سخنران استاد فرحزاد

صلوت و یاد اهل بیت علیهم السلام

«قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكىَ وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلىَ» (سورة الأعلى: 14،15). رستگار شد کسی که خودش را پاک کرد (یا زکات داد.) رستگار شد کسی که یاد خدا کرد. آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام از اصحاب سئوال کردند این «فَصَلىَ» را چه معنی می کنید؟ اصحاب عرض کردند یعنی کسی که رستگار شد و یاد خدا کرد و نماز خواند. امام رضا علیه السلام فرمودند: نه، منظور این آیه، صلوات بر محمد و آل محمد است. این که انسان هر وقت یاد خدا کرد همان لحظه نماز بخواند کار شاق و مشکلی است اما می شود هر وقت یاد خدا کردید ذکر صلوات بگویید. و لذا کنار «اشْهَدْ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ:» (شیخ حر عاملی/ وسائل الشيعة/ ج5/ ص: 459). واجب است اسم پیامبر را بیاورید و به رسالتش شهادت بدهید. و هر کس می خواهد مومن واقعی باشد باید اقرار به ولایت امیرالمومنین هم بکند. نام پیامبر و اهل بیت کنار «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» است. همان طور که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قلعه محکمی است و هر کسی که داخل قلعه خدا بیاید در امان است. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي مَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ عَذَابِي» (محدث نوری/ مستدرك الوسائل/ ج5/ ص: 356). خدا می فرماید: ولایت علی بن ابی طالب هم قلعه محکم من است و هر کس تحت ولایت اهل بیت وارد بشود از عذاب من در امان است. این ها جدا از هم نیستند. فلذا هر وقت یاد خدا می کند کنار یاد خدا فراموش نکند که صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد.

اهمیت سخاوت و خوش اخلاقی در دین اسلام

«خَصْلَتَانِ لَا تَجْتَمِعَانِ فِي مُسْلِمٍ الْبُخْلُ وَ سُوءُ الْخُلُقِ» (شیخ حرعاملی/ وسائل الشيعة/ ج9/ ص: 35). دو صفت بخل و بداخلاقی در مومن جمع نمی شوند. علامت مومن سخاوت و خوش اخلاقی است. این دو صفت را هر کجا که بگذارید همه مشکلات حل می شود. هر کس خوش اخلاق باشد زیر مجموعه اش هم مشکل ندارند. ولی اگر این دو صفت در کسی نباشد خانواده اش، زیر مجموعه اش اذیت می شوند. خیلی خانواده ها بر اثر بد اخلاقی از هم می پاشند. آقای هفتاد ساله ای مثل ابر بهار گریه می کرد. گفتیم آقا چرا گریه می کنی؟ گفت: از بس که خانمم من را اذیت می کند. مردی به گریه بیفتد معلوم می شود کارش خیلی گیردار است. خانم ها گریه ا شان دم دست است زود به گریه می افتند ولی مردها به این زودی سر ریز نمی کنند. دانشمندان تحقیق کردند که عمر خانم ها معمولا بیشتر از آقایان است چون خانم ها عقده هایشان را نگه نمی دارند. معمولا به دیگران بازگو می کنند. ولی آقایان حرف هایشان را نگه می دارند نگه می دارند تا این که جمع می شود یک دفعه سکته می کنند.

پیامبر صلی الله... فرمودند: «أَقْرَبُكُمْ مِنِّي مَجْلِساً يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً وَ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ» (شیخ حرعاملی/ وسائل الشيعة/ ج12/ ص: 153). روز قیامت نزدیک ترین شما به من بهترین شماها از نظر اخلاق و برخورد خوب با خانواده هایتان هستید. پس اخلاق خوب بهتر از نماز و روزه مستحبی است. ابن ملجم و خوارج هم خیلی عبادت می کردند. پیشانی و زانوهایشان پینه بسته بودند. عبادت با ولایت و سخاوت و اخلاق خوب ثمر بخش است. دشمنان اهل بیت خیلی عبادت داشتند. الآن هم مکه بروید می بینید چگونه عبادت می کنند. در نمازشان یک جزء قرآن می خوانند.

خانم ها خیلی حرف می زنند. متاسفانه اکثر غیبت و شایعه و چیزهای بی خودی مال زبان است. کم حرف بزنیم خیلی بهتر است. مولی امیرالمومنین می فرماید: «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْكَلَام» (مجلسی/ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 1/ ص: 106). هر چه قدر که عقل کامل تر بشود حرف انسان کمتر می شود و هر چه قدر که حرف کمتر بشود بیشتر حکمت به انسان القاء می شود. «إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِكْمَةِ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص: 3). همانا سکوت دری از درهای حکمت است. آدم هایی که کم حرف هستند اهل فکر و اندیشه اند.

از پیامبر سئوال کردند «إِنَّ فُلَانَةَ تَصُومُ النَّهَارَ وَ تَقُومُ اللَّيْلَ وَ هِيَ سَيِّئَةُ الْخُلُقِ تُؤْذِي جِيرَانَهَا بِلِسَانِهَا فَقَالَ لَا خَيْرَ فِيهَا هِيَ مِنْ أَهْلِ النَّارِ» (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج 68/ ص: 394). یا رسول الله خانمی هست که هر شب تا صبح عبادت می کند. روزها هم همیشه روزه می گیرد. اما اشکالش این است که در خانه بداخلاق است. همسایه هایش را آزار می دهد. (عبادتی که سازندگی نداشته باشد نفس آدم را قوی می کند. آتش نفس را تقویت می کند. معمولا ریاضت کش ها خیلی تند هستند. سیر و سلوک این نیست. سیر و سلوک این است که نفس و منیت را زیر پا له کنیم.) حضرت فرمود: هیچ خیری در او نیست. یعنی یک سره سوزن هم در این خانم خیر و خوبی نیست. در مقابلش سئوال کردند که یا رسول الله خانمی است که فقط واجباتش را انجام میدهد و شوهرداری می کند و خوش اخلاق است این خانم چگونه است؟ حضرت فرمود: او اهل بهشت است. اخلاق خیلی مهم است. این قدر مهم است که در روایات می گویند که توبه بداخلاق قبول نیست. خدا توبه آدم بداخلاق را قبول نمی کند. پرسیدند یا رسول الله چرا خدا توبه بداخلاق را قبول نمی کند. فرمود: استغفرالله بگویی و بعد دوباره در گناه بیفتی چه فایده دارد. وقتی عصبانی می شود می گوید استغفرالله بعد از چند لحظه دوباره عصبانی می شود.

خوش اخلاقی و برخورد مناسب با دیگران

کسی مثل علامه طباطبایی هیچ وقت عصبانی نمی شود چون در دلش ولایت امیرالمومنین خانه کرده است. علامه طباطبایی کسی بود که به منزل مرحوم برقعی می آمد و دست به در و دیوار خانه می کشید. می گفت خانه ای که بیش از صد سال در آن روضه خوانی شده آجرهای آن خانه هم شفاعت می دهند. می آمد در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام خودش را به در و دیوار صحن می مالید. گاهی گرد و غبارهای تاقچه های حرم را به سرو صورتش می مالید. از شهید مطهری نقل شده می گفت: من استاد زیاد دیدم ولی تواضعی که در مرحوم علامه نسبت به اهل بیت دیدم، اخلاقی و ولایتی که ایشان داشت در دیگران کمتر دیدم. عالمی که علمش او را مغرور نکند، حالش را بد نکند این واقعا عالم است. حضرت امیرالمومنین در نهج البلاغه می فرماید: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا يَنْفَعُهُ» (امام علی 7 / نهج البلاغة/ ص: 487). چه بسا عالمی که جهل و نفهمیش او را از پا در آورده است. خیلی از بزرگانی که الآن هستند شاگرد علامه بودند. فرزند علامه می گوید: پدرم به قدری به خانواده و مادر می رسید که در ایامی مادرمان مریض شدند علامه درس و نوشتن را تعطیل کرد و به ایشان رسیدند. می گفتند آقا شما درس و بحث و علم دارید. مسائل تعلیم و تعلم دارید. علامه می گفت: این خانم گردن من حق دارد. به ما می گفت: شاید مادرتان کاری داشته باشد که رویش نشود به شما بگوید ولی به من می گوید.

عبادت آدم را نجات نمی دهد اطاعت و ولایت نجات می دهد. اگر عبادت نجات می داد خوارج عبادت شبانه روزی می کردند. شیطان شش هزار سال عبادت کرد ولی اطاعت نکرد و از درگاه الهی رانده شد. نفس پرست و عادت پرست نباشیم. می بینی موقع افطار چند تا گرسنه نشسته اند منتظر هستند آقا می گوید که من می خواهم نماز اول وقت بخوانم. خدا این نماز اول وقت را از شما نخواسته است. ما اکثرمان عادت پرست و نفس پرستیم. شهید دستغیت نقل می کرد عابدی سی سال نماز جماعت می آمد. یک روزی پیش آمدی شد نتوانست زود بیاید دیر شد رفت در صف آخر ایستاد. دید همه دارند چپ چپ نگاهش می کنندو پوزخند می زنند. احساس کرد که سی سال نمازش ریا بوده است. نماز سی سالش را قضاء کرد. آقای احمدی میانجی می گفت خانم من مریض شده بود. از دفتر مقام معظم رهبری زنگ زدند دوست داریم برای حج واجب بیایید. گفتم: من نمی آیم. گفتند: چرا نمی آیی؟ گفتم: خانم من مریض است. گفتند: پرستار می گیریم. گفتم: نه، پرستار کار شوهر را به جا نمی آورد. مرحمیتی که مرد دارد دیگران ندارند. گاهی خدا در مقابل این کارها ثواب هزاران حج را می دهد. کسی دستشویی رفته بود یک کسی هم بیرون در منتظر بود دید که دعای آب ریختن به دهان موقع وضو را دارد در دستشویی می خواند. گفت:

  • دعا خوب از بر کردیلیک سوراخ دعا گم کردی

حالا بعضی ها هم دعا را از بر کردند ولی جایش را گم کردند. دخترمرحوم علامه نقل می کند که پدر من پیر بود و مشغول تالیفاتش بود. من بزرگ بودم شوهر و بچه داشتم. وقتی به خانه پدرم می آمدیم بابام به استقبالم می آمد از من پذیرایی می کرد. چایی می آورد. نمی گفت که من درس و بحث دارم. علامه هستم. چایی و میوه می آورد. مقابل من دو زانو با ادب می نشست. می گفتم بابا من خودم صاحب خانه ام، می گفت: اولا شما الآن مهمان من هستید. دوما شما سیده علویه هستی. عمل کردن بهتر از گفتن است. الآن کسی ماشینش کنار جاده خراب شود کسی نگه نمی دارد ببیند چه مشکلی دارد. آیا می تواند کمکی کند یا نه؟ کار عملی از صدها منبر بهتر است. البته بیرون خانه خوش اخلاق بودن زیاد مهم نیست مهم این است که در داخل خانه خوش اخلاق باشید. آقایی آن قدر بداخلاق بود و خانمش را اذیت کرد که خانمش دق کرد و مرد. خانمش می گفت این شوهر من مسجد و جماعت و جلسه اش ترک نمی شود. بیرون کسی این را ببیند می گوید مالک اشتر و سلمان فارسی است. ولی در خانه داد و فحش و قهرش پدرمان را در می آورد. گاهی چند روز پشت سر هم قهر می کند. اگر می خواهی شمر مجسم را نگاه کنی بیا در خانه به این نگاه کن.

آثار و عواقب بداخلاقی با خانواده

پیامبر برای اخلاق آمده است. هر چه قدر هم که عابد باشی، پدر شهید باشی، مجاهد باشی باز بد اخلاقی فشار قبر دارد. سعد بن معاذ بهترین رزمنده و سردار لشکر بود. اول ولایت مدار بود. پیامبر بعد از شهادتش فرمود اگر تو زنده بودی جلوی غصب ولایت را می گرفتی. «لَوْ بَقِيتَ لَكَفَفْتَ الْعِجْلَ الَّذِي يُرَادُ نَصْبُهُ فِي بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ كَعِجْلِ قَوْمِ مُوسَى» (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج21/ ص: 257). حضرت فرمودند: ای سعد اگر تو زنده بودی جلوی آن گوساله ای که قرار است سامری این امت به پا کند می گرفتی. همه پیش آمدهایی که در امت های سابق بود در این امت هم هست. اگر حضرت موسی سامری و گوساله و فرعون داشت این امت هم دارد. نود هزار فرشته و جبرئیل و میکائیل و خود پیامبر هم بدون عبا و کفش در تشییع جنازه سعدبن معاذ شرکت کردند. اول شخصیت عالم در تشییع جنازه سعد شرکت کرد. (حالت عزادار هیچ مشکلی از بداخلاقی افراد را حل نمی کند.) مادر جناب سعد گفت: پسرم بهشت بر تو گوارا باد. پیامبر فرمود: ساکت باش. از کجا می دانی پسرت به بهشت رفته است. مادرسعد گفت: آقا پسر من با این همه تشریفات خدایی به بهشت نرفته است؟ پیامبر فرمودند: نه بهشت نرفته، در عالم قبر و برزخ در عذاب است. به خاطر این که یک مقداری در خانه بداخلاق بود.

شهید مطهری استادی بنام حاج میرزا علی آقای شیرازی داشت. شهید مطهری می گوید کسی که من را با دریای نهج البلاغه آشنا کرد ایشان بودند. شهید مطهری می گوید یک بار که سر درس رفتم دیدم استاد نگران است. گفتم: آقا چرا ناراحتی؟ گفت: دیشب خوابی دیدم که من را نگران کرده است. خواب دیدم که از دنیا رفتم. (آن هایی که کارشان درست است در همین دنیا هشدارهایی به آن ها می دهند. بیدارشان می کنند.) من را که در قبر گذاشتند سگی (نه سگ خیلی بزرگ و قویی، بلکه از این سگ های کوچک) به من حمله کرد. من خیلی نارحت بودم. چون ایشان روضه خوان هم بودند. گفت در عالم برزخ توسل به امام حسین پیدا کردم. گفتم یا اباعبدالله من نوکر شما هستم لطفی کنید نظری فرمایید. استغاثه کردم آقا اباعبدالله آمدند و نهیبی به این سگ زدند و سگ کنار رفت. در این موقع از خواب بیدار شدم. گفتم آقا تعبیرش چیست؟ گفت: گاهی در خانه یک کمی (نه زیاد، زیادش تمام ثواب های آدم را از بین می برد.) جوش می آورم و عصبانی می شوم. گفت دیگر از این به بعد آتش بس کامل برقرار می کنم.

رویای صادقه آقای دیباجی در حق مرحوم میرزای شیرازی

آقای دیباجی می گفت من در درس نهج البلاغه مرحوم میرزا علی آقای شیرازی شرکت می کردم. به اطراف کرج برای منبر رفتم. شب خواب دیدم به اصفهان آمدم و مردم اصفهان هم به یک جایی هجوم می آورند. گفتم: چه خبره؟ گفتند: پیامبر و امیرالمومنین به دیدن حاج میزار شیرازی آمدند. مردم به زیارت پیامبر و امیرالمومنین می رفتند. من هم خوشحال شدم جمعیت را شکافتم رفتم داخل اتاقی که آقای شیرازی بود شدم. دیدم آقای شیرازی خوابیده در حال جان دادن است. در یک طرفش پیامبر و در طرف دیگرش امیرالمومنین نشسته اند. روایات فراوان داریم که ائمه فرمودند: دوستان ما نمی میرند مگر این که حضرت علی و پیامبر بر بالینشان حاضر می شوند. دیدم حاج میرزا دارد اعمالی که انجا داده یکی یکی برای حضرت می گوید. حضرت امیر هم فرمود که همه اش را قبول کردم درست است. حاج میرزا گفت یا امیرالمومنین یک مقدار وجوهات اضافه آمده چه کار کنم؟ اشاره کردند که به دیباجی بده. ایشان وقتی که حساب و کتاب هایشان را تحویل دادند حضرت امیر جلو آمدند و ایشان را در بغل آقا گرفتند. آقای شیرازی شروع کرد به خواندن اشعار سعدی و زار زار گریه کردن،

  • در آن نفس که بمیرم درآرزوی تو باشم بدان امیـد دهم جان که خـاک کوی تو باشم
  • الصبـاح قیامت که سـر زخـاک بـر آرم به جستجوی تو خیزم به گفته گوی تو باشم

این اشعار را می خواند و گریه می کرد و در آغوش مولی از دنیا رفت. آقای دیباجی می گفت بعد از چند روز به قم برگشتم. خوابی که دیده بودم یادم رفته بود. در فیضیه بودم که یک نفر آمد گفت: حاج آقا ختم دارد تمام می شود نمی خواهی شرکت کنی؟ گفتم ختم کیست؟ گفت: مگر خبر نداری. یک هفته قبل آقای شیرازی فوت کردند. دیدم دقیقا همان ساعت و شبی که خوابم دیدم. آمدم فیضیه خوابم را برای آیت الله نقل کردم. یه وقت دیدم آقا مثل ابر بهار شروع کرد به گریه کردن، گفتند وای به حال من، آیا امیرالمومنین به دیدن ما هم می آیند.

توبه کردن حر و پیوستنش به امام حسین علیه السلام

جناب حر یک عمر در لشکر مخالف بود. اهل بیت و امام حسین را دستگیر کرد و به دست دشمن تحویل داد. ولی در آن لحظه آخر دید اشتباه کرده، فکر نمی کرد که کار به اینجا بکشد. آمد به عمر بن سعد گفت: می خواهی بجنگی؟ گفت: آره، می خواهم بجنگم. شخصی که کنار حر بود می گوید دیدم که بدن حر می لرزد. گفتم: تو آدم شجاع و قهرمانی بودی فکر نمی کردم از هفتاد نفر بترسی. گفت: به خدا قسم خودم را بین بهشت و جهنم می بینم و به خدا قسم تا بهشت را نخرم و اختیار نکنم باز نمی ایستم. نهیبی به اسبش زد و به طرف اباعبدالله علیه السلام رفت. اما سپرش را وارونه گرفته بود.

  • ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم

جناب حر خیلی ناراحت بود و گریه می کرد. می گفت من چه کار کردم؟ عرض کرد آقا جان من همانم که دل شما و فرزندانتان را به درد آوردم. آیا توبه من قبول است؟ آقا هیچ به رویش نیاورد فرمود: بله، توبه تو قبول است. در بعضی از مقاتل نوشتند که آقا دید که حر خیلی شرمنده است فرمود: تو که حسینی شدی سرت را بالا بگیر. عرض کرد آقا اجازه بدهید که من پیاده نشوم و جانم را فدای شما بکنم. آمد جلو لشکر گفت: ای مردم این آب بر کفار و حیوانات حلال است. آیا به بچه های پیامبر و فاطمه که العطششان بلند است آب نمی دهید. دید اثر نکرد دست به شمشیر برد و جنگید. عده ای را به هلاکت رساند و شهید شد. اما لحظه آخر که جان از بدنش خارج می شد چشمانش را باز کرد دید که اباعبدالله بالای سرش است. حضرت فرمود: تو آزاده هستی همان طور که مادرت تو را آزاده نام نهاد. بعضی می گویند آقا دید پیشانی حر شکاف برداشته است با دستمالشان پیشانی حر را بستند. نوازشان کردند. عرض کنیم یا اباعبدالله شما بر بالین حر آمدید اما خودتان در گودی قتل گاه هر چه صدا زدید که جگرم از تشنگی می سوزد کسی به بالینتان نیامد.