حفظ اسرار حکومتی در معاشرت با دیگران

حفظ اسرار حکومتی در معاشرت با دیگران

اسرار نظام

بـرخـى از اسـرار، بـه یـك نظام و حكومت یا تشكیلات مربوط مى شود كه باید محفوظ و مـكـتـوم بـمـانـد. اسـرارى كـه مهمتر و حیاتى تر از رازهاى شخصى یك فرد است و فاش شدنش براى دشمن ، ضررهاى جبران ناپذیرى براى خودى در پى دارد.

هـمـان طـور كـه خـراب بـودن قـفـل در خـانه تان را نباید دیگران بدانند، و همان سان كه نـابـسـامـانـى اوضـاع داخلى زندگى شما، نباید به ملاء عام و بر سر زبان مردم كشیده شود، اوضاع درونى یك نظام نیز جنبه راز محرمانه پیدا مى كند و برخى اطلاعات مربوط بـه امور نظامى و سیاسى و اقتصادى و حتى فرهنگى ، جزء اسرارى مى شود كه از چشم و گوش دشمنان باید پوشیده بماند.

عـمـلیـات مـوفـق در جـبـهـه ، مـدیـون رازدارى در حـد اعـلاسـت . رسـول خـدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در جنگها از این شیوه بهره مى گرفت و نقشه جنگ و برنامه عملیات و گاهى هدف حركت نظامى و اعزام نیرو و نفرات را پنهان مى داشت . در تـاریـخ اسـلام ، چـه ضـربـه هـایـى كـه بـه جـنـاح حـق ، از طـریـق سـهـل انـگـارى حـق پـرسـتـان خـورده اسـت ! در نـهـضـت مـسـلم بـن عـقـیـل در كـوفـه ، مـگـر جـاسـوس ابـن زیـاد بـه نـام مـعـقـل نـبـود كـه بـا شیوه اى مزوّرانه اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب كرد و از مخفیگاه مسلم آگاه شد و كار به دستگیرى و شهادت هانى و سپس مسلم انجامید؟ مگر مى توان به هر كس كـه چـهـره اى انـقـلابـى و خـودى از خـود ارایـه داد، بـه ایـن زودى اعـتـمـاد كـرد و سـفـره دل را پـیـش او گـسـتـرد؟ یـا مگر از پشت تلفن رو است كه انسان هر چه را بگوید؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى شود؟ و خویشتن دارى و كف نفس و حفظ زبان به كجا مى رود؟

چه حكیمانه است این سخن امام صادق (علیه السلام ):

لا تـطـلع صـدیـقـك مـن سرك الا على مالو اطلعت علیه عدوك لم یضرك فان الصدیق قد یكون عدوا یوما ما؛ (الأمالی( للصدوق)، النص، ص: 670)

دوسـت خـود را از اسـرار خـود، بـه اندازه و حدى مطلع ساز كه اگر آن اندازه را به دشمن بگویى نتواند به تو زیان برساند، چرا كه گاهى دوست ، ممكن است روزى دشمن شود!

این كلام امام معصوم ، چه زیبا در كلام سعدى انعكاس یافته است كه :

... هـر آن سـرى كـه دارى ، بـا دوسـت در مـیـان مـنـه ، چـه مـى دانـى ؟ كـه وقـتـى دشـمـن گردد!( گلستان سعدى ، باب هشتم .)

انگیزه فاش ساختن راز

در حـكمتهاى بلند بزرگان آمده است : صدور الاحرار، قبور الاسرار. سینه هاى آزادمردان ، گـور رازهـاسـت ، (ریاض السالكین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج‏4، ص: 157)بـایـد دلى پاك و ایمانى محكم و اراده اى استوار داشت ، تا به افشاى راز ایـن و آن نـپـرداخـت . اگـر انسان بتواند هر چه كمتر از اسرار مردم مطلع باشد، بهتر است و احتمال فاش كردن آن هم كمتر.

 راهها و مسیرهایى كه انسان را در جریان اطلاعات و اسرار قرار مى دهد، اینهاست :

1 - پـرحـرفـى

از لا بـه لاى پـرحـرفیهاى انسان ، بسیارى از اسرار مگو از زبان مى پرد. درمانش نیز كم حرفى است .

2 - خـودنـمـایى

این خصیصه ، بیشترین ضربه ها را مى زند. یعنى وانمود كردن اینكه انـسـان در جـریـان اسـت و بـا ((بـالاهـا ارتـبـاط دارد و اخـبـار دسـت اول را مى داند یا آدم مهمى است ، سبب مى شود خیلى از اسرار را (چه شخصى و چه مربوط به نظام ) باز بگوید.

3 - دوسـتـى

آنـان كه روى رفاقت و صمیمیت ، اسرار محرمانه را مى گویند و به عواقب آن بى توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى كنند!

4 - وسایل ارتباط جمعى

گاهى آنچه از طریق رسانه ها، بى سیم ، تلفن ، جراید، عكس و فـیـلم ، نـامـه حـرفـهـاى عـادى مـردم كـوچـه و بـازار و در مـجـالس و محافل مطرح مى شود، رازها را فاش مى سازد. و... برخى علتها و راههاى دیگر.

ولى بـایـد تـوجـه داشـت كـه راز، هـمچون شریان حیاتى تو و جامعه و انقلاب تو است . پـاسـدارى از آن هـم بـر عهده تو است . چه ژرف و زیباست این كلام حضرت صادق (علیه السلام ):

سرك من دمك فلا یجرین من غیر اوداجك ؛ (بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏72، ص: 71)

راز تو از خون تو است ، پس نباید جز در رگهاى خودت جارى شود!

و مـگـر خـون ، عـامـل بـقـاى انـسـان نـیست ؟ و اگر خون از بدن برود، جان هم پر مى كشد. اسرار هم همین حكم را دارد.

گفتن هر سخنى در هر جا نبود شیوه مردان خدا

هر سخن ، جا و مقامى دارد مرد حق ، حفظ كلامى دارد

حاصل كار دهد باد فنا گفتن هر سخنى در هر جا

بـارى ... باید زبان را در حفظ راز، یارى كرد. راز، امانت است . در حفظ آن باید كوشید. چه بسا اختلافها و كدورتهایى كه ریشه در افشاى اسرار این و آن دارد.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟
از خود تا خدا (قسمت سوم)

از خود تا خدا (قسمت سوم)

امام حسين (ع) مي فرمايند : قبل از هر چيز تكليف خودتون رو مشخص كنيد . مردم بنده دنيا هستند .
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
Powered by TayaCMS