عرض كنم حضور عزيزان از قول مولا حضرت صادق(ع) اين لقب صادر شده كه مي گويد:« اي آقا مولا اميرالمومنين من شهادت مي دهم كه شما اول مظلوم عالم هستي.» اين لقب اول مظلوم از انجا مانده و حالا بايد شرح اين مظلوميت داده بشه كه چرا مي گويند اول مظلوم. خدا مي داند شب ها و روزهاي زيادي را مطرح مي كند اين مرد كه چرا به آقا مي گویند اول مظلوم. مطلب ديگر اين است كه آيا اين مظلوميت تمام شده يا ادامه دارد، نگاه مي كند نه اين مظلوميت به اشكال مختلفي هنوز ادامه دارد. آن زمان كه امير المومنين با پيامبر اكرم بود در برابر چشمان نازنين حضرت چقدر حسادت و بدگويي از آنجا شروع شد! از آن روزي كه امير المومنين عرض كنم كه همراه پيامبر آقا يك فضيلت برای امير المومنين گفته مي شد تو اصحاب سر و صدا مي پيچید خوب اينها كه عقيده شان درست نبوده. پيامبر اكرم آنها كه دور و برش بودند اصحاب ناميده مي شدند همه اينها خوب نبودند و همه اينها هم بد نبودند. يك تهمتي كه به ما شيعيان مي زنند اين است که مي گویند شما شيعيان با اصحاب خوب نيستيد. آقا اصحاب پيامبر اكرم اين قدر زحمت كشيدند جانفشاني كردند شما شيعيان چرا با اصحاب مخالف هستيد. مي گويم خدا نگذرد از كسي كه افترا مي زند. آقا ما در صحيفه سجاديه يك دعا داريم كه حضرت سجاد و تابعين را دعا مي كند امام ما يك دعا اختصاص داده به اين كه اصحاب را دعا مي كند. ما به اينها مي گويیم كه ما با شما يك فرقي داريم آن اين است كه شما دايره اصحاب را خيلي وسيع گرفتيد هر كس كه پيامبر را ديده و يك اظهار ارادت هم كرده شما اين را اصحاب مي دانيد.مثلا شما ببينيد اينها وليد ابن عقبه را از اصحاب مي دانند. وقتي كه به اتفاق همه مفسرين اهل سنت خدا 2 بار به اين گفته فاسق اين را ما چه كنيم بگويیم اصحاب. خوب اين مخصوص وليد ابن عقبه است يا حالا خيلي چيزهاي ديگه. ما مي گويیم آن قسمت از اصحاب كه دنبال پيامبر بوده اند آنها ما خاك پاكشان را به چشم مي كشيم ما با سلمان بدهستيم نعوذ بالله . كي ما با اصحاب بد بوديم. يك حديث پيدا كرده ام حديث عجيبي است اين را بشنويد عجيب است كه اين را اهل سنت نقل كرده است كه در يكي از روزها اصحاب در كناري نشسته بودند در يك جمعي رسول خدا دست امير المومنين را گرفت برد اينها را در يك گوشه اي كه با هم صحبت كردند. يك عده كه به ظاهر قربان صدقه رسول خدا مي رفتندو ايمان نداشتند اين ها افتادند به حرف زدن و اين جمله كه يعني پيغمبر با پسر عم خودش طولاني نجوا كرد. آقا اين به سمع پيامبر رسيد و خيلي كم ديده شده بود كه حضرت پريشان بشود. حضرت آمد در جمع اصحاب ايستاد فرمود در مورد علي چي مي گويید؟ مي گويید من با او نجوا كردم، فرمود:« من با علي نجوا نكردم خدا داشت با او نجوا مي كرد.» حالا شما ملاحظه مي كنيد كه اميرالمومنين ايستاده با پيامبر حرف مي زند اين موج ايجاد مي كند و مظلوميت تا چه حدي كه ما وقتي سيره پيامبراكرم را مي بينيم، مي بينيم كه پيامبر اكرم سيصد مورد از اميرالمومنين دفاع كرده است در مقابل كساني كه اصحاب ناميده مي شدند.يا علي تو را دوست نمي دارد مگر مومن.« ولا يقلبك الا منافق»[1]؛ من نمي دانم اين احاديث را نمي دانند. باور كنيد اين جمله را كه عرض كردم از توي كتب در مي آوريم يك كتاب مستقل مي شود. يا علي تو را دوست نمي دارد مگر مومن. و تو را دشمن نمي دارد مگر منافق.
حالا از حال حيات پيامبر اكرم مي گذريم . مي ايیم بعد از رحلت رسول اكرم از آنجا هم از خيلي چيزها مي گذريم تا مي رسيم كه حضرت به خلافت ظاهريه مي رسد. خلافت هم ظاهريه بود و هم باطنيه ولي ما از بحث باطنيه مي گذريم. همان طور كه در مورد حضرت علي(ع) مي گويند تمام عالم را به حيرت انداخته است اين آقا ولايت باطنيه داشته. خدا رحمت كند آن شاعر را كه مي گويد:
-
ها علي بشر کيف بشر
و بهو فيه تجلي و بحر
اين شعر در جهان تشيع مشهور است، اما گوينده شعر را خيلي ها نمي شناسند. در تذكره ها كم اسم برده شده. گوينده اين شعر در دوره قاجار بوده به نام ملا دهروي كه اهل خوي آذربايجان بوده. ميگه همان شب كه اين شعر را گفتم در خواب ديدم حضرت سيد انبيا فرمود ملا دهروي در مورد ابن عمم چه گفتي؟ گفتم: آقا عرض كردم ها علي بشر کيف بشر . ديدم كه پيامبر احمد سر به زير انداخت با تعجب سه مرتبه گفت کيف بشر. واقعا يك بشري است كه همه عالم را به حيرت انداخته. نعوذ بالله ما كه اهل غلو يا انحراف نيستيم. مطهر است ولي فوق العاده است نمايش دهنده اسماء الهي بشري كه همه را به حيرت انداخته و از يك عالم سني مي پرسند كه ماتقالوا فيه عليا در مورد علي چي ميگويي ؟ مي گويد چه بگويم در وصف كسي كه دشمنان از بغض و حسد فضايل او را كتمان كرده اند و دوستان از ترس و وحشت فضايل او را كتمان كردند. اما مي گويد از بين اين دو كتمان آن قدر فضيلت منتشر شده است كه مغرب و مشرق را پر كرده است. يك جمله بگم ببين اين بغض و حسد به كجا رسيده است معاويه از آن آدم هايي كه به عنوان استاندار فرماندار بازخواست مي كرده كه از علي بدگويي مي كنيد يا نه. در سخنراني هايتان ناسزا مي گويد يا نه. يك نمونه عجيب پيدا كرده ام. اين صحيح مسلم دومين كتاب اهل سنت است اول بخاري بعد مسلم. بخاري شارح زياد داشته. مسلم را كمتر كسي شرح كرده است . مسلم يك روايت نقل مي كند مي گه كه سعد ابن ابي وقاص دو تا پسر داشته يكي اسمش عامربوده و يكي عمر بوده. اين عمر همان عمري است كه آمد كربلا معروف به عمر ابن سعد. يك پسر داشته كه عامر نام داشت. خلاصه عامر آمد بين مردم گفت از پدرم چيزي شنيدم مردم گوش دادند گفت كه معاويه عمر را در يك جا اميرش كرد. عمر يك مدت مراقبت كرد ديد مثل اينكه سعد ابن امير بدگويي و ناسزا نمي كند آقا مخصوصا او را طلبيد. آقا اين فرماندار مجذوب خودش را خواست معاويه. گفت:« مايمنعك ان تسب ابا تراب.» چه چيزي مانع مي شودكه تو به علي ناسزا نمي گويي. گفت من از علي چيزهايي مي دانم مادامي كه آنها تو ذهنم است نمي توانم ناسزا بگويم. گفت آنها چيه گفت گفت يكي اين است كه تو نسبت به من مثل هارون هستي نسبت به موسي. يكي اين است. دیگر اینکه كه در آن جنگي كه حضرت فرمود فردا پرچم را به دست مردي مي دهم مردي كه خدا و رسولش او را دوست مي دارد و او هم خدا و رسولش را دوست مي دارد. منتظر شديم گردن كشيديم كه اين مرد چه كسي خواهد بود.ميگه يك دفعه ديديم علي آمد پرچم را دادند دست او. مردم تكان خوردند عامر ابن سعد آمد بين مردم اين را گفت مردم تكان خوردند عجب پس معاويه به چه جراتي ناسزا مي گفته. مسلم گفت است يك عده گفته اند ما بايد برويم يك بار ديگر از خود عامر دوباره بپرسيم. رفتند عامر را پيدا كردند گفتند راستي اين را واقعا از پدرت شنيدي يا از كس ديگر. گفت با اين دوگوشم شنيدم والا اين دو گوشم كر شود.مسلم وقتي اين حديث را آورده مي بينه براي معاويه خيلي بد شد آقا يك شرحي كرده است كه نمي دانم آدم چي بگه به اينها. اينها مردم را عقب نگه داشتند. به هر حال اين را به عنوان يك نمونه کوچك آوردم. اما ابن ابی الحديد يك تفسير زيبا آورده مي گويد شخصيت اميرالمومنين مانند شيشه عطر بود دشمن ها خواستند شيشه را بشكنند نمي دانستند كه اگر شيشه را بشكني تازه عطرش بلند مي شود. تازه اين حرف به همه جا رسيد. بالاخره سخن را به جايي برسانم جمع بندي كنم.از زمان رسول خدا اجمالا شروع كرديم تا مي رسيم به خلافت ظاهريه آقا اين 4 سا ل و چند ماه چه كردندبا اميرالمومنين امروز جنگ جمل است فردا نهروان . يك مشت اوباش در مقابل امام زمان بايستند و با او اين چنين رفتار كنند. من شنيده بودم كه احمد شوقي اين شعر را گفته است. احمد شوقي ملك الشعراي مصر بود در زمان خودش. حالا بالاخره اين ديوان او كه چاپ شده است.چهار جلد است اين در اختيار من بوده است.اين چهار جلد را ما زير و رو كرديم ديدم اين بيت شعر در آن نيست. رفتم ديدم سني ديگري اين بيت را در جاي ديگري آورده و در ديوانش نياورده. ميگه اي كوه علم، اي كوه عظمت، اي كوه صبر اميرالمومنين. ميگه تمام مصيبت هاي تو يك طرف آنان جمل را پي ريزي كردند با تو چه كردند. حالا اين كه بالاخره منتهي ميشه به مظلوميت آقا اميرالمومنين. آقا اسم امير المومنين را با اين اسم هاي ظلماني ذكر كردن اصلا صلاح نيست اما چه كنم مي دانيد خوارج رفته اند يك جلسه بر كشته هاي نهروان گريه كردند و گفتند بايد سه نفر را بكشيم اميرالمومنين(ع) ، معاويه و عمرو عاص. آقا هر كدام از اينها يك ماموريت پيدا كردند عرض كنم كه ابن ملجم مامور شد جسارت كند به اميرالمومنين. دو نفر هم مامور شدند يكي به معاويه و يكي هم به عمرو عاص. آن كسي كه مامور شد معاويه را بزند اين شمشير را انداخت ران معاويه زخمي شد رفتند طبيب آوردند نگاهي كرد و گفت مداواي تو دو تا راه دارد يك راهش اين است كه يك شربتي به تو بدهيم و يك راه ديگه اين است كه اينجا را بسوزانيم داغ بگذاريم گفت طاقت سوزاندن را ندارم چرا شربت را به من نمي دهي. گفت اگر اين شربت را به تو بدهيم عوض دستت قطع مي شود. معاويه گفت دست را مي خواهم چه كنم. يزيد برایم بست است ديگر . من همان شربت را مي خورم بس است. از آن طرف عمرو عاص به مسجد نرفته بود. يك كسي را فرستاد به جاي خودش به نام خارجه اين رفت به جاي او نماز صبح بخواند آنها هم آمدند خيال كردند عمرو عاص است زدند آن بدبخت را كشتند. يك وقت آدم حبيب ابن مظاهر مي شود يك وقت به جاي عمرو عاص مي شود. حالا اين خارجه هنوز زنده بود آوردن پيش عمروعاص.به عمروعاص گفت تو مرا كشتي، تو مرا فرستادي، از اين گفت و گوها پيداست كه قضيه چيز ديگر است و تصادفي نبوده. در هر حال خارجه هم كشته شد و بردند و دفنش كردند. جالب اين است كه يك شاعر اندلسي سني پيدا كردم كه اين يك قصيده طولاني گفته كه يك بيتش اين است:
-
يا ليتها اذ سجت امربه خارجة سب عليا
بمن شاعت من البشري
اي كاش كه آن شب روزگار خارجه را فداي عمروعاص كرد، آن شب همه را فداي علي مي كرد. آقا دلم شكست يك دفعه احساس كردم عاطفه ام بر احساسم غلبه كرد. دلم شكست گفتم چطور شد كه مولاي ما به شهادت رسيد! آن يكي رانش زخم شد رفت و مداوا شد آن يكي اصلا به مسجد نرفت جان به سلامت برد. اينها همه معجزه امام ما بود مي دانيد چرا؟ اگر آن دو پليد سر آن نماز ريايي و دروغين كشته مي شدند قداست شهادت در محراب آلوده مي شد. مي گويد سزاوار است كه امامان در جايي به دنيا بيایندكه قبله مومنين است. خوب اينها كه اهل اين دنيا نبودند اينها به خاطر من و شما دوام آورده بودند توجه كرديد.
بله اميرالمومنين نور است، متصل به غيب است، حالا روزگار آمده يك مشت اوباش آمدند جلويش ايستادند مي گویند كه ما خون فلان كس را مي خواهيم. حالا وقتي كه آقا را آوردند در بستر انداختند مي دانيد كه حالش دگرگون شد. بعد حالش يک قدري به حال معمولي برگشت جمله اي دارد كه جگر انسان آتش مي گيرد شنيدني است. می گوید حارب به كسي مي گويد كه شب در بيابان تشنگي بر او غلبه كرده دوم اينكه خطرهايي كه شب آدم را تهديد مي كند در روز تهديد نمی كند. به هر سمتي كه برود مردد است كه كجا برود اين آدم اميد از زندگي بريده، يتيمي فرزندان را مجسم كرده است، يك مرتبه مي بيند صداي اب گوش او را نوازش مي دهد اين چه حالي پيدا مي كند. امير المومنين مي گويد وقتي پسرم آمد آنقدر شاد شدم مثل تشنه سر گشته بيابان كه يك دفعه به چشمه برسد. از اين زيبا تر نمي شود. وقتي ضربه به فرق مباركش آمد يك دفعه چشمش را باز كرد ديد ابن ملجم اين جنايت را مرتكب شده است فرمود نگذاريد اين فرار كند و بالاخره گرفتند آوردند نگاهش به سمتش بود گفت من امام بودم براي تو اين چه جنايتي بود.اما ببينيد اسم رحمان و رحيم اينجا مجسم شده است. نگاه كرد به صورت حضرت مجتبي گفت: فرزندم اگر اين قاتل من است با او مدارا كن. در محراب شهادت به خاك افتاده دارد سفارش قاتل را مي كند. چقدر كريم هستند اين خاندان! مي گویند شب در منزل دخترش افطار مهمان بود.يك افطار خيلي مختصر. خلاصه تا اينكه آمد عازم مسجد شود، ديد مرغابي هاي منزل دخترش جلویش را گرفتند همان جا ايستاد و گفت دخترم اين ها را يا آزاد كنيد يا اگر بنا است كه نگه داريد سيرشان كنيد. اقا اينها آمدند جلوي آقا را گرفتند شروع كردند به سر وصدا كردن. آمدند يک عده اينها را از دور آقا دور كردن، فرمود اينها را رها كنيد. بردند آقا را در بستر قرار دادند مصيبت تو بر ما خيلي سنگين است اما من اينجا يك جمله اي مي خواستم اجازه بگيرم از خود شما.مي گویند اينجا سفارش دشمن را مي كني سفارش حيوانات را مي كنيد. شما فكر ترك اين دشمن را مي كنيد اما در كربلا ترس و وحشت نازدانه هاي حسينت را نكردند. «السلام عليك يا اميرالمومنين».
حجه الاسلام فاطمی نیا
[1] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 27، ص: 82 /