يغمبر عظيم الشأن اسلام(صلى الله عليه و آله) به برخى از فرصت ها اشاره فرمودند و سفارش مى كنند كه وقتى اين فرصت ها در اختيار شما است، آن ها را غنيمت بدانيد و از آن ها به نفع دنيا و آخرت خود استفاده كنيد. پروردگار دوست دارد كه مردم، دنيا و آخرت آبادى داشته باشند و اجازه نمى دهد كه كسى به خاطر آخرت، دنياى خودش را خراب كند. همچنين اذن نمى دهد كه كسى براى دنيا به آخرتش زيان و لطمه بزند.
اجازه ندادند كه در دنيا، احدى حلال خدا را بر خودش حرام كرده، در امر مادى سخت گيرى كند و رابطه اش را با دنيا قطع كند. حتى اجازه ندادند كه در امر درآمد، كسى خودش را از كسب و كار مشروع بازنشسته كند و به بيكارى پناه ببرد.
كار تا آخر عمر براى هر انسانى محترم شمرده شده و حتى به قدرى در اين زمينه لطافت به خرج داده شده كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله) مى فرمايد:اگر كسى مشغول كار مثبتى است، ايشان مثال به كاشتن نهال مى زنند كه گودالى را كنده، آب آماده كرده، خاك نيز آماده است و مى خواهد نهالى بكارد. كسى مى آيد و مى گويد: چند لحظه ديگر آخرت برپا مى شود و تمام اين نظام به هم مى ريزد، خورشيد خاموش و ماه متلاشى مى شود، ستاره ها فرو مى ريزند، حضرت مى فرمايد: آخرت مى خواهد بپا شود، بشود، ولى اين چند لحظه اى كه از عمر تو باقى مانده، از كار كاشت اين نهال دست برندار؛ چون كار مثبت است. برپايى آخرت براى تو مجوّز تعطيل كار مثبت نيست.
تمام انبيا و اوليا علاقه مند به كار بودند و از بيكارى فرارى بودند. در قرآن مجيد، بنا بر آيات سوره قصص، وقتى موسى(عليه السلام) در اوج جوانى، آن حادثه درگيرى برايش به وجود آمد كه فردى از قوم بنى اسرائيل؛ يعنى از اولاد حضرت يعقوب(عليه السلام) با شخصى از درباريان درگيرى داشت و مظلوم واقع شده بود، موسى بن عمران(عليه السلام) در آن ماجرا دخالت كرد كه منجر به كشته شدن آن شخص دربارى شد. «2» حضرت موسى بن عمران(عليه السلام) چهره معروفى بود؛ چون از زمان شيرخوارگى در دامن فرعون بزرگ شده بود و همه او را فرزند اعلى حضرت مى دانستند.
البته آن زمانى كه در دربار بود، دربارى به معناى مصطلح نبود و در هيچ گناه و ستمى در دربار شركت نداشت. حادثه عجيبى بود كه پروردگار عالم مى خواست نابود كننده فرعون را در دامن خود فرعون بزرگ كند و به تمام ستمكاران بفهماند:شما با اسب ظلم و ستمى كه داريد، بتازيد، ولى من تمام راه ها را به روى شما مى بندم. نمى توانيد از حوزه حكومت من فرار كنيد. «وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَلَا فِى السَّمَآءِ وَ مَا لَكُم مّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىّ وَ لَانَصِيرٍ»[1] هيچ كدام نمى توانيد مرا درمانده كنيد، يا درهايى كه من مى بندم، باز كنيد و برويد.
شما در دايره اى بسته زندگى مى كنيد و راه فرارى براى شما وجود ندارد و من نيز عجله اى ندارم كه شما را در اين دايره بسته گير بياندازم. اسب ظلم و ستم خود را بياندازيد و بتازيد، اگر بيدار شديد و توبه كرديد، اهل نجات هستيد، اما اگر بيدار نشديد و توبه نكرديد، همه طرف بن بست است و راه فرارى وجود ندارد: «و لا يمكن الفرار من حكومتك» [2] اين آيه: «أَلَآ إِنَّهُ بِكُلّ شَىْ ءٍ مُّحِيطُ»[3]يعنى شما دايره وار در محاصره قدرت من هستيد و من بر شما محيط هستم؛ يعنى احاطه كامل دارم.
او مى خواهد قدرتش را نشان دهد كه ما نابود كننده كاخ، ارتش، قدرت و خود فرعون را در دامن فرعون، بزرگ مى كنيم. چشم او كور، بچه را از درون آب بگيرد، عشق فرزند را به دل او و همسرش مى اندازيم، بچه كه گريه مى كند، بيدار شود و او را در آغوش بگيرد و راه ببرد، نوازش كند، بزرگش كند، لباسش و خوراكش را بدهد، تا در آينده با او در بيافتد و او را نابود كند.
جنگ خدا با دشمن خيلى عجيب است. نمرود را مى خواهد نابود كند، به پشه مى گويد: از سوراخ بينى او بالا برو، با شاخك هاى تيز خود، به صورت مته، بينى او را سوراخ كن و به درون مغزش برو و شروع به خوردن آن كن، روابط مغز را كه قطع كنى، لمس، كور و كر مى شود و بعد نيز هلاك مى شود. پشه به امر خدا كار خودش را كرده و همه رشته ها را پاره كرده است. كسى كه در مقابل خدا بخواهد سينه سپر كند، خدا بخواهد او را از پا در بياورد، به سلول خيلى ريز در بدنش كه با چشم مسلح نيز سخت ديده مى شود مى گويد: از اين كوچك بودن بيرون بيا و شروع به تكثير كن، تا وقتى كه بخشى از بدن را رشد بى رويه بدهد، بعد درد شروع مى شود، زير بهترين دستگاه عكس بردارى مى برند، مى گويند: سرطان مثل درخت در او ريشه دوانيده است. بعد او را مى كشد. به كجا مى خواهيد فرار كنيد؟
واقعاً خوشا به حال آن هايى كه با پروردگار، با خاكسارى، تواضع و فروتنى برخورد دارند. به خدا مى گويند: گردن ما از مو باريك تر است. ما نزد دستورهاى تو هيچ وقت سينه خود را سپر نمى كنيم. هر امرى بكنى مى گوييم: چَشم، آن را اطاعت مى كنيم. اجرا كردن اوامر تو سخت نيست، دو ركعت نماز، وضو و غسل و مانند اين ها است كه به نفع خود ما مى باشد.غسلى كه قرآن مى گويد: همه كار آن يك ربع بيشتر نمى شود. اين هايى كه مى خواهند بروند غسل كنند، چوب كبريت برمى دارند و زير ناخن ها را و درون بينى و گوش را مى گردند، اين كارها نادرست است.
غسل، يعنى گرفتن آب به تمام پوست بدن كه مانعى بين پوست و آب وجود نداشته باشد. نه به زير ناخن كار دارند، نه به سوراخ گوش و درون چشم. گفتند: آب را روى سر و گردن بگير، بعد طرف راست، بعد طرف چپ، بعد برو و نماز را بخوان و روزه را بگير.كسانى كه برخلاف اين روش كار مى كنند، مريض هستند و برخلاف قرآن غسل مى كنند. وضو و ساير اعمال نيز همين گونه است، اصلاً سخت نيست. اين ها جزء اسراف كاران قطعى هستند كه قرآن فرموده است: خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد، بلكه نفرت دارد و اين ها به فرموده پروردگار: «إِنَّ الْمُبَذّرِينَ كَانُواْ إِخْوَ نَ الشَّيطِينِ وَ كَانَ الشَّيْطنُ»[4] برادران شياطين هستند.
عبادات اسلامى، عبادات خيلى ساده اى است. اين روزه اى كه به لطف خدا مى گيريد، نه سر شما درد مى گيرد، نه دل شما ضعف مى كند، تازه آزمايش خون هم كه بدهيم، مى بينيم خوب تر نيز شده ايم. پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) در اين زمينه مى فرمايد: «صوموا تصحّوا»[5]
در مشهد و در صحن مسجد گوهرشاد، نماز خيلى شلوغى بود كه امام جماعت آن، مرحوم حاج ميرزا حبيب الله گلپايگانى بود كه از اولياى خدا بود و به مقامات خوبى رسيده بود. اگر كسى درد داشت، كنار جانماز ايشان مى آوردند، ايشان اصلاً مريض را نگاه نمى كرد، همين كه در محراب نشسته بود، دست خود را دراز مى كرد و روى محل درد مى گذاشت، ديگر درد نداشت و او براى هميشه خوب مى شد.
بيشتر متدينين تهران و مشهد به ايشان اقتدا مى كردند. ايشان داخل مسجد كه نماز مى خواند، تا نصف حياط، جمعيت مأمومين مى ايستادند. مردى كه در نماز وسواس داشت، مى خواست به ايشان اقتدا كند، حاج ميرزا حبيب الله تكبيرةالاحرام را گفت، خيلى آرام نماز مى خواند، نماز مغرب ايشان شايد بيست دقيقه طول مى كشيد. چند نفر از تهرانى هاى نيز اقتدا كرده بودند.
همه «الله اكبر» را گفتند، اين مرد وسواسى چند بار گفت: «الله اكبر»، مقدارى فكر مى كرد و مى گفت: نشد.
حاج ميرزا حبيب الله حمد و سوره را خواند و به ركوع رفت، اما او هنوز اقتدا نكرده بود. حاج ميرزا حبيب الله چند بار ذكر ركوع را گفت، اين مرد دفعه چندم گفت: «الله اكبر» و گويا مطمئن شد، به ركوع رفت. آن شخص تهرانى در ركوع گفت:نشد. اين مرد وسواسى از ركوع برخاست و گفت: خدا تو را لعنت كند، اين بار شده بود، تو خرابش كردى. بخش عمده اى از افراد در حياط از خنده، نمازشان به هم خورد. اين چه نمازى است؟ نماز يك تكبيرةالاحرام دارد، نه بيشتر، چون دين گفته است: يك بار «الله اكبر» بگو.
خدا هيچ حلالى را اجازه نداده است تا بر خودمان حرام كنيم و در مقابل، هيچ حرامى را نيز اجازه نداده كه حلال كنيم. حرام خدا تا روز قيامت حرام است. كسى نمى تواند آن را حلال كند.بعضى چيزها هست كه قبلاً مى گفتند حرام است، اما بعد اعلام كردند حلال است؛ چون آن حرام در مدار حلال بوده، ولى ما شناختى به وضع آن نداشتيم. مثلاً اسلام مى گويد: ماهى فلس دار حلال است. هر چه ماهى فلس دار در دريا هست، بگيرند، حلال است. بعد آمدند، اين ماهى هايى كه به نظر صاف مى آيند و حرام مى دانستند، زير ذره بين گذاشتند و ديدند كه داراى فلس هاى كوچك و ريزى است.
عكس گرفتند و نزد مراجع تقليد آوردند، گفتند: اين جزء ماهى هاى فلس دار است، پس حلال شد. اين حلال بوده، نه اينكه حلالش كردند، كسى اين ماهى را حلال نكرده است، بلكه به اشتباه مى گفتند حرام است. هيچ مرجع تقليدى نيامده حرام را حلال و حلال را حرام كند. حلال بوده، اما تشخيص نمى دادند كه حلال است.
رسول خدا(صلى الله عليه و آله) مى خواهند دنياى مردم آباد باشد. فرمودند: از پاكيزه ها بخوريد، بپوشيد، همسرى كه مى خواهيد انتخاب كنيد: «فَانكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مّنَ النّسَآءِ»[6]دخترى پاكيزه، خوب رو، خانواده دار و محترم بگيريد. خانه اى كه مى خواهيد خواستگارى برويد، اهل خانه اهل نشاط باشند، خسته و كسل نباشند كه فرزندانتان را پژمرده مى كند:
-
بذرافشانى مكن در هر زمين شوره زار
صبر كن تا يك زمين لايقى پيدا شود
آباد كردن آخرت نيز به اين است كه انسان عباداتى كه به او تعلق مى گيرد، «چون ممكن است خيلى از عبادات به ما تعلق نگيرد، اگر تعلق نگرفت، ما انجام نمى دهيم و ملزم به آن نيستيم.» عبادات خدا را تا جايى كه تكليف انسان است انجام بدهد و در كنار عبادت، تا امكان دارد، به مردم خدمت كند. به پدر و مادر، همسر، قوم و خويش، مردم، مستحق و مريض خدمت كند، چه عيبى دارد؟ به بيمارستان ها و مريض هاى بى كس و كار سر بزند و مشكل آن ها را حل كند.
يا به مرزها بروند، بگردند، مشكلات آن ها را ببينند، درمانگاه، حمام، مرده شورخانه، زايشگاه، بدون كمك گرفتن از دولت، اين ها را در دورترين نقاط بسازند.يا پرونده زندانى هاى بدهكار را ببينند و در حدى كه مى شود، آن ها را نجات دهند.خدمت به خلق خدا، راه آباد كردن آخرت است.اما فقط نماز بخوانيم و به هيأت بياييم، بعد به خانه برويم و كارى به كار خلق خدا نداشته باشيم، در قيامت يك پايى خواهيم بود و با يك پا نيز نمى شود به بهشت رفت؛ چون يك پاى بهشت رفتن، عبادت خداست و پاى ديگر خدمت به بندگان خدا.به قدرى رواياتِ خدمت به بندگان خدا زياد است كه سعدى اين شعرش را اين گونه بيان كرده است:
-
طريقت بجز خدمت خلق نيست
به تسبيح و سجاده و دلق نيست
در حالى كه شيوه عبادت به جز خدمت به خلق نيز هست، سعدى نمى خواهد بگويد آن پاى ديگر، عبادت نيست، نمى خواهد بگويد: نماز نخوان و روزه نگير، نه، اما به قدرى روايات خدمت به عبادت خدا زياد و قوى است كه سعدى از باب مبالغه اين گونه حصرى به كار برده است.
دومين فرصتى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) در روايات گوشزد كرده اند، فرصت پول دارى و ثروتمند بودن است. خدا راجع به پول در چند جاى قرآن حرف زده است. از سوره بقره تا جزء سى ام. اولين آيه راجع به پول در سوره بقره و آخرين آيه از سوره ماعون است. اما اولين آيه: «ذَ لِكَ الْكِتبُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدًى لّلْمُتَّقِينَ* الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنهُمْ يُنفِقُونَ»[7] تا پول اضافه دارى، آن را با خدا معامله كن.
پول را در بانك گذاشته اى، چه ثوابى دارد؟در سوره توبه مى گويد: تمام اين پول ها را در قيامت گداخته مى كنند و به پشت و رو و پهلوى بخيل به صورت فلز گداخته مى چسبانند و او را در جهنم مى اندازند، و به آن ها مى گويند: «هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأِنفُسِكُمْ فَذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ»[8] اين، همان پول هايى بوده كه در خزينه، گاوصندوق و بانك گذاشتى و خيال مى كردى كه هميشه زنده هستى و از اين پول ها استفاده مى كنى و مى خورى.
پول هايى را كه در راه من ندادى، همه را با تو به جهنم مى فرستم. «يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ»[9]روزى كه تمام پول ها را در آتش جهنم مى گدازم و همه اين فلزهاى گداخته شده را به صورت و پشت و پهلوى آن ها مى چسبانم و مى گويم: تا ابد در جهنم با پول هايتان بمانيد.
اغتنام به قدر توان
فرصت پول و دارايى را غنيمت بدانيد. خيال نكنيد اگر پول ما خيلى كم باشد و بخواهيم در راه خدا بدهيم، باعث شرمندگى است. در روايات افطار ماه رمضان داريم: در ماه مبارك رمضان افطارى بدهيد: «ولو بشقّ تمرة».[10] گر چه به نصف خرما باشد.اگر بيشتر دادى، بيشتر ثواب مى برى. يك تخته فرش، يك قطعه زمين، يك خانه مى توانى بسازى، مدرسه، درمانگاه، بيمارستان، هر چه كه مى توانى.
البته نه اينكه شخص پولدار بگويد: ما از كنار مسجد رد مى شويم، نماز آنان اول افطار است، برويم و يكى يك خرما به آن ها بدهيم تا ثواب افطارى دادن راببريم، در حاليكه دو ميليارد ثروت دارد، پنج سير خرما گرفته و مى خواهد ثواب باعظمت افطارى دادن را ببرد، خدا به او مى گويد: مرا مسخره كرده اى؟ من آن نصف خرما را به كسى كه ندارد بدهد گفتم، نه تو كه اين همه پول دارى. اين انفاق نيست.اگر راست مى گويى، چند ميليون تومان بياور و درون پاكت بگذار، به عالم مسجد بگو: مشكل دار در اين مسجد كيست؟ به آن ها بدهيد تا مشكل او حل شود.
اين انفاق است.و اما آخرين آيه در رابطه با پول: «أَرَءَيْتَ الَّذِى يُكَذّبُ بِالدّينِ* فَذَ لِكَ الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ* وَ لَايَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ»[11]حبيب من! كسى كه دين مرا منكر شده است، ديده اى؟ اگر نديدى، نشانت بدهم. آن كسى كه پول دار است، ولى وقتى يتيمى آمده، او با رنج و عصبانيت يتيم را رد كرده است، او منكر دين است. پول دارد، ولى به از پا افتاده كمك نمى كند. اين آخرين آيه در رابطه با پول در قرآن بود. حالا بين اين آخرين آيه و اولين آيه، خدا مى داند راجع به فرصت مالى، چه قدر آيه در قرآن هست.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
حجة الاسلام انصاریان