خطبه 121 نهج البلاغه بخش 2 : وصف ياران شهيدى

خطبه 121 نهج البلاغه بخش 2 : وصف ياران شهيدى

موضوع خطبه 121 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 121 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 121 نهج البلاغه بخش 2

وصف ياران شهيدى

متن خطبه 121 نهج البلاغه بخش 2

أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا لَا يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ وَ لَا يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ

ترجمه مرحوم فیض

كجايند گروهى كه به اسلام خوانده شده آنرا پذيرفتند، و قرآن را خوانده آنرا محكم و استوار ساختند (طبق آن عمل كردند) و بجهاد انگيخته شدند (آنرا تشويق نمودند) پس (به رفتن كارزار و جنگ با دشمن) شيفته گرديدند مانند شيفتگى شترها به اولادشان (زمانيكه آنها را از هم جدا ميكنند) و شمشيرها را از غلاف بيرون كشيده اطراف زمين (كارزار) را دسته دسته و صفّ صفّ فرا گرفتند (دشمن را محاصره نمودند، و اين فتح و فيروزى مسلمانان بدست نيامد مگر وقتى كه) بعضى هلاك گشتند (كشته شدند، مانند عبيدة ابن حارث در جنگ بدر و حمزة ابن عبد المطّلب در جنگ احد و جعفر ابن ابى طالب كه در جنگ موته شهيد گرديدند) و بعضى به سلامت ماندند (مانند امام عليه السّلام، چنانكه در قرآن كريم س 33 ى 23 مى فرمايد: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ، وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا يعنى از مؤمنين مردانى هستند كه بر آنچه با خدا عهد و پيمان بستند راست گفتند، پس بعضى از ايشان «با كفّار و منافقين» جنگيده شهادت را دريافتند و برخى كشته شدن را انتظار مى برند و ايشان عهد و پيمان را تبديل ننموده از ايستادگى دست بر نداشتند) از بقاء زنده ها (كه در جنگ كشته نشده بودند) شاد نمى شدند (اگر مى گفتند فلان در كارزار رهائى يافته كشته نشد شاد نمى گشتند، زيرا زندگى جاويد كشته شدن در راه حقّ را مى دانستند) و از مرگ كشته شده ها تسليت نمى خواستند (اگر مى گفتند فلان در جنگ كشته شد اندوهگين نمى شدند تا دلداريشان دهند، زيرا كشته شدن در راه خدا را سعادت ابدى مى دانستند) چشمشان از گريه (خوف خدا) سفيد شد، و شكمشان از روزه لاغر، و لبشان از دعاء خشكيد، و رنگشان از بيدارى زرد گشت، و بر روهاشان غبار (آثار) فروتنان بود، آنان برادران (ايمانى و ياران) من بودند كه رفتند، پس سزاوار است تشنه (ملاقات) ايشان بوده از فراق و دوريشان دستها بگزيم (چون مانند آنها در ميان شما يافت نمى شود). 

ترجمه مرحوم شهیدی

كجايند مردمى كه به اسلامشان خواندند، و آن را پذيرفتند، و قرآن خواندند، و معنى آن را به گوش دل شنفتند به كارزارشان برانگيختند، و آنان همچون ماده شتر كه به بچّه خود روى آرد، شيفته آن گرديدند. شمشيرها از نيام برآوردند، و گروه گروه، و صف در صف روى به اطراف زمين كردند. بعضى نجات يافتند، و بعضى مردند. نه مژده زنده ماندن زندگان را شنفتند، و نه آنان را بر مردگان تعزيت گفتند. چشمانشان از گريه تباه، شكمهاشان از روزه لاغر، و به پشت چسبيده. لبهاشان از دعا خشك، و پژمرده گرديده، رنگها زرد از شب زنده دارى- بسيار- بر رخسارشان گرد فروتنى پديدار. برادران من اينانند كه رفته اند، و ماراست كه تشنه ديدارشان بپاييم، و بر جدايى آنان دست حسرت به دندان بخاييم.

ترجمه مرحوم خویی

كجايند گروهى كه دعوت شدند باسلام پس قبول كردند او را، و خواندند قرآن را پس محكم نمودند آنرا، و برانگيخته شدند بسوى جهاد پس شوقمند شدند بآن مثل اشتياق شتران شيرده بسوى اولاد خود، و كشيدند شمشيرها را از غلافهاى آنها، و گرفتند أطراف زمين را بر مردمان دسته بدسته و صف بصف، بعضى از ايشان هلاك شدند، و بعضى نجات يافتند در حالتى كه بشارت داده نمى شدند بر زندگان، و تعزية كرده نمى شدند بر مردگان ايشان تباه چشمان بودند از شدّت گريه، و لاغر شكمان بودند از كثرت روزه خشك لبان بودند از بسيارى دعا و زارى، زرد رنگان بودند از زيادتي تهجّد و بيدارى بر روى ايشانست غبارهاى خشوع كنندگان، ايشان برادران روندگان منند، پس سزاوار است كه مشتاق شويم بسوى وصال ايشان، و بگزيم انگشتان خود را بر حسرت و فراق ايشان

شرح ابن میثم

أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا لَا يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ وَ لَا يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ 

اللغة

مره: جمع مارهة و هى العين الّتى فسدت: أى عيونهم مارهة.

المعنى

ثمّ أخذ في السؤال عن إخوانه من أكابر الصحابة الّذين بذلوا جهدهم في نصرة الدين و أعرضوا عن الدنيا استفهاما على سبيل التوبيخ لفقدهم، و هذا كما يقول أحدنا إذا وقع في شدّة أين أخى عنّى ثمّ وصفهم بالأوصاف الحميدة ترغيبا للسامعين في مثل حالهم و إزراءً عليهم حيث لم يكونوا بهذه الأوصاف، و ذلك بطريق المفهوم. و قوله: أولادها. نصب بإسقاط الجارّ. إذ الفعل و هو قوله: و لهوا. غير متعدّى إلى مفعولين بنفسه، و في الخبر: لا توله والدة بولدها. و تولّههم لها بركوبهم إيّاها عند خروجهم للجهاد. و قوله: و أخذوا بأطراف الأرض. أى أخذوها بأطرافها، و زحفا زحفا و صفّا صفّا: مصدران موكّدان بمثليهما قاما مقام الحال. و قوله: لا يبشّرون بالأحياء و لا يعزّون عن القتلى [الموتى خ ]. أى كانوا في تلك الحال غير ملتفتين إلى حيّهم و لا مراعين و لا محافظين على حياته حتّى يبشّرون ببقائه أو يجزعون لموته فيعزّون عليه بل مجرّدون للجهاد في سبيل اللّه، و لعلّهم يفرحون بقتل من يقتلونه في سبيله و إن كان ولدا لوالده أو بالعكس، و إنّما كان السهر موجبا لصفرة اللون لأنّه يهيّج الحرارة و يفسد السحنة و ينجف البدن و يكثر فيه المرّة، و الصفرة من توابع ذلك لا سيّما في الأبدان النحيفة كما عليه أهل المدينة و مكّة و الحجاز. و غبرة الخاشعين قشف الزاهدين الخائفين من اللّه لعدم تحلّيهم بالدنيا، و استعار لفظ الظماء للشوق إليهم ملاحظة لشبههم بالماء في شدّة الحاجة إليه فنزل الشوق إليهم، و الحاجة إلى لقائهم منزلة العطش إلى الماء فأعطاه لفظه

ترجمه شرح ابن میثم

أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا لَا يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ وَ لَا يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ 

ترجمه

كجايند آنانى كه چون به اسلام فرا خوانده شدند، آن را پذيرفتند و قرآن را تلاوت كردند و به كار بستند، و هنگامى كه به جهاد ترغيب شدند، مانند ماده شترانى كه شيفته فرزندان خويشند، واله و دلباخته آن گشتند شمشيرها را از نيام بيرون كشيدند، و صف در صف اطراف زمين را فرا گرفتند. برخى از اينها به شهادت رسيدند، و بعضى به سلامت ماندند، براى آنها كه زنده مى ماندند شاد نمى شدند، و در مرگ شهيدان به يكديگر تسليت نمى گفتند، چشمهايشان از گريه شب سپيد شده، و شكمهاشان از روزه به پشت چسبيده، و لبهايشان از كثرت دعا خشك گشته، و رنگ رخسارشان از شب زنده دارى زرد شده، و غبار خشوع بر چهره آنان نشسته بود.

آنان برادران من بودند كه رفتند، و سزاوار است كه تشنه ديدارشان باشيم، و از دورى آنها انگشت حسرت بگزيم

شرح

سپس از بزرگان اصحاب پيامبر (ص) و برادران ديرين خود ياد مى كند، و در باره فقدان چنين مردانى بطور سرزنش مى پرسد: كجايند آنانى كه از دنيا روگردانيده، و همگى توان خود را در راه يارى دين صرف كردند، و اين پرسش همانند اين است كه يكى از ما، در سختى و شدّتى قرار گرفته باشد و در اين حال مى پرسد برادرم كجاست سپس به بيان صفات پسنديده و اوصاف برجسته آنها مى پردازد تا رغبت شنوندگان را در پيروى از روش ستوده آنها بر انگيزد، و از اين كه داراى چنين صفاتى نيستند آنان را مورد عتاب و سرزنش قرار دهد.

واژه أولادها منصوب به اسقاط حرف جرّ است زيرا فعل و لهوا بدون حرف جر متعدّى به دو مفعول نمى شود، چنان كه در حديث آمده است: لا توّله والدة بولدها (مادر را به واسطه فرزندش سرگشته و اندوهگين نكنيد)، زيرا آنان هنگامى كه آهنگ جهاد مى كردند، چهار پايان بچه دار را سوار شده و آنها را از فرزندانشان جدا مى ساختند.

فرموده است: و أخذوا بأطراف الأرض، يعنى با تصرّف اطراف زمين آن را گرفتند، زحفا زحفا و صفّا صفّا هر دو مصدر توكيدى براى فعل محذوف خود هستند و جانشين حال مى باشند.

فرموده است: لا يبشّرون بالاحياء و لا يعزّون بالموتى (عن القتلى)

يعنى: آنان در اين راه به زنده خود توجّه نداشتند، و در صدد رعايت و حفظ حيات او نبودند، تا اين كه اگر در جهاد سالم بماند مژده بقاى او را به آنان دهند، و اگر كشته شود بر مرگ او بيتابى كنند، و به آنها تسليت گويند، بلكه آنها براى جهاد در راه خدا، خويش را خالص و از هر گونه اغراضى جز اين، مجرّد ساخته بودند، تا آن جا كه اگر در راه خدا كسى را مى كشتند، بر اين امر شادمان مى شدند، هر چند او پدر، و مقتول فرزند او، و يا عكس اين باشد.

اين كه شب زنده دارى موجب زردى رخسار مى شود، براى اين است كه حرارت بدن را تحريك مى كند و آب و رنگ پوست را تباه، و بدن را خشك، و صفرا را زياد مى گرداند، و زردى رخسار، بويژه در افراد ضعيف مانند مردم مدينه و مكّه و حجاز از آثار اين عوامل است.

منظور از غبرة الخاشعين

(غبار اهل خشوع بر چهره آنان نشسته) تنگى معاش و بدى حال و جامه خشن و سوختگى چهره زاهدانى است كه از بيم عذاب خداوند به اين صفات آراسته شده، و خود را از آرايشها و خوشيهاى دنيا پيراسته اند واژه ظماء را كه به معناى تشنگى است، براى اشتياق خود به ديدار آنها استعاره فرموده، به مناسبت اين كه مانند آب در هنگام شدّت تشنگى، به وجود آنها نياز است، و چون شوق به ديدار آنها را به منزله عطش بيان فرموده واژه ظماء را به كار برده است.

شرح مرحوم مغنیه

أين القوم الّذين دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرءوا القرآن فأحكموه. و هيجوا إلى القتال فولهوا و له الّلقاح إلى أولادها، و سلبوا السّيوف أغمادها. و أخذوا بأطراف الأرض زحفا زحفا و صفّا صفّا. بعض هلك و بعض نجا. لا يبشّرون بالأحياء، و لا يعزّون عن الموتى. مره العيون من البكاء. خمص البطون من الصّيام. ذبل الشّفاه من الدّعاء. صفر الألوان من السّهر. على وجوههم غبرة الخاشعين أولئك إخواني الذّاهبون. فحقّ لنا أن نظمأ إليهم و نعضّ الأيدي على فراقهم.

اللغة:

ولها: حنوا. و اللقاح: النوق التي تحلب. و مره- بضم الميم و سكون الراء- جمع أمره أي في عينه بياض و نحوه. و خمص البطون: بطونهم ضامرة.

الإعراب:

زحفا نصب على المصدر أي يزحفون زحفا، و مثله صفا، و التكرار للتأكيد، و يجوز النصب على الحال أي زاحفين و صافّين، و مره خبر لمبتدأ محذوف أي هم مره، و المصدر من ان نظمأ فاعل حقّ

المعنى:

(أين القوم إلخ).. يأسف الإمام و يتحسر على أيامه بين الصفوة من إخوانه الذين مضوا الى ربهم، و بقي بين قوم يتنافسون على العاجلة، و ينسون الآجلة على عكس إخوانه الماضين الذين (لا يبشرون بالأحياء، و لا يعزّون على الموتى) أي لا يفرحون إذا لم يستشهد واحد منهم، و لا يحزنون إذا استشهد، لأن الشهادة عندهم هي الفوز الأعظم.

أما قول الإمام (علیه السلام): مره العيون.. إلى آخر الوصف فقد نظم في أبيات من قصيدة لقطب من علماء البحرين يرثي سيد الشهداء (علیه السلام). قال رضوان اللّه عليه:

  • خمص البطون طوى ذبل الشفاه ظمىعمش العيون بكا ما غبها الكحل
  • يقال مرضى و ما بالقوم من مرض أو خولطوا خبلا حاشاهم الخبل
  • ان ينطقوا ذكروا أو يسكتوا فكرواأو يغضبوا غفروا أو يقطعوا و صلوا
  • أو يظلموا صفحوا أو يوزنوا رجحواأو يسألوا سمحوا أو يحكموا عدلوا
  • و لا يلم بهم من ذنبهم لممو لا يميل بهم عن وردهم ميل

شرح منهاج البراعة خویی

أين القوم الّذين دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرءوا القرآن فأحكموه، و هيجوا إلى الجهاد فولهوا و له اللّقاح إلى أولادها، و سلبوا السّيوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الأرض زحفا زحفا، و صفّا صفّا، بعض هلك، و بعض نجى، لا يبشّرون بالأحياء، و لا يعزّون عن الموتى، مره العيون من البكاء، خمص البطون من الصّيام، ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الألوان من السّهر، على وجوههم «عليهم خ» غبرة الخاشعين، أولئك إخواني الذّاهبون، فحقّ لنا أن نظماء إليهم، و نعض الأيدي على فراقهم

اللغة

(اللّقاح) بكسر اللّام الابل الواحدة لقوح كصبور و هي الحلوب أو التي نتجت هى لقوح إلى شهرين أو ثلاثة، ثمّ هي لبون و (زحف) اليه كمنع زحفا و زحوفا و زحفانا مشى، و الزحف أيضا الجيش لأنّهم يزحفون إلى العدوّ و يمشون و (الصّف) مصدر كالتصفيف و يقال أيضا للقوم المصطفين.

و (المره) بضمّ الميم و سكون الراء مرض في العين بترك الكحل من مرهت عينه كفرحت فسدت بترك الكحل و (خمص البطن) مثلّثة خلاه (ذبل) الشي ء ذبولا من باب قعد قلّ نضارته و ذهب ماؤه و (الظماء) محرّكة شدّة العطش

الاعراب

و قوله أين القوم أين كلمة استفهام استعملت هنا مجازا في التحسّر و التأسّف على السّلف الماضين، و هو من باب تجاهل العارف، و أغمادها منصوب بنزع الخافض أو بدل من السيوف، و أخذوا بأطراف الأرض، إمّا من باب القلب أى أخذوا الأرض بأطرافها كما تقول: أخذوا بزمام النّاقة، أو الباء زائدة، أى أخذوا على النّاس أطراف الأرض أى حصروهم.

و زحفا زحفا و صفا صفا، منصوبان على الحال من فاعل أخذوا، أى زحفا بعد زحف و صفا بعد صف، أى ذوى صفوف كثيرة و لا يمنع جمودهما إمّا لعدم اشتراط الاشتقاق في الحال، أو لامكان التأويل المشتق بناء على الاشتراط، و يجوز انتصابهما على المصدر، أى يزحفون زحفا و يصطفون صفا.

و التنوين في قوله: بعض هلك و بعض نجا، للتعويض، أى بعضهم هلك و بعضهم نجا، و كذلك اللّام في قوله: لا يبشّرون بالأحياء و لا يعزّون بالموتى، و جملة اولئك اخوانى الذّاهبون، استينافية بيانية

المعنى

ثمّ تأسّف على السّلف الماضين من رؤساء الدّين كحمزة و جعفر و سلمان و أبي ذر و المقداد و عمّار و نظرائهم و تحسّر على فقدهم فقال (أين القوم الذين دعوا إلى الاسلام فقبلوه) بأحسن القبول (و قرءوا القرآن فأحكموه) أى جعلوه محكما و أذعنوا بكونه من اللَّه و أنّ المورد له رسول اللَّه، و تدبّروا في معانيه و عملوا بمضامينه و أخذوا تأويله و تنزيله ممّن نزل في بيته.

(و هيجوا إلى الجهاد فولهوا و له اللّقاح إلى أولادها) أى اشتاقوا إلى الجهاد اشتياق النّاقة المرضعة إلى أولادها، و على النسخة الثّانية التضمّنة لسقط لفظ الوله فالمعنى أنهم جعلوا اللّقاح و الهة إلى أولادها لركوبهم اياها عند خروجهم إلى الجهاد (و سلبوا السّيوف) من (أغمادها) و جفونها أو سلبوا أغماد السّيوف منها (و أخذوا بأطراف الأرض) أى أخذوا الأرض بأطرافها و تسلّطوا عليها، أو أخذوا على النّاس أطرافها و حصروهم و ضيّقوا عليهم (زحفا زحفا و صفّا صفّا) يعنى حالكونهم جيشا بعد جيش و صفّا بعد صفّ (بعض هلك و بعض نجا) كما أخبر اللَّه تعالى عنهم بقوله: فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدّلوا تبديلا.

ثمّ أشار إلى انقطاع علائقهم من الدّنيا بقوله (لا يبشّرون بالأحياء و لا يعزّون عن الموتى) يعني إذا ولد لهم ولد فهم لا يبشّرون به و إذا مات منهم أحد فهم لا يعزّون عنه، أو أنهم لشدّة ولههم إلى الجهاد لا يفرحون ببقاء حيّهم حتّى يبشّروا به، و لا يحزنون لقتل قتيلهم حتّى يعزّوا عنه، و هذا هو الأظهر سيما على ما في بعض النسخ من لفظ القتلى بدل الموتى.

ثمّ أشار إلى مراتب زهدهم و خوفهم و خشيتهم من اللَّه تعالى فقال (مره العيون من البكاء خمص البطون من الصيام ذبل الشفاة من الدّعاء صفر الألوان من السّهر) أراد أنهم من شدّة بكائهم من خوف اللَّه سبحانه صارت عيونهم فاسدة، و من كثرة صيامهم ابتغاء لمرضاة اللَّه صارت بطونهم ضامرة، و من المواظبة على الدّعاء ظلّت شفاههم قليلة النداوة و النظارة، و من المراقبة على التهجد و القيام باتت ألوانهم متغيّرة مصفرّة.

(عليهم غبرة الخاشعين) و سيماء الخائفين (اولئك اخوانى الذاهبون فحقّ لنا) و خليق بنا (أن نظماء) و نشتاق (إليهم) أسفا عليهم (و نعضّ الأيدى على فراقهم) حسرة على فقدانهم قال الشّارح المعتزلي بعد أن ذكر أنّ المشار إليه بأولئك من كان في بدء الاسلام و خموله و ضعفه أرباب زهد و عبادة و شجاعة كمصعب بن عمير و سعد بن معاذ و جعفر ابن أبي طالب و عبد اللَّه بن رواحة و كعمّار و أبي ذر و المقداد و سلمان و خباب و جماعة من أصحاب الصفة ما هذا لفظه: و قد جاء في الأخبار الصحيحة أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال إنّ الجنّة لتشتاق إلى أربعة: عليّ، و عمّار، و إبى ذر، و المقداد، و جاء في الأخبار الصّحيحة أيضا أنّ جماعة من أصحاب الصفّة مرّ بهم أبو سفيان بن حرب بعد الاسلام فعضّوا أيديهم عليه و قالوا وا أسفاه كيف لم تأخذ السيوف مأخذها من عنق عدوّ اللَّه، و كان معه أبو بكر فقال لهم: أ تقولون هذا لسيّد البطحاء فرفع قوله إلى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فأنكره و قال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم لأبي بكر انظر لا تكون أغضبتهم فتكون قد أغضبت ربك، فجاء أبو بكر إليهم و ترضاهم سألهم أن تستغفروا له، فقالوا: غفر اللَّه لك.

أقول: إذا كان رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قد أنكر ما صدر من أبي بكر في حقّ أهل الصّفة مع أنه لم يكن بشي ء يعبأ به فكيف لا ينكر ما صدر عنه في حقّ أمير المؤمنين من غصبه عليه الخلافة مع أنّ نسبة أهل الصفة إليه ليست إلّا نسبة الرّعية إلى السّيد و العبد إلى المولى، و إذا كان غضبهم موجبا لغضب الرّب فكيف لا يوجب غضبه عليه السّلام غضبه سبحانه و قد قال تعالى: من أهان لي وليّا فقد بارزني بالمحاربة ثمّ أقول: انظر إلى تزوير هذا اللّعين كيف ترضى أهل الصفّة فيما قال مع أنه لو كان ذنبا فلم يكن إلّا من صغاير الذّنوب و هينات السيئات و لم يطلب الرّضا من عليّ المرتضي فيما فعل في حقه من الظلم و الخطاء مع كونه من عظائم الجرائر و موبقات الكبائر، و لم يسأل الاستغفار من فاطمة الزّهراء عليها السّلام بنت خاتم الأنبياء مع ما فعل في حقّها من الظلم و الأذى، حيث غصب منها فدك و ألجأها إلى الخروج من قعر بيتها إلى الملاء، و ألبسها ثوب الصّغار و الصماء مع أنّ هذا كان أولى بسؤال الاستغفار فأولى.

ثمّ العجب من الشارح مع روايته لهذه الأحاديث الفاضحة و حكمه بصحّتها كيف يركن إلى أبي بكر و يتّخذه وليّا بلى من لم يجعل اللَّه له نورا فما له من نور.

شرح لاهیجی

اين القوم الّذى دعوا الى الاسلام فقبلوه و قرءوا القران فاحكموه و هيجوا الى الجهاد فولّهوا و له اللّقاح الى اولادها و سلبوا السّيوف اغمادها و اخذوا باطراف الارض زحفا زحفا و صفّا صفّا بعض هلك و بعض نجى لا يبشّرون بالاحياء و لا يعزّون عن الموتى يعنى كجا باشند آن گروه آن چنانى كه خوانده شدند بسوى اسلام پس قبول كردند اسلامرا و خواندند قرآن را پس سخت كردند اعتقاد خود را بقران و برانگيختند بسوى جهاد و جدا ساختند شتران شيردهنده را از اولاد خود بتقريب سوارشدن بسوى جهاد و كشيدند شمشيرها را از غلافها و گرفتند اطراف زمين را دسته دسته و گروه گروه بعضى از انها هلاكشدند و بعضى نجات يافتند در حالتى كه بشارت داده نمى شدند بزنده ها از زندگانى ايشان و تعزيه گفته نمى شدند از مردها از مردن ايشان و راضى بقضاء خدا بودند در همه حال مره العيون من البكاء خمص البطون من الصّيام زبل الشّفاه من الدّعاء صفر الالوان من السّهر على وجوههم غبرة الخاشعين اولئك اخوانى الذّاهبون فحقّ علينا ان نطمأ اليهم و نعّض الايدى على فراقهم يعنى آن قوم تباه چشمان بودند از گريه كردن لاغر شكمان بودند از روزه داشتن پژمرده لبها بودند از دعاكردن زردرنگان بودند از بيدارى بر صورتهاى ايشان غبار سجود بود آن گروه برادران من بودند كه رفتند پس لازمست بر ما كه تشنه بسوى ملاقات ايشان باشيم و بگزيم دستها را بر جدائى ايشان

شرح ابن ابی الحدید

أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ هِيجُوا إِلَى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلَادِهَا وَ سَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا وَ أَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفّاً صَفّاً بَعْضٌ هَلَكَ وَ بَعْضٌ نَجَا لَا يُبَشَّرُونَ بِالْأَحْيَاءِ وَ لَا يُعَزَّوْنَ عَنِ الْمَوْتَى مُرْهُ الْعُيُونِ مِنَ الْبُكَاءِ خُمْصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّيَامِ ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ صُفْرُ الْأَلْوَانِ مِنَ السَّهَرِ عَلَى وُجُوهِهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِينَ أُولَئِكَ إِخْوَانِي الذَّاهِبُونَ فَحَقَّ لَنَا أَنْ نَظْمَأَ إِلَيْهِمْ وَ نَعَضَّ الْأَيْدِي عَلَى فِرَاقِهِمْ

المعنی

ثم قال أين القوم هذا كلام متأسف على أولئك متحسر على فقدهم و الوله شدة الحب حتى يذهب العقل وله الرجل و اللقاح بكسر اللام الإبل و الواحدة لقوح و هي الحلوب مثل قلاص و قلوص قوله و أخذوا بأطراف الأرض أي أخذوا على الناس بأطراف الأرض أي حصروهم يقال لمن استولى على غيره و ضيق عليه قد أخذ عليه بأطراف الأرض قال الفرزدق

أخذنا بأطراف السماء عليكم  لنا قمراها و النجوم الطوالع

و زحفا زحفا منصوب على المصدر المحذوف الفعل أي يزحفون زحفا و الكلمة الثانية تأكيد للأولى و كذلك قوله و صفا صفا ثم ذكر أن بعض هؤلاء المتأسف عليهم هلك و بعض نجا و هذا ينجي قوله تعالى فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ ثم ذكر أن هؤلاء قوم و قذتهم العبادة و انقطعوا عن الناس و تجردوا عن العلائق الدنيوية فإذا ولد لأحدهم مولود لم يبشر به و إذا مات له ميت لم يعز عنه و مرهت عين فلان بكسر الراء إذا فسدت لترك الكحل لكن أمير المؤمنين ع جعل مره عيون هؤلاء من البكاء من خوف خالقهم سبحانه و ذكر أن بطونهم من خماص الصوم و شفاههم ذابلة من الدعاء و وجوههم مصفرة من السهر لأنهم يقومون الليل و على وجوههم غبرة الخشوع ثم قال أولئك إخواني الذاهبون فإن قلت من هؤلاء الذين يشير ع إليهم قلت هم قوم كانوا في نأنأة الإسلام و في زمان ضعفه و خموله أرباب زهد و عبادة و جهاد شديد في سبيل الله كمصعب بن عمير من بني عبد الدار و كسعد بن معاذ من الأوس و كجعفر بن أبي طالب و عبد الله بن رواحة و غيرهم ممن استشهد من الصالحين أرباب الدين و العبادة و الشجاعة في يوم أحد و في غيره من الأيام في حياة رسول الله ص و كعمار و أبي ذر و المقداد و سلمان و خباب و جماعة من أصحاب الصفة و فقراء المسلمين أرباب العبادة الذين قد جمعوا بين الزهد و الشجاعة و قد جاء في الأخبار الصحيحة أن رسول الله ص قال إن الجنة لتشتاق إلى أربعة علي و عمار و أبي ذر و المقداد و جاء في الأخبار الصحيحة أيضا أن جماعة من أصحاب الصفة مر بهم أبو سفيان بن حرب بعد إسلامه فعضوا أيديهم عليه و قالوا وا أسفاه كيف لم تأخذ السيوف مأخذها من عنق عدو الله و كان معه أبو بكر فقال لهم أ تقولون هذا لسيد البطحاء فرفع قوله إلى رسول الله ص فأنكره و قال لأبي بكر انظر لا تكون أغضبتهم فتكون قد أغضبت ربك فجاء أبو بكر إليهم و ترضاهم و سألهم أن يستغفروا له فقالوا غفر الله لك قوله فحق لنا يقال حق له أن يفعل كذا و هو حقيق به و هو محقوق به أي خليق له و الجمع أحقاء و محقوقون 

شرح نهج البلاغه منظوم

أين القوم الّذين دعوا إلى الإسلام فقبلوه، و قرءوا القران فأحكموه، و هيجوا إلى الجهاد فولهوا و له اللّقاح إلى أولادها، و سلبوا السّيوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الأرض زحفا زحفا وّ صفّا صفّا بعض هلك و بعض نجا، لا يبشّرون بالأحياء، و لا يعزّون عن الموتى، مره العيون من البكاء، خمص البطون من الصّيام، ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الألوان من السّهر، على وجوههم غبرة الخاشعين، أولئك إخوانى الذّاهبون، فحقّ لنا أن نّظمأ إليهم، و نعضّ الأيدى على فراقهم

ترجمه

كجايند آنانكه بسوى اسلام خوانده شدند و آنرا پذيرفتند، قرآن را خوانده، و در پاى احكام آن محكم ايستادگى كردند، بسوى پيكار دشمن تهبج شدند، پس واله و شيداى آن گرديدند، همچون شيفتگى و شيدائى شتران بسوى اولاد خودشان، شمشيرهاى برّان را از غلاف كشيده، دسته دسته، و گروه گروه، گرداگرد، زمين ميدان جنگ را گرفته، بعضى (در راه خدا) كشته شدند، و بعضى نجات پيدا كردند (و چون همه براى پيشرفت دين كار مى كردند، و بقضاى خدا راضى بودند كشته شدن و زنده ماندن در نزد آنان و بازماندگانشان مساوى بود لذا وقتى كه از جنگ باز مى گشتند) نه كسى بزنده هاى آنان تهنيت، و نه شخصى بمرده هاى آنان تعزيت گفت، راد مردانى بودند، كه ديدگانشان از فرط گريه (از خوف خدا) كم نور، و شكمشان از روزه لاغر، لبشان از دعا پژمرده، رنگشان از بيخوابى زرد، غبار خشوع بر چهره شان نشسته، اينان برادران من بودند كه رفتند (در غرفات بهشت سر خوش آرميدند) پس سزاوار است كه ما تشنه ديدار آنان بوده، و از دوريشان سر انگشتان را بدندان بگزيم (آنها چون دينشان كامل بود، شيطان از فريب دادنشان مأيوس بود

نظم

  • كجايند آن كسان كه سوى اسلامشدندى دعوت و با رغبت تام
  • پذيرفتند و قرآن را قرائت نكو كردند و بر حكمش اطاعت
  • چو سوى جنگ گرديدند تهييجكه بنمايند دين يارىّ و ترويج
  • چنان گشتند سوى آن شتابان چو اشترها سوى اولاد پويان
  • بكف بگرفته شمشير سر افشانكشيده صف بگرداگرد ميدان
  • ميان بگرفته دشمن دسته دسته بهر دم لشكرى در هم شكسته
  • بميدان برخى آنان كشته گشتندوطن را راه برخى در نوشتند
  • بخاك و خون بدن برخى كشاندندكسانى هم از آنان زنده ماندند
  • نه كس بر زندگانشان تهنيت گفتنه كس بر مردگانشان تعزيت گفت
  • ز فرط گريه هاشان ديده اسپيدشكم از روزه شان بر پشت چسبيد
  • ز بس خوانده خدا را جوف شبهابهم چون چوبشان خشكيده لبها
  • ز بيدارى تمامى رنگشان زردز خاك عشقشان روها پر از گرد
  • دريغا كان برادرهاى جانىسر از من تافتندى ناگهانى
  • مرا زيبد كه اندر هجر آنان شوم تشنه گرم دستان بدندان

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS