کلید واژه ها: صلوات, حافظ شیرازی, عاقبت بخیری, ازدواج در اسلام, حضور قلب در نماز , علماء دینی, خدیجه علیهاالسلام
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله...
سخنران استاد فرحزاد
- سلسله موی دوسـت حلقه دام بلاست هرکه دراین حلقه نیست فارغ ازاین ماجراست
- گربرودجان مادرطلب وصل دوستحیف نباشد که دوست دوسـت تر از جان ماست
- گر بزنندم به تیغ در نظرش بیـدریغ دیدن او یک نظـر صـد چو مـنش خون بهاست
- مالک مولک وجود حاکم رد و قبول هر چـه کـند جور نیسـت ور تو بنـالی جفاست
- هرچه به جوررقیق یابه جفای حبیب عـهـد فـرامـوش کــنـد مـدعـی بـی وفـاسـت
قطعنا کسی که یک عمر، دورد بر پیامبر صل الله علیه و آله بفرستد و دعا بر پیامبر صل الله علیه و آله کند، روایات ضمانت کرده است که او اهل بهشت است. اگر با اعمالش مقدر بوده است که جهنمی باشد، توفیق را هم از او می گوییرند.
حافظ علاوه بر این که شاعر بوده، عالم و دانشمند بوده است. قرآن را از کودکی حفظ بوده است. "قرآن زبر بخوانم با چهارده روایت" بعضی ها گفته اند: که مراد از چهارده، همان چهارده معصوم سلام الله علیهم است. چون چهارده قرائت نداریم، نه تا قرائت داریم. "آنچه دارم همه از دولت قرآن دارم" یک بزرگی می فرمودند: من می توانم برا همه غزل های حافظ آیه یا روایت بیاورم.
از عالمی پرسیدند از خدا چه بخواهیم؟ گفت: از خدا عاقبت بخیری بخواهید. پایان کار خیلی مهم است. «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ»[1]. گفت:
- حکم مستوری و مستی همه بر خاتمه است کس نداست که آخر به چه حالت برود
ثبات قدم و عاقبت بخیری خیلی مهم است. با نگاه به تاریخ، پشت آدم می لرزد. به هیچ چیزی نمی شود تکیه کرد، که بگویی: بخاطر فلان چیز من عاقت بخیر می شوم. باید همیشه از خدا بخواهیم، که به ما توفیق عنایت بفرماید، که عاقبت بخیر بشویم. به هیچ چیزی بغیر خدا نمی شود تکیه کرد. به عبادت و به تقوا و اصالت خانوادگی و رزق حلال و به هیچ یک از این ها نمی شود تکیه کرد که من به خاطر این عاقبت بخیر می شوم.
مرحوم میرزا احمد چلویی (ره) ، درتهران کبابی داشت. و بالای سرش نوشته بود: "پول دستی و نسیه داده می شود حتی به شما" خیلی ها را اطعام می داد. مثلا شاگردها می آمدند برا صاحب کارشان غذا بگیرند، می فرمود: می دانم اوستا به شما نمی رسد همان جا بهش غذا می داد. خیلی آدم دلسوز و خیر خواهی بود. و به اهل بیت سلام الله علیهم علاقه شدیدی داشت. به امام حسین سلام الله علیه به توسلی پیدا می کند، که آقا به من طبع شعر حافظ را بدهید. در عالم مکاشفه یا رویا می گویند: که این طبع مختص به حافظ است؛ و به کسی دیگر داده نمی شود.
- تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راه روگر صد هنردارد، توکل بایدش
بلعم باعورا، اسم اعظم داشت. مستجاب الدعوة بود. یعنی هر چی از خدا می خواست خدآند متعال، نه نمی گفت. ولی بخاطر گناه عاقبتش بد شد. پیامبر فرمود: بعد از نمازها دو دست تان ر ا بالا ببرید. موقع نماز، خدآند متعال با رحمت به بندگانش نگاه می کند. یکی از مواردی که دعا مستجاب است، موقعی است که چشم انسان برای اولین بار به خانه خدا می افتد. یک نفر از، یکی از رفقا پرسید، وقتی شما اولین بار چشمتان به خانه خدا افتاد، چی از خدآند متعال می خواهی؟ گفت من می گویم: خدایا من را مستجاب الدعوة قراربده. خیلی خوب است که آدم فهم داشته باشد. چون از این چاله رد شدم؛ هزار تا چاله دیگر است. یک چیزی بگویم که همه چیز تویش باشد.
شیطان شش هزار سال عبادت داشت، به عبادتش تکیه کرد. گفت: من خیلی خوب تر هستم. من خیلی عبادت کرده ام. چه قدر این جمله قشنگ است، «لَسْتُ أَتَّكِلُ فِي النَّجَاةِ مِنْ عِقَابِكَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنَا»[2] آیت الله بهجت (ره) از قول میزای قمی نقل فرمود: اگر خدا به خاطر این نماز و روزها و عبادت ها ما را عذاب نکند، خیلی لطف کرد است. پاداش نمی خواهد بدهد. امام سجاد سلام الله علیه می فرماید: که من برا نجات از عقوبت به عملم تکیه نمی کنم. خدایا همه اش به فضل تو تکیه می کنم.
سید علی محمد باب کسی بوده که پشت بام زیرآفتاب زیارت عاشورا می خواند. و اگر پیش نماز می شد، همه علما به او اقتدا می کردند. همین سید علی محمد باب را انگلیسی ها رویش کار کردند بنیان گذار مسلک بابیت و بهاییت شد. در جوانی که در درس آخوند کاشی شرکت می کرده، آخوند کاشی می فرماید: این حرام زاده را از مسجد بیرون کنید. همه طلبه ها می مانند چه کار کنند. فرض کنید که یک سیدی که همه ما بهش اقتدا می کنیم، آن وقت یک آیت اللهی بگوید: این حرام زاده را از مسجد بیرون بندازید. گفت: تا این حرام زاده در مسجد هست من درس نمی گویم. خیلی ها شاید از آخوند شاکی شدند. روز دیگر می آید پشت ستون می نشیند، که آخوند کاشی او را نبیند. ولی تا آخوند رو منبر می نشیند می گوید: باز این حرام زاده آمده است؟ بعد از سی چهل سال می فهمند که این آقا از آدمهای استعمار بوده است. مثل شیطان یک مسلک و یک دین من در آوردی درست کرد، هزارها بلکه میلیونها نفر را منحرف کرد. آخوند کاشی استاد مرحوم آیت الله بروجردی بوده است. سابقه آیت الله کاشی از لات های چاقو کش کاشان بود. از خدا عاقبت بخیری بخواهید. یک کسی یک عمر عبادت می کند به جهنم برود. یک کسی هم چاقو کش بوده، آیت الله بزرگ می شود. یکی از روحانی ها می فرمود: آقای کاشی را که غسل می دادند، جاهای چاقو در بدنش پیدا بود.
آخوند کاشی تا آخر عمرش ازدواج نکرد. خوابش دیدند، فرموده بود، مقام من پایین است چون ازدواج نکردم. آنهای که ازدواج نمی کنن بدانند که ناقص هستند. پیامبر سلام الله علیه و اله فرمود: اگر کسی از سنت ازدواج روی بگرداند، از من نیست.(البته مگر اینکه استثنا باشد.) «النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي »[3] ولی اگر کسی ازدواج کرده، نصف دینش را حفظ کرده است. «فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْآخَرِ»[4] ازدواج روزی را زیاد می کند. ما روایت داریم: طلب حلال از جنگیدن در راه خدا بالاتر است. چون تو میدان جنگ یا شهید می شوی یا جانباز یا هیچی نمی شود. اما تو بازار آشفته دنیا اگر بخواهی روزی حلال به دست بیاوری باید از خیلی محرمات چشم بپوشی و خیلی زحمت بکشی. از خدا عاقبت بخیری طلب کنید.
آخوند کاشی آن قدر تو معنویات بالا بوده است که یک طلبه ای می گوید: من سحر بلند شدم، دیدم تمام درو دیوار می گوید: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ»[5] می بیند این یک نوری است که از اتاق آیت الله کاشی بیرون می زند و از آن نور این ذکر را می گویند. می بیند آخوند این ذکر را می گوید و تمام در و دیوار با آخوند هم صدا شدند. فردا به آخوند جریان را می گوید. آخوند می فرماید: از این که موجودات ذکر می گویند مهم نیست. مهم این است که شما چه طور شنیدی. تو چه طور به این مقام رسیدی مهم است. چون کم کسی به این مقام می رسد.
- ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم
یعنی شما محرم شدید. خادم آخوند نقل می کند: من یک بار به آقا آبگوشتی درست کردم. پام خورد به چراغ، آبگوشت ریخت. آخوند در حال نماز بود. آخوند یکی دو ساعت نماز واجبش طول می کشید. عشق می کرد. می گوید: من رفتم دوباره گوشت خریدم، دوباره آبگوشتم را بار کردم. نماز آخوند تمام شد. گفت: نهار من را بیاور. گفتم حاجی آبگوشت ریخت و این ها گفت: خدا شاهد است که من نفهمیدم.
محدث قمی نقل کرده که مرحوم سید بن طاووس مشغول نماز بود. آنقدر حضور قلب داشته است که یک ماری می آید به پای ایشان می پیچد. ایشان هیچ حالش عوض نمی شود. مار دور کمرش می آید، تا دور گردنش می آید. یک مگس و پشه هواس ما را پرت می کند. چون او می داند که این مار مامور خداست. خدا می خواهد اورا امتحان کند. شیخ ربنا را می خواند، مار برمی گرده و می رود. در حالات حضرت امام سجاد سلام الله علیه هست که شیطان به صورت مار در می آید و در نماز پای حضرت را نیش می زند. حضرت هیچ توجهی نمی کند، برمی گرده می رود. خطاب می رسد: تو زینت عبادت کننده ها هستی.
روزه وفات مادر بزرگوارمان حضرت خدیجه است. هشتاد هزار تار شتر غیر از طلا و نقره و ملک و املاک داشت. خیلی ثروتمند بود. خیلی از اشراف صف بسته برای خواستگاری بودند. اما با کسی که هنوز هیچ سمتی نداشت. بیست و پنج سالش بود. یتیم بود. خانه و سرمایه نداشت. پست و مقام ظاهری نداشت. شب ازدواج، حتی خانه اجاره ای هم نداشت. حضرت خدیجه زانو زد، گفت: آقا جان، خانه خانه شماست. اموال من اموال شماست. من هم کنیز شما هستم. همه مدیون زحمت های این خانم هستیم. پیامبر سلام الله علیه و آله هم خیلی علاقه به این خانمش داشت. می فرمود: خدیجه، خدای متعال روزی چند بار برای تو به ملائکه مباحات می کند. تو این قدر پیش خدا عزیزی هستی. واقعا عزیز کرده خدا بود. شما کجا سراغ دارید یک آقایی بعد از گذشت چندین سال از وفات همسرش بنشیند مثل ابر بهار برای خانمش گریه کند. برای حضرت خدیجه گریه می کرد. بعضی از همسرای پیامبر سلام الله علیه و آله می گفتند: یا رسول الله سلام الله علیه و آله ما هستیم، ما جوانیم، او مسن بوده که با شما ازدواج کرده است. فرمودند: دیگر مثل خدیجه کی پیدا می شود. مردم من را تکذیب کردند او به من ایمان آورد. روز مبعث گفت: ای پیامبر من جلوتر از این به شما ایمان آوردم. الان اظهار می کنم. مردم مکه من را رها کردند ولی خدیجه من را کمک کرد. این خانمی که در ثروت و ناز نعمت بزرگ شده بود در شعب ابوطالب گرسنگی شدید کشید. که در همان جا هم فوت کرد. بعد از خدیجه حضرت ابوطالب هم از دنیا رفت. پیامبر سلام الله علیه و آله آن قدر محزون شد که آن سال را سال حزن نامید. جبرئیل نازل شد که یا رسول الله سلام الله علیه و آله دیگر در مکه یاوری نداری. باید به مدینه هجرت کنی. بعد از شش هفت سال با کلی زحمت و فشار پیامبر مکه را فتح کرد. وقتی سران مکه مغلوب شدند، هر کدام گفتند: آقا به خانه ما تشریف بیاورید. اما پیامبر ما به قبرستان ابوطالب کنار قبر خانم شان رفتند. و در آنجا خیمه زندند و سه روز ماندند. قلب پیامبر سلام الله علیه و آله قلب خدایی است. آن قلب را کسی تا خدایی نشود، نمی شود به خودش جلب کند. خیلی بانوی بزرگویی بوده است.
پیامبر خدا سلام الله علیه و آله در روزه وفاتش کنار بسترش نشسته بودند. و به وصیت های این خانم گوش می داند. وصیت اول من این است که یا رسول الله سلام الله علیه و آله اگر من به شما کوتاهی کردم، من را حلالم کن. فرمود: شما نهایت گذشت و ایثار را کردی، من از شما راضی هستم. وصیت دوم: یا رسول الله سلام الله علیه و آله یک دختر پنج ساله بعد از من می ماند. یا رسول الله سلام الله علیه و آله بعد از من به فاطمه ام محبت بیشتر کن. جای خالی مادرش را پر کن. فرمود: چشم باشد. وصیت سوم: من خجالت می کشم به شما بگوییم. به دخترم فاطمه می گویم، به شما بگوید. پیامبر خدا سلام الله علیه و آله از اطاق بیرون رفتند. عرض کرد: دخترم من از قبر می ترسم. (حضرت خدیجه ای که خدا به او مباحات می کند. پیامبر عاشقش است. می گوید: از تنگی و تاریکی قبر می ترسم. ما چی بگوییم؟ امام سجاد سلام الله علیه می گوید: من برا تاریکی تنگی قبرم گریه می کنم.) حضرت خدیجه می فرماید: دخترم دوستدارم که پیامبر سلام الله علیه و آله عبای که موقع وحی به دوش می انداخت به بدن من بپیچد. تا از سختی قبر من در امان باشم. ولی خجالت می کشم به پدرت بگویم. پیامبر وارد اتاق شد. حضرت فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: بابا جان مادرم از شما می خواهد آن عبایی که موقع وحی به دوش می انداختید، کفنش قرار بدهی. حضرت فرمود: این کار را خواهم کرد. موقعی که از دنیا رفت، حضرت بدن همسر عزیزشان را غسل داد. خواست کفن کند، جبرئیل نازل شد. یا رسول الله سلام الله علیه و آله خداوند متعال سلام می رساند، می فرماید: کفن فاطمه با ماست. کسی که تمام اموالش را برای ما داده است. کفنی از کفنهای بهشت آورد، بدن همسرش را هم با کفن بهشتی و هم با عبایش کفن کرد. نماز خواند و بدن عزیز خودش را بر قبر گذاشت. خانه ای که سه نفر بیشتر زندگی نمی کرد. پیامبر و همسرش و فرزندش فاطمه زهرا سلام الله علیها زندگی می کردند. حالا ستون این خانه از بین رفته است. چه قدر این داغ بر پیامبر سخت بود. فاطمه پنج ساله، دور پیامبر سلام الله علیه و آله می چرخید. گریه می کرد، من از شما مادرم را می خواهم. مادرم کجاست. پیامبر سلام الله علیه و آله هم منقلب شد. نمی دانست که جواب فاطمه را چی بدهد. جبرئیل باز نازل شد، یا رسول الله سلام الله علیه و آله خدای متعال می فرماید: مقام مادرش خدیجه را در قصری از قصرهای بهشت کنار حضرت مریم و آسیه به فاطمه سلام الله علیها نشان بدهد. تا قلبش آرام بشود. عرض کنیم یا رسول الله سلام الله علیه و آله اگر فاطمه شما مادر از دست داد، شما دلداریش دادید. جبرئیل و خدا تسلی داد. اما یک روز هم فاطمه شما، بی پدر شد. چه کردند. عوض این که بیایند تسلی بدهند، آمدند در خانه زهرا سلام الله علیها را آتش زدند.
- چـه نیکو با تو هـم دردی نمودنکه با آتش در بـیـتـت گـشـودن
- گمانم مرتضی شد کشته آن روز که بشنید ازتو آن فریاد جان سوز
«لاحول ولاقوة الا بالله»
[1] . الأعراف : 128
[2] . مفاتيح الجنان/شیخ عباس قمی/1/188/چهارم دعاى ابو حمزه ثمالى ..... ص : 186
[3] . جامع الأخبار/تاج الدین شعیری/101/ الفصل الثامن و الخمسون في التزويج ....ص:101
[4] . الكافي/ شیخ کلینی /5/328 باب كراهة العزبة ..... ص : 328
[5] . الكافي/شیخ کلینی/2/528/باب القول عند الإصباح و الإمساء ...ص:522