با بررسی تمام مواردی که در قرآن، مفهوم قلب و معانی مشابه آن به کار رفته است، چنین به دست می آید که بی تردید مفهوم "قلب"، در برخی آیات، در مورد قلب روحانی و معنوی، یعنی "روح و نفس" انسان استعمال شده است. اما در مورد آیات دیگری که گاه از قلب به عنوان محل تعقل و تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمی توان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود قرآن، قلب جسمانی است.
در حقیقت، اگرچه برخی اندیشمندان و متفکران ادعا نموده اند که بر خلاف نظر پزشکی امروزی که مغز و اعصاب را مرکز ادراکات و احساسات می شمرد، قلب مرکز تمامی آنها است؛ و برخی فلاسفه مانند ارسطو و بوعلی سینا نیز چنین نظریه ای را بیان کرده اند، اما در نسبت دادن چنین نظریه ای به قرآن، دلایل قطعی وجود ندارد.
در موارد متعددی که کلمه قلب در قرآن به کار رفته، مفاهیمی؛ نظیر تفکر، ایمان، درک عواطف و احساسات به آن نسبت داده شده است. در این موارد شاید بتوان ادعا نمود که این مفاهیم هیچ سنخیتی با قلب جسمانی یعنی "قلب صنوبری که در گوشه چپ سینه قرار گرفته است"، ندارند. یا این که مدعی شویم، قرآن نیز به مانند بسیاری از رومیان و یونانیان قدیم، قلب جسمانی را قرارگاه تفکر، تعقل و مرکز عواطف و احساسات می شمرد. اثبات هر یک از این دو، نیازمند تحقیقی جامع در کتاب های لغت و استعمالات مختلف در قرآن و روایات است.
توجه به این نکته ضروری است که برای رسیدن به مفهوم دقیق قلب باید واژه هایی؛ مانند فؤاد، نفس و صدر را نیز مورد نظر داشت.
از این جهت به قلب انسان قلب گفته می شود که تقلّب و دگرگونی آن بسیار است.(1) در لغت نامه "های معتبر "لسان العرب" و "المصباح المنیر" آمده است: واژه قلب همان طوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز به کار می"رود.(2) ابنمنظور در لسان العرب می" "گوید: فرّاء (لغت شناس معروف زبان عرب) در معنای آیه "ی "إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب"،(3) می گوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنا می" گوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز به کار می "رود؛ مانند "ما لک قلبٌ"، "ما قلبُک معک"، "أین ذهب قلبک؟" که در تمام این مثال "ها قلب به معنای عقل است؛ یعنی "برای تو عقلی نیست"، "عقل تو با تو نیست"، "عقل تو کجا رفته است؟".(4)
ابن اثیر در "النهایه" و ابن فارس در "مقائیس اللغه" می گویند: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته می "شود.(5) پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، می توان قلب گفت.
در لغت نامه" "مفردات الفاظ القرآن" آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز به کار می رود.(6) همچنین علاّمه مصطفوی نیز در "التحقیق" می "گوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.(7)
در مورد واژه "فؤاد" نیز اکثر عالمان لغت شناس بر این اعتقادند که معنایی مترادف با قلب دارد، با این تفاوت که در آن نوعی از سوختگی و دلسوزی نیز جای گرفته است.(8)
در لغت نامه" های "لسان العرب"، "العین" و "تاج العروس" واژه صدر به معنای "أعلی مقدّم کل شیء" آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.(9) و از آن جا که سینه انسان نیز در قسمت بالای جلوی بدن است، به آن صدر گفته می" شود.(10)
از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا می" توان به این موارد اشاره نمود: "صدر القناه"؛ بالای نیزه، "صدر الأمر"؛ اوّل کار، "صدر النهار"؛ اوّل روز، "صدر المجلس"؛ قسمت بالای مجلس، و "صدر القدم" سینه پا.
پس با ملاحظه این موارد به خوبی می توان دریافت که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد که در "التحقیق" آمده است: همان طوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر(سینه) مانند صندوقی آن را در بر می" گیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبه "ای است که آن را در بر می" "گیرد.(11)
واژه "ی قلب بیش از 100 بار در قرآن کریم ذکر شده است. در مفهوم شناسی واژه "ی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل(نفس مدرکه) و روح به کار می "رود.
این استعمال چه به نحو مشترک لفظی باشد و چه به نحو حقیقت و مجاز، در هر صورت مفهومی است که برای آشنایان به زبان عربی، حتی به هنگام نزول قرآن نیز شناخته شده بود و خطایی در استعمال این معانی وجود ندارد.
قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمده "اند، اوّل باید معنای قلب را به کمک قرینه "ها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ چرا که در مفهوم "شناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است، و این که صدر را قرینه "ای قرار داد برای این که قائل شد: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و نادرستی است.
1. عضوی که در کنار اعضای دیگر؛ مانند گوش که وسیله شنیدن و چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است، به عنوان وسیله ای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده می شود و گاه به وسیله آن تعقل می شود.(12) "آیا در زمین گردش نکرده اند، تا دل هایی داشته باشند که با آن بیندیشند...".(13)
2. به معنای عقل و درک، چنان که در آیه 37 سوره "ق" می خوانیم: "إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب"؛ در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند.
3. به معنای جان انسان، چنان که در سوره احزاب آیه 10 آمده است: "إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر"؛ هنگامی که چشم ها از وحشت فرو مانده و جان ها به لب رسیده بود.(14)
4. به معنای نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است.(15) گاه ایمان می آورد و گاه نیز از پرستش و بندگی سرباز زده، گنه کار می شود.(16) قرآن قلبی را که با ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر می شود، به عنوان "قلب سلیم" و "قلب منیب" نام می برد.(17)
در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.(18) خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب به عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.(19)
5. محل نزول وحی؛ "چرا که او (جبرئیل) به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است".(20)
6. به معنای مرکز عواطف، چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و ... به آن نسبت داده می" شود. در سوره آل عمران آیه 159 می خوانیم: "وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ"؛... اگر سنگدل بودی از اطرافت پراکنده می شدند.(21)
7. به معنای رأی و نظر: "تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّی"؛ آنها را متّحد می پنداری، در حالی که رأی و نظرهای آنها پراکنده است.(22)
با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، در می یابیم که مقصود از قلب در تمامی موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ "اختیار در عمل"، "بودن جایگاهی برای کفر و ایمان"، "محل نزول وحی" و "همچنین جان آدمی به هنگام مرگ"، نمی توان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد. بنابراین، تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان "روح" انسان است؛ یعنی بی گمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است.
در سوره بقره قلب را عبارت از چیزی دانسته که می توان گناه و ثواب را به او استناد داد؛ و معلوم است که عضو صنوبری شکل گناه نمی کند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمی است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق می گیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمی تواند قلب جسمانی باشد. اگر این گونه بود چنین لازم می آمد که با پیوند قلب یک مؤمن با کافر تمامی عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک "من" ثابت شخصیتی در انسان ها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و اراده انسانی، روح انسان ها است.
رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی "عموم و خصوص من وجه" است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبه کاری وی، قلب روحانی او بهره ای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: "هنگامی را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد".(23) چنان که گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهره مند است.(24)
در مورد محل نزول وحی نیز، نمی توان قلب جسمانی پیامبر اکرم(ص) را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک می کند، به وسیله ادوات و اعضای بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد می گوید: "شاید وجه این که در جمله "نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ"،(25) پای قلب را به میان آورد و نفرمود: "روح الامین آن را بر تو نازل کرد"، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحی و قرآن نازل را تلقی می کرده؟ و از آن حضرت آن چیزی که وحی را از روح می گرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر حواس ظاهری اش، که در امور جزئی به کار بسته می شود.
پس رسول خدا(ص) در هنگامی که به وی وحی می شد، هم می دید و هم می شنید، اما بدون این که دو حس بینایی و شنوایی اش به کار بیفتد، همچنان که در روایت آمده که حالتی شبیه بیهوشی به آن حضرت دست می داد که آن را به "رحاء الوحی" نام نهاده بودند. پس آن حضرت همان طور که ما شخصی را می بینیم و صدایش را می شنویم، فرشته وحی را می دید و صدایش را می شنید، اما بدون این که حواس بینایی و شنوایی مادی خود را چون ما به کار گیرد.
و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحی عین دیدن و شنیدن ما می بود، بایستی آنچه می دیده و می شنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحی را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آن که نقل قطعی، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحی بسیاری از آن جناب سراغ داده که در بین جمعیت به وی دست داده و جمعیتی که پیرامونش بوده اند هیچ چیزی احساس نمی کردند، نه صدای پایی، نه شخصی و نه صدای سخنی که به وی القاء می شده است".(26)
البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود پیامبر نازل شده است: "او کسی است که این کتاب(آسمانی) را بر تو نازل کرد".(27) و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر انزال وحی صورت گرفته است. همان گونه که آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسان ها قرار داده شده است.(28) و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قرائنی است که روشن می سازد مقصود از قلب، "روح و جان" آدمی است. در مورد "صدر" نیز گاه معیار محاسبه انسان ها در ایمان و کفر آمده است؛ مانند: "اگر آنچه را در سینه های شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آن را می داند".(29) و گاه از این به عنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: "اگر آنچه را در نفستان دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه می کند".(30)
در روایات نیز از همین روش استفاده می "کنیم و قلبی را که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح در نظر می گیریم؛ علاوه بر این که بعضی از روایات به صراحت قلب را به معنای عقل(نفس مدرکه) گرفته "اند:
در اصول کافی، کتاب العقل و الجهل از حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل شده است: "ای هشام به راستی خدای تعالی در کتاب خود می فرماید: "به راستی در این قرآن یاد"آوری است برای کسی که دلی دارد، یعنی عقل دارد".(31)
امام باقر(ع) می فرمود: "همانا خدا ما را از أعلی علیین آفرید و دل های شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید. و بدن هایشان را از درجه پائینش آفرید؛ از این رو دل های شیعیان بما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده شده ایم، آفریده شده اند".(32) در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسان ها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که قلب کافران و مؤمنان و منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.(33)
از امام علی(ع) نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را می بینی؟! امام(ع) در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمی بینم پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: "لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان"؛(34) چشم به درک او نائل نمی شود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمی آید. اما انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است.
برخی اندیشمندان اسلامی به واسطه قرائنی که در اختیار داشته اند، چنین نتیجه گرفته اند که مقصود از قلب، در قرآن و روایات قلب جسمانی است؛ و به مانند برخی فلاسفه یونان و روم قدیم، قلب جسمانی را مرکز تعقل و تفکر و همچنین منبع عواطف انسانی دانسته اند.(35) آنها چنین ادعا نموده اند که طرح مغز به عنوان تعقل یا ابزار تعقل، ممکن است از طرف اندیشمندان علوم طبیعی به صحنه فرهنگ انسانی راه یافته باشد و مطرح بودن قلب به عنوان مرکزیت تعقل، از طرف ادیان الهی.(36)
البته همان گونه بیان شد نمی توان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی -در تمام مواردی که کلمه قلب در قرآن و روایات به کار رفته است- تصور نمود. بی گمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است. اما این که قلب با همان معنای جسمانی خود نیز به کار رفته باشد، نیازمند قرائن مختلفی است. از جمله آن قرائن می توان چنین نام برد:
1. قلب و فؤاد در برخی آیات در کنار اعضای حسی دیگر؛ مانند گوش و چشم آمده است و با بیان جایگاه آن در صدر و داخل بدن، تصریح می کند که مقصود قلب جسمانی است.(37)
البته در پاسخ می توان چنین گفت که در این موارد نیز، مقصود از گوش و چشم و صدر نیز، مفهوم جسمانی و حسی آنها نیست، بلکه مقصود، آن حواس و ابزاری است که برای ادراک روح و نفس استفاده می شود.(38) همان طور که در بین اعضای ادراکی ظاهری، عنوان سمع و بصر از عناوین دیگر بیشتر مطرح است، در بین اعضای ادراکی باطنی نیز، همین دو عنوان از دیگر عناوین مطرح تر است.(39)
2. در آیه 9 سوره سجده آمده است: "سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید و برای شما گوش و چشم ها و دل ها قرار داد، امّا کمتر شکر نعمت های او را بجا می آورید". در این جا کلمه "افئده" پس از نفخ روح آمده است، و این دو در عرض هم ذکر شده اند، پس نمی تواند مراد از آن خود روح باشد.
3. قرار گرفتن قلب در پوشش، که کنایه از عدم از تأثیر پذیری و فهم است، از زبان غیر مؤمنان نیز بیان شده است،(40) حال آن که اعتقاد آنها به این که مقصود از قلب، روح و نفس به عنوان مرکز تعقل و تفکر باشد، ثابت نیست.
البته باید توجه داشت که در آیه 155 سوره نساء چنین آمده است: "...گفتارشان که دل های ما در غلاف است (و سخنان تو را نمی فهمند، لکن چنین نیست)، بلکه خداوند به خاطر کفرشان بر آن مهر (شقاوت) زده، از این رو آنها ایمان نخواهند آورد". گویا یهود عصر نزول قرآن می خواستند بگویند: ما از این که سخنان شما را نمی فهمیم، گناهی نداریم؛ زیرا از آغاز با دل های بسته و غلاف شده خلق شده ایم و خداوند به آنان پاسخ می دهد که قلوب آنان در اصل آفرینش چنین نبوده، بلکه کفر آنان سبب لعن و طرد آنها است: "بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ" و تکذیب ها و پیمان شکنی ها آنان را به چنین روز سیاهی نشانده که آیات الهی را نمی فهمند و دل هایشان در ستر و حجاب قرار گرفته، به قساوت و سختی گرفتار شده است.(41)
4. حضرت علی(ع) در حکمتی از نهج البلاغه می فرمایند: "به شاهرگ انسان، قطعه گوشتی آویخته شده که عجیب ترین چیزی است که در وجود اوست و آن قلب است...".(42) امام(ع)در این سخن جسمانی بودن قلب را به خوبی به تصویر کشیده اند.(43)
5. در برخی احادیث بر این مطلب اشاره شده است. چنانچه در گوشه هایی از حدیث معروفی که مفضل بن عمر از امام صادق(ع) روایت می کند و به نام "توحید مفضل" شناخته می شود، قلب به عنوان عضوی بیان شده است که به وسیله عقلی که در آن است تفکر می کند؛ مدبر جسم انسان و مسلط بر اعضای حسی او است.(44)
نمونه مشابه آن حدیثی است که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: "نعمان بشیر می گوید: شنیدم از رسول خدا(ص) که می فرمود: در بدن آدمی پاره گوشتی است که اگر آن صحیح و سالم باشد سائر بدن نیز سالم و اگر آن بیمار باشد سائر بدن نیز بیمار و فاسد خواهد بود و آن قلب است".(45)
و ذیل آیه "أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک" نیز حدیثی در تفاسیر اهل سنت نقل شده است که حاکی از جسمانی بودن صدر و مادی جلوه دادن شرح صدر است.(46)
تمام مفسران و اندیشمندانی که معتقدند، قلب در قرآن و روایات به معنای روح یا قلب روحانی به کار رفته است، این آیات و احادیث مشابه را مجاز می دانند؛ و تنها جهت تقریر بر مطلب و تأکید مجاز با قرائنی این چنینی همراه گشته اند. در تفسیر شریف المیزان ذیل آیه 4 سوره احزاب(47) اشاره شده است، که مقصود از قلب، نفس انسانی است و اما "این که خداوند فرموده است "در درونش" جهت تأکید و تقریر مطلب است، چنانچه در آیه "لیکن دل هایی که در سینه ها است کور است".(48) و قرار دادن سینه به عنوان جایگاهی برای قلب، از باب مجاز نسبت است؛ البته در کلام مجاز دیگری نیز به کار رفته است، و آن نسبت عقل به قلب یعنی همان نفس است".(49)
در مورد روایات نیز گاهی اشاراتی به جسمانی بودن شده است، حال آن که به وضوح مقصود روح و نفس انسانی است. امام باقر(ع) فرمود: "گاهی دل در آن (هیچ یک) از ایمان و کفر نیست، مانند یک قطعه گوشت؛ آیا هیچ یک از شما این را (که گفتم) نیافته (و درک نکرده است؟)".(50)
از آنچه بیان کردیم، روشن شد که بی گمان در برخی آیات قرآن، قلب به معنای روح و نفس انسان به کار رفته است. اما در مورد آیات دیگری که از قلب به عنوان محل تعقل و تفکر و همچنین جایگاهی برای عواطف و احساسات انسانی نام برده شده است، نمی توان با قاطعیت اثبات نمود که مقصود کدام یک از قلب روحانی یا قلب جسمانی است؛ از این رو، در این مورد دو دیدگاه متفاوت متصور است.
آن است که مدعی شویم "قلب" در تمامی قرآن به معنای قلب روحانی و نفس انسان به کار رفته است. چنانچه برخی مفسران و اندیشمندان بر این نظریه تصریح نموده اند و قرائنی را که مخالفان اقامه کرده اند، مجاز دانسته و تأویل برده اند.(51) آنان معتقدند: "مقصود از قلب در کلام خدای تعالی هر جا که به کار رفته، آن حقیقتی است از انسان که ادراک و شعور را به آن نسبت می دهند، نه قلب صنوبری شکل که در سمت چپ سینه قرار گرفته است، و یکی از اعضای رئیسه بدن آدمی است".(52)
"مراد از قلب در قرآن، همان لطیفه الهی، یعنی روح است، نه عضو گرداننده خون در بدن. سلامت و بیماری قلب جسمانی انسان، در محدوده دانش پزشکی است و ارتباطی با سلامت و بیماری قلب روحانی ندارد؛ ممکن است انسانی از سلامت کامل قلب جسمانی برخودار باشد، اما نتواند نگاه خود را در برابر نامحرم مهار کند و در نتیجه قلب روحانی او بیمار باشد: "فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَض".(53)، (54)
(پس به هر حال) انسان دارای دوگونه قلب است: قلب جسمانی صنوبری شکل، که یکی از اندام های بدن است، و قلب روحانی و معنوی. قرآن کریم در همه آیاتی که سخن از "مختوم" و "مطبوع" شدن قلب دارد، یا از "رین" و چرکی که قلب را می پوشاند و چهره شفاف و آیینه گونه آن را مستور می کند، سخن می گوید، یا درباره "قفل" و "غلاف" و "کنان" و "صرف" و "قساوت" آن معارفی را به بشر می آموزد، مراد، قلب روحانی است، نه جسمانی".(55)
آن است که قلب را در مواردی که تعقل و تفکر به آن نسبت داده شده و مرکز عواطف و احساسات شمرده شده است، همین قلب جسمانی صنوبری شکل در نظر بگیریم. اگرچه پزشکی امروزه مغز و اعصاب را راهنمای کلی بدن می داند، ولی فلاسفه ای؛ نظیر ارسطو و بوعلی سینا قلب را مرکز هدایت و ادراک یافته های بیرونی دانسته اند(56) و شاید بعدها و با پیشرفت دانش، همین نتیجه مجددا به دست آید. البته حتی اگر مغز را نیز مرکز احساسات و عواطف بدانیم، بدیهی است که این مغز جز با پشتیبانی قلب، توانایی هیچ عمل و عکس العملی را نخواهد داشت و بر این اساس، قلب را حتی با دیدگاه پذیرفته شده امروز نیز به صورت غیر مستقیم می توان مرکز تصمیم گیری های انسان به شمار آورد.