دروغگویی

دروغگویی

  گناه کبیره ی دروغ:

بارها من وقتی بحث یک جوری به گناه ربط پیدا می کنه، میگم که متاسفانه در جامعه ی فعلیِ ما، حُسن و قبح گناهان، درجاتش عوض شده. به این نحو که برخی از گناهان دیگه قبحی ندارند در بین ما. مثلاً اگر احیاناً: فرض بر این باشه که شخصی خدای نکرده، خدای نکرده، مبتلا بشه به یکی از گناهان بزرگی که در قرآن آمده: مثلاً شرب خمر، زنا و .... به یکی از اینها مبتلا بشه. چه کسی؟ یکی از شماها، ماها، شیطان بیاید در جلدمان و با وسوسه یکبار همچین اتفاقی بیفتد؛ فردا شب حال شما چطوره؟ یقیناً به یک درجه ی بسیار بسیار بالای ندامت خواهد رسید و تا چند روز زندگی به شما تیره و تار هست، و شدید به خودتون سخت می گیرید. و اگر خداوند عنایت کنه، توبه می کنید و چه توبه ای! گریه و زاری و بدبختی و ... چندین روز گرفتار این گناهی هستید که انجام دادید.

و حالا می فرمایند: کسی که دروغ بگوید بدون علت، مانند کسی است که هفتاد بار زنا مرتکب شده باشد و یکی از زناها با مادرش باشد. یعنی قباحت دروغ خیلی خیلی بالاست؛ اما در جامعه ی ما حسن و قبح گناه عوض شده! می بینی که هفت هزارتا دروغ میگه، احساس ندامت هم نمی کنه، اصلاً احساس گناه نمی کنه که احساس ندامت کنه. هیچی!
این دلیلش چیه؟ دلیلش اینه که حسن و قبح گناهان در نزد ما عوض شده. ممکن است بنده، آخوند، با عمامه ی مشکی، سید، خیلی هم سنگین و رنگین، التماس دعا و بشین و پاشو، بیام یه دونه دروغ بگم؛ اما یه نفر ممکنه بخاطر اینکه کمی موهاش بلنده، شما نسبت بهش بدبین شوید! اما همین بنده ی خدا، نهایت کاری که کرده باشه، زمینه سازی کرده باشه برای گناه، اگر بخاطر تیپ و موهاش وارد گناه شد، مرتکب گناه شده، اما اگر نشد، هیچ کاری نکرده!
اما بنده دروغ میگم، شما میشنوید. هیچ برخوردی نمی کنید. دروغ گفته دیگه بنده ی خدا! چیز مهمی نیست!
دین اینجوریه که سر و ته میشه. بجای اینکه به باطنش بپردازیم، همش به ظاهرش می پردازیم. یه دفعه می بینی از باطن هیچ خبری نیست! همه چی می ریزه پایین. حالا برو بشین دوباره از اول شروع کن.! باطن رو درست کن بعد ظاهر رو...

خب، اگه امشب من دارم میگم امر به معروف کنید، نسبت به گناه دروغ میگم. هم برای خودتون هم برای بقیه. خب، حالا این

 گناه دروغ چیست و چند نوع هست؟

می فرمایند که دروغ بر چند دسته هست:

1- دروغ لسانی. با زبونش آدم دروغ بگه. یعنی چی؟ یعنی خلاف حقیقت گفتن. با علم اینکه حقیقت چیز دیگری است، خلافش را بگویی. این میشه دروغ از نوع اول. پیامبر اکرم(ص) می فرمایند که: همین که چیزی را نقل قول کنی، بدون آنکه به صحت اون مطمئن باشی، دروغ گفته ای.
– آقا میگن اینجوریه.
بگن! تو حق نداری بگی.
- آقا میگن فلانی اینطوریه.
حق نداری بگی. چیزی را نقل قول کردن، قبل از آنکه به صحت اون یقین پیدا کنی، این میشه دروغ!

2- حالا مراتب بالاتر. دروغ به خدا و پیغمبر بستن. پیغمبر اینطور فرمود و اونطور فرمود.
خوب اینو دقت کنید: در میان علمای حوزه، هر کسی تخصصی داره. یک نفر هست که این شخص در مسیری جلو میره که به اجتهاد میرسه. یعنی احکام شرعی رو برای ما باز می کنه. به این میگن مجتهد. یک نفر هست که میره سمت فلسفه و عرفان. یک نفر هست که میره به سمت کلام. یه همچین شخصی که به طرف کلام میره، تخصصش بحث کردن با ادیان مختلف هست. شاید اون کسی که مجتهد هست همچین تخصصی نداشته باشه. مرجع تقلیده و رساله داره، اما همچین تخصصی نداره. اما یه کسی مانند سلطان واعظین شیرازی؛ ایشون شاید مجتهد نبوده و رساله هم نداشته اما تخصص کلامی داشته، خوب بحث می کرده و به همه چیز مسلطه. به گروهها و فرقه های مختلف مسلطه. دین های دیگه رو خونده و مطالعه کرده، بنابراین نقطه ضعف ها رو می دونه و میتونه مقابله کنه، به این میگن تخصص کلامی.

فقهی، اصولی، فلسفی، کلامی .... اینها شاخه های مختلفند که یکی از این شاخه ها علم حدیث است. اینو خوب دقت کنید! خیلی مهمه. علمِ حدیث چیه؟ عالم حدیث یعنی کسی که تخصص دارد تحتِ عنوان درایة الحدیث که آقا این حدیثی که اینجا هستش مستنده یا نه؟ آقا چه جوری؟ اولاً تک تک راوی ها را نگاه میکنه، راوی ها همه باید مورد اعتماد باشند. اگه بینشون کسی باشه که سابقه ی بدی داشته باشه و قابل اطمینان نیست، اینو میذارن کنار. حدیث رو جرح و تعدیل می کنن. جرح و تعدیل یعنی قصابی؛ شکافتن، باز کردن. کی گفته؟ کی نقل کرده؟ چی گفته؟ با قرآن منافات نداره؟ با سخنان دیگر معصومین چی؟ به این میگن محدث.
خب، کسی که شغلش محدث هست مثل مرحوم مجلسی(ره)، ایشون بر میداره یه مشت حدیث برای ما می یاره. بعد هم اول کتاب میگه من محدث هستم و فقط حدیث آوردم اما هنوز حدیث رو جرح و تعدیل نکردم. که کدوم مستند هست و کدوم دروغ؟

میای کتاب علّامه مجلسی رو نگاه می کنی، یه حدیثی می بینی که آقا خیلی بیخوده! خیلی مزخرفه! میگی این چه حدیثی که تو در کتابت گذاشتی؟! این جمله، عدم توجه به فنّ حوزه هست. چرا؟ علّامه مجلسی این حدیثی که گذاشته، خودش هم قول نداشته! ولی حدیث هایی رو آورده که از فلانی فلانی فلانی فلانی نقل میشه! بعد آدم متن حدیث رو نگاه میکنه، می بینه عجب حدیث مزخرفی! غیر ممکنه که معصوم اینا رو گفته باشه. سریع میاد میگه مجلسی اینو نقل کرده، ببینیم از چه کسانی نقل کرده؟ آدم به کسانی که این حدیث رو نقل کردن، شک میکنه. میگرده و مشکوک رو پیدا می کنه. مشکوک پیدا میشه: یه حدیثی هست که ظاهرش داد نمی زنه اما چون یکی از نقل کننده ها همون موردّ مشکوک هست، میذاریش کنار!

یعنی در هر کتاب حدیثی، حدیث های ضعیف هم با راوی هاشون آورده میشن. حتّی حدیث دروغ. حتّی حدیث ابوهریره! که بدونن و همه بفهمن که این ابوهریره هست که چنین حدیث هایی نقل می کنه. اگه دفعه ی دیگه هم دید، بدونه که این احادیث هیچ اعتباری نداره! بدونه که چه کسانی از ابوهریره نقل کرده اند و اگه جای دیگه، اسمشان را در بین نقل کنندگان حدیث دید، بدونه که این حدیث اعتباری نداره. پس اگر یک حدیثی، احیاناً دیدید ضعیف هست و محدثی مانند نوری، مجلسی، قمی آورده اند، این برای این نیست که ما نقلشون کنیم و بهشون عمل نماییم، اینو آورده که اهل فن نگاهش کنند و ببینند ایرادش چیه؟ از ایرادِ این به ایرادِ احادیثی که ایرادشون معلوم نیست، پی ببرند.
اینو از بحث دروغ، ما پرانتز باز کردیم. پس آقا، اگر حدیثی دیدی تا مطمئن نشدی که اینو خود پیغمبر نقل کردند و گفته اند، اگر نقل کنی، دروغ بستن به پیغمبر هست و اگر روزه باشی، روزه ت باطله.
- آقا پس چیکار کنیم؟ مگه ما هممون علم حدیث داریم؟!
نه! اجازه بدهید یک بزرگواری این حدیث رو نقل کنه، بعد شما نقل کن. کتاب حدیثِ اربعینِ امام(ره) رو باز می کنی. امام(ره) برای ما مورد اعتماد هستند، پس حدیث رو اگر نقل کنی، اشکالی ندارد.

بنده از وقتی که منبر رفتم تا به الان، خدا می داند که هیچ گاه مستقیماً به سراغ کتاب احادیث و روایات نرفتم. تا حالا من همچین اجازه ای به خودم ندادم! یعنی من هر حدیثی رو که برای شما میگم، اینو از یه کتاب اخلاقی دیگه پیدا کردم و دارم میگم! یه ملایی، یه روحانی ای، یه عالمی، اینو آورده در کتابش. آدم مطمئن میشه. دقت کنید!

3- سومین نوع دروغ های زبانی، دروغ های شاخدار هستند! بعضی ها دروغ هاشون شاخدار هست. آقا این چه دروغیه؟
یکی از روانشناسان غرب میگه: دروغ رو انقدر بزرگ بگو که همه باور کنند! یعنی چی؟ یعنی اینکه وقتی میری خواستگاری نگو من 6،5 ملیون تومن تو حسابم دارم، بگو مثلاً بله- ما یه 70،60 میلیارد تومن فعلاً تو حسابمون هست! بدون که حتماً باور می کنند! میگن این که میگه 70-60 میلیارد تومن دارم، حتماً داره دیگه! بعضی از سخن گوها، اونقدر دروغ رو بزرگ میگن که آدم باورش میشه! من یادمه عملیات کربلای 4، کل نیروهایی که وارد عمل شدند، حدود زیر هزار نفر بودند، اما فرداش عراق می گفت ما سیصدهزار نفر رو کشتیم! جنازه هاشون هم آماده ست، بیایید فیلمبرداری کنید! آقا اصلاً سیصدهزار نفر کلاً در همه ی خطوط هم ما نداریم! چه جوری تو کُشتی؟! اصلاً کُشتی، کجا جا دادی؟! اصلاً چه جوری تونستی بشماریشون؟! دیشب عملیات شده، حالا امروز صبح داری اعلام میکنی، چه کسی اینا رو شمرده؟! مگه شوخیه؟!

دروغ ها رو بعضاً بزرگ میگن. خیلی بزرگ و حتّی در بحث دین و مذهب هم همینطوره. این ابوهریره، تخصصی داشته در گفتن دروغ های بزرگ! نمیدونم الان چه درجه ای در جهنم داره؟! خیلی هم حرفه ای کار می کرده، مثلاً می گفته که: نشسته بودیم، پیغمبر روی منبر نشسته بود. من سمتِ راست... نه.. سمتِ چپ، نفرِ سوم بودم ... پیغمبر دستشو بلند کرد، نمیدونم چرا انگشت کوچکش خراشِ کوچکی داشت؟! ببینید چقدر حرفه ای میگه! دیگه مستمع باور میکنه! همش نشونی میده تا حدیث مستند جلوه کنه. مثلاً میگه: پیغمبر داشتند صحبت می کردند که در این هنگام، دست را به ریشِ مبارک بُرده، ریشِ مبارک را خاراندند!این بابا اینطور بود دیگه. یهودی زاده هم بود. خودش اعتراف می کنه، به یکی از مسلمانان میگه: من سی هزار تا حدیث جعل کردم و ریختم در کتابهاتون. حالا برید بگردید و پیدا کنید!
پس اینهم میشه دروغ شاخدار.

4- اما دروغ بعدی: دروغ عملی. بعضی ها فکر می کنند دروغ فقط به زبون هست. نه! دروغ عملی یعنی چی؟ این هم به دو دسته تقسیم می شوند:
1- منافقین
2- ریا
منافقین یعنی کسانی که عملی را انجام می دهند، به اون عمل اعتقادی ندارند، اما انجام می دهند تا یک طور به مسلمین ضربه بزنند. مثلاً نماز می خونه. برای اینکه بعنوان نماز خون قبولش کنند و بعد از آن طریق به نماز ضربه بزنه.


ریا یعنی چی؟ یعنی داری با عملت به دروغ میگی من برای خدا عبادت می کنم! ریا هم دروغه. یک دروغ عملی. هیچ فرقی هم از نظر عقاب و عذاب و کیفر با دروغ های قبلی نداره.


حالا دروغ چه آثار سوء و بدی داره؟

اولیش که همه تون میدونید، کاهش اعتباره. مثل چوپان دروغگو!
یه بنده خدایی بود در منطقه، این عادت داشت که گزارش هاش رو پشتِ بی سیم خلافِ واقع بگه. مثلاً توی سنگر نشسته بود ولی می گفت: آقا زدیم به خط سمت راست! بچه ها الان دارن میان! نشونی هم می داد که فلانی الان سمت راست هست، فلانی سمت چپ! یه روز ما سه نفر شدیم، گفتیم همینجوری که می رویم یه سری هم به فلانی بزنیم. چون اینطوری که این داره تعریف می کنه، وضعیت خط خیلی خیطه! بعد اومدیم و اومدیم. با بی سیم هم ازش می پرسیدیم که تو دقیقاً کجایی؟ گفت فلان قسمت. همینجوری داشتیم می رفتیم. ازش پرسیدم تو الان داری چیکار می کنی؟ گفت الان ده تا عراقی دارن به سمتِ من میان، گوشی رو داشته باش تا سرویسشون کنم و بیام! ما رو بگی از همه جا بی خبر پیش خودمون می گفتیم: الله اکبر! این بابا عجب آدم درستیه! آقا اومدیم تا بالاخره پیداش کردیم. یه سنگری، گوشه موشه گیر آورده بود، رو به دیوار نشسته بود، بی سیم رو هم گذاشته بود روبروش، بساطِ کمپوت میوه و اینا هم بغلِ دستش، یک power صوت داره این بی سیم برای اینکه بهتر صدا بیاد. با بی سیم صحبت می کرد و با power هم گوش میداد! پشتش هم به در بود. ما اومدیم گفتیم حالا کجایی؟ گفت من فلان جا هستم. شما کجایید؟ ما دیگه دمِ درِ سنگر ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش می کردیم. گفتیم الان چیکار می کنی؟ گفت الان چند تا از بچه ها مجروح شدند، بذار برم کمکشون و بیام! ما همینجوری داشتیم نگاهش می کردیم. گفتم که: فلانی! ما الان داریم قیافه ی نحسِ شما رو رؤیت می کنیم! مفهومه؟ یه کم گوش کرد و گفت: مفهوم نبود. تکرار کن! گفتم الان داریم قیافه ی نحسِ شما رو رؤیت می کنیم. مفهوم هست یا نه؟ گفت: نه! مفهوم نیست! ما هم عصبانی بودیم که این یارو چندین روز خالی بسته بود و ما رو گذاشته بود سر ِ کار. گفتم: اگه سر ِ خر رو بالا کنی، مفهوم میشه! سرش رو بالا کرد، تا نگاه کرد، رنگش پرید. گفت: آقا بخدا می ترسم! گفتم: خب بترس، چرا دروغ میگی؟
آقا از بعد از این قضیه، این مطلب جوکی شد در لشگر. خدا شاهده، به همه ی بی سیم چی ها می گفتیم: داریم رؤیت می کنیم شما رو، تا می گفت: بابا من بخدا تو خطّ هستم!
ولی این بابا، از بعد از این قضیه تا حالا، از سال 64 تا 78، تو این 14 سال هیچی نشد! یعنی ایشون دیگه تو جبهه و پشت جبهه و شهر و شرکت و کارخونه و هتل و ... هر جا رفت، هیچ کس ایشون رو تحویل نگرفت. یه دروغ لو میره، اینطوری میشه. کاهشِ اعتبار. : - فلانی فلان گفته: بابا ول کن! فلانی معلوم نیست راست و دروغش کدومه؟

دوم چی؟ فراموشکاری.
اینکه میگن دروغگو فراموشکار هست، حدیث است از امام صادق(ع): می فرمایند: خداوند تبارک و تعالی انسان دروغگو را با فراموشکاری عذاب کرده و رسوا می کند.
تا دیروز یه چیزی می گفت، فردا حرفش عوض میشه: من گفتم؟! هزار تا حرف می زنه بعد یادش میره، رسوا میشه. که خدا نکنه که اینطور بشه. چون دروغ که رسوا میشه، آدمو بیچاره می کنه.

دیگه چی؟ میگن اون کسی که دروغگو هست، نماز شب خون نمیشه. برعکسش چی؟ اون کسی که نماز شب خون هست، دروغگو نمیشه. کسی که دروغ می گه، توفیق نماز شب ازش گرفته میشه. اگه میخوای خودتو چک کنی، ببین اگه نماز شب می خونی، بدون که دروغ نمی گی. نه در عمل، نه در زبان. و اگه می بینید که نه،سالی ده دقیقه، ممکنه،... بدون که یک گیری در کارتون هست که ممکنه یکی از گیرها دروغ باشه.

بعد از همه مهمتر اینکه میگن: یکی از عذاب هایی که در دنیا گریبان دروغگو رو می گیره، فقر هست. فقر، فقیری، بی چیزی، نا داری. هر چی جون می کنه و کار می کنه، می بینه وضعش خرابتر میشه. به کاسب می گی: عزیز من! یه هفته! فقط یه هفته دروغ نگو، برای پنج هزار تومن قسمِ دروغِ دستِ بریده ی حضرت عباس رو نخور. اگه برکت بیشتر نشد.. میگه نه آقا، مگه میشه؟ اصلاً با دروغ هست که کار ما راه میفته!

یکی از بچه هایی که الان هم همینجا نشسته، یه شب یه اتفاقی افتاد و نرفت خونه. صبح که شد گفت: این بابای ما هم خبر نداشت! گفتم: اِ. حالا می خوای چیکار کنی؟ گفت حالا باید یه دروغ جور کنم. گفتم برو راستش رو بگو. دو حالت داره: یا خدا کمکت می کنه، یا بابات زنگ می زنه و به من فحش میده! ماشاالله این پدر و مادرها فکر می کنند حالا که ما دو ساعت در هفته در خدمتشون هستیم، دیگه مسئول همه ی اعمال و کارها و رفتار و اخلاق شما هم هستیم! خلاصه، فردا شب شد و پرسیدم چی شد؟ گفت: هیچی. اصلاً به رویم نیاورد!

امام صادق(ع) از عیسی بن مریم(ع) نقل می کنند که ایشون فرمودند دروغگو چند چیز رو از دست میده:
1- وقار
2- جمال و زیبایی
هم وقار و سنگینی ش رو از دست میده و در جمع سبک میشه و هم زیبایی صورتش بطور اتوماتیک از دست می ره.

ریشه ی دروغ چیه؟
1- تشخص طلبی. انسان احساس می کنه که کم داره. مثلاً یه آدم دیپلمه وارد یک جمعی میشه که همه دکتر و مهندس و پروفسور، میگه چیکار کنم چیکار نکنم؟ دروغ میگم!
- مدرک تحصیلی شما چی هست؟
- البته ریا نشه، اما ما یه 20 سالی در دانشگاه هاروارد درس خوندیم و ... اون لحظه فکر نمی کنه که یهو یک نفر سوال کرد که بابا، تو هاروارد فلانی رو میشناسی؟ چه کسانی استاد شما بودند؟

2- یک لحظه انسان احساس کمبود می کنه و آنی تصمیم می گیره که دروغ بگه. به هیچ چیز دیگه هم جز ارضای شخصیت خودش فکر نمی کنه.

3- احساس حقارت. در یک جمعی نشسته، می بینه از همه کم داره. میگه بابا بذار سری تو سرها در بیاریم.
من یه بار یادمه حدودای سال 61 بود. در بسیج محله مون در مشهد نشسته بودیم تو مسجد. یه بنده خدایی که مسئول پایگاه ما بود و خیلی آدم مهمی بود، جمعه شب بحثش سر این بود که نماز جمعه ی امروز خیلی خیلی شلوغ بوده. من هم که بچه بودم، دیدم همه رفتند نماز و من نرفتم. گفتم که چیکار کنم؟ خب میگم من هم رفتم! گفتم: آره، عجب شلوغ بود. حالا همه اشتند از خاطرات امروز می گفتند که مکبّر ریپ می زد و فلان جا راه بندان بود و ... بعد یهو یه نفرشون گفت: چقدر هم سرد بود... من هم برای اینکه کم نیارم گفتم: آره. مخصوصاً من که داخل مسجد جام نبود و ... نگو از شانس من بدبخت اون روز به علت تعمیر، نماز توی مسجد گوهرشاد برگزار نشده بوده و رفته بودند پارک وحدت نماز جمعه!
طرف از من پرسید: کجا بودی؟
- صحن امام!
خیلی جدی گفت: تو امروز در صحن امام نماز جمعه خوندی؟!
- آره دیگه!
من هم که دیگه نمی تونستم کوتاه بیام. گفت: تو که راست میگی! اما اونجایِ آدم دروغگو!! مرد حسابی! خب بگو نبودم دیگه!

اینجوریه که آدم یه دفعه خراب می کنه دیگه. پیش میاد. می گن: اینجور جاها سریع مبارزه کن. بگو آقا ببخشید. دروغ گفتم. غلط کردم! خدا بیامرزه یکی از اقواممون رو، می گفت: لغتِ غلط کردم رو برای همینجاها اختراع کردند دیگه. فوری بگو غلط کردم، تموم شد و رفت!
من گاهی رفیق هامو می دیدم که مثلاً می گفت: راستی منم.... نه ولش کن! میخواستم دروغ بگم!
چه اشکالی داره؟ آدم سریع جلوی خودش رو بگیره. یه دو بار خودتو خراب کن، قبل از اینکه خرابت کنند.

و بعد ریشه ی بعدی می فرمایند: کسی که زیاد حرف می زنه، دروغ هم زیاد می گه. آخه وقتی آدم زیاد حرف می زنه، کم میاره، مجبوره دروغ بگه. مخصوصاً بعضی از ادم ها و دوستان. بیکار هستند دیگه. همه چی رو تعریف می کنه، چون کم میاره دروغ میگه. پس یه مقداری حرف زدن رو کنترل کنید. مخصوصاً اگه بیفته تو خاطرات تعریف کردن.
ما یه سری مشهد دعوتمون کردند که: آقا شبِ خاطره هست و شما بیا و یه نیم ساعتی خاطره تعریف کن. گفتم مثلاً از چه ساعتی؟ گفتند مثلاً از این ساعت تا این ساعت نوبتِ شما هست. قبلی ها و بعدی ها رو هم میدونستم. چون دیگه همه شون رفقای خودمون بودند. من یه کم زود رفتم. همینجوری که داشتم از راهرو و پله ها می گذشتم و صدای بلند گو رو می شنیدم، دیدم خاطره ای که طرف داره تعریف می کنه برای من اتفاق افتاده، نه برای اون! و من خودم برایش تعریف کرده بودم. گفتم حالا که برم داخل، منو می بینه و خجالت می کشه. آخه آقا شوخی که نیست، آدم در مورد خون شهدا هم دروغ بگه؟ آقا ما رفتیم داخل، یارو هم پشت بلندگو گفت: صلوات بفرستید، حاج آقا اومدند. بعد من نشستم و اون دوباره شروع کرد به تعریف کردن! بعد پیش خودم فکر کردم: این احتمالاً یادش رفته که این خاطره مال خودش نیست. هر چند وقت یکبار هم می گفت: آقای انجوی هم شاهد هستند! من دیگه دهنم باز مونده بود! آقا من خودم بودم، شاهد نیستم که! هر پنج دقیقه یکبار، یک شهادت از ما می گرفت. خب آقا یه دونه خاطره داری، همون یه دونه رو تعریف کن، نگو تکراری!

مثل بعضی از این مداح ها که کم میارن. یکی شون تاجِ اصفهانی خیلی معروف بود. این می گفتش که: ما یه منبری بود در قم، و همه خوندند و اینها. اولی خوند و دومی خوند و سومی و چهارمی و پنجمی و ششمی. خلاصه دیگه روضه ای برای ما نموند. من هم همینجوری که نشسته بودم، یه روضه اختراع کردم. رفتیم بالا و خوندیم، آقا می گفت خوندیم و حالی اومد تو مجلس، کولاک! اینو گفتم و خوشحال اومدم پایین. فرداش از قم رفتم کاشان. دیدم توی کاشان، یه نفر که قبل از من بود، داره روضه ی دیروزِ منو می خونه! و جالب اینکه سند هم ارائه می داد. فلان کتاب و فلان نویسنده و قرن فلان هجری و ..
– ای بابا! من دیروز خودم اینو اختراع کردم!
خب، پس کلام زیاد.

و بعد ترس. این ترس مال بی توکلی هست. میگه آقا اگه دروغ نگم کار خراب میشه. این مال اینه که فکر می کنی خداوند با راستی نمی تونه کار رو درست کنه. اینا بی توکلی به خداست. یکبار راست بگو. شاید هم خراب بشه، صلاحت اینه، تو خرابی می بینی.
و بعد ریشه ی بعدی هم آموزش غلط، نا صحیح. که این خیلی مهمه. آموزش ناصحیح یعنی چی؟ یعنی اینکه پدر، مادر، دوستان، اقوام همه برای بچه الگو هستند. زنگ می زنن: - کیه؟ - فلانی بابات هست؟
- بابا هستی؟ ... نه! نیستش!
این آموزش هستش که آقا دروغ اشکالی نداره، چیز خوبی هست، هر وقت دلت خواست بگو، هر وقت دلت نخواست نگو! راحت باش!
و یا مثلاً یک محیطی، یک جوی وجود داره که دروغ فرهنگه. – چرا مشقت رو ننوشتی؟
- آقا اجازه، عمه مون مریض بود. خب، به تو چه؟ مگه تو دکتری!
- چرا مشق ننوشتی؟
- مادرم مُرد!
ننه شون 6 بار در سال می میره!!
- مادرت که هفته ی پیش مُرد؟
- آقا اجازه، مادر ما دلش می خواد 10 بار بمیره، شما بخیل هستید؟

این آموزش نا صحیح هست. اینو دقت کنن داداش بزرگ ها و خواهر بزرگ ها. اگه میخوای دروغ هم بگی، یواشکی بگو. چون اگه جلوی بچه بگی، دو تا گناه کردی، هم گناهِ دروغ و هم گناهِ ترویجِ فرهنگِ دروغ.

خب آقا، شما همه ی این چیزها رو گفتید. آیا ما دیگه اجازه نداریم هیچ جا و هیچ وقت خلافِ واقع بگوییم؟

- هرگاه مصلحتِ قوی تر از دروغ پیش آمد، شما میتونی دروغ بگی. مصلحت یعنی چی؟
مثلاً شما در کشور دشمن هستی، کُلت هم بستی تا رئیس جمهور رو بکشی. بهت میگن آقا کجا؟ تو فکر می کنی که: دروغ که حرام هست، پس راست می گم: ما داریم با اجازه تون میریم رئیس جمهور رو بکشیم! نه! این درست نیست. در بحثِ دشمن، میگن شما باید دشمن رو فریب بدید. هیچ اشکالی هم نداره.

در جایی دیگه هست که اگه حرف راست بزنی، فتنه انگیزی کردی. بعضی راست ها، فتنه انگیزند. مثلاً طرف میاد پیشت میگه: آقا شنیدم فلانی پشت سرت حرف زده. چی گفته؟ بذار دقیقاً فکر کنم که دروغ نگم: گفت: الاغ، بی شعور، شتر، ...
اِ اِ اِ ! خب اینا که دشمن خونی همدیگه شدند! اینجور جاها باید بگی: نه آقا، فلانی اصلاً اهل این حرف ها نیست! هیچ اشکالی هم نداره. یعنی اصلاً وظیفه ت اینه.

در جایی دیگه هست که یه صلاحی در میان باشه. مثلاً اگه راست بگی یه پولی رو از دست میدی. مثلاً دزد میاد خونه تون میگه: چقدر پول داری؟
- دقیقاً پنج هزار و سیصد و پنجاه و سه تومن!کجاست؟
- زیر تختخواب!
اِ ! چرا اینجوری کردی؟
- خب راست گفتم دیگه!
بیخود کردی که راست گفتی. تو در اینجا ضرر مالی به خودت زدی.


پس بعضی جاها، صداقت به خرج دادن، نهایتِ خیانت هست. اینو خوب دقت کنید.

منبع: سایت رهپویان

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
Powered by TayaCMS