از مسائل بسيار مهمى كه در قرآن كريم، در بيش از هزار آيه؛ يعنى نزديك به يك ششم قرآن كريم مطرح است، مسأله اى كه حتى گاهى سوره اى كامل ازقرآن بر محور آن نازل شده و از اصول دين خدا است كه همه پيغمبران الهى مبلّغ، مبيّن و روشنگر آن بودند و زندگى خود را بر محور آن نظام داده بودند، مسأله مرگ، برزخ، روز قيامت، دادگاه هاى آن و در نهايت، كار مردم در آن روز عظيم كه به روز بزرگ و فزع اكبر ناميده شده است، مى باشد.
روزى كه طبق آيات و روايات به خاطر ويژگى هايش نزديك به صد اسم دارد و هر اسمى بر حادثه، اتفاق و واقعه اى در آن روز دلالت دارد. البته امكان بررسى همه اين آيات و رواياتى كه مربوط به قيامت است، براى ما نيست، اما با توفيق پروردگار، از آيات و روايات اهل بيت(عليهم السلام) مطالبى را در ارتباط با اين مبحث براى شما ذكر مى كنم.
يكى از حقايقى كه در زمينه قطعیت مرگ در قرآن آمده است و خيلى بايد به آن توجه كنيم مسأله قبل از جدايى جان از بدن مى باشد، يعنى چند لحظه اى كه به شروع اين سفر بسيار عظيم مانده است، كه براى هر كسى اين سفر قطعى و حتمى است.
در قرآن مجيد آياتى را درباره پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مى خوانيد كه نشان مى دهد، بعد از پروردگار كسى جايگاه، عظمت، مقام، شخصيت، كرامت، بصيرت، دانايى، علم و موقعيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) را ندارد. او كه محبوبترين و عزيزترين بنده پروردگار بود و واقعاً خدا دوست دار پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) بود، ولى پروردگار به او خطاب كرد:«إِنَّكَ مَيّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيّتُونَ»[1] هم براى تو يقيناً مرگ هست، هم براى دگران. كسى از مرگ استثناء نشده است.
اين كلمه سفرى كه مى گوييم، تعبيرى است كه در روايات ما آمده است؛ يعنى به فرموده اميرالمؤمنين (عليه السلام): واقعاً انسان در اين دو جا- بين دنيا و آخرت- مسافر است. پس تلاش بيش از حد در چارچوب امور دنيايى براى مسافر زيبنده نيست. كسى كه توجه و يقين دارد كه بايد از اينجا برود، براى اين دنيا نبايد تدارك حريصانه اى ببيند. اگر اين اشتباه را بكند، او را از مجموع زحمات مادّيش دست خالى به آن جهان منتقل مى كنند و زحماتش نيز روى زمين مى ماند، به ديگران مى رسد، ديگران يا آن را نگه مى دارند و استفاده مى كنند، يا آنها نيز بعد از خود به ديگران انتقال مى دهند.غفلت انسان از سفر آخرتى انسان مسافر، بايد زمان سفر را در نظر بگيرد و براساس آن بكوشد.
اگر مردم از اين حقيقت مسافر بودن خود و مسافرخانه بودن دنيا و سفر مرگ غفلت نكنند، قدمى در راه خطا برنخواهند داشت و به دينارى از مال حرام نيز چشم طمع نخواهند داشت.گناهان، فساد، معاصى و گرفتار بودن مردم به انواع خلاف ها، فقط بخاطر قطع توجه قلبى آنان از پروردگار و قيامت است. نمى شود كسى تمام شبانه روز را واقعاً ياد خدا و قيامت باشد، اما منحرف، كج، خلاف و با گناه زندگى كند و به دنبال آن چه كه شايسته اش نيست، برود؛ چون هيچ حرامى شايسته انسان نيست. چرا بيشتر مردم به دنبال حرام مى روند؟ چون از خدا و قيامت غافل هستند. اين ياد در هر روز، هر شب و هر ساعت، انسان را تصفيه، سلامت روح و عمل را تضمين مى كند.
مسافرى از ايران به هند مى رود. هند خيلى بزرگ و شبه قاره است و جمعيت آن از يك ميليارد بيشتر است. اين طور كه در بررسى ها نوشته اند، مردم هند وابسته به پانزده ميليون دين هستند. خدا يك دين بيشتر ندارد، آن هم اسلام است. از زمان حضرت آدم(عليه السلام) دين خدا اسلام بوده و تا قيامت نيز همين است. اين پانزده ميليون دينى كه در هندوستان حاكم است، تماماً ساخت بشر است. اين مسافر نقل كرده است: من چون مدتى بايد در هند مى ماندم، كارهاى خريد، آشپزى و خوراكم را خودم انجام مى دادم. روزى براى خريدن گوشت به مغازه قصّابى رفتم. نمى دانستم اين قصّاب مسلمان نيست؛ چون نبايد مسلمان از كافر گوشت بخرد، چون كه ذبح آنها صحيح نيست، ولى باظاهركه نمى شد فهميداين شخص درچه دينى است. در نوبت ايستادم. هر كسى هر مقدارى گوشت مى خواست، خريد. من مى ديدم اين قصّاب قبل از اين كه گوشت هر كدام را بكشد، برمى گردد و پرده سفيدى را ذرّه اى كنار مى زند و بعد دوباره مى آيد، گوشت ها را مى كشد و تحويل مشترى مى دهد. نوبت من شد. لهجه هندى را ياد گرفته بودم. به او گفتم: چرا هر مشتريى مى آيد و گوشت مى خواهد، مى روى اين پرده سفید را كنار مى زنى؟ گفت: من بت پرست هستم. شكل بتى را كه مى پرستم،درست كرده ام و آنجا پشت پرده روى طاقچه گذاشته ام.مى روم و بت را نگاه مى كنم وبا نگاه به اوحواسم جمع مى شود كه بت به من مشرف است و عمل مرا مى بيند، لذا خجالت مى كشم كه در ترازو و گوشت فروشى تقلّب كنم.
اگر كسى در همه امور زندگى خود، خدا را بيننده و ناظر خود و خود را مسافر و دنيا را مسافرخانه و مرگ را پل اين سفر ببيند، آيا ديگر تخلف مى كند؟ مال مردم را مى برد؟ ظلم و معصيت مى كند؟ نه. غافلان و جاهلان گناه و معصيت مى كنند.
طبق آيات قرآن، چند لحظه مانده به مرگ، هنوز بين جان و بدن جدايى نيافتاده، براى همه اتفاق عجيبى به وجود مى آيد. البته كسى كه چند لحظه به رفتنش مانده، نمى تواند به ما بگويد كه چه اتفاقى افتاده است، اما قرآن اين اتفاق را نقل مى كند. ما سندى ديگر در اين عالم بالاتر از قرآن كريم نداريم.آن اتفاق چيست؟كسى كه چند لحظه به مرگش مانده است، پرده و حجاب را كنار مى زنند. همه اين مسأله در قرآن و روايات است و چيزى به اين بحث نمى شود اضافه كرد. چون اگر بحث خانواده، جامعه شناسى، سياسى، اقتصاد باشد، خيلى چيزها مى شود به آن اضافه كرد، اما نسبت به مرگ، احتضار، برزخ، قيامت و دادگاه هاى پروردگار، هيچ كسى نمى تواند حتى يك كلمه اضافه كند؛ چون چارچوبش، چارچوب ويژه اى است. در ارتباط با اين مسأله و شئونش همانى را بايد گفت كه خدا، انبيا و ائمه(عليهم السلام) فرموده اند. آن اتفاقى كه مى افتد، اين است: پرده كنار مى رود. محتضر به طور كلى دستش از دنيا جدا مى شود، تمام گذشته و آينده خود را بى كم و زياد مى بيند.
پروردگار گذشته و آينده اش را يك جا نشانش مى دهد. سند اين مطلب چيست؟ قرآن است:«فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ»[2] كشف؛ يعنى برطرف كردن و كنار زدن پرده. پروردگار مى فرمايد خودم «غطاء» يعنى پرده را كنار مى زنم تا:«فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»[3] آن روز چشم داراى تيزبينى بسيار شديدى مى شود كه راحت مى توانى تمام گذشته و آينده خود را ببينى.
اما چه مى بينند؟ عده اى از مردم، مردمى بودند كه با پروردگار، انبيا، نعمت ها و خودشان، با خطا برخورد كردند؛ چون برخورد آنها برخورد خطايى بوده است، سرمايه اى در اختيار آنها نيست و دست آنها خالى است. اين ها وقتى گذشته و آينده خود را مى بينند، همانجا زبان التماس باز مى كنند. لازم نيست كه لب آنها تكان بخورد؛ چون ما خيلى وقت ها با لب حرف نمى زنيم، بلكه با دل حرف مى زنيم.در حرم حضرت رضا (عليه السلام) ، مكه، حرم پيغمبر(صلى الله عليه و آله)، گاهى افراد گوشه اى نشسته اند و در حال خاصى هستند. آنها دارند با دل حرف مى زنند. همه جا لازم نيست با لب حرف بزند. آن كسى كه چند لحظه مانده تا از دنيا بيرون برود، هيچ نيازى نيست با لب حرف بزند كه ما بگوييم: كسى كه بالاى سرش نشسته است بشنود كه اين شخص، بى دين، مشروبخوار و بى نماز بوده است. حرف زدن با لب، هيچ نيازى نيست. مگر خدا در قرآن نمى گويد: در قيامت، زمين از اعمال شما خبر مى دهد؟ مگر زمين لب دارد؟«يَوْمَئِذٍ تُحَدّثُ أَخْبَارَهَا»[4] يا مگر در سوره «يس» نمى فرمايد:«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ هِهِمْ وَ تُكَلّمُنَآ أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»[5] لب ها را مى بندند تا دست و پا حرف بزنند. مگر اين ها لب دارند؟ چه كسى گفته است كه حرف زدن، لب مى خواهد و اگر نباشد، حرفى وجود ندارد.
مردم طبق آيات قرآن دو گروه بيشتر نيستند: يا اهل نجات هستند، يا نيستند، نفر سوم در اين عالم نيست. گروهى گذشته و آينده خود را جلوى خود حاضر مى بينند، آن وقت به پروردگار مى گويند: «رَبّ ارْجِعُونِ* لَعَلّى أَعْمَلُ صلِحًا فِيَما تَرَكْتُ»[6]
خدايا! ما را به اين سفر نبر. اين مقدارى هم كه آمده ايم را نديده بگير. ما را به اول تكليف برگردان، براى اين كه بنده تو شويم. اما خدا، قيامت، حلال و حرام را چه وقت باور مى كنند؟ چند لحظه به رفتن مانده. چند سال در دنيا بودند و باور نكردند؟ بودند و نيامدند بشنوند و مطالعه كنند. فقط در دفترش حساب هاى مشترى ها را خط به خط نوشته است و حتى در ذهنش هست، اما اين دو آيه قرآن را در مدت عمر با دل خود نخوانده است: «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ* وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[7] خدا كند آنهايى كه مى خوانند، درست بودن اين آيه را باور كنند. باور كردن اين كه اين، حرف پروردگار است. چگونه جواب كسى كه با التماس تقاضاى برگشت مى كند را مى دهند؟ به او مى گويند:«كَلَّآ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائلُهَا»[8] شقاوت، گناه، خلاف، ظلم و مال مردم خورى چنان به تو مسلّط شده است كه با اين كه گذشته و آينده پر از عذابت را به تو نشان داديم، اگر دوباره تو را بر سر جادّه تكليف بگذاريم، باز خود را اصلاح نمى كنى.
ديگر پشت سر خود را نگاه نكن، بلكه نگاه كن:«وَ مِن وَرَاءِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»[9] در برابر چشم تو دنيايى به نام برزخ است كه تا بر پا شدن روز قيامت، ماندن تو در اينجا طول مى كشد.
اين ها گروه اول هستند كه آرزو مى كنند تا خدا آنها را برگرداند، ولى چون خود را بطور كامل تخريب كردند، خدا به آنها مى گويد: اين قراردادى كه مى خواهيد با من ببنديد كه شما را برگردانم تا كارگر من شويد را نمى بندم؛ چون به قدرى در شما تخريب دل و روح شديد بوده است كه اگر برگرديد، باز هم بنده شيطان خواهيد شد.اين قرارداد شما فايده اى ندارد. بعضى از انسان ها ديگر از مقام اصلاح سلب شده اند؛ چون به قدرى با كلنگ گناه، ساختمان شخصيت را تخريب كرده اند كه ديگر نمى شود اين ساختمان انسانى را در او ساخت و الّا خدا «ارحم الراحمين» است، اگر كسى تقاضا كند كه مرا برگردان، چه ضررى به او مى خورد كه بنده اش را دوباره برگرداند تا درست شود. اين گروه اول است.
اما گروه ديگر، وقتى پرده را كنار مى زنند و گذشته و آينده را به او نشان مى دهند، خودش هيچ حرفى نمى زند. ما نيز تمام همّت خود را به كار بگيريم، مانند اين گروه شويم. تمام گذشته و آينده را نشانش مى دهند، چرا حرف نمى زند؟ چون وقتى گذشته و آينده اش را مى بيند، چنان غرق در نشاط و شادى مى شود كه از شدّت خوشحالى ديگر حرفى ندارد بزند. اين مسافر هيچ چيزى نمى گويد، بلكه آنهايى كه او را به اين سفر مى برند با او حرف مى زنند. حرف آنها اين است: «يأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبّكِ»[10] از شنيدن حرف آنها و اين آيه لذت مى برند. اگر به شما نيز بگويند، چگونه لذت مى بريد؟
فرض كنيد ما در رختخواب افتاديم و خانواده از ما دست كشيده اند و دكتر نيز گفته است: چند نفس بيشتر نمانده، هيچ كس نيز براى ما نمى تواند كارى كند، ما گذشته و آينده خود را داريم مى بينيم، آن گاه اين صدا را بشنويم: «يأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبّكِ»[11] آن قبلى ها مى گفتند: ما را به دنيا برگردان، اما اينجا اين ها به اين گروه مى گويند: به سوى ما برگرد: «ارْجِعِى إِلَى رَبّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبدِى* وَ ادْخُلِى جَنَّتِى»[12] فكر مى كنيد چه حالى به آن محتضر دست مى دهد؟ به خدا قسم اگر خدا او را برگرداند، به او بگويد: اين خطابى كه شنيدى، لذت و نشاطش را براى بندگان من تعريف كن، قابل تعريف نيست. كسى نمى تواند اين حال را تعريف كند.
وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: آخرين آيه سوره مباركه «و الفجر»[13] خطاب به امام حسين (عليه السلام) است و نام ديگر اين سوره «سورة الحسين» است. خداوند اين سوره را در قرآن به نام حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) نازل كرده است، به خاطر همين آيه آخر بوده است.
آن وقتى كه در گودال قتلگاه افتاده بود، چند لحظه به شهادتش مانده بود، از تمام عالم هستى اين صدا به گوش ايشان مى رسيد. چه لذتى به قلب ابى عبدالله (عليه السلام) دست داد كه در روايات نوشته اند- من خودم اين روايت را ديده ام- : وقتى تيزى خنجر شمر روى گلو آمد كشيده بشود، حضرت لبخند زدند.
- تا ابد جلوه گه حق و حقيقت سر توستمعنى مكتب تفويض، على اكبر توست
- اى حسينى كه تويى مظهر آيات خدااين صفت از پدر و جدّ تو در جوهر توست
- درس مردانگى عبّاس به عالم آموختزان كه شد مست از آن باده كه در ساغر توست
- طفل شش ماهه تبسّم نكند، پس چه كند؟آن كه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست
- خواهر غم زده ديد سرت بر نى و گفت آن كه بايد به اسيرى برود، خواهر توست
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان
[1]. زمر ، آیه 30
[2]. ق ، آیه22
[3]. همان
[4]. زلزله ، آیه 4
[5]. یس ، آیه 65
[6]. مومنون ، آیه 99 و 100
[7]. زلزله ، آیات 7 و 8
[8]. مومنون ، آیه 100
[9]. همان
[10]. فجر ، آیات 27 و 28
[11]. همان
[12]. فجر ، آیات 28 و 29 و 30
[13]. فجر ، آیه1