خداشناسی (1)

خداشناسی (1)

 

سخنرانی حجةالاسلام سید محمد انجوی نژاد


 
موضوع : خداشناسی )قسمت اول)




بحثي كه از امشب مي خوايم شروع كنيم يه بحث اعتقادي و كلامي ، تحت عنوانِ شناخت خداوند هست . خُب يكي از مشكلاتي كه ما در مسير خوب بودن ، بالا رفتن و تعالي داريم اين هست كه بعضي وقتها به سمت خدايي مي رويم كه اين خدا رو فقط شنيديم و دقيقاً نمي شناسيم . بحثي كه انشاءالله تحت عنوان شناخت خداوند شروع مي شه يه بحث كلامي ، عاطفي ، عقلاني ، اخلاقي ، نفساني و در حقيقت يه بحث تلفيقي هست . يعني من الان كلاس اثبات وجود خدا نمي خوام بگذارم .
گاهي مي بيني يه نفر ، دو سال ، 5 سال ، مشكلي داره ، بعد كه باهاش صحبت مي كني مي بيني تمام اين مشكل از اينجا نشأت مي گيره كه يه دونه از صفات خداوند رو خوب نشناخته . بعد كه خوب براش توضيح مي دي يا حتي از خودش سؤال مي كني ، جوابي كه بهت مي ده جواب اين دو سه سال خودش هست . مثلاً خيلي وقتها شخصي كلي تو زندگيش درگيري داره . بعد كه مي شيني صحبت مي كني و براش اثبات مي شه كه خدا مهربونه ، مي فهمه تو اين دو ، سه ساله نسبت به خداوند چقدر سوء تفاهم داشته . آخه خدا با تو به اين كوچولويي ، مي تونه لج كنه ؟! اصلاً براي تو خدا مهمه ؟ يا فكر مي كني خداوند تبارك و تعالي كمتر از مادرت در حقت مهربونه ؟ مگر خبر نداري كه رحمت مادرت نشأتي از رحمت خداست ؟ مگر كسي مي تونه همچين حرفي بزنه كه مادرم براي من از خدا مهربونتره ؟ رحمت مادرت جلوه اي از رحمت خداست . بعد كه اينها براش جا مي افته ، مي فهمه مثل اينكه جدي تا الان اشتباه مي كرده . اين رو كه دارم مي گم براي اين هست كه ضرورت شناخت خدا در زندگي برامون جا بيفته .
خيلي وقتها براي اينكه ما خدا رو نمي شناسيم در زندگي دچار سوء تفاهم ها و سوء تعبيرهايي مي شيم و متأسفانه مي بيني كه همه كار و زندگي از هم مي پاشه . يا به سمت خداي خيالي جلو مي ريم . خدايي كه در اثر ناله ها و اشكهاي ما دلش مي سوزه ، ترحم مي كنه و دست از مصلحتش برمي داره . و فكر مي كنيم خدايي كه تا الان جواب ما رو نداده براي اين هست كه ما گريه نكرديم ، خدا ما رو دوست نداره براي اينكه گريه نكرديم !
بهش مي گن : آقا ! تو تا الان با خدا دوست نبودي ، خدا دوستت نداره ، غافل از اينكه خداوند همه رو دوست داره و خيلي از مصالح رو تغيير نمي ده . چه تو گريه كني ، چه نكني ، باز اين به عدم شناخت خداوند برمي گرده . يعني صفتهاي الهي هر كدوم شناخت خاص خودشون رو دارن .
خدا رحمت كنه استاد بزرگوارمون مرحوم آسيد علي آقاي نجفي ، ايشون هزار جلسه ، يعني هزار تا كاست نوار دارن ، شرح دعاي جوشن كبير ، هر يك آيه جوشن كبير در صفات خداوند رو در يه جلسه شرح داده ، اين هزار ساعت كه تموم مي شه ، جلسه آخر كه ديگه آخرين كلمه رو مي گه ، در آخرين جملاتش مي گه : ما از خداوند گفتيم يك از هزار ، مكث مي كنه ، مي گه : نه نه نه ! يك از ميليون ، نه ، قطره از دريا ، نه ، هيچ از بي نهايت !
هزار ساعت از خداوند حرف زده ! خُب اين چيزي هست كه متأسفانه ما بعضي وقتها اصلاً دقت نمي كنيم . خدايي رو كه مي پرستيم ، خداي خيالي هست :
مي روم با عصايي خيالي در پي يك خداي خيالي
اين خدايي كه ما دنبالش مي گرديم نيست . اين خدايي كه تو مدارس اثبات شده برامون يه خدايي كاملاً منطقيه ، خدايي كه با عقل اثبات مي شه ، وقتي عقل در كورة‌ احساسات مي افته و بدن داغ مي شه ، وقتي كه روي تو فشار مي ياد و صبر تموم مي شه ، اين خداي عقلي مي پره . لذا تو شهوات كم مي ياره . در صبرها كم مي ياره ، در بلاها كم مي ياره ، چرا ؟ چون خداوند عقلي تابِ مقاومت در برابر اين شدائد و مسائل عاطفي رو نداره . از اين بُعد هم باز خدا رو نشناختيم . اگر ما خدا رو بشناسيم ، خيلي از همه چيزها بالاتره ، خيلي بالاتر از اين حرفهاست .
در حقيقت اين مقدمه اي كه خدمتتون گفتم لزوم شناخت خداست و در حقيقت يه نماي كلي از اين بحث هست . در طي چند جلسه اي كه اين بحث رو خواهيم داشت ، با خودمون فكر كنيم كه اگر ما واقعاً خدا رو بشناسيم ، ديگه هيچ مشكلي داريم ؟ خيلي وقتها انسان چون خدا رو نمي شناسه ، تمام زندگيش تيره و تار هست و چون در اشتباهي رو هم مي زنه اين تيره و تاري برطرف نمي شه . بعضي وقتها انسان مثلاً فكر مي كنه داره مبارزه با نفس مي كنه ، باز هم خدا رو نشناخته . يه وقت فكر مي كنه داره واجبات انجام مي ده ، خدا رو نشناخته ، فكر مي كنه داره مستحبات انجام مي ده ، خدا رو نشناخته . خيلي وقتها انسان فكر مي كنه كه ديگه آخر گذشت هست ، ديگه هيچ كس به پاي گذشتِ اين نمي رسه ، مي گه : من خيلي آدم نوراني و خوبي هستم ، اما خدا رو نشناخته .
رفت پهلوي شيخ ، بادي هم به غبغب انداخت گفت : اي شيخ ! مي خواهم كه هيچ نخواهم ! شيخ آرام بهش گفت : همين رو هم خواستي !
يعني بعضي وقتها ما از راه نفساني داريم جلو مي ريم ، فكر مي كنيم خداي مبارزه با نفسيم ، خيلي وقتها شيطون دامهاش رو براي ما عوض مي كنه . در يه خونه ديگه رو مي زنيم فكر مي كنيم در خونه خدا روداريم مي زنيم . يكي از عرفاي اصفهان نقل مي كرد ، مي گفت : يه مجلسي ما رو دعوت كردند كه آقا فلاني در بستر احتضاره ، شما تشريف بياريد اونجا يه تلقيني بكنيد و در حقيقت يك محبتي در حق اين كسي كه دار مي ميره بكنيد . گفتم :‌ چشم ، رفتم بالاي سرش ، گفتم : بگو اشهدان لااله الا الله ، گفت : اشهدان لااله الا الله ، ديدم يكي از دم در داره مي گه : صَدَقَ عبدي ! گفتم :‌ اِه ! اين ديگه كيه ؟ برگشتم نگاه كردم ديدم شيطونه . گفتم : با تو كه نيست ، چرا مي گي صدق عبدي ؟ گفت : اتفاقاً اين با من هست ، يه عمر من رو مي پرستيده ، فكر مي كرده خدا رو مي پرسته ، يك عمر من رو پرستيده . مي گه : لا اله الا الله ،راست مي گه ، هيچ كسي غير از من نداره .
يك عمر در يه خونه هايي رو مي زنند ، بعد آخر كار ، تازه اونهايي كه خيلي خوب باشن مي فهمند كه اي آقا ما در خونة كي رو داشتيم مي زديم ؟ يك عمر در دامهايي مي افتند كه فكر مي كنند در مسير بهشتند ، در حالي كه كُمپلت داره در مسير جهنم جلو مي ره . يه عمر قاري قرآن هست ، يه عمر داره منبر مي ره ، يه عمر داره مداحي مي كنه ، يه عمر زبانش به الفاظ معنوي مترنم هست ، اما چون در مسير خداوند نيست ، رسماً داره شيطون رو تبليغ مي كنه . لذا خداشناسي خيلي مهمه . براي همين هست كه يه وقتهايي تو دامهاي اشتباهي مي افتيم . لذا بعضي وقتها نعوذبالله خيلي چيزهايي ديگه رو از خدا بالاتر مي دونيم .
خُب با اين مقدمه وارد بحث خداشناسي مي شيم . قبل از هر چيز من بايد نگرش شما رو نسبت به جهان يه چكي كنم ، اسمش رو جهان بيني مي ذاريم ! جهان بيني يعني چي ؟ يعني اون نگاهي كه شما به دنياي دور و ورتون داريد . اين نگاه خيلي مهمه . يعني انسان قبل از اينكه بخواد به خدا برسه ، بايد ببينه نظرش نسبت به دنيا چيه ؟
نظرات مختلفي ما نسبت به دنيا داريم ، يعني طرز تلقي و برداشت شما از جهان متفاوته :
1 ـ يه عده هستند از آغاز جهان خبري ندارند ، از پايانش هم خبري ندارند ، لذا مي يان مي گن : اصلاً دنيا آغاز و پاياني نداره . مثلاً ازشون مي پرسي : آقا قبلاً چي بودي ؟ از كجا اومدي ؟ مي گه : نمي دونم . فقط شنيدم كه تو شكم مادرمون بوديم ، يواش يواش دست و پا درآورديم بعد هم چرخيديم و بيرون اومديم . بعد مي گه‌ : وقتي اومديم بيرون اول شير مي خورديم ، اون هم يادم نيست ، بعد هم ديگه يواش يواش يه چيزهايي يادمه . مي پرسي زندگي از كي شروع مي شه ؟ مي گه : از 6 الي 7 سالگي ، يادمه تا اون لحظه اي كه بخوام بميرم . مي پرسي : بعدش چي ؟ مي گه : بعدش هم نمي دونم .
دو طرف جهان براي اينها تاريكه . اينها كساني هستند كه كاملاً مادي فكر مي كنند ، برخي فكر مي كنند منظور ما ماركسيستها هستند . كما اينكه در بحث هاي جهان بيني منظور ماركسيستها هستند اما الان ماركسيست كه تو موزة تاريخه . مقصود من در اين بحث اصلاً ماركسيست ها نيستند . يعني اگه شما تو كتابهاي جهان بيني هم بخونيد ، جهان بيني مادي مي گه : كمونيستها ، ماركسيستها ، مادي گراها ، نه ، ما اينها رونمي گيم . مقصود من ، ما ( من و تو بچه شيعه ) هستيم ، مي خوايم ببينيم كه نگرش ما شيعيان نسبت به جهان مون مادي نباشه . چه جوري ؟ اگر تو در طول زندگيت نسبت به اون تيكه اي كه بعد مي خواي بري هيچ برنامه روشني تو ذهنت نداري ، اگر تو در بيست و چهار ساعت شبانه روز ، از صبح كه بيدار مي شي ، 5 دقيقه ، 10 دقيقه وقت نمي گذاي براي اينكه ، براي اونجا يه چيزي بفرستي ، و اگر تو نسبت به آينده ات هيچ آرزويي هم نداري ، مادي گرا هستي . چقدر براي آينده تون آرزوها داريد ؟ مي گيد : مي خوام دانشجو بشم ، اگر دانشجو هستي ، فارق التحصيل بشم ، ازدواج كنم ، خواستگاري برم ، خونه ، بچه ، كيف كنم ، چقدر آرزوها داري ؟ اما شده يه بار آرزو كني بگي : قيامت باشه از خاك بلند شم مثل بقيه ياران اميرالمؤمنين (ع) لباسهام رو بتكونم بگم : ” الحمدلله الذي اذهب انّ الحزن” خدا رو شكر ! خوب شدم ، شاد شدم ، آرزو داشتي اونجا بري خدا رو ببيني ؟ پيغمبر (ص) رو ببيني ؟ اينها رو در زندگيت تو شبانه روز در مخيله ات چك مي كني ؟! اگه چك نمي كني ، نسبت به زندگي و نگاهت به جهان ماديگرا هستي . جهان بيني تو مادي هست ، فرقي با ماركسيستها نداري . فقط تو چهار تا كلمه شهادتين اضافه كردي ، فرقي نداري . تو فقط گفتي : من به اصول دين اعتقاد دارم ،‌ اما تا به معاد فكر نمي كني ، مادي گرايي .
2 ـ اوني كه نگاه مادي داره ( ماركسيست ) مي گه : آقا همين يه فرصت رو دارم ، بايد هرچي مي تونم از اين يه فرصت استفاده كنم ، و من خيلي تعجب مي كنم از اينكه مي بينم يه ماركسيستي جونش رو براي بقيه مي ده . بعد مي فهمم كه مي شه شستشوي مغزي داد كه با خودش بگه : اسم من مي مونه . ولي باز هم خيلي تعجب هست . من داستان زندگي چكورا رو كه مي خونم تعجب مي كنم ، يا فيدل كاسترو ، كه همين الان مي بينمش تعجب مي كنم اينها چه جور ماركسيستهايي هستند ؟ اينها كه از ما مسلمون ترند ،
اون مي گه چي ؟ مي گه از اين دنيا بايد حداكثر استفاده رو بكني ، ببين هرچي لذته همينه . هركاري مي كني بكن ، بهش برسي . آقا جون هرچي مي خواي بهش برسي همينه ، اين فرصت رو داري . مثل مگس ! مگس مي دونيد 24 ساعت عمر داره ، تو اين 24 ساعت هر كاري بخواد بكنه مي كنه ديگه ، زود باش هر كاري مي خواي بكني سريع ! آيا برخي از ما اينطوري هستيم يا نه ؟! اگر كه هر لذتي جلوت مي ياد معطلش نمي كني ، چكش نمي كني كه حالا اين لذت براي آخرتم ضرر داره يا نه ؟ بعد لذت رو انجام بدم . اگر هر لذتي جلوت اومد و با آخرت چك نكردي تو هم ماركسيست شيعه اي ! جهان بيني مادي داري ، گرچه شيعه هستي ، و گفتي اشهد ان لااله الا الله . اين رو بايد دقت كنيد .
پس دومين نگرش اين هست كه مي گن : آقا ! جهان همينه كه هست . زود سر و ته اش داره به هم مي ياد ، آقا ! بدو ، نفس نكش ، حتي كمتر بخواب ، برو برس به لذتها ! لذا حتي مي دونيد ؟ اينها از صبح تا شب ، حتي قرص مي خورند ، به مشروبات پناه مي برند ، قهوه مي خورند ، از مواد مخدر استفاده مي كنند ، براي اينكه ظرفيت لذت بردنشون رو در جهان بيشتر كنند . كمتر بخوابند ، ما داريم گروههايي كه اينها كمتر مي خوابند ، براي اينكه از زندگي لذت ببرن ! مواد مخدر مي كشه كه يك ساعتش رو ده ساعت بكنه . چون تو چند ثانيه ، مثلاً اندازه ده ساعت لذت مي بره . چرا اين جوريه ؟ خُب اين طفلك فكر مي كنه جهان همينه ديگه . كسي هم بهش نگفته اونجا هم هست . اگر تو هم برنامه ريزيت طوري باشه كه اين برنامه ريزي فقط و فقط به لذتهاي اين جهان خلاصه بشه ، تو هم مادي گرايي .
آيا تا حالا شده كه به لذتهاي آخرتمون هم فكر كنيم ؟ آيا شده فكر كنيم كه اونجا چه خبره ؟
3 ـ اونهايي كه اومدن تو اين جهان و جهان رو مادي مي بينند ، جهان رو يه محلي مي دونند كه بايد توش هرچي مي شه و مي تونند ابزارهايي درست كنند كه اين ابزارها بيشتر حفظشون كنه . لذا همين الان در غربِ متمدنِ ما ، عده اي مي رن پولهاي كلان مي دن تا اينها رو منجمد كنند ، به اميد اينكه يه روزي علم پيشرفت كنه ، اينها دوباره از اين انجماد در بيان ، دوباره زنده بشن و در جهان متمدن با پيشرفتهاي زياد زندگي كنند . همين جوري تو يخ ايستاده منتظر كه جهان متمدن بياد . باش داداش ! الان مي ياد !
چرا اينجوري فكر مي كنه ؟ به خاطر اينكه خيلي براش سخته ، اومده تو اين جهان كه به همه چيز برسه ، مي بينه نمي رسه ، مي بينه كه اين دنيا ، دنياي سريعي نيست ، نمي تونه به همه جا برسه ، هرچقدر هم پول جمع كنه و خرج كنه ، خيلي جاها رو نمي تونه ببينه ، مي گه انشاءالله يه روزي بيام كه مثلاً هر وقت خواستم به هرجاي برم به همه كرات سركشي كنم ، لذت بيشتري ببرم ، لذا از اين جهان كوتاه مي ياد و مي ره خودش رو منجمد مي كنه .
ما هم اين طوري هستيم يا نه ؟! آيا تا حالا شده فكر كني كه يه چنين زندگي داشته باشي ؟! مادي داري فكر مي كني . آيا تا حالا شده فكر كني در جهان يه قدرتهايي داشته باشي ، كه اين قدرتها ظرفيت بهره برداري تو رو از جهان بيشتر كنه ؟ مثلاً قدرت داشته باشي هر ثانيه اي يه جاي دنيا باشي ، چشمهات رو ببندي ، اين ور دنيا باشي ، چشمهات رو ببندي اون ور دنيا باشي ، هر وقت فكر قدرتهايي بودي كه بهره برداريت رو از جهان بالا ببره ، بدون ديدگاهت نسبت به جهان يه ديدگاه گذرا و ديدگاهي كه به جهان به صورت پُل و معبر نگاه كنه نيست . چه آرزوهايي بعضي ها تو ذهن هاشون دارن ؟ مراقب باش .
4 ـ ماديون ! قبلاً گفتم خيلي از ماها مادي هستيم ، اين ماديون نسبت به خالق جهان و اون كسي كه جهان رو مي چرخونه هيچ آگاهي و شعوري نسبت نمي دن ، چون مي گن : ماده است ، لذا روي وقايع جهان اينها خيلي حرف دارند ، مي گن آقا چرا اينجا اين جوريه ؟ چرا يه عده سفيدند ؟ چرا يه عده زردند ؟ چرا اينطوريه ؟ اينها رو اين چيزها حرف دارند ، چرا ؟ چون خلقت رو بر مبناي شعور نمي دونند ، مي گه اين كِرمه چيه ؟ به چه درد مي خوره ؟ صبح تا شب به خلايق گير مي دن . حالا كِرم هيچي ، اين سوسكه ديگه چيه ؟ مردم چرا اينجوري خلق شدند ؟ اين چرا مريضه ؟ اون چرا سالمه ؟
در ايران خودمون چند وقت پيش در تهران پزشكي رو گرفتند ، ايشون تشريف مي بردند بيمارهاي لاعلاج سرطاني ، اونهايي كه مشكل داشتند و داشتند مي مردند رو آمپول هوا تزريق مي كرد يارو از دنيا مي رفت . تعجب كردند ، ديدند سرطاني ها دارن زودتر از موعد از دنيا مي رن ، قضيه چيه ؟ بعد كه باهاش صحبت كرده بودند گفته بود : (‌ببينيد تفكر مادي چقدر كار دست آدم مي ده ؟ ) ديدم دارن درد مي كشند ، گفتم راحت بشن ! دست شما درد نكنه ، يعني تو مي گي آگاهي و شعوري روي اين خلقت نيست ! اون صاحب اصلي كه خودش مي خواد مرگ رو برسونه عقل نداره ؟! اون چيزي كه تو فهميدي رو نمي فهميد ؟! تو توي خلقت دخالت مي كني ؟
البته اين رو بگم : تا جايي كه خداوند به ما علم اعطا كنه اجازه دخالت داريم يعني اگر اين علم به ما اعطا شد كه مي شود مثلاً سر يه آدم با مصرف رو برداشت روي بدن يه آدم اعدامي پيوند زد كه اين بيشتر زندگي كنه و بتونيم اين كار رو انجام بديم خُب اين كار رو انجام مي ديم ، تا جايي كه خدا قدرت داده انجام دادنش مشكلي نداره . ولي اينجايي كه قدرت نداده حق دخالت نداريم . با چه حقي در مرگ و مير مردم دخالت مي كني ؟ مگه خدا خودش اين شعور رو نداره .
تفكر مادي نسبت به جهان نق مي زنه . بچه شيعه ! نق نمي زني . تا حالا شده تو آئينه به خودت نگاه كني بگي : اين دماغه كاش يه جور ديگه بود ؟ تا حالا شده با خودت فكر كني كه ما قدمون درازه ، زيادي ما رو كشيدن ؟ يا بگي ما چقدر كوچيكيم ؟ هروقت نسبت به قسمتي از خلقت نق زدي بدون جهان بيني تو اين طوريه كه فكر مي كني خالقت العياذ بالله عقلش كمتر از تو هست . پس ما بعضي وقتها در شيعه بودن خودمون ماركسيستيم . نق نزن !
خالقت عقل داره و هرچيزي رو در جاي خودش قرار داده ، عدل داره ، باز هم هر چيزي رو در جاي خودش قرار داده ، مصلحت داره . پس باز هم هر چيزي رو در جاي خودش قرار داده ، و با اين نق زدن ها هم هيچ دردي دوا نمي شه . غير از اينكه خود ما نشون مي ديم خالق مون رو به خالق بودن قبول نداريم . و اين خيلي عجيبه ، عقل ما بيشتر از خدامون كار مي كنه ، به خدا ايراد مي گيريم ! مي گيم : چرا اين كار رو كردي ؟
آخرين بند تفكر مادي : تفكر مادي انسان رو در جبرهاي مختلف يك موجود بي اختيار مي دونه ، امروز محيط به يه طرف مي ندازدش ، روز ديگه محيط برش مي گردونه ، يه روز در حوادث گرفتار مي شه ، بالا مي ره ، يه روز زمين مي خوره ، دائماً در حال اين ور و اون ور رفتن هست . دقيقاً مثل يك تخته پاره كه در دريايي از امواج گير كرده و بدون اينكه هيچ اراده اي از خودش داشته باشه ، يه موج اين رو به يه سمت مي بره ، يه موج به سمت ديگه اي مي بره . يكي بالا مي بره ، يكي زير آب مي بره . يكي پرتش مي كنه ، يكي به ساحل مي بره ، يكي از ساحل داخل دريا مي ياردش . اين شخص دائماً همين طوريه . لذا در تفكر مادي زياد هم كار نمي كنند . مي گه : آقا ! ول كن ! خوش بگذرون بابا . دنيا اسير جبره . شانس بياري انشاءالله شانش !
خُب باز برگرديم به خودمون ، آيا بعضي وقتها ما شيعيان اسير اين تفكر نمي شيم ؟ تا حالا نشده نااميدي اينقدر به دلت غلبه كنه بگي : هرچي پيش آيد خوش آيد ، ولش كن ؟ اگر به اين معنا باشه كه هرچي خدا بخواد ، خوبه ، ولي نه هرچي پيش آيد ! يعني قضا و قدر رو ول كنيم خودمون رو بسپاريم دست حوادث . هيچ زحمتي براي خودش نمي كشه . و چقدر بد هست : بعضي وقتها ما در يك دامهايي مي افتيم كه هرچي جلوتر مي ريم نااميدتر مي شيم . مثال بزنم براتون : امروز مثلاً روز اول مهر هست ، تصميم مي گيره درسش رو خوب بخونه ، تا آخر هفته هم سر اين تصميم محكمه . روز اول مهر ، كتابها مرتب ، جلد گرفته ، دفترها خط كشي شده ، خودكارها مرتب ، اسمش رو تهش و نوكش نوشته ،‌ خيلي منظم تو قفسه مي ذاره ، آخر هر روز كه مي ياد ، صفحه اول رو مي نويسه چك مي كنه ، معمولاً اينطوريه ، تا آخر هفته هم مي كشه ، بعد يواش يواش ديگه گرسنه اش مي شه ، يه كم آبگوشت بالا سر دفتره مي خوره ، لكه مي ريزه روش ، بعد يواش يواش مي گه : خط كشي هم اسرافه ، اين بغلش هم بنويسيم ، بعد يواش يواش خودكارها ته اش گم مي شه ، بعد از دو سه هفته مي بيني از همه كار و زندگي افتاد . روز اول خوب مي خونه ، روز دوم مي گه : اين دو صفحه رو نمي خونم ولش كن حالا خسته ايم ، نمي خونيم ، فردا باز نمي خونه مي شه چهار صفحه ، مي گه حالا باشه آخر هفته ، 8 صفحه رو با هم مي خونيم . همين جوري جلو مي ره ، جلو مي ره به جايي مي رسه كه ديگه نمي تونه گذشته اي كه به غفلت گذرونده رو جبران كنه .
اين يه مثال درسي بود ، تو همه زندگي تون ، نگذاريد كارها روي هم جمع بشه ، ديگه نمي شه جبران كرد ، كار از كار مي گذره . مي ره تا جايي كه ديگه غرق مي شي . دقيقاً مثل اون كسي كه به سمت گناه مي ره ،اولش يه دروغ مي گه . اين كه مي گن تخم مرغ دزد شتر دزد مي شه كاملاً درسته . و شتر دزد هم آدمكش مي شه ! آخرش همينه . هي جلوتر مي ره ، جلوتر مي ره مي گه : اينم چيزي نيست ، حالا يه نگاه كنيم ، يه موسيقي گوش بديم، حالا چيزي نيست يه پُكي بزنيم ، مي ره جلوتر : يه پياله اي بخوريم ، جلوتر : يه چرتي بزنيم . جلوتر : يه نيش چاقويي بزنيم ، جلوتر : مي بيني كه بله ، آقا ! تو زندانه .
به خدا قسم آدم دلش مي گيره ، چقدر از اين جوون ها تو زندان ها داريم . فراوون هم داريم ، هجده ، نوزده ، هفده ، بيست ساله داريم كه اعداميه . خدا شاهده آدم دلش مي گيره ،! چرا ؟ چون در مسيرهايي مي افتن كه هي رو هم مي ندازن ، حالا بگذره ، درست مي شه ، حالا بگذره درست مي شه ، اين تفكر نسبت به دنيا كه مي گن : بگذره درست مي شه ، يه تفكر ماديه . ما باز هم گير داريم .
پس در جهان بيني اولين چيزي كه بايد از ذهنتون خارج كنيد اين چيزهايي هست كه گفتم . از برهان خلف داريم استفاده مي كنيم . اين چيزهايي كه گفتم يعني شما نگاهتون به جهان مادي نبايد باشه . 1 ـ جهان آغاز داره ، فرجام داره . بايد به فكرش باشي . 2 ـ جهان داره مي گذره ، فرصتهايي كه داريم فرصتهايي نيست كه بايد از اونها استفاده كنيم براي اينكه ديگه دستمون نمي ياد ، فرصتهايي هست كه بايد استفاده كنيم براي اون جهان اصل اونجاست . 3 ـ خالق جهان آگاهي و شعور داره ، بي زحمت از خداتون عاقل تر نباشيد !

اما جهان بيني الهي : سرچشمه جهان رو از فيض خداوند مي داند . يعني جهان را بر مبناي يك رحمتِ خلق شده مي پندارد . و جهان خلق شده تا يك رحمتي نشان داده بشه . لذا با اين جهان بيني انسان هيچ وقت به خداي خودش بدگمان نمي شه . خدا جهان رو خلق نكرده كه من و تو به زحمت بيفتيم . بحث ، بحثِ رحمته . بعضيها مي گن : آقا! ما تو زحمتيم ! اجازه بديد . مي رسيم ، و خواهيم فهميد كه از بعضي صفات خداوند چنين در مي ياد كه حتي اين چيزي كه شما فكر مي كنيد زحمته همين هم خودش رحمت هست . يعني ما بعضي اوقات چون خدامون رو نمي شناسيم ، بعضي مسائل رو زحمت مي دونيم . مثل كوچولوهايي كه قنداق رو براي خودشون زحمت مي پندارند و دوست دارند دست و پا رو بيرون بگذارند و راحت باشند غافل از اينكه اين قنداق دست و پاي اينها رو راست نگه مي داره . ( البته نمي دونم الان اين سند علمي داره يا نه ؟ ) و غافل از اينكه اين بندي كه دور اينها پيچيده شده يه هدف خوب پشتش هست . خيلي وقتها ما ديوارهاي قطور خانه رو مزاحم مي دانيم ، در حالي كه اين ديوار ، ما رو شبها از سرما و گرما و گزند جانور و غيره و غيره حفظ مي كنند . خيلي وقتها ما در دنيا مسائل رو براي خودمون زحمت فرض مي كنيم ، غافل از اينكه ابداً زحمت نيست و فقط رحمته .
ديدگاه الهي و كسي كه با جهان بيني الهي به دنيا نگاه مي كنه ، دنيا رو سراسر رحمت مي بينه . لذا اگر چيزي رو ديد كه همه فكر مي كنند بد هست ، با خودش مي گه : ” عَسي عَن تَكْرَهوا شيئاً وَ هُوَ خيرٌ لكم ” ايني كه شما بدتون مي ياد يه خوبي پشتش خوابيده ، مي گرده خوبي رو پيدا مي كنه . بابا ! بگرديد پيدا مي شه . پشت همة چيزها خوبي هست . نشده تا حالا يه چيزي از خدا بخواي كه برطرف بشه ، برطرف نشده ، بعد از چند سال فهميدي چقدر خوب بود ؟ نشده يه چيزي از خدا بخواي ، بهت نده و بعد از چند سال بفهمي چقدر خوب شد كه خدا نداد ؟ الان فكر كن ، جهان بينيت الهي باشه .
اين انسان خود را مخلوق و امانتدار يك امانت مي داند . از روز اولي كه فكرش كار مي كنه به خودش مي گه :‌ حتماً من در اين جهان نيامدم كه بخورم وبخوابم . من تو اين جهان حتماً براي يه هدفي اومدم . آخه اگه بحث خور و خواب و اينها بود كه حيوونها خيلي بيشتر از من مي خورن و مي خوابند . اگه بحث اين مسائل چهارگانه حيواني بود كه حيوانات از من جلوتر هستند . لذا برخي از كساني كه فكر مي كنند براي خور و خواب اومدند آرزوهاي عجيبي دارند . در دفتر خاطرات ناصرالدين شاه نوشته : امروز بسيار حسرت خورديم كه چرا معده اي قدر معدة فيل نداريم ! مي خوردن تا خرخره ، بعد مي رفتند بالا مي آوردن . دوباره مي نشستند مي خوردند ! الله اكبر !
اين انسان مي شينه با خودش فكر مي كنه من براي اينها خلق شدم ؟ نه نه ! يه هدفي پشت خلقتم هست . اين انسان اگر امروز 7 صبح بيدار شد ، 11 شب خواست بخوابه مي شينه با خودش فكر مي كنه اگر در اعمال 7 صبح تا 11 شب فقط اعمال حيواني ديد ناراحته ، گير مي كنه . درس خونده ؟ مي گه درسم منشأش چيه ؟ به اين چهار تا برمي گرده ؟ واقعاً ناراحت مي شه . اين انسان خودش رو امانت دار مي دونه ! خودش رو خليفه الله مي دونه ! وقتي انسان خودش رو خليفه الله مي دونه اين انسان دائماً دنبال اينه كه يه كار خدايي هم بكنه . لذا نمي شه كه 24 ساعت فقط بخوره و بخوابه و كار كنه . نمي شه . جلوي خودش كم مي ياره . انساني كه با ديدگاه الهي به جهان نگاه مي كنه ، جهان رو يك محوطة آماده اي مي بينه براي اينكه توي اين محوطه بلند شه ، يه مقداري خدايي بازي در بياره . خودموني دارم مي گم : خدايي بازي ! يه مقداري به ملت نشون بده ، لذا ديديد اونهايي كه جزء مكاتيب الهي نيستند مثل مرتاضها ، راهبه ها و غيره و غيره اينها الان يه مقداري خودشون رو ارضاء كردن ، راهبه مي ياد يه سري از مسائل شهواني و حيوانيش رو قطع مي كنه براي اينكه يه جوري خدايي بازي در بياره . اين هم اشتباه مي كنه . اين خدايي بازي درآوردن نيست . يه جوري نشون بده بابا ما از خدائيم !
ببينيد ! در درون وجود ما يه چيزي مي جوشه كه اين اجازه نمي ده ما حيواني زندگي كنيم . دائماً سيخ مي زنه مي گه : يه جوري خودت رو نشون بده ، تو كه اين جوري نيستي . يه جوري خودت رو بالا بيار . يه جور نشون بده تو خليفه اللهي ! اين انسان با جهان بيني الهي دائماً‌ در اين فكره كه من چه جوري خودم رو نشون بدم ؟ به جاي اينكه مثلاً ببينه ديگران چه جوري هستند ، و اون هم به اون شكل در بياد ، به خودش مي گه :‌ همه اين جورين ؟ من بايد خودم رو از همه ممتاز كنم . چقدر دوست داري تو محل كارت تك باشي ؟ ( از نظر مادي ) چقدر دوست داري خوشگل باشي ؟ چقدر دوست داري ورزشكارِ ورزشكارها باشي ؟ چقدر دوست داري هيكل مند باشي ؟ چقدر دوست داري پر زور باشي ؟ اينها همه مادي هست ديگه . با نگرش الهي ، همين قدر بايد دوست داشته باشي كه از نظر معنوي تك باشي !
يه ورزشكار خيلي قوي وقتي مي ياد قاطي چهار تا استخوني احساس كمبود نمي كنه . خودش رو بالا مي گيره . مي گه : من تكم ! بايد تو هم تو معنويات اين طوري باشي ، يعني وقتي تو محيطيهايي قرار گرفتي كه اتفاقاً همه غير معنوي هستند اينجا خيلي باحال تر و شارژتر باشي ، بگي: الحمدلله من خيلي كارم درسته . انسان بانگرش الهي به دنيا ، خودش رو امانت دار يك امانتي مي داند كه دائماً تو اين فكره كه چه جوري اين امانت رو ادا كنه . اين هم انسان خليفه اللهي .

با نگرش الهي دنيا يك گذرگاه هست . ابداً برنامه ريزيش براي دنيا ، برنامه ريزي مانا و باقي نيست . مثلاً : مي ياد مي گه : آقا ! شما فاطميه فلان جا تشريف مي ياريد ؟ مي گم : نه ، مي گه : ببخشيد ، پس از الان يادداشت كنيد فاطميه سال بعد در خدمتتون باشيم ، مي گم : برو بابا ! دلت خوشه تو ؟! مي گه : آقا ! چرا ؟ از پيش برنامه ريزي كنيد . مي گم : من چه جوري قول بدم ؟ خيلي شجاعت مي خواد . من هميشه مي گم : انشاءالله اگر زنده باشيم . تا اون وقت اصلاً معلوم نيست چه خبره ؟ برنامه ريزي كه انسان براي دنيا مي كنه بايد برنامه ريزي انشاءاللهي باشه . يعني برنامه تو ذهنت ( نه تو زبونت ) 50 ، 50 باشه . يعني برنامه براي فردا صبح كه مي خواي بريزي پنجاه ـ‌ پنجاه ، ممكنه بيام ، يعني 50 درصد اين ور رو خوب محكم كن كه بري ، 50 درصد اون ور رو هم محكم كن ، ممكنه از اين ور بري . اين نگرش به دنيا الهي است . لذا با اين نگرش كسي تو برنامه ريزي هاي آخرش برنامه ريزي خلاف خدا و گناه انجام نمي ده كه حالا چي بشه ؟
يه وقت تو يه محيط خاصي بوديم ، يه نفر با خوشحالي اومده به من مي گه : آقا ! مي گن : ماهواره مي خواد آزاد بشه ، مثل راديو و تلويزيون ، همين جوري كانال رو مي چرخوني همه جا رو مي گيري . برنامه ها رو بدون ديش مي گيره . گفتم : مال الان كه نيست . گفت : بله مثلاً ده سال ديگه ! اي بيچاره ! طفلك ، گفتم از الان شادي كه ده سال ديگه مي توني راحت گناه كني ؟ تواصلاً مي دوني ده سال ديگه چه خبره ؟ و چه جوري هستي ؟ مطمئني كه از الان بخواي به هواي گناه ده سال ديگه شاد باشي ، تا ده سال ديگه خدا اين چشمها رو براي تو مي ذاره ؟ مطمئني ؟ از الان شوق داري كه مثلاً ده سال ديگه گناه آزاد بشه ؟ آخه تو كه نمي خواي اخبار CNN رو گوش كني . من مي دونم . اخبار مي خواي گوش كني ؟ بيا خودم بهت مي گم كجا برو گوش كن . مي گه : آقا ما خبرهاش رو گوش مي ديم .
ـ بابا ! فارسي صبحت مي كنند نمي فهمي چي مي گن ، انگليسي رو متوجه مي شي ؟!
ـ خُب اخبار مسائل اقتصادي و اينها رو مي خوام گوش كنم .
ـ خيلي خُب بابا يه كانال 4 داريم صبح تا شب داره مي گه ، برو اين رو گوش كن ، تمام عمرش يه خط مسائل اقتصادي ، تجاري نخونده حالا مي خواد باباش رو راضي كنه كه به خاطر اخبار و مسائل اقتصادي مي خوام ماهواره داشته باشم . آره ! مي دونم .
در ديدگاه معنوي به دنيا طوري نگاه نمي كنه ، كه با چيزهايي كه از خدا دورش مي كنه خوشحال بشه . و برنامه ريزي هاي ده ساله ، بيست ساله ، سي ساله ، داشته باشه . مي گه : آقا دارم پول جمع مي كنم ! ـ چقدر ؟ ـ انشاءالله 6 ،‌ 7 ميليون بشه بريم هاوايي ! ـ بري هاوايي چه كار ؟ ـ خُب اونجا راحتيم ديگه ! خبر نداري شما . ـ مطمئني فردا صبح كه داري از خونه مي ري بيرون ، مي خواي پولي كه براي هاوايي جمع مي كني بريزي تو بانك ، يه ماشيني بهت نمي زنه ، ضربه مغزي نمي شي ؟ مطمئني ؟
من يه نكته اي بهتون بگم ، اين جمله رو يادتون بمونه ، چه جوري جرأت مي كني بر عليه خدا برنامه ريزي كني ؟ اصلاً به عاقبتت كار ندارم . تو كه با يه نيمچه ارادة‌ خداوند ، از اين رو به اون رو مي شي ، تو كه با يه كوچكترين قهر خداوند جفت چشمهات كور مي شه ، تو كه با كوچكترين ناراحتي خداوند يه مريضي مي گيري مثل سارس كه حالا بدو جمعش كن . چه جوري جرأت مي كني براي گناه برنامه ريزي كني ؟! من نمي فهمم . اصلاً من به آخرت كار ندارم ، آدم در حكومت خداوند چه جوري جرأت مي كنه بر عليه خداوند برنامه ريزي كنه ؟! مثل كسي كه مثلاً بياد در ايران وسط بلوار پاسداران شروع كنه يه بنايي رو ساختن و روي بنا هم قشنگ بنويسه كه اين بنا داره آماده مي شه كه انشاءالله با بمب اتم بزنيم وزارت اطلاعات و سپاه و ارتش و نيروي انتظامي رو داغون كنيم . وسط همين حكومت ! كسي چنين جرأتي مي كنه ؟ مگه بالا خونه اش يه سري مشكلات داشته باشه !
چه جوري بعضي از ماها جرأت مي كنيم براي گناه برنامه ريزي كنيم ؟ اين جهان بيني مادي نيست ؟ با اين نگاه به جهان ما مي تونيم به خدا برسيم ؟ يه وقتهايي هست گناه پيش مي ياد ، آدم داره رد مي شه مثلاً پاي آدم مي لغزه گناه مي كنه . ” كُلُّ بْنُ آدمْ خطاءٌ ” همه خطا مي كنند . اما اوني كه مي شينه برنامه ريزي مي كنه ، حساب كتاب مي كنه ، خيلي عجيبه من تعجب مي كنم . اوني كه از اول تا آخر هفته داره عرق مي ريزه . مي شناسم ، خودش به من گفت ، ما الحمدلله برخي مشتريهايي داريم خيلي باحالند ! مي گفت : آقا ما از اول هفته تا آخر هفته عرق مي ريزيم ، آخر هفته مي ريم همش رو عرق مي خوريم ! مي گفت : ما بين العرقينيم ! اين بين العرقين ، چه جوري جرأت مي كنه در حكومت خداوند بين العرقين باشه ؟! پس اين نكته رو خوب دقت كنيد نگاهي اين گونه به جهان بيني ، نگاهي كاملاً مادي است .

منبع: سایت رهپویان

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
Powered by TayaCMS