«السلام علیک یا ابا الحسن یا علی بن موسی» [1]. از همین جا حرم مطهر حضرت فاطمۀ معصومه(سلام الله علیها) خواهر بزرگوارش، دل ها را روانه کنید آستان قدس رضوی. امشب حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) هم عزادار است. خواهری که به عشق برادر و به محبت برادر از مدینه به سمت ایران راه افتاد که برادر را ببیند اما موفق نشد. قبل از برادر از دنیا رفت و بدن مبارک و مقدسش در این شهر به خاک سپرده شد.

خواهری که مدینة الرسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به قصد دیدن برادر با عده ای ترک کرد. خانم فاطمه معصومه(سلام الله علیها)، امشب شب شهادت برادر بزرگوار شماست. شما هم عزادارید. ما از همین جا، عرض تسلیت به پیشگاه شما و به پیشگاه مقدس بقیة الله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه) داریم و دل هایمان را از همین جا، روانۀ آستان قدس رضوی می کنیم.

خیلی ها امشب خودشان را به مشهد رسانده اند، حرم امام رضا(سلام الله علیها) که از نزدیک بگویند: «السلام علیک یا ابا الحسن»[2]. آقا جان، «اشهد انّک تشهد مقامی، تسمع کلامی، تردّ سلامی»[3]؛ آقا شهادت می دهم ما را می بینی و جواب سلام هایمان را می دهی، خودت فرمودی سه جا می آیم بازدید زیارتتان.

یا ابا الحسن(عجل الله تعالی فرجه)! کجایی، آقایی که قبل از شهادت، خودت برای خودت مرثیه گفتی. زن و بچه برایت گریه کردند. در مدینه، زن و بچه جمع شدند، فرمود: برای من همین جا نوحه کنید، اشک بریزید اما امام جواد(علیه السلام) چهار سال داشت، زن و بچه و خاندان امام رضا(علیه السلام)، خواهرانش، برادرانش، جمع شدند، اشک ریختند.

آقا جان، پشت سر مسافر، گریه خوب نیست. فرمود: آن برای مسافری است که برگردد اما من دیگر از این سفر بر نمی گردم. نوشته اند دیگر این اواخر نماز جمعه که می رفت، مدتی گریان بود، این اواخر دعایش این بود، خدا اگر فرج من در مرگ است، از همین حالا مرگ مرا برسان. غربت بس است، تنهایی بس است. آقایی که برادران متعدد، خواهران متعدد داشت اما هیچ کدام در کنارت نبودند، غریب بودی، تنها بودی. آقایی که غریبانه مسموم شدی و غریبانه به شهادت رسیدی.

اباصلت می گوید: من کنار آقا بودم، فرش ها را کنار زد، روی خاک می غلتید، مثل مار گزیده به خودش می پیچید. من نمی دانم این زهر چه کرد، ، مثل مار گزیده این شکم را روی خاک گذاشته بود. گریه می کرد، ناله می زد. فرزندش، جواد الائمه(علیه السلام) را صدا می زد. یک شخص می گوید: من خدمت امام جواد(علیه السلام) بودم، سوار مرکب بودیم، اطراف مدینه، یک وقت دیدم آقا ایستاد. مرکب را متوقف کرد، رنگ آقا تغییر کرد. گفتم: آقا جان، ابا جعفر(علیه السلام) ، قربانت بروم، چه شد؟ بابایم دارد جان می دهد. رفت خودش را رساند بالای سر بابا. سر بابا را به دامن گرفت، با آقا سخن گفت.

قربانت بروم آقا جان، جواد الائمه(علیه السلام)،زود بود یتیم بشوی، سه سال است بابا را ندیدی، حالا هم که دیدی، بابا در حال احتضار، در حال جان دادن. ودایع امامت را واگذار کرد. شب آخر جلسه است، ما رسممان است با نام ام الائمه(علیه السلام) و حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)، جلسه را به پایان ببریم. عرض کنم آقا جان، علی بن موسی(علیه السلام)، سر شما در دامان جواد الائمه(علیه السلام) ناله می زدی، جان دادی. عرض کنم مادرت حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) هم کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام)، وصیت نمود. کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطالبش را فرمود. شما غریب بودید در اتاق تنها؛ مادرت حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها)، آن لحظه ای که جان داد، اسماء می گوید: هیچ کس در اتاق نبود، تنها بود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مسجد و بچه ها کنار قبر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و دخترها خانۀ هاشمیات. وقتی آمدند دیدند بی مادر شدند. خودشان را انداختند روی بدن مادر. حضرت اباعبدالله(علیه السلام)، این صورت را گذاشت کف پای مادر. مادرجان، انأ حسین(علیه السلام)، مادر من حسینم. مادر چقدر رنج کشیدی که حاضر شدی بچه هایت در کودکی یتیم بشوند. چقدر رنج کشیدی که برای مرگ خودت دعا کردی. مادر چقدر دعا کردی خدا جانت را بگیرد.

امشب دعا کن دخترت زینب بمیرد. یا فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)، یا بنت رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم).

حجةالاسلام و المسلمین رفیعی