آنچه پیش رو دارید چهارمین جلسه سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین سید محمد مهدی میرباقری در دهه اول محرم الحرام سال 94 است که در هیأت ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است.
ایشان در ادامه بحث عهد امتحان معصومین(ع)، مشکلات ایشان را در این راه برشمردند. به گفته ایشان معصومین(ع) در مسیر امتحان الهی خود با دو مشکل اساسی روبه رو هستند؛ مشکل اول وجود دشمنان و مخالفت ها و فتنه ها و کید های آنان است و مشکل دوم نیز بی صبری دوستان و سختی همراه کردن آن ها در مسیر بندگی و ایستادگی در جبهه حق است که البته به فرمان خداوند این سختی ها با تسبیح به حمد نبی اکرم(ص) برطرف می شود. یکی از سختی های راه مؤمنین از یک سو مشاهده تمتع کفار در امکانات دنیایی و از سوی دیگر وجود رنج و محرومیت در جبهه حق است؛ خدای متعال تمتعات کفار را فتنه اهل دنیا معرفی کرده و از طرف دیگر مؤمنین را در سختی ها و مصیبت ها تعزیت و تسلیت داده است. توجه دادن به فتنه موجود در امکانات دنیایی کفار، نزدیک بودن وعده های آینده خدای متعال، تغییر در تلقی از نعمت های الهی، تغییر در تلقی از حیات و موت، از جمله بصیرت هایی است که انبیاء(ع) به مؤمنین می دهند که خود موجب ایستادگی ایشان می شود؛ هر چند که محور استقامت، خود معصومین(ع) هستند. در این میان یکی دیگر از این بصیرت ها، مشخص کردن صف بندی ها و جدا کردن جبهه حق از باطل است که در قرآن کریم به سه دسته متقین، کفار و منافقین تقسیم می شوند. این تقسیم بندی و این صف بندی ها بر محور معبودها شکل می گیرد که در حقیقت موضوع اصلی نزاع در عالم است. نزاع بر سر معبود نزاعی است که هرگز به مصالحه نخواهد رسید؛ مگر اینکه یک طرف منازعه به غلبه و فتح کلی برسد. بنابراین صلحی که برای آینده دنیا تصویر می شود تنها پس از یک نزاع و فتح کلی حاصل می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و لعنه علی اعدائهم.
قرآن کریم فرموده است: "فَاصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضی * وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَی"(طه/130-131) چنان که گفتیم نبی اکرم و اهل بیت ایشان صلوات الله علیهم اجمعین امتحانی دارند که آن را پذیرفته اند؛ این امتحان همان امتحان به فتنه دشمنان است؛ ایشان پایداری بر این امر و ابتلائات سنگین و عظیم این راه را پذیرفته اند. انسان ها نیز به اندازه ممکن و به اندازه فهم این امتحان ها ممکن است این امتحان ها را دیده یا شنیده و درک کرده باشند؛ ائمه(ع) و در محور آن ها وجود نبی اکرم(ص) در مسیر این امتحان و ابتلا مشکلاتی داشته اند؛ یکی از این مشکلات، وجود دشمنانی است که در مقابل حضرت صف آرایی کرده و با اهداف و برنامه های حضرت مخالفند؛ مشکل دوم هم همراهان و دوستان حضرت هستند که همراه کردن آن ها نیز برای حضرت کار آسانی نبوده است؛ یعنی گاهی بسیاری از مشکلات و سختی های حضرت مربوط به دوستان ایشان و سختی همراه کردن آن هاست. دلیل این سختی نیز نداشتن صبر و تحمل ماست. قرآن در موارد فراوان در این باره تذکر داده است؛ "وَ الضُحی * وَ اللَّیْلِ إِذا سَجی * ما وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی * وَ لَلْآخِرَه خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی * وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی"(ضحی/1-5)؛ کسانی که با این سختی ها آشنا نبودند و نمی دانستند که این امتحان باید یک دوران طولانی را پشت سر بگذارد، خیال می کردند به محض ورود حضرت به مدینه و تشکیل حکومت، کارها به انجام می رسد و هیچ سختی ای باقی نمی ماند؛ ولی وقتی مشکلات و درگیری ها و جنگ ها و غزوه ها و سریه های حضرت شروع شد، کم کم احساس کردند که شاید حق با پیامبر (ص) نیست و جبهه مقابل حق است و خدای متعال این پیغمبر را رها کرده است؛ قرآن در این باره می فرماید به اینکه این تحولات به معنی این نیست که خدای متعال شما را رها کرده است؛ نه شما را رها کرده، نه بر شما غضب کرده است؛ از اینکه دشمنان متمتع در دنیا هستند، نگران نباشید.
پس یکی از مشکلات حضرت، همراه کردن ماست تا اینکه بتوانیم سختی های راه را تحمل کنیم؛ به ویژه اینکه در ظاهر، دشمن و جبهه کفار در دوره های طولانی پیروز و متمتع در دنیاست و با گستردگی و اصناف مختلف خود از انواع جلوه های دنیا برخوردار است؛ بنابراین تحمل نکردن مؤمنین یکی از مشکلات راه است؛ خدای متعال به پیامبر می فرماید: "فسبح بحمد ربک"(نصر/3)؛ شما خودتان صبر کنید و تسبیح به حمد هم داشته باشید؛ اگر شما این تسبیح را داشته باشید، می توانید امت را عبور دهید تا به ظواهر حیات دنیایی دیگران چشم ندوزند و رزق های باقی و بهتر خدای متعال را ببینند و دل به آن ها خوش داشته باشند و از آن رزق های بهتر متمتع باشند. در جایی دیگر علی ابن ابراهیم از وجود مقدس امام صادق(ع) نقل کردند که حضرت فرمودند: "لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَهُ- اسْتَوَی رَسُولُ اللَّهِ ص جَالِساً- ثُمَّ قَالَ مَنْ لَمْ یَتَعَزَّ بِعَزَاءِ اللَّهِ تَقَطَّعَتْ نَفَسُهُ عَلَی الدُّنْیَا حَسَرَات"(1) یعنی گویی حضرت در هیئتی که می خواهند امر مهمی را ابلاغ کنند، جلوس کردند؛ بعد فرمودند انسان گاهی مبتلا به مشکل می شود و می طلبد که دیگران به او تسلیت بگویند؛ این تسلیت ها متفاوت است؛ گاهی ممکن است به کسی که مصیبت بزرگی برایش پیش آمده و عزیزی را از دستش داده، صبر بدهند و به او بگویند: این مصیبت برای همه هست و فقط برای شما نیست؛ ولی قرآن این گونه تعزیت نمی گوید؛ قرآن وقتی می خواهد به صبر توصیه کند و تسلیت بدهد، می فرماید: "وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ"(بقره/155-156)؛ مصیبت یعنی سختی ای که خدای متعال آن را با برنامه فرستاده و به هدف هم رسیده است؛ صابرین کسانی هستند که وقتی مصیبتی به آن ها می رسد، این گونه خود را تسلی می دهند؛ آن ها توجه دارند که حضرت حق مبدأ و منتهاست و این سختی های راه انسان را به خدا می رساند؛ می دانند که این سختی ها نردبان سلوک الی الله هستند. قرآن می فرماید: "انَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ"(انشقاق/6)؛ رنج این صابرین، رنج لقاء الله است؛ پس این یک نوع از تعزی دادن و دعوت به صبر کردن است؛ قرآن می فرماید: صابر کسی است که در مواجهه با مشکل می گوید: "اِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ" که خدا به آن ها سه نعمت می دهد که براساس روایت اگر یکی از آن سه را به ملائکه بدهد، راضی خواهند بود؛ آن سه نعمت عبارتند از: صلوات، رحمت و هدایت؛ این صبر دادن خدای متعال است.
در اینجا هم قرآن به نحو خاصی ما را دعوت به صبر می کند و می گوید: شما باید سختی های راه را تحمل کنید؛ هرچند که ممکن است در مسیری که شما گرفتار سختی و رنج های ظاهری هستید، صنوف مختلف دشمنان شما از جلوه های مختلف دنیا متمتع باشند. خدای متعال به ما تعزی می دهد و می گوید: صبر کنید و به آن تمتعات چشم ندوزید که آن ها فتنه ایشان است و خدا رزق های بهتر از آن را هم دارد؛ پس دل به آن رزق های بهتر خوش کنید؛ چون روزی های خدا فقط این تمتعات مادی که به آن چشم دوخته اید، نیست؛ خدای متعال با آن کیفیت خاصی که دعوت به صبر می کند، به شما صبر می دهد و می فرماید: "مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنیَا" این جلوه ها و شکوفه های دنیایی که اصناف مختلف کفار از آن متمتع هستند، دل شما را نبرد و چشم شما را مشغول نکند؛ انتهای نگاه شما به این زینت ها و این شکوفه ها نباشد؛ این ها فتنه هستند؛ چشمتان را بر این ها ببندید؛ زیرا خدای متعال رزق های بهتری دارد؛ آن رزق ها باید در نظر شما باشد؛ بنابراین تعزی دادن خدای متعال این گونه است؛ حضرت فرمودند: "تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ عَلَی الدُّنْیَا حَسَرَاتٍ" کسی که با این نوع صبر دادن خدای متعال نمی تواند صبر کند، جانش بر سر حسرت بر دنیا به پایان می رسد و باید همواره حسرت بخورد که دنیا در اختیار دیگران است؛ چنین شخصی مستحق "تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ عَلَی الدُّنْیَا حَسَرَاتٍ" است؛ بعد فرمودند: "وَ مَن أتبَعَ بَصَرَهُ ما فی أیدِی النّاس طالَ هَمُّهُ وَ لَم یَشفِ غَیظُهُ وَ مَن لَم یَعرِف أنَّ لِلهِ عَلَیهِ نَعمَهً إلا فی مَطعَمٍ وَ مَشرَبٍ قَصُرَ أجَلُهُ وَ دَنا عَذابُهُ" یعنی کسی که چشمش دنبال دارایی مردم است، نه دنبال آنچه در دست خداست، غصه هایش فراوان می شود و هرگز آن جوشش های درونی اش آرام نمی گیرد؛ چرا که به هر حال خدا رزق هایی را برای دیگران مقدر کرده است. کسی که فقط در این حد نعمت های خدا را می شناسد و تصور می کند که نعمت های خدا در آشامیدنی ها و خوردنی هاست، نعمت های دیگر خدا و رزق های بهتر را نمی بیند؛ فرصت هایش کوتاه می شود و نمی تواند از این فرصت ها استفاده کند و در نهایت گرفتار عذاب می گردد.
بنابراین یکی از مشکلات حضرت این است که ما را با خود همراه کند؛ نه فقط با دشمن درگیر هستند و باید موانع را از سر راه جبهه حق بردارند و پای درگیری ها و نقشه ها و توطئه های آن ها و آن کیدهای سنگین آن ها بایستند، بلکه در جبهه دوستان هم باید دوستان را همراه کنند و به مقصد برسانند.
اگر ما بخواهیم با نبی اکرم و اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین همراه شویم طبیعی است که باید پایداری کرده و در این مسیر آنها، استقامت کنیم؛ البته حتماً باید توجه داشت که نتیجه این استقامت نصیب خود ما می شود، نه حضرت؛ استقامت ما چیزی برای آن ها ندارد، ولی باید استقامت کنیم؛ البته اصل استقامت ما نیز استقامت وجود مقدس نبی اکرم (ص) است؛ استقامت ایشان است که مبدأ صبر و پایداری ماست؛ "فَاستَقِم کَما أُمِرتَ وَ مَن تابَ مَعَکَ"(هود/112)؛ حضرت حق به ایشان خطاب می کند: شما باید استقامت کنید؛ زیرا ما (استقامت) کسانی را که با شما رو به ما آورده اند، از شما می خواهیم؛ یعنی باید بار کسانی را که با تو روی به سوی خدا می آورند، به دوش بکشی و به جای آن ها استقامت کنی؛ به نحوی استقامت کنی که آن ها را هم به مقصد برسانی؛ مانند کوهنوردی که قله ها را طی می کند و حتی بار همراهان خود را هم به دوش می کشد؛ در اینجا استقامت اوست که دیگران را دعوت به پایداری می کند.
برای اینکه ما بتوانیم در راه خدا استقامت کنیم و بایستیم و با معصومین(ع) همراه شویم و سختی های راه را تحمل کنیم، بصیرت هایی را به ما می دهند که مقدمه این صبر و استقامت است. یکی از این بصیرت ها تغییر تلقی و درک ما از نعمت های خداست؛ یعنی درک ما را از موت تغییر می دهند و وعده های قطعی خدا و آینده های روشن را به ما می رسانند و به ما می فهمانند که مسیر زندگی اجتماعی بشر به کجا ختم می شود؛ همچنین پیروزهایی هایی را که در انتظار جبهه حق است به ما وعده می دهند. اگر انبیاء(ع) نبودند ما هرگز نمی توانستیم آینده های روشن را ببینیم؛ "هُوَ الَّذی أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدی وَدینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَلَو کَرِهَ المُشرِکونَ(صف/9) یا "إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ"(اعراف/128)؛ اگر نبود آن وعده های قطعی خدا با آن بیان روشن انبیاء(ع)، ممکن بود آینده تاریخ اجتماعی بشر را برای همیشه تاریک ببینیم؛ چنان که عده زیادی هنوز هم تاریک می بینند.
بنابراین دعوت به آینده های روشن، وعده به آینده های روشن، تغییر تلقی از نعمت های خدای متعال و توجه دادن به مزدهای نقد خدای متعال، از جمله بصیرت هایی است که انبیاء(ع) به ما داده اند؛ اگر در راه خدا صبر کنید، مزدهای نقد فراوانی در همین دنیا دارید. خدای متعال در سوره مبارکه توبه می فرماید: "مَا کَانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَهِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن یَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللَّهِ وَلَا یَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ لَایُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلَا نَصَبٌ وَلَا مَخْمَصَه وَلَا یَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّیْلًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ"(توبه/120)؛ در این درگیری اهل مدینه و اعراب اطراف اهل مدینه حق ندارند از حضرت تخلف کنند، حضرت را همراهی نکنند و از حضرت جا بمانند؛ حق ندارند میل خود را بر میل حضرت مقدم بدارند؛ حضرت وقتی اقدام می کنند، آن ها هم باید تبعیت کنند؛ این پاداش چیست؟ پاداش آن ها این است که هیچ تشنگی، هیچ سختی و هیچ گرسنگی ای به آن ها نمی رسد یا فی سبیل الله هیچ قدمی بر نمی دارند که موجب غیض کفار شود و هیچ دستبردی به دشمن نمی زنند مگر اینکه در مقابل آن یک عمل صالح برایشان نوشته می شود؛ بنابراین خدای متعال به هیچ وجه اجر عمل محسنین را ضایع نمی کند؛ این عمل پیش خدا محفوظ می ماند؛ "وَلَا یُنْفِقُونَ نَفَقَه صَغِیرَه وَلَا کَبِیرَه وَلَا یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمْ اللَّه أَحْسَن مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ"(توبه/121)؛ هیچ انفاقی چه کم، چه زیاد و چه کوچک، چه بزرگ نمی کنند مگر خدای متعال آن ها را ثبت می کند و به عنوان بهترین عمل پاداش می دهد.
پس انبیاء(ع) ما را با خود همراه می کنند، وعده به آینده های روشن در همین دنیا می دهند، درک ما را نسبت ثواب های این دنیایی گسترش می دهند، افق های پیش روی ما را باز می کنند، ما را با عالم آخرت و آن عوالم روشن آشنا می کنند، و آرام آرام تلقی ما را از مرگ تغییر می دهند؛ شاید یکی از مهم ترین بصیرت ها این است که نگاه ما را به مرگ تغییر می دهند؛ اگر درک انسان از مرگ تغییر نکند و مشتاق مرگ نباشد، در سختی های راه و جایی که آدم باید جانش را نثار کند، نمی تواند با امام(ع) همراه شود؛ این یک بخش از بصیرت هاست.
یکی دیگر از این بصیرت ها، تغییر درک از حیات است؛ انبیاء(ع) ما را با یک زندگی برتر در همین دنیا آشنا می کنند و نشان می دهند که انسان می تواند نوع دیگری از زندگی هم داشته باشد؛ البته حیات یک امر بسیار پیچیده و سنگین است. ما درک روشنی از حیات نداریم مگر اینکه سیری در ما اتفاق بیفتد؛ در واقع درک ما از حیات مانند درک ماهی از آب است؛ ماهی مادامی که دورن آب است، نمی فهمد آب چیست؛ ولی وقتی از آب بیرون افتاد، می فهمد که معنی آب چیست. ما هم مادامی که موت را تجربه نکرده ایم، به راحتی نمی توانیم بفهمیم که حیات چیست؛ ولی انبیاء(ع) آرام آرام درک ما را از حیات تغییر می دهند. ما حیاتی داریم که وقتی به ما می رسد، شعور و احساس و مطلوبیت هایی پیدا می کنیم؛ ما دنبال آن مطلوبیت ها می رویم، لذت می بریم، رنج و غصه و لذت و درک سختی و خوشی داریم؛ داشتن طلب و درک، ریشه در حیات دارد؛ به هر حال ما همگی درکی از حیات داریم.
در بیان انبیاء(ع) این حیات یک حیات نازل است. حیاتی برتر از این حیات وجود دارد؛ حیات طیبه ای که شما باید به آن برسید؛ "یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ"(انفال/24)؛ استجابت کنید خدا و رسول را؛ شما را دعوت می کنند به چیزی که شما را زنده می کند؛ "مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَه"(نحل/97)؛ شما را به حیات طیبه دعوت می کنند که اگر اجابت کنید، خدا و رسول شما را به آن حیات طیبه و حیات برتر می رسانند.
انبیاء(ع) تلقی ما را از حیات عوض می کنند؛ "وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوَانُ"(عنکبوت/64))؛ غیر از دار دنیا که در دسترس است و ما همگی آن را احساس و لمس می کنیم و حیات خود را ابتدائاً در همین دار تجربه می کنیم، دار دیگری به نام دار حیوان وجود دارد؛ "أَنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ"(محمد/36)؛ از طرفی حیات دنیا با همه گستردگی ها و اهدافی که انسان در آن دنبال می کند و با همه احساساتی که نسبت به این دنیا دارد، و با همه خوشی ها، غصه ها، رنج ها و سختی هایی که تحمل می کند و آرزوهایی که در این دنیا دارد، و با همه وسعت و درکی که از آن هست، فقط یک بازیچه و عامل لهو است؛ این دنیا انسان را از اهداف بزرگتر دور می کند؛ اگر انسان در حد حیات دنیا زندگی کند، زندگی او لهو خواهد بود؛ لهو یعنی چیزی که انسان را از امور رفیع تر و بالاتر باز می دارد؛ سرای دیگری هم هست که اگر در آن قدم بگذارید، سرای حیات است. خدای متعال و اهل بیت(ع) در همین دنیا هم ما را با آن حیات آشنا می کنند.
مهم تر اینکه این ها تنها بصیرت هایی نیست که به ما می گویند؛ یک حیات برتر از این حیات هم هست؛ آدم می تواند به یک زندگی برسد و احساسات و درک ها و طلب هایی پیدا کند. انسان در همین حیات دنیا ادوار مختلفی را پشت سر می گذارد؛ در یک دوره طفل است و یک مطلوبیت هایی دارد؛ این مطلوبیت ها با دوران بلوغ انسان تفاوت دارند؛ وقتی انسان به بلوغ می رسد به طور طبیعی احساس ها و مطلوب های دیگری در او رشد می کنند و آن مطلوب های قبلی از چشم او می افتند؛ اگر انسان در همین دنیا سیر کند، وارد یک عرصه دیگری از حیات می گردد که از لهو و لعب جداست؛ حیاتی که لهو و لعب در آن نیست و همه زندگی اش اشتغال به حضرت حق است.در این حیات هم انسان واقعاً احساسی دارد، بهجتی دارد، حزنی دارد، شادی ای دارد و آرزوهایی دارد؛ ولی جنس آرزوها، شادی ها، غضب ها و احساسات انسان و آنچه او را تحریک و خوشحال و نگران می کند و باعث تصمیم او می گردد، متفاوت می شود؛ البته انبیاء(ع) ما را فقط به یک حیات برتر دعوت نمی کنند بلکه به یک حیات طیبه دعوت می کنند و آرام آرام دست ما را می گیرند و وارد عرصه دیگری می نمایند تا ما طعم آن حیات را بچشیم و آن زندگی برتر را لمس کنیم. زندگی مؤمنین معمولی را با کسانی که غرق در دنیا هستند مقایسه کنید. زندگی مؤمنین حیاتی دارد که در زندگی غیرمؤمنین نیست؛ احساسات رفیع تر، لذت های بالاتر، ایثارها، گذشت ها و رفتارهایی از مؤمنین معمولی سر می زند که اصلاً برای دنیا خواهان قابل توجیه نیست؛ این رفتارها هیچ توجیه معقولی نزد آن ها ندارد؛ حتی گاهی تعبیرهای تند و زشتی به این احساسات نسبت می دهند؛ حتی احساس و ابراز عاطفه و هیجانات روحی و اجتماعی نسبت به سیدالشهداء(ع) را نوعی جنون و خودآزاری و بیماری روانی تفسیر می کنند؛ چون نمی توانند آن را درک کنند.
بنابراین انبیاء(ع) آرام آرام ما را وارد عرصه دیگری از حیات می کنند؛ همان طور که ممکن است تلقی انسان از موت تغییر کند و درک او رفعت پیدا کرده و موت او موت دیگری شود، واقعاً می تواند طور دیگری هم بمیرد؛ انبیاء(ع) هم موت داشته اند؛ شهدا هم موت دارند؛ ولی موت انسان می تواند متفاوت باشد و انسان را وارد یک عرصه دیگری از حیات برتر کند؛ حیات انسان در این دنیا هم این گونه است و می تواند آرام آرام انسان را به یک حیات دیگر برساند؛ بنابراین کار انبیاء(ع) فقط این نیست که حرف بزنند و گفتگو کنند بلکه افق هایی را در پیش روی ما قرار می دهند و ما را سیر داده و به آن افق ها نزدیک می کنند و به آن حیات طیبه می رسانند؛ در حدیثی نورانی در کافی شریف آمده است: "مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَحْیَا حَیَاهً تُشْبِهُ حَیَاهَ الْأَنْبِیَاءِ وَ یَمُوتَ مِیتَهً تُشْبِهُ مِیتَهَ الشُّهَدَاءِ وَ یَسْکُنَ الْجِنَانَ الَّتِی غَرَسَهَا الرَّحْمَنُ فَلْیَتَوَلَّ عَلِیّاً وَ لْیُوَالِ وَلِیَّهُ وَ لْیَقْتَدِ بِالْأَئِمَّهِ مِنْ بَعْدِه"(2)؛ اگر کسی او را خوشحال می کند که زندگی اش مثل زندگی انبیاء(ع) و موتش شبیه موت ایشان باشد؛ ولایت علی(ع) را باید داشته باشد.
پس مرگ و حیات انسان متفاوت می شود؛ همان گونه که در زیارت عاشورا عرضه می داریم: "اللَّهُمَ اجْعَلْ مَحْیَایَ مَحْیَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ص" ولی این امر زمانی اتفاق می افتد که شعاعی از زندگی پیامبر(ص)در زندگی ما بیفتد و آن روح در ما دمیده شود و شعاعی از روح نبی اکرم(ص) در وجود ما وارد گردد. انبیاء(ع) این گونه اند؛ حیات آن ها حیات نبی اکرم(ص) و موت آن ها موت نبی اکرم(ص) است؛ یعنی شعاعی از حیات و موت نبی اکرم(ص) در وجود آن ها هست. ما هم می توانیم این گونه باشیم و حیات و موتمان، حیات و موت حضرت باشد و شعاعی از روح ایشان در وجودمان بتابد. "فاذا نفخت فیه من روحی" همچنان که در وجود آدم(ع) تابید؛ این روح شعاعی از روح نبی اکرم(ص) در حضرت آدم(ع) بود که مسجود ملائکه شد. اگر کسی بخواهد آن روح در او دمیده شود و موت حضرت در او تجلی کند و موت او شعاعی از موت نبی اکرم(ص) باشد، برزخ او برزخ نبی اکرم(ص) باشد ولایت امیرالمومنین(ع) را داشته باشد.
پس نه تنها تلقی ما را از مرگ تغییر می دهند تا به یک مرگ رفیع تری برسیم، بلکه ما را به یک حیات برتر در این دنیا هم دعوت می کنند؛ حتی موت ما می تواند یک حیات برتر باشد؛ می توانیم در همین دنیا وارد عرصه دیگری شویم و در فضای دیگری زندگی کرده و جهان دیگری را درک کنیم. وقتی آن روح در ما دمیده شد، عالم ما در همین دنیا عوض می شود و وارد دارالاخره می شویم؛ "وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَه لَهِیَ الْحَیَوَانُ" و یا "بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا وَالآخِرَهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی"(اعلی/16)؛ در کافی شریف آمده است که حضرت فرمودند: دار دنیا محیط ولایت دشمنان ماست و دار آخرت محیط ولایت ما؛ بنابراین انسان در همین دنیا می تواند وارد محیط ولایت ائمه(ع) شود و درک و تلقی دیگری از حیات پیدا کند و به گونه دیگری زندگی نماید؛ سلمان به گونه دیگری زندگی می کند و با مؤمنین عادی متفاوت است؛ مؤمن در هر درجه ای که بالا می رود، یک مرتبه دیگری از حیات در او پیدا می شود و یک مرتبه دیگری از احساس و روح در او تجلی می کند و وارد یک عالم دیگری می شود.
بنابر آنچه گفته شد انبیاء(ع) درک ما را از همین دنیا و از زندگی دنیا هم تغییر می دهند؛ فهم کسی که با انبیاء(ع) حرکت کند، از زندگی و از لذات و شهوات عادی مانند دیگران نیست؛ او به جایی می رسد که این لذت ها در نظر او لذت نیستند و لذت های برتری برای او مطرح می شود. این نیز جزو بصیرت هایی است که انبیاء(ع) به ما می دهند و در همین دنیا اتفاق می افتد؛ این بصیرت ها و این حیات ها در همین دنیا به دست می آید؛ "أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون"(انعام/122)؛ آیا کسی که مرده بود و ما زنده اش کرده ایم و برای او نوری قرار دادیم که با آن نور در این دنیا زندگی می کند، همانند کسی است که در وادی ظلمات است و از وادی ظلمات خارج نشده است؟! عمل کفار برایشان زینت داده شده است در حالی که عمل آن ها در وادی ظلمات است؛ آن ها عمل خود را خوب می بینند. بر خلاف آنها، مؤمن خودش و عملش در وادی نور است؛ "أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ" ما او را زنده کردیم، نوری برایش قرار دادیم و زندگی اش در پرتو نور است. این دو با هم قابل مقایسه نیستند. عمل کافر در وادی ظلمات است؛ "وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَریعُ الْحِساب"(نور/39)؛ همه مراتب عمل کافر، ظلمانی است؛ نیتش ظلمت است، برنامه ریزی اش ظلمت است، عملش هم ظلمت است؛ "ظلمات بعضها فوق بعض" ولی بالعکس، مؤمن حتی اعمالش هم در وادی نور واقع می شود؛ مشی او در وادی نور است و در همین دنیا هم این گونه است. در روایات توضیح داده است که: "أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ قَالَ جَاهِلًا عَنِ الْحَقِّ وَ الْوَلَایَهِ فَهَدَیْنَاهُ إِلَیْهَا"(3) کسی که وارد محیط ولایت امام(ع) نشده، در حقیقت وارد دارالحیوان و دارالآخره نشده و به امام(ع) نرسیده و مرده است. وقتی به امام(ع) برسد حیات پیدا می کند؛ البته این باید تجربه شود و به اندازه ای که انسان تجربه می کند، آن حیاتی را که در وجود مؤمن دمیده می شود، درک می کند. بعد حضرت فرمودند: "وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ قَالَ النُّورُ الْوَلَایَهُ" آن کسی که ولایت ما او را زنده کرد، برای او نوری قرار داده ایم، در حقیقت برای او امام قرار داده ایم.
درک از امام(ع) و رسیدن به نور ایشان مقدماتی دارد؛ سطحی از آن برای همه مؤمنین هست ولی مراتب بالایش باید طی شود؛ در حدیث ابوخالد کابلی آمده است: اگر انسان در مراتبی به نور امام(ع) راه پیدا کرد، نور امام(ع) در قلب او از خورشید آشکارتر است؛ "یَا أَبَا خَالِدٍ لَنُورُ الْإِمَامِ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَهِ بِالنَّهَارِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ یُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِین"(4)؛ نور او از خورشید در میانه روز آشکارتر است؛ او واقعاً با نور سیر می کند؛ اگر کسی به امام(ع) رسید به حیات طیبه و به نور رسیده است و از آن پس مشی او در تاریکی نیست؛ عمل او نه تاریک است، نه در وادی ظلمات است؛ هم عمل او نورانی است، هم در وادی نور است.
یکی از بصیرت هایی که به ما می دهند، همین افق گشایی هاست که با آن آدم را سیر می دهند. اگر انسان با اهل بیت و انبیاء و اولیای خدا صلوات الله علیهم اجمعین همراه شد، او را سیر می دهند و وارد وادی حیات می کنند؛ انسان را از دار دنیا که دار لهو و لعب است، وارد دارالحیوان می کنند. حیاتی دیگر در انسان دمیده می شود و انسان به نور می رسد و با این نور خودش، هدفش، آخرتش و خدای خودش را به اندازه ممکن مشاهده می کند. حضرت در روایتی فرمودند: "لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الابْصَارِ، وَلَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَآئِقِ الإیمَانِ"(5)؛ اگر در قلبی حقیقت ایمان محقق شد _ که حقیقت ایمان همان نور امام(ع) است _ و قلب نورانی به نور ایمان گردید، در پرتو نور ایمان پروردگار خود را به مشاهده ایمانی می بیند. او دیگر با خدای خود همراه است و در قرب پروردگار است؛ به اندازه ای که انسان به ایمان می رسد، به همان اندازه در قرب خدای متعال قرار می گیرد و همراهی حضرت حق را در همه عالم احساس می کند؛ این همان سرمایه هایی است که انبیاء الهی(ع) به ما می دهند.
یکی دیگر از بصیرت هایی که انبیاء الهی(ع) به ما می دهند این است که همراهان و صف بندی ها را مشخص می کنند. در قرآن صفوف کاملاً تعریف شده است؛ این صفوف شامل متقین، منافقین و کفار است؛ عملکرد و خصلت های هر یک از آن ها نیز مشخص است. در بسیاری از سوره های قرآن صفات متقین و منافقین و کفار توضیح داده شده است؛ بنابراین یکی از بصیرت هایی که برای حرکت در راه به ما می دهند، تعیین و تعریف جبهه هاست؛ در صف بندی سوره بقره هر یک از سه دسته متقین، منافقین و کفار صفاتی دارند؛ "الم * ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًی لِّلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَوهَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ"(بقره/1-3) قرآن به شما می گوید همراهان شما چه کسانی هستند، جبهه های مقابل شما کدامند و صفات و خصوصیات آن ها چیست. همراهان انسان را نیز نشان می دهد و بدین ترتیب صف بندی ها را کاملاً شفاف می کند. در سوره حمد می فرماید: "اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیرِْ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّین" این صف بندی سه دسته را نشان می دهد؛ "منعم علیهم، مغضوبین، ضالین"؛ سپس شما باید صف خود را معین کنید و بدانید جزو کدام یک از این دسته ها هستید؛ اگر با "منعم علیهم" نبودید، در صف مغضوبین هستید که در ضلالت هستند؛ این نیز از بصیرت هایی است که به ما می دهند. اگر این آیات قرآن و این بصیرت ها نبود چگونه می توانستیم صف بندی ها را بفهمیم؟ چگونه می توانستیم بفهمیم که غیر از جبهه کفر یک جبهه نفاق نیز در صف مؤمنین هست تا بتوانیم با پیچیدگی هایی که در قرآن توضیح داده شده این ها را بشناسیم و صف خود را از ایشان جدا کنیم؟
آنچه گفته شد برخی از بصیرت هایی است که ما برای حرکت نیاز داریم؛ ما برای حرکت باید همراهان خود و جبهه مخالف خود را بشناسیم؛ لازم است کسانی را که باید با آن ها همراه باشیم و کسانی را که باید در مقابل آن ها محکم صف بندی کنیم، بشناسیم؛ شناخت آن ها و خصوصیاتشان بصیرتی است که قرآن به ما می دهد. گاهی صف بندی ها بسیار پیچیده می شود؛ "إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ"(منافقون/1)؛ منافقین با جدیت به حضرت عرضه می داشتند: ما ایمان آورده ایم و شما را قبول داریم؛ ولی خدای متعال شهادت داد که این ها دروغ می گویند و صادق نیستند. پس جدا کردن صفوف از یکدیگر جزو بصیرت هایی است که انبیاء(ع) به ما می دهند. همه مکاتبی که می خواهند بشر را به سوی هدفی هدایت کنند، صفوف را مشخص می کنند و صف بندی ها را شکل می دهند؛ مثلاً طبقه کارگر و سرمایه دار را از یکدیگر جدا می کنند؛ به نحوی که هر کسی باید در یکی از این دو جبهه قرار بگیرد و طرفدار یکی از این دو طبقه و مخالف طبقه دیگر باشد. در مکتب انبیاء(ع) هم صف بندی ها کاملاً روشن است؛ مردم بر محور توحید سه دسته هستند: مؤمن، کافر و یا منافق.
اکنون سؤال این است که در این صف بندی ها، موضوع نزاع چیست؟ ما برای چه چیزی باید در این دنیا صف بندی کنیم و باید پای چه چیزی بایستیم؟ موضوع نزاع در دنیا چیزی جز معبود و پرستش او نیست؛ "قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ" موضوع نزاع، معبود و پرستش است؛ این ها همان بصیرت هایی هستند که اگر به ما نداده بودند، نمی توانستیم راه خدا را طی کنیم؛ قرآن به وضوح می گوید: بگو شما معبودی دارید، من هم معبودی دارم؛ نه شما معبود من را می پرستید، نه من معبود شما را می پرستم. این گونه نیست که یک قومی در این دنیا معبود داشته و قوم دیگری آزاد باشند. "أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ"(یس/60)؛ همه مردم معبودی را می پرستند؛ همه دل می دهند و در راه محبوب ها و معبودهای خود فداکاری می کنند و برای رسیدن به معبود از همه چیز خود می گذرند. خدای متعال می فرماید: به پرچمداران کفر بگو که موضوع اختلاف ما عبادت و معبود است؛ نه من معبود شما را می پرستم، نه شما معبود من را می پرستید؛ این صف بندی بسیار روشن است.
پس اختلاف بر سر دین و مناسک بندگی است؛ یعنی دو مکتب بر سر مناسک بندگی با هم درگیر هستند. آن ها معبودی دارند، حضرت هم معبودی دارند؛ هر یک از این دو جبهه دینی دارند؛ دین نیز مناسک عبادت و بندگی است. خدای متعال در آیت الکرسی خود را با بیانی رسا معرفی می کند و سپس می فرماید: "لا اکراه فی الدین" ما نمی خواهیم دین را با اجبار به کسی بدهیم؛ اگر می خواهید خدا را بپرستید، اگر هم نمی خواهید بت ها را بپرستید. شما در پرستش خدای متعال مجبور نیستید؛ شما مختارید و جبر تکوینی ندارید. این اختیار مبدأ تشکیل جبهه ها می شود؛ یک عده خدا را می پرستند و یک عده بت می پرستند؛ البته در دوره های گذشته بت ها از چوب و سنگ بود که حضرت آن ها را ویران کرد؛ ولی امروزه بت ها به وسعت دنیا هستند و همه دنیا بت انسان می شود؛ نفسش بت او می شود.
خدای متعال در قرآن توضیح می دهد که دعوا بر سر دین است و دین هم قابل اصلاح و اجماع نیست. نمی توان گفت که با یکدیکر مصالحه می کنیم. بر چه محوری مصالحه کنیم؟ این اختلاف با گفتگو حل نمی شود. آیا گفتگو کنیم که یا ما از خدای متعال دست برداریم، یا آن ها از بتهایشان بگذرند؟ نه آن ها از دنیایشان کوتاه می آیند، نه ما از خدا دست بر می داریم. این هم فهم و بصیرتی است که قرآن به ما می دهد. اگر کسی با قرآن همراه شود می فهمد که دو جریان بندگی و پرستش در عالم وجود دارد. این دو جریان پرستش برای خود دین و مناسک و آدابی دارند. ممکن نیست بتوان از توحید کم کرد و با آن ها همراه شد؛ نه می شود از دین کاست، نه آن ها دست از دینشان بر می دارند؛ مگر اینکه طرف مقابل کاملاً با ما همراه شود، یا ما همراه با کفار شویم؛ "وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم"(بقره/120)؛ آن ها راضی نمی شوند مگر اینکه یا ما تابع ملت آن ها شویم، یا آن ها دست از دینشان بردارند؛ ولی نه آن ها دست بر می دارند، نه ما. این آغاز یک صف بندی است و موضوع صف بندی نیز درگیری درباره معبود و پرستش و دین است. این درگیری با هیچ چیزی رفع نمی شود؛ چرا که هر منازعه ای تنها بر محور معبود (مشترک) قابل حل است؛ وقتی دو فرد مؤمن با هم اختلاف دارند، به آن ها می گوییم: خدایتان یکی است، قبله تان یکی است، امامتان یکی است؛ پس در محبت امیرالمؤمنین(ع) با هم مصالحه کنید. هر دو بنده خدا هستید؛ پس از یکدیگر بگذرید.
ما همگی معبودی داریم و برای معبود خود فدکاری می کنیم. حال اگر اختلاف بر سر معبود شد، چگونه می توان آن را حل کرد؟ به تعبیری این اختلاف قابل جمع نیست؛ نه با گفتگو حل می شود، نه با هیچ چیز دیگر؛ بلکه این اختلاف به صف و درگیری و قتال منتهی می شود؛ یک طرف می خواهد بالمره طرف مقابل خود را محو کند، آن طرف هم می خواهد جبهه مقابل خود را از سر راه بردارد؛ بنابراین چنین اختلافی فقط با غلبه یکی از دو طرف حل می شود. بنابراین صلحی که ما به دنبال آن هستیم _ که حتماً هم هستیم و جنگ نزد ما اصالت ندارد _ صلحی است که بعد از یک نزاع بر سر معبود اتفاق می افتد. همه نزاع موحدین با کفار و مشرکین بر سر توحید است، نه هیچ چیز دیگر. بر خلاف آن هایی که می گویند: دین اسلام یک دین رحمانی است _ البته پر واضح است که اسلام یک دین رحمانی است _ ولی این دین هرگز بر سر معبود خود معامله نخواهد کرد؛ چرا که نزاع بر سر معبود اصلاً قابل صلح نیست؛ چون انسان همه چیز خود را برای معبودش می دهد؛ وقتی اختلاف بر سر معبود است، بر سر چه چیزی با هم گفتگو کنیم؟ چه داد و ستدی با هم داشته باشیم؟ در اینجا امکان داد و ستد نیست و این اختلاف حتماً به صف و قتال ختم می شود؛ وقتی کسی ما را دعوت به صلح می کند، معنایش این است که شما از معبود خود دست بردارید و به جبهه من بیایید، ولی من از معبود خود دست بر نمی دارم. کفار به پیامبر(ص) می گفتند: خورشید را در دست راستت می گذاریم و ماه را در دست چپ توبه شرطی که از ادعای خود دست برداری؛ هر چه بخواهی به تو می دهیم؛ اگر همسر بخواهی، بهترین زن ها را به تو می دهیم و اگر امکانات می خواهی، خورشید را در کف یک دستت و ماه را در کف دست دیگرت می گذاریم؛ ولی حضرت در جواب می فرمودند: من از دینم دست برنمی دارم و به دنبال امکانات نیستیم؛ وقتی پیامبر(ص) با آن ها همراه نشد، کمی کوتاه آمدند و گفتند: یک روز تو بت ما را بپرست، یک روز هم ما خدای تو را می پرستیم؛ حضرت فرمودند: "لکم دینکم ولی دین" اگر پیامبر(ص) می پذیرفت و در مقابل بت سجده می کرد تا پایان کار او را می بردند و می گفتند: پس خدای ما یکی است.
وقتی موضوع اختلاف معبود و عبادت و پرستش و مقصد است، امکان صلح وجود ندارد؛ صلح کلی بعد از انقراض بت پرستی و دنیاپرستی اتفاق می افتد؛ یعنی صلح کلی بعد از فتح کلی محقق می شود. قبل از آن فتح کلی، امکان مصالحه نیست؛ یا ما باید بت پرست شویم، یا آن ها باید خداپرست شوند. معنی ندارد که ما از خدای خود کوتاه بیاییم و کمی بت پرست و دنیاپرست شویم و آرمان های آن ها را قبول کنیم! اگر کسی دنبال خداپرستی باشد و توحید را خوب بفهمد، باید همه مناسک زندگی اش متناسب با توحید باشد؛ اینجاست که می فرماید: "وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّی لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ"(انفال/39)؛ این مقاتله تا وقتی که توحید در سراسر جهان محقق شود، وجود دارد؛ این درگیری و فراز و نشیب وجود دارد تا اینکه عصر ظهور فرا برسد و آن فتح کلی و انقراض کفر و شرک در عالم اتفاق افتد.
بصیرت هایی که دین به ما می دهد برای پایداری ما در جبهه حق و فهم مسیر و شناخت دوستان و دشمنان است؛ همچنین برای مشاهده مزدهای نقد خدای متعال و آینده ای است که در همین دنیا در انتظار ماست. این بصیرت ها برای دیدن پیروزی ای است که در انتظار جبهه حق است؛ برای دیدن آینده ای است که در جهان های دیگر در انتظار ماست که در آن به یک حیات برتر برسیم تا تمنیات ما دیگر در حد طبیعت و غرائض نباشد.
اگر این ویژگی ها در ما محقق نشود به هر اندازه ای که کم باشد، استقامت ما در کنار انبیاء(ع) کم خواهد شد. اگر به بصیرت و حیات طیبه و درک صحیح و ثواب نرسیم، امکان استقامت در کنار اولیای خدا(ع) برای ما فراهم نمی شود. این همان مسیری است که باید طی کنیم و عاشورا نقطه کانونی این اتفاق است؛ "ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه" سیدالشهداء(ع) هم چراغ هدایت هستند، هم کشتی نجات که ما را از دل این دریای مواج و فتنه خیز عبور می دهند و به ساحل امن توحید می رسانند. السلام علیک یا اباعبدالله "
پاورقی
- تفسیر القمی، ج 2، ص: 66
- الکافی (ط " الإسلامیه)، ج 1، ص: 208
- تفسیر القمی، ج 1، ص: 215 و الکافی (ط " الإسلامیه)، ج 1، ص: 185 (با اختلاف)
- الکافی (ط " الإسلامیه)، ج 1، ص: 194
- الکافی (ط " الإسلامیه)، ج 1، ص: 97 منبع : (هیئت ثارالله قم - شب چهارم محرم 1394 مدرسه فیضیه ) sarallahqom.ir