کلید واژه ها: اعتدال, مرید نادان, فقراء, تکیه بر خدا, درخواست از مردم, امید به غیر خدا, نیت مومن , شفاعت , حسين علیه السلام , علی اکبر علیه السلام .
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله... - امام علی علیه السلام - امام سجاد علیه السلام
سخنران استاد فرحزاد
«قال رسول اللهصلی الله... فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِي هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِيمِ وَ اذْكُرُوا بِجُوعِكُمْ وَ عَطَشِكُمْ فِيهِ جُوعَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ عَطَشَهُ» (شیخ حرعاملی/ وسائل الشيعة/ ج10/ ص: 303).
- نـطفـه ملک جـان ها همـت است پـر و بال مرغ جان ها همت است
- هرکه را یک ذره همت دادست کرد عالم رااز آن یک ذره پسـت
- مـن غـلام آن مرد همت پرست کـو به غـیر کـیمیا نارد شـکسـت
آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: اهل دنیا همیشه قضاوت هایشان از روی حب و بغض است. سیبی بود دو نفر می خواستند تقسیم کنند. یکی گفت: اجازه بده من تقسیم کنم. قسمت کرد هفت قسمت شد. برای هر کدام سه تا رسید و یکی اضافه ماند. یکی گفت: حیف است که این را تقسیم کنیم اگر این را تو برداری من ناراحت می شوم، اگر من هم بردارم تو ناراحت می شوی. پس بی زحمت هر هفتایش مال من باشد که خیالت راحت شود.
ما انسان ها از یکی که خوشمان بیاید به عرش می بریمش اما اگر از یکی زده بشویم دیگر نمره دوازده و پانزده و هشت نمی دهیم نمره صفره می دهیم. آقای خوب و متدیینی بود که دوتا مرید داشت. یکی از این مریدها خیلی فهمیده بود می گفت آقای ما خیلی خوب و متدیین است. اما آن یکی غلو می کرد می گفت آقای ما به عرش می رود. جبرئیل برایش نازل می شود. با میکائیل هم نشینی دارد. از این چاخان ها می گفت. (ضربه های که مریدهای نادان تا حالا به اسلام زدند دشمن نزده است. در روایت است که امامان فرمودند: بعضی از شیعیان ما، ما را اذیت کردند.) مرید میانه رو گفت: این قدر مبالغه نکن. بیا خدمت ایشان برویم از خودش بپرسیم. رفتند در منزل آقا را زدند. آقا آمد. مرید میانه رو گفت: آقا من می گویم شما متدین و تقوی هستید اما این مرید شما می گوید شما به عرش می روید. با جبرئیل ملاقات می کنید. آقا گفت: بی خود می گوید من شب در رخت خواب می خوابم و صبح بیدار می شوم. مرید میانه رو گفت: شنیدی؟ آن یکی مرید گفت: بیا برویم این از حرام زاده گی آقاست که نمی خواهد اقرار کند.
فقیری به مسجد آمد بعد از نماز بلند شد به امام جماعت گفت من ابن السبیلم ازمن دستگیری کنید کمک کنید. امام جماعت گفت: شاهدی داری که گفته های تو را تایید کند شهادت بدهد که تو واقعا فقیر هستی. گفت: من در این شهر غریبم شاهدم کجا بود. آقا گفت: من هم به تو پول نمی دهم. یک نفر هم پشت سر آقا نماز می خواند فقیر را صدا زد گفت من به تو یاد می دهم. فردا شب بیا بلند بگو که من فقیر و محتاجم به من کمک کنید. وقتی آقا گفت شاهد داری بگو دوتا شاهد دارم. اولی خدا و دومی هم پیامبر است. فردا فقیر آمد با صدای بلند گفت مردم من فقیرم به من کمک کنید. آقا گفت: شاهد آوردی؟ گفت: آره، شاهد اولم خدا و شاهد دومم پیامبر است. آن مریدی که با آقا بد بود بلند شد گفت: ای فقیر بی چاره دوتا شاهد بیاور که آقا بشناسد. آقا نه خدا را می شناسد و نه پیامبرخدا را.
- این جفای خلق با تو در جهان گر بدانی گنج و زر باشد در نهان
خیلی خوب است افرادی که به مسجد برای کمک گرفتن می آیند هر چند که نشناسیم کمکشان کنیم. یکی از سیره های پیامبر این بود که به هر سائلی چیزی مرحمت می کردند. «إنا لنعطى غير المستحق حذرا من ردّ المستحقّ» (ترجمه علامه طباطبایی،محمدهادی فقهی/ سنن النبى صلى الله عليه و آله/ ج 1/ ص: 306). به افراد غیرمستحق هم به خاطر این که شاید مستحق باشد کمک کنید. امام سجاد علیه السلام موقع افطار یا موقعی که گوسفندی می شکتند می فرمودند بخشی از این را ببرید میان فقراء تقسیم کنید. می گفتند: آقاجان ما خودمان نیاز داریم. می فرمودند: می دانید چرا حضرت یعقوب چهل سال به فراق حضرت یوسف مبتلا شد؟ به خاطر این که حضرت یعقوب غذای خوبی آماده کرده بودند موقع خوردن مومن روزه داری پشت در آمد اظهار نیاز کرد که من گرسنه ام، ولی به او اعتناء نکرد. شاید عمد هم در کار نبود. ولی مومن روزه دار آن شب گرسنه خوابید. چون انبیاء ترک اولیاء هم برایشان خیلی مهم است حضرت یعقوب چهل سال به فراق فرزندش یوسف مبتلا شد. ائمه فرمودند: اگر فقرای دروغ گو نبودند اغنیاء هلاک می شدند. ولی این فقیران دروغ گو بلاء گردان اغنیاء هستند. چون اغنیاء روز قیامت می توانند سر بلند بکنند عذر بیاورند بگویند در جایی فقیر دروغ گویی بود پولمان حرز رفت فکر کردیم این جا هم این فقیر دروغ می گوید. عذری برایشان درست می شود. اگر فقرای دروغی نبودند اغنیاء باید فقراء را بی نیاز می کردند. انسان باید کمکی بکند ناامید نکند. بزرگی می فرمود: خلاصه این بنده خدا آبرویش را پهلوی ما می ریزد چیزی بدهیم هر چند مبلغ ناچیزی باشد. امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «وَ وَجْهُكَ مَاءٌ جَامِدٌ يَقْطُرُ عِنْدَ السُّؤَالِ فَانْظُرْ عِنْدَ مَنْ تُقَطِّرُه» ( شیخ حسن دیلمی/ إرشاد القلوب إلى الصواب/ ج 1/ ص: 187). آبروی شما آب جامدی است نگاه کنید ببینید پیش چه کسی بخارش می کنید. اگر کسی بیاید به شما بگوید آقا من گرفتارم کمکی به من بکنید هر کدام هزار تومان کمک کنید. در روز قیامت هر وقت چشمتان به او بیافتد می گویید همان هزار تومانی است. امام های ما می خواستند آبروی ما نریزد از بس که در دست دراز کردن ذلت است. الا پیش خدا و اهل بیت، که این عزت است. ولی هر چه قدر که می توانید پیش خلق دست دراز نکنید. حتی آدرس را هم اگر می توانید خودتان پیدا کنید نپرسد. چند نفر از اصحاب محضر حضرت محمد مصطفی علیه السلام آمدند عرض کردند یا رسول الله می خواهیم بهشت را برا ما ضمانت کنید. حضرت تامل کردند بعد فرمودند یک چیزی را برای شما شرط می کنم اگر عمل کنید بهشت را برای شما ضمانت می کنم. از این به بعد از کسی چیزی نخواهید. آدم کارش را به دیگری بگوید یا فرمان دادن و یا درخواست کردن است، که هر دو تایش بد هستند. پیامبر اگر روی مرکب سوار بودند و چیزی از دستشان می افتاد پایین می آمدند برمی داشتند بعد سوار می شدند. به کسی که پیاده بود نمی گفتند که این وسیله را به من بده.
خدا می فرماید: «أَنَا الْعَزِيزُ فَمَنْ أَرَادَ أَنْ يَعِزَّ فَلْيُطِعِ الْعَزِيزَ» ( محدث نوری/ مستدرك الوسائل/ ج11/ ص: 5). من عزیز هستم هر کس هم می خواهد عزیز باشد من را بخواند. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (النساء: 139). همانا همه عزت برای خداست. اگر می خواهید عزیز باشید در خانه عزیز بروید او را اطاعت کنید. اگر عبد خدا شدی همه عالم در اختیار شما خواهد بود. مگر عقلمان کم است که به خلق تکیه کنیم و از خلق حاجت بخواهیم. یکی از بزرگان می فرمود: اگر انسان به خرتکیه کند بهتر از این است که به خلق تکیه کند. گفتیم: چرا؟ گفت: چون خلق سوارت می شوند اما تو بر خر سوار می شوی.
- خلق را تقلید شدن بر باد باد ای دوسرلعنت بر این تقلید کورکوانه باد
چرا حضرت یوسف را در چاه انداختند؟ وقتی برادران خواستند حضرت یوسف را در چاه بیندازند شروع به تبسم کردن کرد. گفتند: چرا می خندی چند ساعت دیگر می میری؟ گفت: تبسم من از این است که خدا دارد با من حرف می زند. یک زمانی من به دست و بازوی شما نگاه کردم. دیدم یکی از یکی رشیدتر و قوی تر هستید. گفتم چه محافظ های خوبی دور من هست. اگر کسی به من چپ نگاه کند برادرهایم کمک می کنند. حالا خدا می فرماید: این دست و بازوها دارند تو را به چاه می اندازند.
اگر به بچه ات دل می بندی که فردا زیر پر و بالت را بگیرد فردا همین بچه زمینت می زند. خدا می گوید: هرکس که امیدش به غیر من باشد ناامیدش می کنم. ماه رمضان ماه بریدن از خلق و پیوند با خداست. خدا ما را عزیز آفریده هرچه قدر می توانید روی پای خودتان با توکل بر خدا بایستید.
آیت الله سید محمد مجاهد از علمای بزرگ شیعه زمانی که نیروهای شوروی به شمال ایران حمله کرده بودند ایشان در قزوین حکم جهاد دادند که بروید در آذربایجان بجنگید. وقتی ایشان از حوضی وضو گرفتند مردم آب آن حوض را به عنوان تبرک گرفتند. ولی وقتی مردم در جنگ شکست خوردند و لشکر پراکنده شد مردم از ایشان برگشتند. وقتی ایشان آمدند که از قزوین عبور کنند به اندازه آب حوض آب دهان به آقا انداختند. اگر پیامبر هم به خلق تکیه کند خدا ناامیدش می کند.
جوانی فوت کرد. خانمش هم زیبا بود. مال و ثروت هم برای خانمش گذشته بود. تشییعش که می کردند خانمش گریه می کرد، داد بی داد می کرد که بی سرپرست شدم چه طور شدم. جوانی هم چند وقتی بود دنبال مورد می گشت گفت: این خانم شوهرش مرده جهازش و خرجش کمتر است خوب است یک اشاره ای به این خانم بدهم که ما هستیم. همین طور که این خانم داشت گریه می کرد این جوان آمد گفت: خانم غصه نخور خدا مهربان است.
- خدا گر زحکمت ببندد دریزرحمت گشاید در دیگری
افردی هستند که سراغ شما بیایند ناراحت نباشید. این خانم همین طوری که گریه می کرد گفت: چه کنم که به یکی دیگر قبل از شما قول دادم. شما در نوبت باشید.
آقایی هم فوت کرد زنش خیلی گریه می کرد چند وقت نخوابید، غذا نخورد و فقط ناله می کرد. مادرش گفت: تو داری خودت را می کشی آرام باش. چند وقت که بگذرد برایت خواستگار می آید. دخترش گفت: شوهرم مرده من دیگر ازدواج نمی کنم من هم می میرم. عده وفات که تمام شد جوانی به خواستگاریش آمد این هم زود ازدواج کرد. روزی مادرش در خلوت گفت: تو که این همه اداء و اطفال در می آوردی ازدواج نمی کنم پس چی شد؟ دخترش گفت: مادر تو چه قدر ساده هستی. اگر من این همه اداء در نمی آوردم کسی سراغ من نمی آمد. این کار را کردم بگویند این خانم باوفا و شوهر دوست است.
اهل دنیا بی وفا هستند. اگر هم سراغ شما آمدند شما سراغ خدا و اولیاء خدا بروید. «لَأَقْطَعَنَّ أَمَلَ كُلِّ مُؤَمِّلٍ [مِنَ النَّاسِ ] غَيْرِي بِالْيَأْسِ وَ لَأَكْسُوَنَّهُ ثَوْبَ الْمَذَلَّةِ عِنْدَ النَّاسِ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج 2/ ص: 63). خدا می گوید: هر کس به غیر من دل ببند امیدش را ناامید می کنم. کار خدا قیچی کردن و به خاک ذلت نشاندن کسانی است که امیدش به مردم باشد.
- این جفای خلق با تو در جهان گر بدانی گج زر باشد درنهان
- خلق را با تو از ان بدخوکنن تا تو را ناچا رو ان سو کنن
موقعی آقای قرائتی در مکه منبر رفت. "می گفت: به من می گویند قرائتی، شما خوش به حالت چه قدر مشهور شدی. گفتم: حالا که مشهورشدم چی می شود؟ گفتند: هر جا که می روی همه نگات می کنند می گویند این قرائتی است. گفتم: اگر این فضیلت باشد یک فیل هم که این جا بیاید همه صد برابر بیشتر از من نگاهش می کنند. اگر قرائتی فوت کند مردم می گویند همانی است که در نهضت سواد آموزی کار می کرد. آیا همه این شهرت ها و فامیل ها و طرفد ارها می توانند در قبر بیایند من را نجات بدهند؟ فردا بگویند آقای قرائتی چند میلیون اختلاص کرده تمام روزنامه ها و همین هایی که می گفتند درود بر قرائتی، می گویند مرگ بر قرائتی."
این لطف خداست که دل های ما را می شکنند. چندین سال به مردم خدمت بکنی ولی باز هم آدم را به پشیزی می فروشند. آدم های با وفاء و مومنین خالص استثناء هستند. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: وقتی با کسی دوست شدی اگر کافر هم شد رهایش نکن، برو ببین چرا کافر شده است. هدایتش کن ولش نکن. اما اهل دنیا با یک پیش آمد آدم را رها می کنند
اگر هفتاد سال هم به اهل دنیا خدمت کردی اما یک جا مطابق با مزاجشان رفتار نکنی تمام می شود. ولی خدا و پیامبر و امام دقیقا برعکس این قائده هستند. هفتاد سال خلاف و گناه بکنی ولی یک بار بگویی خدایا اشتباه کردم من را ببخش نه تنها هفتاد سال را خط می کشد بلکه می گوید به جای گناهانت ثواب هم می دهم. می شود آدم سراغ این خدا و ائمه نرود؟ امیرالمومنین که می گوید اگر دوستت کافر هم شد ولش نکن می گوییم یا امیرالمومنین ما هم ادعای دوستی با شما را داریم. اگر کافر هم شدیم ما را رها نکن. به این حدیث عمل کن. خدا و اولیای خدا هر کجا بروی رهایت نمی کنند. اما مردم ولت می کنند هر چند تمام عمرت هم به آن ها خدمت کنی.
مستحب است در هر شب ماه رمضان هزار بار سوره قدر «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ» (الدخان: 3). را بخوانیم. از قافله خیر عقب نمانید هر چه قدر نمی توانید بخوانید. در عرب مثلی است که می گوید چیزی که نمی توانی به همه اش برسی به هرچقدرش که برسی غنیمت است. چه کار کنیم که از قافله عقب نمانیم؟ راه اولش این است که آن مقدار که توان داریم انجام بدهیم کوتاهی نکنیم. و آن مقداری که نمی توانیم انجام بدهیم نیت بکنیم. چون نیت مومن ازعملش بهتر است. واقعا دلمان می خواهد دعایی را بخوانیم ولی نتوانستیم نیتش را داشته باشیم. خدا ثوابش را در نامه اعمالمان می نویسد.
هر طور که می توانید سعی کنید با دستگاه امام حسین ارتباطی داشته باشید. خیلی از اولیاء و علماء کارهای خیر زیادی داشتند اما می گفتند دستگاه امام حسین ویژگی دیگری دارد. امام صادق علیه السلام می فرماید: آن هایی که در روز قیامت اهل بهشت وشفاعتند نهصد و نود و نه تا از آن صف ها به شفاعت امام حسین به بهشت وارد می شوند. و همه امام ها و انبیاء و شهداء و اولیاء و بقیه کسانی که اجازه شفاعت دارند آن یک صف را شفاعت می کنند. پیامبر صلی الله... می فرماید: «حُسَينٌ مِنّى وَ انَا مِنْ حُسَينٍ» (جمعی از نویسندگان/ زمينه هاى قيام امام حسين علیه السلام / ج 2/ ص: 179 ). حسین از من و من هم حسینی و جزو حسین هستم. تمام آدم ها از اولین و آخرین در بهشت مهمان حسین هستند. پیامبر هم در بهشت مهمان امام حسین است. همه پیامبرها و اولیاء و امام ها و شهداء مهمان حسین هستند.
کربلا حاج عباس چاوش در شمال هیئتی داشت و در شب های جمعه سینه می زدند و یاد امام حسین می کردند. سالی یک بار هم پرچم بلند می کرد چاوشی می کرد که هر کس هوس کرب و بلا دارد بیاید. جمع می کرد و به کربلا می رفتند. کربلا پیاده رفتنش لذت دارد. ثواب هر قدمش برابر با یک حج عمره است. این حاج عباس یک سال نتوانست کربلا برود. رفقاء و فامیل جمع شدند مشکلش را حل کردند باز هم پرچم را بلند کرد مردم را جمع کرد و حرکت کردند. غروب روز پنجشنبه نزدیکی های کربلا رسیدند. خسته بودند گفت این جا می خوابیم فردا راه می لفتیم. ولی یک وقت دیدند چراغ های گل دسته امام حسین روشن شد. حاج عباس به یارانش گفت: اگر شب جمعه نبود می خوابیدیم فردا می رفتیم اما شب جمعه است شب مخصوص زیارتی امام حسین است. حدیث داریم که هرکس شب جمعه امام حسین را زیارت کند برات آزادی صادر می شود. دوباره حرکت کردند. این ها را داخل حرم امام حسین علیه السلام برد. نماز و زیارت نامه و روضه علی اکبر را خواندند. بعد مسافرها را به مسافرخانه برد شام خوردند و خوابیدند. صبح دیدند حاج عباس خیلی منقلب است. گفتند: حاجی چرا این قدر منقلب شدی؟ گفت: دیشت خواب خیلی عجیبی دیدم. خواب دیدم یک نفر در کاروان سرا را می زند. دیدم غلامی است. گفت: من غلام امام حسین هستم. از طرف آقا پیام دارم. زوار و مسافرانت را بیدار بکن. امام حسین می خواهد به دیدن شما بیاید. در عالم رویا شما را بیدار کردم. همه مودب نشستید یه وقت دیدیم کاروان سرا روشن شد و آقا ابا عبدالله به دیدنمان آمد. آقا رو کردند به من و فرمودند: حاج عباس من به خاطر چند تا کار آمدم. هر دید و باز دیدی جواب دارد. شما از راه دور آمدید وظیفه داشتم به دیدن شما بیایم. کار دوم من این است که در هیئت شما پیرمردی کفش عزادارهای من را جفت می کند سلام من را به او برسان. بگو من به یاد او هستم. دعاش می کنم. سومین کاری که دارم از شما خواهش می کنم اگر این دفعه شب جمعه به دیدن من آمدید هر روضه ای که می خواهید بخوانید اما از شما خواهش می کنم روضه فرزندم علی اکبر را نخوانید. گفتم: آقا مگر روضه علی اکبر ایرادی دارد؟ فرمود: شب های جمعه مادرم فاطمه مهمان من است. امشب که شما روضه فرزند شهیدم علی اکبر را خواندید آن قدر مادرم زهراء ناله و گریه کرد تا از هوش رفت. طاقت شنیدن روضه علی اکبرم را ندارد. عرض کنیم یا اباعبدالله مادر بزرگوارتان طاقت روضه را ندارد. چه گذشت به دل شما وقتی کنار بدن قطعه قطعه شده علی اکبرتان آمدید. آقا هر چه کرد دلش آرام نگرفت یک وقت دیدند خم شد و صورت به صورت علی گذاشت. «على الدنيا بعدك العفا!» ( عزت الله مولایی/ مع الركب الحسينى/ ج 4/ ص: 355 ). «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».