از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)
موضوع : از خود تا خدا (قسمت پنجم)

در جلسه پنجم بحث از خود تا خدا هستيم . جلسه هاي قبل روي موضوع خود صحبت كرديم ، و اين جلسه و جلسه بعد ، حلقه اتصال بين خود و خدا رو خواهيم گفت . بعد به سمت خداوند مي ريم تا ببينيم كه در خدا شناسي چه نكاتي منظور هست ؟ حركت از خود تا خدا يك حركت كاملاً پيوسته است . هم خود شناسي مهمه ، هم اون حلقه اتصال قبل از رسيدن به خدا و هم خداشناسي . لذا اين حلقه رو هم خوب دقت كنيد .

هدف از خلقت : خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
اما در بحث خلقت ، هدفي كه مورد نظر ماست اينه كه ما خلق شديم براي ملاقات . ( ملاقات يعني لقاء ، و در اينجا يعني ديدن خداوند ) و اين خيلي چيز مهميه . وقتي كه ما به مهموني مي ريم ، غير از اين كه براي خوردن ، استراحت كردن و چيزهاي ديگه مي ريم ، چيزي كه خيلي براي ما مهمه ، ديدن صاحب خانه است . مي ريم براي ديدن . ( ملاقات )
خداوند كه ماها رو خلق كرد و يه سري نعمت ها رو هم بوجود آورد ، خُب ما داريم از اينها استفاده مي كنيم ، حرفي هم نيست . اما اون چيزي كه خيلي براي ما مهمه ، ديدن صاحب خانه است . ( اون كسي كه ما رو خلق كرده ) كه به اين مي گن : ملاقات . عبارت لقاء الله ، يعني : ديدن خداوند .

خُب عده اي از انسانها و در حقيقت اونهايي كه اهل فكر بودند ، اومدند گفتند‌ : خدا رو چه جوري مي شه ديد ؟ آيا با چشم سر مي شه ؟ يا با چشم دل ؟ اصلاً چشم دل يعني چي ؟ غير از طايفه مجسمه در اهل سنت كه اعتقاد به اين دارند كه خدا با چشم سر ديده مي شه ، ما ديگه در هيچ يك از طايفه هاي اسلامي چنين اعتقادي رو نمي بينيم . ديدن خداوند با چشم دل رو بهش مي گن بصيرت . اما همين چشم دل ، هم روش هزار تا حرف هست . هر كسي يه حرفي مي زنه ، ما اون چيزي كه برامون خيلي مهمه اين هست كه تا وقتي خدا رو نبينيم ، دين مون دين تكميلي نيست . چرا ؟ چون به اميرالمؤمنين (ع) عرض كردند : آقا ! شما خدا رو مي بيني ؟ فرمودند : اگه نبينم كه نمي تونم دين داشته باشم ، مگه مي شه آدم يه چيزي رو كه نمي بينه بپرسته ؟ از نظر قضايي هم فاصله بين حق و باطل چهار انگشته . يعني مي گن : اون چيزي كه با گوشت شنيدي كه خدا فلان و فلان هست ، اين باطله ، اون چيزي كه از خدا با چشمت ديدي ، اون برات مي مونه .

اگر جون به جون مردم كني ، برخي از مفاهيم الهي رو اصلاً نمي تونند قبول كنند ! مثلاً : ” توكل ” آقا ! هرچي مي خواي تو گوش اين مادر بخون كه : مادر من ! اين بچه ات اگه قرار باشه بميره ، ممكنه تو پله هاي خونه ات كه داره مي ياد بالا ، ليز بخوره ، سرش بخوره به لبة پله ها بميره . اگر هم قرار نباشه كه بميره ، وسط تير و آتيش و تركش و خمپاره و . . . كه از در و ديوار مثل نقل و نبات مي ريزه ، بره و نميره . اين براش جا نمي يوفته . چرا ؟ چون توكل رو فقط شنيده . اما اگر همين مادر ، تو ميدان جنگي بره ، چهار بار ببينه چه اتفاقي مي افته ، قشنگ قدرت خدا رو لمس كنه ، تا آخر عمر تو همه چيز متوكله . تو همه چيز ، تا آخر عمرش !
اگر احياناً فلان صفت خداوند تبارك و تعالي رو نبينيم باورمون نمي شه . مي گه : بابا ! خيلي دارن به ما زور مي گن ! آخه اين چه جور دينيه ؟! اين كه فرمودند : ” نَحْنُ صُبَّرْ وَ شيعَتُنا اَصْبَرْ مِنّا لَئَنّا نَصبِرُ عَلي ما نَعْلَمْ وَ هُمْ يَصْبِرُونَ عَلي ما لايَعْلَمُ ” ما اهل بيت ، خيلي انسانهاي صبوري هستيم و شيعيانِ ما ، خيلي از ما صبورترند . به خاطر اينكه ما وقتي صبر مي كنيم ، مي دونيم چرا صبر مي كنيم و اونها نمي دونند .

مي دونيد يعني چي ؟ يعني اين كه ما اگر يه چيزهايي رو نبينيم اشتباهي فكر مي كنيم مسلمون قويي هستيم ، بايد ببينيم . خدا هم يكيش هست . منتهي براي ديدن خدا ، اينطوري نيست كه بگيم خدا يه جسمي داره ، با اين چشم ها ديده مي شه . نه ديدن خدا ، يعني : احساس خدا . من و شما هيچ كدوم گرما رو نمي بينيم ، مي بينيم ؟ ما گرما رو احساس مي كنيم . مي گه : ديدي هوا سرد بود ؟ ديدي هوا گرم بود ؟ اين ديدي يعني چي ؟ ديدي ، يه تعبيرِ مسامحه پذيري هست . يعني احساس كردي ؟ وقتي مي گن : خدا رو ديدي ؟ يعني خدا رو احساس كردي ؟ توكل رو ديدي ؟ ديدي چي شد ؟ اين قدرت خدا بود . قدرتش ، توكلش ، قهاريتش رو احساس كردي ؟ خُب اين چيزي است كه خيلي براي ما مهمه : كه انسانها بتونند در طول زندگي شون خدا رو احساس كنند .
اومد خدمت امام صادق (ع) عرض كرد : يابن رسول الله (ص) ! من شما رو همچين احساس نمي كنم ، به شما ايمان ندارم . ( توي قايق بودند ) آقا فرمودند : بيندازدش توي آب ! انداختنش ، يه كم دست و پا زد ، فرمود : بياريدش بالا . فرمود : من رو ديدي ؟ گفت : نه آقا ! گفت : دوباره بيندازديش توي آب ! اين سري خوب آب خورد ، رفت پائين ، اومد بالا ، ديگه نفس آخرش بود . آقا فرمودند : بكشيدش بالا ، اومد بالا ، فرمود : من رو ديدي ؟ گفت : آره ديدم . فرمود : كجا ديدي ؟ گفت : اون لحظه اي كه سيم اتصالم از دنيا قطع شد ، اومدم تو يك برهوت تاريكي بين مردن و زنده بودن ، اون جا من شما رو ديدم . امام صادق (ع) رو ديدم ، خدا رو ديدم . اين كه مولوي مي گه :
بميريد ، بميريد ، در اين عشق بميريد در اين عشق چو مرديد همه روح پذيريد

تا ما نسبت به اين دنيا حبي داريم ، وابستگي داريم ، خدا ديده نمي شه . به محض اينكه مي بُري ، به محض اينكه يه لحظه توي يه فضاي ديگه زندگي مي كني ، به محض اينكه يه لحظه هرچي حجاب هست رو پشت سر مي ذاري ، يه دفعه احساس مي كني جدي خدا رو داري مي بيني . اصلاً غير از خدا چيز ديگه اي نمي بيني . پس در حلقه اتصال بين خود و خدا بايد به اين نتيجه برسيم كه وقتي خودمون رو شناختيم ، قدر خودمون رو دونستيم ، مي خوايم به خداوند تبارك و تعالي برسيم ( تازه به اينجا كه رسيديم ) يادمون باشه : براي اينكه خدا رو خوب بشناسيم ، بايد خدا رو خوب ببينيم . يعني : خدا رو خوب احساس كنيم . يكيش توكله .
هرچقدر مي خواي بهش بگو : آقا ! روزي دست خداست ، عمر دست خداست ، فلانه ،‌ اين شنيدنه ، اين باطله ، اوني كه ديده براش جام مي افته . بايد يه بار ببينه ، به بچه ها و جوانها زور هم نگو . بايد ببينند ، مي گه : آقا ! يعني چي ؟ بايد سرش به سنگ بخوره ؟! آره ، بايد سرش به سنگ بخوره ، تا سرش به سنگ نخوره ، نمي فهمه . تو چكار داري ؟!
برخي از مفاهيم ديني تا سرت به سنگ نخوره برات جا نمي يوفته . بايد بره ببينه عمر دست خداست . ببينه كه قدرت دست خداست . بايد اين در و اون در بزنه ، همه درها رو بزنه ، بكوبه ، هيچ دري روش باز نشه ، تا بفهمه : ” الهي و ربي من لي غيرك ” تا حس نكنه نمي فهمه . لذا اين حس كردن رو حتماً روش تأكيد داشته باشيد . در مسير ديني به جاي تل انبار كردن معلومات و مفاهيم اخلاقي ، به دنبال حس كردن معلومات و مفاهيم اخلاقي باشيد .

شايد بگيد : آقا ! اين چيزهايي كه شما مي گيد خيلي سخته ، ما چكار كنيم ؟ چه جوري خدا رو ببينيم ؟ گفتند : براي اول كار و قدم اول : سعي كن يه جوري عبادت كني ، گويا خدا داره تو رو مي بينه ، اين اولين تمرينه . مي خواد نماز بخونه ، مثلاً اول وقت هم مي خواد باشه ،با همون زيرپوش تو خونه ، مهر رو برمي داره پرت مي كنه جلوش : ” الله اكبر ! ” همزمان شلوارش رو هم درست مي كنه : بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله . . . همين جوري ! اگر احياناً الان بخواد سطل زباله رو ببره دم در خالي كنه چون دو تا سوپور ، نگاش مي كنند . حتماً يه پيرهن مي پوشه . اين يعني احساس نكردن ! هنوز به اين باور نرسيدي كه در خلوت هات ، كسي ديگه اي هم هست . فكر مي كني فقط خودتي ، هنوز به خدا نرسيدي . وقتي انسان عبادت مي كنه حداقل به خودش بگه : اگه من خدا رو نمي بينم ، خدا كه من رو مي بينه . اولين قدم در ارتباط و رسيدن به خدا اين هست : جوري عبادت كني كه گويا خدا تو رو مي بينه . اين ” گويا ” رو توجه كنيد . گويا ! مطمئناً در اولين قدم انسان خدا رو احساس نمي كنه . گويا ! ادا در بياريد ، فيلم بازي كنيد .
نكته بعدي : ديگه چه جوري مي شه خدا رو ديد ؟ در عبادت هاتون لذت رو نشون بديد ، يعني با لذت عبادت كن ، در هر عبادتي ، مي خواي دو ركعت نماز ، اضافه بر برنامه بخوني ؟ مي خواي به آقا علي بن موسي الرضا (ع) يا اباعبدالله الحسين (ع) يه دونه سلام بدي ؟ مي خواي يه جلسه بري بشيني ؟ هر كاري از كارهاي عبادي مي خواي انجام بدي سعي كن لذت برات داشته باشه . لذت رو توش نشون بده . عبادتي كه با لذت باشه انسان رو بالا مي بره و عبادتي كه بدون لذت باشه فوق فوقش انسان رو توي همون سطح نگه مي داره . كفارة گناهانش هست . از تعالي ، معالي خبري نيست ! برخي از عبادتهايي كه همين الان در بين شماها رسم هست اينها واقعاً فقط لذت هست ، مثلاً تو اوج سينه زدن و گريه كردن ، يكي بياد شما رو بكشه كنار بگه : آقا ! ببخشيد ! شما الان هدفتون از اين عبادت چيه ؟ چي مي خواي از خدا ؟ مي گي : بابا برو اون ور ببينم ، ديوونه ! دارم سينه مي زنم .
اتفاقاً اين عبادتهايي رو كه اينقدر درش غرق مي شي ، خيلي بيشتر قدر بدون . تا اون عبادتهايي كه باهاش برنامه ريزي مي كني . مثلاً مي گي : الان دو ركعت نماز جعفر طيار مي خونم ، ” براي اينكه ” به فلان برسم . اين عبادت با اون عبادت قبلي ، زمين تا آسمون فرق مي كنه . ولو اون دو دقيقه باشه .

يه وقتي بوشهر برنامه داشتيم ، تو سينه زني رفت و شور گرفتيم ، بچه ها سينه مي زدند ، مي دويدند ، همين جوري مي چرخيدند . حالا ما داشتيم مي خونديم ، تو اون تاريكي ، يه پسر 24 ،‌25 ساله اومد در گوش من گفت : آقا ! يه سؤالي داريم ازتون . گفتم : بفرمائيد ! گفت : اين جا چه خبره ؟ اينها چرا اينجوري مي كنند ؟ چي بهشون مي دن ؟ گفتم : مي خواي بفهمي چه خبره ؟ گفت : آره ! هُلش دادم وسط ، گفتم : برو ببين چه خبره ؟! رفت يه دور سينه زد ، اومد گفت : آقا ! خيلي حال داد ! گفتم : آره ، برو ! همينه . بايد بچشي . اگه اين بغل وايسي و نگاه كني هيچي نمي فهمي .
مي گه : آقا ! گريه كردن ، به شما چي چي مي ده ؟ چه مي دونم چي مي ده ؟ اصلاً‌ حاليم نمي شه . اصلاً تو اشتباه داري سوال مي كني ، من اصلاً براي ” چي چي مي ده ” گريه نكردم .
به اين عبادتي كه با عشقه و آدم داغ مي شه . هيچ حساب و كتابي هم نمي كنه ، مي گن عبادت با لذت ، تعالي مي بخشه . اما اوني كه با برنامه ريزي ، با تكلف ، با سختي و حساب و كتابه ، نه ! هيچ لذتي نداره . بايد مراقب باشيم . از اين عبادتهاي لذت بخش تو دين مون داشته باشيم .

فرمودند : عبادتتون تَر باشه ، با طراوت باشه . مثل نون خشك نباشه كه با بدبختي خورده مي شه . مثل شيريني تر باشه ، دنبالش بدوي . اين چيزي هست كه الحمدلله به بركت آقا اباعبدالله (ع) الان تو مملكت ما خيلي باب شده كه جوون ها مي يان مي شينند بدون اينكه حساب و كتاب بكنند . از هر صدتاشون سؤال كني امشب چي مي خواي ؟ 90 نفرشون اصلاً از سؤال تو تعجب مي كنند . مي گن : هيچي بابا ! آدم وقتي گشنه اش مي شه ، مي ره غذا مي خوره ، هيچ كس بهش نمي گه : تو به چه حاجتي غذا خوردي ؟ گشنه ام هست غذا خوردم ! بنده الان احساس گشنگي معنوي داشتم ، تو چي مي گي ؟ اصلاً بهت مي خندند .
يه وقتي يكي از اينهايي كه فكر مي كردند خيلي همه چيز بايد با دلايل عقلي و فلسفي همراه باشه ، جلوي يه پسر بچة ده دوازده ساله رو گرفته بود ، گفته بود : تا اينجا اينقدر حسين حسين گفتي ، سينه زدي گريه كردي ، چيزي بهت دادند ؟ اين يه كم نگاهش كرده بود و گفته بود : مگه من براي چيزي اومدم ؟! من اصلاً براي همين اومدم ، اومدم حسين حسين بگم . اين خودش همه چيزه . تو حاليت نمي شه . طرف اصلاً عقب عقب رفته بود . يه بچة 10 ، 12 ساله ! اين عبادته . عبادتي كه محبتت رو نشون بده ، تعالي بخشه و بالا مي بره . اما اگر نه عبادت با تكلف و سختي و . . . باشه اين عبادت جواب نمي ده .

برخي اوقات ما در مسير مسائل عبادي مون اشتباه مي كنيم ، چند سال اشتباه جلو مي ره ، بعد مي گه : آقا ! ما كجا رو گرفتيم ؟ به كجا رسيديم ؟ چرا اشتباه مي كنيم ؟ براي اينكه اينقدر خود عبادت ما رو به خودش مشغول مي كنه كه از اون كسي كه داريم براش عبادت مي كنيم غافل مي شيم . اينقدر تو اين گلستان گل مي بوئيم كه يادمون مي ره كه بابا ! اينجا يه گل كاري هم داره . دنبال باغبون نمي گرديم . ما اومديم اونو ببينيم خوبه ها ، گل بوئيدن هم لذت داره ، خيلي هم عاليه . ولي ما نيومديم اين گلها رو بو كنيم . اومديم گل كار رو ببينيم .
گفتم ، در عبادت شوق داشته باشيم ، اما اينقدر خود عبادت ما رو به خودش مشغول نكنه كه يك دفعه از صاحب عبادت و باغبون غافل بشيم . آخه خيلي ها از اين ور مي افتند . اينقدر اين عبادت مشغولشون مي كنه ، يادشون مي ره كه بنا بوده ما بيايم اينجا مثلاً به امام رضا (ع) برسيم . بنا بود كه بيايم به خدا برسيم . نه ديگه به همين كه رسيد مي ايستي . عبادت وسيله است براي رسيدن . خود عبادت هدف نيست . اگر تو يك نمازخون قهار شدي به هيچ هدفي نرسيدي براي اينكه نماز وسيله بود تو به خدا برسي . اگر يك گريه كن قهار شدي به هيچ هدفي نرسيدي . اگر يك سينه زن قهار شدي به هيچ هدفي نرسيدي . هدف اين بود به خدا برسي . يادت نره اين يكي ، باز تو رو اينجا نگه ات نداره .

مراقب باش ! هدف رسيدن به گل كاره . گل ، براي اينكه واقعاً بوي خوشي داره و آدم عشق مي كنه شما رو از گل كار غافل نكنه . باغبون اون بالاست . بايد مراقب اون باشيم .
حالا بريم سراغ خداوند . توي اين حلقه اتصال ببينيم خدا كجاست ؟ ” اِذا سَئَلَكَ عبادي اَنِّي فَإنِّي قريب ، اُجيبُ دَعْوَهَ الدّاعي اِذا دَعاه ” وقتي بنده هام از من سؤال مي كنند ، ببينيد ، من نزديكم ، چيه ؟ دنبال من مي گرديد ؟ كجا دنبال من مي گرديد ؟ براي چي دنبال خدا مي گرديد ؟ مي گه : آقا ! خدا كجاست ؟ مثلاً خورشيد كجاست ؟ مي گي : اون بالاست ، مي گه : خُب كو ؟! من كه نمي بينم . خُب معلومه كه نمي بيني تو سقف بالاي سرت هست . تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز ! اصلاً براي ديدن خداوند نيازي نيست كه ما بريم جايي بگرديم . خدا گفته : ” انّي قريبٌ ” من قريبم ، همين نزديكم . فقط مشكل اينه كه من را نمي خوانيد . ” فَلْيَسْتَجيبولي وَلْيؤمِنُ بِي ” گويا خداوند نعوذبالله داره التماس مي كنه . ( استجابت و باب استفعال يك حالت التماس توشه ) مي گه : آقا ! تو روخدا من رو صدا بزنيد ! مي گه : من اين بغل شماها هستم ، نزديك رگ گردن شما . خُب چرا شما صدا نمي زنيد ؟ دو تا اشكال هست : 1 ـ اشكال اينه كه ما صدا نمي زنيم . 2 ـ ‌وقتي صدا مي زنيم خدا هم اگر بياد ، خدا رو نمي بينيم . چون دور خودمون يه حجابهايي گذاشتيم برخي وقتها بالاترين حجاب ما اينه : خدايي كه داريم صدا مي زنيم رو مي خوايم امتحان مي كنيم . الكي ، حالا بريم ببينيم چي مي شه ؟ از صبح تا شب هزار تا در رو مي زنه ، بعد مي گه : حالا اين در رو هم بزنيم ، ببينيم چي مي شه ؟
بعد هم مشكل بالاتر اينه كه : صدا مي زنيم ،‌ خدا هم مي ياد ، اما ما نيستيم ، اين رو خوب دقت كنيد . شبهاي قدر و شبهاي عاشورا ، كه همه در خونة خدا هستند . توي تمام تكيه ها و مساجد و . . . ولوله هست ، يعني هيچ جاي كشور شب قدر جا نيست . درسته ؟ يعني ديگه تقريباً هر آدم مؤمني تو ايران هست شبهاي قدر مي ياد ، چي مي خوان ؟ بهترين مقدرات رو از خداوند مي خوان . اما يه نكته خيلي مهم اين هست : تويي كه از خدا بهترين مقدرات رومي خواي ، شب قدر اومدن هيچ هنري نيست .
ماه رمضان امسال يادم هست تلويزيون يه سريال گذاشته بود ، سريالهاي ما فرهنگ سازي مي كنند ديگه ! (من همين دو سه دقيقه فيلم رو ديدم و همين يه جمله رو شنيدم بقيه رو اصلاً نديدم كه ببينم چيه ؟ ) تو اين سريال ، يه مادر و دختر بودند ، بعد دختره داشت تعريف مادرش رو مي كرد ، تعريف تقوا و نورانيت و روحانيت مادرش رو . مي گفت : مامان من شبهاي قدر مي ره مسجد ! خُب اين هنريه ؟! مامان تو شبهاي قدر مسجد مي ره ؟ خُب بره . همه شبهاي قدر مسجد مي رن . شبهاي قدر مسجد رفتن هنري نيست .
شب قدر مي ره مسجد ، از خدا بهترين مقدرات رو براي طول سالش مي خواد ! خيلي خُب ، در زده ، خداوند هم داره مي ياد ديگه . براي طول سالش خواسته ، شب قدر نرفته كه آخر كار يه كيسه پلاستيك دستش بدن ، بگن : داداش ! اين چيزهايي كه مي خواستي براي شما ! زن مي خواستي ، مقام مي خواستي ، پول و ماشين و . . . خدمت شما ، برو ! اينجوري نيست كه . مقدرات سالت رو مشخص مي كنند ، درسته ؟ خداوند مقدرات خوب رو مشخص مي كنه ، مثلاً براي ماه شوال ، ماه ذي الحجه و . . . قرار هست فلان مقدر خوبي كه در شب قدر برات مقدر شده بهت بدن . اما تو نيستي . كجايي ؟! رفته . اِه ! مگه تو در نزدي ؟ مگه نگفتي كه بهترين مقدرات رو در طول سال مي خوام ؟ تا حالا شده يه شب قدر تا شب قدر ديگه پشت در خونه خدا نشسته باشي ؟ مي گه : 20 سال شب قدر داريم مي يايم ، هيچي ندادند . آقا ! مقدرات طول سالت رو خواستي . قرار نيست كه همه رو تو كيسه پلاستيك همون شب بهت بدن ، در طول سال مي خوان بهت بدن . در طول سال اگه در رو باز كنند آيا پشت در نشستي ؟ تو كه نيستي ! تويي كه نيستي چه توقعي داري ؟ خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد : بهترين مقدرات رو از ما مي خوان ، بعد كه مي يام سرجاش بهشون بديم مي بينيم نيستند . تشريف بردند ، تا سال بعد . باز سال مي ياد مي شينه ، مقدراتش رو مي خواد ، باز مي گم : بهش بديد ، باز مي رن ، مي بينند تشريف ندارند .

اشكال سر اينه . ما در خونة‌ خداوند يه مدتي ثابت ، حتي نعوذ بالله آزمايشي هم ننشستيم كه مثلاً امتحان كنيم ببينيم خداوند حالا راستگو هست يا نه ؟ ( العياذ بالله ) خُب يه مدتي بشينيم پشت در تا در رو باز مي كنند . قرار نيست كه همين الان بهت بدن ، حداقل يه دو ماه ديگه بشين ، نه ديگه ، تا شب 23 تموم شد ، مي گه : اين هفت روز آخر هم كمر روزه شكست ديگه . هفت روز آخر رو هم يه جوري مي گذرونه بعد هم ديگه التماس دعا !
خُب چي مي خواي بهت بدن ؟ لذا مي گه : ” فَلْيَسْتَجيبولِي ” بيايد من را بخوانيد ، ” وَلْيُؤمنُ بي ” من ديگه به شما ايمان دارم ! شما به من ايمان نداريد ، شما ول مي كنيد مي ريد ، توخودت اين چيزها رو ، اين خوبي ها رو از من خواستي ، خودت يه كم نايستادي . حالا ول كردي رفتي اين ور و اون ور مي گردي . مي گه : آقا ! ديدي خدا نداد ؟ به هيچ جا نمي رسي . پس در حلقه اتصال با خداوند دقت كنيد . براي اينكه با خدا بتونيم رفيق باشيم ، با اومدن و رفتن چيزي درست نمي شه . بايد پشت در بشيني . حداقل يه زمان خاص كوتاهي پشت در بشين . مطمئن باش خدا اميدوارت مي كنه . با اينكه دائم بياي و بري هيچي بهت نمي دن . فقط اومدن و رفتن خوبيش اينه كه آدم يه گناهاني مي كنه مي ياد پاك مي شه ، تموم شد و رفت . خوب هم هست انشاءالله امام حسين (ع) هم آخر كار دستش رو مي گيره . اما از تعالي ، وصال و لقاء خدا ، راحتي دنيا و آخرت ، آتنا في الدنيا حسنه و في الآخره الحسنه خبري نيست . اين مراقبت رو داشته باشيد .

نكته بعدي اين كه : بعضي وقتها ما فكر مي كنيم كه خداوند تبارك وتعالي در مسائل مادي و معنوي تا آخر كار بايد با ما بياد . در صورتي كه اينطوري نيست . شبانان موظفند گله ها رو تا مرتع ببرند . خوردن وظيفه خود گله است . تا حالا ديدي يه چوپاني گله رو ببره تو يه مرتعي ، قشنگ يكي يكي علف ها رو بذاره تو دهنش ، بجوونه و به گله بده ؟! نه ديگه ، مرتع به اين خوبي نشون مي ده ، مي گه : خودت بخور . اگر فكر مي كني ، ما رو مي برند تو معنويات بعد هم معنويات رو مثل يه قرصي ، بهمون مي دن ، ديگه همه چي حل مي شه ، اين طور نيست . خوردن وظيفه خودمونه . اين كه نشستي مي گي : يا زهرا ! دستم رو بگير ، بلند شوم . بلند شدن وظيفه خودت هست . فاطمه زهرا (س) تو رو بالا مي بره ، پرواز مال اونه . بلند شدن وظيفة خودته . در مسائل ماديات هم همين طوري هست . در مسائل معنويات هم عادت كن كه بلند شدن كار خودته . خوردن كار خودته . مثلاً براي زيارت كردن ، قرار نيست كه خود امام رضا (ع) مثلاً تشريف بيارن پيش شما ، بابا ! ديگه اينجوري هم نيست . خيلي وقتها توقعاتي كه ما از خداوند و اهل بيت (س)‌ داريم توقعاتي هست كه اگر اونها برآورده كنند ما آدمهايي پررو و تنبلي مي شيم . اگر قرار باشه ترك گناه آسون باشه من و تو پررو مي شيم . تنبل مي شيم . با بقيه فرقي نمي كنيم . اگر قرار باشه هر وقت خواستي همه چيز رو ببيني پس معناي صبر كه در دين ما مي گن سر ايمان هست يعني چي ؟ كجا مي خواد سر ايمانت مشخص بشه ؟ اگر قرار باشه كه هر چيزي كه ميخواي بهت بدن ، پس اين كلمه صبر اصلاً چرا اختراع شد ؟ چرا فرمودند : كسي كه صبر ندارد دين ندارد ؟ براي اينكه حالا بدون دست مي شه آدم دين داشته باشه اما بدون سر كه نمي شه . اين صبر رو خوب دقت كنيد ، معنا داره ، شما براي بعضي از مسائل در دنيا بايد صبر كنيد ، چاره اي هم نداريد . حالا يا مي توني غصه بخوري ، يا مي توني سريع بگذري ، خوردن كار خودته . استفاده كار خودته صبر كردن كار خودته . تحمل كردن كار خودته ، ناز خريدن كار خودته ، بابا اينها نازند !

اي كه از كوچه معشوقه ما مي گذري / با خبر باش كه سر مي شكند ديوارش

اينها اهل ناز كردنند ، بايد ناز كنند چون نازند . اون وقت تو ناز مي كني ؟
من خودم ديدمش ، شهرستاني بود ، اومده بود مشهد ، پشت در كفش داري 12 نشسته بود ، گفتم : چرا اينجا نشستي ؟ گفت : اومدم زيارت ، خواستم از كفشداري 13 برم داخل ،‌ ديدم كفشداري بسته است همين جا نشستم ، به امام رضا (ع) گفتم : يا امام رضا ! اين جا نشستم تا بياي در كفشداري رو باز كني . اين چه جور مهمون نوازييه ؟! مهمون دعوت كردي ، در كفشداري بسته است ؟ بهش گفتم : پاشو بيا بريم بابا ! خجالت بكش . از كفشداري 13 برو داخل . داداش من ! كفشداري 12 تعميرات داره ، در رو بستند . بي زحمت از كفشداري 13 تشريف ببريد داخل . اين مسخره بازيها ديگه تو كدوم دين اختراع شده ؟ 12 ، 13 ، 15 تا در داره ، خيلي توقعات بالاست . اين چه جور برخوردي هست با ائمه (ع) ؟ يه جوري برخورد مي كني انگار طلب كاري . يه جوري با خداوند تبارك و تعالي برخورد مي كنيم كه انگار خداوند برخي وقتها وظايفش رو انجام نمي ده . بايد بهش يادآوري كنيم ! خدايا ! مثل اينكه يادت رفته ها ! فكر مي كنيم خدا وظيفه اش رو بلد نيست انجام بده ؟ لذا امام سجاد (ع) فرمودند : اگر من بندة بدي هستم ، بعضي وقتها وظيفه بندگيم يادم مي ره ، اين اطمينان رو دارم كه تو خداي خيلي خوبي هستي . هيچ وقت يادت نمي ره كه خدايي . هيچ وقت هم وظايفت يادت نمي ره . خيالم راحته . سرم روپائين انداختم ، خيالم راحته .
اومد پيش اون عارف گفت : اي شيخ ! مي خواهم كه هيچ نخواهم . جواب داد : همين رو هم خواستي ! مگر نگفتي هيچ ، مگر نمي گويي مي خواهم هيچ نخواهم ؟ آدمي كه به درجه رضا مي رسه و رضا رو احساس مي كنه هيچي نمي خواد . نمي خواد هم كه هيچي نخواد ! اصلاً روي خواستن حرفي يا حسابي باز نكرده . در ارتباط با خداوند نصف بيشتر كار با خودمونه . بقيه اش هم با خداست . كه خدا مي ياد جلو .

نكته بعدي : در مسير از خود تاخدا به يك پله اي مي رسي كه يك دردهايي رو بايد تحمل كني . بي زحمت تحمل كنيم ! اون بچه اي روكه از شير مي خوان بگيرند ، روزهاي اولي كه از شير مي گيرنش ، گريه مي كنه ، ناراحته . ديدي اين بچه ها يواشكي شيشه رو مي دزده ، مي ره يه گوشه اي مي شينه يواشكي مي خوره . تو خونه ها خيلي از اين صحنه ها زياده .
خبرنگاره مي گفت : زماني كه حضرت امام (ره) به ايران برمي گشتند ، با خودم گفتم : برم الان گلِ خبر رو بگيرم . بالاترين جمله تاريخ رو از همچين مردي بگيرم . كه تا آخر دنيا بگن : آقا ! اين همون خبرنگاري هست كه سؤال به اين مهمي رو كرد . رفت خدمت امام (ره) عرض كرد : آقا ! ببخشيد حالا كه داريد برمي گرديد ، احساستون چيه ؟ امام يه نگاه كردند گفتند : هيچي ! اِه . . . ! هيچي ؟! بله . باور كنيد آدم نمي دونه چي بگه ؟! هيچ كس تو تاريخ همچين جمله اي نگفته . هرچي هم ايستاد كه امام بيشتر توضيح بدن ، ديد امام (ره)‌ به كارهاي ديگه اش مشغول شد . انگار نه انگار اين سؤال رو كرده . هيچي !؟
خوبان اصلاً عملشون رو نمي بينند كه احساسي داشته باشند كه حالا احساس من چيه ؟ ننشسته با خودش حساب كنه كه اينها رو من انجام دادم اينقدر مثلاً خدا رو شرمنده كردم ، نه آقا ! كاري نكرديم . هيچي . به مردم گفت : بابا ! يه طلبه داره مي ياد چيه شما اينقدر شلوغش كرديد ؟ خبري نيست . همه شما بگيد : مرگ بر فلاني ، يا درود بر فلاني ، فرقي نمي كنه . پس : 1 ـ احساس نداشتن . 2 ـ وقتي عملت روانجام دادي در قبول شدن عملت شك نكن ،‌ قبوله . شك نكن ! خداوند تبارك و تعالي فرمود : ” اَنَا عِنْدِ الظَّنِّ عَبْدِ المُؤمِن ” من نزد ظن بنده ام هستم . اگر شك داري كه قبول شدي يا نه ، بدون كه قبول نشدي ، برو دنبال كارت . شك نكن . دو ركعت نماز الكي كه مي خوني ، يه زيارت الكي كه انجام مي دي ، يه يا الله الكي كه مي گي ، بگو قبول شده ، تموم شد رفت . مهم اين هست كه دل تو چقدر ايمان داشته باشه به اينكه خداوند قبول مي كنه . خداوند قبول مي كنه . لذا در مستحبات زناشويي ما داريم كه ، گفتند : مرد مي تونه به دروغ به زنش بگه : دوستت دارم . يكي از مواردي كه دروغ اشكال نداره ، اصلاً اسمش دروغ نيست ، اينه كه مرد به دروغ به زنش بگه دوستت دارم . البته اين به بحث ذات هم برمي گرده . براي اينكه ذات مرد به اين راحتي ارضاء نمي شه . ولي ذات زن با يكي دو كلمه ارضاء مي شه . زنه مثل آتشفشان داره مي جوشه ، مايتابه توي يه دستشه ، كفگير هم تو يه دستِ ديگه اش ، جارو رو هم آماده گذاشته بغل دستش كه مرد از راه رسيد بزنه ، سر و ته مرده رو به هم بدوزه ، از راه كه مي رسه ، يه خنده بهش مي كنه ، مي گه : سلام عزيزم دوستت دارم ، اين آروم مي شه ! راحت . زنها اينطوريند . به ذات زن هم برمي گرده . يعني اينطوري نيست كه خداوند تبارك و تعالي وقتي يه دستوري مي ده ندونه چي خلق كرده . خدا مي دونه چي خلق كرده . زنها خيلي خيلي زود عصباني مي شن ، خيلي خيلي زود هم آروم مي شن ، خيلي زود و خيلي راحت . خُب به اين دليل خدا اين رو گفته . وقتي خداوند مي گه كه دروغي هم بگو دوستت دارم ، براي اينه كه برخي وقتها ما فكر مي كنيم كه حتماً ، حتماً حرفهايي كه داريم به خدا مي زنيم بايد از ته قلبمون باشه . اشتباه مي كنيم ! آقا ! اگر فلان چيز رو به خدا بگيم ، منافق نيستيم ؟ نه .

اومد خدمت امام صادق (ع) عرض كرد : يابن رسول الله ! ” هَلَكْتُ ” بيچاره شدم ، بدبخت شدم ! آقا فرمودند : چي شده ؟ گفت : آقا وقتي خدمت شما هستيم ، خوبيم ، پاكيم ، عشق مي كنيم ، گريه مي كنيم ، نفس شما تأثير مي ذاره . بعد كه بيرون مي ريم ، گناه مي كنيم ، ما منافق نيستيم ؟ فرمودند : نه ، منافق نيستي ، آدمي ! آدمها اينطوري هستند ، شلوغش هم نكن ! همين كه مي ياي اينجا توبه مي كني خيلي خوبه .
مي گه : آقا ! امشب چرا جلسه نيومدي ؟ مي گه :‌ آقا امروز يه گناه بزرگ مرتكب شدم ، ديگه گفتم شب زشته جلسه بريم ! خجالت كشيديم ! اي بابا ! جلسه مال كساني هست كه روز گناه بزرگ مرتكب شدند ، جلسه مال اينهاست . در خانه خدا براي كساني كه دارند گناه مي كنند بازه . فرمود : ” اَلنّاس كُلُّهُمْ خطّائون وَ خَيْرُ الْخَطّائونَ التَّوابون ” مردم ! همه تون گناه مي كنيد ، و بهترين گناه كارهاي شما كسي است كه شب مي ياد يه بار توبه مي كنه . چه اشكالي داره ؟ من خودم در رو باز كردم ، شاه بخشيده ، شاه قلي نمي بخشه !؟ من در رو باز كردم بيا تو بابا جون ! خبري نيست . چرا شلوغش كردي ؟ تو چي داري مي گي ؟ مي گه : من بنده غرق در گناهم ، زير لجنزارم ، فلانم ، چي چي داري مي گي ؟ من اصلاً‌ اين حرفهايي كه داري مي زني ، حاليم نمي شه . پاشو بيا بابا مسخره كردي خودت رو ؟ ميدوني ما مثل كي مي مونيم؟ مامثل بچه كوچولوها مي مونيم ، يه وقتي يادم نمي ره يه پسر كوچولويي به من زنگ زد گريه مي كرد ،10 ، 12 سالش بود ، خيلي شديد گريه مي كرد ، حرف نمي تونست بزنه . گفتم : آقا چيه ؟ ( ديگه حالا ما پناهگاه آدمهاي عجيب غريب هم هستيم . يكيش همينه . ) آقا چته ؟ پسرجون چرا گريه و زاري مي كني ؟ گفت : هيچي دستم خورده جا سيگاري بابام از روي ميز افتاده شكسته ، ظهر برمي گرده من رو مي زنه ، گفتم : خُب بشكنه . گفت : نه بابام خيلي جاسيگاري رو دوست داشته . گفتم : بابات تو رو بيشتر دوست داره كاري نكردي تو . تو فكر مي كني خطاي بزرگي مرتكب شدي ، براي اينكه بابات رو نمي شناسي . تو فكر مي كني خيلي گناه بزرگي مرتكب شدي ، براي اينكه خداي خودت رو نمي شناسي . اين حرفها باعث نمي شه آدم در گناه جري بشه ها .
اومد بالاي سر خاقاني ، ( خاقاني يكي از شعرايي بوده كه زياد همچين عليه السلام نبود ! كارهاي عجيب غريبي مي كرد ) لحظات مرگش بود و در حالت احتضار . گفتش : خاقاني ! نمي خواي توبه كني ؟ بدبخت مي شي ها ! الان مي ري اون دنيا بيچاره مي شي ها ! يه خط شعر گفت ، بعد علماي شهر خاقاني رو در خواب ديدند ، كه در بهترين مكان هست . بخاطر همين يه خطي كه قبل از مرگش گفت . يه خط شعر گفت و مُرد . گفت :
شرمنده از آنيم كه در روز مكافات / اندر خور عفو تو نكرديم گناهي

تو مي خواستي به همه نشون بدي من چقدر كريم هستم ، من رو ببخش ، نتونستم يه گناه بزرگي براي تو بيارم تا كرامتت رو نشون بدي . اندر خور عفو تو نكرديم گناهي . از چي نااميدي ؟ براي چي شلوغش كردي ؟ باز تو كوچولو بازي درآوردي ؟ بابا ! تو دريا كه آدم غصه نمي خوره از اينكه جورابم كثيفه . دريا همه هيكلت رو مي شوره . مي گه : يكي از دلايلي كه ماها احساس مي كنيم خدا نيست ، وجود نداره ، از ما دوره ، براي اينه كه فكر مي كنيم ما اينقدر غرق در گناهيم كه خداوند اصلاً فرسنگها دور از ماست . نه بابا ! گناه كار و بي گناه ، همه تو بغل خدائيم . ما اصلاً جاي دوري نرفتيم . آقا ! تو مگه چند سالته ؟ چكار كردي ؟ چرا اينقدر ناراحتي ؟ چرا اينقدر مي ترسي ؟ مگه چكار كردي ؟

من يه مثال براتون بزنم : همه اين مثال رو كاربردي تو زندگي تون عمل كنيد . همين الان توي چند ثانيه همين جور كه من دارم صحبت مي كنم تمام گناهانت رو در نظر بگير . در نظر گرفتي ؟ حالا بنده يه دو تا گناه هم مي ذارم روش . شما نفري يه قتل هم مرتكب شدي ، خوبه ؟ همه رو با هم جمع كن . بعد بگن : اين گناهان تو هست ، عقابش اينه كه شما رو توي يه گودالي بندازند ، 200 كيلو سرب مذاب هم بريزن روي شما ، اينم كيفر گناهت هست ، درست شد ؟ خوب دقت كن ! حالا نوبت كسي هست كه مي خواد حكم بده ، پرونده ات رو مي خوان ببرند به كسي بدن كه حكم بده . اگر بخشيد كه بخشيد ، اگر نبخشيد ، مي ندازندت تو گودال . پرونده رو دست كي بديم ؟ آقا پرونده ات رو مي خوان بدن به مادرت ! چند نفر شما باورشون مي شه كه مادرت نبخشه ؟ جدي فكر كردي خدا از مادرت قسي تره ؟ آقا اين عذابهايي كه براي روز قيامت مي گن من باورم نمي شه ها ، خدا يعني جدي مي خواد اينجوري عذاب كنه ؟ خدا اصلاً دلش مي ياد ؟ اصلاً مي تونه ؟ گرچه اون بحثش كاملاً جداست . روز قيامت عذاب داريم .

بعضي وقتها من و شما اشتباه مي كنيم ، جاي بدي رفتيم نشستيم ، به ديده يك انسان ، اون هم يك انسان ظالم ستمكار داريم به خدا نگاه مي كنيم . اندازه مادرمون خدا رو به مهربوني قبول نداريم . براي همينه كه هي فاصله ايجاد مي شه . هي آدم مي ترسه ، كسي كه مثلاً از سربازي فرار مي كنه ، دو روز اول بازداشتي داره ، بيشتر مي ترسه ، سه روز نمي ره ، مي گه : آقا رفت به دادسرا ، نمي ره ، مي شه سرباز فراري . كه ديگه دور و ور پادگان تاب هم نمي خوره ، اينقدر ما خدا رو سفّاك و قهار فرض كرديم . روز به روز بيشتر مي ترسيم ، نزديك بشيم ، غافل از اينكه ما در اوج گناه يا غير از اون هيچ فرقي نمي كنيم . با يه ديد بهمون نگاه مي كنه . يا علي مدد .

روايت رو گوش بديد ، روايت خيلي مهمه ، خيلي روايت عجيبيه . اومد خدمت آقا امام مجتبي (ع) ( در يك جمعي بودند ) عرض كرد : يابن رسول الله ! خيلي شما خوب هستيد ، شما پسر فاطمه (س) هستيد ، شما گل سرسبد خلقتيد ، شما دليل خلقتيد ، شما كريميد ، شما رحيميد ، شما بخشنده ايد ، شروع كرد از امام مجتبي (ع) تعريف كردن ، بعد كه خوب تعريفهاش رو كرد ، حضرت فرمود : فلاني ما يه اسبي دم در داريم ، اسب خوبيه ، مال تو ! گفت : آقا ! خيلي ممنون . دست شما درد نكنه . محبت كرديد ! اسب رو برداشت و رفت . دور و وري هاي امام مجتبي (ع) اعتراض كردند ،‌ گفتند : آقا ! شما كه اماميد ، شما كه الحمدلله چشم بصيرت داريد ، اين شخص رو هم مي شناسيد . اين منافقه ، دروغ مي گفت . از همون اول اومد اين چيزها رو گفت تا اسب شما رو ببره . چرا اسب رو داديد ؟ آقا يه جمله اي فرمودند ، ( اين جمله برمي گرده به همون كه گفتم بهتون مي توني دروغ بگي ) اين جمله بالاترين مژده است براي من و امثال من . شماها كه الحمدلله همه كارتون درسته . آقا فرمودند كه : جواد و كريم ، براي حيله گر و مكار و دروغگو هم جواد و كريم است . اومده مي گه : آقا ! يه پولي بده مي خوام برم شهرستان . پول برگشت ندارم ، مي دونيد دكنشون هست ديگه . اينجا گير كردم ، يه پولي بده 1000 تومن بده ، من بتونم برم ، گدا نيستم ها ، مي خوام برم بليط اتوبوس بگيرم . 10 ساله كه اينجا گير كرده ! دروغ داره ميگه . اما مي بيني دست مي كنه تو جيبش پول رو بهش مي ده به رو خودش هم نمي ياره . آقا چرا دادي ؟ اومد گفت ، ما هم داديم و رفت . آقا دروغ مي گفت : دروغ بگه ، خداوند فرمود شما دروغكي بيايد بگيد : دوستت دارم ، من كه مي دونم من رو دوست نداري ، تو خودت رو دوست داري . مي دونم وقت هاي من رو دوست داري كه كارت گير كرده ، ديگه به همه بنده هاي 60 ، 70 كيلويي مراجعه كردي ، جوابت رو ندادند ، حالا مجبور شدي ، من رو دوست داشته باشي . مي دونم . اما باز هم قبولت دارم . چرا همين رو نمي گي ؟ روت نمي شه بگي ؟ بگو ، اشكال نداره . خجالت مي كشي بگي :‌ دوستت دارم ؟ مي دوني كه من هم مي دونم دروغ مي گي ؟ من خودم دارم بهت مي گم ، بگو : دوستت دارم . عبادت با شوق همينه . آقا ! نمازت رو خوندي ؟ سرت رو بذار سجده بگو : خدايا ! دوستت دارم . دروغكي بگو . دو بار ، سه بار ، چهار بار ، ده بار كه بگي بالاخره به دلت مي شينه . تلقين همينه . خدايا دوستت دارم . خدايا دوستت دارم . همين جوري بگو تا باورت بشه . آقا صبح تا شب داري راه مي ري ، هر اتفاقي افتاد ، يا نيفتاد هر وقت ، وقت خالي داشتي ، سرت رو بالا كن بگو : خدايا ! نوكرتيم ! چه اشكالي داره ؟ هر وقت حرم امام رضا (ع) رو از دور ديدي يه عشق الهي برسون ، آقا دوستت دارم . خودش داره مي گه : دروغ بگيد . مگه نمي گيد دروغ مي گم ، خوش به حال اونهايي كه راست مي گن . اما بالاخره همين روي آدم تأثير مي ذاره .

روايت بعدي رو گوش كنيد چقدر عجيبه ؟ مي فرمايند : اگر شماها گناه نمي كرديد ، يه امتي خلق مي كرديم كه گناه كنند براي اينكه ما دوست داريم گنهكارها رو ببخشيم . اين جزو صفات من هست كه بخشنده گنهكاران باشم ، تواب باشم . وقتي من صفتم توابه ، اگر شما گناه نكنيد مي رم يه عده ديگه رو پيدا مي كنم ، كه گناه كنند و من خيلي علاقه دارم كه يه عده گناه بكنند ، بعد بيان عذر خواهي كنند ، من كيف مي كنم ، تو مي گي : من خجالت مي كشم عذرخواهي كنم ؟ اين شيطونه بهت القاء مي كنه ، اينقدر مدارا مي كنه به قول رسول اكرم (ص) ” حَتّي كَأنّي لا ذَنبَ لي ” گويا من گناهي انجام ندادم . شما دقت كنيد روايت طولانيه . قبل از اينكه اين رو بگم ، بهتون بگم خداوند براي اينكه ما رو ببخشه دنبال بهونه مي گرده . مي گفت : وقتي كه فرعون داشت غرق مي شد در درياي نيل ، يه دفعه داشت همه چي تموم مي شد ديگه داشت غرق مي شد ، ديد همه چي داره تموم مي شه ، ديد بله ديگه اينجا نمي تونه خدايي كنه . گفت : تُبْتُ الْآن ” الان توبه كردم . سريع خطاب رسيد : جبرئيل ! بدو برو دهنش رو گل بگير . از همين گل هاي نيل بچپون تو دهنش ديگه حرفي نتونه بزنه بميره . ملائكه گفتند : خدايا ! چرا !؟ گفت : مي خوام وقتي فرعون اومد بالا ، آخرين جمله اي كه بنده من گفته ، ”‌ تُبتُ الْآن ” باشه . ببينيم با همين ” تُبتُ الآن ” مي تونيم يه جوري ببخشيمش يا نه ؟ مي ترسم يه كم ديگه بگذره اين حرفش رو پس بگيره .

فروعون (! ) داره مي ياد بالا ، خداوند دوست داره يه بهونه اي داشته باشه كه ببخشدش . بذار با همين تُبت الآن بياد بالا . كار به كجا مي رسه ؟ كار به جايي مي رسه كه بنده با همه چيزهاش بخشيده شده ، كنار در بهشت ايستاده . خطاب مي رسه كه ” اُدخلوها بسلام آمنين ” همه وارد شويد ، همه وارد مي شن ، بنده سرش رو انداخته پائين ، بندة من ! چرا نمي ري ؟ مي گه : خدايا ! حالا بريم ؟! جدي ما هم بريم تو ؟! شهدا رفتند ، فاطمه زهرا (س)‌ رفته ، همه خوبها رفتند ، ‌ما هم بريم قاطي اينها ؟ خُب برو ديگه ! مي گه : خدايا ! روم نمي شه . آخه تو كه مي دوني من چكاره ام كه

با نفس هميشه در نبردم چه كنم / از كرده خويشتن به دردم چه كنم
گيرم كه زمن در گذراني ز كرم / زين شرم كه ديده اي چه كردم چه كنم

گفت : روم نمي شه ، ببينيد خداوند چقدر كريمه !؟ خداوند اراده مي كنه ، و تمام گناهان بنده ، از خاطر خودش و از خاطر ملائكه و از خاطر همه بيرون مي ره . اصلاً يادش مي ره گناه كرده . يادش مي ره . كريم ترين فردهاي عالم ، عشقشون اينه كه فلاني كه ما بخشيديمش مديون ما هست ، مي دونه چكار كردم ، مي دونه چكاره بوده كه من بخشيدمش اما به اينجا كه مي رسه خداوند از همين هم مي گذره . اصلاً براش مهم نيست . بنده يادش مي ره . يه دفعه مي بينه بنده خوشحال شد . اِه ! راستي بهشته ؟ بريم تو ؟ سرافراز داخل بهشت مي شه . گويا بهشت حق مسلمش بوده . اين خداي ماست . به اين خدا مي خوايم برسيم .

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
Powered by TayaCMS