امام زمان(عج)؛ آگاه بر اعمال

اگر انسان در محضر امام زمان(عج) فلان گناه را انجام دهد، آن چنان متعفن می شود که اهل جهنم هم در عذابند. ولی در این دنیا، جز خواص این ادراکات را ندارند. بعضی از خواص این گونه اند و چشم دیگری دارند. یعنی حساب آن ها جداست. سخن این است که وقتی ملک اینطور بر باطن آدم محیط است، امام عصر که پیداست غیبتی ندارد و سر و نهان انسان بر او آشکار است.

اگر انسان امام زمان را این گونه شناخت این معرفت نسبت به امام زمان موجب می شود در همه احوال، خودش را در محضر ایشان ببیند. چنین انسانی این فاصله بین غیبت و حضور را برداشته و در همه احوال در محضر معصوم است. او غیبتی برای معصوم نمی بیند. پیداست که این انسان همواره بهره مند است.

از رسول گرامی اسلام نقل شده که گروهی خدمت رسول گرامی اسلام می آمدند و عرض می کردند: حالتی در ماست که مي ترسیم نفاق باشد. وقتی در محضر شما هستیم، حال خوشی داریم و متوجه ایم از خدا غافل نیستیم، ولی از محضر شما که بیرون می رویم و با خانواده رو به رو می شویم این حالت ها از دستمان می رود آیا این نفاق نیست؟ حضرت فرمودند: نه این نفاق نیست. ولی هشداری دادند و فرمودند: «ذَلِكَ مِنْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ»،[1] صدای پای شیطان به گوش می رسد.

بعد حضرت جمله ای فرمودند: اگر می توانستید حالت قلبی خودتان را همیشه یکسان نگه دارید، چه در محضر ما چه جدای از ما، ملائکه با شما مصافحه می کردند؛ یعنی آن ها را لمس می کردید و حضور آن ها را احساس می کردید.

اگر انسان علی الدوام درک محضر معصوم را داشته باشد و خود را در محضر او ببیند، حالتش یکسان است. اگر انسان در مجلس سیدالشهداء حضور پیدا می کند، همنشین با ملائکه است، ملائکه بالشان را زیر پای او پهن می کنند مادامی که در مجلس سیدالشهداست. متوجه است، ولی همین که بیرون رفت حالش تغییر می کند.

منتظر واقعی

انسانی به معرفت می رسد که غیبت برای او عین حضور است کسی که به این منزلت می رسد برای او غیبت و حضور فاصله ای ندارد. هر چه باید در زمان حضور انجام بدهد، در زمان غیبت هم انجام می دهد.

بنابراین، شاید یکی از معانی این روایت شریف این باشد که اهل زمان غیبت، سرآمد مردمند، چرا؟ بخاطر اینکه به معرفتی دست یافته اند که برای آن ها غیبت مانند مشاهده است و تفاوتی بین غیبت و حضور نیست. درست مثل زمان حضور که سرباز است، در دوره غیبت هم سرباز است. اگر انسان در دوره غیبت هم مانند حضور رفتار کرد، وظیفه اش را انجام داده است.

اگر ما در کنار سیدالشهداء بودیم چه می کردیم؟ الان هم که در کنار امام زمان هستیم، همان رسالت ها را داریم. آیا معنی دارد که انسان در زمان سیدالشهداء باشد ایشان را تنها بگذارد؟ در عصر غیبت که ادامه عاشوراست چه فرقی بین امام زمان و سیدالشهداء هست؟ چه فرقی است بین غیبت و حضور؟

تمام سرمایه انسان باید خرج امام زمان بشود. اگر انسان همّ و غمش امام زمان و ولیّ خدا نبود و اهداف دیگری داشت، امام زمان تنها می شود. مگر سیدالشهداء چگونه تنها شد؟ علت تنهایی سیدالشهداء همین بود که همه در فکر کار خودشان بودند؛ یکی در فکر عبادتش بود، یکی در فکر محراب و مسجدش بود، دیگری در فکر زن و بچه اش بود و... این توجه ها و اشتغال ها موجب شده بود که امام حسین تنها بماند.

با سواد شدن، مجتهد شدن، پزشک شدن، زندگی خوب داشتن، اگر این ها ذهن ما را به خودش مشغول کرد، موجب تنها شدن امام زمان مي شود. سبب می شود تا یاوری نباشد و امام زمان تنها بماند.

مردم زمان غیبت، سرآمد امت ها

امام سجاد فرموده اند: مردم عصر غیبت، یعنی کسانی که در دوران غیبت امام زمان زندگی می کنند سرآمد مردم همه دوران ها هستند. بعد صفتی را برای آن ها ذکر می کنند که از این صفت معلوم می شود هر کس دارای این صفت باشد سرآمد همه مردم است. از این کلام نورانی می توان فهمید که به دست آوردن این صفت، فضیلتش از درک امام زمان(ع) و مصاحبت با آن حضرت بدون داشتن این صفت، بیشتر است.

حضرت فرمودند: مردم زمان غیبت سرآمد همه مردمند؛ چرا؟ «لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَةِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَيْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ الْمُشَاهَدَةِ وَ جَعَلَهُمْ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِينَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِالسَّيْفِ أُولَئِكَ الْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِيعَتُنَا صِدْقاً وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِ اللَّهِ سِرّاً وَ جَهْراً»؛[2] چون خدای متعال به آن ها «عقل»، «فهم» و «معرفت»ی داده که در سایه این سه چیز، غیبت برای آن ها مثل مشاهده است.

اگر معرفت انسان نسبت به امام طوری باشد که در همه احوال او را ناظر ببیند، در بهره بردن از امام هم خود را به زمان و مکان خاصی مقید نمی بیند و در همه حالات، امکان ارتباط با امام و بهره مندی از ایشان برایش وجود دارد. این افضل از حضور جسمانی در نزد امام است. در محضر معصوم بودن و خود را دائم در آن مقام دیدن افضل از حضور جسمانی است.

انسان باید به معرفتی برسد که برای او غائب بودن امام یا حاضر بودن امام تفاوت نکند. این معرفت یعنی چه؟ معرفت انسان نسبت به امام متفاوت است گاهی انسان ادراکش از امام به گونه ای است که اگر در محضر او باشد و در کنار امام نشسته باشد، از او بهره مند می شود و او را حاضر می بیند. خودش را در محضر او می بیند و مراعات امام را می کند. ولی همینکه از نظر ظاهری از محضر امام غائب شد و در مجلس حضرت نبود، دیگر خود را کنار حضرت نمی بیند. پس بهره او از امام، فقط زمانی است که در کنار امام نشسته. همین که غائب می شود، همه چیز را فراموش می کند.

عالم، محضر خداوند

همه عالم در نزد خدای متعال هستند. «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[3] هر کجا که باشید خدا با شماست «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[4] به هر کجا که رو کنید چهره خداست. خدا غیبتی ندارد. در دعای عرفه می خوانیم: «لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ»[5] آیا غیر از تو ظهوری و تجلی دارد که تو نداری؟ تا او بخواهد تو را به ما نشان بدهد و پرده از تو بردارد؟ هر که هر ظهوری دارد از توست: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ»[6] تو کی پنهان بوده ای که محتاج به دلیل و راهنمایی باشی؟ تو غایب نیستی. به تعبیر قرآن «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»[7] او اول است؛ او آخر است؛ او ظاهر است؛ او باطن است. ولی آیا همه کس این را می فهمند. «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»، یعنی خدا در همه احوال با انسان است. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ»[8] او از رگ گردن به انسان نزدیک تر است.

«أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» [9] ایمان، محبت، عشق، همه این ها برای قلب است. انسان اگر خودش را دوست دارد، قلبش به خودش گره خورده، خداست که بین او و قلبش حائل است. اگر انسان به خودش مهربانی مي کند، این مهربانی از خود انسان نیست، بلکه حاصل لطف خدای متعال است که بین انسان و قلب خودش گره زده و او را با خودش مهربان کرده است.

بنابراین، خدا به انسان نزدیک است و از خود انسان هم به انسان نزدیکتر. ولی آیا انسان هم به خدا نزدیک است؟ «يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ»[10] روز قیامت از آن دورها صدایشان می زنند. خدا نزدیک است و انسان دور است. «الرَّاحِلَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ مِنْكَ»،[11] خدا دور نیست کسی که به سوی خدا برود، مسافتش بسیار نزدیک است. انسان گاهی پشت به خورشید می رود. نور از انسان دور نیست.

اعمال انسان، حجاب بین خدا و انسان

«وَ أَنْتَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ السَّيِّئَةُ دُونَكَ» [12] تو از مخلوقات خودت حجابی نداری الا اینکه عمل انسان بین خودش و تو حائل می شود؛ خدا که حجاب ندارد.

مرحوم شیخ عباس قمی هم به نقل از امام رضا(ع) می گویند: «وَ عَيْنِكَ النَّاظِرَةِ بِإِذْنِكَ وَ شَاهِدِكَ عَلَى عِبَادِكَ»[13] دیده ناظر و نگران توست. دیده خدا که حجاب ندارد و شاهد بر همه بندگان توست، امام زمان که غیبت ندارد، معصوم که غیبت ندارد.

دوستی می گفت: در کلاسی ارشدی داشت حاضر و غایب می کرد. هر کی حاضر بود غایب می زد هر کی غایب بود حاضر می زد. حساب کتاب ما هم تو محاسبه همین طور شده است. وقتی حاضر غایب می کنیم، می گوییم امام زمان غایب است، ما حاضریم. امام زمان از همه آن حبّ و غوغاها باخبر است. از آن چهره های پنهانی عمل ما آگاه است. از سرّ و اخفای ما آگاه است.

در کتاب شریف کافی، روایتی است که می فرماید: دو ملک موکل با انسان هستند. یکی اعمال خیر را ثبت می کند و یکی اعمال بد. آنکه موکل اعمال خیر است نسبت به دیگری حالت فرماندهی دارد. اگر بنده ای نیت خیر کند، بلافاصله ملکی که موکل هست می نویسد. اگر نیت بد کرد، این ملک به او مي گوید دست نگه دار؛ ننویس؛ شاید انجام ندهد. اگر انجام هم داد، باز می گوید تا ساعت ها ننویس شاید توبه کند.

از امام کاظم(ع) پرسیدند: آقا مگر ملائکه از نیت انسان هم با خبرند. حضرت فرمودند: در کنیف را که باز می کنید، آیا بوی او به مشام شما نمی رسد؟ ملک این گونه است. نیت گناه که مي کنی، متعفن می شود؛ یعنی عفونتی در انسان هست که این لجنزار ریشه طغیان است. عفونتش ملائکه را ناراحت می کند.

ذکر مصیبت

روز جمعه و روز زیارت امام حسین(ع). در زیارت ناحیه آمده است: اگر روزگار من را به تأخیر انداخت و محروم شدم از اینکه در کنار شما باشم و از شما حمایت بکنم؛ «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً»[14]هر صبح و شام برای شما گریه و ندبه می کنم. ندبه گریه معمولی نیست «وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً»[15] بجای اشک برای شما خون می گریم. این خون جگر من است که از دیده های من جاری است نه اشک.

در بین مصیبت های سیدالشهدا که همه مصیبت های بزرگی است بعضی واقعاً سنگین است. از سنگین ترین آن مصیبت ها که از حضرت نقل شده، صحنه وداع سیدالشهداء با اهل بیتش است. لذا، از خیمه ها بیرون ریختند، باورشان نمی آمد. جمله ای را به سیدالشهداء عرض کردند: «اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ»[16] آیا واقعاً شما می خواهید بمیرید؟ شما هم تسلیم مرگ شدید؟ واقعاً می خواهید ما را تنها بگذارید؟ پس ما را به که می سپاری؟ فرمود: عزیزانم شما را به خدا می سپارم. بابا! ما را به حرم جدمان برگردان، بعد برو. فرمود: «لو ترک القتال الانام»؛ اجازه نمی دهند من این کار را انجام بدهم.

نقل کردند که وقتی به میدان می رفت دختر سیدالشهداء گفته: بابا! می ری برو، ولی بدان که من تشنه ام.

حضرت اطفال و زن و بچه اش را تنها گذاشت و به میدان رفت. صدای العطش آن ها بلند بود، دور سیدالشهداء را گرفته بودند. آنقدر این چهره زیبا و نورانی شده بود، آنقدر این چهره خواستنی شده بود که نگاهشان را نمی توانستند از سید الشهداء بردارند. هر دستی که بر گردن سیدالشهداء می افتاد، دیگر جدا شدنی نبود، ولی مگر دشمن به سیدالشهداء مهلت می داد؟ مگر به حضرت اجازه می داد که خداحافظی کند؟ دشمن یک طرف است و اهل و عیال هم یک طرف. نه این ها دست برمي دارند و نه آن ها مهلت می دهند. سیدالشهداء چه کند بین این دو؟ خیمه هایش در معرض تهدید دشمن است. مرحوم موسوی می نویسد: به او مهلت ندادند. دستور داد تیرباران کردند. برای امنیت خیامش هم که بود هر چه زودتر از خیمه ها فاصله گرفت.

شاید صحنه وداع این گونه بوده؛ فرمود: زینب! مرا کمک نمی کنی؟ بغلش را باز کرد. وقتی آدم می خواهد مسافرتی برود، جایی برود، بچه ها می آیند و اصرار می کنند، انسان فرصتش هم کوتاه است. کسی که آدم را کمک می کند، مادر است. آغوشش را باز می کند، بچه ها را بغل می کند. بچه ها اجازه بدهید بابا برود. زینب، بچه ها را در بغل گرفت. عزیزانم! اجازه بدهید بابا برود.

سیدالشهداء از خیمه ها فاصله گرفت. به عزیزانش فرمود: عزیزانم بروید و پرده را هم بیاندازید. دیگر محرمی برای شما باقی نمانده. ولی همینکه فاصله گرفت، صدای مظلومانه ای پر آه و سوز پشت سرش به گوش می رسید: «مهلا مهلا، يا ابن الزّهرا»[17] توقف کرد. کیست؟ زینب کبری(س) است. خواهرم! زینب گفت: برادر! مادر سفارشی کرد. مادرم سفارش کرد در آخرین لحظاتی که می رفت آخرین وداعش که دیگر برنمی گردد، به جای او زیر گلویت را ببوسم. سیدالشهداء پیاده شد.

بین خواهر و برادر وداع سنگینی اتفاق افتاد. چه بر زینب کبری گذشت. دیگر سیدالشهداء را ندید تا آن وقتی که آمد بالای بلندی که ای کاش نمی آمد «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ وَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ»[18]

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» [19]

  • خواهرم بازآ که من قربان عشقم می روماین وداع آخرم میزان عشقم می روم
  • غم مخور گر لشکرت در پیش این دشمن کم استزینبت را همت عالی و صبر محکم است
  • چون تو شاهنشاه را این بی سپاهی عار نیستآه مظلومان سپاه و زلف زینب پرچمست

نمی دانم این وداع چه وداعی بود. وقتی زینب به مدینه هم برگشته بود، با هیچ کس حرف نمی زند. می نشست با خودش حرف می زد. مثل اینکه جلوی چشمش مجسم بود: حسین با لب تشنه؛ چه رفتنی بود؟

  • بگذار تا بگریم چون ابر در بهارانکز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

در مدینه پس از برگشت اسرا، روزی عبدالله جعفر وارد خانه شد. دید زینب راه می رود، ولی دست به دیوار گذاشته. زینب چرا دست به دیوار می گیری؟ گفت: عبدالله چرا در نزدی؟ من به هیچ کس نگفتم. بعد از حسین چشمانم نمی بیند. نمی توانم راه بروم.

  • خودم دیدم عدو آبش ندادندخودم دیدم عدوش سنگ مي زد
  • برادر دعا کن که زینب بمیردنـمانـد ز بـعد تو مـاتم بگیرد

کوچک بودم. وارد محضر مادرم شدم. دیدم مادرم پیراهنی در دست گرفته می گوید: حسین حسین. گفتم: مادر این پیراهن کیست. گفت: این پیراهن حسین من است.

  • مهدی نالد ز غمت یا جدابا یاد تو و محرمت یا جدا
  • گر خشک شود چشمه چشمم از غمخون گریه کنم به ماتمت یا جدا

خدایا می شود صبح جمعه ای هم آقا امام زمان دست عاشقان را بگیرد و در حرم جدش ابی عبدالله بگرداند.

  • مهدی جون اگر خوبم یا که بدمباز دوباره جمعه شد و من اومدم
  • ما که خون شد دلمون بیا ما رواز پس این پرده مهنت در بیا
  • بیا امروز توی مجلس دعایه شب جمعه ببر کرب و بلا

اشاره فرمودند به آن لحظه ای که اسب بی صاحبش برگشت به سوی خیام. خدا نکند خانواده ای منتظر پدر باشد. اما خبر مرگ پدر را بیاورند. در کربلا کسی نبود برای آل عصمت خبر بیاورد. وقتی صدای اسب بابا رو شنیدند بیرون آمدند، وقتی آن منظره دلخراش را دیدند، دویدند پیش عمه. عمه جان! گویا ما بابا نداریم. همه دور ذوالجناح حلقه زدند. هر کسی سراغ محبوب دلش را می گیرد. اما نقل شده این حیوان با وفا سرش را به زیر انداخت. اشک چشمانش روی زمین ریخت. می خواست با زبان بی زبانی بگوید: شرمنده ام.

  • نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشتنه شاه تشنه دگر بر جدال طاقت داشت
  • بلند مرتبه شاهی ز صدر بر زمین افتاداگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

بچه ها دنبالش می دوند. زینب کبری دوان دوان می آید. وقتی رسیدند بالای تل «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ»[20] کدام خواهری این منظره را ببیند و تحمل کند؟ بی بی زینب دوید به سوی لشکر. دشمن صدا زد! عمر سعد ایستاده ای. حسینم را می کشند. آن ملعون رویش را از بی بی برگرداند. آیا یک نفر مسلمان میان شما نیست؟ هیچ جوابی نیامد. یه وقت دختر علی دست ها را بر سر گذاشت «وا محمّداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه»[21] ابی عبدالله برای یه لحظه چشمش را باز کرد. اشاره کرد زینبم، بچه ها را ببر. زینب رفت، ولی وقتی خیمه را بالا زد، دید سر حسینش بالای نیزه است.

حجةالاسلام والمسلمین میرباقری