نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

متن اصلی نامه 41 نهج البلاغه

عنوان نامه 41 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 41 نهج البلاغه

(41) و من كتاب له عليه السلام إلى بعض عماله

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ فِى أَهْلِى«» رَجُلٌ أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَتَنَتْ«» وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمِ اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ تَحْمِلُهُ«» غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ كَأَنَّكَ- لَا أَبَا لِغَيْرِكَ- حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ مِنْ نِقَاشِ الْحِسَابِ«» أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ ذَوِى الْأَلْبَابِ«» كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ«» مِنْ مَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ الْمُجَاهِدِينَ الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِيَ الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى اخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ«» عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ«»

عنوان نامه 41 نهج البلاغه

نکوهش یکی از فرمانداران

ترجمه مرحوم فیض

41- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به يكى از كار گردانان خود (كه او را بر اثر پيمان شكنى و خوردن از بيت المال سرزنش نموده است

و بين رجال دانان و شرح نويسان بر نهج البلاغه اختلافست كه امام عليه السّلام اين نامه را به كدام يك از كار گردانانش نوشته است: بعضى گفته اند: بعبد اللّه ابن عبّاس نوشته كه از جانب حضرت حاكم بصره بوده بيت المال را برداشته به مكّه رفته و در آنجا خوش مى گذرانيد، ديگرى گفته: عبد اللّه را مقامى ارجمند بوده و از خدمت و متابعت آن حضرت هيچ گاه جدائى ننموده، و برخى گفته اند: نامه را بعبيد اللّه ابن عبّاس برادر عبد اللّه نگاشته، و عبيد اللّه كسى است كه دينش درهم و پول بوده و بخبر او اعتماد نداشته ضعيف مى شمارند، و شمّه اى از داستان گريختن او با سعيد ابن نمران از يمن و آمدنشان نزد امير المؤمنين عليه السّلام به كوفه در شرح خطبه بيست و پنجم در باب خطبه ها گذشت، و سعيد ابن نمران را رجال دانان از شيعيان حضرت و حسن الحال مى دانند، و ديگرى گفته: عبيد اللّه ابن عبّاس از جانب حضرت حاكم يمن بوده و از او چنين چيزى نقل نشده است، خلاصه معلوم نگشته كه اين نامه را به كدام يك از پسر عموهايش كه حاكم بصره بوده نوشته است): 1- پس از حمد خدا و درود حضرت مصطفى، من ترا در امانت خود (حكومت رعيّت و اصلاح امر معاش و معاد ايشان) شريك و انباز خويش ساختم، و ترا (چون) پيراهن و آستر جامه ام گردانيدم (همواره ترا از خواصّ و نزديكترين شخص بخود مى پنداشتم) و هيچيك از خويشانم براى موافقت و يارى و رساندن امانت (اموال بيت المال) بمن از تو درستگارتر نبود، پس چون ديدى روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته، و دشمن بر او خشم نموده، و امانت مردم (عهد و پيمانشان) تباه گشت، و اين امّت (به خونريزى و ستم) دلير شده پراكنده گرديدند، به پسر عمويت پشت سپر برگرداندى (از پيروى او دست كشيدى) و از او دورى كردى همراه دورى كرده ها، و او را يارى نكردى همدست آنانكه از يارى خوددارى كردند، و باو خيانت كردى بكمك خيانت كنندگان، پس نه به پسر عمويت همراهى نمودى، و نه امانت را اداء كردى، 2- و گويا تو با كوشش خود (در راه دين) خدا را در نظر نداشتى، و گويا تو (در ايمان) به پروردگارت بر حجّت و دليلى نبودى (مانند سست ايمانان خدا را نشناخته او را سرسرى پنداشتى) و بآن ماند كه تو با اين مردم مكر و حيله بكار مى بردى، و قصد داشتى آنها را از جهت دارائيشان بفريبى (خلاصه منظور از اظهار دين و ايمانت آن بود كه مردم را فريفته دارائيشان را بربائى) كه چون بسيارى خيانت بمردم ترا توانا ساخت زود حمله نموده برجستى، و ربودى آنچه بر آن دست يافتى از دارائيهاشان كه براى بيوه زنان و يتيمانشان اندوخته بودند مانند ربودن گرگ سبك ران بز از پا افتاده را، پس آن مال را به حجاز (مكّه يا مدينه) با گشادگى سينه (خرّم و شاد) بروى، و از گناه ربودن آن باك نداشتى، غير ترا پدر مباد (افّ بر تو) بآن ماند كه تو ميراثت را (كه) از پدرت و مادرت (رسيده برداشته) نزد خانواده ات آورده اى (بيت المال را مرده ريگ پدر و مادر پنداشتى) 3- خدا را تسبيح كرده او را از هر عيب و نقصى منزّه مى دانم (شگفتا) آيا تو بمعاد و بازگشت ايمان ندارى، يا از مو شكافى در حساب و باز پرسى (در آخرت) نمى ترسى اى آنكه نزد ما از خردمندان بشمار مى آمدى، چگونه آشاميدن و خوردن (آن مال) را جائز و گوارا دانى، با اينكه ميدانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى و كنيزان خريده زنان نكاح ميكنى از مال يتيمان و بى چيزان و مؤمنان جهاد كنندگانى كه خدا اين مال را براى آنان قرار داده، و بآنها اين شهرها را (از دشمنان) محافظت و نگاه دارى نموده است 4- پس از خدا بترس و مالهاى اين گروه را بخود باز گردان كه اگر اين كار نكرده باشى و خدا مرا بتو توانا گرداند هر آينه در باره (بكيفر رساندن) تو نزد خدا عذر بياورم و ترا به شمشيرم كه كسيرا بآن نزده ام مگر آنكه در آتش داخل شده بزنم 5- و بخدا سوگند اگر حسن و حسين (عليهما السّلام) كرده بودند مانند آنچه تو كردى با ايشان صلح و آشتى نمى كردم، و از من به خواهشى نمى رسيدند تا اينكه حقّ را از آنان بستانم، و باطل رسيده از ستم آنها را دور سازم،

و سوگند بخدا پروردگار جهانيان: آنچه را كه از مال ايشان برده اى بحلال اگر براى من باشد مرا شاد نمى كند كه آنرا براى پس از خود ارث بگذارم، 6- پس ضحّ رويدا يعنى در چاشت شتر را آهسته بچران (اين جمله مثلى است براى كسيكه در جاى آرام رفتن شتاب كند، اشاره باينكه در صرف مال تندروى مكن) كه بآن ماند كه تو بآخرت (مرگ) رسيده اى، و زير خاك پنهان گشته اى، و كردارت بتو نمايانده شده در جائيكه ستمكار در آنجا بر اثر غمّ و اندوه (آنچه از دست داده) فرياد ميكند، و تباه كننده (حقّ ديگران) برگشت (بدنيا) را آرزو مى نمايد، در حاليكه آن وقت هنگام گريختن (از عذاب الهىّ) نيست.

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 958-960)

ترجمه مرحوم شهیدی

41 و از نامه آن حضرت است به يكى از عاملان خود

من تو را در امانت شريك خود داشتم، و از هر كس به خويش نزديكتر پنداشتم، و هيچ يك از خاندانم براى يارى و مددكارى ام چون تو مورد اعتماد نبود، و امانتدار من نمى نمود. پس چون ديدى روزگار پسر عمويت را بيازارد، و دشمن بر او دست برد، و امانت مسلمانان تباه گرديد، و اين امت بى تدبير و بى پناه، با پسر عمويت نرد مخالفت باختى و با آنان كه از او به يكسو شدند به راه جدايى تاختى، و با كسانى كه دست از يارى اش برداشتند دمساز گشتى، و با خيانتكاران همآواز. پس نه پسر عمويت را يار بودى، و نه امانت را كار ساز. گويى كوششت براى خدا نبود، يا حكم پروردگار تو را روشن نمى نمود، و يا مى خواستى با اين امت در دنيايشان حيله بازى، و در بهره گيرى از غنيمت آنان دستخوش فريبشان سازى. چون مجال بيشتر در خيانت به امت به دستت افتاد، شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند بربودى. چنانكه گرگ تيز تك برآيد و بز زخم خورده و از كار افتاده را بربايد. پس با خاطرى آسوده، آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتى و خود را در گرفتن آن بزهكار نپنداشتى. واى بر تو گويى با خود چنين نهادى كه مرده ريگى از پدر و مادر خويش نزد كسانت فرستادى. پناه بر خدا آيا به رستاخيز ايمان ندارى، و از حساب و پرسش بيم نمى آرى اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى و كنيزكان مى خرى و زنان مى گيرى و با آنان مى آرامى از مال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدانى كه خدا اين مالها را به آنان واگذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان مصون داشته پس از خدا بيم دار و مالهاى اين مردم را باز سپار، و اگر نكنى و خدا مرا يارى دهد تا بر تو دست يابم كيفريت دهم كه نزد خدا عذرخواه من گردد، و به شمشيريت بزنم كه كس را بدان نزدم جز كه به آتش در آمد. به خدا اگر حسن و حسين چنان كردند كه تو كردى از من روى خوش نديدندى، و به آرزويى نرسيدندى، تا آنكه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه به ستمشان پديد شده نابود گردانم، و سوگند مى خورم به پروردگار جهانيان كه آنچه تو بردى از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمى نمود كه به دستش آرم و براى پس از خود به ميراث بگذارم. پس لختى بپاى كه گويى به پايان كار رسيدى و زير خاك پنهان گرديدى، و كردار تو را به تو نمودند. آنجا كه ستمكار با دريغ فرياد برآرد و تباه كننده- عمر- آرزوى بازگشتن دارد. «و جاى گريختن نيست».

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 313-315)

شرح ابن میثم

40- و من كتاب له عليه السّلام إلى بعض عماله

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي- وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي- وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِي رَجُلٌ أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي- لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ- فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ- وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ- وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ- قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ- فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ- وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ- فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ- وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ- وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ- فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ- وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ- الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ- اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ- فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ- غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ- كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ- حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ- فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ- أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ- أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ- كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً- وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً- وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ- مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ- الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ- وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ- فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ- فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ- لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ- وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً- إِلَّا دَخَلَ النَّارَ- وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ- مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ- حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا- وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ- مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي- أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً- فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى- وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ- الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ- وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ أقول: المشهور أنّ هذا الكتاب إلى عبد اللّه بن عبّاس حين كان واليا له على البصرة، و ألفاظ الكتاب تنبّه على ذلك كقوله: قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ و قوله: فلا ابن عمك آسيت، و كذلك ما روى أنّ ابن عبّاس كتب إليه جوابا عن هذا الكتاب: أما بعد فقد أتاني كتابك تعظم فيه ما أصبت من بيت مال البصرة و لعمرى إنّ حقّى في بيت المال لأكثر ممّا أخذت و السّلام.

فكتب عليه السّلام جواب ذلك: أمّا بعد فإنّ من العجب أن تزيّن لك نفسك أنّ لك في بيت المال من الحقّ أكثر ما لرجل من المسلمين فقد أفلحت إن كان تمنّيك الباطل و ادّعاك ما لا يكون تنجيك من المأثم و تحلّ لك المحارم. لأنت المهدىّ السعيد إذن. و قد بلغنى أنّك اتّخذت مكّة وطنا. و ضربت بها عطنا تشترى بها مولّدات مكّة و المدينة و الطائف تختارهنّ على عينك و تعطي فيهن مال غيرك فارجع هداك اللّه إلى رشدك و تب إلى اللّه ربّك و اخرج إلى المسلمين من أموالهم فعمّا قليل تفارق من ألفت، و تترك ما جمعت و تغيب في صدع من الأرض غير موسّد و لا ممهّد قد فارقت الأحباب و سكنت التراب و واجهت غنيّا عمّا خلقت و فقيرا إلى ما قدّمت. و السّلام. و أنكر قوم ذلك و قالوا: إنّ عبد اللّه بن عبّاس لم يفارق عليّا عليه السّلام و لا يجوز أن يقول في حقّه ما قال القطب الراوندى- رحمه اللّه- يكون المكتوب إليه هو عبيد اللّه.

و حمله على ذلك أشبه و هو به أليق.

و اعلم أنّ هذين القولين لا مستند لهما: أمّا: الأوّل: فهو مجرّد استبعاد أن يفعل ابن عبّاس ما نسب إليه، و معلوم أنّ ابن عبّاس لم يكن معصوما و علىّ عليه السّلام لم يكن ليراقب في الحقّ أحدا و لو كان أعزّ أولاده كما تمثّل بالحسن و الحسين عليهما السّلام في ذلك فكيف بابن عمّه بل يجب أن يكون الغلظة على الأقرباء في هذا الأمر أشدّ ثمّ إنّ غلظته عليه و عتابه له لا يوجب مفارقته إيّاه لأنّه عليه السّلام كان إذا فعل أحد من أصحابه ما يستحقّ به المؤاخذة أخذه به سواء كان عزيزا أو ذليلا قريبا منه أو بعيدا فإذا استوفى حقّ اللّه منه أو تاب إليه ممّا فعل عاد في حقّه إلى ما كان عليه كما قال: العزيز عندى ذليل حتّى آخذ الحقّ منه، و الذليل عندى عزيز حتّى آخذ الحقّ له. فلا يلزم إذن من غلظته على ابن عبّاس و مقابلته إيّاه بما يكره مفارقته له و شقاقه على ما بينهما من المحبّة الوكيدة و القرابة، و أمّا القول الثاني: فإنّ عبد اللّه كان عاملا له عليه السّلام باليمن و لم ينقل عنه مثل ذلك. و لنرجع إلى المتن فنقول:

اللغة

الشعار: ما يلي الجسد من الثياب. و بطانة الرجل: خاصّته. و كلب الزمان: شدّته. و حرب العدوّ: اشتدّ غضبه. و الفتك: القتل على غرّة. و شغرت: تفرّقت. و المجنّ: الترس. و الأزلّ: خفيف الوركين. و الهوادة: المصالحة و المصانعة. و ضحّ رويدا: كلمة يقال لمن يؤمر بالتؤودة، و أصله الرجل يطعم إبله ضحى و يسيرها مسرعا للسير فلا يشبعها. فيقال له: ضحّ رويدا. و المناص: المهرب و المخلص. و النوص: الهرب و التخلّص.

و في هذا الكتاب مقاصد:

الأوّل: أنّه ذكّر بإحسانه إليه في معرض الامتنان عليه من وجوه:

الأوّل: إشراكه إيّاه في أمانته الّتي ائتمنه اللّه عليها، و هي ولاية أمر الرعيّة و القيام بإصلاح أمورهم في معاشهم و معادهم. الثاني: جعله من خاصّته و ملازميه، و استعار له بذلك الاعتبار لفظ الشعار لمباشرته و ملازمته الجسد. الثالث: كونه أوثق أهله في نفسه و أدناهم منه لمواساته و موازرته، و أداء الأمانة إليه.

المقصود الثاني: أنّه بعد تذكيره بإحسانه إليه ذكر مقابلته بذلك بالإساءة إليه

في مفارقته إيّاه و خذلانه و خيانته لما تحت يديه من الأمانة عند رؤيته شدّة الزمان عليه و قيام العدوّ في وجهه و تفرّق كلمة الإمامة عن الحقّ لتبيّن أنّه قابل إحسانه بالكفران ليحسن ذمّه على ذلك و توبيخه فيذمّه و يوبّخه، و أراد مفارقته له في الطريقة و لزوم حدّ الأمانة. و قوله: قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ. يضرب مثلا لمن يكون مع أخيه فيتغيّر عليه و يصير خصما له، و أصله أنّ الرجل إذا كان سلما لأخيه يكون بطن ترسه إليه فإذا فارقه و صار حربا له يقلب له ظهر ترسه ليدفع به عن نفسه ما يلقاه من شرّه. فجعل ذلك كناية عن العداوة بعد الصداقة. و ضرب مثلا لمن فعل ذلك.

المقصود الثالث الأخذ في تعنيفه و توبيخه. و حكاية حاله في خيانته في معرض التوبيخ.

و ذلك قوله: فلا ابن عمّك. إلى قوله: هذه البلاد. و شبّهه بمن لم يرد اللّه بجهاده بل الدنيا، و بمن لم يكن على بيّنة من ربّه بل هو جاهل به و بوعده و وعيده. و وجه الشبه مشاركته لطالبى غير اللّه و الجاهلين به في طلب غيره و الإعراض عنه، و كذلك شبّهه بمن لم يكن له غرض من عبادته إلّا خدعة المسلمين عن دنياهم، و أشار إلى وجه الشبه بقوله: فلمّا أمكنتك الشدّة. إلى قوله: الكبيرة، أى فكما أنّ عرض الّذي يكيد غيره عن شي ء أن يترصّد الفرصة في أخذه و ينتهزها إذا وجدها فكذلك أنت في إسراعك بالوثوب على الخيانة و شبّه اختطافه لما أخذه من المال باختطاف الذئب الأزلّ دامية المعزى الكسيرة، و وجه الشبه سرعة أخذه له و خفّته له في ذلك، و خصّ الذئب الأزل لأنّ خفّة الوركين يعينه على سرعة الوثبة و الاختطاف، و دامية المعزى الكسيرة لأنّها أمكن للاختطاف لعدم الممانعة. ثمّ أخبر في معرض التوبيخ أنّه حمله إلى وطنه بمكّة، و كنّى بكونه رحيب الصدر به إمّا عن سروره و فرحه به أو عن كثرة ما حمل منه لأنّ من العادة إذا أراد الإنسان حمل شي ء في صدره و باعه حوى منه ما أمكنه حمله. و نصب رحيب و غير على الحال، و إضافة رحيب في تقدير الانفصال. ثمّ شبّهه في معرض التوبيخ و التقريع في حمله بمن حمل تراثه إلى أهله من والديه، و استفهم على سبيل التعجّب من حاله و الإنكار عليه على أمرين: أحدهما: عن إيمانه بالمعاد و خوفه من مناقشة اللّه في الحساب تذكيرا له، و نبّهه على أنّه كان معدودا في نظره من ذوى العقول. و أدخله في حيّز كان تنبيها له على أنّه لم يبق عنده كذلك. الثاني: عن كيفيّة إساغته للشراب و الطعام مع علمه أنّ ما يأكله و يشربه و ينكح به من هذا المال حرام لكونه مال المسلمين اليتامى منهم و المساكين و المجاهدين أفاء اللّه عليهم ليحرز به عباده و بلاده استفهام إنكار و تقريع بذكر معصية اللّه.

المقصود الرابع: أمره بعد التوبيخ الطويل بتقوى اللّه و ردّ أموال المسلمين عليهم، و توعّده إن لم يفعل

ثمّ أمكن اللّه منه أن يعذر إلى اللّه فيه: أى يبلغ إليه بالعذر فيه و بقتله، و ذكر الضرب بالسيف الموصوف بالصفة المذكورة اغلظ في الوعيد و أبلغ في الزجر.

المقصود الخامس: أقسم أنّ ولديه على قربهما منه و كرامتهما عليه لو فعلا كفعله من الخيانة لم يراقبهما في ذلك

حتّى يأخذ الحقّ منهما و يزيح الباطل عن مظلمتهما من مال أو غيره، و مراده أنّ غيرهم بطريق أولى في عدم المراقبة له. ثمّ أقسم القسم البارّ أنّه ما يسرّه أن يكون ما أخذه ابن عبّاس من أموال المسلمين حلالا له يخلفه ميراثا لمن بعده لما علمت أنّ جمع المال و ادّخاره سبب العذاب في الآخرة كما قال تعالى وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ«» الآية، و قسمه الأوّل كالعذر له في شدّة إنكاره عليه، و الثاني لتحقير ما أخذه، و بيان أنّه لو كان أخذه على وجه حلال فلا يصلح للقنية فكيف به و هو حرام، و ذلك ليتركه و يخرج عنه إلى أهله.

السادس: أمره بالإمهال على سبيل التهديد بقرب الوصول إلى الغاية الّتي هى الموت و الدفن و عرض أعماله عليه

بالمحلّ الّذي ينادي فيه الظالم بالحسرة و يتمنّى فيه مضيّعوا أمر اللّه و العمل الصالح الرجعة إلى الدنيا حين لا مخلص لهم ممّا هم فيه. و ذلك المحلّ هو عرصة القيامة. و ذكر النداء بالحسرة حين لا رجعة ليتأكّد التخويف و التهديد بتعداد الامور المنفّرة، و أمّا قوله: و لات حين مناص شبّهوا لات بليس و أضمروا فيها اسم الفاعل. و لا يستعمل لات إلّا مع حين، و قد جاءت حين مرفوعة بأنّها اسم لات، و قيل: إنّ التاء زائدة كهى في ثمّت و ربّت. و قد مرّ ذلك قبل.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 87-93)

ترجمه شرح ابن میثم

41 و من كتاب له ع إلى بعض عماله

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي- وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي- وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِي رَجُلٌ أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي- لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ- فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ- وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ- وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ- قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ- فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ- وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ- فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ- وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ- وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ- فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ- وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ- الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ- اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ- فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ- غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ- كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ- حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ- فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ- أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ- أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ- كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً- وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً- وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ- مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ- الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ- وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ- فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ- فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ- لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ- وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً- إِلَّا دَخَلَ النَّارَ- وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ- مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ- حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا- وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ- مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي- أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً- فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى- وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ- الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ- وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ

لغات

شعار: قسمتى از لباس است كه به بدن مرتبط است (آستر لباس- زيرپوش) بطانة الرجل: نزديكان و خواص مرد.

كلب الزّمان: سختى روزگار حرب العدوّ: دشمن سخت به خشم آمد فتك: قتل فريبكارانه و ناگهانى شغرت: پراكنده شد مجنّ: سپر ازلّ: سبك، چابك هواده: سازش ضحّ رويدا: كلمه اى است كه به كسى گفته مى شود كه مأمور به ايجاد آرامش است، اصل اين كلمه در باره مردى بوده است كه شترش را به هنگام ظهر علف مى دهد و او را سير نكرده تند مى راند، مى گويند ضحّ رويدا مناص: فرارگاه، جاى رهايى، رها شدن.

نصوص: فرار كردن، رها شدن

ترجمه

«امّا بعد، من تو را در امانت خود شريك ساختم و همچون جامه زيرين و آستر لباسم محرم رازم قرار دادم، و هيچ كس از خويشاوندانم براى يارى و مشورت با من و رساندن امانت از تو مورد اطمينان تر نبود، پس چون ديدى كه روزگار به پسر عمويت سخت گرفته است و دشمن با او در نبرد است، و امانت مردم [حكومت ] در معرض خطر تباهى است، و اين امّت سرگشته و پراكنده شده اند، تو هم به پسر عمويت پشت كردى و سپر را وارونه گرفتى، و با كسانى كه از او جدا شده اند، جدا شدى و با بدانديشان همراهى كردى، و با خيانتكاران تو هم به او خيانت كردى، بنا بر اين نه به پسر عمويت يارى و همراهى كردى و نه حق امانتدارى به جا آوردى، و گويا در جهاد خود خدا را در نظر نداشتى، و گويا دليل روشن از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با دنياى اين مردم با مكر و فريب عمل مى كردى، و مى خواستى از راه فريب اموالشان را به غارت ببرى، و چون زيادى خيانت به امّت، تو را قادر ساخت، تو هم زود حمله ور شدى، و هر چه را توانستى از اندوخته هاى امّت و از آن بيوه زنان و يتيمانشان، همچون گرگ چابك، ران بز از كار افتاده را ربودى، و آنها را با سينه فراخ به حجاز حمل كردى بدون احساس گنهكارى، افّ بر تو گويا تو ارث پدر و مادرت را براى كسانت فرستاده اى، سبحان اللَّه، آيا تو به رستاخيز ايمان ندارى و يا از حساب دقيق روز قيامت نمى ترسى اى كسى كه نزد ما از خردمندان محسوب مى شدى، چگونه آشاميدن و خوردن را گوارا مى شمارى در صورتى كه مى دانى از حرام مى خورى و از حرام مى آشامى كنيزان را مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى از مال يتيمان و بيچارگان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند اين اموال را براى آنها قرار داده و به وسيله آنان اين كشور را حفظ كرده است از خدا بترس و اموال اينان را به خودشان برگردان، كه اگر اين كار را نكردى و خدا مرا بر تو مسلّط كرد، البتّه نزد خدا عذرم پذيرفته است، تو را با شمشيرم، آن شمشيرى كه كسى را با آن نزده ام مگر اين كه داخل آتش جهنّم شده است، از پا در آورم. و به خدا سوگند اگر چنان كارى را حسن و حسين (ع) كرده بودند با ايشان در صلح نمى شدم، و هيچ خواسته آنان از من برآورده نمى شد، مگر اين كه حقّ را از ايشان باز پس مى گرفتم، و باطلى را كه از ظلم آنها پيدا شده بركنار مى كردم.

به خداوند پروردگار جهان سوگند، اگر آنچه را كه از مال مردم برده اى، به حلال از آن من باشد باعث خوشحالى من نمى شود كه براى كسان بعد از خود به ارث واگذارم.

پس آهسته بران و چنين تصوّر كن كه گويى به پايان كار رسيده اى و زير خاك دفن شده اى و اعمالت را به تو عرضه كرده اند، آنجا كه ستمكار از روى تأثّر و حسرت و اندوه فرياد مى زند، و تبهكار آرزوى برگشتن به دنيا را مى كشد، در صورتى كه هنگام، هنگام فرار نيست».

شرح

مى گويم (ابن ميثم): مشهور اين است كه اين نامه، خطاب به ابن عباس است، موقعى كه والى بصره بود. عبارات نامه خود، مشعر بر اين مطلب است، مثل عبارت: تو هم نسبت به پسر عمويت سپر را وارونه گرفتى، و مانند جمله: پس پسر عمويت را يارى و همراهى نكردى، و همچنين مطلبى كه نقل كرده اند، ابن عبّاس در پاسخ اين نامه به امام (ع) نوشت: «امّا بعد، نامه شما رسيد، نامه اى كه دريافتى مرا از بيت المال بصره، بزرگ قلم داد كرده بود، به جان خودم كه حقّ من در بيت المال بيشتر از مقدار دريافتى ام بوده است والسّلام». پس امام (ع) در پاسخ آن نامه نوشت: «امّا بعد، براستى شگفت آور است كه تو خود را مى ستايى بر اين كه در بيت المال بيشتر از يك فرد معمولى از مسلمين، حق دارى، و خود رستگارى هر چند كه آرزوى باطل داشته و مدّعى چيزى باشى كه تو را از گناهان نجات ندهد و حرامها را بر تو حلال نكند. با اين حال پندارى كه تو هدايت يافته و خوشبختى، به من اطّلاع دادند كه تو مكّه را وطن انتخاب كرده اى، و به آنجا سخت دل بسته اى چيزهاى تازه اى در مكّه، مدينه و طايف مى خرى و آنها را بوسيله نماينده ات انتخاب مى كنى و از پول ديگران بهاى آنها را مى پردازى، پس برگرد و تجديد نظر كن خدا تو را هدايت كند و به جانب خداوند پروردگارت برگرد و اموال مسلمانان را به خودشان برگردان، ديرى نخواهد پاييد كه تو از دوستانت جدا خواهى شد و آنچه را كه جمع آورده اى رها خواهى كرد، و در قطعه اى از زمين بدون متكى و فرش دفن خواهى شد، از دوستان جدا و مقيم خاك مى گردى، از آنچه به وجود آورده اى بى نياز، و به آنچه قبل از خود فرستاده اى نيازمند خواهى شد. والسّلام».

گروهى اين مطلب را منكر شده و گفته اند: كه عبد اللّه بن عباس هيچ گاه از على (ع) فاصله نگرفته است و روا نيست كه در باره او، چيزى را بگوييم كه قطب راوندى- خدايش بيامرزد- گفته است، بلكه اين نامه به عبيد اللّه نوشته شده است. و اين عقيده صحيح تر و نسبت نامه به عبيد اللّه مناسبتر است.

بدان كه هيچ كدام از اين دو گفته سندى ندارد: امّا گفتار اوّل، تنها اين مطلب كه ابن عبّاس بعيد است چنين كارى را كرده باشد كه به او نسبت داده اند، روشن است كه ابن عبّاس معصوم نبوده و على (ع) هم كسى نبود كه در راه حق از احدى بترسد، هر چند كه محبوبترين فرزندان او باشد همان طور كه در اين مورد به حسن و حسين (ع) در اين مثال زده تا چه رسد به پسر عمويش، بلكه لازم است به خويشاوندان نزديك در چنين مورد سخت تر بگيرد، و آنگهى سختگيرى و سرزنش و درشتى بر او باعث جدايى ابن عباس از امام (ع) نمى شود، زيرا روش امام (ع) اين بود كه هر گاه كسى از يارانش استحقاق مؤاخذه داشت، مؤاخذه مى كرد، چه بزرگ بود يا كوچك، چه نزديك بود يا دور، و هنگامى كه حقّ اللّه را از او باز پس مى گرفت، و يا آن شخص از كرده خود پشيمان مى شد، به همان حال قبلى نسبت به او باز مى گشت، چنان كه فرموده است: عزيز نزد من خوار است تا وقتى كه حقّ را از او بازستانم و ذليل نزد من عزيز است تا وقتى كه حقّ او را بازگيرم. بنا بر اين با محبّت عميق و پيوند خويشاوندى كه ما بين ايشان وجود داشته، درشتى و رودررويى ناخوشايند على (ع) با ابن عباس، جدايى و اختلافى را در ميان ايشان ايجاد نمى كرده است.

و اما مطلب دوم: عبيد اللّه كارگزار امام (ع) در يمن بود و چنين حرفى در باره او نقل نشده است.

در اين نامه چند مطلب است: اول: احسان خود را در مقام منّت گزارى بر او از چند جهت ياد آورى كرده است 1- او را در امانتى كه خداوندش او را بر آن امين دانسته، شركت داده است يعنى ولايت امر رعيت و اقدام به اصلاح امور دنيا و آخرت ايشان.

2- او را از جمله خواص و نديمان خود قرار داده است، و كلمه شعار را به همين منظور استعاره آورده است، از آن رو كه شعار چسبيده به او و همراه جسم و تن اوست.

3- او مطمئن ترين فرد از كسان وى در نزد او و نزديكترين كس به او بوده است، به دليل يارى و مشورت و سپردن امانت به وى.

مطلب دوم: امام (ع) پس از يادآورى نيكى خود نسبت به او، بديهاى او را نسبت به خود- در فاصله گرفتنش از امام و خوار گذاشتن و خيانت كردنش در مورد امانتى كه در اختيار داشته يادآورى كرده است- آن هم در وقتى كه مى بيند روزگار بر امام سخت گرفته و دشمن رودرروى او ايستاده و كلمه امامت و رهبرى از مسير حقّ خارج شده است تا روشن شود كه او در برابر نيكى امام (ع) ناسپاسى كرده است، تا نكوهش و سرزنش او وجه صحّتى داشته باشد آن گاه او را نكوهش و سرزنش كند، مقصود امام (ع) از اين نكوهش آن است كه وى از راه منحرف گشته و رعايت عدالت را نكرده است.

عبارت امام (ع): تو نسبت به پسر عمويت سپر را وارونه گرفتى، ضرب المثلى است در مورد كسى كه با دوست و برادر خود همراه باشد، بعد نسبت به او تغيير جهت دهد و دشمن او گردد، و اصل اين عبارت براى كسى بوده است كه با برادر خود يكرنگ و موافق بوده و روى سپرش به طرف او بود، و موقعى كه از او جدا و با او در ستيز شد، پشت سپرش را به جانب او گرفت تا خود را از شرّ او حفظ كند. در نتيجه اين عبارت كنايه از دشمنى بعد از دوستى شده است، و براى كسى كه چنين كارى بكند ضرب المثل گشته است.

مطلب سوم: امام (ع) به توبيخ و سرزنش وى مى پردازد و حالت او را در مورد خيانتكارى اش با اين عبارت بازگو مى كند: فلا ابن عمّك... هذه البلاد، و او را تشبيه كرده است به كسى كه در كوشش و تلاش خود، خدا را منظور نداشته بلكه هدفش دنيا بوده است، و نيز به كسى كه پروردگار خود را از روى دليل نشناخته بلكه نسبت به او و به وعد و وعيد او ناآگاه است. وجه شبه، همان مشاركت او با كسانى است كه غير خدا را مى جويند و نسبت به او جاهلند و در پى غير خدايند، در اين كه آنان از خدا اعراض كرده اند. و همچنين او را تشبيه به كسى كرده است كه از عبارت خود هدفى جز فريب مردم مسلمان و به چنگ آوردن دنياى آنها ندارد. و در عبارت: فلمّا امكنتك الشّدّة... الكبيرة به وجه شبه اشاره فرموده است، يعنى همان طور كه شخصى كه ديگرى را نسبت به چيزى فريب مى دهد، به دنبال فرصتى است تا آن چيز را به هنگام فرصت بربايد، تو نيز در سرعت اقدام به خيانت چنين بودى. و عمل وى را در ربودن مالى كه به چنگ آورده است، تشبيه كرده به ربودن ران بز از كار افتاده توسط گرگى چالاك، و وجه شبه به سرعت ربودن و خفّت و پستى او است. اما اين كه امام (ع) در اين تشبيه گرگ چابك را انتخاب كرده از آن روست كه لاغرى رانهاى وى او را كمك مى كند تا به تندى بجهد و طعمه را به سرعت بربايد و همچنين [به عنوان نامه 41 نهج البلاغه مشبّه به ] ران بز لاغر اندام را از آن جهت آورده است كه ممانعتى در كار نيست و آن براى ربودن آماده تر است.

آن گاه به عنوان نامه 41 نهج البلاغه توبيخ و سرزنش به او اطّلاع داده است كه وى آن اموال را به وطن خود، مكّه، منتقل كرده است، عبارت رحيب الصّدر كنايه است از شادمانى و خوشحالى وى به سبب اين اموال و يا كثرت اموالى كه او به اختيار خود گرفته است، زيرا طبيعى است كه هر گاه انسان چيزى را در دل بپرورد و دست يا زد، هر چه ممكنش باشد برداشت مى كند و به اختيار مى گيرد.

كلمات: رحيب، و غير، منصوبند بنا بر اين كه حال مى باشند، و اضافه رحيب به صدر، در تقدير انفصال است. سپس در مقام سرزنش و كوبيدن طرف در انتقال اموال، او را به كسى كه ارث پدر و مادرى اش را براى خانواده خود منتقل كند، تشبيه كرده است، و از باب تعجّب نسبت به جريان كار و اعتراض به او از دو مطلب پرسيده است: 1- از باب تذكّر به او، از ايمان وى به رستاخيز و بيم او از خشم خدا در روز حساب پرسيده است. و به او خاطرنشان كرده است كه وى در نظر امام از خردمندان به حساب آمده است و نيز او را در موضعى قرار داده است كه متوجّه شود، ديگر نزد امام (ع) جايگاه قبلى خود را ندارد.

2- از كيفيت گوارايى خوردن و آشاميدن او پرسيده است، با علم به اين كه آنچه مى خورد و مى آشامد و نكاحى كه مى كند، از همين مال حرامند، زيرا اين مال مال يتيمان و بيچارگان و مجاهدان مسلمان است كه خداوند بر آنها روا داشته است تا بدان وسيله بندگان و شهرهايش را حراست كنند، البته اين استفهام در سخن امام (ع) به معناى انكار و سرزنش است، زيرا كه امام (ع) با ياد آورى معصيت خدا او را نكوهش مى كند.

مطلب چهارم: او را پس از سرزنش طولانى به تقواى الهى و باز گرداندن اموال مسلمين به صاحبانشان فرمان داده است، و او را تهديد كرده است كه اگر اين كار را نكرد و بعد خداوند دست امام (ع) را بر او باز كرد در باره او نزد خدا معذور است يعنى در باره او و حتى كشتن او معذور خواهد بود. توصيف ضربت شمشير با ذكر صفاتى كه آورده است تهديد شديدترى و منع گوياترى است.

مطلب پنجم: سوگند ياد كرده است كه فرزندانش با همه نزديكى و ارجى كه نزد او دارند اگر همانند او خيانتى را مرتكب شده بودند، ملاحظه آنها را نمى كرد تا اين كه حق را از آنها باز ستانده، و باطل را نسبت به مال، يا غير مالى كه مورد ظلم آنها قرار گرفته بود مى زدود. و مقصود امام (ع) آن است كه حسنين (ع) را ملاحظه نكند، ديگران را به طريق اولى ملاحظه نخواهد كرد. آن گاه به پروردگار سوگند ياد كرده است كه آنچه را ابن عباس از اموال مسلمين برده است، اگر به حلال از آن او مى شد و براى كسان پس از خود به ارث مى نهاد باعث خوشحالى او نمى شد. زيرا او مى دانست جمع آورى و اندوختن مال باعث عذاب اخروى است. همان طور كه خداوند متعال فرموده است: وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ«» سوگند اول امام (ع) همچون عذرى براى شدت پرخاش بر اوست، و سوگند دوم براى بى ارزش جلوه دادن چيزهايى است كه او از بيت المال برداشته و بيان اين مطلب است كه اگر او از راه حلال هم آن مالها را دريافت كرده بود، ارزش اندوختن نداشت تا چه رسد كه از حرام است.

و آن را به ارث خواهد گذاشت و از اختيار او خارج مى شود و براى خانواده اش خواهد ماند.

مطلب ششم: او را امر به آرامش كرده است، از باب تهديد بر نزديك بودن رسيدن به آخر كار كه همان مرگ و دفن و عرضه اعمال در جايى است كه ستمگران از روى حسرت فرياد برمى آورند، و آنانى كه امر خدا و عمل صالح را از دست داده اند آرزوى بازگشت به دنيا را دارند، آن گاه كه راه فرارى براى آنان از آنچه بدان گرفتار آمده اند وجود ندارد، و آنجا همان عرصه رستاخيز است.

امام (ع) «فرياد با حسرت» را به هنگامى كه راه برگشت نيست، در سخنان خود آورده است تا بر ترساندن و تهديد با شمارى از امور نفرت آميز تأكيد كند، و امّا امام (ع) در اين عبارت در صورتى كه هنگام، هنگامه فرار نيست، لات را تشبيه به ليس كرده و اسم فاعل را در آن مقدّر دانسته است«».

و لات جز با كلمه «حين» استعمال ندارد، و حين، مرفوع است، چون اسم لات است []، و بعضى گفته اند: تاى در لات مانند تاى در ثمّة و ربّة زايده است، البتّه اين مطلب قبلا هم گذشت.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 143-152)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 40-

قلبت لابن عمك ظهر المجن فقرة 1- 2:

أمّا بعد فإنّي كنت أشركتك في أمانتي، و جعلتك شعاري و بطانتي، و لم يكن رجل من أهلي أوثق منك في نفسي لمواساتي و مؤازرتي، و أداء الأمانة إليّ. فلمّا رأيت الزّمان على ابن عمّك قد كلب، و العدوّ قد حرب، و أمانة النّاس قد خزيت، و هذه الأمّة قد فنكت و شغرت قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ ففارقته مع المفارقين، و خذلته مع الخاذلين، و خنته مع الخائنين. فلا ابن عمّك آسيت، و لا الأمانة أدّيت. و كأنّك لم تكن اللّه تريد بجهادك. و كأنّك لم تكن على بيّنة من ربّك. و كأنّك إنّما كنت تكيد هذه الأمّة عن دنياهم و تنوي غرّتهم عن فيئهم. فلمّا أمكنتك الشّدّة في خيانة الأمّة أسرعت الكرّة، و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت عليه من أموالهم المصونة لأراملهم و أيتامهم اختطاف الذّئب الأزلّ دامية المعزى الكسيرة، فحملته إلى الحجاز رحيب الصّدر بحمله غير متأثّم من أخذه كأنّك- لا أبا لغيرك- حدرت إلى أهلك تراثا من أبيك و أمّك. فسبحان اللّه أ ما تؤمن بالمعاد أو ما تخاف نقاش الحساب

اللغة:

الشعار: الثوب الملتصق بالجسم. و بطانتي: خاصتي. و المواساة: التسوية بالنفس. و المؤازرة: المناصرة. و كلب الزمان: اشتد. و حرب العدو- بكسر الراء- استأسد. و فنكت: كذبت. و شغرت: خليت. و المجن: الترس.

و آسيت: ساعدت. و غرتهم: غفلتهم. و الشدة: القدرة. و الذئب الأزل: سريع العدو. و الكسيرة: مكسورة القائمة يدها أو رجلها. و غير متأثم: غير مبال باقتراب الذنوب و الآثام. و حدرت: أسرعت.

الإعراب: ابن عمك مفعول آسيت، و رحيب حال من تاء المخاطب في حملته، و كذلك غير متأثم، و لا أبا «لا» نافية للجنس، و أبا اسمها، أشبعت الفتحة فصارت ألفا، و لغيرك خبر، و يقال هذا للتوبيخ مع التحامي من الدعاء على المخاطب.

المعنى: أكثر الباحثين أو الكثير منهم قالوا: ان هذه الرسالة كتبها الإمام لابن عمه عبد اللّه بن عبّاس، و كان قد اختاره لولاية البصرة، و لما اغتصب معاوية مصر، و قتل عاملها محمد بن أبي بكر خشي ابن عباس- كما نتصور- أن يطمع معاوية في البصرة، و يمثل فيها نفس الدور الذي مثله في مصر، و يكون مصير عاملها كمصير ابن أبي بكر.. فأخذ ما في بيت المال و توجه الى مكة و قال: «سلامات يا رأس» و يومئ الى ذلك قول الإمام: (فلما رأيت الزمان على ابن عمك قد كلب و العدو قد حرب.. قلبت لابن عمك ظهر المجن). و هذه الكلمة تقال لمن كان سلما لأخيه ثم صار حربا عليه.

و ابن عبّاس حبر و بحر علما و فهما، ما في ذلك ريب، و لكنه غير معصوم، و حياة العامل للإمام هي حياة الزهد و الحرمان من أكل المال بالباطل، و الحساب العسير على الدرهم فما دونه.. و لا يطيق هذا إلا معصوم أو شبيه بالمعصوم بخاصة ان عمال معاوية غارقون الى الآذان في الترف و النعيم.. و كلنا يعلم أن ابن عباس قطع شوطا بعيدا مع الإمام، و جاهد بين يديه جهادا عظيما، و ان له مواقف في نصرة الحق و أهله و محاربة الباطل و أنصاره- يشكرها له اللّه و رسوله، بل ان اللّه سبحانه قد استخلصه هو و نفر في عصره لا يتجاوزون عدد الأصابع، استخلصهم لإعلان الحق على الملأ، و إذاعته و الدعوة سرا و جهرا لحماة الدين و عصمة المؤمنين لا يبتغون جزاء و لا شكورا إلا الوسيلة الى اللّه و رحمته و النجاة من غضبه و عذابه.

(أما بعد، فإني كنت أشركتك في أمانتي إلخ).. ان اللّه سبحانه جعلني أمينا على مصالح عباده، و اخترتك شريكا و مساعدا لي على اداء هذه الأمانة حين جعلتك واليا على البصرة (و لم يكن رجل من أهلي إلخ).. وثقت بك دون الأقارب و الأرحام، لأنك كنت لي سندا و عضدا وفيا بعهدي و أمينا على سري (فلما رأيت الزمان- الى- أديت). كنت بي بارا ولي مطيعا، ثم عصيت و جفوت لما جفاني الدهر، فهل تريد أن تكون له عونا على أقرب الناس اليك، و أكثرهم رأفة و رحمة بك.

(و كأنك لم تكن- الى- الكسيرة). ان عملك يشبه عمل الجاهلين بدين اللّه، أو عمل المرائين الذين يرتقبون الفرصة حتى إذا سنحت وثبوا و غدروا تماما كما يثب الذئب على فريسة لا خلاص لها منه و لا فرار (فحملته الى الحجاز إلخ).. أخذت مال المسلمين تتنعم به في بلدك أنت و أهلك كأنك جنيته بكد يمينك، أو ورثته من قريبك. فأين خوفك من اللّه و حسابه يوم العذاب الأكبر.

ينادي الظالم بالحسرة.. فقرة 3- 4:

أيّها المعدود كان عندنا من ذوي الألباب كيف تسيغ شرابا و طعاما و أنت تعلم أنّك تأكل حراما و تشرب حراما و تبتاع الإماء و تنكح النّساء من مال اليتامى و المساكين و المؤمنين و المجاهدين الّذين أفاء اللّه عليهم هذه الأموال و أحرز بهم هذه البلاد. فاتّق اللّه و اردد إلى هؤلاء القوم أموالهم، فإنّك إن لم تفعل ثمّ أمكنني اللّه منك لأعذرنّ إلى اللّه فيك، و لأضربنّك بسيفي الّذي ما ضربت به أحدا إلا دخل النّار. و و اللّه لو أنّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذي فعلت ما كانت لهما عندي هوادة و لا ظفرا منّي بإرادة حتّى آخذ الحقّ منهما و أزيح الباطل من مظلمتهما. و أقسم باللّه ربّ العالمين ما يسرّني أنّ ما أخذت من أموالهم حلال لي أتركه ميراثا لمن بعدي. فضحّ رويدا فكأنّك قد بلغت المدى و دفنت تحت الثّرى و عرضت عليك أعمالك بالمحلّ الذي ينادي الظّالم فيه بالحسرة، و يتمنّى المضيّع الرّجعة و لات حين مناص.

اللغة:

تسيغ شراعا: تبلعه و يسهل عليك شربه. و أفاء المال عليه: جعله غنيمة له. و الهوادة: اللين و الرفق. و ضح: من ضحى الغنم إذا رعاها في الضحى، و المراد الأمر بالأناة. و المدى: الغاية. و المناص: المفر.

الإعراب:

كان عندنا «كان» زائدة دلت على الزمان الماضي و كفى، و كيف تسيغ «كيف» حال، و المصدر من أن الحسن و الحسين فاعل لفعل محذوف أي لو ثبت كون الحسن و الحسين، و مثل مفعول مطلق أو صفة لمفعول مطلق محذوف أي فعلا مثل الذي فعلت، و حين اسم لات، و خبرها محذوف أي و لات حين مناص كائن.

المعنى:

(أيها المعدود كان عندنا من أولي الألباب). هذا تعبير ثان عن قوله المتقدم: و لم يكن رجل من أهلي أوثق منك في نفسي (كيف تسيغ شرابا- الى- البلاد). ان المال الذي انتهبته ليس لك و لأبيك «انه للأرامل و الأيتام، و الفقراء و المساكين، و المجاهدين من أجل الإسلام، و المرابطين في ثغور المسلمين يدافعون عنها بسلاحهم و أرواحهم، فكيف تتصرف به، و تنفقه على طعامك و شرابك و خدمك و نسائك (فاتق اللّه و اردد إلخ).. الأموال الى أهلها و إلا أدبتك بما تستحق (و لأضربنك بسيفي الذي ما ضربت به أحدا إلا دخل النار) لأني لا أشهره إلا على من أشرك و بغى، و لا أضرب به إلا من أفسد و طغى.

(و و اللّه لو أن الحسن و الحسين إلخ).. أبدا لا فرق في الحق بين قريب و بعيد و سيد و مسود، فهذا سيد الكونين و خاتم النبيين حين أحس بدنو أجله قام خطيبا و قال: «أيها الناس من كنت جلدت له ظهرا فهذا ظهري فليستقد منه، و من كنت شتمت له عرضا فهذا عرضي فليستقد منه، و من أخذت له مالا فهذا مالي فليأخذ منه، و لا يخشى الشحناء من قبلي فإنها ليست من شأني». و قال: لو سرقت فاطمة لقطعت يدها. و ليس هذا تواضعا و كفى، و إنما هو خلق الإسلام، و شريعة القرآن، و به وحده نجد تفسير صلابة الإمام في الحق، و التزامه به، و حمله أهله و عماله عليه.

(و اقسم باللّه رب العالمين ما يسرني- الى- بعدي). كان الإيثار أبرز صفات الإمام، ينفق على المحاويج معظم ما يملك حتى الذي يجنيه بكد اليمين، و لا يبقي لنفسه و أهله إلا دون الكفاف عملا بسنّة رسول اللّه الذي قال: «ما أحب أن يكون لي مثل أحد ذهبا أنفقه في سبيل اللّه، أموت و أترك منه قيراطين».

هذا و هو حلال طيب، فكيف به إذا كان نارا و جحيما، كالمال الذي أخذه هذا العامل يتنعم به و يترك ما تبقى ميراثا لأبنائه (فضح رويدا إلخ).. تمهل و انتظر.. فأمامك قبر ساكن مظلم، و الحساب صعب عسير، و ما للظالمين من فرار و أنصار.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج3، ص 558-563)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار الاربعون و من كتاب له عليه السّلام الى بعض عماله

أمّا بعد، فإنّي كنت أشركتك في أمانتي، و جعلتك شعاري و بطانتي، و لم يكن في أهلي رجل أوثق منك في نفسي لمواساتي و موازرتي و أداء الأمانة إلىّ، فلمّا رأيت الزّمان على ابن عمّك قد كلب، و العدوّ قد حرب، و أمانة النّاس قد خزيت، و هذه الأمّة قد فنكت و شغرت، قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ، ففارقته مع المفارقين، و خذلته مع الخاذلين، و خنته مع الخائنين فلا ابن عمّك آسيت، و لا الأمانة أدّيت، و كأنّك لم تكن اللّه تريد بجهادك، و كأنّك لم تكن على بيّنة من ربّك، و كأنّك إنّما كنت تكيد هذه الأمّة عن دنياهم، و تنوي غرّتهم عن فيئهم، فلمّا أمكنتك الشّدّة في خيانة الأمّة أسرعت الكرّة، و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت عليه من أموالهم المصونة لأراملهم و أيتامهم اختطاف الذّئب الأزلّ دامية المعزى الكسيرة، فحملته إلى الحجاز رحيب الصّدر بحمله، غير متأثّم من أخذه، كأنّك- لا أبا لغيرك- حدرت إلى أهلك تراثك من أبيك و أمّك، فسبحان اللّه أما تؤمن بالمعاد أو ما تخاف نقاش الحساب أيّها المعدود- كان- عندنا من ذوى الألباب، كيف تسيغ شرابا و طعاما و أنت تعلم أنّك تأكل حراما و تشرب حراما و تبتاع الإماء و تنكح النّساء من مال اليتامى و المساكين و المؤمنين و المجاهدين الّذين أفاء اللّه عليهم هذه الأموال، و أحرز بهم هذه البلاد فاتّق اللّه و أردد إلى هؤلاء القوم أموالهم، فإنّك إن لم تفعل ثمّ أمكننى اللّه لأعذرنّ إلى اللّه فيك، و لأضربنّك بسيفى الّذي ما ضربت به أحدا إلّا دخل النّار و اللّه لو أنّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذي فعلت ما كانت لهما عندي هوادة، و لا ظفرا منّي بإرادة، حتّى آخذ الحقّ منهما، و أزيل الباطل عن مظلمتهما، و أقسم باللّه ربّ العالمين: ما يسرّني أنّ ما أخذته من أموالهم حلال لي أتركه ميراثا لمن بعدي، فضحّ رويدا فكأنّك قد بلغت المدى، و دفنت تحت الثّرى، و عرضت عليك أعمالك بالمحلّ الّذي ينادى الظّالم فيه بالحسرة، و يتمنّى المضيّع فيه الرّجعة، و لات حين مناص.

اللغة

(الأمانة): الوديعة، قال الشارح المعتزلي «ص 168 ج 16»: جعلتك شريكا فيما قمت فيه من الأمر، و ائتمننى اللّه عليه من سياسة الأمّة، و سمّى الخلافة أمانة، (الشعار): ما يلي الجسد من الثياب، (و بطانة الرجل): خاصّته، (كلب الزمان) اشتدّ، (حرب العدوّ): استأسد و اشتدّ غضبه، (و الفنك): التعدّي و الغلبة (شغرت) الأمّة: خلت من الخير، و شغر البلد خلا من الناس و قيل معناه: تفرّقت.

(و قلبت له ظهر المجنّ): إذا كنت معه فصرت عليه، و أصل ذلك أنّ الجيش إذا لقوا العدوّ كانت ظهور مجانّهم إلى وجه العدوّ، و إذا صاروا مع العدوّ قلبوها إلى رئيسهم الّذي فارقوه. (أسرعت الكرّة) أي حملت على جمع الأموال (الذّئب الأزلّ): خفيف الوركين و ذلك أشدّ على عدوه، (نقاش الحساب): مناقشته، (و الهوادة): المصالحة و المصانعة (فضحّ رويدا) أمر بالأناة و السكون، و أصلها الرّجل يطعم إبله ضحى و يسيرها مسرعا ليسير فلا يشبعها: فيقال له: ضحّ رويدا، (المناص): المهرب و المخلص و (النّوص): الهرب و التخلّص.

الاعراب

ابن عمّك: مفعول مقدّم لقوله: «آسيت»، اللّه: مفعول تريد قدّم عليه و جملة تريد بجهادك خبر لم تكن، اختطاف الذّئب مفعول مطلق نوعى لقوله: «اختطفت»، كان: كأنه زائدة أن ما أخذت: مؤوّل بالمصدر أى المأخوذ من أموالهم و فاعل لقوله «يسرّني» و حلال بدل منه، رويدا نائب للمفعول المطلق و صفة لمحذوف أى ضحى رويدا، حين مناص اسم لا و خبرها محذوف.

المعنى

و ممّا يوجب الأسف المحرّق هذا الكتاب المخاطب به أحد خواصّه من بني عشيرته و الأكثر على أنه عبد اللّه بن عبّاس، فالظاهر أنه لما كتب عليه السّلام إليه كتابه بعد مقتل محمّد بن أبي بكر، و قد مرّ آنفا أيس ابن عبّاس من إدامة حكومته العادلة و علم أنّ الحكومة تقع في يد أعدائه و أعداء بني هاشم و أقلّ ما ينتقمون منهم منعهم عن حقوقهم و ايقاعهم في ضيق المعاش و ضنك العيش فادّخر من بيت مال البصرة مقادير يظهر من كتابه عليه السّلام أنها كثيرة تسع لابتياع العقار في مكّة و المدينة و الطائف و ابتياع العبيد و نكاح الأزواج. و قد أثر عمله هذا في قلبه الشريف حيث يتوجّه إلى تأمين معاش عشرات الالوف من الأرامل و الأيتام اللّاتى قتل أزواجهنّ و آباؤهم في معارك جمل و صفيّن و لا كفيل لهنّ في معاشهنّ، و كان ما يجمع في بيت مال البصرة مبلغا كثيرا يسدّ كثيرا من حاجته في هذه الأرامل و الأيتام فالتهب قلبه الشريف من هذا الاختطاف و الاختلاس الّذي ارتكبه مثل ابن عبّاس أو من يقارنه أو يقاربه من أهله و عشيرته، فرماه من لسانه الشّريف بسهام ما أغرزها في القلب و سيوف ما أقطعها للوتين و كان ابن عباس يتوجّه إلى حالة عليّ الروحيّة فيبادر إلى جوابه بأخصر عبارة و يشير إلى عذره في خيانته. قال الشارح المعتزلي «ص 170 ج 16 ط مصر»: و قد روى أرباب هذا القول «أى القول بأنّ هذا الكتاب خطاب إلى عبد اللّه بن عبّاس» أنّ عبد اللّه بن عبّاس كتب إلى عليّ عليه السّلام جوابا عن هذا الكتاب، قالوا: و كان جوابه: أمّا بعد، فقد أتاني كتابك تعظّم عليّ ما أصبت من بيت مال البصرة، و لعمري إنّ حقّي في بيت المال أكثر ممّا أخذت، و السّلام. هذا و قد ذكر في نسخة شرح ابن أبي الحديد كتابا منه إلى بعض عمّاله لم يذكر في نسخة شرح ابن ميثم نذكره هنا تتميما للفائدة قال: الأصل: و من كتاب له عليه السّلام إلى بعض عمّاله: أمّا بعد، فقد بلغني عنك أمر إن كنت فعلته فقد أسخطت ربّك، و عصيت إمامك، و أخزيت أمانتك، بلغني أنّك جرّدت الأرض فأخذت ما تحت قدميك و أكلت ما تحت يديك، فارفع الىّ حسابك، و اعلم أنّ حساب اللّه أعظم من حساب النّاس، و السّلام.

الترجمة

از نامه اى كه آن حضرت عليه السّلام بيكى از كارگزارانش نوشت: أمّا بعد براستى كه من تو را در رياست خود كه سپرده بمن بود شريك كردم و تو را همراز دل و همكار حكمرانى خويش نمودم، در ميان خاندانم در نظرم مردى از تو بيشتر براى همدردى و پشتيبانيم وجود نداشت، و در پرداخت سپرده و أمانت بهتر مورد اعتماد نبود، چون ديدى كه روزگار بر عمو زاده ات دست انداخت و سخت گرفت و دشمن چيره شد و اختيار را از دست گرفت، و مردم در أمانت دارى خيانت كردند و برسوائي گرائيدند، و اين ملت اسلامى ربوده شده و پريشان و بدبخت گرديد، تو پشت بعموزاده خود دادى و از او برگشتى، و بهمراهى آنان كه از او جدا شدند جدا شدى و بهمراهى آن دسته بيوفا از او گسستى و با خيانتكاران وى پيوستى، نه با عموزاده خود همدردى و غمخوارى كردى، و نه أمانت خود را پرداختى، گويا اين كه تو در جهاد و تلاش خود خدا را نخواستى و گويا كه در برابر پروردگارت گواه روشن بر طريقه حق نداشتى، و گويا كه همانا تو براى بدست آوردن دنياى اين ملت با آنها نيرنگ باختى و در دل داشتى كه آنها را فريب بدهى و بيت المال آنها را براى خودت ببرى، و چون سختى روزگار براى خيانت بر امّت بتو فرصت داد شتابانه بيورش پرداختى و بزودى جست و خير را آغاز كردى، و هر چه را توانستي از أموال آنان كه پشتوانه زندگى بيوه زنان و كودكان بى پدر آنان بود در ربودى چونان كه گرگ لاغر كفل بزغاله شكسته استخوان خونين را در مى ربايد. اين أموال بيت المال را بر گرفتى و با دل خوش بحجاز فرستادى و خود را از برگرفتن آن گناه كار ندانستى، گويائى كه- جز تو بى پدر باد- ارث پدر و مادرت را بسوى خاندانت سرازير كردى، سبحان اللّه، تو بروز رستاخيز ايمان ندارى تو از خورده گيري حساب قيامت خبر ندارى اي آنكه نزد ما در شمار خردمندان و دلداران و هشياران بودي چگونه بر خود نوشابه و خوراكى را گوارا مى داري كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى و چطور از مال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و جانبازان كنيزان مى خرى و زنانى بهمسرى در مى آورى از مال كسانى كه خداوند اين أموال را غنيمت و بهره آنها مقرر داشته و بوجود آنها اين بلاد اسلامى را در برابر دشمنان نگه داشته است، از خدا بپرهيز أموال اينان را بدانها باز گردان، زيرا اگر اين كار را نكنى، و مال مردم را به آنها باز پس ندهى و سپس خداوند مرا بر تو مسلّط كند و بچنگ من افتى من نزد خداوند در عقوبت تو معذورم و هر آينه تو را از دم تيغ خود بگزرانم، همان شمشيرى كه بكسى نزدم مگر آنكه بدوزخ رفت. بخدا سوگند اگر حسن و حسينم بمانند كاري كه تو كردي بكنند براى آنها در نزد من هيچ مسامحه و سازشى نيست و بجلب اراده من بسود خود پيروز نخواهند شد تا آنكه حق را از آنها بستانم و زنگ باطل را از ستمى كه كردند بزدايم، من بخداوند پروردگار جهانيان سوگند مى خورم: كه خوش نداشتم آنچه را تو بر گرفتى و بردى از أموال مردم برايم از راه حلال ميسر باشد و آنها را براى كسانم پس از خود بارث بگذارم. آرام بران و بينديش گويا تو باخر عمر خود رسيدي، و زير خاك تيره بگور اندر شدى و كردارت برخت كشيده شده، در همان جا كه ستمكار فرياد افسوس بر آورد، و بنده ضايع روزگار و بدكردار آرزوى برگشت بدنيا دارد، و راه چاره اي وجود ندارد.

«ترجمه نامه اى كه در شرح ذكر شده است»:

أمّا بعد بمن از تو گزارش كاري رسيده كه اگر آن را كرده باشى محقّقا پروردگار ترا بخشم آوردي و امام خود را نافرمانى كردي، و أمانت خود را خيانت كردى، و كارش را برسوائى كشاندي، بمن گزارش رسيده كه تو سر زمين حكومتت را لخت كردى، و هر چه زير پايت بوده بر گرفتى و آنچه در پيش رويت بوده خوردي حساب خود را بمن صورت بده و بدانكه حساب خداوند از حساب مردم بزرگتر است، و السّلام.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 72-78)

شرح لاهیجی

الكتاب 39

و من كتاب له (- ع- ) الى عبد اللّه بن العبّاس يعنى از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى عبد اللّه پسر عبّاس امّا بعد فانّى كنت اشركتك فى امانتى و جعلتك شعارى و بطانتى و لم يكن فى اهلى رجل اوثق منك فى نفسى لمواساتى و موازرتى و اداء الامانة الىّ فلمّا رايت الزّمان على بن عمّك قد كلب و العدوّ قد حرب و امانة النّاس قد خزيت و هذه الأمّة قد فتكت و شغرت قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ ففارقته مع المفارقين و خذلته مع الخاذلين و خنته مع الخائنين فلابن عمّك اسيت و لا الأمانة ادّيت يعنى بعد از حمد خدا و نعت رسول (- ص- ) پس بتحقيق كه من بودم كه شريك گردانيدم تو را در امانت و خلافت من و گردانيدم تو را پيراهن من و آستر جامه خلافت من و نه بود در اهل و خويشان من مردى معتمدتر از تو در پيش نفس من از براى يارى كردن من و اعانت من و اداء امانت اموال بيت المال بسوى من پس در هنگامى كه ديدى كه روزگار بر پسر عمّ تو سخت گرفته است و دشمن خشم كرده است و امانت مردمان خيانت شده است و اين امّت فرصت جستند و بيخبر گشتند بر گردانيدى تو از براى پسر عمّ تو پشت سپر يعنى رو از او گردانيدى پس جدا گشتى از او با جدا شدگان و فرو گذاشتى يارى او را با فرو گذاشتگان و خيانت كردى با او با خيانت كنندگان پس نه پسر عمّ تو را يارى كردى و نه امانت را ادا كردى و كانّك لم تكن اللّه تريد بجهادك و كانّك لم تكن على بيّنة من ربّك و كانّك انّما كنت تكيد هذه الأمّة عن دنياهم و تنوى عزّتهم عن فيئهم فلمّا امكنتك الشّدّة فى خيانة الامّة اسرعت الكرّة و عاجلت الوثبة و اختطفت ما قدرت عليه من اموالهم المصونة لأراملهم و ايتامهم اختطاف الذّئب الأزلّ دامية المعزى الكسيرة فحملته الى الحجاز رحيب الصّدر بحمله غير متأثّم من اخذه كانّك لا ابا لغيرك حدرت على اهلك تراثك من ابيك و امّك يعنى و گويا كه تو نبودى كه خدا را اراده كنى در جهاد كردن تو و گويا كه تو نبودى بر برهان يقينى در ايمان به پروردگار تو و گويا تو نبودى مگر اين كه خدعه و مكر مى كردى با اين امّت از جهة دنياى ايشان و قصد كردى كه فريب دهى ايشان را از غنيمت ايشان پس در هنگامى كه ممكن و ميسّر شد تو را شدّت در خيانت كردن با اين امّت تند گرديدى در حمله كردن و تعجيل كردى در بر جستن و در ربودى آن چه را كه توانائى داشتى بر ان از مالهاى ايشان كه محافظت شده بود از براى مصارف زنان بيوه ايشان و اطفال بى پدر ايشان مانند در ربودن گرگ تند درنده خون الود بزغاله شكسته را پس بار كردى انمال را بسوى ولايت حجاز در حالتى كه گشاده سينه و خوش حال بودى در حمل ان و باك نداشتى از گناه بر داشتن ان گويا كه تو پدر مباد از براى غير تو فرود اوردى بسوى اهل تو ميراث تو را از پدر و مادر تو فسبحان اللّه اما تؤمن بالمعاد او ما تخاف نقاش الحساب ايّها المعدود كان عندنا من ذوى الألباب كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انّك تأكل حراما و تشرب حراما و تبتاع الإماء و تنكح النّساء من مال اليتمى و المساكين و المؤمنين و المجاهدين الّذين افاء اللّه عليهم هذه الأموال و احرز بهم هذه البلاد فاتّق اللّه و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم فانّك ان لم تفعل ثمّ امكننى اللّه منك لاعذرنّ الى اللّه فيك و لاضربنّك بسيفى الّذى ما ضربت به احدا الّا دخل النّار يعنى پس تسبيح ميكنم خدا را تسبيح كردنى در مقام تعجّب كه ايا ايمان نياورده ببرگشتن در قيامت يا نمى ترسى مناقشه در حساب روز جزا را اى شمرده شده در نزد ما از صاحبان عقول چگونه گوارا دارى تو آشاميدن و خوردن را و حال آن كه تو مى دانى بتحقيق كه تو مى خورى حرام را و مياشامى حرام را و مى خرى كنيزان را و نكاح ميكنى زنان را از مال يتيمان و بيچارگان و مؤمنان و جهاد كنندگان آن چنانى كه غنيمت داده است خدا بر ايشان مالها را و محافظت كرده است بسبب ايشان اين شهرها را پس بپرهيز خدا را و ردّ كن بسوى اين جماعت اين مالهاى ايشان را پس بتحقيق كه تو اگر ردّ نكردى پس مسلّط گردانيد مرا خدا بتو هر اينه من معذور خواهم بود در پيش خدا در باره عقوبت تو هر اينه مى زنم تو را بشمشير من آن چنان شمشيرى كه نزدم بان شمشير احدى را مگر اين كه داخل شد آن كس در اتش جهنّم و اللّه لو انّ الحسن و الحسين فعلا مثل فعلك الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة و لا ظفرا منّى بارادة حتّى اخذ الحقّ منهما و اريح الباطل عن مظلمتهما و اقسم باللّه ربّ العالمين ما يسرّنى انّ ما اخذته من اموالهم حلال لى اتركه ميراثا لمن بعدى يعنى سوگند بخدا كه اگر فرزندانم حسن و حسين كرده باشند مانند كردن تو كارى را كه كرده نبود مر ايشان را در نزد من رخصتى و ظفر نمى يافتند از جانب من بمرادى تا اين كه مى گرفتم حقّ را از ايشان و نيست مى گردانيدم باطل را از مظلمه ايشان يعنى اداء مى كردم حقّ را بحقّ دار و قسم ياد ميكنم بخدا پروردگار عالميان كه خوشحال نمى گرداند مرا اين كه آن چه را كه تو گرفته از اموال ايشان باشد حلال از براى من واگذارم انرا از براى ميراث كسى كه باشد بعد از من فضحّ رويدا فكانّك قد بلغت المدى و دفنت تحت الثّرى و عرضت عليك اعمالك بالمحلّ الّذى ينادى الظّالم فيه بالحسرة و يتمنّى المضيّع الرّجعة و لات حين مناص يعنى صبر كن اندك وقتى پس گويا كه تو رسيده بنهايت عمر تو و دفن شده در زير خاك و اظهار شده است بر تو كارهاى تو در مكانى كه ندا ميكند ستمكار در آن مكان حسرت و ندامت را و تمنّا ميكند ضايع سازنده حقوق برگشتن بدنيا را از براى اداء حقوق و حال آن كه نيست ان هنگام هنگام گريختن از عذاب

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 263و264)

شرح ابن ابی الحدید

41 و من كتاب له ع إلى بعض عماله

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي- وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي- وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِي رَجُلٌ أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي- لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ- فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ- وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ- وَ هَذِهِ الْأُمَّةُ قَدْ فَتَكَتْ وَ شَغَرَتْ- قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ- فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ- وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ- فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ- وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ- وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ- وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ- فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ- وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ- الْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ- اخْتِطَافَ الذِّئْبِ الْأَزَلِّ دَامِيَةَ الْمِعْزَى الْكَسِيرَةَ- فَحَمَلْتَهُ إِلَى الْحِجَازِ رَحِيبَ الصَّدْرِ بِحَمْلِهِ- غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ- كَأَنَّكَ لَا أَبَا لِغَيْرِكَ- حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ- فَسُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ- أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ- أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي الْأَلْبَابِ- كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً- وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً- وَ تَبْتَاعُ الْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ النِّسَاءَ- مِنْ أَمْوَالِ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُجَاهِدِينَ- الَّذِينَ أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْأَمْوَالَ- وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ الْبِلَادَ- فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ- فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ- لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اللَّهِ فِيكَ- وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً- إِلَّا دَخَلَ النَّارَ- وَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ- مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لَا ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ- حَتَّى آخُذُ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا- وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ- مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي- أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً- فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَى- وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ- الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ- وَ يَتَمَنَّى الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ وَ لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ أشركتك في أمانتي- جعلتك شريكا فيما قمت فيه من الأمر- و ائتمنني الله عليه من سياسة الأمة- و سمى الخلافة أمانة- كما سمى الله تعالى التكليف أمانة في قوله- إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ- فأما قوله و أداء الأمانة إلي فأمر آخر- و مراده بالأمانة الثانية ما يتعارفه الناس من قولهم- فلان ذو أمانة أي لا يخون فيما أسند إليه- . و كلب الزمان اشتد و كذلك كلب البرد- .

و حرب العدو استأسد- و خزيت أمانة الناس ذلت و هانت- . و شغرت الأمة خلت من الخير- و شغر البلد خلا من الناس- . و قلبت له ظهر المجن- إذا كنت معه فصرت عليه- و أصل ذلك أن الجيش إذا لقوا العدو- و كانت ظهور مجانهم إلى وجه العدو- و بطون مجانهم إلى وجه عسكرهم- فإذا فارقوا رئيسهم و صاروا مع العدو- كان وضع مجانهم بدلا من الوضع الذي كان من قبل- و ذلك أن ظهور الترسة لا يمكن أن تكون- إلا في وجوه الأعداء لأنها مرمى سهامهم- . و أمكنتك الشدة أي الحملة- . قوله أسرعت الكرة- لا يجوز أن يقال الكرة إلا بعد فرة- فكأنه لما كان مقلعا في ابتداء الحال- عن التعرض لأموالهم- كان كالفار عنها- فلذلك قال أسرعت الكرة- . و الذئب الأزل الخفيف الوركين- و ذلك أشد لعدوه و أسرع لوثبته- و إن اتفق أن تكون شاة من المعزى كثيرة و دامية أيضا- كان الذئب على اختطافها أقدر- . و نقاش الحساب مناقشته- . قوله فضح رويدا- كلمة تقال لمن يؤمر بالتؤدة و الأناة و السكون- و أصلها الرجل يطعم إبله ضحى- و يسيرها مسرعا ليسير فلا يشبعها- فيقال له ضح رويدا

اختلاف الرأي فيمن كتب له هذا الكتاب

و قد اختلف الناس في المكتوب إليه هذا الكتاب- فقال الأكثرون إنه عبد الله بن العباس رحمه الله- و رووا في ذلك روايات- و استدلوا عليه بألفاظ من ألفاظ الكتاب كقوله- أشركتك في أمانتي و جعلتك بطانتي و شعاري- و أنه لم يكن في أهلي رجل أوثق منك- و قوله على ابن عمك قد كلب- ثم قال ثانيا قلبت لابن عمك ظهر المجن- ثم قال ثالثا و لابن عمك آسيت- و قوله لا أبا لغيرك- و هذه كلمة لا تقال إلا لمثله- فأما غيره من أفناء الناس- فإن عليا ع كان يقول لا أبا لك- . و قوله أيها المعدود كان عندنا من أولي الألباب- و قوله لو أن الحسن و الحسين ع- و هذا يدل على أن المكتوب إليه هذا الكتاب- قريب من أن يجري مجراهما عنده- . و قد روى أرباب هذا القول أن عبد الله بن عباس- كتب إلى علي ع- جوابا من هذا الكتاب قالوا و كان جوابه- أما بعد فقد أتاني كتابك- تعظم علي ما أصبت من بيت مال البصرة- و لعمري أن حقي في بيت المال أكثر مما أخذت و السلام- . قالوا

فكتب إليه علي ع أما بعد فإن من العجب أن تزين لك نفسك- أن لك في بيت مال المسلمين من الحق- أكثر مما لرجل واحد من المسلمين- فقد أفلحت إن كان تمنيك الباطل- و ادعاؤك ما لا يكون ينجيك من المأثم- و يحل لك المحرم- إنك لأنت المهتدي السعيد إذا- و قد بلغني أنك اتخذت مكة وطنا- و ضربت بها عطنا- تشتري بها مولدات مكة و المدينة و الطائف- تختارهن على عينك و تعطي فيهن مال غيرك- فارجع هداك الله إلى رشدك و تب إلى الله ربك- و أخرج إلى المسلمين من أموالهم- فعما قليل تفارق من ألفت و تترك ما جمعت- و تغيب في صدع من الأرض غير موسد و لا ممهد- قد فارقت الأحباب و سكنت التراب و واجهت الحساب- غنيا عما خلفت فقيرا إلى ما قدمت- و السلام

قالوا فكتب إليه ابن عباس- أما بعد فإنك قد أكثرت علي- و و الله لأن ألقى الله قد احتويت على كنوز الأرض كلها- و ذهبها و عقيانها و لجينها- أحب إلي من أن ألقاه بدم امرئ مسلم و السلام- . و قال آخرون و هم الأقلون هذا لم يكن- و لا فارق عبد الله بن عباس عليا ع و لا باينه و لا خالفه- و لم يزل أميرا على البصرة إلى أن قتل علي ع- . قالوا و يدل على ذلك- ما رواه أبو الفرج علي بن الحسين الأصفهاني- من كتابه الذي كتبه إلى معاوية من البصرة- لما قتل علي ع- و قد ذكرناه من قبل- قالوا و كيف يكون ذلك و لم يخدعه معاوية- و يجره إلى جهته- فقد علمتم كيف اختدع كثيرا من عمال أمير المؤمنين ع- و استمالهم إليه بالأموال- فمالوا و تركوا أمير المؤمنين ع- فما باله و قد علم النبوة التي حدثت بينهما- لم يستمل ابن عباس و لا اجتذبه إلى نفسه- و كل من قرأ السير و عرف التواريخ- يعرف مشاقة ابن عباس لمعاوية بعد وفاة علي ع- و ما كان يلقاه به من قوارع الكلام و شديد الخصام- و ما كان يثني به على أمير المؤمنين ع- و يذكر خصائصه و فضائله- و يصدع به من مناقبه و مآثره- فلو كان بينهما غبار أو كدر لما كان الأمر كذلك- بل كانت الحال تكون بالضد لما اشتهر من أمرهما- . و هذا عندي هو الأمثل و الأصوب- . و قد قال الراوندي المكتوب إليه هذا الكتاب- هو عبيد الله بن العباس لا عبد الله- و ليس ذلك بصحيح- فإن عبيد الله كان عامل علي ع على اليمن- و قد ذكرت قصته مع بسر بن أرطاة فيما تقدم- و لم ينقل عنه أنه أخذ مالا و لا فارق طاعة- .

و قد أشكل علي أمر هذا الكتاب- فإن أنا كذبت النقل و قلت- هذا كلام موضوع على أمير المؤمنين ع- خالفت الرواة- فإنهم قد أطبقوا على رواية هذا الكلام عنه- و قد ذكر في أكثر كتب السير- و إن صرفته إلى عبد الله بن عباس صدني عنه- ما أعلمه من ملازمته لطاعة أمير المؤمنين ع- في حياته و بعد وفاته- و إن صرفته إلى غيره- لم أعلم إلى من أصرفه من أهل أمير المؤمنين ع- و الكلام يشعر بأن الرجل المخاطب من أهله و بني عمه- فأنا في هذا الموضع من المتوقفين

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 167-172)

شرح نهج البلاغه منظوم

(41) و من كتاب لّه عليه السّلام (إلى بعض عمّاله:)

أمّا بعد، فإنّى كنت أشركتك في أمانتى، و جعلتك شعاري و بطانتى، و لم يكن في أهلى رجل أوثق منك في نفسى لمواساتى و موازرتى و أداء الأمانة إلىّ، فلمّا رأيت الزّمان على ابن عمّك قد كلب، و العدوّ قد حرب، و أمانة النّاس قد خزيت، و هذه الأمّة قد فتكت و شغرت، قلبت لابن عمّك ظهر المجنّ، ففارقته مع المفارقين، و خذلته مع الخاذلين، و خنته مع الخائنين، فلا ابن عمّك اسيت، و لا الأمانة أدّيت، و كأنّك لم تكن اللَّه تريد بجهادك، و كأنّك لم تكن على بيّنة من رّبّك و كأنّك إنّما كنت تكيد هذه الأمّة عن دنياهم، و تنوى غرّتهم عن فيئهم، فلمّا أمكنتك الشّدّة في خيانة الأمّة أسرعت الكرّة، و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت عليه من أموالهم المصونة لأراملهم و أيتامهم اختطاف الذّئب الأزلّ، دامية المعزى الكسيرة فحملته إلى الحجاز رحيب الصّدر بحمله، غير متأثّم من أخذه، كأنّك- لا أبا لغيرك- حدرت إلى أهلك تراثك من أبيك و أمّك، فسبحان اللَّه أما تؤمن بالمعاد أو ما تخاف نقاش الحساب أيّها المعدود كان عندنا من ذوى الألباب، كيف تسيغ شرابا وّ طعاما وّ أنت تعلم أنّك تأكل حراما و تشرب حراما و تبتاع الأماء و تنكح النّساء من مال اليتامى و المساكين و المؤمنين المجاهدين الّذين أفاء اللَّه عليهم هذه الأموال، و أحرز بهم هذه البلاد فاتّق اللَّه و اردد إلى هؤلاء القوم أموالهم، فإنّك إن لّم تفعل ثمّ أمكنى اللَّه منك لأعذرنّ إلى اللَّه فيك، و لأضربنّك بسيفى الّذى ما ضربت به أحدا إلّا دخل النّار و اللَّه لو أنّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة، وّ لا ظفرا منّى بإرادة، حتّى اخذ الحقّ منهما، و أزيل الباطل عن مّظلمتهما، و أقسم باللّه ربّ العالمين: ما يسرّنى أنّ ما أخذته من أموالهم حلال لّى أتركه ميراثا لّمن بعدى، فضحّ رويدا فكأنّك قد بلغت المدى، و دفنت تحت الثّرى، و عرضت عليك أعمالك بالمحلّ الّذى ينادى الظّالم فيه بالحسرة، و يتمنّى المضيّع فيه الرّجعة و لات حين مناص.

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه بيكى از عمّال خويش نگاشته اند: (و آن شخص را از بى مبالاتى، و حيف و ميل كردن بيت المال نكوهش فرموده اند، و برخى گمان برده اند، مخاطب ابن عبّاس است، لكن جلالت شان، و مقام دانش، و شدّت دوستى عبد اللَّه ابن عباس نسبت بحضرت أمير المؤمنين چيزى است كه بر هيچكس پوشيده نيست و مخالف و مؤالف وى را ستوده اند، و اگر معدودى از مورّخين در قدح او سخنى دارند، ديگران آنها را مردود دانسته اند، و يكى از جاهائى كه نكوهشگران را بر ابن عبّاس دلير ساخته است همانا ايراد نامه ذيل است، كه با اين كه بعنوان نامه 41 نهج البلاغه يا ابن عبّاس شروع نشده است، معذلك جملاتى دارد كه خواننده يقين پيدا ميكند كه آن جز بابن عبّاس نوشته نشده است، و شرّاح نهج البلاغه در اين مورد سرگردان مانده اند، عدّه گويند ممكن است اين نامه بعبد اللَّه ابن عبّاس كه فرماندار يمن و چندان پاى بند ديانت نبوده نوشته شده باشد، لكن در اقامه دليل معطّل مانده اند، دسته ديگر كه خواسته اند ابن عبّاس را مخاطب دانند از جلالت شأن و بزرگى مقامش در بوك و بيم افتاده اند از جمله ابن ابى الحديد گويد: امر اين نامه بر من دشوار افتاده است، اگر بخواهم بگويم اين نامه از حضرت امير نيست كه تكذيب رواة جايز نباشد، و اگر بخواهم بگويم بابن عبّاس نوشته شده است كه آنچه از ملازمت و اطاعت ابن عبّاس در زمان حيات، و پس از وفات حضرت امير المؤمنين برايم روشن شده است، اجازه نمى دهد كه او را مخاطب بابن خطاب بدانم، و اگر بغير از ابن عبّاس نسبت دهيم، نمى دانيم حضرت آن را بكدام يك از بنى اعمامشان نگاشته اند، و در هر صورت من در اينجا از متوقّفينم.

مترجم گويد: از مطالعه مطالب و جملات مكتوب ظنّ نزديك بيقين براى انسان حاصل مى شود كه مخاطب ابن عبّاس است، لكن روى اصل مذهب شيعه بجز چهارده نفر محمّد و آل محمّد صلوات اللَّه و سلامه عليهم أجمعين كه مأمون از گناه اند، باقى بشر از خطا و لغزش ايمن نمى باشند، ممكن است وقتى براى ابن عبّاس كه بر سرير حكمرانى نيز متمكّن بوده، تمايلى بدنيا پيدا شده باشد، كه موجبات نگارش اين نامه را فراهم ساخته باشد، در هر حال حضرت بآن شخص كارگذار خويش چنين نوشتند: پس از ثنا و ستايش خدا و رسول، من تو را در امانتم (كه عبارت از خلافت و اصلاح امر امّت است) شريك و انباز ساخته، پيراهن و آستر جامه ام گرفتمت، در صورتى كه من (آنچه كاوش كردم) براى موافقت و پشتبانى، و رساندن امانت در بين كسانم، از تو درستكارتر مردى نيافتم (و تو را بفرماندارى شهرى كه در آن هستى مأمور نمودم، امّا تو آرى همين) تو هنگامى كه ديدى روزگار بر عموزاده ات به سختى گرائيده، و همچون سگ چنگ در گريبانش در افكند، و دشمن بروى دلير گرديد، و امانت مردم خوار افتاد (و پيمانى كه با من بسته بودند نبسته، و ناچيزش انگاشتند) و امّت از خير و خوبى به يك سو شدند، تو نيز (كه باعث دلخوشى على بودى همرنگ جماعت شده، همچون دشمنى كه بهنگام پيكار براى گرداندن ضربات تيغ و شمشير پشت سپر را بسوى همآورد مى گرداند، تو هم پشت سپر را بر پسر عمّت گردانده، و با دورى كنندگان از وى دورى گزيده، و با خواركنندگانش خوار ساخته، و با خيانت كنندگان با وى خيانت كردى (دريغ از آن گمان نيكى كه من در باره تو داشتم) تو كه نه بپسر عمّت يارى دارى، و نه امانت (خدا) را ادا كردى، گويا تو از سعى و كوششت خدا را منظور نداشته و پندارى كه اصلا حجّت و گواهى از پروردگار در دستت نبوده (و قرآن و پيغمبر و حشر و نشرى قائل نيستى، چگونه مى شود كه با داشتن ايمان به بعث و نشور اين كارها كه گفته اند از تو سرزند) بدان ماند كه تو در كار آن بودى كه اين امّت را در دنيايشان بفريبى و از آن فريفتن قصدت ربودن دارائى آنان بود، امّا همين كه (ميدان را خالى ديده و) در خيانت كردن تو بمردم كارت بسيار بالا گرفت، با شتاب (هر چه تمامتر از روى آز و شره) بجست و خيز افتاده، بتندى آنچه از دارائيى كه آنها براى زنان بى شوهر و اطفال بى پدر گرد آورده بودند، از دستشان ربودى، بدان سانكه گرگ سبك خيز ران بز از پا افتاده را (از تو مى پرسم آيا شيوه شبانى و رعيّت پرورى همين است كه تو اموال بيچاره گان را ستانده) و آن گاه بسوى حجازش فرستاده، و از فرستادنش سينه گشاده (و دلى شادمان) داشته و (ابدا) از گناه ربودن آن باكى نداشته باشى، اى فرماندار، جز تو را پدر مباد مگر (مال مردم) ميراثى است كه از پدر و مادرت بتو رسيده است كه آن را (بستانى و) براى كسانت ببرى، سبحان اللَّه، خيلى تعجّب است (آخر) مگر تو ايمان بمعاد ندارى، مگر از (خدا و) گرفت و گير در حساب نمى ترسى، اى كسى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى، چگونه سير و گوارا مى خورى و مى آشامى و حال آنكه مى دانى خوردن و آشاميدنت حرام اندر حرام است، و چسان (براى عيش و عشرتت) كنيزكان خريده، و با زنان هم بستر مى شوى از مال يتيمان، و بينوايان، و مؤمنينى كه (در راه خدا) پيكار كردند، و خدا هم اين اموال را براى آنان مقرّر، و بواسطه ايشان اين شهرستانها را نگهدارى فرموده است، از خدا بترس و اموال اين مردم را بخودشان باز ده كه اگر چنين نكنى، و خداوند مرا بر تو توانائى دهد، البتّه بدان شمشيرى كه هيچكس را نزدم، جز آنكه بآتش نگونسار در افتاد تو را بدان خواهم زد، و نزد خدا نيز عذر (ى موجّه) خواهم آورد، سوگند با خداى، اگر حسن (ع) و حسين (ع) (دو پاره جگر پيغمبر و دو ميوه دل من) مثل آنچه را كه تو بجاى آوردى، بجاى آورده بودند، و من ما دام كه حق را از آنان نگرفته، و ستمى كه از باطلشان پديد آمده، دور نمى كردم، ابدا با آنها به صلح و سازش نگرائيده، و از من بخواهشى نمى رسيدند، بارى بپروردگار دو گيتى سوگند است كه من از اين خورسند نبودم، كه آنچه تو از مال مردم گرفتى بمن حلال باشد، و براى پس از خودم بميراث گذارم فضحّ رويدا، شتر را آهسته بچران، كمى درنگ كن، و بر جاى باش، كه گويا پايان عمرت رسيده، و در زير خاك پنهان شده، و كردارت بر تو معروض افتاده است، در جائى كه ستمگر در آن (از فرط غم و اندوه) بفرياد، و تبهكار در آن بآرزوى بازگشت است، در حالى كه گريز و بازگشتى (از عذاب الهى در كار نيست كه) نيست.

نظم

  • نوشتند آنكه شاه چرخ گر ياسنوشت اين نامه بهر ابن عبّاس
  • و ليكن جايگاه او است برتراز اين كه سر زند زو فتنه و شر
  • بگو بد از رعيّت بر ز وهم يالبه چنگش تا كه از مردم فتد مال
  • بتاريخ آن كسان را كه تصرّفبود دارند در اين جا توقّف
  • و ليكن جمله هاى نامه حاكى استكه شاه از ابن عمّ خويش شاكى است
  • ز لفظ ابن عم فرموده منظورچه كس را بهر ما اينست مستور
  • بيكتن يارى از حكّام بلدانبدينسان نامه را شه كرد عنوان
  • تو را من با امانت يار و دمسازگرفتم كردمت با خويش انباز
  • بخود دانستمت پيراهن تنهمه رازم بنزديكت مبرهن
  • نمودم هر چه كاوش بين خويشاننديدم از تو نيكوتر در ايشان
  • كسى كه دور از أهمال و سستىدهد انجام كارم با درستى
  • لذا اين جامه بر قدّت بريدمبفرماندارى آن جايت گزيدم
  • تو هم تا رخت در آنجا كشاندىبر ابن عمّ خود دامان فشاندى
  • جهان بر من ز سختى تا كه زد بندفلك چون سگ بجانم چنگ افكند
  • چنان روباه بر شير دلاوربمن گرديده خيره خصم كج سر
  • هر آن پيمان كه امّت بست بگشادامانت خوار اندر كنجى افتاد
  • ز هر آشفتگى قلب مشوّشفقط با بود تو بود از محن خوش
  • تو هم رفتى بدنبال جماعتگرفتى رنگ نيرنگ و شناعت
  • چو آن گو ديده خصم بد سير رابگرداندى بمن پشت سپر را
  • ز من پيوند نزديكى بريدىپى دورى كنان دورى گزيدى
  • بسان خاذلينم خوار كردىخودت را با خيانت يار كردى
  • دريغ از آن گمان نيكو و پاككه در خود كردمى اندر تو ادراك
  • به نيكىّ توام اذعان ز جان بودبهارم را ندانستم خزان بود
  • بدى چشم از توام غمخوارى دلشد از دست تو دل را پاى در گل
  • بعموّ زاده ات بارى تو يارىندادى از چه ياد از وى نيارى
  • مگر بيرونى از راه ديانتكه ننمائى ادا حقّ امانت
  • اگر دارى بحشر و نشر و يزدانبقرآن و پيمبر عشق و ايمان
  • چرا بيرونى از آن ره بكرداربكار آورده رسوائى چرا بار
  • بدى زين پيشتر مردى لبيىكنون خود رهزنى مردم فريبى
  • وز آن مردم فريبى قصد دارىكه مال خلق را در چنگ آرى
  • نخست از جاه خويش آزرم كردىكمى از حرف مردم شرم كردى
  • ولى چون دستت اندر كار شد بازخيانت را شدى همراز و انباز
  • ز دل شد آتش آز و شره تيزپلنگ آسا شدى در جست و در خيز
  • چو آن گرگى كه مكمن مى گشايدبز افتاده را در مى ربايد
  • تو اى چوپان كمين انيسان گشودىبگرگى مال ملّت را ربودى
  • فرستادم تو را بهر شبانىرعيّت را كنى خوش پاسبانى
  • نه آنكه مالشان از نادرستىبگيرى نزد خويشانت فرستى
  • كز آن پس در وطن دلشاد و خرّمبساط عيش را سازى فراهم
  • نه از يزدانت اندر دل هراسىگنه رانى ز بيم و ترس پاسى
  • بجاى داد كردى جور و بيدادرعيّت پروريدى خانه آباد
  • هلا غير تو بادا از پدر دوربه پيش با پدرها خوار و منفور
  • مگر مالى كه از مردم گرفتىخدا و دين دين را ترك گفتى
  • ز مادر وز پدرت آن مال ميراثتو را بود و بديشان خود ز ورّاث
  • كه اينسان نايشان از كين فشردىستاندى مالشان بردىّ و خوردى
  • مرا دل غرقه بحر شگفت استبخرمن آتشم زين در گرفت است
  • كه آخر تو مگر ايمان ندارىخدا و حشر را اذعان ندارى
  • ز يزدان گر بدل بودت تحاشىنبود اندر دلى از تو خراشى
  • نتازيدى چنين اسب جفا رانيازردى درون خلق خدا را
  • طمع را تا نيفتادى تو دربندبنزد من بدى مردى خردمند
  • چو مال ديگران كردى فراهمخلاف رأى من آمد مسلّم
  • بدانستم تو را در سر شعورىنمى باشد ز دانش سخت دورى
  • خردمندى نسازد با خيانتنباشد جفت جور و كين ديانت
  • روى با مردم اندر راه اجحافهنوز از دانش و دين مى زنى لاف
  • چسان از لقمه هاى چرب و شيريندرون را پر نمائى سير و سنگين
  • و حال آنكه مى دانى حرام استز خون خلق رنگينت طعام است
  • به بگذشته بسى زحمت كشيدندبخون و خاك اشخاصى طپيدند
  • كه تا اين شهرها را در گشودندخزانه مسلمين را زر فزودند
  • كنون بايد كه فرزندان آنانزنان بيوه و خيل يتيمان
  • برمدى بهره از آن جانفشانىكنند آماده برگ زندگانى
  • تجمّل را تو با غارت فزودىز بيت المالشان زرها ربودى
  • سمن سيما كنيزان زان خريدىزنان ماه رخ در بر كشيدى
  • روان از بيوه گان از ديده خونابتو را زنها چو گل رخشان ز سرخاب
  • در افغان آن يتيمان بهر نان اندغزلخوان نزد تو را مشگرانند
  • تو را در بربت سيمين بنا گوشنمودى ناله طفلان فراموش
  • هلا قدرى خدا را پاس مى داربصاحبمال آن اموال بگذار
  • كز اين رفتار دست ار برندارىز كف فرمان ما را واگذارى
  • برآرم از غلاف عدل آن تيغكه از نيشش ببارد خون چنان ميغ
  • هر آن كس را بدان در گاه پيكارزدم تا سرنگون گرديد در نار
  • تو را سازم بدان برّنده شمشيربگور تنگ ز اورنگت سرازير
  • وز آن ضربت مرا باشد بهمرهبفردا نزد حق عذرى موجّه
  • بذات پاك يزدانى است سوگندكه بس از بهر دينم پاى دربند
  • دو فرزندم كه چون دو ميوه دلمرا هستند وز آنان رنج زائل
  • اگر انجام اينسان زشتكارىكه تو دادى همى دادند بارى
  • محبّت را از ايشان مى بريدمبه يك سو خويش از آنان مى كشيدم
  • روا از من نمى ديدند خواهشنمى شد بينمان ايجاد سازش
  • جز آن موقع كه حق ز آنان ستانمبجاى خويش باطل را نشانم
  • بحقّ آنكه هستى زو هويداستدو گيتى ز امر و فرمانش سرپا است
  • همان مالى كه از مردم ربودىتو و وزر و وبالت را فزودى
  • حلالش گر مرا افتاد در بندنبود از آن دلم شادان و خورسند
  • كه خود عمرى از آن خواهش برآرمپس از مردن بورّاثش گذارم
  • تو هم قدرى از اين مستى بهوش آىشتر آهسته ران مى باش برجاى
  • كه دور عمر خواهد سر رسيدنبگورت مرگ درخواهد كشيدن
  • بزودى كارهايت بر تو معروضفتد باشند نزدت جمله مبغوض
  • هويدا جمله كردارت بانبوهشوند آنجا وز آن افتى باندوه
  • تو و با هر كس اندر زشتكاريستز كار زشت خود آنجا فراريست
  • همى خواهد بدنيا بازگشتندرخت نيكوئى را تخم كشتن
  • و ليكن نيست ديگر بازگشتىقرين هر كس به نيكى هست و زشتى

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج7، ص 265-274)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image

نامه 71 نهج البلاغه : سرزنش از خيانت اقتصادى

نامه 71 نهج البلاغه به موضوع "سرزنش از خيانت اقتصادى" می پردازد.
No image

نامه 72 نهج البلاغه : انسان و مقدّرات الهى

نامه 72 نهج البلاغه موضوع "انسان و مقدّرات الهى" را بررسی می کند.
No image

نامه 73 نهج البلاغه : افشاى سيماى دروغين معاويه

نامه 73 نهج البلاغه موضوع "افشاى سيماى دروغين معاويه" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
نامه 9 نهج البلاغه

نامه 9 نهج البلاغه

No image

نامه 10 نهج البلاغه

نامه 10 نهج البلاغه
No image

نامه 25 نهج البلاغه : جمع آوری زکات

نامه 25 نهج البلاغه به موضوع " جمع آوری زکات " می پردازد.
Powered by TayaCMS