علم، نورانيتي است كه خداي متعال به بنده اش، براي بندگي كردن عطا کرده است. اگر كسي بندگي مي كند، به واسطه انوار و معارفي است كه خداي متعال، به قلب او بخشیده است.
اصل این علوم و حقايقي كه اسرار عبادت و بندگي هستند، به وجود مقدس نبي اكرم (ص) اهل بيت عصمت و طهارت (ع) عطا شده كه بنده خدا هستند و از انوار معارف آن ها، معصومین است. حتي اگر ملائكه مقرب نیز خدا را عبادت كنند، عبادت آن ها از انوار معرفت و علوم نبي اكرم (ص) است كه به آنان عنايت شده است. آن ها به واسطه این انوار، خدا را عبادت می کنند.
انوار الهي و چراغ داني كه همه انوار معارف و حقايق در او برافروخته شده، قلب مقدس نبي اكرم (ص) است كه در روايات ما اين مشكات به اين قلب نوراني تفسير شده است. هم چنین منظور از چراغي كه در اوست، معارف و حقيقت نبوت كامله اي است كه به حضرت عنايت شده است. بنابراين، همگی بايد معارف را از اين آستان رفيع دريافت كنند.
معارف به ميزان تحمل و ظرفيتي كه انسان ها دارند، به آن ها عطا مي شود. این مقدار، تنها مرتبه اي از معارفي است كه به اولياي معصوم عطا شده، چرا که مراتب اعلای آن مختص به آن هاست و هيچ كس توان تحمل و درك آن مراتب را ندارد. در روايات، اين مطلب با تعابير مختلف بيان شده است. از جمله این که فرمودند: علم ما سنگين است و كسي نمي تواند بر اين علم مجهز و مسلط شود. [1]
در روایت می خوانیم:«لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ».[2] این مرتبه از معارف را هيچ کدام از پيغمبران و انسان های كامل و ملك مقرب نمي توانند تحمل كنند، چون مربوط به ماست و تكاليفش هم به ما مربوط است. به عبارت دیگر، اسرار و معارف آن مقام و منزلت، به شخص ديگري عطا، و در عین حال تكليفش هم از آن ها خواسته نمي شود، مگر معصومین که آن تكليف و بندگي، شأن آن هاست و مابقي، دارای مراتب دون هستند.
مراتب نازل اين علم را انبيای مرسل و الهي و مؤمنين و عباد ممتحن و ملائكه الهي تحمل مي كنند، چرا كه ایشان می توانند حامل اين ولايت باشند، پس آنان حمل کننده ولايت و علوم و معارف رباني ای هستند كه از معصومين (ع) نازل و جاري مي شود.
در روایتی دیگر حضرت فرمودند: کسی اين معارف را تحمل نمي كند، مگر كسي كه ما بخواهيم. پرسیده شد: اگر ملك مقرب، نبي مرسل، عبد ممتحن، بنده مؤمن، تحمل نمي كند، پس چه كسي می تواند تحمل كند؟ حضرت فرمود: به هر كسي كه بخواهيم، بخشي از اين معارف را عطا مي كنيم.
يكي از معاني ای كه براي تحمل معارف آمده، اين است كه قلب انسان و سينه اش گشاده باشد. وقتی انسان شرح صدر داشته باشد و بتواند تسليم اين معارف شود و به اين معارف دست یابد و آن ها را تصديق كند و بپذيرد و انكار نكند، آرام آرام، فهم معارف، حاصل و اين انوار، جذب او و قلبش می شود. در نتیجه، به حقايق دست می یابد. اين يك معناي تحمل است كه در روايات، درباره آن سخن به میان آمده است. بر این اساس، تحمل معارف و اسرار، يعني داشتن شرح صدری که بتواند اين انوار را بپذيرد و اين انوار وارد قلب شود.
در روايات داریم که شرح صدر، از عنايت هاي خداي متعال است كه مقدماتی را مي طلبد. يك مقدمه اش، تحمل و استقامت در مسير ولايت اولياي معصوم است که در ذيل اين آيه شريفه، اين روايت مكرر خوانده شده كه خداي متعال مي فرمايد:«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّريقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً».[3] اگر اين ها بر آن راهي كه بايد استقامت كنند ـ كه طريقه خداي متعال است ـ ايستادگي مي كردند و از اين طريق، تخلف نمي كردند، ما آن ها را با آب گوارا سيراب مي كرديم.
در بعضي روايات هم فرمودند: اگر آن جايي كه بنا بود ما سرشت انسان ها را بسازيم و شكل دهيم، آن ها در مسير ولايت استقامت و تحمل مي كردند و ما گِل شان را با آب فرات ـ با تعبيري با آب ولايت ـ عجين مي كرديم، يعني اگر قبل از اين دنيا، اهل استقامت بودند و پاي عهد ولايت مي ايستادند، ما همان جا سرشت آن ها را سرشتی نوراني و پاك قرار مي داديم و با آب فرات، سرشتشان را عجين مي كرديم تا انوار ولايت در وجود آن ها جاري شود.
در روايات ديگر، اين آيه نوراني را به عالم دنيا تفسير کردند و فرمودند که مقصود از طريقه، ولايت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين (ع) است و منظور از استقامت، اين است که اگر ايستادگي مي كردند و اوامر و نواهي ای را مي پذيرفتند كه از ناحيه اميرالمؤمنين و ائمه معصومين (ع) صادر شده بود، ما آن ها را با آب گوارا سيراب مي كرديم.
هم چنین فرمودند: اين آب گوارا، همان حقيقت ايمان است كه بر قلب آن ها نازل كرديم:«لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِيمَانَ».[4] یعنی قلبشان را مشروب و از ايمان سيراب مي كرديم. در روايت نوراني ديگري، گفته شده که آن ها را از حقيقت علم برخوردار مي ساختیم. هم چنین مي فرمايد: «كَيْ يَتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع».[5] به آن ها علومي را عنایت می کردیم كه از آستان رفيع امام نازل مي شود.
بنابراين، این يكي از قدم هايي است که باید براي برخورداري از علم و نورانيت برداشت، چرا که پدیدآورنده تحمل علم در انسان می شود تا انسان بتواند حامل علم شود که همان استقامت در راه امر و نواهي ائمه (ع) است.
به همین دلیل يكي از معاني بلند توسل اين است كه هر كجا دستوري از آن هاست، انسان به اين دستور متمسك و از این طريق، به آن ها متوسل شود. همان طور که وقتی كسي براي خودش استاد مي گيرد ـ به خصوص آن هايي كه خدا برايشان استاد رباني مي رساند ـ و او به دستورات استاد عمل مي كند. اين دستور طريق توسل به آن استاد است. از این رو، عمل به دستورات معصومين، اوامر و نواهي شان، بهترين طريق توسل به آن هاست. به عبارت دیگر، هر كجا گفتند كاري انجام ندهيد، به عنوان اين كه فرمان آن هاست، باید پذیرفت، چرا که دستور خداست.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني».[6] نشانه محبت نسبت به خداي متعال، تبعيت از خداست. اگر انسان به اين دستورها عمل كند و با سختي هاي تكاليف هم کنار بیاید و بايستد و بيشتر به تكاليف الهی عمل كند، به رموز تكاليف پی مي برد و ظرف وجودی اش آماده مي شود تا انوار علوم در قلبش جاري شود و از ائمه (ع) علوم را بياموزد.
البته گاهي اين عمل ها با واسطه است و گاهي نیز به مرحله ای مي رسد كه علوم بي واسطه در قلبش جاري مي شود.
ائمه (ع) اصحابي داشتند كه جزو خواص بودند و اين علوم و اسرار را متناسب با ظرفیت شان به آن ها مي گفتند. اين افراد هم در اصحاب ائمه و هم در بین علما وجود داشتند.
درباره احوالات مرحوم سيد حيدر آملي ـ که از علماي بزرگ هم دوره مرحوم علامه حلي و شاگردشان فخرالمحققين بودند و در علوم نقلي از فخرالمحققين استفاده مي كردند و هر دو نیز از شاگردان مرحوم علامه حلّي پدر بزرگوار فخرالمحققين بودند ـ نقل شده که در كتاب جامع الاسرارشان فرمودند: اگر همه صفحات آسمان ها كاغذ شود، همه درخت ها قلم شود، همه درياها مركب شود و همه جن و انس نويسنده، نمی توانند یک صدم معارفي كه خداي متعال به من عطا كرده را بنویسند.
خداوند متعال می فرمایند:«فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ».[7] هيچ كس نمي داند ما چه چشمه هايي از نور را براي مؤمنين خاص خودمان پنهان كرديم. این مضمون، یادآور این حديث نوراني قدسي است:«أَعْدَدْتُ لِعِبَادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ».[8] خدا براي بندگان صالحش، چيزي را مخفي كرده كه گوشي نشنيده است. خدا ذخايري دارد که چشمي نديده و قلبي به آن پی نبرده است.
مرحوم فخرالمحققين كه از علماي بزرگ شيعه هستند، درباره مرحوم سيد حيدر آملي که هم دوره ايشان بودند، مي گويند: زين العابدين ثاني، خیلی عبادت مي كردند. اگر همه درخت ها، قلم و درياها مركب شود و صفحات آسمان، ورق و جن و انس هم نويسنده، يك صدم از معارف رباني و انوار علوم و حقايقی را که به من عطا شده، نمي توانند بنويسند.
از آثار ايشان مشهود است كه همه آثارشان، بر محور ولايت است و هر چه دارد ـ به تعبير خودش ـ از طريق ولايت اولياي معصوم است، چرا که علم، چشمه جوشان است. کسانی كه به اين چشمه رسيدند، آن قدر مي نوشيدند كه «لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً يَعْنِي لَأَمْدَدْنَاهُمْ عِلْماً كَيْ يَتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ ع».[9]
اين گونه نبوده كه براي تعليم آن ها، كلمه به كلمه به آن ها تعلیم دهند، بلکه يك كلمه مي گفتند که با اين يك كلمه، دنيایی از معارف به ایشان منتقل مي شد.
مرحوم حاجی نوری، درباره احوالات ايشان مي فرمايد: در سال 1186، بيماري طاعون در عراق فراگير شد. به طوری كه شهرهاي مقدس را هم فرا گرفت. مردم، شهر را ترك كردند و كسي در نجف نماند. فقط من ماندم. وقتي در صحن اصلي مي نشستم، هيچ كس نبود. تنها من بودم و يك روحاني ديگر از ايران که در نجف مانده بوديم. روزی كه از كوچه هاي شهر می گذشتم، با شخصيت جليل القدري روبه رو شدم كه آن زمان، او را در شهر ندیده بودم. به من فرمود: به زودي به تو اسرار توحيد عطا مي شود. چند شب از این ماجرا گذشت و در خواب ديدم كه دو ملك از آسمان پايين آمدند که يكي لوح نوشته هايي در دستش است و دیگری هم يك ترازويي در دست دارد. اين الواح را دو به دو، مقابل هم قرار دادند و با هم سنجیدند و سبك و سنگين کردند. من متوجه شدم اين الواح، از یک سو به علوم و معارف اصحاب نبي اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) از سوی دیگر به علماي شيعه مربوط است. مرحوم كليني، مرحوم صدوق و سيد مرتضي و سيد رضي، اندازه می گرفتند، كه معارف كدام يك بيشتر است. مثلاً فلان صحابي يا فلان عالم بزرگوار شيعي. اين الواح را به من هم نشان مي دادند. يك به يك اندازه گرفتند تا به مرحوم بحرالعلوم رسيدند. ایشان را با صحابه مقایسه كردند. ملكي كه ترازو دستش بود، گفت: ما مأموريم اين الواح را به اين آدم نشان دهيم. آن ها الواح معارف را به من نشان دادند. وقتي از بيدار شدم، به اندازه اي آن معارف الهي به من عطا شده بود كه اگر به اندازه عمر نوح مي خواستم تلاش كنم، اين معارف را به دست نمي آوردم.
این سخن درست است و مبالغه نيست. به راستی کسانی که اهل صدق بودند، از معارف برخوردار گشتند.
اگر كسي اهل تحمل باشد، به روي او باب معارف، متناسب با ظرفیت وی باز مي شود. همه مستقيم نمي توانند از سرچشمه آب بنوشند، چرا که گاهي واسطه هست. گاه واسطه ها بيشتر است و گاهي هم واسطه ها كمتر، ولي بالاخره اگر كسي اهل تحمل و استقامت باشد، به ميزاني كه استقامت كند و آمادگي و وسعت وجودی بیابد و بتواند بار اين معارف را به دوش بكشد، اين معارف را به او عنايت مي كنند که اين معناي احتمال علم است كه اگر انسان ظرفيتی داشته باشد، وقتي معرفت به او داده می شود و بتواند معرفت را تصديق و وجودش، صدق حقايق را درك كند، آن گاه مي تواند در مسير بندگي خداي متعال، از این معارف سود بجوید.
معناي ديگری كه درباره تحمل گفته اند كه در روايات نیز آمده، این است که اگر كسي به جايي رسيد و ظرفيت تحمل اين معارف را پيدا كرد، نباید اين معارف را به غير اهلش منتقل كند. اين گونه نباشد كه كاسب كارانه با اين معارف رفتار و بخواهد تجارت كند و هر جایی از اين معارف سخن بگوید.
گاهي فرد ظرفيت نگاه داشتن معرفت را ندارد، نه اين كه مي خواهد كاسب باشد. قصد تجارت ندارد، بلکه تحمل نگه داشتن يك راز را ندارد. وقتي سرّي را به او مي گوييد، اين سرّ را به ديگري منتقل مي كند. معنای تحمل علم همين است كه در روايات روي آن بسیار تأكيد شده است.
در كتاب ايمان و كفر كافي، بابي به نام باب كتمان است. در این باب، درباره كتمان حقايق و اسرار، رواياتي است. انسان نمی تواند اسراري را كه به او مي رسد، از غير اهل و در غير وقتش كتمان كند. البته كار مشكلي است كه انسان اهل سرّ باشد و بتواند آن را بپوشاند.
وقتی مرحوم حسين بن روح، نائب سوم امام زمان (عج) شد، هيچ كس باور نکرد. تلقی همه اين بود كه نيابت را به عالم ديگري می دهند که معاصر اوست. وقتي پرسيده شد، چرا نيابت به ايشان داده شد، گفته شد، حتی اگر وجود مقدس امام زمان (عج) زير عباي ایشان باشد، احدي نمي فهمد، چون او مي تواند اين سرّ را نگه دارد و اهل سرّ است، اما كسي كه ظرفيت تحمل اسرار را ندارد و اسرار را بیان مي كند، نمی توان به او همه اسرار را گفت.
از این رو، بسیاری از آفاتي كه براي شيعه پيش آمده، به خاطر اين است كه گروهی به اسرار رسيده و نتوانستند وجود اسرار را تحمل كنند. برای همین جزو آداب است كه آدم براي به دست آوردن اسرار، بي خودي سرک نكشد و تحمل و ظرفيت خودش را هم بالا ببرد تا وقتی آن اسرار را به او عطا مي كنند، بتواند از اسرار حفاظت کند، و الا اگر راز كسي را به دست آورد و نتواند آن را نگاه دارد و اسرار را فاش سازد، به همه ضرر مي رساند. بنابراین، نگه داشتن اسرار، جزو تحمل علوم است.
ابوذر بر سلمان وارد شد. كرامتي از سلمان ديد که در روايت آمده که ابوذر بهت زده سلمان را ترک کرد. در بین راه به اميرالمؤمنين، علی (ع) رسید. حضرت به او فرمود: چرا نگراني؟ ابوذر گفت: خدمت سلمان بودم و صحنه ای را ديدم. حضرت فرمودند: سلمان از ما اهل بيت (ع) است. اگر معارفي را كه به او عطا شده، به تو بگويد، تو مي گويي خدا رحمت كند، كسي را که سلمان را به قتل برساند. اگر اسرار را براي غير اهلش بگويي، خطرناک است.
يك معناي تحمل علم اين است كه اسرار، علوم و معارف را براي افراد با درجات مختلف و متناسب با خودشان برای آن ها بيان شود. بنابراین، حامل علم بودن، یعنی تحمل علم داشتن و این که انسان ظرفيت فراگيري، تصديق و تسليم بودن را نسبت به حقايقي افزایش دهد كه از ناحيه معصومین به دست مي آيد و هنگامی که اسرار را به او دادند، بتواند اسرار را بپوشاند و كتمان كند.
ابابصير به امام صادق (ع) عرض كرد: چرا اصحاب اميرالمؤمنين (ع) این استحقاق را یافتند که صاحب علم منايا و بلايا شوند و به چه دليل، وجود مقدس اميرالمؤمنين، حضرت علی (ع)، اين اسرار را به ايشان گفتند که آن ها از مرگ ها و از حوادث و ابتلائات آینده با خبر شوند.
ابابصير مي گويد: حضرت به شكلی غضبناك به من نگاه كردند و فرمودند: از كجا مي تواند باشد، الا از ناحيه خودشان؟ آن ها خودشان این قابلیت را دارند. بعد به حضرت عرض كرد: پس چرا شما اين اسرار را در اختيار ما نمي گذاريد؟
حضرت فرمودند: اين بابي بود كه بسته شد، الا اين كه سيدالشهدا (ع) مأمور بودند جلوه اي از آن را به اهل بيت و اصحا بشان عنايت كنند که عطا كردند، سپس فرمودند:«أُولَئِكَ كَانَتْ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ أَوْكِيَةٌ».[10] اين ها دهانشان بند داشت، یعنی هر حرفي را هر جایی نمي زدند و اگر به اسرار مي رسيدند، اسرار را بیان نمی کردند. اين گونه نبود كه اسرار از دهانشان سرريز كند، بلکه تجويز اين ها با حساب و كتاب بود تا اين حقايق فقط به اهلش برسد و از غير اهلش مكتوم بماند.
شيعه بايد به جايي برسد كه تحمل علم در وی افزایش یابد که بخشي از تحمل علم هم به سرشت انسان باز مي گردد. در روايت دیگری در كافي شريف، در باب كتمان هست كه حضرت فرمودند: خداي متعال، علومي را به ما داد كه ما آن را به احدي نبايد بدهيم، چرا که مخصوص خودمان است و باید تكاليفش را هم خودمان انجام دهیم.
البته ما درباره بخشي از اين علوم، دستور به ابلاغ و تبليغ داریم که كسي آن را تحمل و تصديق نمي كرد تا آن که خداي متعال، شيعياني را از انوار و طينت نبي اكرم (ص) و سرشت ما آفريد و به ما دستور داد اين معارف را به آن ها منتقل كنيم و تنها آن ها هستند كه وقتي به آن ها معارف منتقل مي شود، آن را تحمل مي كنند، سپس حضرت فرمودند: شمار کسانی که تحمل اسرار را دارند، زياد نيست. اين قابلیت فرد به استقامت و پايداري و تحمل در باب تكاليف باز می گردد. بنابراین، اگر به تكاليف عمل شد، ظرفيت در فرد ايجاد مي شود.
معناي ديگري که براي تحمل گفته و در روايات بیان و بارها از شيعیان خواسته شده، اين است كه وقتي به انسان معرفتي مي رسد، نباید آن را زود انكار كند، چرا که ظرفيت علمی ما محدود است. خداوند متعال در قرآن می فرماید:«ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً».[11] نورانيت عقل ما دارای نورانيت محدودي است که اساساً همه اين حقايق براي ظرف ما بيان نشده است.
استادي مي فرمود: قرآن در تشبيه مثل داروخانه است. همه داروهايي كه در داروخانه است، برای انسان مناسب نيست. اگر انسان همه داروها را بخورد، سالم نمي ماند و مي میرد، تنها يكي از اين داروها، دوای درد انسان است.
همه گندم هاي روي زمين كه غذاي بنده نيست. خداي متعال، خداي همه موجودات زمين است و به همه روزي مي دهد. بنابراين، همه گندمي را كه خلق مي كند، نباید من بخورم. اين آب هاي روي زمين، همه اش رزق است، ولی همه آب ها که رزق من نیست.
قرآن سفره اي است كه خدا آن را پهن كرده و همه انبيا و اوليا سر اين سفره اند و هر كدام به اندازه ظرفیتشان، مهمان اين سفره هستند. معارف اهل بيت (ع) نیز همین گونه است كه بنده هر روايتي را بايد بفهمد و اگر نفهميد، عقل خود را شاقول و ترازو سازد و آن را انكار كند. اين انكار، سبب سقوط انسان می شود و هیچ خاصيتي ندارد.
البته گاهی مطلبي از امام (ع) می رسد که خلاف مسلمات قرآن است. معصومین (ع) در این باره فرمودند: اين دسته از روایات را كنار بگذاريد، چون ما هیچ گاه بر خلاف قرآن سخنی نمي گوییم. البته گاهی پیش می آید که با مطلب سنگينی روبه رو می شویم. بسیاری از مطالب که به ذهن می رسد، سنگين است. معارف ائمه (ع) مثل معادلات چند مجهولي است. اگر بخواهيم با يك فرمول آن را حل كنيم، راه به جایی نمی بریم. همين كه مي بينيم قفل با اين كليد باز نشد، مي گوييم اين قفل خراب است. اين گونه نيست. قفل سالم است، ولی كليد خاص خودش را دارد و تنها كليد مخصوص قفل، به ما در بازگشایی قفل کمک می کند. ممکن است روايتی را بنده بخوانم و آن را نفهمم، ولی ديگري بخواند و آن را بسيار خوب بفهمد. در روایت داریم:«وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ».[12] چه بسا كسي حامل علمي است كه ديگري بهتر از او آن را مي فهمد.
این گونه نیست که بسياري از رواياتي را كه راویان از ائمه (ع) نقل كردند، راویان هم مي فهميدند. بیشتر راویان از امام صادق (ع) سخنی را مي شنيدند و يقين پیدا مي كردند که مضمون روایت درست است و آن را باور مي كردند، بعد هم با آداب کامل، روایت را کلمه به کلمه، حفظ و به دیگران منتقل مي كردند.
امروز روایات به دست گروهی رسيده كه برايش چندین جلد شرح نوشته اند، در حالي كه براي خودِ راوی، روایات مبهم بوده است. برخی روايات، مثل روایات فقهی یا معارفی، هزار سال روي آن كار کردند تا فهميدند.
اصحاب ائمه (ع)، در صورت نفهمیدن روایتی، آن را انکار نکردند. چنان چه انکار می کردند، مانع نزول حقايق و معارف بر قلب انسان و رسيدن او به رشد مي شدند. بنابراین، يكي از مراتب تحمل اين است که وقتي كلامي از معصوم رسيد، اگر مسلم است که از معصوم نقل شده، حتماً بايد آن را پذيرفت، ولو این که انسان آن روایت را درک نکند.
در روايتي در اختصاص مرحوم مفيد، يكي از اصحاب امام صادق (ع) نقل مي كند كه در شام، پيش قتاده (عالم شام) بودم و از محضر او استفاده مي كردم. روزی به محضر امام صادق (ع) رفتم. در مجلس ایشان نشسته بودم که ديدم شخصي وارد شد و از امام صادق (ع) سؤالی كرد و حضرت هم جواب او را داد. نفر دوم وارد شد و همين سؤال را کرد و امام صادق (ع) جواب دیگری به او داد. من خيلي ناراحت شدم. با خود گفتم: من قتاده را رها كردم، آمدم محضر اين آقا! اگر از او (قتاده) سؤال مي شد، او اشتباه نمي كرد، در حالی که اين آقا در يك مجلس، يك سؤال را دو گونه پاسخ داد. نفر سوم آمد و همين سؤال را كرد. حضرت جواب سومی به او داد. من متوجه شدم اين کار عمدی است. اين گونه نيست كه حضرت مسئله را از ياد برده باشند و جواب دیگری بدهند. متوجه شدم نكته اين است که حضرت هر بار یک جوابی می دهند. چيزي نگذشت که امام صادق (ع) به من فرمودند: فلاني اين طور فكر نكن! بعد حضرت فرمودند كه خداي متعال، ملكي به حضرت سليمان داد و به سليمان فرمود: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب».[13] این در اختيار توست و آن را به هر كسی که مي خواهي بده و اصلاً از تو درباره آن سؤال و جواب نمي كنم که چرا این چنین است؟ جوابش روشن است، چون جناب سليمان به مقامي رسيده بود كه مي دانست اين ملك را چگونه خرج كند. او آن را جز در راه خدا خرج نمي كرد.
از كسي كه به مقام ولايت برسد، ديگر سؤال نمی شود. به خاطر اين كه هر كاري مي كند، بر اساس فرمان خداست. اگر كسي به جايي رسيد که خدا، چشم، گوش، زبان و دستش مي شود، ديگر سؤال و جواب ندارد، چون هر كاري مي كند، براساس خواست و اراده خداست. در مرتبه كاملش هم چهارده معصوم و در مراتب نازلش، شيعيان و انبيا هستند كه آن ها هم جزو شيعيان اند. چنان که وقتی به مراتب ولايت معصومین مي رسيم، به این نکته می رسیم که اراده اميرالمؤمنين (ع) در مالك اشتر جاري است.
حضرت فرمود: خدا چيز بالاتري به جد ما عنایت کرده است، سپس ادامه داد:«ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ».[14] او را شاقول قرار داده است. به اين معنا که ملك به او داده و گفته شده، هر طور که مي خواهي اين را سرپرستي كن، چون من سرپرستي آن را به تو واگذار کردم. از این رو، هر چه رسول خدا (ص) به شما داد، اخذ كنيد و شما را از هر چه نهي كرد، از آن دست برداريد، چون رسول خدا (ص) شاقول و تراز است. بعد فرمود: چیزی را كه خدا به جدمان عنايت كرده، به ما نیز بخشیده است. بنابراين، اگر كسي پيش سليمان مي آمد و او از ملكش چيزي به او می داد و به نفر ديگر چيز ديگري مي داد، آیا جاي سؤال داشت؟ نه، جاي سؤال نبود، چرا که وادي حقايق و معارف، این گونه است. ما (اهل بیت) به هر كسي، به اندازه سهمی مي دهيم که از معارف دارد.
بنابراین، معارفي كه از اهل بیت صادر شده، متعلق به يك نفر نيست، بلکه متعلق به همه است. گاهی در طول زمان، سلمان، ابوذر، مالك اشتر یا جابر بن يزيد جوفي پيدا مي شود که این حقایق را می فهمند.
در نتیجه، درباره رواياتي كه نقل شده، گاه در يك دوره تنها يك نفر بعضي از آن روایات را مي فهمد و گاهي ده نفر آن را مي فهمند. اين گونه نيست كه همه روایات را بفهمند.
وقتی انسان اين روايات نوراني را مي خواند يا برايش نقل مي شود، در می یابد روایت ها از آن امام نيست که در اين موارد خودشان فرمودند: این گونه روایات را كنار بگذاريد.
هم چنین فرمودند: وقتی با حديثي روبه رو می شوید که سنگين است، بلافاصله از كنار آن بگذريد و آن را به خود ما واگذار كنيد. پيداست که اين روایت، روزي شما نبوده و براي شما گفته نشده است، چون اگر روزي شما بود، جذب قلبتان مي شد. اگر انسان مي خواهد اين گونه روایت ها را بفهمد، بايد اهل باشد و به خوبی وظايفش را انجام دهد تا به مرتبه اي برسد كه ظرفيت تحمل كلمات را پيدا كند.
اگر انسان بلافاصله حدیثی را بفهمد، جذب حدیث مي شود، چون براي قلبش شيرين است و حلاوت كلام نوراني به دلش نشسته است. اگر نتواند حدیث را جذب كند، پس شیريني اش را نفهمیده است. گاهي بر عكس اتفاق می افتد. حدیث در ذائقه اش ایجاد تلخي می کند که در این صورت، اصلاً نباید پاي سفره بايستد و بلافاصله باید عبور كند و آن را به اهلش بسپارد تا خداي متعال ظرفيتي به او بدهد و بعدها آن را بفهمد.
بزرگواراني كه اهل انس با معارف اهل بيت هستند، در طول دوران علمي شان، اين نکته را تجربه كردند که گاهی انسان از بسياري از احاديث و معارف نتوانسته استفاده بکند.
راوی (صديق) به امام صادق (ع) عرض كرد: آقا! من از پیش شيعيان شما مي آمدم. آن ها بر سر مسائل و معارف با هم اختلاف داشتند. حضرت فرمودند: اين حرف ها را رها كنيد. مردم سه تكليف بيش تر ندارند. اول بايد امام خودشان را بشناسند، دوم اين كه در امور گوناگون به آن ها رجوع كنند و هر جا اختلاف داشتند، آن ها را شاقول و ترازوي خود قرار بدهند و با خودشان نزاع نكنند. وقتی نزاع حل مي شود که ترازویی وجود داشته باشد. امام آن ترازوست. سوم اين كه اگر در موردی اختلاف پدید آمد و نتوانستند آن را حل كنند و نفهميدند، این مسئله را به آن ها رد كنند و اگر در جايي هم مطلب را نفهميدند، به خودشان برگردانند و انكار نكنند. در روايات داريم که انكار چيزي كه درباره امام است، پدیدآورنده کفر است.
متأسفانه اين روزها در میان روشن فكران باب شده که چراغ كوچك خودشان را شاقول می دانند و وقتی نور خورشيد در چراغ کوچکشان نمي گنجد، به ناچار نور خورشيد را انكار مي كنند.
اميرالمؤمنين (ع) و امام صادق (ع) اين چراغ را به ما ندادند كه با آن خورشيد را محك بزنيم، بلکه چراغ را به ما دادند كه جلوي پايمان را ببينيم. بنابراين، اگر كسي اين مرتبه از تحمل را داشت، به هر معرفتي رسيد که ديد نمي تواند تحمل کند، آن را انكار نكند، بلکه بلافاصله علمش را به اهل بيتش رد كند.
ما بسیاری از معارف را نفهميديم. نمي فهميم و نخواهيم هم فهميد. معاني ديگري از تحمل نیز هست كه باید به روايات باب و كتاب علم و اوصاف عالم و خصوصيات عالمي كه در بسياري از مجامع روايي ما مثل كافي، بحار و امثال اين هاست، مراجعه کرد که در آن صورت مي توان اين اسرار و معاني تحمل علم ائمه (ع) را از اين روايات به دست آورد.
«السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ و علي اولاد الحسين وَ علي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ».[15]
«اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحجه الابن الحسن فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلًا». [16]
«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِم أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صلّي الله عليه و آله».[17]
محضر سيدالشهدا (ع) آمد. تا آخرين ساعت عاشورا، در كنار سيدالشهدا (ع) بود. وقتي اصحاب و اهل بيت (ع) در محاصره دشمن بودند، او بود كه دشمن را كنار زد و از نو لشکر را آرايش داد. هم فرمانده لشكر بود، هم پرچم دار، هم ساقي، هم حامي و محافظ خيمه ها. از این رو، تا زنده بود، امام حسين (ع) نگران خيمه ها نبود. ایشان با خاطری آسوده به ميدان مي رفت و برمي گشت، ولي بعد از قمر بني هاشم، وقتی امام حسين (ع) مي خواست برود ميدان، نگران خيمه ها بود.
دشمن متوجه اين نكته شده بود كه سيدالشهدا (ع) نمي تواند خيمه ها را تنها بگذارد. وقتی در آخرين لحظات که امام در گودي قتل گاه بود، تمام توانش را جمع كرد و روي زانوهايش ايستاد و فرمود: «يا شيعة آل أبي سفيان إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا في دنياكم ... فقال إني أقول أقاتلكم و تقاتلونني».[18] شما با من مي جنگيد، چه كار به خيمه هاي من و نواميس رسول خدا (ص) داريد؟ از این رو، دشمن بين امام حسين (ع) و قمر بني هاشم، فاصله انداخت و حضرت را در درون نخلستان ها دور از خيمه ها محاصره كردند، در حالي كه با تمام وجودش سعي مي كرد، آب را به خيمه برساند. حضرت عباس خود را سپر آب كرده بود. دست راستش را قطع كردند. رجز مي خواند و به طرف خيمه ها حركت مي كرد. دست چپش را قطع كردند. باز هم به خودش نويد داد و در ميدان نبرد، استقامت كرد و به راهش ادامه مي داد، ولي لحظه اي پيش آمد که متحير وسط ميدان ايستاد. وقتي آب ها روي زمين ريخت و دید ديگر آب ندارد که براي خيمه ها بياورد و دست هم ندارد تا از امام حسين (ع) و حريمش حمايت كند، متحیر ماند. دشمن كه از شجاعت او پروا داشت، وقتي متوجه شد او ديگر دست ندارد، حلقه محاصره را تنگ تر كرد و از هر طرف به او حمله ور شد. تيراندازها از فاصله نزديك او را تيرباران كردند. چشم نازنينش را هدف قرار دادند. وقتي چوبه تیر به چشمش اصابت كرد و دست نداشت كه تير را بيرون بياورد، ناچار سر را فرود آورد و زانوها را بالا آورد که كلاه خود از سر حضرت زمين افتاد. به گونه ای با عمود آهنين، حضرت را هدف قرار دادند كه ديگر نتوانست روي اسب بماند.
این در حالي است که تير به چشم و بدنش خورده بود. دشمن از هر طرف به او حمله ور شد. در همين حال بود كه امام حسين (ع) به سرعت از خيمه بیرون آمد و دشمن را پراكنده كرد. وقتي كنار بالين عباس نشست، فرمود:«الآنَ انْكَسَرَ ظَهْرى وَقَلَّتْ حيلَتى».[19]
حجةالاسلام و المسلمین میرباقری