سخنران استاد فرحزاد

غناى نفس

در دعاها چنين آمده است: «اللّهُمَّ اجْعَلْ غِناىَ فى نَفْسى »؛[1] خداوندا، غناى مرا در خودم قرار ده!» يك غنايى به ما بده كه فقط با خدا پيوند داشته باشيم.

حضرت امير عليه السلام مى فرمايند:

« وَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اَلاّ يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ»؛ اگر توانستى كه بين تو و خداوند صاحب نعمتى واسطه نباشد، اين كار را انجام ده.

بعد در بيان علت آن مى فرمايند:

زيرا تو قسمت خود را دريافت خواهى كرد و سهمت را خواهى گرفت و مقدار كمى كه از ناحيه خدا برسد، محترمانه تر است از مقدار زيادى كه از ناحيه يكى از مخلوقاتش باشد، هر چند همه نعمت ها از ناحيه اوست.[2]

يعنى خدا بى واسطه هم به تو چيز مى دهد. هر چه مى توانى بر سر مسائل دنيايى جايى نرو و آبرو نريز كه آبرو جامد است.[3] خدا دوست ندارد آبرويت را پيش خلق بريزى. حتى آبرويت را پيش خدا هم نريز، هر چند فرموده اند كه نمك آشتان را هم از ما بخواهيد. اما اگر كسى با خدا يگانه شد و از مقام دوگانگى بيرون آمد، پيش از اينكه چيزى بخواهد، خدا به او داده است. دعاها بهانه اى براى انس گرفتن با خداست؛ چون خود دعا موضوعيت دارد و براى انس و تقرب به خداست، نه براى اينكه مثلاً چيزى از خدا بخواهيم. چيز خواستن از خدا مثل اين است كه به خدايى كه

ميلياردها چيز به شما داده است بگوييد: يك پفك به من بده. مى گويد: من خودم را در اختيارت گذاشتم، تو چه مى گويى!

مرحوم آسيدابوالحسن صفت خيرخواهى عجيبى داشته است. فرموده بود: من از خدا خواسته ام تنم را آن قدر بزرگ كند كه در جهنم جاى كسى نباشد. اين، بچه اى كه به خاطر تو مى خواهد به جهنم برود، اين هم مرجع تقليد كه مى خواهد به جاى همه جهنم برود. اين است صفت خيرخواهى!

يكى از بزرگان گفته بود: به امام زمان توسل پيدا كردم كه با وجود افرادى همانند مرحوم آسيدابوالحسن و شايد بالاتر، چرا ايشان مرجع شد؟ فرموده بودند: از او چيزى بخواه، از ديگران هم بخواه. گفته بود اين كار را كرديم، از بعضى ها چيزى خواسته بودند، نداده بودند، از ايشان خواسته بودند، چند برابر داده بود.

بخل و سخاوت

پيامبر خدا فرمودند:

خَصْلَتانِ لاتَجْتَمِعانِ فِى مُسْلِمٍ : اَلْبُخْلُ وَ سُوءُ الْخُلْقِ؛[4] دو خصلت است كه در مسلمان جمع نمى شود: بخل و بداخلاقى.

دعا كنيد خصلت بخل نصيب كافر هم نشود، كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

اَلْبُخْلُ جامِعٌ لِمَساوِى الْعُيوبِ وَ هُوَ زِمامٌ يُقادُ بِهِ اِلى كُلِّ

سُوءٍ؛[5] بخل جامع همه عيب هاست و اين افسارى است كه انسان را به سوى هر بدى مى كشاند.

گاهى مى گويند: فلانى آدم مؤمنى است، ولى حيف كه بخيل است. انسان بخيل به كفر نزديك تر است تا به ايمان. اما انسان سخى را همه دوست دارند.

در روايتى از امام رضا عليه السلام چنين آمده است:

اَلسَّخِىُّ قَريبٌ مِنَ اللّهِ، قَريبٌ مِنَ الْجَنَّةِ، قَريبٌ مِنَ النّاسِ. وَالْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللّهِ، بَعيدٌ مِنَ الْجَنَّةِ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ؛[6] انسان سخى به خدا نزديك است، به بهشت نزديك است و به مردم هم نزديك است. و بخيل از خدا دور است، از بهشت دور است و از مردم هم دور است.

ببينيد صفات با انسان چه مى كند! كافر با سخاوت بيشتر اميد مى رود به بهشت رود تا مؤمن بخيل![7] در روايات آمده است : پيامبر خدا به عدّى بن حاتم، فرزند حاتم طائى فرمودند: به خاطر سخاوتى كه پدرت داشت، عذاب شديد از او دفع شد.[8]

سخاوت صفت خداست. دست دهنده و گره باز كن آتش را خاموش مى كند. مؤمنى كه بخيل است، در آتش مى رود. يعنى همين الآن در آتش است. همه مى گويند: ان اشاءاللّه زودتر بميرد تا راحت شويم. البته خصلت

بخل در مؤمن نيست؛ يعنى انسان مؤمن بخيل نمى شود. اگر ديديد بخيل است، ايمان درستى ندارد. چون فرمودند:

اَلسَّخاءُ مِنْ اَخْلاقِ الاَْنْبياءِ وَ هُوَ عِمادُ الاِْيمانِ وَ لا يَكُونُ مؤْمِنٌ اِلاّ سَخيّا؛[9] سخاوت از اخلاق انبياست و آن ستون ايمان است و مؤمنى نيست كه سخى نباشد.

پول پرستى از بت پرستى بدتر است؛ چون بت پرستان مى گفتند: بت ها پيش خدا واسطه است. يعنى خدا را قبول داشتند. اما پول پرست و مقام پرست فقط مى گويد: پول و مقام. اين ها بوى كفر مى دهد.

يكى از اساتيد مى گفت: من اگر يك روز انفاق نكنم، شب خوابم نمى برد. احسان صفت بسيار خوبى است. گره از كار ديگران باز كن تا خدا گره از كارت باز كند. دلى را شاد كن تا دلت را شاد كنند.

شاد كردن دل ديگران

از امام حسين عليه السلام روايت شده است:

پيامبر خدا فرمودند: «اَفْضَلُ الاَْعْمالِ بَعْدَ الصَّلاةِ اِدْخالُ السُّرورِ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ بِما لا اِثْمَ فيهِ؛ برترين اعمال بعد از نماز ايجاد سرور و شادمانى در دل مؤمن است به چيزى كه در آن گناه نباشد.» و من غلامى را مشاهده كردم كه با سگى غذا مى خورد. در اين باره از او پرسيدم. گفت: اى فرزند رسول خدا، من غمگين

هستم. مى خواهم با خوشحال كردن اين سگ شاد شوم؛ چون صاحب من يهودى است و مى خواهم از او جدا شوم. امام حسين عليه السلام با دويست دينار به قصد خريدارى غلام نزد يهودى، صاحب غلام رفت. يهودى وقتى امام حسين را ديد گفت: غلام من فداى قدم شما و اين باغ هم براى او و دويست دينار را هم به شما باز مى گردانم. حضرت فرمود: من دويست دينار را به تو مى بخشم. يهودى گفت: من آن را قبول كردم و به غلام بخشيدم. امام حسين عليه السلام فرمود: غلام را آزاد كردم و همه اموال را به او بخشيدم. زن آن يهودى گفت: من هم مسلمان شدم و مهر خود را به شوهرم بخشيدم. يهودى هم گفت: من هم مسلمان شدم و اين خانه را به زنم بخشيدم.[10]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَقَدْ سَرَّنى وَ مَنْ سَرَّنى فَقَدْ سَرَّاللّهَ؛[11] كسى كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد كرده است و كسى كه مرا شاد كند، خداوند را شاد كرده است.

اگر دلت گرفته است، يك گره از كار ديگران باز كن تا دلت باز شود؛ با يك حرف، با يك صلح دادن، با يك لطيفه و يك لبخند. اصحاب چقدر پيامبر را شاد مى كردند. پيغمبر هم آن ها را شاد مى كرد.

خانمى نزد پيغمبر خدا آمد و شكايت آورد كه با فلان صحابى سر كوچه به هم رسيديم و بدن هايمان به هم خورد و او مرا بوسيد. پيغمبر او را خواستند و فرمودند: چرا اين كار را كردى؟ آن شخص گفت: اگر مى خواهد بيايد قصاص كند؛ يعنى او هم بيايد مرا ببوسد. پيغمبر و اصحاب از حاضر جوابى او خنديدند. بعد به او گفتند: ديگر از اين كارها نمى كنى؟ گفت: نه به خدا سوگند يا رسول اللّه. حضرت هم از او گذشتند.[12]

مردى نزد پيامبر آمد و چيزى خواست. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: چيزى ندارم، اما به حساب من هر چه نياز دارى بخر، پول دستمان آمد به جاى تو مى پردازيم. عمر گفت: اى رسول خدا، خداوند مجبورت نكرده چيزى را كه ندارى بر عهده گيرى. پيامبر از سخن عمر خوشش نيامد. مرد نيازمند هم گفت: بپرداز و نترس. پيامبر هم خنديد. شادمانى از چهره اش معلوم بود.[13]

شيرينى مؤمن

پيامبر خدا فرمودند :

اَلْمُؤمِنُ حُلْوٌ يُحِبُّ الْحَلاوَةَ؛ [14] مؤمن شيرين است و شيرينى را دوست دارد.

مؤمن شيرين است. بعضى ها بى مزه و بى نمك اند. اصلاً در رفتار و حركاتشان هنر ندارند؛ مثل برج زهرمارند. انسان از هر طريقى مى تواند بايد شيرين كارى كند.

مرحوم فيض در كتاب «محجة البيضاء» نقل فرموده است : در زمان حضرت موسى يك وقتى خشكسالى شد و باران نمى آمد. هر چه دعا كردند، باران نيامد. خداى متعال فرمود: من يك بنده گمنامى به نام بَرخ دارم. اگر او دعا كند، باران مى فرستم. آمدند، گشتند و پيدايش كردند. ديدند يك آدم ژوليده و مثلاً بى عنوان و بى تعين و بدون اسم و رسم و به قول ما آدم صاف و ساده اى است. در روايات ما آمده است:

اَكْثَرُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه؛ [15] بيشتر اهل بهشت، انسان هاى صاف و ساده اند.

«بُلْه» جمع «ابله» است كه در لغت چنين معنا كرده اند: «اَلْغافِلُ عَنِ الشَّرِ الْمَطْبوعُ عَلَى الْخَيْرِ؛[16] كسى كه از شرارت غافل است و خير در طبيعت و فطرت اوست.» يعنى اصلاً شرارت و حقه بازى و كلك نمى داند. اين غير از ابلهى است كه در جامعه ما مى گويند. مراد از ابله در اين روايت آدم صاف و ساده اى است كه كلك بلد نيست و هميشه دلش مى خواهد كار خوب انجام دهد.

حضرت موسى به برخ گفت: دعا كن تا باران بيايد. او هم سرش را بلند

كرد و گفت: خدايا، اين بازى ها چيست كه درآورده اى؟ آيا ابرها از دستت در رفته اند؛ يا فرشته ها به حرفت گوش نمى دهند؟ و همين طور ساده و بى ريا با خدا شروع به صحبت كرد. مثل اينكه دارد با پسرخاله اش صحبت مى كند. گفت: خدايا، ممكن است كه بگويى اين ها گناه و معصيت كرده اند. خدايا، اگر به اين ها باران ندهى و بميرند، چند تا پدرسوخته ديگر مى آيند و آن ها هم گناه و معصيت مى كنند. پس با همين ها بساز.

حضرت موسى هم غيور بود. راضى نمى شد كسى اين طور با خدا صحبت كند. ناراحت شد. گفت: خدايا، اين كيست كه اين طور تند حرف مى زند؟ فرمود: اين كسى است كه ما را روزى سه بار مى خنداند.[17]

همان معنايى كه براى غضب خدا مى كنيد، همان معنا را هم براى خنده خدا بكنيد. خوشى خدا خوشى بندگان اوست. آثار خوشى در اولياى او ظاهر مى شود و حالت عصبانيت و تأسف او هم عصبانيت و تأسف بندگان است. بنابراين نسبت دادن حالات خشم و شادى به خدا به معناى خاصى است.

البته خدا از موسى كليم اللّه عليه السلام اين ها را نمى خرد، ولى از آن آدم مى خرد. مبادا شما اداى آن ها را دربياوريد كه به شما سيلى مى زنند. هر كس به اقتضاى كلاس خودش بايد رفتار كند.

  • موسيا آداب دانان ديگرندسوخته جان و روانان ديگرند
  • هر كسى را سيرتى بنهاده ايمهر كسى را اصطلاحى داده ايم

يكى از رفقاى ما ورشكست شده بود. مشهد رفته بود و كُلى بازى در آورده بود؛ عمامه و عبايش را درآورده و به روى ضريح انداخته بود كه يا امام رضا كار مرا درست كن. كارش كه درست نشد هيچ، عبا و عمامه اش را هم از دست داد. گفته بود: ما اينجا كه آمديم عبا و عمامه داشتيم، اما بدون عبا و عمامه برگشتيم.

درس محبت

شاد كردن ديگران بسيار زيباست. درس محبت را ياد بگيريد. يك زمانى براى تبليغ به يكى از شهرستان ها رفته بوديم. بچه گربه اى بود كه مادرش او را رها كرده و رفته بود. يكى از دوستان ما به اين بچه گربه خيلى رسيدگى مى كرد. مرتب به او غذا مى داد. بر اثر همين، توفيقات عجيبى نصيب همه رفقا شد و يك سفر خوب زيارتى نصيبمان شد كه آن را به خاطر خدمت به همين گربه مى دانستيم.

مرحوم نراقى نوشته است: عارفى از دنيا رفت. در خواب ديدند كه وضعش خوب است. گفت: در تمام عبادت هايم يك اشكال و امّايى بود؛ يا ريا داشت، يا تظاهر بود. گفت: درمانده شدم. به من گفتند: شما يك شب زمستان در كوچه مى رفتيد. يك گربه ميوميو مى كرد، به او كمك كرديد. همين عمل باعث نجات من شد. انسان به كسى بى علت كمك نمى كند. آن شخص مدير كل است، در برابرش ركوع مى كند. فلان شخص كاره اى نيست، كارى به او ندارد. ولى انسان به گربه چه احتياجى دارد؟ در اينجا خلوص بيشتر است. بوى خدا مى گيرد و اين طور خاصيت پيدا مى كند.

مرحوم بافقى كسى بود كه با رضاخان و خانواده اش درگير بود. در ايام عيدالزهرا به خاطر خشنودى حضرت زهرا عليهاالسلام طلبه ها به او پوسته خربزه مى زدند. به خاطر خدا خودش را سبك مى كرد و تحمل مى كرد. نفسش را مى شكست. يك وقت مى بينى گريه ها و ناله هايت نگرفت. غرورها نگذاشت. اما اينكه خود را بشكنى و حالت غرور و تكبر را زير پا بگذارى، به دردت مى خورد. با بچه، بچه شو. با خانمت خودى شو. خودخواهى و غرور را كنار بگذار. هر چه عنوان دارى بيرون خانه بگذار و مانند يك خدمتگذار وارد خانه شو. بيا پايين ببين چقدر اثر دارد. دلى را شاد كنيد. حتى اگر مى توانيد يك حيوان را شاد كنيد. ديديد كه آن غلام يك سگ را شاد كرد و چقدر خاصيت داشت.

در عالم يك حقيقت بيشتر نيست. همه به هم مرتبط است. شما اگر يك شعبه را شاد كنى، همه هستى شاد مى شوند. اگر يك جا را به هم بزنى، همه جا را به هم زده اى. همه عالم به هم ربط دارند. آن غلام دو لقمه نان به يك سگ داد، چقدر خير توليد شد. خير، خير مى آورد. محبت، محبت مى آورد. محبت هم مثل سرمايه هاى ديگر است. اگر آن را به كار زدى زياد مى شود. هر چه محبت كنى، برگشت دارد و زياد مى شود. محبت موج ايجاد مى كند. مواظب باشيد از يك غلامى كه دل يك سگ را شاد كرد عقب نمانيم! محبت به يك سگ اين قدر موج ايجاد مى كند و خير به بار مى آورد. محبت به پدر و مادر و زن و فرزند و دوستان و مؤمنان و اولياى الهى چه خواهد كرد!


[1] بحارالانوار، ج 94، ص 317 ؛ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.

[2] نهج البلاغه، نامه 31.

[3] حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «ماءُ وَجْهِكَ جامِدَةٌ يُقْطِرُهُ السُّؤالُ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقْطِرُهُ؛ آبرويت جامد است، درخواست و تقاضا آن را آب مى كند؛ ببين نزد چه كسى آن را مى ريزى!» (نهج البلاغه، حكمت 346.)

[4] بحارالانوار، ج 70، ص 302، ح 10؛ خصال، ج 1، ص 119.

[5] بحارالانوار، ج 73، ص 301، ح 36؛ نهج البلاغه، حكمت 378 .

[6] بحارالانوار، ج 71، ص 352، ح 7.

[7] كافِرٌ سَخِىٌّ اَرْجى اِلَى الْجَنَّةِ مِنْ مُؤْمِنٍ شَحيحٍ. على عليه السلام ، مواعظ العددية، ص 44، حرف كاف.

[8] همان، ص 354، ح 16.

[9] همان، ص 355، ح 17.

[10] بحارالانوار، ج 44، ص 194، ح 7؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 73 و 75.

[11] سفينة البحار، ج 4، ص 125.

[12] بحارالانوار، ج 16، ص 296 ؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 65 .

[13] همنام گل هاى بهارى، ص 140 .

[14] سفينة البحار، ج 2، ص 327 .

[15] بحارالانوار، ج 5، ص 128.

[16] مجمع البحرين، كلمه بَلَه.

[17] محجة البيضاء، ج 9، ص 81 ؛ مسكن الفؤاد، ص 68؛ معراج السعادة، ج 2، ص 734.