کلمات کلیدی : قصه ، حضرت یوسف ، دعوت ، انبیاء، رؤیا، امامت، ولایت ، بلا، حزن ، ایمان ، ظهور
سخنران استاد میرباقری
جناب یوسف علیه السلام یکی از انبیای الهی که در قرآن به طور مبسوطی ماجراهای زندگی اش نقل شده که به تعبیر قرآن، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»[1] است. قصص را به معنای قصه و حکایت و قصه گویی و شیوه نقل ماجرا معنا شده که همه این موارد درست است. قرآن هم أَحْسَنَ الْقَصَصِ است، یعنی بهترین و زیباترین ماجرا را بیان می کند و هم به بهترین شکل بیان می کند. پرداختن به حوادث و قصه ها هم از نظر محتوا باید دارای هدف رفیع و بلندی باشد و شکل قصه پردازی هم باید به گونه ای باشد که دعوت به خدای متعال بکند.
این سوره از آن سوره هایی است که دارای بهترین مضامین و به بهترین شکل بیان است. قصه پردازی هایی که می شود، نه اهدافش یکسان است و نه روش هدف ها. گاهی قصه ها، دعوت به دنیا و تحریک به دنیا و تحریص به دنیاست، از طریق بیان یک ماجرای واقعی یا احیاناً تخیلی. آن جایی هم که می خواهد واقعیتی را تبیین کند، گاهی به گونه ای تبیین می کند که نتیجه و شکل قصه پردازی تحریص و تحریک به دنیا و دعوت به دنیا باشد.
خدای متعال در این سوره از آغاز تا انجام، حقایقی را بیان می کند که جز دعوت به خود چیزی از آن بیرون نمی آید. حتی جایی صحنه هایی را نقل می کند که گناه اهل دنیاست و آن قدر زیبا نقل می شود که اصلاً دعوت به دنیا نیست. در این سوره یک اسراری هم وجود دارد که شاید ناظر به وجود مقدس امام عصر علیه السلام باشد. به قرآن نسبت نمی دهم که سوره درباره وجود مقدس امام زمان علیه السلام است، ولی نکات فراوانی هست که به ماجرای وجود مقدس امام زمان علیه السلام اشاره دارد.
در روایات هست که یکی از انبیایی که با وجود مقدس و نورانی امام زمان (عج) مشابهت دارد، جناب یوسف است. در روایات بر این مشابهت از جهات متعدد تأکید شده است.
ابی بصیر نقل می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: بین فرزند من و یوسف شباهتی است. عرض کردم: آقا غیبت شان را می گویید؟ حضرت فرمود: نه، این مقصودم نیست. یوسف در بین مردم بود و برادرها او را می دیدند و به خاطر تخلف و گناهی که داشتند، او را نمی شناختند. فرزند من هم در کوچه و بازار بین مردم رفت و آمد می کند و مردم او را نمی شناسند.
بسیاری از این آیات، باطنش ناظر به ماجرای وجود مقدس امام زمان (عج) است و در واقع مسائل ایشان را هم بیان مي کند. در این سوره نورانی چند مطلب بیان شده است. یکی رابطه خدای متعال با پیغمبرش است که چگونه ولی خودش را سرپرستی کرده، در حالی که همه علیه او توطئه می کردند. خدا این کودک نه ساله را تا مرز عزت رسانده و همه توطئه ها را خنثی کرده، از برادرها گرفته تا زنان مصری. همه نقشه ها را به نفع این ولی خدا منحل کرده است.
خدای متعال می تواند همه کیدها را به نقشه های موافق برای انسان تبدیل بکند. جهت دیگری که در کار است، برخورد وجود مقدس یوسف علیه السلام با خدای متعال و بلای و تکالیف الهی است که موحدانه این تکالیف را به دوش کشیده و بنده خدا بوده است.
مسأله دیگر برخورد دیگران با جناب یوسف است که قابل تأمل است. از برخورد برادران گرفته تا برخورد بانوان مصری. همه این برخوردها در قرآن بیان می شود و نوع مواجهه انسان را با انبیا و اولیای را الهی توضیح می دهد، راهنما و راه گشای ماست.
نکته بعدی نوع مواجهه وجود مقدس یوسف علیه السلام با دیگران است؛ برخورد با پدر بزرگوار و پیغمبر خودشان و برادرها و اهل مصر و بانوان مصری و دیگران. مجموعه این رفتارها در این سوره آمده و همه این آیات توحیدی، دعوت به خدای متعال است. لذا در پایان این سوره خدای متعال می فرماید: «وَ ما أَكْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ».[2] پیامبر ما، اکثر مردم هر قدر هم که تو بخواهی و میل داشته باشی، ایمان نمی آورند. به خاطر این نیست که آیات ما در دسترس آن ها نیست. این سوره درباره آیات توحید است. چه چیز برای موحد شدن بهتر از انبیای الهی و زندگی آن ها؟ آیات بزرگ الهی و بهترین آیات الهی، آیاتی هستند که می شود به وسیله آن ها موحد شد.
خداوند می فرماید: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ». [3] این ها از آیات ما روی می گردانند. اگر توجه به آیات داشته باشند، این آیات آن ها را هدایت می کند. این ها برای همه انسان ها آیات نیستند.
وقتی خدای متعال در سوره مبارکه ابراهیم به ماجرای موسی کلیم علیه السلام اشاره می کند، می فرماید: «إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُور».ٍ[4] همه نمی توانند از این آیات عبرت بگیرند. کسانی می توانند از این ماجرا عبرت بگیرند که دو چیز را با هم داشته باشند، یکی پایداری در راه خدا و دیگری شکرگزاری. آن هایی که اهل این دو صفت هستند، داستان پیامبر ما برای آن ها پر از آیه و نشانه است و می توانند قدم به قدم از آن استفاده کنند و در لحظات مختلف این داستان، از ابتدا تا انتها آیات الهی است و انسان می تواند از کوچک ترین آن ها استفاده بکند، مشروط به این که اهل بهره مندی از آیات خدای متعال باشد.
خدای متعال این داستان را با رؤیایی که جناب یوسف علیه السلام می بینند، شروع می کند. قصه گویی قرآن سبک خاص خودش را دارد. قرآن هیچ گاه به تاریخ تولد پیغمبری یا این که پیغمبری کی متولد شده و چند سال عمر کرده، نپرداخته است.
ماجرا از این جا شروع می شود که خدا می فرماید جناب یوسف خوابی را که دیده برای پدر بزرگوارش بیان می کند و جناب یعقوب هم این خواب را برای فرزندش تعبیر می کند: «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ».[5] من دیدم ماه و خورشید و یازده ستاره در مقابل من سجده می کنند. ماجرای خواب چیست؟ یکی از راه های نیل انسان به حقایق باطنی آدم ـ حداقل در آغاز راه ـ رؤیاهای صادقه است.
آن وحی مهم به جناب ابراهیم خلیل در باب اسماعیل به شکل رؤیا بود: «قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ».[6]
خیلی از حقایق بلند در خواب به انبیا، به خصوص انبیای گذشته رسیده است. نسبت بین رؤیاهای صادق و کاذب چیست؟ آدم از کجا می تواند بفهمد چنین چیزی که در عالم رؤیا به او القا می شود، حقیقتی نورانی است؟
گاهی آدم در خواب شک می کند که این آدم کی بود؟ در خواب چیزی می بیند، بعدش هم شک می کند. آیا واقعاً این فلان مومن بود؟
بعضی معتقدند جناب یوسف علیه السلام جزو انبیایی است که مقام امامت دارد. البته شاهد روشنی نداریم که از ایشان به عنوان کسی که صاحب مقام امامت است، نام برده شده باشد، اما قرائنی در قرآن هست. خداوند می فرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنام».[7] بعضی از بنی اسراییل مقام امامت داشتند. آن ها هادی به امر بودند و به مقام امر دست یافته بودند. در بعضی آیات به گونه دیگری بیان می شود. در باب جناب ابراهیم خلیل علیه السلام می فرماید که وقتی به مقام امامت رسید، به خدای متعال عرضه داشت: «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي[8]،وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ».[9] خدای متعال در جواب فرمود که این عهد امامت به آن هایی که ظالم بودند، نمی رسد.
در روایات متعددی به این استشهاد شده که اصحاب سقیفه نمی توانند مقام امامت داشته باشند، چون آن ها موقعی بت پرست بودند. مرحوم علامه طباطبایی نکته لطیفی فرمودند. ایشان می گویند جناب ابراهیم خلیل از خدا درخواست کرد آیا امامت را به ذریه من هم می دهی یا نه. خدا فرمود: این عهد به ظالمین نمی رسد.
از چهار حالت خارج نیست یا جناب ابراهیم خلیل علیه السلام از خدا می خواست به کسانی که در گذشته ظالم بودند، ظلم به نفس و به دیگران کردند، اهل بت پرستی و شرک و معصیت بودند، مقام امامت اعطا شود ـ یعنی تا آخر عمرشان بت پرست و مشرک و ظالم می مانند ـ که معقول نیست.
نکته دیگر این است که حضرت در باب کسانی درخواست کند که از اول تا آخر عمرشان موحد بودند و هیچ شرکی تو دوره زندگی شان وجود نداشتند. احتمال سومی هم هست. جناب ابراهیم خلیل درباره کسی درخواست امامت کند که اول، موحد عاقبت به خیر نیست، آخر عمرش هم بت پرست می شود. این هم که معقول نیست.
اگر آیه را این گونه معنا کنیم، می گوید فقط کسانی به عهد امامت می رسند که از سر آغاز زندگی تا پایان زندگی شان، هیچ نقطه تاریکی نیست. همه اش توحید و بندگی خداست. کفر و الحاد و نفاق و فسق در کار نیست. بنابراین این آیه کاملاً گویاست که عهد امامت به کسانی نمی رسد که مدتی بت پرست بودند.
خدای متعال به ابراهیم خلیل نفرمود که به ذریه تو امامت نمی رسد. فرمود به آن هایی که ظالم اند، نمی رسند و بدون تردید جناب یوسف صدیق، جزو آن ها نیست. خداوند می فرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ». [10] یا در جایی دیگر می فرماید: «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ».[11] بنابراین ایشان جزو ظالمین نیست. عهد امامت به ایشان رسیده است. این پیغمبر بزرگ الهی صاحب مقام نبوت و امامت و حتی زعامت این دنیایی است.
خدای متعال همه ماجرای او را در آغاز راه با او در میان می گذارد، ولو در قالب یک رؤیای صادقه. این قدم اول است که لطف الهی را با این پیامبر توضیح می دهد که چگونه خدای متعال از او دستگیری کرد؟ این که انبیای الهی و اولیای الهی در لحظات سخت صبر می کنند، به خاطر سرمایه ای است که خدای متعال به آن ها می دهد. خدای متعال در لحظات سخت از آن ها دستگیری می کند. آن ها نیز بندگی می کنند و با توفیق الهی و دستگیری الهی به راه شان ادامه می دهند و هر انسانی که اهل راه باشد، به او همین طور کمک می شود و حتماً آن هدایت های بزرگ هم می آید.
این پیغمبر الهی ماجرا را با کس دیگری در میان نگذاشت و تنها به پدر بزرگوارش گفت که جزو انبیای الهی است. جناب یعقوب هم از همین رؤیای صادقه، همه مطالب را فهمید و فرمود: «وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ».[12]
پروردگارت می خواهد تو را انتخاب کند. تو یک عبد عادی نیستی. تو عبد برگزیده خدا هستی. او می خواهد حقایقی را به تو بیاموزد و مراتبی از علم را به تو بدهد. تأویل احادیث را به تو بدهد. تأویل حدیث چیست؟ گفت و گو با بزرگان. خلاصه خدا می خواهد مراتبی از معرفت و علم را به تو بدهد. خودت را آماده بکن. این رؤیا علامت این است که تو آدم فوق العاده ای هستی و خدا برنامه خاصی با تو دارد و باید آماده باشی. خدای متعال می خواهد نعمت را بر تو تمام کند، همان طوری که نعمت را بر ابراهیم و اسحاق تمام کرد. خدای متعال مي خواهد تو را به آن درجات برساند. بنابراین باید خودت را آماده کنی و برای برداشتن این بار آماده شوی. با وجود این بلاهاست که تو به مقصد می رسی. «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ». [13] وقتی آن ها مي خواهند به درجات ویژه ای برسند، با یک بلاهایی باید پرورش پیدا کنند.
در باب ائمه هدی، در زیارت جامعه الائمه المومنین یک تعبیر لطیفی است که می فرماید: «لا يَسْبِقُكُمْ ثَنَاءُ الْمَلائِكَةِ فِي الْإِخْلاصِ وَ الْخُشُوعِ وَ لا يُضَادُّكُمْ ذُو ابْتِهَالٍ وَ خُضُوعٍ أَنَّى وَ لَكُمُ الْقُلُوبُ الَّتِي تَوَلَّى اللَّهُ رِيَاضَتَهَا بِالْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ وَ جَعَلَهَا أَوْعِيَةً لِلشُّكْرِ وَ الثَّنَاءِ وَ آمَنَهَا مِنْ عَوَارِضِ الْغَفْلَةِ وَ صَفَّاهَا مِنْ سُوءِ [شَوَاغِلِ ] الْفَتْرَةِ بَلْ يَتَقَرَّبُ أَهْلُ السَّمَاءِ بِحُبِّكُمْ وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ تَوَاتُرِ الْبُكَاءِ عَلَى مُصَابِكُمْ وَ الاسْتِغْفَارِ لِشِيعَتِكُمْ».[14] هیچ ملک مقربی در ثنای خدا و خشوع در مقابل خدا بر شما سبقت نمی گیرد. هیچ صاحب مقام ابتهال و خضوعی، هم سنگ شما نیست. چرا؟ چون شما جزو انسان هایی هستید که خدای متعال مستقیم ولایت قلوب شما را به دست گرفته و قلوب شما را با خوف و رجا ریاضت داده، تا به این مقام رسیدید.
وسیله تقربش همه آسمانی ها به خدای متعال به کمک چهار بوده است. محبت به شما و برائت از دشمنان شما و گریه بر مصیبت شما و ریاضت شما.
انسانی که می خواهد به درجه ای برسد و باری روی دوشش گذاشته شود، حتماً باید خودش را برای تحمل بلا و سختی ها آماده کند و آماده شود، چرا که حتماً به دنبالش بلاها می آید. اگر به انسان وعده ای دادند، بلافاصله باید خود را آماده کند و بداند این وعده به دنبالش بلاهای سنگین است که انسان را آماده برداشتن آن بارهای بزرگ می کند. این بلای الهی است که انسان را رشد می دهد و هیچ چیز به اندازه این بلا به انسان سالک را کمک نمی کند. هر انسانی که رشد کند، خدا برایش سخت می گیرد. از این رو باید آماده باشد. خدا در مقابل ترک اولی هایش او را رها نمی کند. یک ترک اولی داشته باشد، باید منتظر باشد.
بزرگواری گفته بود من نماز صبحم قضا شد و خدای متعال فرزندم را از من گرفت. این مال درجات رشد انسان است. وقتی خدا بخواهد کسی را رشد بدهد، این گونه رفتار می کند تا بنده اش را آماده کند. از یک ترک اولی او هم گذشت نمی کند، برای این که پاک شود. این بلای مطهر است. البته بلا برای اولیای خدا بیشتر برای ترفیع درجه است، ولی گاهی هم می شود برای مؤمنین، مطهر است.
وقتی خدای متعال می خواهد جناب یعقوب را مبتلا کند، حسد را به خانه اش راه مي دهد. یعنی راه شیطان را سد نکرد. شیطان کار خودش را می کند. این درس مهمی است. آدم باید برگردد ببیند کجا را باید اصلاح کند. یک ترک اولی کرده که خدای متعال این حسد را بین برادرها انداخته است. جناب یعقوب را مبتلا کرد.
همه کارهای جناب یعقوب خدایی است. کار دنیایی ندارد. حزن دنیایی ندارد. اگر گفته شده: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».[15] خوف ندارد. کسی که به مقام ولایت الهی می رسد، حزن ندارد. مقصود حزن دنیایی است، و الا قلب مؤمن همیشه محزون است. فرمود: قرآن به حزن نازل شده است. شما با حزن قرآن بخوانید. این حزن، حزن پاک است، حزنی که قرآن برمی دارد، حزن دنیایی است. حزنی دیگری ایجاد می کند. مؤمن با قرآن دائماً محزون است. این حزن، حزن پاک است و سبب رشد می شود. لذا اگر جناب یعقوب چهل سال گریه کرد، اصلاً این گریه دنیایی نیست. اگر جناب یعقوب پی جویی می کرد و دائم یاد او را زنده نگه می داشت، از باب وظیفه بود.
ماجرای غیبت حضرت هم این گونه است. آن هایی که یاد حضرت را نگه داشتند، همان هایی هستند که صبح و شب برای حضرت غصه می خورند. اگر آن خواص نبودند، امروز همه حضرت را فراموش می کردند. همین قدر که افرادی به یاد ولی خدا هستند، به خاطر این است که آن ها یاد ولی خدا را زنده نگه می دارند، و الا امثال بنده از حضرت غافل مي شدیم.
همه کارهای جناب یعقوب خدایی است، هیچ چیز او غیرخدایی نیست. این حسد اتفاق افتاد و برادرها پدر را متهم و برادر را هم متهم کردند. ماجرای عظیمی در باطن عالم اتفاق افتاد. خدا دارد ولیی را کنار دست این ها رشد می دهد. در خانه این ها قرار می دهد، ولیی که همه باید بگردند با او یک نفس بکشند. خدای متعال آن ولی را در داخل خانه این ها و کنار دست این ها قرار داده و وقتی انسان غفلت می کند، چه اتفاقی می افتد؟ انسانی که غفلت می کند و ولی شناس و اهل معرفت نیست، دچار چه بلایی می شود؟ یوسف کنارش هست و بعد ادعا می کند ما از او بهتریم و بعد هم پیغمبر خدا را متهم می کند که چرا پیغمبر خدا به او بیشتر توجه می کند. جرم از این بالاتر؟ پدر شما پیغمبر خداست، آن وقت برادرت را نمی شناسی. می گویید پدر ما اشتباه می کند؟ «إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ».[16] می گویند پدر ما در اشتباهی آشکار و روشن است که یوسف را بر ما ترجیح می دهد. یعنی اصلاً شک هم نمی کنند که ما داریم اشتباه می کنیم. به جای این که کنار پیغمبر بیاید قرار بگیرد و از این پیغمبر استفاده کند، حسد می ورزد می خواهد او را نابود کند که خودش رشد کند. ابواب خیرات کنار دستش است، ولی می خواهد با نابود کردن ولی خدا رشد کند.
عده ای سال ها با پیغمبر خدا جنگیدند و بعد از سال ها فهمیدند این پیغمبر خداست و آمدند مؤمن شدند. واقعاً هم مؤمن شدند. اگر آدم آماده نباشد، این جوری می شود. کسی هم مثل سلمان از قبل دنبال پیغمبر است که مبعوث شود. آدم ها متفاوت اند.
آدم علامت شناس دنبال علامت هاست. او خود را مخفیانه به مدینه رساند و در باغی کارگری می کرد. وقتی او کار خود را می کند، پیامبر (ص) این بار سراغ او می آید. این آدم دیگر رهایش نمی کند.
وقتی انسان با خدا روراست نیست، آن نورانیت گرفته می شود و انسان نمی تواند از ولی خدا بهره مند شود. برادرهای یوسف، یوسف را شناختند، ولی خیلی دیر شناختند. وقتی جناب یوسف و یعقوب را مبتلا کردند و سال ها گذشت و به بدبختی افتادند و فقیر شدند، گفتند: «قالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ».[17]
آن ها حسد ورزیدند. حال چه بلایی سر خودشان و یک امت آوردند؟ البته خدای متعال پشت همه این صحنه هاست و همه این ها را به نفع پیغمبر خودش ختم می کند.
قرآن می فرماید: «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ».[18] نگران نباش روزی می رسد که این ها می آیند پیش خودت و می فهمند کارشان بد بوده است.
کسی که دنبال ظهور است، دردی ندارد جز درد دوری امام زمان (عج). او بلای امام زمان (عج) را می بیند و می گوید و عجل فرجهم. خدایا این ولی ما از این گرفتاری آزاد شود. کاری با خودش ندارد. انسان مؤمن می گوید حضرت را می خواهم تا به کمال و رشد برسم. آدم اهل دنیا به فکر بلای ولی اش نیست و اگر ولی اش را می خواهد، برای این است که دنیایش آباد شود. می گوید امام زمان (عج) بیاید ارزانی شود، نه این که امام زمان بیاید ارزانی نمی شود، می شود. ولی امام زمان (عج) را که نباید برای این خواست.
جناب یعقوب را برای این نمی خواهند که با او رشد کنند. توجه یعقوب را می خواهند. دنیا را از او می خواهند. این که برای رسیدن به این توجه حاضرند قتل کنند. این ها برای این که نزد یعقوب عزیز شوند، یوسف را در چاه انداختند، یعنی در باب دو پیغمبر اشتباه کردند. می خواهند با کشتن یک پیغمبر نزد پیغمبر دیگر عزیز شوند. از متاع دنیا بهره مند شوند. دو تا پیامبر خدا را که مي تواند آدم ها را تا معراج ببرد، می خواهند واسطه کنند که متاع دنیا را به دست بیاورند.
خدای متعال به یوسف وحی می کند نگران نباش. این ها هم آدم می شوند، منتها دیر، ولی به دست خودت رشد می کنند. هنوز وقت آن نرسیده. این ها آماده نیستند. وقتی ذلیل شدند سراغ تو می آیند: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ».[19]
یعقوب جای یوسف را نمی دانست. می دانست زنده است، ولی نمی دانست کجاست، ولی یوسف جای یعقوب را می دانست. هر دو در فراق هم می سوزند. این نشانه محبت دو پیغمبر نسبت به هم بود. محبت شان هم دنیایی نبود. جناب یعقوب برای یوسف گریه ها کرد. نسبت به آن فرزندانش هم بغض دارد، ولی خشم خود را می خورد.
از آن طرف هم یوسف صبر می کرد و گاهی فقط مأموری یک پیغامی به یعقوب می رساند. یوسف می گفت از فلان بیابان که رد می شوی، صدا بزن، پیرمردی با این علائم می آید. به او بگو امانت تو نزد خدا محفوظ است. پیغام مي داد، ولی هیچ وقت برای دیدنش نیامد، با این که مي دانست پدر دارد پیر می شود. این پدر نابینا می شود. وقتی برادرها آمدند گندم بردند، همیان شان را پر کرد، ولی نگفت من یوسف هستم، چون وقتش نرسیده بود و باید صبر می کرد تا موقعش برسد که این ها بهره مند شوند. خود جناب یوسف باید اول به درجات بالا برسد، بعد مسائل حل شود. وقتی برادرها نزد یوسف می آیند و سجده و خضوع می کنند، آن موقع می فهمند اگر این ها این سجده را همان اول می کردند، خیلی زودتر رشد می کردند.
برخورد یعقوب و یوسف با هم دیگر زیباست. پیغمبر خدا چهل سال گریه کرده و در بلا بوده است. جناب یعقوب کجا و یوسف کجا و وجود مقدس سیدالشهدا کجا. جلالت این دو را بررسی کنید.
«لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ [بِكُمْ ] عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِيبَتُكَ فِي السَّمَاوَاتِ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ».[20]
یوسف کجا و مصیبت سیدالشهدا کجا؟ قابل مقایسه نیست. یعقوب چهل سال برای یوسف گریه کرد. حالا شهادت حضرت علی اکبر سخت تر است یا فراق یوسف؟ چه زمانی جناب یعقوب از این گونه مصیبت ها کشید؟ کی یوسف خواهری مثل زینب برای اسارت را آورد؟ کی دخترهای یوسف به اسارت رفتند و تو مجلس ابن زیاد یزید بودند؟ کی شیرخواره یوسف را بین دو نهر آب، با لب تشنه هدف قرار دادند؟ «فَلَأُنْدِبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً، وَ لَابْكينَّ لَكَ بَدلَ الدُّموعِ دَماً».[21]
در آخرین لحظات عاشورا، برادر بزرگوار محضر امام حسین علیه السلام آمد و صبر کرد. باید بایستد. هر کسی در کربلا تکلیف خاصی داشت. این گونه نیست هر کی زودتر رفته، بیشتر تکلیف دارد. برای کسی زودتر رفتن تکلیف است، برای کسی ماندن تکلیف است.
خود امام حسین علیه السلام که ماندند و همه این مصیبت ها را لمس کردند، از همه بلا برایشان سنگین تر بوده است. قمر بنی هاشم تا آخرین لحظات ماند، ولی تو آخرین لحظات هیچ کس جز امام حسین علیه السلام نبود. بالاخره یا حضرت اول باید به شهادت برسد یا قمر بنی هاشم. حیف است که حضرت جزو کسانی نباشد که «بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام».[22] لذا آمد از حضرت اجازه بگیرد. عرض کرد: اجازه می دهید بروم میدان؟ می گوید: سینه ام تنگ شده و تحمل دیدن این صحنه های سنگین را ندارم.
برای کسی مثل حضرت ابوالفضل علیه السلام هیچ چیز مطرح نیست، جز امام حسین علیه السلام . بیشتر از این نمی تواند سختی های امام حسین علیه السلام را تحمل کند. چه بر زینب کبرا سلام الله علیها گذشت که باید بدن قطعه قطعه شده سیدالشهدا را ببیند. چهل منزل کمتر و بیشتر این سر مقدس بالای نیزه و توی تشت و مقابل ابن زیاد یزید بود. حضرت فرمود می خواهی بروی برو، ولی برای عزیزانم آب بیاور. حضرت به طرف شریعه رفت. این مأموریت را انجام داد و مشک را پر از آب کرد، سپس دست ها را زیر آب برد و مقابل صورت آورد. «لكنّه ذكر عطش الحسين عليه السلام ومن معه فرمى بالماء من يده».[23]
به دریا پا نهاد و تشنه لب از دریا بیرون شد. قمر بنی هاشم بیش از آن که به دنیا عطش داشته باشد، تشنه امام حسین علیه السلام و قرب حضرت بوده است. او می داند امام حسین علیه السلام ماه مهین است. آب گواراست. لذا عطش قمر بنی هاشم به امام حسین علیه السلام است. هر چه در عاشورا بیشتر صحنه های عبادت امام حسین علیه السلام را دیده، بیشتر مشتاق امام حسین علیه السلام شده است. لذا قمر بنی هاشم تشنه بیرون آمد و راه نخلستان را انتخاب کرد که آب را به خیمه ها برساند. دشمن کمین کرد. دست راست و چپ عباس را قطع کرد. عمر سعد دستور داد به طور أکید نگذارید این آب به خیمه ها برسد. لذا دور حضرت را محاصره و تیربارانش کردند. در این تیرباران آب روی زمین ریخت. عباس متحیر ایستاد. کاری کردند که عباس به صورت روی زمین آمد. وقتی صدای غربت عباس آمد، امام حسین علیه السلام به سرعت از خیمه هاش فاصله گرفت و آمد کنار علقمه سر عباس را به دامن گرفت. چه بین این دو برادر گذشت؟ فقط وقتی برمی گشت به طرف خیمه ها در چهره امام حسین علیه السلام همه چیز پیدا بود. چه شده که امام دارد تنها برمی گردد. برای این که مطمئن شوند، دختر امام حسین علیه السلام جلو دوید. امام فرمود: دخترم عموت را کشتند. نقل شده به خواهرش زینب فرمود: زینبم به اهل حرم بگو بروند برای اسیری آماده بشوند.
[1] . يوسف: 3.
[2] . يوسف: 103.
[3] . يوسف:105.
[4] . الشورى : 33.
[5] . يوسف :4.
[6] . الصافات: 102.
[7] . الأنبياء:73.
[8] . البقرة: 124.
[9] . همان.
[10] . الصافات:81.
[11] . يوسف:22.
[12] . يوسف : 6.
[13] . الكافي، شیخ کلینی، ج 2، ص 252، باب شدة ابتلاء المؤمن...، ص 52.
[14] . مفاتيح الجنان ص 578.
[15] . يونس:63.
[16] . يوسف: 8.
[17] . يوسف : 90.
[18] . يوسف : 15.
[19] . يوسف : 88.
[20] . مفاتيح الجنان، ص 456.
[21] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 98، ص 320 ، باب 24.
[22] . مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 458.
[23] . مع الركب الحسينى، عزت الله مولایی، ص 114، من هو أبوالفضل العباس بن أميرالمؤمنين عليهما السلام؟ ...، ص 110.