لطايف، اشاره ها و نكته هاى بسيار باارزش و مؤثرى از سوره مباركه يوسف با نگاهى كلى بيان شد و به اين نكته رسيديم كه در اين سوره مباركه، خداوند دو نوع عمر را مطرح مى فرمايد: يكى به علت بينايى و بصيرت، با امكاناتى كه در اختيار او بود به كارهاى بزرگى دست زد و به بيان خود قرآن، در سوره فاطر «تِجَارَةً لَّن تَبُورَ»[1]؛ تجارتى بود كه تا ابد ضرر و خسارت و كسادى ندارد، بلكه منفعتى جاويد و ابدى براى صاحب عمر به دنبال دارد. در خود سوره مباركه يوسف، به يك قطعه از عمر او توجه كرديد كه چگونگى خرج كردن عمر، شگفت آور بود. كارى كه او كرد، حدود هفت سال از عمر او را در بر گرفت. قرآن كريم حج و عمره را نام برده است. اعمال عمره محدود است، طواف، نماز، سعى، صفا و مروه، تقصير و طواف و دو ركعت نماز است. عمره مستحب هم هست. اگر انسان زرنگى وارد عمره شود، از آغاز تا پايان آن، بيش از يك ساعت و نيم نمى شود.
راوى به امام ششم(عليه السلام) مى فرمايد: مى خواهم در ماه رجب به عمره بروم. حضرت فرمود: آيا ثواب آن را هم مى دانى؟ گفت: نه. امام فرمود: اگر سطح زمين را طلا بچينى و در راه خدا صدقه بدهى، ثواب آن مطابق با اين است. خزانه او بى نهايت است و تمام نمى شود. براى او مهم نيست كه به كسى كه عمره رفته است چنين پاداشى بدهد. راوى مى گويد: من برخاستم كه بروم، حضرت فرمود: مى خواهى به عملى ديگر هم راهنمايى ات كنم كه ثوابش ده برابر عمره باشد؟ عرض كردم: بله. فرمود: اگر مشكل كسى را حل كنى ثوابش ده برابر از عمره بيش تر است.
يوسف براى مقابله با قحطى هفت ساله مصر، ده سال وقت گذاشت و در آن سال ها مشكل همه مردم را حل كرد كه در آن هفت سال، يك صبحانه از مردم كم نشود. اين لطف وجود مقدس حق است. او امكاناتى را در اختيار ما گذاشته است. عقل، فطرت، قرآن، انبياء، ائمه و عارفان را در اختيار ما گذاشته است. غير از عمر كه بايد اين سرمايه و امكانات را درست خرج كرد. راه آن را هم ترسيم كرده است. پيش از اسلام، در كتاب هاى آسمانى گذشته و پس از آن، در سخنان ائمه و قرآن.
به وجود مبارك رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: اگر شما بخواهيد كلمه «سعادت» را معنا كنيد، چگونه معنا مى كنيد؟ فرمود: «طُولُ العمر فى طاعة اللّه »[2]؛ اين كه در دنيا بسيار بمانى و اين بسيار ماندن را در طاعت خداوند عالم خرج كنى. همه سخنان خدا را گوش دهيد.
خداوند در قرآن مجيد، براى يك زندگى سالم، مطلب دارد. طاعت خدا فقط نماز و روزه نيست. گوش دادن به همه سخنان او در همه زمينه ها لازم است.
آيت اللّه بروجردى در احوالات خود گفته است: من در اصفهان تحصيل مى كردم. اساتيد آن روز اصفهان كم نظير بودند؛ مانند آيت اللّه العظمى كلباسى، مرحوم آقا سيد محمد باقر درچه اى، حكيم بزرگ قشقايى و حكيم كم نظير ملاّ محمّد كاشانى.
ايشان مى فرمود: من گرم تحصيل در محضر ايشان و عاشق اين اساتيد بودم. مايه هاى علمى من در حال بالا رفتن بود كه نامه اى از پدر دريافت كردم.
پدر ايشان در بروجرد، معاش زندگى را از كشاورزى تأمين مى كرد. چون زبان ايشان مى گرفت، كسى ايشان را براى منبر و سخنرانى دعوت نمى كرد. در نامه آمده بود: حسين عزيزم! به بروجرد بيا. من وسايل عروسى تو را فراهم كرده ام.
من نامه اى به ايشان نوشتم كه مرا از ازدواج معاف كنيد و اجازه دهيد درس بخوانم. پدرم در جواب نوشت: فكر نمى كنى اگر به سخن پدر گوش ندهى، اين مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده است:
«وَبِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَاناً»
[3]؛ و به پدر و مادر نيكى كنيد.
ايشان بلافاصله به بروجرد رفت. عروسى كه تمام شد، گفت: حالا مى خواهى بروى، برو. ايشان مى فرمود: بروجردى شدن من مرهون اين خانمى بود كه پدرم براى من گرفت.
يك عروس جوان چگونه عمر را صرف مى كند كه محصول عمر او آيت اللّه بروجردى مى شود؟ يك خانم چگونه عمرش را خرج مى كند كه محصول همان عمر نُه ساله، امام مجتبى، امام حسين، زينب كبرى و حضرت كلثوم مى شود؟ در قيامت خيلى از مردها به خاطر خانم هايشان بايد به جهنم بروند و بسيارى نيز در اعلى عليين قرار مى گيرند.
يوسف عزيز، هفت سال عمرش را اين گونه براى يك ملت خرج كرد و نگفت كه در ميان اين ملت، ممكن است بى دين، بى نماز و كافر هم باشد. اگر خدا مى خواست، ريشه ايشان را مى زد. عمر خود را در چه مسيرى بپردازم؟ در برابر اين هزينه كردن، دريافتى ابدى دارد. وقت مردن اين افراد، خدا خطاب مى كند:
«يَاأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ»
[4]
اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته! به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.
شصت ـ هفتاد سال، در دنيا به تو عمر دادم، خوب كاشتى، خوب عمل كردى و خوب عمرت را خرج كردى. اكنون خود من به انتظار تو هستم. ربى كه از تو كمال رضايت را دارد. اين «ارجعى» را يادمان باشد كه كلام شخص خداوند است. عده اى هم هستند كه قرآن مى فرمايد: به لحظه مرگ كه مى رسند، اوضاع تاريك بسيارى را مى بينند و به خدا مى گويند:
«رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ»
[5]
پروردگارا! مرا[براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده، به دنيا]بازگردان.
تا اين عمر به لجن كشيده را جبران كنم.
«إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»
[6]
[به او مى گويند:]اين چنين نيست[كه مى گويى]بدون ترديد، اين سخنى بى فايده است كه او گوينده آن است و پيش رويشان برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.
اكنون به تو مى گويم كه عمر را صرف دشمنان من كردن، چه تاوانى دارد. عمرى كه مانند عمر يوسف خرج مى شود، مركبى براى صاحب آن است. عمرى كه مانند عمر زليخا خرج مى شود، اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: مانند قاطرى است كه مهار گسيخته، صاحبش را تحويل جهنم مى دهد. جلال الدين رومى در يك شعر مفصل، اين دو نوع انسان را ترسيم كرده است. انسان نقشه بكشد كه چگونه سر مردم كلاه بگذارم.
- آن يكى خورشيد عليين بودوين دگر خفاش كالسجين بود[7]
يكى از عيب ها خشم و انتقام جويى است. يوسف ده سال داشت كه او را از پدر جدا كردند و در چاه انداختند. اكنون در سفر سوم، به مصر آمده اند. گفتند: اى عزيز! تكليف ما چيست؟ تو همانى كه به تو ظلم كرديم. مى خواهى با ما چه كنى؟ قرآن مى گويد: اين انسان بى عيب، به برادران گفت:
«لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»
[8]
امروز هيچ ملامت و سرزنشى بر شما نيست.
- آن يكى نورى ز هر عيبى برىوين يكى كورى گداى هر درى
- آن يكى ماهى كه بر پروين زندوين يكى كرمى كه بر سرگين زند
- آن يكى يوسف رخى عيسى نفسوين يكى گرگى و يا خر با جرس
- وآن يكى پران شده در لا مكانوين يكى در كاهدان هم چون سگان
- آن يكى سلطان عالى مرتبتوين يكى در گلخنى در تعزيت
- اين يكى خلقى ز اكرامش خجلوين يكى از بى نوايى منفعل
- آن يكى سرور شده ز اهل زمانوين يكى در خاك خوارى بس نهان[9]
حجة الاسلام و المسلمین انصاريان
[1] . فاطر:29.
[2] . كنز العمّال، ج 15، ص666، حديث 42646.
[3] . نساء: 36.
[4] . فجر: 27 ـ 28.
[5] . مؤمنون: 99.
[6] . مؤمنون:100.
[7] . مثنوى معنوى، مولوى .
[8] . يوسف: 92.
[9] . مثنوى معنوى، مولوى.