خطبه 198 نهج البلاغه بخش 3 : ويژگى‏ هاى اسلام

خطبه 198 نهج البلاغه بخش 3 : ويژگى‏ هاى اسلام

موضوع خطبه 198 نهج البلاغه بخش 3

متن خطبه 198 نهج البلاغه بخش 3

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 198 نهج البلاغه بخش 3

ويژگى هاى اسلام

متن خطبه 198 نهج البلاغه بخش 3

فضل الإسلام

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلَالَةِ بِرُكْنِهِ وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ وَ أَتْأَقَ الْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَكَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْكَ لِطُرُقِهِ وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِي عُودِهِ وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا. جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِيقُ الْأَرْكَانِ رَفِيعُ الْبُنْيَانِ مُنِيرُ الْبُرْهَانِ مُضِي ءُ النِّيرَانِ عَزِيزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ

ترجمه مرحوم فیض

قسمت دوم خطبه

پس (از وصف تقوى و طاعت بدانيد) اين اسلام دين خدا است كه (غير آن پسند او نيست، و) آنرا براى (شناساندن) خود برگزيده، و بنظر عنايت خويش پروريده، و براى تبليغ آن بهترين آفريدگانش (حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله) را اختيار نموده، و ستونهايش (قواعد و احكامش) را روى پايه دوستى خويش بر پا داشته (پس دوستدار خدا پيرو احكام اسلام است) به ارجمندى آن دينها را ذليل و خوار گردانيده (نسخ فرموده) و به بزرگى آن ملّتها را پست نموده، و به غلبه آن دشمنان را بى قدر و كوچك شمرده، و بيارى آن مخالفين را مغلوب ساخته، و به پايه (اصول و قوانين) آن پايه هاى گمراهى (عقائد نادرست) را ويران كرده، و تشنگان (علوم و معارف) را از حوضهاى آن سيراب نموده، و بوسيله كشندگان آب آن (أئمّه عليهم السّلام) حوضها را پر كرده (تفسير و تأويل آيات قرآن كريم و موارد احكام را بيان فرمود) پس طورى آنرا (محكم و استوار) قرار داده كه دسته آن جدا و حلقه آن باز شدنى نيست، و بنيانش ويران و ستونهايش خراب نمى گردد، و درخت آن كنده نخواهد شد، و مدّت آنرا پايانى نمى باشد (تا روز قيامت باقى و برقرار است و پيغمبرى مبعوث نمى گردد كه آنرا نسخ نمايد) و احكامش كهنه و شاخه هايش كنده نمى شود (هيچ دانائى با مبانى علمى در هيچ زمان نمى تواند درستى حكمى از احكامش را انكار كند) و راههايش تنگ و آسانيش دشوار و سفيدش سياه و راست بودنش كج و چوبش پيچيده و راه گشاده اش ريگستان و چراغهايش خاموش كرده و شيرينيش را تلخى نمى باشد، پس اسلام ستونهايى است كه پايه آنها را خداوند در حقّ كار گذارده است (باطل و نادرستى در آن راه ندارد) و بنيان آن ستونها را ثابت و استوار گردانيده، و چشمه هايى است كه نهرهاى آنها پر آب است، و چراغهايى كه روشنيهاى آنها تابان است، و نشانه اى كه روندگان بآن راه مى جويند (ادلّه و براهينى دارد كه علماء و دانشمندان بآنها استدلال ميكنند، چنانكه مسافر در بيابان از روى نشانه راه مى يابد) و علامتهايى كه بآنها راهها يافته ميشود، و آبشخورهائى كه واردين بآنها سيراب ميشوند (پيروان آن در دنيا و آخرت سعادتمندند) خداوند نهايت رضاء و خوشنوديش و برترين احكامش و بالاترين طاعت و فرمانبرداريش را در آن قرار داده است، پس پايه هاى اين دين نزد خدا استوار و بنايش بلند و دليلش آشكار و روشنيهايش درخشان و سلطنتش ارجمند و نشانه اش بلند است، و از بين بردنش ممكن نيست (كسيرا قدرت نابود كردن يا طعن زدن بر آن نيست) پس آنرا محترم و بزرگ داشته از آن پيروى نمائيد، و حقّ آنرا اداء كنيد (اوامر آنرا انجام داده گرد نواهيش نگرديد) و آنرا در مواضع خود قرار دهيد (هيچيك از احكامش را تغيير ندهيد كه در دنيا زيان ديده در آخرت گرفتار عذاب خواهيد شد).

ترجمه مرحوم شهیدی

ديگر اين كه اين اسلام دين خداست كه آن را براى خود گزيد، و به ديده عنايت خويشش پروريد، و بهترين آفريدگان خود را مخصوص- رساندن- آن- به مردمان- گردانيد. ستونهاى آن را بر دوستى خود استوار داشت، و با عزت آن ديگر دينها را خوار، و به سربلندى آن ديگر ملتها را پست و بى مقدار، و به ارجمندى آن دشمنانش را بى اعتبار، و با يارى كردن آن مخالفانش را واگذارد، و يارى ننمود، و با استوارى پايه اش پايه هاى گمراهى را ويران فرمود. و تشنگان- حكمت- را از آبدانهايش سيراب كرد و آبگيرهاى- آن- را براى بردارندگان آب- معرفت- پر آب. پس چنانش برپا داشت كه نه دستاويزش بريدنى باشد، و نه حلقه هايش گشودنى، و نه پايه هايش ويران شدنى، و نه ستونهايش برافكندنى، و نه درخت آن از ريشه برآيد و نه زمانش به سرآيد. و نه راههايش پى سپر روزگار گردد و نه شاخه هايش بريدنى و نه راههايش تنگ و- ديرگذر- ، و نه پيمودن همواريهايش دشوار. نه سپيدى روشنش را سياهى فرا گيرد، و نه راستى اش كجى پذيرد. چون چوب خشك خمش نتوان كرد، و گذرگاهش را بى دشوارى توان سپرد. چراغش نميرد و شيرينى اش چاشنى تلخى نگيرد. پس اسلام ستونهاست كه خدا پايه هايش را بر حق استوار كرد و اساس آن را پايدار كرد، و چشمه هاست نهرهايش پر آب و جوشان، و چراغهاست روشنايى آن تابان، و نشانه هاست كه ديده بدان نهند و از درّه هايش بگذرند، و آبشخورهاست كه در شوندگان بدان سيراب شوند. خدا نهايت خشنودى خود را در اسلام قرار داده و فرازترين نقطه ستونهاى- شرع- در اين دين ايستاده، و بالاترين مقام طاعتش را در پيروى آن نهاده پس اسلام نزد خدا استوار پايه است و افراشته بنيان، برهانش روشن است و روشنى اش تابان، قدرتش ارجمند است و نشانه هايش بلند و در افتادن با آن ناممكن- و مايه ريشخند- . پس آن را بزرگ بشماريد، و پيرويش كنيد و حق آن را بگزاريد، و در جايى كه شايسته آن است فرودش آريد.

ترجمه مرحوم خویی

فصل ثانى از اين خطبه شريفه در وصف اسلام است و ذكر فضايل آن مى فرمايد: پس بدرستى اين اسلام دين خداست كه پسند فرموده آنرا از براى خودش و برگزيده آنرا در حالتى كه عالمست بفضيلت آن، و خالص گردانيده بأو بهترين خلق خود را كه پيغمبر آخر الزّمان صلّى اللّه عليه و آله باشد، و بر پا داشته ستونهاى آن را بر بالاى محبّت خود، ذليل نموده دينها را بسبب عزيزى آن، و پست فرموده ملّتها را بجهت بلندى آن، و خوار نموده دشمنهاى خود را بجهت گرامى داشتن آن، و ذليل كرده معاندين خود را با يارى كردن آن، و خراب كرده أركان ضلالت و گمراهى را با ركن آن، و سيراب فرموده تشنگان را از حوضهاى آن، و پر كرده حوضها را با آب كشندگان آن.

پس گردانيده آن را كه گسيخته نمى شود جاى دستگير آن، و فك نمى شود حلقه آن، و خرابى نيست اساس آن را و زوال نيست ستونهاى آن را، و بر كندگى نيست درخت آن را، و انقطاع نيست مدّت او را، و اندراس نيست شريعتهاى او را و بريدگى نيست شاخهاى او را، و تنگى نيست راههاى آنرا، و دشوارى نيست أز براى سهولت آن، و سياهى نيست از براى سفيدى آن، و كجى نيست أز براى استقامت آن و اعوجاج نيست از براى چوب آن، و صعوبت نيست از براى راههاى آن، و خاموشى نيست چراغهاى آن را، و تلخى نيست شيريني آنرا.

پس آن اسلام ستونهائيست كه ثابت و محكم كرده خدا در حقّ اصلهاى آنها را، و بغايت مستحكم نموده از براى آنها بنيانهاى آنها را، و نهرهاى پر آبيست كه زياده است آبهاى چشمهاى آنها، و چراغهائيست كه أفروخته شده آتشهاي آنها و مناره هائيست كه هدايت يافته با آنها مسافران آنها، و علمهائيست كه قصد كرده شده با آنها راه روندگان گدوكهاى آنها، و سرچشمه هائيست كه سيراب شده با آنها واردين به آنها، گردانيده است خداوند تبارك و تعالى در او غايت رضاى خود را، و بلندتر ستونهاى خود را، و كوهان طاعت خود را.

پس او است در نزد خدا كه محكم است ركنهاى آن، و بلند است بنائى آن نورانى است دليل آن، روشن است آتشهاى آن، عزيز است سلطنت آن، بلند است مناره آن، نا يابست معارضه گرى آن، پس مشرّف و گرامى داريد او را، و تبعيّت نمائيد بان، و أدا كنيد بأو حقّ او را و بگذاريد او را جائى كه لايق او است 

شرح ابن میثم

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلَالَةِ بِرُكْنِهِ وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ وَ أَتْأَقَ الْحِيَاضَ لِمَوَاتِحِهِ ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَكَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْكَ لِطُرُقِهِ وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِي عُودِهِ وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا . جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِيقُ الْأَرْكَانِ رَفِيعُ الْبُنْيَانِ مُنِيرُ الْبُرْهَانِ مُضِي ءُ النِّيرَانِ عَزِيزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِيعَهُ

اللغه

المحادّ: المشاقّ. و أثاق الحياض: ملأها. و المواتح: المستقون. و الوعوثة: كثرة في سهولة توجب صعوبة المشى كما في الرمل. و الوضح: البياض. و العوج: بالفتح فيما له ساق ينتصب كالنخلة، و بالكسر فيما ليس كذلك كالطريق. و العصل. الاعوجاج. و ساخ: غاص. و السنخ: الأصل.

المعنى

ثمّ ذكر الإسلام و فضائله مرغّبا فيه و هو كالتفسير لطاعته و عبادته فكأنّه قال: و اخرجوا إليه من حقّ طاعته الّذي هو الإسلام فإنّه ذكر له فضائل: (ا) كونه اصطفاه لنفسه: أى طريقا إلى معرفته و نيل ثوابه. (ب) كونه اصطنعه على عينه و هي كلمة يقال لما يهتمّ به و كأنّه للصنعة الّتي يختارها من عملت له و يشاهدها بعينه. و لفظ العين مجاز في العلم. و على تفيد الحال: أى على علم منه بشرفه و فضيلته و وجه الحكمة فيه، و نحو قوله تعالى «وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي»«». (ج) و اصطفاه خير خلقه: أى اصطفى للبعثة به و إليه خير خلقه محمّد و آله. (د) و أقام دعائمه على محبّته. و لفظ الدعائم مستعار إمّا لأهل الإسلام أو لأركانه. و وجه المشابهة قيامه بها في الوجود كقيام الشي ء المدعوم بدعائمه، و كلمة على للحال، و الضمير في محبّته للإسلام: أى أقام دعائمه حال المحبّة له، و قيل بل اللّه كما تقول طبع اللّه قلبي على محبّته. (ه) أذلّ الأديان بعزّه. و ذلّة الأديان تعود إلى عدم الالتفات إليها فيكون مجازا من باب إطلاق اسم السبب على المسبّب، أو ذلّة أهلها. فيكون من باب حذف المضاف. و ظاهر أنّ عزّ الإسلام سبب للأمرين. (و) و كذلك إطلاق وضع الملل برفعه. (ز) و كذلك إهانة أعدائه و هم المشركون و المكذّبون له من الملل السابقة إهانتهم بالقتل و أخذ الجزية و الصغار لهم، و كرامته إجلاله و أجلال أهله و تعظيمهم في النفوس. (ح) و خذل محادّيه بنصره: أى بنصر أهله و في القرائن الأربع التضادّ: فالعزّ للذلّ، و الرفع للوضع، و الكرامة للإهانة، و النصر للخذلان. (ط) و هدم أركان الضلالة بركنه و قوّته، و أركان الضلالة تعود إلى العقائد المضلّة في الجاهليّة و إلى أهل الضلالة و هو مستعار. و وجه الاستعارة قيام الضلالة بتلك العقائد أو بأهلها كقيام ذى الأركان بها و كذلك لفظ الهدم لزوال الضلالة بقوّة الإسلام و أهله. (ى) و سقى من عطش من حياضه. فاستعار السقى لإفاضة علوم الدين على على نفوسهم و كمالها بها، و لفظ العطش لما كانوا عليه من الجهل البسيط و عدم العلم و كذلك استعار لفظ الحياض لعلماء الإسلام الّذين هم أوعيته و حياضه الّتي ترده العطاش من العلوم و الحكمة الدينيّة. (يا) و أثاق الحياض لمواتحه، و استعار لفظ المواتح إمّا للأئمّة من القرن الأوّل الاخذين للإسلام من الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم الّذي هو الينبوع، أو لأفكار العلماء و سؤالاتهم و بحثهم عن الدين و أحكامه و استفادتهم بها، و وجه الاستعارتين كونهم مستخرجين للعلم و الدين عن مظانّه كما يستخرج الماتح الماء من البئر. و لفظ الحياض للمستفيدين. (يب) جعله له بحيث لا ينفصم عروته، و لفظ العروة مستعار لما يتمسّك الإنسان به منه، و رشّح بذكر الانفصام. و لمّا كان المتمسّك به ناجيا من الهلاك الأخروىّ و الشرور اللاحقة للملل السابقة و كان عدم الانفصام مظنّة سلامة المتمسّك عن الهلاك كنّى به عن دوام السلامة. (يج) و لا فكّ لحلقته، كناية عن عدم انقهار أهله و جماعته. (يد) و لا انهدام لأساسه، استعار لفظ الأساس للكتاب و السنّة الّذين هما أساس الإسلام، و لفظ الانهدام لاضمحلالهما. (يه) و لا زوال لدعائمه، استعار لفظ الدعائم لعلمائه أو للكتاب و السنّة و قوانينهما و أراد بعدم زوالهما عدم انقراض العلماء أو عدم القوانين الشرعيّة. (يو) و لا انقلاع لشجرته، استعار لفظ الشجرة لأصله و أركانه، و هو كقوله: و لا انهدام لأساسه. (يز) و لا انقطاع لمدّته، إشارة إلى بقائه إلى يوم الدين. (يح) و لا عفاء لشرايعه، و شرايعه قوانينه و اصوله و هو كقوله: لا انقلاع لشجرته. (يط) و لا جذّ لفروعه: أى لا ينقطع التفريع عليه بل كلّ ذهن سليم فكّر في اصوله و هي الكتاب و السنّة استخرج منها ما لم يستخرجه غيره. (ك) و لا ضنك لطرقه، و كنّى بعدم الضيق عن عدم صعوبة قوانينه على أهل التكليف، أو لازم الضيق و هو مشقّة السالكين به إلى اللّه كما قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم: بعثت بالحنيفيّة السهلة السمحة. (كا) و لا وعوثة لسهولته، كناية عن كونه في غاية العدل بين الصعوبة و بين السهولة المفرطة كما عليه أكثر الأديان السابقة من التشبيه و التجسيم فإنّ سلوكها مع ذلك و تصوّرها في غاية السهولة لكنّها طرق يبعد حصول المطالب الحقيقيّة و الوصول إلى التوحيد الخالص منها فكانت في سهولها هذه الوعوثة. (كب) و لا سواد لوضحه، استعار لفظ الوضح لصفائه عن كدر الباطل الّذى هو سواد ألواح نفوس الكافرين و المنافقين. (كج) و لا عوج لانتصابه، و استعار لفظ الانتصاب لاستقامته في إدّائه إلى اللّه تعالى. إذ هو الصراط المستقيم في الدنيا. (كد) و كذلك و لا عصل في عوده. (كه) و لا وعث لفجّه. (كو) و لا انطفاء لمصابيحه، عبّر بالمصابيح عن العلماء استعارة، و بعدم انطفائها عن عدم خلوّ الأرض منهم. (كز) و لا مرارة لحلاوته، و ذلك أنّ حلاوة الإسلام الحقيقيّ في قلوب المتّقين لا يشوبها مرارة من مشقّة تكليف و نحوها لما يتصوّرونه من شرف غايتهم. (كح) فهو دعائم: أى فالإسلام دعائم، و ذلك إشارة إلى تعريفه بأجزائه و هي كالشهادتين و العبادات الخمس كما ورد في الخبر: بنى الإسلام على خمس. و قوله: أساخ في الحقّ اسناخها إشارة إلى كونه تعالى بناها على أسرار من الحقّ عميقة لا يهتدى إليها إلّا آحاد الخلق و هو أسرار العبادات. (كط) قوله: و ينابيع غزرت عيونها، إشارة إلى تعريفه من قبل مادّته و هي الكتاب و السنّة، و استعار لهما لفظ الينابيع نظرا إلى فيضان العلوم الإسلاميّة النقليّة و العقليّة عنهما كفيضان الماء عن الينابيع، و لفظ العيون لما صدرا عنه، و هو علم اللّه تعالى و نفوس ملائكته و نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم، و ظاهر غزارة تلك العلوم و كثرتها. (ل) و مصابيح شبّت نيرانها إشارة إلى مادّته أيضا باعتبار أنّ في الكتاب و السنّة أدلّة أحكامها و براهينها، و استعار لها لفظ المصابيح باعتبار كونها تضي ء الطريق لخابطها إلى اللّه. و رشّح بذكر إضرام نيرانها، و عبّر به عن غاية إضاءتها. (لا) و منار اقتدى بها سفّارها و أعلام قصد بها فجاجها. إشارة إلى تلك المادّة باعتبار أنّ فيها أمارات على أحكام اللّه الظنيّة يقتدى بها المسافرون السالكون إلى قصدها و القاصدون لطرقها الّتي هي منصوبة عليها.

(لب) و مناهل روى بها ورّادها، استعار لفظ المناهل لتلك الموادّ أيضا باعتبار كونها من العلم لوارديها و مقتبسيه منها كما تروى ورّاد الحياض بمائها. (لج) جعل اللّه فيه منتهى رضوانه، و ذلك في نحو قوله تعالى «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ»«» و قوله «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»«» و لأنّ فيه أتمّ وسيلة إلى غاية الكمالات الإنسانيّة الّتي هي منتهى ما يرضاه اللّه و يحبّه من عباده. (لد) و ذروة دعائمه، و الضمير في دعائمه للّه: أى لدعائم الّتي جعلها اللّه عمدة له في إصلاح خلقه و هى الشرائع و قوانينها، و ظاهر أنّ الأنوار الّتي جاء بها الإسلام و الهداية الّتي به أشرف و أعلى منها في سائر الشرائع فهو كالذروة لها. (له) و سنام طاعته، و لفظ السنام مستعار لمجموع ما اشتمل عليه من البيانات و الهدايات. و وجه المشابهة شرفها أيضا و علوّها بالنسبة إلى الطاعات السابقة عليه كشرف السنام بالنسبة إلى باقى الأعضاء. (لو) فهو عند اللّه وثيق الأركان، و أركانه أجزائه، و وثاقتها تعود إلى بنائها على الأسرار الحقيقيّة و العلم التامّ لواضعها بكيفيّة وضعها و كمال فايدتها بحيث لا يمكن انتقاضها و لا زوالها. (لز) رفيع البيّنات: أى ما ارتقى إليه أهله من المجد و الفضيلة، و ظاهر علوّ قدره و قدر أهله و تعظيمهم في النفوس على سائر الأديان و أهلها. (لج) منير البرهان، و أراد برهانه الّذى دعى الخلق إليه و هو القرآن و سائر المعجزات، و لا شكّ في إنارتها و إضاءتها في أقطار العالم و اهتداء أكثر الخلق بها. (لط) مضي ء النيران، و استعار لفظ النيران لأنواره من العلوم و الأخلاق المضيئة على علمائه و أئمّته. (م) عزيز السلطان، و أراد قوّته و عزّة أهله و دولته و منعة من التجأ إليه به. (ما) مشرف المنار، و كنّى به عن علوّ قدر علمائه و أئمّته و انتشار فضلهم و الهداية بهم. (مب) معوز المثار: أى يعجز الخلق إثارة دفائنه و ما فيه من كنوز الحكمة و لا يمكنهم استقصاء ذلك منه، و روى المنال: أى يعجز الناس إمّا بالإتيان بمثله أو باستقصاء حكمه و ثمراته، و روى المثال و هو ظاهر.

ترجمه شرح ابن میثم

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلَالَةِ بِرُكْنِهِ وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ وَ أَتْأَقَ الْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَكَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْكَ لِطُرُقِهِ وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِي عُودِهِ وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا. جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِيقُ الْأَرْكَانِ رَفِيعُ الْبُنْيَانِ مُنِيرُ الْبُرْهَانِ مُضِي ءُ النِّيرَانِ عَزِيزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ

لغات

أتاق محادّ: دشمن سر سخت الحياض: حوضها را پر كرد مواتح: آبكشها وعوثة: زمين هموار كه راه رفتن در آن دشوار است مانند زمينهاى شنزار وضح: سپيدى عوج: با فتح عين هر چه داراى ساق باشد و مانند نخل بر پاى ايستد، و به كسر عين هر چه خلاف اين باشد مانند راه عصل: كژى ساخ: فرو رفت سنخ: اصل، ريشه

ترجمه

سپس (بدانيد) اين اسلام دين خداست كه آن را براى خويش برگزيده، و زير نظر عنايت خود آن را پرورش و گسترش داده، و براى تبليغ آن بهترين آفريدگانش را انتخاب كرده، و پايه هاى آن را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است، همه دينها را با عزّت اسلام خوار ساخته، و ملّتها را با بلند داشتن آن پست گردانيده، و با اكرام آن دشمنانش را تحقير كرده، و با يارى دادن به آن مخالفانش را مغلوب داشته و با بر پا داشتن اركان آن پايه هاى ضلالت را ويران ساخته، و تشنگان (علم و معرفت را) از حوضهاى آن سيراب فرموده، و آبگيرهاى آن را براى آبكشها پر كرده است.

پس از آن خداوند اسلام را به گونه اى قرار داده است كه دستاويزهاى آن گسسته نمى شود، و حلقه هايش باز نمى گردد و بنيانش ويرانى نمى پذيرد، و پايه هايش زوال نمى گيرد، و درخت هستى آن بركنده نمى شود، و مدّتش پايان نمى يابد، و احكام آن كهنه و شاخه هايش كنده نمى شود، و راههايش تنگ، و آسانيهايش دشوار و سپيديهايش سياه نمى گردد، آنچه را اسلام بر پا داشته كژى نمى پذيرد، چوب آن را پيچيدگى، و راه آن را دشوارى و چراغهاى آن را خاموشى، و شيرينى آن را تلخى نيست.

بنا بر اين اسلام آيينى است كه خداوند پايه هاى آن را در ژرفاى حقّ فرو برده، و اساس آن را استوار گردانيده، و چشمه جوشانى است كه نهرهاى آن پر آب، و چراغهاى آن فروزان است، ستون نور بخشى است كه رهروان طريق حقّ از آن پيروى مى كنند، و نشانه هايى است كه بدان راه مى جويند، و آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آن سيراب مى شوند. خداوند نهايت خشنودى، و والاترين قوانين اصلاحى و تربيتى، و برترين هدايت و ارشاد خود را در اين دين قرار داده است، از اين رو اسلام در نزد خداوند اركانش مطمئنّ، و بنيانش بلند، و برهانش روشن و روشنيهايش تابان، و قدرتش ارجمند، و منار بلند پايه اى است كه بر انداختن آن ممكن نيست، پس آن را گرامى بداريد و پيروى كنيد، و حقّ او را به جا آوريد، و جايگاه بلند آن را بشناسيد.

شرح

سپس از اسلام سخن مى گويد و فضيلتهاى آن را بيان مى كند و به آن ترغيب مى فرمايد، و در حقيقت، اين سخنان تفسيرى در باره چگونگى طاعت و عبادت خداوند است، و مانند اين است كه فرموده باشد: حقّ طاعت او را كه همان اسلام است ادا كنيد، و براى آن فضيلتهايى به شرح زير ذكر فرموده است: 1 خداوند اسلام را براى خويش برگزيده است. يعنى آن را راه شناخت خود و وسيله رسيدن به پاداشهاى خويش قرار داده است.

2 خداوند اسلام را زير نظر خود پرورش و گسترش داده است، واژه على عينه هنگامى به كار برده مى شود كه نسبت به چيزى عنايت و اهتمام خاصّ وجود داشته باشد، و مانند اين است كه اسلام كار يا صنعتى است كه آن كسى كه اين صنعت براى او ساخته و پرداخته شده آن را برگزيده و زير نظر خويش قرار داده است، واژه عين مجازا براى علم و آگاهى به كار رفته و على براى حال است، يعنى با علم او به شرف و فضيلت و حكمتى كه در وجود اسلام است، و اين مانند قول خداوند متعال مى باشد، كه به موسى عليه السّلام فرموده است: «أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ»«».

3 خداوند بهترين آفريدگانش را براى آن برگزيده است، يعنى بهترين خلق خود محمّد (ص) و ائمّه (ع) را براى تبليغ اسلام بر انگيخته و انتخاب كرده است.

4 خداوند پايه هاى دين اسلام را بر اساس محبّت خويش بر پا داشته است، واژه دعائم براى اهل اسلام يا براى اركان آن استعاره شده، و وجه مشابهت در استعاره مذكور اين است كه اسلام مانند سقفى كه بر روى ستونهايش بر پاست بر اركان خود قيام و قرار دارد، واژه على در جمله على محبّته براى حال است و ضميرها، به اسلام برگشت دارد، يعنى: خداوند پايه هاى اسلام را در حالى كه آن را دوست مى دارد برپا داشته است، و گفته شده كه ضمير مذكور به اللّه برگشت دارد، و مانند اين است كه گفته شود: طبع اللّه قلبي على محبّته يعنى خداوند دل مرا بر محبّتش مهر زنده است.

5 خداوند با عزّت اسلام اديان ديگر را خوار كرده است، منظور از ذلّت اديان، عدم توجّه و التفات خداوند به آنهاست كه در اين صورت واژه ذلّت مجاز، و اطلاق آن از باب گذاشتن نام سبب بر مسبّب است، و يا اين كه مقصود خوارى مردم كيشهاى ديگر است، و مضاف كه واژه أهل باشد حذف شده است و روشن است كه عزّت اسلام سبب هر دو امر مى باشد.

6 جمله وضع الملل برفعه

نيز نظير معناى جمله پيش است يعنى با بلند گردانيدن اسلام، كيشهاى ديگر را پست گردانيده است.

7 جمله و أهان أعداءه بكرامته

نيز در همين زمينه است، يعنى خداوند با گرامى داشتن اسلام دشمنان آن را تحقير كرده است، مراد از دشمنان اسلام، مشركان و تكذيب كنندگان از اديان ديگر است، و مقصود از اهانت آنها كشتار و گرفتن جزيه و تحقير آنان است، و تكريم اسلام عبارت از گراميداشت آن و مردمش مى باشد و اين كه مسلمانان را در نفوس ديگران ارجمند و بزرگ داشته است.

8 در جمله و خذل محادّيه بنصره

مراد يارى اهل اسلام است، يعنى خداوند با يارى اهل اسلام دشمنان آن را دچار خذلان و شكست كرده است.

در جملات چهارگانه پيش صنعت تضادّ موجود است، زيرا قرينه ها در عزّت و ذلّت، بلندى و پستى، كرامت و اهانت، و يارى و خذلان ضدّ يكديگر است.

9 خداوند با استوار گردانيدن اركان اسلام و نيرومند ساختن آن پايه هاى گمراهى را ويران كرده است، منظور از پايه هاى ضلالت، اعتقادات گمراه كننده، و مردمان گمراه است، و واژه اركان استعاره است، زيرا همان گونه كه وجود ساختمان بستگى به ستونها و پايه هاى آن دارد، گمراهى نيز به عقايد فاسد و مردمى كه داراى آن تباهيها و گمراهيها هستند وابسته است، واژه هدم نيز براى از ميان رفتن اين گمراهيها بر اثر نيرومندى اسلام و مسلمانان استعاره شده است.

10 خداوند تشنگان وادى معرفت را از چشمه هاى زلال آن سيراب كرده است، واژه سقى (آب دادن) را براى افاضه علوم دين و كمالات نفسانى به آنها استعاره فرموده است، واژه عطش (تشنگى) براى آنانى كه گرفتارى خود را به جهل و نادانى دانسته و از دانش بى بهره اند، و واژه حياض (آبگيرها) را براى دانشمندان اسلام كه حوضهاى علوم و حكمت دين مى باشند و اين تشنگان از آنان كسب فيض مى كنند استعاره آورده است.

11 خداوند آبگاههاى آن را به وسيله آب كشندگان آن پر كرده است، واژه مواتح (آب كشندگان) را يا براى سران و بزرگان دين در قرن اوّل هجرى كه اسلام را از سرچشمه زلال آن يعنى پيامبر اكرم (ص) فرا گرفتند استعاره فرموده و يا براى انديشه ها و پرسشها و بررسيهاى دانشمندان اسلام در باره دين و احكام آن و فوايدى كه به دست آورده اند، استعاره قرار داده است، و در هر دو صورت وجه مناسبت استعاره اين است كه آنان مانند كسى كه آب را از چاه بيرون مى كشد دين و دانش را از سرچشمه حقيقى آن كسب و استخراج كرده اند، واژه حياض براى آنانى كه از علوم و معارف دين استفاده مى برند استعاره شده است.

12 خداوند اسلام را به گونه اى قرار داده كه دستاويزهاى آن كنده و گسسته نمى شود، واژه عروة (دستگيره) براى آنچه انسان به وسيله آن به اسلام متمسّك مى شود استعاره شده و با ذكر واژه انفصام ترشيح داده شده است، و چون كسى كه به اسلام چنگ زند از هلاكت اخروى رهايى، و از عذابهايى كه دامنگير پيروان اديان گذشته شده ايمنى مى يابد، لذا با ذكر اين كه دستاويز اسلام كنده و گسسته نمى شود به امنيّت و دوام سلامت كسى كه به آن متمسّك مى شود اشاره فرموده است، زيرا گسسته نشدن دستاويز موجب بقاى سلامت كسى است كه به آن چنگ زده است.

13 حلقه آن گسسته نمى شود، و اين سخن كنايه از اين است كه پيروان اسلام و اجتماع آنان مقهور نمى شوند.

14 بنياد اسلام ويران نمى گردد، واژه أساس براى كتاب خدا و سنّت پيامبر اكرم (ص) كه اساس دينند و واژه انهدام را براى نابودى آنها استعاره فرموده است.

15 پايه هاى اسلام از ميان نمى رود، واژه دعائم را براى دانشمندان اسلام يا براى كتاب و سنّت و قوانين و احكام آن استعاره آورده است، و مراد از عدم زوال آنها عدم انقراض علما و دانشمندان اسلام و يا شريعت و احكام آن است.

16 درخت اسلام ريشه كن نمى شود، واژه شجرة (درخت) را براى اساس و اركان اسلام استعاره فرموده است و معناى سخن پيش را دارد كه فرموده است: و لا انهدام لأساسه.

17 دوران آن را پايانى نيست: اين سخن اشاره به اين است كه دين اسلام تا قيامت پايدار است.

18 شرايع آن را كهنگى نيست، منظور از شرايع، قوانين و اصول آن است، و اين سخن نيز نظير معناى جمله لا انقلاع لشجرته (درخت آن ريشه كن نمى شود) مى باشد.

19 شاخه هايش بريدنى نيست، يعنى پيوسته از درخت اسلام شاخه هاى نو روييده مى شود، و اين رويش پايان يافتنى نيست، چنان كه هر ذهن صحيحى در باره اصول آن كه كتاب و سنت است انديشه و بررسى كند مى تواند به چيزهايى دست يابد كه ديگران پيش از او به آن نرسيده اند.

20 راههاى اسلام را تنگى و دشوارى نيست، اين سخن اشاره دارد به اين كه قوانين و تكاليف اسلام براى مكلّفان دشوار نيست، و يا مراد اين است كه اسلام با سختى ملازمه ندارد و براى كسانى كه به آن متعهّد مى شوند مايه رنج و زحمت نيست، چنان كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: من به دين حنيف ساده و آسانى برگزيده شدم«».

21 راه صاف آن را ناهموارى نيست، اين گفتار كنايه از اين است كه اسلام آيينى است در نهايت اعتدال و در حدّ متوسّط ميان صعوبت و سهولت زياد چنان كه بيشتر كيشها و آيينهاى پيشين كه بر اساس تشبيه و تجسيم بنا شده است چنين بود، يعنى گام برداشتن در آن راهها و تصور آن عقايد آسان بود ليكن طريقه آنان از مقصد اصلى و مطلوب حقيقى دور، و رسيدن به توحيد خالص از راه آنها ناممكن بود، بنا بر اين راه ظاهرا صاف آنها ناهموار و بر خلاف اسلام داراى سختيها و دشواريها بوده است.

22 صفا و پاكيزگى آن را تيرگى نيست. واژه وضح (سپيدى) را براى پاكيزگى اسلام از تيرگيهاى باطل و آنچه صفحه دل كافران و منافقان را سياه و تيره ساخته، استعاره فرموده است.

23 راه مستقيم آن را كژى نيست، واژه انتصاب را كه ضدّ اعوجاج و كژى است براى مستقيم بودن راه اسلام در رسانيدن انسان به سر منزل حقّ استعاره آورده، زيرا در دنيا تنها راه راست و صراط مستقيم اسلام است.

24 اين كه فرموده است در چوب اسلام پيچ و تابى نيست نيز به همين معناست.

25 جمله و لا وعث لفجّه

نيز به معناى سخن پيش و در تأكيد آن است.

26 چراغهايش خاموشى ندارد، منظور از چراغهاى اسلام دانشمندان، و مقصود از خاموشى آنها خالى شدن زمين از آنان است كه در هر دو مورد به طريق استعاره ذكر شده است.

27 شيرينى آن را هيچ تلخى نيست، زيرا پرهيزگاران به سبب توجّهى كه به هدف بلند و مقصد عالى خود دارند اسلام در كام آنها آن چنان شيرين است كه هرگز بر اثر رنج اداى تكاليف احساس تلخى نمى كنند.

28 فرموده است: او پايه هايى است، يعنى اسلام متشكّل از اركانى است، و اين سخن اشاره است به اين كه اسلام مجموعه اى از اجزا مى باشد، مانند شهادتين، و نمازهاى پنجگانه، چنان كه در حديث آمده كه اسلام بر پنج پايه بنا شده است«».

فرموده است: أساخ في الحقّ أسناخها

اين گفتار اشاره است بر اين كه پروردگار پايه هايى را كه اسلام بدانها استوار است بر اساس حقّ و اسرارى ژرف بنا كرده كه جز اندكى از مردم بر اين رازها آگاه نيستند، و مقصود از اينها اسراى است كه در عبادات موجود است.

29 خداوند اسلام را همچون منبعى قرار داده كه چشمه هايش سرشار است، سخن مزبور در بيان معرّفى مادّه و محتواى اسلام است كه عبارت از كتاب و سنّت پيامبر اكرم (ص) مى باشد، و چون دانشهاى اسلامى اعمّ از عقلى و نقلى، مانند آب كه از چشمه جوشان و سرازير مى شود، از كتاب و سنّت ريزش و تراوش مى كند، لذا واژه ينابيع را براى آنها استعاره فرموده است، و واژه عيون را براى آنچه محتواى كتاب الهى و سنّت نبوى به آن برگشت دارد استعاره آورده است، و اين علم بارى تعالى و فرشتگان و پيامبر (ص) اوست، اين كه علوم مزبور زياد و سرشار است روشن است و نيازمند توضيح نيست.

30 اسلام چراغى است كه شعله هاى آن فروزان است، اين جمله به مادّه و حقيقت اسلام اشاره دارد به اين لحاظ كه ادلّه و براهين احكام اسلام در كتاب و سنّت موجود است، واژه مصابيح (چراغها) را براى ادلّه مذكور، از نظر اين كه روشنگر كسانى است كه بيراهه به سوى خدا گام بر مى دارند استعاره فرموده، و افروختگى و اشتعال، ترشيح آن و بيانگر نهايت فروزش و تابش اين چراغها و روشنى كامل اين دلائل و براهين است.

31 اسلام منار يا ستون نوربخشى است كه راهيان راه خدا از آن پيروى مى كنند، و نشانه هايى است كه براى پويندگان طريق حقّ نصب گرديده است، اين گفتار نيز به كتاب و سنّت كه مادّه و اساس اسلام است اشاره مى كند، زيرا در آنها دلايلى از احكام ظنّى وجود دارد كه رهروان راه حقّ از آنها پيروى مى كنند، و طالبان حقيقت به وسيله نشانه هايى كه در طول راه آنها نصب شده به مقصد خود راه مى يابند.

32 اسلام آبشخورهايى است كه وارد شوندگان از آنها سيراب مى شوند، واژه مناهل (آبشخورها) را نيز براى كتاب و سنّت استعاره فرموده است، زيرا همان گونه كه تشنگان از آب چشمه ها و آبشخورها سيراب مى شوند، آنهايى كه به اين سرچشمه هاى دين رو آورند از انوار علوم بهره مند مى گردند.

33 خداوند منتهاى خشنودى خود را در دين اسلام قرار داده است، چنان كه فرموده است: «وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً»«»، همچنين فرموده است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»«» زيرا كاملترين اسبابى كه انسان را به منتهاى كمالات انسانى مى رساند در اين دين قرار دارد، همان كمالاتى كه خداوند آنها را براى بندگانش پسنديده و منتهاى خشنودى خود را در تحصيل آنها قرار داده است.

34 اسلام عاليترين قانون هدايت الهى است، ضمير متّصل ها در دعائمه به اللّه برگشت دارد، يعنى خداوند اسلام را بر تمامى اصول و اركانى كه براى اصلاح و تربيت خلق خود مقرّر داشته برتر قرار داده است، مراد از دعائم شرايع و قوانين الهى است، و آشكار است انوار هدايت و قانونهاى حياتبخشى كه اسلام براى بشريّت آورده از ديگر شرايع و اديان برتر و والاتر است، و نقطه اعلاى همه نظامات، و اوج كمال ديگر اديان و شرايع به شمار است.

35 اسلام قلّه بلند طاعت خداوند است، واژه سنام (كوهان) براى آنچه مشتمل بر هدايت و ارشاد خلق است استعاره شده، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كوهان شتر بر ديگر اعضاى آن بلندى و برترى دارد طاعتها و عبادتهايى كه در دين مقدّس اسلام تشريع شده، نيز بر آنچه در اديان پيشين بوده است داراى شرف و رجحان است.

36 اركان اسلام در پيشگاه خداوند محكم و استوار است، مراد از اركان اجزاى آن است، و منظور از وثاقت و استحكام اين است كه خداوند پايه هاى دين اسلام را با كمال دانشى كه به كيفيّت برقرارى و منتهاى سود رسانى آنها داشته بر اسرارى حقيقى استوار فرموده است، به گونه اى كه شكستن و از ميان بردن آنها ممكن نيست.

37 اسلام بلند بنيان است، منظور مراتب بلند بزرگى و فضيلت است كه مسلمانان در پرتو اسلام بدان دست مى يابند، و بلندى قدر اسلام و مسلمانان و احترامى كه در نفوس پيروان اديان ديگر دارند آشكار است.

38 برهان اسلام تابناك است، منظور از برهان، دليل و حجّتى است كه اسلام مردم را به سوى آن دعوت مى كند، و آن قرآن و ديگر معجزات پيامبر اكرم (ص) است، و در اين كه برهان مذكور در اطراف و اكناف جهان تابان، و سبب هدايت مردم است شكّى وجود ندارد.

39 انوار اسلام روشنى بخش است، واژه نيران (جمع نور است) براى انوار علوم و اخلاق فاضله اسلام كه بر دانشمندان و پيشوايان آن تابيده و بدانها آراسته شده اند استعاره گرديده است.

40 قدرت اسلام غالب است، منظور از اين گفتار، نيرومندى و عزّت و شوكت مسلمانان و دولت آنان و همچنين كسانى است كه به آنها پناه برده اند.

41 اسلام منادى بلند پايه است، و اين كنايه از بلندى مقام دانشمندان و پيشوايان آن است، و اين كه فضايل آنان در جهان پخش خواهد شد و مردم به وسيله آنان هدايت خواهند يافت.

42 اسلام را نمى توان زير و زبر كرد، يعنى مردم نمى توانند آنچه را اسلام در درون خود دارد بيرون آورند، و گنجهاى حكمت آن را استخراج كنند و به ژرفاى دانش آن برسند«»، به جاى واژه مثار، منال نيز روايت شده است، در اين صورت معنا اين است كه مردم نمى توانند دينى مانند اسلام بياورند، يا اين كه به كمال حكمت و منتهاى فوايد و آثار آن دست يابند، و نيز به جاى مثار، مثال هم ذكر شده كه معناى آن روشن است. امير مؤمنان (ع) پس از بيان برتريهاى اسلام، به لزوم بزرگداشت و پيروى، و همچنين به اداى حقوق آن سفارش مى كند، و اداى حقوق اسلام بدين صورت ميسّر است كه با اعتقاد به شرف و منزلت آن، و اين كه اسلام انسان را به بهشت خداوند مى رساند به احكام آن عمل شود، و جايگاه آن حفظ گردد، جايگاه اسلام بدون شكّ دل است نه تنها زبان و شعارهاى ظاهرى.

شرح مرحوم مغنیه

ثمّ إنّ هذا الإسلام دين اللّه الّذي اصطفاه لنفسه، و اصطنعه على عينه، و أضفاه خيرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته. أذلّ الأديان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعداءه بكرامته، و خذل محادّيه بنصره، و هدم أركان الضّلالة بركنه. و سقى من عطش من حياضه، و أتأق الحياض بمواتحه. ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فكّ لحلقته، و لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء لشرائعه، و لا جذّ لفروعه، و لا ضنك لطرقه، و لا وعوثة لسهولته، و لا سواد لوضحه، و لا عوج لانتصابه، و لا عصل في عوده. و لا وعث لفجّه، و لا انطفاء لمصباحه، و لا مرارة لحلاوته، فهو دعائم أساخ في الحقّ أسناخها، و ثبّت لها أساسها و ينابيع غزرت عيونها، و مصابيح شبّت نيرانها، و منار اقتدى بها سفّارها، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روي بها ورّادهاجعل فيه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته. فهو عند اللّه وثيق الأركان، رفيع البنيان، منير البرهان، مضي ء النّيران، عزيز السّلطان، مشرف المنار معوز المثار. فشرّفوه و اتّبعوه، و أدّوا إليه حقّه، وضعوه مواضعه.

اللغة:

اصطنعه على عينه: شرعه على علمه. و أصفاه خيرة خلقه: آثره به. و محادّيه: مخالفيه. و أتأق الحياض: ملأها. و بمواتحه: بدلائه، و متح بها: سقى بها. و لا انفصام: لا انكسار. و العفاء: ذهاب الأثر. و الجذ: القطع. و الوعوثة: الصعوبة. و الوضح: البياض. و العصل: الاعوجاج. و الفج: الطريق الواسع بين جبلين. و أساخ هذا في هذا: أدخله فيه. و أسناخها: أصولها. و معوز المثار: تعجز العقول عن الإحاطة بأسراره.

الإعراب:

المفعول الثاني لجعله محذوف أي ثم جعله قويا لا انفصام إلخ.

المعنی

من هو المشرع

(ثم ان هذا الاسلام دين اللّه إلخ).. يفترق الاسلام عن سائر الأديان بأن سلطة التشريع للّه وحده، و ان خالق الطبيعة هو واضع الشريعة، و ان النبي ليس له منها إلا التبليغ.. و في كتب أصول الفقه للسنة بحث خاص في ان النبي هل له أن يجتهد و يحكم بما يرى. فأجاز ذلك جماعة، و منعه آخرون. و قال الشيعة بكلمة واحدة: إن النبي لا يجتهد إطلاقا، و لا ينطق بحكم من الأحكام إلا عن الوحي بدليل ما رواه السنة و الشيعة أن المسلمين كانوا يسألون النبي (ص) في كثير من الأحيان عن بعض أمورهم، فيقول: ما عندي بهذا علم من اللّه، ثم ينزل القرآن بالحكم، فينبئهم النبي به. و كان يقول و يكرر: «إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ- 15 يونس».

و نعطف على ذلك ان القول بجواز الاجتهاد على النبي (ص)- يفتح لأعداء الاسلام و الطعن و الشك فيه، و ان بعضه من ظن الرسول و استحسانه. و عليه يفلت الزمام، و يهبط الاسلام من السماء الى الأرض. كلا، إن الاسلام واحد لا يتجزأ، انه رسالة السماء من ألفه الى يائه، و لا شائبة فيه للأرض و أهل الأرض: «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى - 6 النجم».

و الاسلام حين يجرد البشرية كلها من حق التشريع يجرد في الوقت نفسه كل انسان من حق السيطرة و الاستعلاء على غيره، و يضع الجميع على مستوى واحد أمام اللّه، و لا يبقي لأحد فضلا و امتيازا على آخر إلا بما يقدم من عمل صالح، و بالتالي يبطل مزاعم الذين يرون لأنفسهم حقوقا مقدسة. و من بحث عن أسباب الآلام التي عانتها و تعانيها الآن الانسانية، وجدها أو وجد أكثرها يعود الى القوانين التي شرّعها الانسان لمصلحته كفرد، أو لمصلحة مجموعة من الأفراد يرتبط بهم المشرّع بسبب من الأسباب. أما الديانة المسيحية فإنها ربطت الدين بأصوله و فروعه، و دعائمه و أحكامه، ربطته بإرادة الكنيسة و رجالها الذين خاطبهم انجيل متى الإصحاح 18 فقرة 18، و قال لهم: «كل ما تربطونه في الأرض يكون مربوطا في السماء، و كل ما تحلّونه على الأرض يكون محلولا في السماء». فالكنيسة هي تحلل و تحرم، ثم تنسخ متى تشاء ما حللت و حرمت. و من هنا جاء تجريد السيد المسيح من طبيعة الناسوت، و الغفران و الحرمان، و بيع أذرع في السماء و الجنة، و تحريم زواج الاكليروس، و لكن الكنيسة الانكليزية التي حرمت الزواج على رجال الدين أباحت اللواط، كما ان بابا رؤساء برّأ اليهود من دم السيد المسيح، و ضرب بعرض الجدار النص الذي جاء في انجيل متى.. الى الكثير الكثير.. و كله حق من عند اللّه.

و لا أدري كيف ينسب «دين» الى اللّه، و هو من أوهام الناس.

و كان من نتيجة هذه السلطة ثورة الملوك و الأقوياء في اوروبا على الكنيسة لتدخلها في شئونهم، و انفصال السياسة عن الدين، و لكن الثورة انتقلت من الحاكمين الى داخل الاكليروس أنفسهم، فمنذ بضع سنوات ثار جماعة منهم في هولندا على سلطة البابا. و من مطالبهم الرئيسية السماح بالزواج لرجال الدين، و قامت ثورة مماثلة في فرنسا و ايطاليا و المانيا. و يستحيل أن يحدث هذا بين المسلمين لاتفاق مذاهبهم على ان التشريع للّه وحده: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ- 44 المائدة».

(أذل الأديان بعزته إلخ).. و ذلك بإظهاره على الدين كله أمدا غير قصير، ثم بصموده مئات السنين، و انتشاره شرقا و غربا على رغم تظاهر الأديان عليه، و محاربة أهلها له بكل سلاح.. و الآن، و في القرن العشرين تقوم المساجد في المانيا و فرنسا و انكلترا و أمريكا، و يرتفع صوت المؤذن من على المآذن بالشهادة للّه بالوحدانية، و لمحمد بالرسالة. و يبلغ عدد المسلمين اليوم أكثر من 700 مليون.

و قرأت في جريدة «أخبار اليوم» المصرية تاريخ 31- 12- 1966، نقلا عن كتاب «الإسلام في التاريخ الحديث» لصاحبه «ويلفريد سميث» ما نصه بالحرف: ان الإسلام نتيجة لتميزه بالقوة الروحية صمد للأحداث بعد انهيار الدولة العربية في بغداد عام 1256 م. و أرغم الفاتحين من المغول و التتار الذين قضوا على الدولة الإسلامية، أرغمهم الإسلام على اعتناقه، مما أدى الى تجدد الدولة الإسلامية بعد انتقال الحكم فيها من العرب الى الأتراك العثمانيين، و إلى اتساع الرقعة الجغرافية للإسلام على أيدي الأتراك، و لا شك في ان هذه القوة الروحية هي التي مكّنت الإسلام من الصمود أمام السيطرة الغربية في السنوات الأخيرة».

(و سقى من عطش من حياضه) أي من هدايته و علمه (و أتأق الحياض بمواتحه). هذا العلم الغزير في الإسلام هو من اللّه، و من فهمه فقد فهم عنه تعالى (ثم جعله لا انفصام لعروته إلخ).. الإسلام قوي و متين بأصوله و مبادئه.

و مهما تأخر المسلمون اليوم فإن العيب فيهم لا في الإسلام تماما كالذي يأمر بالمعروف و لا يجد من يسمع، و دين السيد المسيح دين الحب و السلام، و أكثر أتباعه وحوش كاسرة يمتصون دماء الشعب بلؤم و قسوة.

قال «راسل» في كتاب «السلطان» فصل العقائد منابع السلطان: «لا ريب في ان الديانة التي جاء بها محمد كانت عنصرا أساسيا في النجاح الذي حققته بلاده و حققه قومه.. و قد أظهر المسلمون منذ بداية عهدهم تسامحا في التعامل مع المسيحيين الذين أخضعوهم، و لا ريب ان الفضل في سهولة فتوحاتهم و استقرار امبراطوريتهم يعود الى هذا التسامح الذي يبدو بارزا إذا ما قورن بالحماسة التعسفية و الاضطهادية التي عرفت بها الكنيسة الكاثوليكية».

(و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدته إلخ).. يومئ الى ان الاسلام يصلح لكل عصر، فلا يتعارض مع العقل و العلم، و لا يدعو الى الجمود، و لا يضر بأحد، و لا يتسبب في التخلف، بل ان الصيحة لنهضة المسلمين و انقاذهم من الضعف و التخلف كانت و ما زالت مقرونة بالدعوة الى الحرص على الاسلام و العمل به، و ان أخوف ما يخافه أعداء المسلمين أن يرجعوا الى كتاب ربهم و سنّة نبيهم، و من هنا كان تحديهم الرهيب للإسلام و شريعته و أهدافه.. و لا أدري متى يتحرك المسلمون، و يبعث فيهم هذا التحدي السافر روح اليقظة و النهضة.

(و لا وعوثة لسهولته). الاسلام رحمة للعالمين، قال الرسول الكريم (ص): «بعثت بالحنفية السهلة السمحة». و قال تعالى: «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ- 185 البقرة» (و لا سواد لوضحه) خالص من كل شائبة تعوق الحياة عن التقدم و الانطلاق (و لا عوج لانتصابه إلخ).. لا ينقضه طعن، و لا تثنيه شبهة، و يهزه افتراء، لأنه الحق المبين و الصراط القويم (فهو دعائم أساخ في الحق أسناخها) وثيق الأركان، رفيع البنيان، كما يأتي بعد قليل (و ينابيع غزرت عيونها) أي كثرت علوم الاسلام و فوائده (و مصابيح شبت نيرانها) واضح الدلالة لا غموض فيه و لا تعقيد (و منارا اقتدى بها سفارها) أي المسافرون، و المراد بهم العلماء، و ان الاسلام يهديهم للتي هي أقوم، ليهدوا بدورهم غيرهم (و أعلام قصد بها فجاجها) أي طرقها، و الأعلام تدل عليها، و اذا سار المسافرون على هذه الطرق انتهت بهم الى مقاصدهم.

(و مناهل روي بها واردها) من نهل من معين الاسلام فلا يظمأ (جعل اللّه فيه منتهى رضوانه) «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ- 3 المائدة» (و ذروة دعائمه) يعلو الاسلام، و لا يعلى عليه (و سنام طاعته) من عمل بالإسلام بلغ من الطاعة للّه أقصاها (فهو عند اللّه وثيق الأركان إلخ).. عطف تفسير على أساخ في الحق أسناخها و ثبّت لها أساسها (منير البرهان، مضي ء النيران) عطف تفسير على مصابيح شبت نيرانها (عزيز السلطان) عطف تفسير على لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه (معوز المثار) لا يدرك غباره و لا يلحق مضماره (فشرّفوه) عظّموه و أحيوه بالعمل، لا بالمظاهر (وضعوه في مواضعه) لا تتاجروا بالدين، و تأكلوا به كما تأكل الفاجرة بلحمها. (انظر شرح الخطبة 32، فقرة «المرائي و المومس».

شرح منهاج البراعة خویی

ثمّ إنّ هذا الإسلام دين اللّه الّذي اصطفاه لنفسه، و اصطنعه على عينه، و أصفاه خيرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته، أذلّ الاديان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعدائه بكرامته، و خذل محادّيه بنصره، و هدم أركان الضّلالة بركنه، و سقى من عطش من حياضه، و أتاق الحياض بمواتحه. ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فكّ لحلقته، و لا انهدام لاساسه و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء لشرايعه، و لا جذّ لفروعه، و لا ضنك لطرقه، و لا وعوثة لسهولته و لا سواد لوضحه، و لا عوج لانتصابه، و لا عصل فى عوده، و لا وعث لفجّه، و لا انطفاء لمصابيحه، و لا مرارة لحلاوته. فهو دعائم أساخ في الحقّ أسناخها، و ثبّت لها أساسها، و ينابيع غزرت عيونها، و مصابيح شبّت نيرانها، و منار اقتدى بها سفّارها، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روى بها ورّادها، جعل اللّه فيه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته. فهو عند اللّه وثيق الاركان، رفيع البنيان، منير البرهان، مضي ء النّيران، عزيز السّلطان، مشرف المنار، معوز المثار، فشرّفوه، و أدّوا إليه حقّه، وضعوه مواضعه.

اللغة

(اصطنعه على عينه) افتعال من الصنع و الصنع اتّخاذ الخير لصاحبه كذا في مجمع البيان، و قيل: من الصنيعة و هى العطية و الاحسان و الكرامة يقال اصطنعتك لنفسى اخترتك لأمر أستكفيكه و اصطنع خاتما أمر أن يصنع له قال تعالى في سورة طه مخاطبا لموسى عليه السّلام وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي. اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي. وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي.

و قال الشارح المعتزلي: اصطنعه على عينه كلمة يقال لما يشتدّ الاهتمام به، تقول للصانع: اصنع لى خاتما على عينى، أى اصنعه صنعة كالصّنعة التي تصنعها و أنا حاضر اشاهدها.

و قال الزّمخشرى في الكشاف في تفسير قوله تعالى أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ لتربى و يحسن إليك و أنا مراعيك و راقبك كما يرعى الرّجل الشي ء بعينه إذا اعتنى به، و تقول للصانع اصنع هذا على عينى أنظر إليك لئلّا تخالف به عن مرادى و (الخيرة) بفتح الياء وزان عنبة كالخيرة بسكونها اسم من اخترت الرّجل أى فضلته على غيره و (الدّعائم) جمع الدّعامة بالكسر عماد البيت و الخشب المنصوب للتعريش و (حادّه) محادّة عادّه و غاضبه و خالفه مأخوذ من الحدد و هو الغضب قال تعالى يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ.

و (تئق) الحوض من باب فرح امتلأ ماء و أتاق الحياض ملأها و (المواتح) جمع الماتح و هو الذى يستقى بالدّلو من المتح و هو الاستقاء يقال متحت الدّلو أى استخرجتها و (عروة) الكوز مقبضه و (الجذ) بالذّال المعجمة القطع أو القطع المستأصل، و في بعض النسخ بالحاء المهملة و هو القطع و في بعضها بالجيم و الدّال المهملة و هو القطع أيضا و الفعل في الجميع كمدّ.

و (وعث) الطريق و عوثة من باب قرب و تعب إذا شقّ على السالك فهو وعث و قيل: الوعث رمل دقيق تغيب فيه الأقدام فهو شاق، ثمّ استعير لكلّ أمر شاقّ من تعب و أثم و غير ذلك، و منه و عثاء السفر أى شدّة النصب و التعب.

و (الوضح) محرّكة بياض الصبح و القمر و محجّة الطريق و (العصل) محرّكة الاعوجاج في صلابة و منه العصال بالكسر و هو السهم المعوّج و (الفج) الطريق الواسع بين الجبلين و (ساخت) قوائمه في الأرض أى غابت و ساخت بهم الأرض أى خسفت و يعدى بالهمزة فيقال: أساخه اللّه و (الينبوع) العين ينبع منه الماء أى يخرج و قيل: الجدول الكثير الماء و هو أنسب و (غزر) الماء بضمّ الزّاء المعجمة غزارة كثر فهو غزير و (شبت نيرانها) بضمّ الشين بالبناء على المفعول أى اوقدت و (ورّادها) جمع وارد قال الشارح المعتزلي: و روى روّادها جمع رائد و هو الذى يسبق القوم فيرتاد لهم الماء و الكلاء و (ذروة) الشي ء بالكسر و الضمّ أعلاه و (سنام) بالفتح وزان سحاب أيضا أعلاه و (عوز) الشي ء عوزا من باب تعب عزّ فلم يوجد، و عزت الشي ء أعوزه من باب قال احتجت إليه فلم أجده، و أعوزنى مثل أعجزنى وزنا و معنى، و أعوز الرّجل إعوازا افتقر، و أعوزه الدّهر أفقره و (ثار) الغبار يثور ثورا و ثورانا هاج، و ثار به الناس أى وثبوا عليه، و فلان أثار الفتنة أى هيّجها، و المثار مصدر أو اسم للمكان.

الاعراب

قوله: على عينه ظرف مستقرّ حال من فاعل اصطنع، و قوله: على محبّة يحتمل أن يكون ظرف لغو متعلّق بقوله أقام فالضمير راجع إلى اللّه، و أن يكون ظرفا مستقرّا حالا من فاعل أقام أو من الضمير في دعائمه، فالضمير فيه على الأوّل أيضا راجع إلى اللّه، و على الثاني فيعود إلى الاسلام، و يجوز جعل على بمعنى اللّام للتعليل كما فى قوله تعالى وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ و على هذا فايضا ظرف لغو و الضّمير يصحّ عوده إلى اللّه و إلى الاسلام فتدبّر، و الباء في قوله: بعزّته للسّببيّة، و قوله: ثمّ جعله لا انفصام لعروته المفعول الثّاني لجعل محذوف و جملة لا انفصام لعروته صفة له.

المعنى

اعلم أنّه عليه السّلام لمّا أوصى في الفصل السّابق بالتّقوى و الطّاعة أردفه بهذا الفصل المتضمّن لشرف الاسلام و فضايله لكونهما من شئونه فقال: (ثمّ إنّ هذا الاسلام دين اللّه) أى لا دين مرضىّ عند اللّه سوى الاسلام و هو التّوحيد و التّدرّع بالشّرع الّذي جاء به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كما قال تعالى إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و قال وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ أى من يطلب غيره دينا يدين به لن يقبل منه بل يعاقب عليه و هو من الهالكين في الاخرة، و فيه دلالة على أنّ الدّين و الاسلام واحد و هما عبارتان عن معبر واحد، و هو التّسليم و الانقياد بما جاء به النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و هو (الّذي اصطفاه) اللّه و اختاره من بين ساير الأديان (لنفسه) أى لأن يكون طريقا إلى معرفته و طاعته مؤدّيا إلى جنّته.

(و اصطنعه على عينه) أى اتّخذه صنعة و اختاره حالكونه مراعيا حافظا له مراقبا عليه مشاهدا ايّاه، و يجوز جعل العين مجازا في العلم فيكون المعنى أنّه اصطنعه و أسّس قواعده على ما ينبغي و على علم منه به أى حالكونه عالما بدقايقه و نكاته أو بشرفه و فضله.

و يحتمل أن يكون معنى اصطنعه أنّه طلب صنعته أى انّه أمر بصنعته و القيام به حالكونه بمرئى منه أى كالمصنوع المشاهد له، و ذلك أنّ من صنع لغيره شيئا و هو ينظر إليه صنعه كما يحبّ و لا يتهيّأ له خلافه أو أنّه أمر بأن يصنع أي بصنعه و صنيعته أى بكرامته و الاتيان به على وجه الكمال.

و على هذا الاحتمال فالصّانع له أى المأمور بالصّنعة و الصنع و الصنيعة المكلّفون المطلوب منهم الاسلام.

و هذا نظير ما قاله المفسّرون في قوله تعالى وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي على قراءة لتصنع بلفظ الأمر مبنيّا للمفعول. إنّ المعنى ليصنعك غيرك أى لتربّى و تغذّى و يحسن إليك بمرئى منّي أى يجرى امرك على ما اريد من الرّفاهة.

(و أصفاه خيرة خلقه) أى آثر و اختار للبعثة به خيرة خلقه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، أو جعل خيرة خلقه خالصا لتبليغه دون غيره.

(و أقام دعائمه على محبّته) أى أثبت أركان الاسلام فوق محبّته تعالى، فانّ من أحبّه سبحانه أسلم له، أو أنّه قام دعائم حالكونه تعالى محبّا له أو حال كون الاسلام محبوبا له تعالى، أو لأجل حبّه إياه، أو لأجل محبوبيّته عنده على الاحتمالات المتقدّمة في الاعراب.

ثمّ المراد بدعائمه إما مطلق أركانه التي يأتي تفصيلها منه عليه السّلام في أوائل باب المختار من حكمه و هو الأنسب.

أو خصوص ما اشير إليه في الحديث المرويّ في البحار من أمالى الصدوق بسنده عن المفضل عن الصادق عليه السّلام قال: بني الاسلام على خمس دعائم: على الصّلاة، و الزّكاة، و الصوم، و الحجّ، و ولاية أمير المؤمنين و الأئمّة من ولده صلوات اللّه عليهم (أذلّ الأديان بعزّته) أراد بذلّتها نسخها أو المراد ذلّة أهلها على حذف المضاف و يحتملهما قوله (و وضع الملل برفعه) و يصدّق هاتين القرينتين صريحا قوله تعالى هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى.

(و أهان أعداءه بكرامته) أى أهان أعداء الاسلام و هم اليهود و النصارى و المشركون و كلّ من عانده و لم يتديّن به من أهل الملل المتقدّمة، و إهانتهم بالقتل و الاستيصال و أخذ الجزية و الذلّ و الصّغار.

(و خذل محادّيه بنصره) أى ترك نصرة المخالفين للاسلام المحادّين له و أخزاهم بنصرته للاسلام و أهله.

(و هدم أركان الضّلالة بركنه) ركن الشي ء جانبه الّذى يستند إليه و يقوم به، فاستعار أركان الضلالة للعقايد المضلّة أو رؤساء أهل الضّلالة أو الأصنام، و أراد بركنه أصوله و قواعده أو النّبي أو كلمة التوحيد.

(و سقى من عطش من حياضه) المراد بمن عطش الجاهل بقواعد الاسلام المبتغي له، و بالحياض النّبي و الأئمّة سلام اللّه عليهم المملوون بمياه العلوم الحقّة، أو الأعمّ الشامل للعلماء الرّاشدين أيضا و يسقيه هدايته له إلى الاستفادة و أخذ علوم الدّين عنهم عليهم السّلام.

(و أتاق الحياض بمواتحه) أى ملأ صدور اولى العلم عليهم السّلام من زلال المعارف الحقّة و العلوم الدّينية بوساطة المبلّغين من اللّه تعالى من الملائكة و روح القدس و الالهامات الالهيّة. و إن اريد بالحياض الأعمّ الشامل للعلماء فيعمّم المواتح للأئمة لأنهم يستفيدون من علومهم عليهم السّلام و يستضيئون بأنوارهم عليهم السّلام و قيل هنا: معان اخر، و الأظهر ما قلناه.

(ثمّ جعله) وثيقا (لا انفصام لعروته) كما قال تعالى قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ لَها.

قال أمين الاسلام الطبرسي «قد» قد ظهر الايمان من الكفر و الحقّ من الباطل، فمن يكفر بما خالف أمر اللّه و يصدق باللّه و بما جاءت به رسله فقد تمسّك و اعتصم بالعصمة الوثيقة و عقد لنفسه من الدّين عقدا وثيقا لا يحلّه شبهة، لا انفصام لها أى لا انقطاع لها كما لا ينقطع من تمسك بالعروة كذلك لا ينقطع أمر من تمسّك بالايمان، و محصّله أنّ من اعتصم بعروة الاسلام فهي تؤدّيه إلى غاية مقصده من رضاء الحقّ و رضوانه و نزول غرفات جنانه لأنّها وثيقة لا ينقطع و لا تنفصم.

(و) جعله محكما (لا فكّ لحلقته) قال الشّارح البحراني: كناية عن عدم انقهار أهله و جماعته.

(و) مشيّدا (لا انهدام لأساسه) قال البحراني: استعار لفظ الأساس للكتاب و السّنة الّذين هما أساس الاسلام، و لفظ الانهدام لاضمحلالهما انتهى، و لا بأس به، و قد يفسّر في بعض الرّوايات بالولاية.

و هو ما رواه في البحار من أمالي الشيخ باسناده عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر محمّد بن عليّ بن الحسين عن أبيه عن جدّه عليهم السّلام قال: لمّا قضى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مناسكه من حجّة الوداع ركب راحلته و أنشأ يقول: لا يدخل الجنّة إلّا من كان مسلما، فقام اليه أبو ذر الغفارى فقال: يا رسول اللّه و ما الاسلام فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الاسلام عريان و لباسه التقوى، و زينته الحياء، و ملاكه«» الورع و كماله الدّين، و ثمرته العمل، و لكلّ شي ء أساس و أساس الاسلام حبّنا أهل البيت.

(و) ثابتا (لا زوال لدعائمه) قال البحراني: استعار لفظ الدّعائم لعلمائه أو للكتاب و السنة و قوانينهما، و أراد بعدم زوالها عدم انقراض العلماء أو عدم القوانين الشرعيّة، انتهى.

و الأولى أن يراد بالدّعائم ما يأتي تفصيلها منه عليه السّلام في أوائل باب المختار من حكمه عليه السّلام و هو ثالث أبواب النّهج.

(و) راسخا (لا انقلاع لشجرته) الظاهر أنّه من قبيل اضافة المشبّه به على المشبّه كما في لجين الماء، و المراد أنّ الاسلام كشجرة ثابتة أصلها ثابت و فرعها فى السماء كما اشير اليه في قوله مثل كلمة طيّبة كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ الاية.

قال الطبرسي: قال ابن عبّاس: هي كلمة التوحيد شهادة أن لا إله إلّا اللّه كشجرة زاكية نامية راسخة اصولها فى الأرض عالية أغصانها، و ثمارها في السماء، و أراد به المبالغة في الرّفعة و الأصل سافل و الفرع عال إلّا أنه يتوصّل من الأصل إلى الفرع.

قال: و قيل: انّه سبحانه شبّه الايمان بالنّخلة لثبات الايمان في قلب المؤمن كثبات النخلة في منبتها، و شبّه ارتفاع عمله إلى السماء بارتفاع فروع النخلة، و شبّه ما يكسبه المؤمنون من بركة الايمان و ثوابه في كلّ وقت و حين بما ينال من ثمرة النخلة في أوقات السّنة كلّها من الرّطب و التّمر.

و فى البحار من علل الشرائع باسناده عن معمّر بن قتادة عن أنس بن مالك في حديث قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال حبيبي جبرئيل عليه السّلام: إنّ مثل هذا الدّين كمثل شجرة ثابتة الايمان أصلها، و الصّلاة، عروقها، و الزّكاة ماؤها، و الصّوم سعفها، و حسن الخلق ورقها، و الكفّ عن المحارم ثمرها، فلا تكمل شجرة إلّا بالثمر كذلك الايمان لا يكمل إلّا بالكفّ عن المحارم.

(و) متماديا (لا انقطاع لمدّته) لاستمراره و بقائه إلى يوم القيامة.

(و) جديدا (لا عفاء لشرايعه) أى لا اندراس لما شرع اللّه منه لعباده و لا انمحاء لطرقه و شعبه الّتي يذهب بسالكها إلى حظاير القدس و محافل الانس (و) زاكيا (لا جذّ لفروعه) أى لا ينقطع ما يتفرّع عليه من الأحكام الّتي يستنبطها المجتهدون بأفكارهم السليمة من الكتاب و السّنة، و يحتمل أن يراد بها ما يتفرّع عليه من الثّمرات و المنافع الدنيويّة و الاخروية.

(و) وسيعا (لا ضنك لطرقه) أى لا ضيق لمسالكه بحيث يشقّ على السّالكين سلوكه، و المراد أنها ملّة سمحة سهلة ليس فيها ثقل على المكلّفين كما كان في الملل السّابقة.

قال تعالى الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتِي كانَتْ عَلَيْهِمْ.

قال أمين الاسلام الطبرسي: معناه يبيح لهم المستلذّات الحسنة و يحرّم عليهم القبايح و ما تعافه الأنفس، و قيل: يحلّ لهم ما اكتسبوه من وجه طيّب و يحرّم عليهم ما اكتسبوه من وجه خبيث، و قيل: يحلّ لهم ما حرّمه عليهم رهبانيّهم و أحبارهم و ما كان يحرّمه أهل الجاهلية من البحائر و السوائب و غيرها، و يحرّم عليهم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما ذكر معها.

و يضع عنهم إصرهم أى ثقلهم شبّه ما كان على بني إسرائيل من التكليف الشديد بالثقل، و ذلك إن اللّه سبحانه جعل توبتهم أن يقتل بعضهم و جعل توبة هذه الامّة الندم بالقلب حرمة للنّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و الاغلال الّتي كانت عليهم قيل: يريد بالأغلال ما امتحنوا به من قتل نفوسهم في التوبة و قرض ما يصيبه البول من أجسادهم و ما أشبه ذلك من تحريم السّبت و تحريم العروق و الشحوم و قطع الأعضاء الخاطئة و وجوب القصاص دون الدّية انتهى.

و قيل: الاصر الثقل الّذى يأصر حامله أى يحبسه فى مكانه لفرط ثقله.

و قال الزّمخشرى: هو مثل لثقل تكليفهم و صعوبته نحو اشتراط قتل الأنفس فى صحّة توبتهم، و كذلك الاغلال مثل لما كان فى شرايعهم من الأشياء الشّاقة نحو بت القضاء بالقصاص عمدا كان أو خطاء من غير شرع الدّية، و قطع الأعضاء الخاطئة، و قرض موضع النّجاسة من الجلد و الثوب و إحراق الغنايم، و تحريم العروق فى اللّحم و تحريم السبت.

و عن عطا كانت بنو اسرائيل إذا قامت تصلّى لبسوا المسوح و غلّوا أيديهم إلى الأعناق، و ربّما ثقب الرّجل ترقوته و جعل فيها طرف السّلسلة و أوثقها إلى السّارية يحبس نفسه على العبادة.

(و) سهلا (لا وعوثة لسهولته) يعني أنّه على حدّ الاعتدال من السهولة، و ليس سهلا مفرطا كالوعث من الطريق يتعسّر سلوكه و يشقّ المشى فيه لرسوب الأقدام.

(و) واضحا (لا سواد لوضحه) يعنى أنّ بياضه لا يشوبه الظلام كما قال النّبى صلّى اللّه عليه و آله: بعثت اليكم بالحنيفيّة السمحقة السهلة البيضاء، و بياضه كناية عن صفائه عن كدر الباطل.

(و) مستقيما (لا عوج لانتصابه) أى لا اعوجاج لقيامه كما قال تعالى قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ. دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ و المراد أنّه صراط مستقيم مؤدّ لسالكه إلى الجنّة، و رضوان اللّه تعالى ليس فيه عوج و لا أمت.

(و) مستويا (لا عصل فى عوده) و هو أيضا كناية عن استقامته و ادائه إلى الحقّ.

(و) يسيرا (لا وعث لفجّه) أراد بالفجّ مطلق الطريق مجازا من إطلاق المقيّد على المطلق و يمكن إرادة المعنى الحقيقى و يكون النظر فى التشبيه إلى أنه الجادّة الوسطى بين طرفى الافراط و التفريط، كما أنّ الفجّ هو الطريق الواسع بين الجبلين.

(و) مضيئا (لا انطفاء لمصابيحه) الظاهر أنّ المراد بمصابيحه أئمة الدّين و أعلام اليقين الذينهم مصابيح الدّجى و منار الهدى، و أراد بعدم انطفائها عدم خلوّ الأرض منهم عليهم السّلام.

(و) حلوا (لا مرارة لحلاوته) لأنه أحلى و ألذّ فى أذواق المتديّنين من كلّ حلو، و لذيذ لا يشوبه مرارة مشقّة التكليف.

كما قال الصادق عليه السّلام في قوله تعالى يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ: لذّة ما فى النداء أزال تعب العبادة و العناء.

(فهو دعائم أساخ فى الحقّ أسناخها) يعنى أنّ الاسلام دعائم العبوديّة فلا ينافي حملها عليه هنا لما تقدّم سابقا من إضافتها إليه فى قوله: أقام دعائمه على محبّته، و قوله: و لا زوال لدعائمه، نظرا إلى أنّ ظهور الاضافة في التغاير.

وجه عدم المنافاة أنّ الغرض فيما سبق تشبيه الاسلام و الدّين بالبيت فأثبت له الدّعائم على سبيل الاستعارة المكنيّة التخييلية، فهو لا ينافي كون الاسلام نفسه أيضا دعائم لكن للعبوديّة.

و يمكن دفع المنافاة بوجه آخر و هو أنّا قد بيّنا فيما سبق أنّ المراد بدعائم الاسلام إمّا الدعائم الّتي يأتي تفصيلها منه عليه السّلام في باب المختار من حكمه أو خصوص العبادات الخمس أعنى الصلاة و الزّكاة و الصّوم و الحجّ و الولاية حسبما اشير إليه في الحديث الذى رويناه من البحار و في أحاديث كثيرة غيره تركنا ذكرها، و على أىّ تقدير فلمّا كان قوام الاسلام بتلك الدّعائم و ثباته عليها حتّى أنّه بدونها لا ينتفع بشي ء من أجزائه فجعله نفس تلك الدّعائم مبالغة من باب زيد عدل.

و يوضح ذلك ما في البحار من الكافي عن زرارة عن أبي جعفر عليه السّلام في حديث قال: إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: الصّلاة عمود دينكم.

و فى الكافى أيضا باسناده عن عبيد بن زرارة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: مثل الصّلاة مثل عمود الفسطاط إذا ثبت العمود نفعت الأطناب و الأوتاد و الغشاء، و إذا انكسر العمود لم ينفع طناب و لاوتد و لا غشاء.

و أما قوله: أساخ في الحقّ أسناخها، فمعناه أنّه تعالى أثبت اصولها في الحقّ يعني أنّه بناء محكم بني على الحقّ و ثبت قوائمة عليه دون الباطل كما قال تعالى فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ أى ذلك الدّين المستقيم الحقّ.

(و ثبّت لها أساسها) أى أحكم لهذه الدّعائم أبنيتها.

(و ينابيع غزرت عيونها) يعني جداول و أنهار كثيرة ماء عيونها الّتى تجريان منها، و الظاهر أنّه من التّشبيه البليغ، و المراد أنّ الاسلام بما تضمّنه من الأحكام الكثيرة الاسلاميّة بمنزلة ينابيع وصفها ما ذكر، و وجه الشّبه أنّ الينابيع منبع مادّة حياة الأبدان و الأحكام الاسلاميّة منشأ مادّة حياة الأرواح، إذ بامتثالها يحصل القرب من اللّه المحصّل لحياة الأبد.

و في وصف المشبّه به بغزارة العيون إشارة إلى ملاحظة ذلك الوصف في جانب المشبّه أيضا لأنّ الأحكام الاسلاميّة صادرة عن صدر النّبوّة و صدور الأئمة الّتي هى معادن العلوم الالهيّة و عيونها، و كفى بها كثرة و غزارة.

(و مصابيح شبّت نيرانها) و هو أيضا من التّشبيه البليغ، يعني أنّ الاسلام بما فيه من الطّاعات و العبادات الّتي من وظايفه مثل المصابيح الموقدة النّيران المشتعلة الّتي هي في غاية الاضاءة، و وجه الشّبه أنّ المصابيح الّتي وصفها ذلك كما أنها ترفع الظلام المحسوسة، فكذلك الطاعات الموظفة في دين الاسلام إذا اقيست عليها تنوّر القلوب و تجلو ظلمتها المعقولة.

(و منار اقتدى بها سفّارها) يعني أنّه بما فيه من الأدلّة السّاطعة و البراهين القاطعة الّتي يستدلّ بها العلماء في المقاصد، مثل منائر يهتدى بها المسافرون في الفلوات، و إضافة سفار إلى ضمير المنار من التّوسع.

و مثله قوله (و أعلام قصد بها فجاجها) أى مثل أعلام قصد بنصب تلك الأعلام إهداء المسافرين في تلك الفجاج.

(و مناهل روى بها ورّادها) يعني أنّه بما فيه من العلوم الاسلاميّة النقليّة و العقليّة بمنزلة مشارب تروى بمائها العطاش الواردون إليها.

(جعل اللّه فيه منتهى رضوانه) أى غاية رضاه لكونه أتمّ الوسايل و أكملها في الايصال إلى قربه و زلفاه كما اشير إليه في قوله حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ و قوله إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ.

(و ذروة دعائمه) الظاهر أنّ المراد بالدعائم العبادات التي بنيت عليها بيت العبوديّة، و لما كان دين الاسلام أشرف الأديان و أفضلها تكون العبادات الموظفة فيه أفضل العبادات و أعلاها، و إضافة الدعائم إلى اللّه من باب التّشريف و التكريم باعتبار أنّها مجعولات له سبحانه أو من أجل كونها مطلوبة له تعالى.

و به يظهر أيضا معنى قوله (و سنام طاعته) و يستفاد من بعض الأخبار أنّ ذروة الاسلام و سنامه هو خصوص الجهاد.

و هو ما رواه في البحار من الكافي باسناده عن سليمان بن خالد عن أبي جعفر عليه السّلام قال: ألا اخبرك بأصل الاسلام و فرعه و ذروة سنامه قلت: بلى جعلت فداك، قال: أمّا أصله فالصّلاة، و فرعه الزّكاة، و ذروة سنامه الجهاد.

قال المحدّث العلامة المجلسي: الاضافة في ذروة سنامه بيانيّة أو لاميّة إذ للسّنام الذى هو ذروة البعير ذروة أيضا هو أرفع أجزائه، و إنما صارت الصلاة أصل الاسلام لأنه بدونها لا يثبت على ساق، و الزّكاة فرعه لأنه بدونها لا تتمّ، و الجهاد ذروة سنامه لأنه سبب لعلوّه و ارتفاعه، و قيل: لأنه فوق كل برّ كما ورد في الخبر و كيف كان (فهو عند اللّه وثيق الأركان) لابتنائه على أدلّة محكمة و اصول متقنة (رفيع البنيان) كناية عن علوّ شأنه و رفعة قدره على ساير الأديان.

(منير البرهان) أى الدّليل الدّال على حقيّته من الايات و المعجزات الباهرة منير واضح.

(مضي ء النيران) كناية عن كون أنواره أى العلوم و الحكم الثاقبة التي فيه في غاية الضياء بحيث لا تخفى على الناظر المتدبّر.

(عزيز السلطان) يريد أنّ حجّته قويّة أو أنّ سلطنته غالبة على ساير الأديان كما قال تعالى لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ.

(مشرف المنار) أى مرتفع المنارة قال الشارح البحراني: و كنى به عن علوّ قدر علمائه و أئمته و انتشار فضلهم و الهداية بهم.

(معوز المثار) قيل: أى يعجز الناس ازعاجه و إثارته لقوّته و ثباته و متانته و قال البحراني: أى يعجز الخلق إثارة دفائنه و استخراج ما فيه من كنوز الحكمة و لا يمكنهم استقصاؤها، و في بعض النسخ معوز المثال أى يعجز الخلق عن الاتيان بمثله، و في بعضها معوز المنال أى يعجزون عن النيل و الوصول إلى نكاته و دقائقه و أسراره.

(فشرّفوه) أى عظّموه و عدّوه شريفا و اعتقدوه كذلك (و اتّبعوه و أدّوا إليه حقّه) أى ما يحقّه من الاتّباع الكامل (و ضعوه مواضعه) أراد به الكفّ عن تغيير أحكامه و العلم بمرتبته و مقداره الذى جعله اللّه له، أو العمل بجميع ما تضمّنه من الأوامر و النواهي، و فّقنا اللّه لذلك بجاه محمّد و آله سلام اللّه عليه و عليهم.

شرح لاهیجی

ثمّ انّ هذا الاسلام دين اللّه الّذى اصطفاه لنفسه و اصطنعه على عينه و اصطفاه خيرة خلقه و اقام دعائمه على محبّته اذلّ الاديان بعزّه و وضع الملل برفعه و اهان اعدائه بكرامته و خذل مخادّيه بنصره و هدم اركان الضّلالة بركنه و سقى من عطش من حياضه و اثاق الحياض بموائحه يعنى بتحقيق كه اين اسلام دين خدا آن چنانيست كه برگزيد او را از براى نفس خود و پرورد او را پيش چشم خود و مدّ نظر خود و خالص گردانيد او را از براى بهترين مخلوقات خود و برپا داشت ستونهاى او را بر دوستى خود خار گردانيد دينهاى باطله را بسبب عزّت او پست گردانيد ملّتهاى ناحق را بسبب بلندى او و حقير ساخت دشمنان او را بسبب بزرگى او و فرو گذاشت مخالفان او را بسبب يارى كردن او ويران گردانيد پايهاى گمراهى را بسبب پايه و مرتبه دادن او و سيراب گردانيد كسيرا كه تشنه معرفت بود از حوضهاى علم او كه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) و عترتش باشند و پر گردانيد حوضهاى دل مؤمنان را باب كشندگان علم او كه ائمّه هدى و علماء مهتدى باشند ثمّ جعله لا انفصام لعروته و لا فك لحلفته و لا انهدام لاساسه و لا زوال لدعائمه و لا انقلاع لشجرته و لا انقطاع لمدّته و لا عفاء لشراعه و لا جذّ لفروغه و لا ضنك لطرقه و لا و غوثة لسهولته و لا سواد لوضحه و لا عوج لانتصابه و لا عصل فى عوده و لا وعث لفجه و لا انطفاء لمصابيحه و لا مرارة لحلاوته يعنى پس گردانيد اسلام را كه نباشد انكسارى از براى دستگيره او و نباشد واشدنى از براى حلقه او و نباشد خرابى از براى بنيان او و نباشد نيستى از براى ستون او و نباشد كندنى از براى درخت او و نباشد تمام شدنى از براى مدّت بقاء او و نباشد محوى از براى شرايع او و نباشد بريدنى از براى شاخهاى درخت او و نباشد تنگى از براى راههاى او و نباشد صعوبتى از براى اسانى او و نباشد سياهى از براى سفيدى او و نباشد كجى از براى راستى او و نباشد پيچيدگى از براى چوب او و نباشد تعبى از براى راه واسع او و نباشد فرو نشاندنى از براى چراغهاى او و نباشد تلخى از براى شيرينى او فهو دعائم اساخ فى الحقّ اسناخها و ثبّت لها اساسها و ينابيع غررت عيونها و مصابيح شبّت نيرانها و منار اقتدى بها سفّارها و اعلام قصد بها فجاجها و مناهل روى بها ورّادها جعل اللّه فيه منتهى رضوانه و ذروة دعائمه و سنام طاعته فهو عند اللّه وثيق الاركان رفيع البنيان منير البرهان مضي ء النّيران عزيز السّلطان مشرف المنار معوز المثار فشرّفوه و اتّبعوه و ادّوا اليه حقّه وضعوه مواضعه يعنى پس اسلام ستونهائيست كه فرو كرده است در حقّ سخنها و اصلاى انها را و ثابت و دائم گردانيد از براى انها بنيانهاى انها را و چشمهائيست كه بسيار است چشمهاى او و چراغهائيست كه برافروخته شده است شعله هاى انها و علامت راهى است كه راه يافته اند بان مسافرين انها و نشانهائيست كه قصد كرده شده است بسبب انها راههاى انها را و ابگاهى است كه سيراب كرده شده است وارد شوندگان او را گردانيده است خداى (متعال) در او منتهاى خوشنودى خود را و بلندى ستونهاى خود را و كوهان اطاعت خود را پس دين اسلام در نزد خدا استوار اركان بلند است بنيانست روشن برهانست شعله ور اتشها است با قهر و غلبه سلطانست بلند نشانه است و ندارنده هيجان غبار اشتباه است پس با شرف و سعادت دانيد او را و متابعت كنيد او را و بجا بياوريد حقّ او را و بگذاريد او را در جايگاه خودش

شرح ابن ابی الحدید

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ وَ أَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلَالَةِ بِرُكْنِهِ وَ سَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ وَ أَتْأَقَ الْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ وَ لَا فَكَّ لِحَلْقَتِهِ وَ لَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ وَ لَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ وَ لَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ وَ لَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ وَ لَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ وَ لَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ وَ لَا ضَنْكَ لِطُرُقِهِ وَ لَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ وَ لَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ وَ لَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ وَ لَا عَصَلَ فِي عُودِهِ وَ لَا وَعَثَ لِفَجِّهِ وَ لَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ وَ لَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا وَ ثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا وَ يَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا وَ مَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا وَ مَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا وَ أَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا وَ مَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِيقُ الْأَرْكَانِ رَفِيعُ الْبُنْيَانِ مُنِيرُ الْبُرْهَانِ مُضِي ءُ النِّيرَانِ عَزِيزُ السُّلْطَانِ مُشْرِفُ الْمَنَارِ مُعْوِذُ الْمَثَارِ فَشَرِّفُوهُ وَ اتَّبِعُوهُ وَ أَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ وَ ضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ اصطنعه على عينه كلمة تقال لما يشتد الاهتمام به تقول للصانع اصنع لي كذا على عيني أي اصنعه صنعة كاملة كالصنعة التي تصنعها و أنا حاضر أشاهدها بعيني قال تعالى وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي و أصفاه خيرة خلقه أي آثر به خيرة خلقه و هم المسلمون و ياء خيرة مفتوحة قال و أقام الله دعائم الإسلام على حب الله و طاعته و المحاد المخالف قال تعالى مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ أي من يعاد الله كأنه يكون في حد و جهة و ذلك الإنسان في حد آخر و جهة أخرى و كذلك المشاق يكون في شق و الآخر في شق آخر و أتأق الحياض ملأها و تئق السقاء نفسه يتأق تأقا و كذلك الرجل إذا امتلأ غضبا قوله بمواتحه و هي الدلاء يمتح بها أي يسقى بها و الانفصام الانكسار و العفاء الدروس و الجذ القطع و يروى بالدال المهملة و هو القطع أيضا و الضنك الضيق .

و الوعوثة كثرة في السهولة توجب صعوبة المشي لأن الأقدام تعيث في الأرض و الوضح البياض و العوج بفتح العين فيما ينتصب كالنخلة و الرمح و العوج بكسرها فيما لا ينتصب كالأرض و الرأي و الدين و العصل الالتواء و الاعوجاج ناب أعصل و شجرة عصلة و سهام عصل و الفج الطريق الواسع بين الجبلين يقول لا وعث فيه أي ليس طريق الإسلام بوعث و قد ذكرنا أن الوعوثة ما هي قوله فهو دعائم أساخ في الحق أسناخها الأسناخ جمع سنخ و هو الأصل و أساخها في الأرض أدخلها فيها و ساخت قوائم فرسه في الأرض تسوخ و تسيخ دخلت و غابت و الآساس بالمد جمع أسس مثل سبب و أسباب و الأسس و الأس و الأساس واحد و هو أصل البناء و غزرت عيونها بضم الزاي كثرت و شبت نيرانها بضم الشين أوقدت و المنار الأعلام في الفلاة قوله قصد بها فجاجها أي قصد بنصب تلك الأعلام اهتداء المسافرين في تلك الفجاج فأضاف القصد إلى الفجاج و روي روادها جمع رائد و هو الذي يسبق القوم فيرتاد لهم الكلأ و الماء و الذروة أعلى السنام و الرأس و غيرهما قوله معوذ المثار أي يعجز الناس إثارته و إزعاجه لقوته و متانته

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني

ثمّ إنّ هذا الأسلام دين اللَّه الّذى اصطفاه لنفسه، و اصطنعه على عينه، و أصفاه خيرة خلقه، و أقام دعائمه على محبّته، أذلّ الأديان بعزّته، و وضع الملل برفعه، و أهان أعدائه بكرامته، و خذل محآدّيه بنصره، و هدم أركان الضّلالة بركنه، و سقى من عطش من حياضه، و أتأق الحياض بمواتحه، ثمّ جعله لا انفصام لعروته، و لا فكّ لحلقته، و لا انهدام لأساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدّته، و لا عفاء لشرائعه، و لا جذّ لفروعه، و لاضنك لطرقه، و لا وعوثة لسهولته، و لا سواد لوضحه، و لا عوج لانتصابه، و لا عصل فى عوده، و لا وعث لفجّه، و لا انطفاء لمصابيحه، و لا مرارة لحلاوته، فهو دعائم ثم أساخ فى الحقّ أسناخها، و ثبّت لها أساسها، و ينابيع غزرت عيونها، و مصابيح شبّت نيرانها، و منار اقتدى بها سفّارها، و أعلام قصد بها فجاجها، و مناهل روى بها ورّادها، جعل اللَّه فيه منتهى رضوانه، و ذروة دعائمه، و سنام طاعته، فهو عند اللَّه وثيق الأركان، و رفيع البنيان، و منير البرهان، مضي ء النّيران، عزيز السّلطان، مشرف المنار، معوز المثار، فشرّفوه، و اتّبعوه و أدّوا إليه حقّه، وضعوه مواضعه.

ترجمه

پس (از شنيدن شمّه از اوصاف تقوى وصف دين را بشنويد و بدانيد) البتّه دينى كه خداوند براى خويشش گزيده است اسلام است، خدا بديده مهر در اين دين ديد، و برترين آفريدگانش را به تبليغش برگزيد، و پايه هاى (متين و مستحكم احكام) آنرا بر پايه دوستى خويش نهاد، اديان ديگر را بارجمندى آن خوار، ملل ديگر را به برترى آن پست، دشمنانش را به چيرگيش بى ارج، مخالفينش را بنصرتش مخذول، اركان گمرهى را با پايه اش منهدم ساخت، تشنكامان (زلال دانش و تقوى) از اين سرچشمه سيراب، و اين چشمه را با كشندگان آب (معارف الهيّه كه ائمّه طاهرين باشند) سرشار و پر فرمود (تا آن چشمه جارى گرديده، و مردم را از جامهاى گواراى تفسير و تأويل آيات شريفه قرآنيّه سيراب و سرمست و بحدود دين و حق پرستى آشنا گرديدند) خدا (پايه) اين دين را چنان (رزين و متين ريخت و) مقرّر فرمود كه هرگز رشته اش گسستنى، و حلقه پولادينش گسيختنى، و اساسش درهم فرو ريختنى، و بنيانش ويران شدنى، درختش كندنى، زمانش سر آمدنى، دستوراتش فرسوده شدنى، شاخهايش بريدنى نيست، كه نيست، راهش را تنگى، آسانيش را دشوارى، سپيديش را سياهى، راستيش را كجى، چوب صافش را گره خوردگى، راه گشاده اش را ريگزارى، چراغهايش را خاموشى، شيرينيش را تلخى، نبوده و نخواهد بود، (مردم) اسلام را ستونهائى است كه خدا آنها را بر پايه حقيقت نهاده، و بنيانش را متين و محكم ريخته، چشمه سارهائى (سيّال و زلال) است كه انهارش پر از آب (دانش) است، چراغهائى است كه انوار (حقيقت از) آن درخشان است، كاروانيان ره بدين نشان پويند، و نشانه ها را در اين راه جويند، وارد شوندگان (تشنه كام كه پيش آهنگ قوم و جوياى آبند) بدين آبگاهها دارد و سيراب شوند، دينى است كه خدا منتها درجه خرسندى، والاترين دستورات، و بالاترين فرامين خويش را در آن قرار داده است پس آن در پيش خدا پايه هايش محكم، بنايش عالى، دليلش پيدا، انوارش درخشان، پادشاهيش ارجمند، و نشانه اش بلند است، و محو آثارش ممكن نيست، بنا بر اين (شما كه اين سطور را خوانده و بعظمت و ارجمندى ديانت اسلامى آگاهى پيدا مى كنيد) آنرا عزيز و ارجمند از دستوراتش پيروى، و حقّش را ادا و در جايگاههاى خويشش قرار دهيد (آيات قرآنش را تفسير براى نكرده، بدعتى در ان احداث ننموده اوامرش را بجان و دل پذيرا باشيد، تا در دو جهان رستگار گرديد).

نظم

  • پس از اوصاف تقوى را شنودنكنون اسلام را بايد ستودن
  • خدا اين دين براى خويش بگزيدبچشم مهر اندر چهر آن ديد
  • بدان تا خلق را فرمايد ارشادمحمّد ص را به تبليغش فرستاد
  • در آن بنشاند نخل دوستيهاش بطرح محكمى افكند پيهاش
  • ز هر دينش بگيتى برترى دادبهر كس مسلمين را سرورى داد
  • ز نزد حق چو او را ارجمندى است قرين خصمش بخوارىّ و نژندى است
  • خدا تا دين خود را پشتبان استبخاك تيره بد خواهش نهان است
  • بناى كاخ آن چون محكم افتاداساس گمرهى ز آن درهم افتاد
  • يكى چشمه است و از دانش پر آبستو ز آن چون انگبين شيرين شراب است
  • ز درياى علوم آل اطهارچنين گرديده است اين چشمه سرشار
  • شود نوشنده از جايش سر مستزند در ساغر علم اليقين دست
  • چنان اين رشته ستوار و متين است چنان زنجير و بندش آهنين است
  • كه نتوان تارى از بندش گسستننه يك حلقه ز زنجيرش شكستن
  • اساسش هيچ گه درهم نريزدغبار و گردى از قصرش نخيزد
  • درخت سخت آن بر كندنى نيستزمان و مدّتش طى گشتنى نيست
  • نگردد كهنه از آن حكم و دستورز شاخش ارّه دوران بود دور
  • رهش پاك و گرفتارى نداردخوش و آسان و دشوارى ندارد
  • سپيدش را نمى باشد سياهى برون راهش ز كژّى و تباهى
  • درخت باغ آن سبز است و خرّم بود صاف و بدون پيچ و بى خم
  • نپوشانده رهش را ريگ بسيارنه بيند پاى رهرو رنج و آزار
  • نگردد گرد خاموشى چراغشندارد باد دى مه ره بباغش
  • نياميزد بشهدش تلخى و زهربهر تلخى است بل اين شهد پا زهر
  • ستونش محكم و بر پايه حقحقيقت داده بر آن پايه رونق
  • بنايش بس متين است و بلند است قصور آن رفيع و ارجمند است
  • روان در صحن باغش چشمه سارانبجريان آب علم و عشق در آن
  • درخشان است از آن مصباح و مشعل هر آن شمعش چنان شمس مجلّل
  • براه حق روان گر كاروانها استز گمراهى بدين راهش نشانها است
  • به تيه جهل اگر كس در سراب است گرفتار عطش جوياى آب است
  • بدين آبشخور او از بارگى باربگيرد نوشد از اين جام سرشار
  • هلا اسلام آن فرخنده دين است پسند ذات ربّ العالمين است
  • دساتيرش همه والا و عالى استفرامينش ز شكّ و ريب خالى است
  • ز نزد حق بنايش پايدار است دليلش روشن است و استوار است
  • چنانكه مه بگردون نور افشانشموس آن بود آن گونه رخشان
  • بگيتى ملك آن پاينده باشدو ز آن پرچم سر افرازنده باشد
  • نگهبانش بود يزدان قهّاراز آن هرگز نگردد محو آثار
  • چو بگزيده خداى از بهر خويشش پسنديده است از هر دين و كيشش
  • بدستورات آن باشيد پيرودل از انوار آن سازيد پرضو
  • حقوقش را ادا بايد نمودن در از رضوان حق بر رخ گشودن
  • بدين دين هر كه از جان پايدار استز ترس و بيم محشر رستگار است

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS