حضرت يوسف زندگى اش با دوستان و ياران حقيقى گره خورد و از اين دوستان و ياران كه عالى ترين منابع سود و بركت بودند، بهره كامل را برد. از راه اين دوستان، ساختمان انسانيتى براى او ساخته شد كه كامل و جامع بود و بنابر فرموده قرآن همه خير دنيا و آخرت، براى او طلوع كرد. او ثابت كرد كه ظرفيت انسان اين چنين گسترده است.
اين دوستان واقعى، عبارت اند از انبياى خدا به ويژه، پدر، جد و پدر جد او و نيز منبع درونى عقل او. معلوم است كه وقتى انسان سر اين سفره قرار بگيرد و اين گونه تغذيه شود، يوسف مى شود. بنا نيست كه در عالم، فقط يك يوسف به وجود آيد. از نظر ظاهرى و چهره، همه انسان ها تك نسخه و منحصر به فرد هستند. سر انگشتان دو انسان، با هم مساوى نيستند ولى از نظر شخصيت انسانى مى توانند در عرض هم قرار گيرند و از نظر معنوى مى توانند يوسف شوند. و اگر يوسف نشوند، چه مى شوند؟ يقينا گرگ يوسف مى شوند.
قرآن مجيد، مردم را به دو دسته تقسيم كرده است: مجرم و مسلم ـ و به معناى وسيع آن ـ مؤمن و فاسق، جاهل و عالم تقسيم مى شوند. و اين مطلب را در ضمن آياتى به صورت پرسش مطرح كرده است:
«أَفَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً»
[1]
«هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ»
[2]
«أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالُْمجْرِمِينَ»
[3]
«وَ أَصْحَابُ الَْيمِينِ مَا أَصْحَابُ الَْيمِينِ»
[4]
اگر بگوييد: گروه سومى هم در اين سوره نام برده شده اند:«وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ»[5] پاسخ آن اين است كه ايشان تكامل يافتگان همين اصحاب يمين هستند. هر دو در مدار يك حقيقت قرار دارند. «سابقون» انبياء و ائمه هستند و «اصحاب اليمين» پيروان ايشانند. با ارتباط با ايشان مى توان اصحاب اليمين شد. سرمايه هايى كه به ايشان داده شده است براى انتقال به ديگران است. از خود ايشان چيزى كم نمى شود:
«يَاأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ»
[6]
اى پيامبر! آن چه از سوى پروردگارت[درباره ولايت و رهبرى على بن أبى طالب اميرالمؤمنين(عليه السلام)] بر تو نازل شده است ابلاغ كن.
اى حبيب من! سرمايه ات را به ديگران انتقال بده. انبياء براى انتقال فيوضات ربانى خود آمده اند. كار خداوند براى انتقال فيض، هميشگى است:
«يا دائِمَ الفَضلِ عَلى البَرِيَّه»
اى كه فضل تو بر مخلوقات دائمى است.
اگر زلف كسى با خدا و انبياء و ائمه گره بخورد، اين توان در او هست كه فيوضات ايشان را بگيرد. ايشان و ذات انسان از گرفتن، بخلى ندارند مگر اين كه انسان به خود بخل بورزد و اين فيوضات را از آنان نگيرد. در اين جا اهل خدا گفتارى دارند كه من آن را در تفسيرى نوشته شده در قرن يازدهم ديدم و براى من بسيار اهميت داشت. ايشان فرموده بودند: شما داراى ده عضو هستيد و يك قلب داريد و يك عقل. اين دوازده عضو، دوازده برادر يوسف خانواده وجود شما هستند. عقل، يوسف است؛ چون مكانت او از همه بالاتر است و اعتبار او از همه بيش تر و مقرّب تر به خداوند است. عقل شعاعى از خداوند است. قلب هم بنيامين است. ده عضو ديگر هم، ديگر برادران هستند. روح، يعقوب است و نفس، راحيل است:
«إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ»
[7]
اگر اين عقل، به انبياى خدا پيوند بخورد، چون آن گونه كه موسى بن جعفر(عليه السلام) مى فرمايد:
«إنَّ لِلّهِ عَلى الناسِ حُجَّتَين: حُجَّةٌ ظاهِرةٌ وحُجَّةٌ باطِنَةٌ...»[8]
خداوند دو حجّت براى مردم قرار داده است: حجت ظاهرى و حجت باطنى.
اگر حجّت ظاهرى كه انبياء هستند و حجّت باطنى كه عقل انسان است با يكديگر پيوند بخورند انسان همانند يوسف رشد مى كند و در اين مملكت، اين يوسف، بر تخت عزيزى مصر وجود مى نشيند. يعقوب، راحيل و يازده برادر، با همه وجود به سوى او حركت و تعظيم مى كنند و از انحراف هاى قبلى خود در برابر اين يوسف عذرخواهى مى كنند:
«يَاأَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»
[9]
به يوسف درون مى گويند: به ما صدقه بده. صدقه عقل هم ايمان و معرفت و انگيزه مثبت دادن به قلب است. قلب هم اين ها را به صورت اعمال حسنه به اين يازده برادر مى رساند و همه از سر سفره يوسف تغذيه مى كنند.
اما اگر از اين منابع بريده شوند، ميدان دار اين زندگى شهوت مى شود. يوسف وجود را به چاه مى اندازند. حال آيا اين يوسف هاى به چاه افتاده به كاروان توبه ماه رمضان، محرّم يا ايّام فاطميه و دوستان خوبى برمى خورند؟ همه يوسف ها به كاروان خوب برنمى خورند. ممكن است كاروانى بيايد و رد شود و اين چاه آن قدر عميق باشد كه طناب اين كاروان ها به عمق آن نرسد. آيا ريسمانى قوى تر و مطمئن تر و طولانى تر از قرآن كه از اللّه تا كره زمين كشيده شده است وجود دارد؟ آن چاه چه قدر عميق است كه اين طناب به ته آن نمى رسد؟ خداوند به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد: اين قدر خود را به زحمت نيانداز:
«ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»
[10]
آنان را رها كن تا در باطل گوئى و خرافاتشان بازى كنند.
چه چاهى است كه مى فرمايد:
«أُولَئِكَ فِى ضَلاَلٍ بَعِيدٍ»
[11]
اينان در گمراهى دورى هستند.
اين چاه شهوت، چه قدر عمق دارد كه «حبل اللّه » به آن نمى رسد، ائمه از صراط عبور مى كنند ولى دست پر قدرت آنان به عمق آن چاه نمى رسد. شعله جهنم به اندازه اى است كه مى فرمايد:
«فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ»
[12]
پس آنان را شفاعت شفيعان سودى نمى دهد.
همين دهانه و چاه نفس و شهوت است. يوسفِ وجود انسان را كه عقل است، در چاه شهوت مى اندازند تا در محاق الى الابد برود. حال يا گرگ يوسف، باطن و يا گرگ يوسف، ظاهر مى شود. چه قدر گرگ ها در اين دنيا يوسف دريدند. آنان كه در كربلا، اين انسان ها را قطعه قطعه كردند، انسان بودند؟ در گفتار قمر بنى هاشم هست كه ايشان را در چه مرتبه اى آورده است.
از نظر اسلام نجاسات ده چيز است: بول، غائط، منى، سگ، خوك، كافر، شراب، خون و سگ مى باشد. در روز عاشورا در آن رويارويى بين حق و باطل، قمر بنى هاشم خطاب به نفس خود فرمودند:
«يا نَفْسٌ لا تَخْشِ مِنَ الكُفّارِ»
اى نفس! از كافران هراس به خود راه مده.
بعضى از صفات، انسان را به گرگ تبديل مى كند، رباخوار يك گرگ است. رشوه خوار بى رحم، يك گرگ است و از درد مردم دردش نمى آيد. انسان بى رحم، گرگ است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد:
«الصُورَةُ صُورَةٌ اِنسان وَالقَلْبُ قَلْب حَيوان»
صورت انسانى دارد ولى باطنش حيوانى است.
خدا هم به صراحت در قرآن مى فرمايد:
«أُولئِكَ كَالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»
[13]
آنان مانند حيوان و بلكه پست تر از حيوان اند.
در كتاب «بحار الأنوار» ديدم كه موسى بن جعفر(عليه السلام) مى فرمايد: اين ده برادر، به يعقوب گفتند:
«أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ»
[14]
پدر! اين كودك را با ما بفرست تا در مراتع بازى كند.
يعقوب به ده برادر گفت: دلم مى ترسد كه گرگ او را بخورد. يعقوب مى دانست كه گرگ يوسف را نمى خورد. از كجا مى دانست؟ از خوابى كه يوسف ديده بود. وقتى يوسف خواب خود را براى پدر گفت، يعقوب گفت:«وَ كَذَالِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ»[15]
در آينده، خداوند تو را از ميان انسان ها به عنوان فرد شايسته انتخاب مى كند.
او مى دانست كه گرگ او را نمى خورد. پس چرا فرمود:
«وَ أَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ»
[16]
مى ترسم كه گرگ او را بخورد.
پيامبران كه معصومند. موسى بن جعفر(عليه السلام) مى فرمايد: او كنايه اى سرّى به بچه هايش گوشزد كرد و در دلش اين ده تا برادر را براى يوسف، گرگ مى ديد:
- شنيدم گوسفندى را بزرگىرهانيدى ز دست و چنگ گرگى
- شبانگه كارد بر حلقش بماليدروان گوسفند از وى بناليد
- كه از چنگال گرگم در ربودىشدى خود عاقبت گرگم تو بودى
رباخوار گرگ است. كسى كه به ناموس مردم رحم نمى كند، گرگ است. كسى كه در مسير حل شدن مشكلات، چوب لاى چرخ مى گذارد، گرگ است. كسى كه لوازم آرايش به قيمت ارزان توليد مى كند و زن روستايى آن را مى خرد تا به لب و پوستش بزند براى اين كه براى همسرش جلوه اى كند، اما دچار بيمارى مى شود كه درمان ندارد و از شكل و قيافه مى افتد، اين انسان اگر گرگ نيست، كيست؟ يك آمار بگيريد و ببينيد چه اندازه گرگ داريم. رئيس همه گرگ هاى دنيا هم يك انسان است. جهان در دست گرگ ها است.
يوسف چرا يوسف شد و زليخا چرا زليخا شد؟ زليخا يك گرگ است. تو كه شوهر دارى به چه علت دنبال يك جوان پاك دامن را گرفته اى تا از او كام جويى كنى كه هم به او، هم به انسانيت و هم به شوهرت خيانت شود؟ چون او گرگ است. چرا يوسف را بى جرم با اين همه پاكى و نزاهت نُه سال به زندان انداختى؟ تو گرگى، اگر چه قيافه ات قيافه زن است. با باطن تاريك و آلوده چه جنايت بزرگى را مرتكب شدى:
- اى دريده پوستين يوسفانكى تو برخيزى از اين خواب گران[17]
تو كه مى دانى يوسف پاك دامن است، چرا او را نُه سال به زندان انداختى؟ چون گرگ هستى. هر يك از آيات، اگر به تنهايى بررسى شود، يك دريا معارف دارد و به گستردگى آفرينش مطلب در آن است.
بدترين دوست زليخا و دشمن لجوج او، شهوت بى قيد و آزادى شهوتى است كه يوسف وجود او را به چاهى انداخته است كه دست يوسف هم براى نجات آن به او نمى رسد:
«رَوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ»
[18]
ولى او در برابر خواست من به شدت خوددارى كرد.
اين جمله، از قرآن است. من فقط لذت بدن و شهوت را مى خواهم. اگر زلف زندگى به اين دشمنان گره بخورد، اين بلاها بر سر انسانيت مى آيد.
انبياء دشمنان را رده بندى كرده اند: گروهى دشمنان انسى هستند. اينان قلم به دست دارند، هنرپيشه دارند، هنرآموز دارند و قيافه پر جاذبه دارند. گروهى هم شيطانى اند. قرآن مى فرمايد:
«وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ»
[19]
و زراعت و نسل را نابود كند.
نمى گذارند نسل مثل يوسف شود. بايد همه گرگ شوند. اين خواست شيطان است و پيرو شيطان در قيامت جز حسرت نصيبش نخواهد شد.
«وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ»
[20]
و روزى كه ستمكار، دو دست خود را[از شدت اندوه و حسرت به داندان]مى گزد.
در قيامت، ده انگشت خود را با تيزى جلو دهانش مى جود:
«يَقُولُ يَالَيْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً»
اى كاش راه پيامبر را انتخاب كرده بودم.
«يَاوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً»
[21]
كاش دشمن را دوست نمى گرفتم. او رابطه من را با قرآن قطع كرد. اين شيطان، مرا خوار كرد.
بنابر اين، در انتخاب دوست هوشيار و مراقب باشيد. خداوند در سوره تغابن مى فرمايد:
«إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلاَدِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ»
[22]
برخى از همسران و اولاد شما دشمن شما هستند.
چگونه زن، دشمن انسان است؟ از اين طريق كه انسان را به اسراف و تبذير تشويق مى كند كه اگر با من هماهنگ نباشى با تو قهر مى كنم. اين دشمن شما است. به او گوش ندهيد و دل شما نسوزد. اما دشمن ترين دشمنان،«اَعدى عَدوُكَ نَفسَكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيكَ»[23]، نفس آزاد است. هر چه گناه به نفس مى دهى، معده اش بزرگ تر مى شود. دهان گرگ ها براى ربودن پاكى شما باز است. در مدرسه، پارك ها، اداره و هواپيماها پر از گرگ است. دل امام زمان(عليه السلام) به شما خوش است. انسان از جمال و سيرت يوسف خوشش مى آيد. كارى كنيد كه اگر شما را ديد، لذت ببرد و خوشحال شود. شما يوسف هستيد. قرآن و پيامبران، شما را يوسف مى بينند. ايران پر از يوسف است. خوشحالى او چه پشتوانه اى است براى شما!
حجة الإسلام والمسلمین انصاريان