قسمت بیست و چهارم
اِلهی
وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیَتَهُ فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ
فَناجَیْتَهُ سِرّا وَعَمِلَ لَکَ جَهْرا.
معبودِ
من! مرا در ردیف آنانی قرار ده که چون صدایشان کردی، به تو جوابدهند و لبیک گویند
و چون اندک نظری به آنان افکندی، مدهوش گردند،پس تو با آنها پنهانی، راز گفتی و او
در آشکار، برایت مخلصانه عمل نمود.
نکاتی از این فراز
1.
شوق استجابت دعوت خداوند؛
2.
اشتیاق در برابر تجلی و توجه خدا؛
3.
نجوای سری معشوق با بنده خویش.
«اِلهی واجعَلْنی مِمَّنْ نادَیْتَهُ...».
تمنای
اجابت ندای خداوند
آن
را که جرعه ای از حقیقت نوشانیدند و جانش را به نور هدایت منور ساختند، بااندک
تأملی درمی یابد که رشد واقعی و تکامل او در اجابت امر و نهی پروردگار وندای
خداوندی نهفته است؛ چنانچه خداوند در قرآن کریم می فرماید:
«فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُوءْمِنُوا
بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ؛ پس دعوت مرا اجابت کنند و به من ایمانآورند، باشد که
رشد نموده و به سعادت راه یابند». (بقره: 186)
و
نیز در می یابد که حیات واقعی او در گرو اجابت خواسته خداوند می باشد،همان گونه که
قرآن مجید می فرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ؛ ای کسانی که ایمانآورده
اید، دعوت خدا و رسول را اجابت کنید، تا به حیات و زندگیِ «واقعی» راه یابید».(انفال:
24)
آب
حیات منست، خاک سر کوی دوست
|
گر
دو جهان خرمیست، ما و غم روی دوست
|
داروی
مشتاق چیست، زهر ز دست نگار
|
مرهم
عشاق چیست، زخم ز بازوی دوست
|
سعدی
پروردگارا!
هر آنچه از ما می خواهی و ما را بدان امر می کنی، هم باعث رشدماست و هم موجب حیات
واقعی ما؛ ما را در پیشگاهت، «جان و دل بر کف» و«چشم و گوش بر فرمان» قرار بده!
بندگانیم
جان و دل بر کف
|
چشم
بر حکم و گوش بر فرمان
|
گر
دل صلح داری اینک دل
|
ور
سر جنگ داری اینک جان
|
هاتف
اصفهانی
«وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ...».
مدهوش
جمال خداوندی
آنگاه
که پروردگار، در دل بندگان خاصش تجلی می کند، چون آینه دلشان، صافو بی غبار بوده و
جلوه محبوب را در خود متجلی می سازد، شدت التذاذ ازچشیدن چنین حلاوتی، آنان را
مدهوش کرده و لذت حظ روحانی را به کامشانمی نشاند.
به
کنجِ خلوت پاکان و پارسایان آی
|
نظاره
کن که چه مستی کنند و مدهوشی
|
سعدی
و
به تعبیر حافظ شیرازی:
در
ازل داده ست ما را ساقیِ لعل لبت
|
جرعه
جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
|
آنچه
در این فراز از مناجات، از پروردگار مسئلت شده است، اوجِ التذاذ ازدیدار جمال
معبود می باشد که مدهوشی را در پی خواهد داشت، آن مدهوشی کهبنده را از بار ملالت
آور جسم خاکی و خودخواهی های کسالت بار نفسانی، رهاخواهد ساخت.
آنان
که ز جام عشق مدهوش شدند
|
از
خاطر خویشتن فراموش شدند
|
از
بهر شنیدن، همه تن گوش شدند
|
بستند
لب از حدیث و خاموش شدند
|
نشاط
اصفهانی
«...
فَناجَیْتَهُ سِرّا وَ عَمِلَ لَکَ
جَهْرا».
نجوای سری خدا با بنده
مقصود
از اینکه خداوند با بنده اش در سرّ، نجوا کرده و رازگویی می نماید، همانالهامی
هایی است که بر قلبش می نماید و تجلیاتی است که بر جانش می نشاند.چنین بنده ای که
در باطن، خدایش با او به نجوا می نشیند، نتیجه اش آن خواهد بودکه آن بنده، در
آشکار و نهان، تنها برای معبود قدم بر می دارد و همواره او را مدنظر خویش دارد.
برای
توضیح بیشتر درباره این عبارت یعنی مناجات سری و تجلیات پنهانیاز طرف خداوند، و
آنگاه برای او عمل نمودن و او را در نظر داشتن از طرف بنده،این غزل دلنشین و لطیف
حافظ شیرازی را نقل می کنیم:
دوش
وقت سحر از غصه نجاتم دادند
|
و
اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
|
بی
خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
|
باده
از جام تجلی صفاتم دادند
|
چه
مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
|
آن
شب قدر که این تازه براتم دادند
|
بعد
از این روی من و آینه وصف جمال
|
که
در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
|
من
اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
|
مستحق
بودم و اینها به زکاتم دادند
|
هاتف
آن روز به من مژده این دولت داد
|
که
بدان جور و جفا صبر و ثَباتم دادند
|
این
همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
|
اجر
صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
|
تهیه وتنظیم : رسول
غفارپور