال وّ أشدّه دويّا، فكادت تلتفّ برسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، فقالوا كفرا وّ عتوّا: فمر هذا النّصف فليرجع إلى نصفه كما كان، فأمره صلّى اللَّه عليه و آله فرجع، فقلت أنا: لا إله إلّا اللَّه، إنّى أوّل مؤمن بك يا رسول اللَّه، و أوّل من أقرّ بأنّ الشّجرة فعلت ما فعلت بأمر اللَّه تعالى تصديقا بنبوّتك و إجلالا لكلمتك، فقال المقوم كلّهم: بل ساحر كذّاب عجيب السّحر خفيف فيه، و هل يصدّقك فى أمرك إلّا مثل هذا (يعنونني)

ترجمه

تو آنچه من مى شنوم مى شنوى، و هر چه مى بينم مى بينى، جز آنكه تو پيغمبر نيستى، و البتّه براى من وزير و همواره بر (راه) خير و نيكى (روان) مى باشى.

(اين بود شمّه از سرگذشت زندگانى من از دوران كودكى، و پيدايش پيمبر اسلام، همواره قدم بقدم براه وى روان، و اغلب معجزات آن حضرت را ديده، و باور داشته ام، از جمله آنكه روزى) با آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودم، هنگامى كه گروهى از (كفّار) قريش نزد آن بزرگوار آمده، و گفتند اى محمّد (ص ع)، تو بزرگ كارى را مدّعى گرديده، كه نه پدرانت و نه كسى از خاندانت آن را ادّعا كرده است، و ما از تو درخواست كارى مى كنيم، اگر آنرا براى ما بجا آورده، و نشان ما دادى مى دانيم تو پيغمبر و فرستاده خدائى، و اگر بجاى نياوردى مى دانيم تو جادوگرى دروغزن هستى، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: درخواستتان چيست، گفتند اين درخت را براى ما بخوانى، تا با ريشه هايش (از زمين) كنده شده، و در پيش رويت باز ايستد، حضرت صلّى اللَّه عليه و آله، فرمودند: خداوند بر همه كارى توانا است، اگر اين كار را برايتان بكنم، آيا ايمان آورده، و بحقّ گواهى خواهيد داد، گفتند آرى، فرمود زودا كه من هم آنچه را خواهانيد نشانتان مى دهم، در صورتى كه مى دانم شما بسوى خير و نيكى باز نخواهيد گشت، و در ميان شما كسى هست كه (مسلمان نشود تا اين كه جنگ بدر سر پا گردد، و بحال كفر گشته و) بايد در چاه افكنده شود، و نيز كسى هست كه بايد لشكرها گرد آورد (و جنگ احزاب يعنى غزوه خندق را سر پا كند، و اين نيز يكى از معجزات آن حضرت است كه از آينده اخبار فرموده اند، و جنگ بدر در سال دوّم هجرت در 17 رمضان اتّفاق افتاد، و حضرت پيش از جنگ بدر به بيست و هشت روز از كسانى كه كشته ميشوند، اطّلاع داد، و آنان عبارتند از ابي جهل، و وليد ابن مغيره، و اميّة ابن عبد شمس، و عتبه، و شيبه فرزندان ربيعه كه با شمشير مرگ بار على عليه السّلام از پاى در آمدند، و دوست و دشمن از دلاورى آن حضرت اندازه ها گرفتند، و سر پا كنندگان جنگ احزاب كه مشهور بخندق است، عبارتند: از ابو سفيان ابن حرب، صفوان ابن اميّه، عكرمة ابن ابى جهل، سهل ابن عمرو، عمرو ابن عبدود، و اين عمرو ابن عبدود را عرب از عامر ابن طفيل كه در شجاعت ضرب المثل است اشجع مى دانستند، و او آن روز بهنگام تركتاز از خندق اين طرف جسته، از مسلمين همآورد خواست، و در زجرش مى گفت: جوهر صوتم تمام شد از بس شما را بمبارزت خواندم، كجا است آن بهشتى كه مى گوئيد هر كس در راه خدا كشته شود، بدان بهشت در آيد، اكنون بيائيد تا من شما را بدان بهشت بفرستم، تا اين كه بالاخره قهرمان اسلام پس از دستورى از رسول اكرم هروله كنان بر او تاخته، و با يك ضرب شمشير تنش را بخاك افكنده، و سرش را بخدمت رسول خدا آورد، بارى امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد:) از آن پس رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- فرمود: اى درخت اگر تو بخدا و روز رستاخيز ايمان داشته، و مى دانى من رسول خدايم با ريشه هايت كنده شده، و در پيش روى من بايست، سوگند بدان خدائى كه آن حضرت را براستى فرستاده كه (ديدم) درخت با ريشه هايش از جاى در آمده، و آمد در حالى كه او را بانگى سخت و صدائى همچون صداى پر پرنده (تيزبال) بود، پر و بال زنان در پيش روى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ايستاد و شاخه بلندش را بر سرش بگسترد، و برخى از شاخه هاى ديگرش را بر بازوى من كه در طرف راست آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله ايستاده بودم افكند، همين كه قريش آن (معجزه) را از آن حضرت ديدند، از روى كبر و گردنكشى گفتند بگوى تا نيمى از آن درخت نزد تو آيد، و نيم ديگرش بر جاى ماند، آن گاه حضرت فرمان داد، تا نيمى روى بسوى وى نهاد، همچون شگفت انگيزترين روى نهادن، و (فريادى زد) سخت ترين فرياد زدنى، بطورى كه نزديك بود برسول خداى صلّى اللَّه عليه و آله در پيچد، باز هم از روى كفر، و ستيزه خوئى گفتند، بگوى اين نيمه همچنان كه بود، به نيمه ديگرش پيوندد، پيغمبر- صلّى اللَّه عليه و آله بفرمود، تا به پيوست، من گفتم لا إله إلّا اللَّه، كسى جز خدا پرستش را سزاوار نيست، يا رسول اللَّه منم نخستين كسى كه بتو گرويده، و اوّلين كسى كه اقرار كرد باين كه بفرمان خداى تعالى، و تصديق به پيغمبرى تو، و احترام فرمانت درخت كرد آنچه كرد، آن گاه آن گروه همگان گفتند، زهى جادوگرى بسيار دروغگو، عجب در كار سحر سبك دست و چابك است (و باز از روى كبر و تمسخر گفتند) آيا كار تو را جز مانند اين كسى باور دارد، مرا مى گفتند، (خلاصه با تمام اين اوصاف هيچيك شان ايمان نياورده، و بكفر خودشان باقى ماندند)

نظم

  • كسى جز كافران از وى اطاعت نخواهد كرد تا روز قيامت
  • بشر ره را ز چه با نور قرآنشناسد خوار زين پس هست شيطان
  • شدم من هر چه را شنوا و بيناتوئى شنوا و بينا هر دو آن را
  • بهر خصلت كه حق كردم سرافرازتو با آن سرفرازى هستى انباز
  • جز آنكه نيستى چون من پيمبروريراستى مرا بر خلق رهبر
  • چو موسى بر بهارون همعنانىبمن و اندر ره نيكى روانى
  • رسالت را بساط احمد چو گستردمرا با خويشتن ز اوّل قرين كرد
  • بهر راهى بدنبالش فتادم بجاى پاش پايم را نهادم
  • بدآن حضرت بطفلى بگرويدمتمامى معجزاتش بوده ديدم
  • گروهى از قريش اندر يكى روزشد اندر نزد آن شمس دل افروز
  • بدو گفتند دعويدار كارىشدى كاقوامت از آن بوده عارى
  • بما گوئى كه من پيغمبر ستم ز نزد حق بمردم رهبر استم
  • كنون كارى نمائيم از تو درخواستدهى انجام اگر آن بى كم و كاست
  • بدانيم ادّعايت هست صادق بگفتار است كردارت مطابق
  • و گر از عهده آن بر نيائىبود گفت دروغ و خود ستائى
  • نبى پرسيد آن درخواست چبودكه انجامش دهم با امر ايزد
  • درختى بود در آنجا كهن سالقوى پى سخت شاخه زمردين بال
  • بگفتند از براى ما بخوانى درخت آيد بسويت بى توانى
  • ز ناف خاك او را ريشه از جاىبرآيد ايستد پيش تو بر پاى
  • پيمبر گفت فرمان خداونداگر اين نخل را از جاى بركند
  • شما خواهيد بر من بگرويدنشدن در دين ز بيدينى رهيدن
  • پس آن كفّار دور از رستگارى بپاسخ با نبى گفتند آرى
  • پى اتمام حجّت باز فرمودكه خواهم كرد من اين كار را زود
  • ولى دانم كه خيرى در شما نيست بباشدتان بكفر و كين بسى زيست
  • نگردد از شماها كس مسلمانبچاه بدر تا گردند پنهان
  • بقوّت چون شود اسلام و آئين شود تنشان هدف بر تيغ و زوبين
  • اميّه است و ابي جهل و وليد استمغيره شيبه و عتبه پليد است
  • دگر اشخاص تا در جنگ احزاب بمانند و ستيزندم باصحاب
  • وليك از دين شود بر چرخ بيدقشود از خونشان پر نهر و خندق
  • چو عمر و عبدود در پهنه پويدكنار كشته اش خواهر بمويد
  • سرش غلطان شود چون كو بپايمبسمّ رخش از او پيكر بسايم
  • از آن پس لعل گوهر بار بگشودچنين با آن درخت سخت فرمود
  • كه هان اى سرو سبز راست قامتاگر مؤمن بحقّى و قيامت
  • يقين دارى رسول ايزدم من بحق بر خلق از آن فرد ميهن
  • ز قلب خاك بيخ و ريشه كن بازبه پيش روى من قامت بر افراز
  • بذات ايزد قهّار سوگندكه ديدم آن درخت از جاى خود كند
  • ز شاخ و برگ همچون كركس و دالكه در پرواز بر همشان خورد بال
  • روان گرديد و بانگ اينسان بر آورد بفرق مصطفى (ع) شاخه بگسترد
  • ز ديگر شاخه ها شد سايه افكنببازوى و سر و بر پيكر من
  • چو آن كفّار اين اعجاز ديدندبكفر افزوده پيمان را بريدند
  • بگفتندش بگو نيمى جلوترشود بر جاى ماند نيم ديگر
  • پس آن نيمه ز دل زد سخت فريادبتندى پيش روى احمد ص استاد
  • در آن بد سيرتان بخت واروننشد جز كفر و استكبار افزون
  • ز راه كج از او كردند درخواست كه پيوندند با هم هر دو بى كاست
  • اشارت كرد تا پيوست با همدو نيم آن شجر زد دست با هم
  • و ليكن در دل كفّار سركش نشد روشن بجز از كفر آتش
  • بهم گفتند بس سحّار اين مردبود و ز جادوئى اين نقش آورد
  • عجب در پيشه خود چير دست است كه پشت جادوان را در شكست است
  • و ليك آن معجزه چون من بديدمبوى از جان و از دل بگرويدم
  • سزاوار پرستش غير يزدان بگفتم نيست دارم بر وى ايمان
  • رسالات تو را اى خسرو دينمنم مؤمن منم فرد نخستين
  • بفرمان تو اين نخل برومندهمى دانم كه بيخ از خاك بر كند
  • چو كفّار اين سخن از من شنفتندبه پيغمبر ز روى سخره گفتند
  • كه جز اين كودك نورس كه باوربدارد گفته ات بر گوى آخر
  • مكن دعوى بما پيغمبرى راكه ماها نيستيم آن را پذيرا
  • خلاصه كفرشان شد سخت ظاهرپس از ديدار آن اعجاز باهر
  • همان پيمان كه با وى سخت بستندچو تار عنكبوتانش گسستند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS