کلید واژه ها:گناه- محاسبه- تکبر- مراقبه
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و یزید الله الذین اهتدوا هدی و الباقیات الصالحات
خیر عند ربک ثوابا و خیر مردا»[1]؛ در
این جلسه در مورد یکی از اسباب مهم حصول هدایت خاصه صحبت می کنیم و آن عبارت است از
ترک گناه. یکی از اسباب مهم هدایت خاصه ترک گناه است، اگر انسان گناه را ترک بکند مسلم
قلب مورد نزول هدایت خاصه خواهد شد، منتها باید در انواع گناه صحبت شود.
گناهان از دیدگاه های مختلف تقسیم بندی می شوند از یک تقسیم بندی عرض می کنم چون تقسیم
بندی بستگی دارد به بعدی که تقسیم می کنی مثلا شما انسان را می خواهید تقسیم کنید می
گویید دو قسم با سواد و بی سواد از بعد مال ثروتمند و فقیر جنسیت مرد و زن از بعد زبان
عرب و عجم بله تقسیم کردن هر چیزی بستگی دارد به بعدی که می خواهی تقسیم کنی حالا گناهان
از ابعاد مختلف تقسیم می شوند از این بعد که من عرض می کنم این بعد خاصی است از بعد
ریشه دار بودن یا نبودن بعضی از گناهان ریشه نمی شود مثلا یک آدم مومن و صالحی است
یک وقت شیطان و نفس اماره می آید سراغش و گناهی می کند خدایی نکرده دارد در خیابان
می رود یک زنی مثلا درست حجاب ندارد لباس درستی ندارد شیطان فریب می دهد عرض می کنم
حضور شما که نگاه به او می کند و البته اگر گناهکار حرفه ای باشد ظلمت او را می گیرد
چنان که خواهیم گفت مهم نیست گناهان پی در پی هم انجام بدهد قبلا هم گفتم که «و
لم یصروا علی ما فعلوا و هم یعلمون»[2]؛
گنهکار حرفه ای نیست گناه که سر می زند ناراحت می شود می گوید عجب کار بدی کردم یک
وقت غیبت می کند وقتی مجلس تمام می شود ناراحت می شود سر کسی را فاش کرده کاش نمی کردم
ناراحت می شود آدم صالحی است« کل الناس خطائون و خیرالخطائین التوابون»[3]؛همه مردم خطاکار هستند و بهترین خطا کارها
کسانی هستند که توبه بکنند« اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسکم ذکروا الله»[4]؛ کار زشت که انجام دهد زود یاد خدا می افتد
چرا بد کردم چرا این کار را کردم. ولی یک وقت هست که گناه ریشه دارد ریشه ها را باید
پیدا کنیم در ایام ماه مبارک رمضان بهترین وقت برای ریشه یابی و محاسبه نفس است . یک
وقت اول انقلاب بود در یوسف آباد منبر می رفتم یک جایی مسجد بود کتابخانه هم داشت خادم
مسجد می گفت دیدم در کتابخانه باز شد پسر جوانی رفت یک قدری اول انقلاب بود خراب کاری
هایی می شد دیگر شک کردم گفتم بروم ببینم چه کار می کند می گوید دیدم که پشت سر او
دختر جوانی رفت رفتم دیدم که دو تا صندلی نزدیک هم گذاشته و نشسته اند یواش یواش حرف
می زنند گفتم چه کار می کنید گفت خود سازی می کنیم گفتم بیا برو بیرون، یعنی آن قدر
مبتذل شده اینها کلمات بلند بالایی است. علامه طباطبایی پا به قبله بوده است یک از
علما می گوید که رفتم بالای سرش دیگر آخرین لحظه ها بود آقا چیزی بفرمایید گفت مراقبه
مراقبه مراقبه محاسبه از این قبیل کلمات آدمی دم جان دادن چون دم جان دادن ایشان یک
عالمی را دیده بود این را هم بگویم یادگار باشد در ذهن شما ایشان بیهوش بود به قول
امروزی ها در حال کما بود البته بیهوشی این قبیل افراد عین هوش است ولی ارادتمند های
ایشان دوست نداشتند بیهوش باشد یکی از ارادتمند ها خود بنده ، راضی نبودم و دوست نداشتم
این طور باشد آقا برود در حال بیهوشی اگر چه می دانستیم بیهوشی او عین هشیاری است بعضی
ها را ناراحت می کرد آخر چند لحظه مانده عرض کنم به مرگ به هوش آمدند و یک جمله عجیبی
فرموده بودند وقتی به هوش آمد گفت تمام آنها که منتظر بودم آمدند بله ان شاء الله شیعه
صالح باشیم غیر از وجود نازنین امیرالمومنین عرض کنم که ائمه دیگر هم می آیند بالای
سر شیعیان، علامه مجلسی قدس الله سره هفتاد و پنج حدیث نقل کرده در این که شیعیان وقتی
می میرند دوازده نور مقدس را بالای سر خود می بینند بله آن مردن ترس ندارد آدم این
دوازده نور را ببیند دیگر ملک الموت خوب رفتار می کند رفتار که درست است به هر حال
برزخ نورانی می شود «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»[5]؛ دوستان خدا نه ترس و نه غصه ای برای آنها
است ان شاء الله همه از آنها قرار بگیریم.
بله خلاصه این کلمات بلند و بالای عرشی محاسبه گفتن چه است محاسبه فقط این نیست که
امروز چه کردم، یک عده خیال می کنند محاسبه این است که من امروز چند تا بد و چند تا
خوب کردم بله همین طور است درست است ولی این یک بخش محاسبه است، محاسبه گسترده تر از
این است غیر از این که امروز چند تا خوب و چند تا بد کرده ام غیر از این چرا کردم چرا
غیبت کردم درست حساب کنی می بینی از دست تو در رفته از قسم اول می شود حالا ریشه نداشته
حالا مجلس گرم بود هر کس چیزی می گفت تو هم بالاخره اشتباها یک غیبتی کردی، ولی یک
وقت هست آدم نسبت به یک نفر حسود است حالا هم که زمینه غیبت فراهم شده می گوید الهی
شکر من هم خدا قوتی بگویم گاهی این طور می شود ریشه یابی مهم است. بله یک قضیه برای
شما بگویم یکی از اولیا بزرگ خدا آمده بود تهران بله حدود بیست و هشت سال از این قضیه
می گذرد که ما جوان بودیم مثل شما نشاط داشتیم ، قدرت داشتیم به هر حال یکی از اولیای
خدا آمده بود تهران خاصه فرصتی شد چهل و هشت ساعتی ما خدمت او بودیم مرد بزرگی بود
به هر حال از آنهایی بود که خدمت حضرت رسیده بود نم پس نمی داد خلاصه من یک نامه ای
پیدا کردم از یکی از بزرگان اسلام که نسبت به فخر رازی مطالبی را گفته، نوشته فخر رازی
یک عالمی است که اولا سنی است ثانیا اشعری است بله سنی تند است اشعری است و از طرفی
خیلی ملا استو چون قبلا هم گفتم غنای مالی اگر تقوا نباشد طغیان می آورد غنای
علمی هم تقوا نباشد طغیان می آورد آقا آنقدر این بلند پرواز است که در کتاب المباحث
المشرقیه از کتابهای مهم فخر رازی است در آن جا مطالبی را می گوید و بعد از ذکر آن
مطالب می گوید:« و هذا مما لم یسبقنی علیه احد»[6]؛
یعنی این مطلبی است که کسی غیر از من نفهمیده، آنقدر بلند پرواز است آن مرد عارف به
این آدم بلند پرواز نامه نوشته است می گوید که در نامه شنیدم تو روزی نشسته بودی گریه
می کردی - به فخر رازی نوشته - خود این نامه را بنده به لطف پروردگار دو نسخه پیدا
کردم گفتم شاید معتبر نباشد بعد نسخة دیگری پیدا کردم که خلاصه الحمدلله ثابت شد نامه
پیچیده است ، در یک قسمتی از نامه می نویسد که شنیدم روزی نشسته بودی گریه می کردی
از تو پرسیده اند چرا گریه می کردی گفتی مطلبی که بیست سال به صحت او مطمئن بودم -
فخر رازی می گوید - امروز پی بردم که آن باطل بوده است گفتم بسیار خوب آقا حالا که
پی بردی این باطل بوده یعنی یک قدم در علم جلو رفتی پس چرا شکر نمی کنی، جشن نمی گیری.
گفتی: نه برای این گریه می کنم که می ترسم مطلبی که امروز متوجه شدم سال دیگر بطلان
این هم ثابت شود توجه کردی می نویسد تو بعد از این همه علم و درس هنوز مثل کشتی سرگردان
و بی لنگر روی دریا سرگردانی پس چه فایده ای دارد علم و چرا راهی را نمی روی که باطنت
نورانی شود نوری به دست بیاوری آرام بگیری حالا خلاصه می گوید این یک پیچیدگی هم داشت
به آن مرد بزرگ نشان دادم نامه را خواند و دیدم خیلی رفت در فکر بعد نامه را گذاشت
زمین گفتم آقا برویم تفسیر بفرمایید یک تبسمی کرد و بعد گفتش مگر طلبه نیستی گفتم آقا
بله هستم گفت خب این هم که عربی گفته، گفتم آقا می دانید که این جا یک چیز هایی هست
که عربی دانستن حق آن را ادا نمی کند فرمودند که باشد اگر خدا بخواهد می فهمی گذشت
بعد شاید حالا برای توضیح این نامه بود حالا چه بود یکی از جمله های نامه این بود برای
مرد سزاوار نیست که معلمش زن باشد واقعاً گمان می کنم مقصودش نقص بود یعنی از نفست
بخواهی پیروی کنی بالاخره گذشت و آقا یک چیزی را فرمودند و بالاخره رسیدیم به این جا
فرمودند قدم در وادی محاسبه نگذارند هر چی هم بگوید محاسبه محاسبه لفظ بیشتر نخواهد
بود الفاظی بیش نخواهد بود یعنی الان بنده بگویم محاسبه یک قدری هم می توانم درباره
اش حرف بزنم خود شما ها هم الان هر کدام پنج دقیقه وقت بدهند در مورد محاسبه بتوانید
حرف بزنید ولی تا قدم نگذاشته اید فقط حرف است ،فرمودند: که قدم بگذاری آدم به قدری
پیش می رود حتی گناهانی که ظاهرا ریشه ندارد به آدم نشان می دهند که چرا کرد؛ پس محاسبه
این است که بنشینی هم امروز چه گناهی کردم و چه ثوابی کردم و هم چرا کردم ، بله ریشه
یابی کنیم و تا ریشه یابی بعضی از گناهان نشود نمی شود توبه کرد .
مرحوم ملا مهدی نراقی می گوید: اخلاق زشت در باطن مزرعه گناه است در محاسبه باید پیدا
کنی اگر متکبر هستی مزرعه گناه است از تکبر چند تا گناه سبز می شود اگر حسودی چند تا
مزرعه گناه است اگر خدایی نکرده بخیلی بخل خود مزرعه گناه است آقا یک عده هستند اینها
را رسیدگی نمی کنند یکی از بزرگان اخلاق فرمود: اگر جوان در جوانی به این ریشه ها رسیدگی
نکند در سنین بالا مشکل خواهد بود این جمله وحشت آور است الان باید فکر کنی، خودت را
امتحان کن. به خدا قسم به این دو چشم دیده ام آدمی که در جوانی متکبر و بخیل یا ریا
کار بود والله با همین صفات از دنیا رفت توجه فرمودید باید آقا اینها را علاج بکنی
علاج نکنی تا دم مرگ همراه تو می آید دارد جان می دهد پا به قبله است باز متکبر و از
خودراضی است. یک قضیه ای است به عنوان تمثیل البته از آن استفاده می کنند من هم به
عنوان مثل عرض می کنم می گویند سابق براین حمام های صدر اسلام خیلی تمیز بوده؛ بعد
از صدر اسلام قرن های بعدی آن آداب های اسلامی ترک شد حمام ها باز کثیف شد آن زمان
می گویند در بصره یک حمامی بوده بسیار تمیز که اسمش منجاب بوده به تمیزی اسم درآورده
بود یک زنی از اشراف بقچه حمام زیر بغل زده بود که برود حمام منجابراه را گم
کرده بود در کوچه پس کوچه ها سر گردان بود یک عرب بلهوسی در خانه نشسته بود به این
گفت برادر حمام منجاب کجاست عرب مرد خائنی بود منزل خود را نشان داد گفت همین جا است
زن وارد شد از هیات آن محیط فرمود این جا حمام نیست منزل است و فهمید به دام افتاده
است ولی چون عفیف بود خدا از زن های عفیف دفاع و کمک می کند دید که این جا هیچ عکس
العملی نمی تواند نشان داد در قبضه این آدم است در را هم بسته یک حیله ای به ذهن او
رسید گفت تو روی علاقه این جا را به جای حمام نشان دادی و من را در دام انداختی گفت
بله گفت هیچ نمی دانی من چند برابر تو علاقه پیدا کرده ام اما من الان فلان میوه را
دلم می خواهد اگر می خواهی بیشتر به من خوش بگذرد برو فلان میوه را بگیر این هم گفت
بله خیلی خوشحال شد گفت الان تهیه می کنم و سر از پا نمی شناخت رفت دنبال آن میوه و
این خانم هم از این طرف رفت بیرون، عرب آمد دید رفته ناراحت شد یک شعری است که سالبی
یک دانشمند بزرگی است کتابی دارد به نام این را آن جا دیده ام از کتب قرن پنجم است
کتاب عتیقی است آن جا دیدم بالاخره گفت که ای بسا که زنی خسته شده بود و در کوچه ها
گم شده بود و می گفت حمام منجاب کجاست می گویند همین طور آنقدر هوای این زن در سرش
بود عمرش گذشت و پیر شد و ریشش سفید شد و دم مرگ رسیدرو به قبله دراز شد دیدند
لب ها حرکت می کند گفتند نکند عاقبت به خیر شد رفتند دیدند می گوید:« یار و قائلت
و قد تغب»؛ علمای اخلاق این مثال را آورده اند گفتند که همان طور که هوای آن
زن تا دم مرگ آن را دنبال می گویند اگر این اخلاق مذموم را بر طرف نکنی می آیند دنبالت
تا پای مرگ. فرض بفرمایید که این محیط که بیست تا پنجرةخیلی بزرگ داشته باشد که باز
هم به خیابان به محیط باز خب ما می خواهیم این جا را گرم کنیم خب ما این پنجره ها را
اگر نبندیم نمی شود گرم کرد یک مزرعه ای آفت دارد در آفت ریشه هایش خراب است و ما می
خواهیم این مزرعه خیلی سبز و خرم شود گل ها خیلی زیبا شود هر عاقلی اول به دفع آفت
می پردازد، مادامی که بخیلی پیش نمی توانی بروی مادامی که خدایی نکرده حسود است پیش
نمی تواند برود مادامی که متکبر است پیش نمی تواند برود و خدا می داند که اینها هر
کدام یک مزرعة گناه است. فرمودند: تخلیه و تحلیه یعنی این ذمائم باید دور برود جای
آن خوبی ها بیاید مثلاً همان طور که تکبر مزرعة گناه است تواضع هم مزرعة خوبی ها است
من خدمت علامه طباطبایی این را درک کردم ایشان در یک اصل فلسفی در یک مشکلی گیر کرده
بود ببینید هر کس در فلسفه گیر می کرد سراغ آقای طباطبایی می رفت، خود آقای طباطبایی
می فرمودند مرحوم مطهری رضوان الله تعالی علیه در مبحث قوه و فعل که یکی از مباحث فلسفه
است گیر کرده بود مطهری شخص کوچکی نبود خودش فیلسوف بود ولی این صاحب نظر در مساله
قوه و فعل گیر کرده بود رفته بود آقای طباطبایی را در فصل تابستان آورده بود منزل یک
ماه نگه داشته بود هم آقا آب و هوایش عوض بشود از گرمای قم راحت بشود و هم ایشان در
مدت یک ماه مساله قوه و فعل را خوب یاد گرفته بود بالاخره کسی که مثل مطهری مثل دیگر
بزرگان در مسائل فلسفه مشکل داشتند به ایشان مراجعه می کردند خود ایشان اگر مشکل داشت
به کی مراجعه کند ظاهرا کسی نبوده و مرتب سید فکر می کرده مشکل چه طور حل می شود در
یکی از این تابستان ها مثل اینکه بچه هایش کوچک بودند پیشنهاد می کنند ما را به یکی
از ده های تهران نمی دانم کدام یک ازدهات ها، خیلی از دهات ها هستند آب و هوایش خوب
است ایشان آن جا اهل بیت را می برد مستقر می کند، اتفاقا فصل توت بوده ایشان کاسه ای
برمی دارد راه می افتد در ده اگر کسی می فروشد بخرم بعد می بیند که یکی از کوچه های
ده یک جوان دهاتی سوار بر یک حیوانی شده و دارد می آید رو به روی آقای طباطبایی بی
مقدمه می گوید مشکل شما راه حلش این است، خدایا این چی است! قضیه جوان دهاتی می گوید
من اول صرافت نبودم چون مشکل خیلی برای من مهم بود دیگر گوش جان سپرده بودم که چی دارد
می گوید دو جمله این جوان صحبت کرد مشکل ما حل شد و گفت خداحافظ. ما گفتیم خیلی خوب
حتما یعنی آدم یک حالاتی پیدا می کندقبلا گفتم به این حالات، حالات حیمان می
گویم نمی دانم دیگری هم گفته یا نه یعنی یک حالتی است که آدم دستش را گم می کند متوجه
بعضی از چیزها نیست گرم است چرا این طور گفت چرا این طور بود گفتم لابد این جا هست
و ما چند روز در این ده هستیم پیدا می کنم و استفاده می کنم از او، فردا رفتم در یک
مغازه ای گفتم شما یک جوانی دارید با سواد است با کمال است طرف چی می گوید آقا اصلا
مردم این جا سواد ندارند آقا یک جوانی اصلا ابدا این جا الف و ب بلد نیستند فهمیدید
مسئله فوق العاده و خارق العاده بوده است البته الان تا می گوییم اول ذهن به امام زمان
سلام الله علیه می رود ولی حضرت به صورت جوان دهاتی ظاهر نمی شود اینها آدم های مورد
عنایت حضرت هستند البته اینها برای هر کسی یک بار بیشتر دیده نمی شود بله همه آنها
امام زمان نیست نه، حضرت ظاهر بشود یک لحاظ دیگر و یک هیبت دیگر دارد ؛ علی کل حال
و علی کل تقدیر مشکل این طور حل می شود حالا شما ملاحظه بفرمایید همان طور که
اوصاف رذیله مزرعه گناهان زیادی است خوب آقا اخلاق حسنه هم هر کدام مزرعه یک مشت خیر
و برکت است. حالا یک جمع بندی کنیم، مبحث این است که یکی از عوامل مهم بدست آوردن هدایت
خاصه ترک گناه است گفتیم یک قسم از گناهان ریشه ندارد ده بار هم پای آدم بلرزد ولی
اگر بنای تو بر ترک گناه باشد آخر دست تو را می گیرد و موفق می شوی و اما قسمت دیگر
ریشه دارد چون بخیلم این گناه را می کنم، چون حسودم این گناه را می کنم، چون متکبر
هستم این گناه را می کنم، آنها را هم در آن محاسبه با آن دایره وسیع که خدمت شما عرض
کردم می شود یافت هم خود گناه را بیابی و هم ریشه ها را پیدا کنی .
در کربلا تمام ابواب معارف به نمایش گذاشته شد عجیب است هر چه در آخرین مراحل علم عرفان
و اخلاق گفته می شود در آن جا تجسم یافت و هکذا در طرف دشمن هم رذائل تجسم یافت شما
ملاحظه می کنید که از این طرف فضایل و از آن طرف رذائل یک نفر از سربازان دشمن می گوید
من دیر رسیدم اشتباها مثل این که بلد نبوده از طرف اصحاب امام حسین علیه السلام رد
شده بوده است می گوید یک دفعه دیدم آقا ابا عبد الله آن جا است نگاه کرد به صورت من
فرمود که هم خودت تشنه ای و هم اسب تو تشنه است آن جا آب را با مشک آورده بودند یک
شتری مخصوص حمل آب بود می گوید دیدم که حضرت فرمود آن شتر را بخوابان و از آن بخور
به اسبت هم بده می گوید شتر را خواباندم آمدم آب بخورم هیبت حضرت باعث شد که این دهانه
مشک را درست نتوانستم بگیرم آب به زمین ریخت امام بلند شد با دو دست مبارک دهانه مشک
را گرفت گفت راحت آب بخور این طرف این بود آن طرف به شش ماهه آب نمی دادند ببینید فضیلت
و رذیلت، ابواب رضا و تسلیم و زهد همه مجسم شد از جمله ابواب محاسبه هم در کربلا مجسم
شد آقایان محاسبه به دنبالش توبه می آید اگر صحیح باشد، اگر صحیح نباشد و لفاظی و سرگرمی
باشد که هیچ؛ اما صحیح باشد پشت سر آن توبه است و محاسبه، آن مرد می گوید از حر پرسیدم
که تو چرا سرگردانی بدنت می لرزد آخر اینها دیگر خیلی گفته شده ولی شما فرض کنید اولین
بار است می شنوید یک سرلشکر که مشهور است به شجاعت در تمام مملکت خودش ببیند یک دفعه
دارد می لرزد این عجب نیست گفت اگر از من می پرسیدند اشجع الناس در کوفه کی است تو
را نشان می دادم چرا می لرزی حالا آن نمی تواند تمام اسرار را سفره کند فقط یک جمله
می گوید برگشت به من گفت درست خودم را بین بهشت و جهنم می بینم دارم می لرزم دعای ابوحمزه
که می خوانید می گوید ابکی می خواهد به من و تو یاد بدهد گریه می کنم چون نمی دانم
کدام طرف هستم خدایا،اگر محاسبه محاسبه صحیح و برای خدا باشد تضمین فرموده دستت را
می گیرد روشن می شوی بله آن وقت خیلی چیز ها متوجه می شوی فرمودند وقتی که آمد یک دفعه
روشن شد گفت به خدا قسم هرگز بهشت را گذاشته جهنم را انتخاب نمی کنم رفت طرف ابی عبد
الله یک جمله ای دارد که خیلی من را دگرگون کرده است البته خیلی مقاتل چیز هایی می
نویسند یک کتاب قدیمی است به نام الاخبار التوال البته این کتاب عرض کنم که شاید نیش
و نوش را مخلوط کرده است تخصصی است حالا به دست متخصصی که تشخیص می دهد باشد منتها
این تخصص را نداریم ولی به عنوان یک طلبه سیری در آن کردم و دیدم بعضی از جاهای آن
معتبر است الاخبار التوال تالیف ابو حنیفة دینوری است در آن جا دیده ام وقتی که آمد
خدمت امام حسین خیلی شکسته دل آقا توبه من قبول است آمد ببیند عبارات الاخبار التوال
که من را دگرگون کرده مثل این که حر را یک بار دیگر شناخته ام گفت از من سر زد آن چه
که سر زد می دانی از من چه گناهی سر زد دوباره بگویم خجالت می کشد بگوید خوب از من
سر زده است حالا که این خطا را کردم آمدم جانم را قربان شما کنم. در یک
مقتلی دیدم که آمد گفتبه نظر تو من راهی دارم می توانم توبه کنم البته این هم
عبارت لطیفی است معلوم می شود که تمام آن لرزیدن بدن و تمام آن ناراحتی ها این طور
استنباط می شود که می ترسیده که امام حسین یک وقت بگوید تو دیگر به درد نمی خوری. این
شعر را امشب به لوح دل بنگارید می گوید هر سو دود آن چشم زدر خویش براند * وان را که
بخواند به در کس ندواند * یعنی هر کس از خدا غافل بشود به هر دره ای می افتد سرگردان
می شود اما یک کسی را خدا دستگیری کرده باشد نمی گذارد این در و آن در برود آن را که
براند، به در کس ندواند می ترسید آقا بگوید دیر آمدی بله من به دوستان گاهی می گویم
حدس می زنم که اگر بگوید دیر آمدی بگوید تو را به فاطمه زهرا تو را پسرت علی اکبر بله
اما این قسم ها به کار نرفت یک عبارت هست که به نظر شما من توبه ای دارم راهی دارم
خوب است گفتم این هم خالی از لطف نیست اما عبارت الاخبار التوال عمیق تر است می گوید
آمدم جانم را قربانت کنم من می توانم توبه کنم راهی دارم نه اگر
کشته بشوم و قطعه قطعه بشوم توبه حساب می شود یا نه؟ وقتی این حرف ها را زد آقا فرمود
انظر یعنی چی یعنی حالا که توبه کردی دوست و رفیق شدیم اینها مظاهر اسماء خدا هستند
شما خیلی دعای کمیل خوانده اید تا حالا نمی دانم سر این جمله که می رسید چه حالی پیدا
می کنید تو را خدا فکر کنید می گوید:« یا سریع الرضا»[7]؛ این را خوانده اید ای خدا که زود خشنود می شوی از بنده
ات خدا را دیده ایم بنده صد بار هم توبه بشکند وتوبه کند خشنود می شود هیچ وقت به بنده
اش نمی گوید حالا صبر کن ببینیم چی می شود آقا اینها هم همین هستند شما یک مقتل پیدا
کن که حر وقتی عذرخواهی کرد امام حسین گفت صبر کن یک فکری بکنم حالا برو ببینم چی می
شود نه یعنی هیچ مقتلی نداریم جز این که نوشته است سخنان حر که تمام شد بلافاصله حضرت
فرمود بله خدا توبه تو را می پذیرد حتی از این بالاتر، وقتی آقا رفت بالا سرش دید که
خون از بدنش فواره می کند می دانید که در مقتل معتبری یافته ام که وقتی بدن نیمه جان
حر افتاده بود سه طائفه در کنار بدن نیمه جان حضور یافته بودند و فریاد بر هم می کشیدند
کی بودند این سه طایفه یک طایفه بودند می گفتند که این مرد بزرگی است ما باید سر او
را از بدن جدا کنیم تا جایزه زیاد را ما ببریم؛ طایفه دوم رقیب طایفه اول بودند می
گفتند ما این قصد را داریم از اول مساله دنیا است ما می خواهیم این جایزه را ببریم؛
طایفه سوم قبیله و خویشان خود حر بودند آمده بودند نگذارند کسی به این بدن نیمه جان
نزدیک بشود و موفق هم شدند می دانید که حر با سر متصل به بدن دفن شد بقیه شهدا سرهای
آنها جدا است بله شما ببینید یک بدنی که جراحات بیشمار دارد، شما را شاید درست نمی
بیند خون گرفته چشمش را گرد و غبار میدان، حرارت آفتاب و نعره ها در اطراف کشیده می
شود یک دفعه می بینی کسی دست به سرش دارد می زند اول چه فکری می کند نمی گوید حتما
آمده اند کار من را تمام کند اما یک دفعه دید نه این دست خیلی مهربان است دارد دستمال
به سرش می بندد آقا دستمال به سرش بست یک نکته می گویم دقت کنید یک نکته علمی و عرفانی
کاملا جنبه مصیبت و روضه هم دارد دقت کنید روایت داریم هر بنده ای که از یک گناهی برگردد
خدا آنقدر کریم است یک قلم روی آن گناه می کشد جای آن هم یک حسنه می نویسد ابی عبد
الله خواست این کار مجسم بشود یک امتیاز به حر داد آقایان این دستمال را به سر علی
اکبر خودش نبست می دانید چرا به دو علت یکی این که امتیاز به این مرد بدهد چون توبه
کرده دوم این که مهمان بود این چشمش را باز کرد با زبان حال گفت آقا می دانستم تو خیلی
آقایی می دانستم کریمی اما دیگر این به عقل من نرسیده بود یک روز بیایی دستمال هم به
سر من ببندی .
حجه الاسلام فاطمی نیا