ازدواج، مصدر باب افتعال، و حروف اصلى آن، «ز ـ و ـ ج» است. از نظر لغت «زوج» بهمعناى جفت، (در مقابل فرد[ لسانالعرب، ج6، ص107; الصحاح، ج1، ص320 «زوج».]) عبارت از دو چيز همراه و قرين است; چه مماثل باشند، مانند دو چشم و دو گوش، و چه متضاد،[النهايه، ج2، ص317; مفردات، ص384; التحقيق، ج4، ص314 «زوج».]مانند شب و روز. در مواردى، واژه زوج در معناى فرد، به شرط داشتن قرين، بهكار رفته است.[ لسانالعرب، ج6، ص107; الصحاح، ج1، ص320 «زوج».] بر اين اساس، به هريك از زن و شوهر، زوج و به هر دوى آنها زوجين اطلاق مىكنند; چنانكه در قرآن آمده است: «واَنّه خَلَقَ الزَّوجينِ الذَّكَرَ والأُنثى». (نجم/ 45) بهكار بردن دو واژه زوج و زوجه (مذكّر و مؤنّث)، براى زن صحيح است; ولى قرآن، در مورد زن، همهجا «زوج و ازواج»، به جاى «زوجه و زوجات» بهكار برده است. (بقره/2، 35، 102، 234 و 240 و احزاب/33، 28، 50، 59 و...) راغب مىگويد: از آيه49 ذاريات/51، بهدست مىآيد كه همه چيز در جهان داراى زوج و قرين (ضد يا مثل يا جزء تركيبى) هستند.[ مفردات، ص385 «زوج».] در كتابهاى لغت، كمتر به واژه ازدواج توجّه شده است;[ الصحاح، ج1، ص320 «زوج».] ولى با توجّه بهمعناى زوج، كلمه ازدواج، مفهوم اقتران و اتّحاد دو چيز را در برخواهدداشت.
ازدواج، در عرف و شرع، پيمان زناشويى است و بر اساس آن، براى مرد و زن نسبت به يكديگر، تعهّداتى اخلاقى و حقوقى پديد مىآيد كه سرپيچى (از بسيارى) از آنها، عقوبت و كيفر را در پى خواهد داشت.[تشكيل خانواده در اسلام، ص19; التحقيق، ج12، ص234 «نكح».] ازدواج در هر آيينى، با قوانين و مقرّرات ويژهاى صورت مىگيرد و اسلام به آداب و رسوم ديگر اقوام احترام گذاشته است: لكلِّ قومنكاحٌ.[تهذيبالاحكام، ج8، ص29; الحدائق، ج24، ص330.]
از پيمان زناشويى در قرآن به «نكاح» نيز تعبير شده، و به دو معنا بهكار رفته است: 1.آميزش* جنسى. (بقره/2،230; نساء/4، 6) 2.عقد ازدواج. (نور/24،32) لغويان و مفسّران در تعيين معناى حقيقى و مجازى آن، بر يك نظر نيستند.[ التفسير الكبير، ج10، ص17ـ21.] گروهى معناى حقيقى نكاح را آميزش و كاربرد آن در عقد را مجاز مىدانند.[جواهرالكلام، ج29، ص5; الميزان، ج2، ص202.] متقابلا برخى معناى حقيقى آن را عقد ازدواج قرار دادهاند.[مفردات، ص823 «نكح».] گروهى معتقد به اشتراك لفظى شدهاند،[التفسير الكبير، ج10، ص17ـ21.] و هر گروهى براى خود استدلالهايى دارند; ولى فيّومى مىگويد: عقد و آميزش، هر دو معناى مجازى هستند و معناى حقيقى نكاح در لغت، چسبيدن و به هم پيوستن يا مخلوط شدن است.[المصباح، ص24 «نكح».]
در قرآن، بيش از 80 بار مادّه «زوج» و مشتقّات آن و حدود 23 بار، كلمه «نكاح» و مشتقّاتش بهكار رفته است. ازكلمه «استمتاع» نيز درباره ازدواج، در قرآن بهره گرفته شده است و واژههايى از قبيل طلاق*، ظهار، ايلاء، عدّه، مرئه، بعل،نساء، ذكر وانثى، احصان، صداق، مهريّه، اجر، مَس، تحريم و احلال نيز در دامنه گسترده بحث ازدواج قرارمىگيرند.
ازدواج، سنّت آفرينش:
زوجيّت، قانونى فراگير در ميان همه جانداران و ازجمله گياهان است: «واَنزَل مِنالسَّماءِ ماءً فاَخرَجنا بِه اَزوجًا مِن نَباتشَتّى» (طه/ 53). زوجيّت در حيوان و انسان، پاسخى به غريزه جنسى است كه بهطور طبيعى، براى بقاى نسل در آنها نهاده شده است: «جَعَلَ لَكُم مِن اَنفُسِكُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا...» (شورى/11). انسان در مقابل غريزه جنسى، يكى از سه راه را مىتواند برگزيند: يا از هر طريقى آن را ارضا كند (افراط) يا آن را سركوب كند (تفريط) يا بهصورت متعادل و مشروع در ارضاى آن گام بردارد. راه نخست به نوعى مخالف نظام تكوين و طبيعت است; زيرا در غالب جانوران و پرندگان و حتى حشرات ديده مىشود كه در آميزش به فرد گزينش شدهاى از جنس مخالف بسنده مىكنند و به نوعى تشكيل خانواده مىدهند و جنس نر، از ورود بيگانه به حريم خويش غيرت نشان مىدهد و جنس ماده، سراغ غير جفت خود نمىرود. راه دوم كه مسيحيّت و بودائيان و برخى اقوام در گوشه و كنار جهان پيرو آن هستند و با عنوان رهبانيّت* و رياضت از آن ياد مىشود، نيز اوّلا با طبيعت انسان و ديگر جانداران مخالف است; زيرا قوّه شهوت* در وجود انسان آفريده شده و بهرهبردارى از لذّات مادّى را هم طبيعت انسانى و هم اديان الهى تجويز مىكنند. ثانياً موجب بروز اختلالات روانى در انسان مىشود. قرآن مىفرمايد: «قُل مَن حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتى اَخرَجَ لِعبادِه والطَّيِّبتِ مِنَالرِّزق = چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان آفريده شده، حرام كرده است؟» (اعراف/،32) و در آيه27 حديد/57 رهبانيّت را بدعت نصارا شمرده است كه حقّ آن را رعايت نكردهاند: «...ورَهبانِيَّةً ابتَدَعوها ما كَتَبنها عَليهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رضونِ اللّهِ فَما رَعَوها حقَّ رِعايَتِها» )حدید27)، و پيامبر با صراحت فرموده است: «لا رهبانيّة فىالاسلام».[النهايه، ج2، ص208; مجمعالبحرين، ج2، ص231; بحارالانوار، ج65، ص317.] يكى از نتايج اين رهبانيّت، تحريم ازدواج براى زنان و مردان تارك دنيا در مسيحيّت بوده است. راه سوم با ازدواج و تشكيل كانون گرم خانواده حاصل مىشود:«واللّه جَعَل لكُم مِن اَنفسِكم اَزوجا...». (نحل/72) خداوند در قلب مرد* و زن*، محبّت* فوق العادهاى افكنده است كه بقاى پيوند ازدواج را تضمين مىكند و وابستگى هر كدام از آن دو به پدر، مادر و ديگر خويشان را، تحتالشعاع قرار مىگيرد: «...وجَعل بَينَكم مَوَدَّةً و رَحمَة...». (روم/21) اين نشان وجود ادراكى فطرى در نهاد انسان است كه قرآن از آن به «ميثاق* غليظ» (نساء/21) تعبير كرده است.[تفسير مراغى، مج2، ج4، ص216.]
اهمّيّت ازدواج در اديان الهى:
انبيا، اطفاى شهوت از راههاى نامشروع، مانند خود ارضايى (استمنا)، زنا و همجنسگرايى، را منع كردهاند. قرآن كريم قوم لوط را كه راه طبيعى ارضاى شهوت (ازدواج) را كنار گذاشته و به همجنسگرايى روى آورده بودند، قومى تجاوزگر: «وتَذَرونَ ما خَلَقَ لَكُم رَبُّكم مِن اَزوجِكُم بَل اَنتُم قَومٌعَادون» (شعرا/166)،[روحالمعانى، مج11، ج19، ص170.] و گروهى مسرف: «اِنَّكم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بل اَنتم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7،81)، خوانده است. در آيات ديگرى، نيز از راههاى نامشروع اطفاى شهوت، با عناوين فاحشه و راه زشت يادشده است. (اسراء/17، 32; نمل/27، 54)
تشكيل خانواده (ازدواج) در اسلام مورد تشويق قرار گرفته و همگان موظف شدهاند مقدّمات آن را براى افراد بىهمسر فراهم كنند; «واَنكِحوا...». (نور/32) اين خطاب عام است و هر نوع كمك مادى و معنوى ازجمله وساطت را دربرمىگيرد. در روايت آمده است: «أفضل الشفاعات أن تشفع بين اثنين فىالنكاح حتى يجمع اللّه بينهما».[ الكافى، ج5، ص331.]قرآن مىفرمايد:«واَنكِحُوا الاَيـمى مِنكُم والصّـلِحينَ مِن عِبادِكُم و اِمائِكُم...». (نساء/3) ايامى در اين آيه، افراد مجرّد و بىهمسر، اعم از زن و مرد هستند. در ادامه مىفرمايد: فقر* و نادارى، نبايد مانع ازدواج آنان شود; زيرا خداوند با فضل خويش، بىنيازكننده انسان است: «اِن يَكونوا فُقَراءَ يُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ...». (نور/ 32)
ازدواج در جاهليّت:
در عصر جاهليّت، ازدواجهاى مختلفى رواج داشته است.[بلوغ الارب، ج2، ص4ـ5.] قرآن به مواردى از نكاحهاى مرسوم جاهليّت* اشاره دارد:
1. نكاح مقت (زناشويى وارث با همسر ميّت); رسم جاهليّت بر اين بود كه زن ميّت، مانند اموال او، به ارث مىرسيد و وارث يا خود، بدون مهر با او ازدواج مىكرد (نكاح مقت) يا او را به ازدواج با شخص ديگرى وامىداشت و مهريّهاش را مالك مىشد يا زن، خود را با پرداخت مبلغى، به وارث بازخريد مىكرد و تا آخر عمر بلاتكليف مىزيست و با مرگ وى اموالش به وارث مىرسيد[روضالجنان، ج5، ص295; التفسيرالكبير، ج10، ص10.]: «...لايَحِلُّ لَكم اَن تَرِثُوا النِّسآءَ كَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعضِ ما ءاتَيتُموهُنّ...». (نساء/ 19) تعبير «مقت» از آيه22 نساء/4 گرفته شده كه در آن، از نكاح با زن* پدر، نهى شده است: «ولا تَنكِحوا ما نَكَحَ ءَاباؤُكُم مِنَالنِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّه كانَ فـحِشَةً و مَقتًا وساءَ سَبيلاً». (نساء22)طبرسى مواردى ازاينگونه نكاح را برشمرده كه پس از اسلام، از پيامبر درباره آن مىپرسيدند. يكى از آن موارد به فرزند ابوقيس* مربوط است كه پس از وفات پدر از نامادرىاش درخواست ازدواج كرد. زن گفت: من تو را فرزند خود مىدانم و براى تو كه از صالحان قوم خويش هستى، اين كار، شايسته نيست در عين حال، اجازهبده از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در اينباره بپرسم. حضرت او را از اين ازدواج بازداشت; سپس اين آيه نازل شد.[مجمعالبيان، ج3، ص4 تفسير قمى، ج1، ص162.]
2. نكاح خدن (زناشويى غير رسمى و پنهانى); اساس اين نكاح بر عقيدهاى جاهلى بود كه برخلاف ارتباط آشكار، ارتباط دوستانه پنهانى را با زن، نيكو مىشمرد.[فتحالبارى، ج9، ص150; فقه السنه، ج2، ص8 نيل الاوطار، ج6، ص300.] قرآن در دو مورد به اينگونه نكاح اشاره كرده است: در نساء/25 آنجا كه شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مىكند، مىفرمايد: «...و لا مُتَّخِذتِ اَخدان...». در اين آيه، ازازدواج با كنيزانى كه بهصورت گرفتن دوست پنهانى مرتكب فحشا مىشوند، منع كرده است. نظير اين تعبير درباره مردان هم آمده است (مائده/5)
3. نكاح بدل (زناشويى بهصورت تعويض همسر); طبرسى، قولى را نقل كرده كه آيه «...ولااَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِن اَزوج...» (احزاب/52) درباره اينگونه ازدواج است كه در جاهليّت وجود داشته و اسلام آن را منسوخ كردهاست.[مجمعالبيان، ج8، ص576.] 4. نكاح استبضاع (زناشويى براى توليدمثل). 5. نكاح رهط (زناشويى دستهجمعى).[جواهرالعقود، ج2، ص3 فقهالسنه، ج2، ص8.] 6. نكاح شغار (ازدواجى كه مهر آن، واگذارى متقابل خواهر يا دختر به طرف مقابلاست). از سوى ديگر در جاهليّت بر زنان مطلّقه يا شوهر مرده، سختگيرى مىشد. قرآن از دخالت در امور آنان هم به شوهر پيشين و هم به خويشان زن هشدار مىدهد. در آيه231 بقره/2 به مردان مىگويد: پس از طلاق يا بهشايستگى نگاهشان بداريد يا به خوبى رهايشان كنيد و آنان را براى زيان رساندن معطّل نگذاريد تا حقوقشان ضايع شود. ازطرف ديگر، به خويشان زن هم هشدار مىدهد كه آنان را از ازدواج با شوهران پيشين خويش منع نكنيد (بقره/232)، و به بازماندگان ميّت هشدار مىدهد كه از سختگيرى بر زنان شوهر مرده بپرهيزيد و بگذاريد آينده زندگىشان را خودشان مشخّصكنند: «فَاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاجُناحَ عَليكُم فِيمافَعَلنَ فِى اَنفُسِهِنّ بِالمَعروفِ...». (بقره/234)
در ذيل آيات 20ـ21 نساء/4 نقل شده كه وقتى شخصى از همسرش سير مىشد و به ازدواج با ديگرى تمايل مىيافت، براى جبران مهريّهاى كه پرداخت كرده، همسر خويش را به اعمال منافىِ عفّت متّهم مىكرد و بر او سخت مىگرفت تا حاضر شود، مهر را بازپس دهد و شوهر، آن را براى ازدواج با زنى ديگر صرف كند.[ الكشاف، ج1، ص491.]قرآن، با شگفتى مىگويد: چگونه مهريّه را بازپس مىگيريد و براى اين كار به تهمت و گناه آشكار متوسّل مىشويد درحالىكه شما با يكديگر مدّتى زندگى كرده و انس گرفتهايد و از اين گذشته، آنها [هنگام ازدواج ]از شما پيمان محكمى گرفتهبودند: «واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَكانَ زَوج وءَاتَيتُم اِحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شيــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبينا * و كَيفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضى بَعضُكُم اِلى بَعض واَخَذنَ مِنكُم ميثـقـًا غَليظا».(نساء /20) عادت ديگر جاهليّت اينبود كه دختران يتيم* و ثروت آنان را تحت تصرّف خويش درمىآوردند. اگر زيبا بودند با آنان ازدواج مىكردند و از مال و جمال آنان بهره مىبردند و اگر زشت بودند، نمىگذاشتند ديگرى با آنان ازدواج كند; او را در مضيقه قرار مىدادند و اموال او را تصرّف مىكردند.[الميزان، ج5، ص98.] اين ظلم آن قدر بزرگ و با اهمّيّت است كه وقتى از پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله)درباره حقوق و احكام زنان پرسيده مىشود، پيامبر منتظر وحى مىماند و خدا در خصوص حقوق دختران يتيم پاسخ مىدهد: «ويَستَفتونَكَ فِىالنِّساءِ قُلِاللّهُ يُفتيكُم فيهِنَّ و ما يُتلى عَلَيكُم فِىالكِتبِ فِى يَتمَى النِّساءِ الّـتِى لا تُؤتونَهُنَّ ماكُتِبَ لَهُنَّ و تَرغَبونَ اَن تَنكِحوهُنَّ...». (نساء/127)
در جاهليّت، ازدواج با مطلّقه پسر خوانده مذموم بود و اسلام از آن جهت كه پسرخوانده را پسر نمىداند، اين حكم را منسوخ كرد و مطلّقه زيدبن* حارثه كه پسر خوانده رسولالله بود به دستور خداوند به همسرى پيامبر درآمد: «فَلَمّا قَضى زَيدٌ مِنها و طَرًا زَوَّجنكَها». قرآن، هدف ازدواج پيامبر با زينب* بنت جحش را شكستن سنّت جاهلى مىداند: «... لِكَى لا يَكونَ عَلَى المُؤمِنينَ حَرَجٌ فى اَزوجِ اَدعيائِهِم». (احزاب/37 گونه برخورد قرآن با سنّت جاهلى از قاطعيّتى كه در اين آيه وجود دارد، استفادهمىشود; زيرا اوّلا به «زوّجنكها» تعبير كرده تا نشان دهد اين تصميم الهى بوده است، بدين سبب زينب بر ديگر همسران پيامبر مباهاتمىكرد كه خداوند او را از آسمان به همسرى پيامبر درآورده است; ثانياً در آخر مىفرمايد: «وكانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولاً» ; يعنى اين كار بايد بشود و امر الهى انجام شدنى است.[نمونه، ج17، ص322.]
اقسام ازدواج:
در كتابهاى فقيهان پيشين، نكاح به 3 قسم تقسيم شده است:[سلسلة الينابيعالفقهيه، ج18، ص32 «المقنعه»، ج19، ص379 «السرائر»، 467 «شرائع» و 527 «المختصر».] 1.نكاح دائم; 2. نكاح منقطع يا موقّت (متعه); 3.ملك يمين. مؤيّد نظر فقيهان، روايتى است كه در آن نكاح بر 3گونه دانسته شده است: نكاح به ميراث (ازدواج دائم)، نكاح بدون ميراث (متعه)، و نكاح به ملك يمين[ تهذيب الاحكام، ج7، ص287ـ288.] كه قرآن به دو قسم آن در اين آيه اشاره دارد: «والَّذينَ هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * اِلاّ على اَزوجِهِم اَو ما مَلَكَت اَيمـنُهُم...». (مؤمنون/5; معارج/29 و30) نكاح دائم و موقّت، هر دو ازدواج و در بسيارى از احكام مشتركند; بدين سبب به زن و مرد در متعه نيز زوج و زوجه مىگويند. (=>ازدواج موقّت)
ملك يمين به دو گونه ترسيم مىشود: گاه انسان مالك عين كنيز است. در اين صورت، آميزش مالك با كنيز جايز است، مگر آن كه به ازدواج شخص ديگرى درآمده باشد.[سلسله الينابيع الفقهيه، ج19، ص540 «المختصر».] و گاه، انسان مالك منفعت كنيز است، درصورتى كه مالك، آن را به شخص ديگرى مباح كند كه در اصطلاح به آن تحليل گويند و هر دو فرض مذكور، در ملك يمين قرار دارد. اغلب، تحليل را تمليك منفعت دانستهاند; ولى برخى، آن را نيز نوعى از عقد بهشمار آوردهاند.(سلسلة الينابيعالفقهيه، ج18، ص332 «اصباحالشيعه».)
حكم ازدواج در اسلام:
اهل ظاهر (آنان كه به ظاهر قرآن عمل مىكنند[لغت نامه، ج3، ص3153.] و تأويل در آن را نمىپذيرند)، ازدواج را واجب مىدانند[المبسوط، ج4، ص193.]و براى اثبات مدّعاى خويش، به آيات ذيل استدلال مىكنند: «... فَانكِحوا ما طابَ لَكُم مِنَالنِّساءِ» (نساء/3)، «...فَانكِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...» (نساء/25)، «واَنكِحوا الاَيـمى مِنكُم والصّــلِحينَ مِن عِبادِكُم واِمائِكُم...» (نور/32) مىگويند: اين آيات، فرمان به ازدواج مىدهند و امر، ظاهر در وجوب است; ولى بيشتر عالمان شيعه و سنّى، ازدواج را مستحب دانسته[كنزالعرفان، ج2، ص136 المبسوط، ج4، ص193.] و ظهور آيات را در وجوب نپذيرفتهاند; زيرا اوّلاً در آيه25 نساء، براى كسانىكه توانايى ازدواج با زنان آزاد را ندارند، سفارش كرده كه با زنان پاكدامن از بردگان ازدواج كنند;[مسالك الافهام، ج3، ص174.] ولى در عين حال فرموده: خوددارى از ازدواج با كنيزان، بهتر است: «...واَن تَصبِروا خَيرٌ لَكُم...». ثانياً در بين صحابه، كسانى بودند كه تا آخر عمر ازدواج نكردند و رسولاللّه آنها را از اين كار برحذر نداشت.[المبسوط، ج4، ص193.] ثالثاً اگر ازدواج واجب مىبود، خداوند در قرآن، مسلمانان را ميان ازدواج يا استفاده از ملك يمين مخيّر نمىكرد: «فَانكِحوا ما طابَ لَكُم ... فَاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا فَوحِدةً اَو ما مَلَكَت اَيمنُكُم...». (نساء/3) درصورتى كه استفاده از كنيز، حتّى به نظر اهل ظاهر، مباح است و تخيير ميان واجب و مباح معنا ندارد.[كنز العرفان،ج 2، ص136.] قول سوم، از شيخ طوسى و شافعى است. آنان گفتهاند: براى كسانىكه بتوانند بىهيچ دغدغهاى، در راه عبادت خداوند گام بردارند و نفس آنها قوى و صبور است، عزلت (ترك ازدواج) بهتر است; ولى براى ديگران، ازدواج مستحب است.[كنزالعرفان، ج2،ص 136 المبسوط، ج4، ص193.] آنان به آيه39 آلعمران استدلال مىكنند كه خداوند، حضرت يحيى*(عليه السلام)را مىستايد:«...وسَيِّدًا و حَصورًا و نَبيًّا مِنالصّـلحين». «حصور» به كسى مىگويند كه ازدواج را ترك كرده است.[مجمعالبيان، ج2، ص742.] در پاسخ گفتهاند: براى لفظ «حصور» معانى ديگرى نيز ذكر شده، از قبيل كسى كه كار بيهوده نمىكند يا آن كه نفس خويش را از شهوت بازمىدارد.[مجمعالبيان، ج2، ص742.]گذشته از اين، فضيلت تجرّد و عزلت براى حضرت يحيى(عليه السلام)، براساس شرايع پيشين، براى پيروان شريعت اسلام حجت نيست; بهويژه كه پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله) با آن كه نفسى قوى داشت و در عبادت پروردگار از همه ممتازتر بود، همسران متعدّدى اختيار كرد. حضرت، گروهى از اصحاب ازجمله عثمان*بن مظعون را كه آميزش با همسر خويش را ترك كرده بود، نكوهش كرد كه: چه شده گروهى بر خود سخت مىگيرند و از زنان كه خدا حلال كرده، مىپرهيزند. سپس آيه نازلشد كه: «يـاَيُّها الَّذين ءَامَنوا لاتُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُم و لاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدين». (مائده87 ) آنان گفتند: ما بر عزلت، سوگند يادكردهايم و خدا فرمود: «لايُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فى اَيمـنِكُم و لـكِن يُؤاخِذُكُم بِما عَقَّدتُمُ الاَيمـنَ...» (مائده/89)، و بدين ترتيب، اين نوع سوگند، بيهوده تلقّى شد.[وسائل الشيعه، ج20، ص21 جامع احاديث الشيعه، ج25، ص53.] در روايات، با تعبيرهاى گوناگونى به ازدواج ترغيب شده است; ازجمله، ازدواج بزرگترين نعمت و فايده پس از نعمت اسلام[الكافى، ج5 ص327 تهذيبالاحكام، ج7، ص287.]، سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)،[الكافى، ج5، ص329.] حافظ نصف يا دو سوم از دين،[ الكافى، ج5، ص329.] خير دنيا و آخرت[همان، ص327.] و زياد كننده رزق،[همان، ص330.] شمرده شده است. از سوى ديگر، مجرّد زيستن (عزوبت) نكوهش شده، و پستترين مردگان مسلمانان را كسانى شمردهاند كه در حال تجرّدبميرند.(لكافى، ج5، ص329 تهذيبالاحكام، ج7، ص286.)
ازدواج گاهى بر اثر عوارض جانبى، حرام، واجب، مكروه يا مباح مىشود و اين، با استحباب ذاتى ازدواج منافات ندارد; مثلا درصورت خوف وقوع در حرام يا ضرر، ازدواج، واجب مىشود و باداشتن چهار زن دائم، ازدواج دائم ديگر حراماست، با انتفاى شهوت مكروه، و با وجود دومصلحت مساوى در فعل و ترك، مباح است.(جواهر الكلام، ج29، ص33.)
مقدّمات ازدواج:
چون تداوم نسل انسان بر ازدواج مبتنى است، اسلام به مقدّمات و زمينههاى گوناگونى از آن، توجّه كرده است.
الف. نگاه به همسر آينده:
نگاه به زنى كه انسان قصد ازدواج با او را دارد، به اجماع فريقين جايز است[همان، ص63.] تا با بصيرت كامل، همسر خود را برگزيند; البتّه در محدوده مجاز نگاه، و لزوم رضايت دختر، اختلاف است.[ مستمسك العروه، ج14، ص12ـ16.] برخى «...ولَو اَعجَبَكَ حُسنُهُنَّ...» (احزاب/52) را دليل بر اين حكم دانستهاند;[تفسيرقرطبى، ج14، ص142 تفسيرمراغى، مج8، ج22، ص26.] زيرا در اين آيه، خداوند به پيامبر اعلام مىدارد: پس از اين، ازدواج يا تبديل همسرانت به همسران ديگر، بر تو حلال نيست; هرچند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود و اعجاب بدون نگاه حاصل نمىشود. مىتوان از كلمه «هتين» در كلام شعيب(عليه السلام)«اُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـاتَين» (قصص/27) استفاده كرد كه وى دختران خويش را به موسى با اشاره نشان داد و دختران نيز آنجا حاضر بودند; ولى گويا استفاده جواز نگاه از اين آيات مشكلاست. زيرا اعجاب با نگاه غير عمدى نيز حاصل مىشود.
ب. خواستگارى:
خواستگارى، پيشنهاد براى تشكيل خانواده[حقوق زن در دوران ازدواج چيست؟، ص11.] و از مستحبّات است[جامعالمقاصد، ج12، ص46] و بهطور معمول از سوى مرد يا خانواده او صورت مىگيرد. از برخى آيات استفاده مىشود كه خواستگارى از هر زنى، تحت هر شرايطى، روا نيست: «ولا جُناحَ علَيكُم فيما عَرَّضتُم بِه مِن خِطبَةِ النِّسآء». (بقره/235) قدر مسلّم از اين آيه، جواز خواستگارى با كنايه، از زنى است كه در عدّه وفات باشد; زيرا آيه پيشين، درباره زنان شوهر مرده است; ولى گروهى آن را شامل هر زنى كه در عدّه طلاق بائن باشد نيز دانستهاند.[ الحدائق، ج24، ص91.] اسلام، دستور حساب شدهاى، درباره خواستگارى اينگونه زنان داده كه همه جوانب در آن مراعات شده است. از طرفى، بهطور طبيعى، زن با فوت شوهر يا جدا شدن از او، درباره آينده خويش دغدغه دارد و از طرفى بايد حريم زوجيّت پيشين نيز حفظ شود; بدين سبب از خواستگارىِ صريح يا ملاقات و وعده پنهانى با آنان، نهى شده است: «...ولـكن لا تُواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفًا...» قول معروف، به خواستگارى با رمز و كنايه تفسير شده است;[التبيان، ج2، ص267.] البتّه اگر انسان در دل، به ازدواج با اينگونه زنان تصميم داشته باشد، اين تصميم، همانند اظهار با كنايه، جايز است: «...اَو اَكنَنتُم فى اَنفُسِكُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّكُم سَتَذكُرونَهنَّ...». (بقره/235) موارد ديگر خواستگارى كه با توجّه به آيات قرآن، مورد نظر فقيهان قرار گرفته است، عبارتاند از: خواستگارى صريح يا غير صريح از زن شوهردار يا زنى كه در عدّه طلاق رجعى به سر مىبرد، و خواستگارى صريحِ مرد از زنى كه او را سه بار طلاق داده يا در عدّه* وفات به سر مىبرد جايز نيست.[جواهرالكلام، ج30، ص119ـ120.]خواستگارى مرد از زنى كه او را 9 بار طلاق داده، حتّى با رمز و كنايه، ممنوع است; زيرا آن زن بر او حرام هميشگى است; ولى براى غير شوهر، در زمان عدّه، فقط بهصورت كنايه، جايز است.[الحدائق، ج24، ص90ـ91.] نمونههايى از خواستگارىِ كنايى كه آيه بدان اشاره دارد، درروايات و كتابهاى فقهى ذكر شده است.(الحدائق، ج24، ص92 نورالثقلين، ج1، ص232.)
خواستگارى، معمولا از سوى مرد يا خانواده او انجام مىپذيرد و زن به اين كار اقدام نمىكند; چنانكه در آيه235 بقره، خواستگارى به مردان نسبت داده شده است. اين بدان جهت است كه پاسخ رد شنيدن زن از مرد، به نوعى شكست عاطفى در زندگى زن است كه اثر آن هنگام تشكيل خانواده و اداره آن و نيز در تربيت فرزندان ظاهر مىشود; درحالىكه خواستگارى از سوى مرد، و شنيدن پاسخ ردّ شكست در زندگى بهشمار نمىرود; بنابراين اگر در موردى، زن و خانواده او با قاطعيّت بدانند كه از مرد پاسخ رد نخواهند شنيد، خواستگارى آنها امرى معقول و روا خواهد بود.[تشكيل خانواده در اسلام، ص131.] از داستان حضرت شعيب* و موسى(عليهما السلام)در قرآن استفاده مىشود كه خواستگارى ازطرف خانواده دختر نيز صورت مىپذيرد. طبق آيه27 قصص، حضرت شعيب به موسى(عليه السلام)پيشنهاد ازدواج با يكى از دخترانش را در مقابل 8 يا 10 سال كار مىدهد: «اِنّى أُريدُ اَن اُنكِحَكَ اِحدَى ابنَتَىَّ هـتَين...».
برخى، از آيه «اِنّ اَكرَمَكُم عِنداللّهِ اَتقـكُم» (حجرات/13) استفاده كردهاند كه اگر شخص شايستهاى توان تأمين نفقه را دارد و از دخترى خواستگارى كرد، اجابت خواسته او واجب است. كنزالعرفان مىنويسد: استفاده اين مطلب، از آيه، مشكل است، مگر با كمك روايت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كه فرمود: دخترانتان همانند ميوه هستند كه اگر هنگام رسيدن چيده نشود، فاسد مىگرد.[الكافى، ج5، ص337.] جاى ديگر فرمود: دخترانتان را به ازدواج كسانى درآوريد كه از نظر ايمانى به آنان اطمينان داريد: «إذا جائكم مَن ترضون دينه فزوّجوه اِلاّ تَفعَلوهُ تَكُن فِتنَةٌ فِىالاَرضِ و فَسادٌ كَبيرٌ». شايد بتوان از آيه32 نور«واَنكِحُوا الاَيـمى مِنكُم...» نيز بر اين مطلب استدلال كرد; زيرا با اجابت خواستگار، زمينه ازدواج، فراهممىشود.