واژگان کلیدی: حسین علیه السلام، عباس علیه السلام، عاشورا، ظهر عاشورا، نماز، خاندان پیامبر.
اسامی معصومین: پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم، علی علیه السلام، رضاعلیه السلام.
سخنران استاد فرحزاد
در مقاتل نوشته اند که عمر سعد اولین کسی بود که تیر را در کمان گذاشت. او لشکریان را شاهد گرفت که به عبیدالله بگویید ، اول کسی که تیر به اردوگاه امام حسین علیه السلام پرتاب کرد، من بودم. کار او به جایی رسید که برای تقرب به ابن زیاد، اردوگاه امام حسین علیه السلام را هدف قرار داد ، بدنبال او تیراندازهای دیگر هم ، تیر انداختند. یک سوم لشکر امام حسین علیه السلام با تیراندازی به شهادت رسیدند.
وقتی دشمن جنگ را شروع کرد، امام حسین علیه السلام اجازه دفاع و حمله را داد. اصحاب امام حسین علیه السلام نیز تیراندازی کردند. بر اثر این تیراندازی ها، دشمن عقب نشینی کرد. امام حسین علیه السلام دستور داده بود که پشت خیمه های حضرت خندق حفر کنند و هیزم بریزند و در خندق آتش روشن کنند.
شمر با لشکریانش از پشت حمله کردند تا خیمه های حضرت را محاصره کنند. آن ها دیدند حضرت چنین تدبیری اندیشیدند. از این رو موفق نشدند. شمر به امام حسین علیه السلام عرض کرد: عجله کردی به آتش، ای حسین آتش در انتظار توست.
وقتی نتواستند از پشت سر حمله کنند و دیدند تیراندازی از راه دور هم کارگر نیفتاد، دسته جمعی حمله کردند. سی هزار نفر به یک لشکر هفتاد نفری حمله و هجوم آوردند که تعدادی هم از دشمن کشته شدند. لشکر امام حسین علیه السلام در محاصره بود.
وجود مقدس قمر بنی هاشم حمله کردند و محاصره دشمن را شکستند ویاران امام را نجات دادند و دوباره از نو لشکر را آرایش دادند. وقتی دشمن موفق نشد، با تیراندازی و هجوم و شبیخون و حمله دسته جمعی ، کار را تمام کند، جنگ تن به تن آغاز شد. اصحاب سیدالشهدا، یک به یک می آمدند و در میدان رجز می خواندند.
وقایع ظهر عاشورا
صحنه ها به سرعت گذشت. ظهر عاشورا فرا رسید. ابو ثمامه ساعدی به حضرت عرض کرد: آقا دوست داریم آخرین نماز جماعت را با شما بخوانیم. حضرت فرمودند: از دشمن بخواهید جنگ را متوقف کنند.
کار دشمن به کجا کشیده بود که به حضرت فرصت نماز خواندن ندادند. حضرت، نماز را به صورت نماز خوف در میدان جنگ خواند. وقتی نماز حضرت تمام شد، سعید بن عبدالله، پیش روی حضرت افتاد. سیزده چوبه تیر به بدنش اصابت کرده بود. امام حسین علیه السلام فرمود: مقام تو در بهشت پیش روی من است.
وقتی این صحنه ها گذشت، جنگ تشدید شد. بعد از ظهر اصحاب سیدالشهدا یکی یکی رفتند. هر کدام از یاران امام که روی زمین می افتاد، امام بالای سرشان می رفت و به وسیله اصحاب دیگر بدن ها را به خیمه می آوردند. تا امام حسین علیه السلام زنده بود، نگذاشت سر از بدن جدا کنند. کم کم نوبت بنی هاشم رسید. آن ها نیز یک به یک رفتند. اولین آن ها وجود مقدس علی اکبر علیه السلام بود. سپس نوبت به قمر بنی هاشم علیه السلام رسید. او خدمت حضرت آمد و عرض کرد: سینه ام تنگ شده، دیگر نمي توانم این صحنه ها را ببینم. اجازه مي دهید بروم؟ او هم رفت.
حضرت آمد کنار علقمه و سرش را به دامن گرفت. حتی شش ماهه امام هم هدف تیر قرار گرفت. هیچ کس برای امام حسین علیه السلام نمانده بود. حضرت مهیای جنگ شد. اصل مصیبت عاشورا از این جاست. نه کسی از اصحابش مانده، نه از اهل بیتش. امام در میدان، اصحابش را صدا زد: مسلم بن عقیل، حبیب زهیر، سعید بن عبدالله، شما چرا جواب حسین را نمی دهید؟
امام حسین علیه السلام به دشمن گفت: «هل من ناصر ینصرنی هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله هل من موحد یخاف الله فینا». آیا خداترسی پیدا می شود که به خاطر خدا دفاع کند؟ اگر از من حمایت نمی کنید، آن ها زن و بچه رسول الله هستند. اگر مرا مستحق قتل می دانید و می خواهید با من جنگ کنید، از حرم رسول خدا حمایت کنید. یک نفر از حضرت دفاع نکرد و جواب او را نداد. هلهله کردند تا صدای حضرت به لشکر نرسد. این بود که حضرت عازم میدان شد و برای آخرین بار کنار خیمه ها آمد.
وداع حضرت
امام از صبح تا لحظه وداع، بارها به خیمه ها سر زد. امام اهل حرم را آماده کرد. امام نام عزیزانش را صدا زد: زینب، رباب، سکینه ، کلثوم، عزیزانم خداحافظ. من هم عازم میدان هستم. اهل بیت نگران این لحظه بودند. از این لحظه می ترسیدند. همه مصیبت ها با وجود امام حسین علیه السلام قابل تحمل بود.
شب عاشورا، امام حسین اشعاری را خواندند و زینب کبری سراسیمه وارد خیمه امام حسین علیه السلام شدند: برادرم از جدایی صحبت می کنی؟ حضرت فرمود: خواهرم اهل آسمان ها می میرند، اهل زمین می میرند، جدم از من بهتر بود، پدرم و مادرم و برادرم از من بهتر بودند، همه رفتند. من هم باید بروم.
عرض کرد: برادرم، تو که بودی، گویا همه بودند. تو که بروی، گویی همه رفته اند. اگر همه بروند و امام حسین علیه السلام باشد، مشکلی نیست.
همه از خیمه بیرون دویدند و دور امام حسین علیه السلام حلقه زدند. هر کدام با زبانی با امام حسین علیه السلام حرف زدند.
امام حسین علیه السلام برای آخرین بار دشمن را موعظه کردند. امام فرمودند: مردم آیا من حلال خدا را حرام کردم؟ آیا حرام خدا را حلال کردم؟ گفتند: نه. آیا من خونی به ناحق از شما ریختم؟ آیا مالی بر ذمه من دارید؟ پس چرا دور مرا گرفتید؟ چرا می خواهید مرا بکشید؟ یک جواب به امام حسین علیه السلام دادند که دل امام را آتش زدند. گفتند: چون تو پسر امیرالمؤمنین هستی.
این جا بود که امام حسین علیه السلام ذوالفقار را کشید و جوری به لشکر حمله کرد که لشکر پراکنده شد. امام در وسط میدان ایستاد. وقتی دشمن دیدند امام در میدان ایستادند، خودشان را بازسازی کردند. عمر سعد دستور داد همه به او حمله کنید. سواره نظام و پیاده نظام، به امام حسین علیه السلام حمله کردند. عده ای هم دامنشان را پر از سنگ کرده بودند و حضرت را با سنگ هدف قرار دادند.
حضرت در محاصره تیرها قرار گرفت. سنگ به پیشانی ایشان زدند. تیر به سینه مطهرش زدند. حضرت باز هم مقاومت کردند. یکی از لشکریان دشمن، چنان با نیزه حضرت را هدف قرار داد که از روی اسب به زمین افتاد. زبان امام به ذکر خدا مشغول بود. امام زنده بود که اسب بر بدنش تاختند. دیگر نفس حضرت به شماره افتاده بود. «قد خفیت انفاسک قد سکنت هوا سکنت هواک» در همین حال بود که به خیمه ها نگاه کرد. خیمه ها را زیر نظر داشت. دید ذوالجناح به سوی اهل حرم می رود. حضرت زینب از بالای بلندی صحنه ها را می دیدند.
شمر با چکمه، لگد به سینه سیدالشهدا زد و روی سینه حضرت نشست و با دوازده ضربه خنجر، سر از پیکر مطهر جدا کرد. امام حسین علیه السلام با گوشه چشم نگاه و اشاره کرد که اهل بیتش برگردند و تماشا نکنند.عزیزانش برگشتند. همین که وارد خیمه شدند، پرده خیمه را انداختند و دیدند زمین می لرزد و آسمان تیره شده است. محضر امام سجاد علیه السلام آمدند. امام فرمود: دامن خیمه را بالا بزنید. وقتی کنار زدند، دیدند سر مطهر امام حسین علیه السلام بالای نیزه است. وقتی این صحنه را دیدند، طاقت عزیزان تمام شد. آن ها وارد میدان شدند و دنبال نیزه دار دویدند و فریاد زدند.