خطبه 149 نهج البلاغه بخش 1 : ياد مرگ

خطبه 149 نهج البلاغه بخش 1 : ياد مرگ

موضوع خطبه 149 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 149 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 149 نهج البلاغه بخش 1

ياد مرگ

متن خطبه 149 نهج البلاغه بخش 1

و من كلام له ( عليه السلام ) قبل موته

أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (پس از ضربت زدن ابن ملجم بر فرق آن بزرگوار، و) پيش از وفاتش

(در اينكه مرگ بهمه مى رسد، و توصيه به پيروى از خدا و رسول و خبر دادن از وفات خود): اى مردم، هر مردى در عين اينكه از مرگ مى گريزد آنرا ملاقات ميكند، و مدّت زندگانى ميدان راندن جان است (و مقصد بسر رسيدن عمر و در يافتن مرگ) و فرار از مرگ نزديك شدن بآن است (زيرا انسان براى فرار در صدد علاج بر مى آيد و حركت و كوششى مى نمايد كه آن خود موجب نابود كردن مدّت زندگانى است و از دست دادن مدّت زندگانى مستلزم رسيدن به مرگ است، خلاصه مرگ دست ردّ به سينه هيچكس نمى گذارد، نه حقّ و نه باطل). چه بسيار روزهايى را گذرانده ام كه در باب اين امر پنهان شده كنجكاوى مى نمودم (در بى اعتنائى مردم بحقّ و مظلوميّت اهل آن و تمسّك بباطل و غلبه و توانائى پيروانش تحقيق و جستجو مى كردم) پس (باين سرّ دست يافتم، و) خداوند نخواست مگر پنهان داشتن آنرا (از شما، زيرا اين امر از مسائل مشكله قضاء و قدر است و عقل و فهم شما كوتاهتر از اينست كه آنرا درك نمائيد. و نظير اين جمله در سخن پنجم آن حضرت است كه فرمود: اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية فى الطّوىّ البعيدة يعنى سكوت من براى آنست كه فرو رفته ام در علمى كه پنهان است و اگر ظاهر و هويدا نمايم آنچه را كه مى دانم شما مضطرب و لرزان مى شويد مانند لرزيدن ريسمان در چاه ژرف) چه دور است آگاه شدن بآن (زيرا) علمى است پنهان شده (و آشكار كردن آن براى هر كس سزاوار نيست) 

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است

پيش از مرگش اى مردم هر كس مرگى را كه از آن گريزان است- به هنگام فرار- خواهد ديد. دوران زندگى انسان، ميدان رانده شدن اوست در جهان، و گريختن از مرگ، رسيدن است بدان. چند كه روزگار را از اين سو بدان سو راندم، و به خاطر دانستن اين راز پوشيده اش كاواندم، خدا نخواست، جز آنكه آن را بپوشاند، هيهات كه اين علمى است نهفته- كه هيچكس آن را نداند- 

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام آن امام است پيش از مرگ خود مى فرمايد: أي مردمان هر مردى از شما ملاقات كننده است در گريختن خود به آن چه كه مى گريزد از آن، و مدت عمر محل جريان نفس است بنهايت آن، و گريختن از مرگ رسيدنست بآن، بسا گردانيدم روزگار را رانده شده از خود در حالتى كه نيك تفحّص مى كردم از پوشيده اين كار پس امتناع فرمود حق تعالى مگر پنهان كردن آن را، چه دور است مطّلع شدن بآن، اين علم علميست پوشيده شده.

شرح ابن میثم

و من كلام له عليه السّلام قبل موته

أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ 

اللغة

أقول: أطردت الأيّام: صيّرتها طريدة لي.

المعنی

و هذا الفصل محلّ الوعظ و الاعتبار.

فأيّه بالناس و نبّههم على لحوق ضرورة الموت المنفور منه طبعا. و أحسن بقوله: في فراره. فإنّه لمّا كان الإنسان دائما فارّا من الموت و متوقيّا له، و كان لابدّ منه. لا جرم كان ضرورىّ اللقاء له في فراره.

و الأجل قد يراد به غاية الحياة الدنيا كما قال تعالى «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ»«» و قد يراد به المدّة المضروبة للإنسان و هى مدّة عمره، و إيّاه عنى هاهنا بقوله: و الأجل مساق النفس فإنّ مدّة بقائها في هذا البدن هو مساقها إلى غايتها لا محلّ قرارها. و قوله: و الهرب منه موافاته. في غاية اللطف، و ذلك أنّ الفارّ من الموت مثلا بالحركات و العلاجات و نحوها يستلزم حركاته في ذلك فناء الأوقات و تصرّمها و قطع تلك الأوقات مستلزم لملاقاته و موافاته فأطلق لفظ الموافاة على الهرب مجازا إطلاقا لاسم اللازم على ملزومه. و قوله: كم أطردت الأيّام. أى صيّرتها طريدة لي أتّبع بعضها بعضا بالبحث و تعرّف مكنون هذا الأمر: أى الّذى وقع له من القتل، و ذلك المكنون هو وقته المعيّن بالتفصيل و مكانه فإنّ ذلك ممّا استأثر اللّه تعالى بعلمه كقوله تعالى «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» و قوله «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ»«» و إن كان قد أخبره الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بكيفيّة قتله مجملا كما روى عنه أنّه قال: ستضرب على هذه و أشار إلى هامّته فيخضب منها هذه و أشار إلى لحيته . و عنه أنّه قال: أتعلم من أشقى الأوّلين قال: نعم عاقر الناقة. فقال له: أتعلم من أشقى الآخرين قال: لا. قال: من يضربك هاهنا فيخضب هذه. و أمّا بحثه هو فعن تفصيل الوقت و المكان و نحوهما من القرائن المشخّصه، و ذلك البحث إمّا بالسؤال من الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مدّة حياته و كتمانه إيّاه أو بالفحص و التفرّس من قرائن أحواله في سائر أوقاته مع الناس.

فأبى اللّه إلّا أن تخفى عنه تلك الحال. هيهات: أى بعد ذلك العلم فهو علم مخزون.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه پيش از وفاتش ايراد فرموده است:

أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ 

لغات

أطردت الأيّام: روزها را فرارى دادم

ترجمه

«اى مردم هر كسى از آنچه مى گريزد در اين حال آن را ديدار مى كند مدّت زندگى ميدان راندن جان به سوى مرگ است، و گريز از مرگ برخورد با آن است، چه روزهايى را گذراندم كه در آن به كنجكاوى در باره راز اين امر پرداختم و خداوند جز كتمان آن را نخواست، بنا بر اين چه دور است آگاهى به آنچه در گنجينه علم پروردگار پنهان است.

شرح

اين گفتار مبتنى بر پند و اندرز و لزوم عبرت آموزى است، امام (علیه السلام) مردم را مخاطب قرار داده و به آنها هشدار مى دهد كه مرگى كه طبع شما از آن نفرت دارد، ناگزير به شما خواهد پيوست، و چه نيكوست اين كه فرموده است... ما يفرّ منه في فراره، زيرا انسان پيوسته از مرگ گريزان، و در حال حفظ خود از آن است، و چون چاره اى از آن نيست ناگزير آن را در ضمن گريز از آن ديدار خواهد كرد.

أجل گاهى بر پايان زندگى دنيا اطلاق مى شود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ«»» و گاهى هم مراد از آن مدّت عمر، و دورانى است كه براى زندگى انسان در دنيا تعيين شده است، در عبارت و الأجل مساق النّفس مراد معناى اخير است، براى اين كه مدّتى را كه انسان در لباس تن زندگى مى كند، به منزله اين است كه در اين مدّت به سوى هدفى كه براى اوست رانده مى شود نه اين كه محلّى براى قرار و آرام اوست.

فرموده است: و الهرب منه موافاته.

سخن در نهايت لطافت است، براى اين كه كسى كه مثلا با حركت و معالجه و مانند اينها از مرگ گريزان است، هر گونه حركت و اقدام او در اين راه، مستلزم تباه كردن اوقات و از ميان بردن روزگار عمر اوست، و تباهى اوقات نيز موجب فرا رسيدن مرگ و ديدار آن است، بنا بر اين واژه موافات (فرا رسيدن) مجازا بر هرب (گريختن) اطلاق شده است، و اين از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم است.

فرموده است: كم أطردت الأيّام.

يعنى چه بسيار روزها را كه گريز دادم، و پياپى گذراندم، و در باره راز اين امر پيگيرى و بررسى كردم، مراد از اين امر واقعه شهادت آن حضرت است، و مقصود از مكنون (پوشيده) زمان معيّن آن به تفصيل، و مكان آن است، زيرا اينها از جمله امورى است كه خداوند متعال دانش آنها را ويژه خود گردانيده چنان كه فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ«»» و نيز «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ«»» هر چند پيامبر خدا (ص) كيفيّت شهادتش را مجملا به او خبر داده بود چنان كه از آن حضرت نقل شده كه به امير المؤمنين (علیه السلام) فرموده است: ضربت بر اين (اشاره به سر آن حضرت فرمود) وارد خواهد شد و از آن، اين (اشاره به محاسن آن حضرت فرمود) خضاب خواهد گشت، همچنين از پيامبر اكرم (ص) روايت است كه به آن حضرت فرمود: آيا مى دانى شقى ترين پيشينيان كيست عرض كرد: آرى آن كه ناقه را پى كرد، فرمود: شقى ترين پسينيان را مى دانى كى خواهد بود عرض كرد: نه، فرمود: كسى كه به اين جا (اشاره به سر حضرت) ضربت مى زند، و اين (اشاره به محاسن حضرت) را از آن خضاب مى كند.

امّا بررسى و پيگيرى آن حضرت در اين باره، مربوط است به وقت و مكان و قرائن مشخّصه آن به تفصيل، كه ممكن است اين بررسى از طريق پرسش از پيامبر گرامى (ص) در دوران زندگى آن بزرگوار باشد، و رسول اكرم (ص) تفصيل اين واقعه را از او پنهان داشته است، يا اين كه براى دريافت اين مطلب، احوال آن حضرت را در ديگر اوقاتى كه با مردم بوده مورد فحص و دقّت قرار داده است، امّا خداوند همواره اين امر را پوشيده و مكتوم داشته است، از اين رو فرموده است: چه دور است دانستن اين امر، كه آن در خزانه علم خداوند نهفته است.

شرح مرحوم مغنیه

الانسان في مهب الريح:

أيّها النّاس كلّ امرى ء لاق ما يفرّ منه في فراره. و الأجل مساق النّفس. و الهرب منه موافاته. كم اطّردت الأيّام أبحثها عن مكنون هذا الأمر فأبى اللّه إلّا إخفاءه. هيهات. علم مخزون.

اللغة:

موافاته: اتيانه اليك. و اطردت الأيام: تتبعتها يوما يوما، و ما شذ عني منها يوم واحد، و القرينة على ارادة هذا المعنى قوله «ابحثها».

الإعراب:

هيهات اسم فعل بمعنى بعد، و علم مخزون خبر لمبتدأ محذوف أي ذلك علم

المعنى:

(كل امرى ء لاق- الى- موافاته). أبدا لا مهرب من الموت، فهو ملاقينا مشرّقين أو مغربين، مسافرين أو مقيمين (كما اطردت الأيام أبحثها عن مكنون هذا الأمر فأبى اللّه إلا إخفاءه). هذا إشارة الى ان الإمام يموت شهيدا.

و المعنى ان رسول اللّه (ص) أخبره و بشّره بالشهادة، و انه سأل النبي: متى يكون ذلك فما أنبأه به، لأن اللّه سبحانه قضى و قدّر ان لا تدري نفس بأي مكان أو زمان تموت، و لكن الإمام كان ينتظر الشهادة فارغ الصبر، يودع يوما بلا جدوى، و يستقبل آخر عسى و لعل (هيهات علم مخزون) أي كيف أعرف وقت منيتي، و قد حجب اللّه سبحانه هذا العلم عن عباده.

قال الإمام هذا و ما بعده حين ضربه اللعين ابن ملجم، و كلامه هنا واضح الدلالة على انه (علیه السلام) ما كان يعلم بالتفصيل أوان مقتله و شهادته، و لكنه كان على علم بأن الشهادة آتية لا ريب فيها لقول الرسول (ص) له: «ان اشقى الآخرين من يضربك ههنا- مشيرا الى رأسه- فيخضب هذه» أي لحيتة الشريفة.

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام قبل موته

و هو المأة و التاسع و الاربعون من المختار فى باب الخطب.

و هو مرويّ في الكافي على اختلاف تطلع عليه أيّها النّاس كلّ امرء لاق ما يفرّ منه في فراره و الأجل مساق النّفس، و الهرب منه موافاته، كم

اطّردت الأيّام أبحثها عن مكنون هذا الأمر فأبى اللَّه إلّا إخفائه، هيهات علم مخزون

اللغة

(الطّرد) الابعاد و تقول طزدته أى نفيته عنّي، و الطريدة ما طردته من صيد و غيره، و الطّريدان اللّيل و النهار، و أطردت الرّجل على صيغة الافعال، إذا أمرت باخراجه

الاعراب

قوله: في فراره متعلّق بقوله لاق، و جملة أبحثها منصوبة المحلّ على الحالية و علم مخزون خبر لمبتدأ محذوف أى ذلك العلم علم مخزون

المعنى

اعلم أنّ هذا الكلام قد قاله عليه السّلام لما ضربه ابن ملجم المرادي عليه لعائن اللَّه و هو مسوق فى معرض التوصية و التّذكير، فأيّة بالنّاس و نبّههم على لحوق ضرورة المنفور منه طبعا بقوله: (أيّها النّاس كلّ امرء لاق ما يفرّ منه في فراره) يعنى أنّ الانسان يفرّ من الموت ما دام حيّا، فهو في مدّة الفرار و هى الحياة الدّنيا يلاقي ما يفرّ منه البتّة كما قال تعالى «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ» (و الأجل مساق النّفس) يجوز أن يراد بالأجل غاية العمر كما في قوله تعالى «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» فيكون المساق بمعنى ما يساق إليه، و أن يراد به المدّة المضروبة لبقاء الانسان أعني مدّة العمر فيكون المساق بمعنى زمان السّوق، فانّ مدّة بقاء النّفس في هذا البدن مساق إلى غايتها.

(و الهرب منه) أى من الأجل بالمعنى الأوّل أو ممّا يفرّ منه إن اريد به المعنى الثاني (موافاته) لأنّ الهرب منه إنّما يكون بعلاج و حركة يفنى بهما بعض المدّة، و إفناء المدّة يلزمه الموافاة فأطلق لفظ الموافاة على الهرب من باب اطلاق اسم اللّازم على الملزوم، أو لأنّه إذا قدّر زوال عمر أو دولة فكلّ تدبير يدبّره الانسان يصير سببا لحصول ما يهرب منه كما أنّ كلّ دواء و معالجة إذا صادف قرب مجي ء الأجل يكون مضرّا بالبدن و إن كان بحيث اذا لم يصادفه كان نافعا مجرّبا عند الأطباء مع أنّ المرض و المزاج في كلتا الصّورتين واحد بناء على إبطال أفعال الطبيعة و أنّ نفع الأدوية إنّما هو فعل اللَّه تعالى عند الدّواء، و مع قطع النظر عن ذلك إذا صادف الدّواء الأجل يصير أحذق الأطباء عاجزا غافلا عمّا ينفع المريض، فيعطيه ما يضرّه و إذا لم يصادفه يلهم أجهل الأطبّاء بما ينفعه كما هو المجرّب. و كيف كان فقوله عليه السّلام: و الهرب منه موافاته، جار مجرى المبالغة في عدم كون الفرار منجيا من الموت و عاصما عنه حتّى جعل نفس الهرب منه ملاقاة له و لم يقل و الهارب منه يوافيه.

(كم اطّردت الأيام) أى صيّرتها طريدة قال الشارح المعتزلي فالاطّراد أدلّ على العزّ و القهر من الطرد (أبحثها) و افتّشها (عن مكنون هذا الأمر فأبى اللَّه إلّا إخفائه) قال الشّارح المعتزلي: كأنه عليه السّلام جعل الأيّام أشخاصا يأمر باخراجهم و ابعادهم عنه، أى ما زلت أبحث عن كيفية قتلي و أىّ وقت يكون بعينه و في أىّ أرض يكون يوما يوما، فاذا لم أجده في اليوم اطردته و استقبلت يوما آخر فأبحث فيه أيضا فلا أعلم فأبعده و اطرده و أستأنف يوما آخر، و هكذا حتّى وقع المقدور.

قال الشّارح: و هذا الكلام يدلّ على أنه عليه السّلام لم يكن يعرف حال قتله مفصّلة من جميع الوجوه، و أنّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم أعلمه بذلك مجملا، لأنّه قد ثبت أنّه صلّى اللَّه عليه و آله قال له: ستضرب على هذه و أشار إلى هامته فتخضب منها هذه، و أشار إلى لحيته و ثبت أنّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال له: أتعلم من أشقى الأوّلين قال: نعم عاقر النّاقة فقال له: أتعلم من أشقى الآخرين قال: لا، فقال: من يضرب ههنا فتخضب هذه و كلام أمير المؤمنين عليه السّلام يدلّ على أنّه بعد ضرب ابن ملجم له لا يقطع على أنّه يموت من ضربته، ألا تراه يقول: إن ثبتت الوطأة في هذه المزّلة فذاك آه.

و يظهر منه أنّ الشارح زعم أنّ مراده عليه السّلام بمكنون هذا الأمر وقت قتله و مكانه المعينان بالتفصيل.

و حذا حذوه الشارح البحراني حيث قال: و ذلك المكنون هو وقته المعيّن بالتفصيل و مكانه، فان ذلك ممّا استأثر اللَّه بعلمه كقوله تعالى «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ» و قوله «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ» و إن كان قد أخبره الرّسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بكيفية قتله مجملا- إلى أن قال- و أمّا بحثه هو فعن تفصيل الوقت و المكان و نحوهما من القراين المشخصة و ذلك البحث إمّا بالسّؤال من الرّسول مدّة حياته و كتمانه ايّاه، أو بالفحص و التّفرّس من قراين أحواله في ساير أوقاته مع النّاس، فأبى اللَّه إلّا أن تخفى عنه تلك الحال انتهى.

اقول: و لا يكاد ينقضي عجبى من هذين الفاضلين كيف توهّما أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام لم يكن عالما بزمان موته و لا مكانه إلّا اجمالا، و أنّه لم يكن يعرفهما تفصيلا إن هذا إلّا زعم فاسد و رأى كاسد.

أمّا الشّارح المعتزلي فمع روايته الأخبار الغيبيّة له عليه السّلام و إذعانه على صحّتها حسبما تقدّمت في التّنبيه الثاني من شرح الخطبة الثانية و التّسعين كيف خفى عليه وجه الحقّ و كيف يتصوّر في حقّ من هو عالم بما كان و ما يكون و من يقول: فاسألوني قبل أن تفقدوني فو الّذي نفسي بيده لا تسألوني عن شي ء فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدى مأئة و تضلّ مأئة إلّا أنبئكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل من أهلها قتلا و يموت منهم موتا، الى آخر ما مرّ في الخطبة الّتي أشرنا اليها، أنّه لم يكن يعرف زمان موته و مكانه.

و أمّا الشّارح البحراني فمع كونه من فضلاء علماء الامامية قدّس اللَّه ضرايحهم كيف قصرت يده عن الأخبار العامية و الخاصية المفيدة لعلم الأئمّة عليهم السّلام بما كان و ما يكون و ما هو كائن و لمعرفتهم عليهم السّلام بوقت موتهم و موت شيعتهم، و أنّهم يعلمون علم المنايا و البلايا و الانساب، و هذه الأخبار قريبة من التواتر بل متواترة معنى و قد مضى جملة منها في تضاعيف الشّرح لا سيّما في شرح الفصل الثّاني من الخطبة المأة و الثّامنة و العشرين، و يأتي شطر منها في مواضعها اللّايقة، و قد روى المخالف و المؤالف قول أمير المؤمنين للحارث الأعور الهمداني:

  • يا حار همدان من يمت يرنيمن مؤمن أو منافق قبلا
  • يعرفني طرفه و أعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا

فانّ من كان حاضرا عند كلّ ميّت، عارفا بوقت موته كيف لا يعرف وقت موت نفسه.

و كفاك دليلا على ما ذكرنا أنّ الكلينيّ قد عقد في الكافى بابا على ذلك، و قال: باب أنّ الأئمّة عليهم السّلام يعلمون متى يموتون و أنّهم لا يموتون إلّا باختيار منهم، و روى في ذلك الباب عن عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن محمّد بن عبد الحميد عن الحسن بن الجهم قال: قلت للرّضا عليه السّلام: إنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قد عرف قاتله و اللّيلة التّي يقتل فيها، و الموضع الّذي يقتل فيه، و قوله لما سمع صياح الأوز في الدّار: صوايح تتبعها نوايح، و قول امّ كلثوم: لو صلّيت اللّيلة داخل الدّار و أمرت غيرك يصلّي بالنّاس فأبى عليها، و كثر دخوله و خروجه تلك اللّيلة بلا سلاح، و قد عرف عليه السّلام ان ابن ملجم قاتله بالسّيف كان هذا ممّا لم يحسن «لم يجز لم يحلّ خ ل» تعرّضه فقال عليه السّلام: ذلك كان و لكنه عليه السّلام خيّر في تلك اللّيلة لتمضى مقادير اللَّه عزّ و جلّ.

و هذا الحديث و إن كان ضعيفا عند بعض لكنّه سهل عند آخرين معتضد بأخبار أخر.

قال العلّامة المجلسي (ره) في شرحه: منشا الاعتراض أنّ حفظ النّفس واجب عقلا و شرعا، و لا يجوز إلقاؤها الى التّهلكة، فقال عليه السّلام: ذلك كان و لكنّه خيّر أى خيّره اللَّه بين البقاء و اللّقاء فاختار لقاء اللَّه، و هو مبنيّ على منع كون حفظ النّفس واجبا مطلقا، و لعلّه كان من خصائصهم عدم وجوب ذلك عند اختيارهم الموت و حكم العقل في ذلك غير متّبع مع أنّ حكم العقل في مثل ذلك غير مسلّم.

و في بعض النّسخ أعني نسخ الكافي حيّن بالحاء المهملة و النّون أخيرا، بدل خير، قال الجوهريّ: حيّنه جعل له وقتا يقال: حيّنت النّاقة إذا جعلت لها في يوم و ليلة وقتا تحلبها فيه انتهى، فالمعنى أنّه كان بلغ الأجل المحتوم المقدّر و كان لا يمكن الفرار منه.

قال المحدّث العلّامة المجلسيّ: و حاصله أنّ من لا يعلم أسباب التّقديرات الواقعة يمكنه الفرار عن المحذورات و يكلّف به، و أمّا من كان عالما بجميع الحوادث، فكيف يكلّف الفرار و إلّا يلزم عدم وقوع شي ء من التّقديرات فيه، بل هم عليهم السّلام غير مكلّفين بالعمل بهذا العلم في أكثر التّكاليف.

فانّ النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و أمير المؤمنين عليه السّلام كانا يعرفان المنافقين و يعلمان سوء عقايدهم و لم يكونوا مكلّفين بالاجتناب عنهم و ترك معاشرتهم و عدم مناكحتهم أو قتلهم و طردهم ما لم يظهر منهم شي ء يوجب ذلك.

و كذا علم أمير المؤمنين عليه السّلام بعدم الظّفر بمعاوية و بقاء ملكه بعده لم يكن سببا لأن يترك قتاله، بل كان يبلغ في ذلك غاية جهده إلى أن استشهد صلوات اللَّه عليه مع أنّه كان يخبر بشهادته و استيلاء معاوية بعده.

و كذا الحسين عليه السّلام كان عالما بغدر أهل العراق به و أنّه سيستشهد هناك مع أولاده و أقاربه و أصحابه، و يخبر بذلك مرارا و لم يكن مكلّفا بالعمل بهذا العلم بل كان مكلّفا بالعمل بهذا الأمر حيث بذلوا له نصرتهم و كاتبوه و راسلوه و وعدوه البيعة و بايعوا مسلم بن عقيل رضى اللَّه عنه انتهى.

و قال المجلسيّ أيضا في موضع آخر من شرح الكافي: الظاهر من ساير الأخبار أنّه عليه السّلام كان عالما بشهادته و وقتها و كان ينتظرها و يخبر بوقوعها و يستبطئها في اللّيلة التي وعدها و يقول: ما منع قاتلي من قتلي انتهى.

فقد ظهر و اتّضح بذلك كلّه أنّه عليه السّلام كان يعرف تفصيلا زمان قتله و مكانه كما ظهر دفع الاشكال فيه و الاعتراض عليه بأنّه مع المعرفة التفصيليّة كان الواجب عليه حفظ نفسه و عدم إلقاءه لها إلى التهلكة.

فان قلت: سلّمنا هذا كلّه و لكن ما تصنع بقوله عليه السّلام كم اطّردت الأيّام أبحثها عن مكنون هذا الأمر فأبى اللَّه إلّا إخفاءه قلت: يمكن توجيهه بأن يكون المراد بهذا الأمر خفاء الحقّ و مظلوميّة أهله و ظهور الباطل و غلبة أصحابه و كثرة أعوانه، لأنّه عليه السّلام سعى في أوّل الأمر في أخذ حقّه غاية السّعى فلم يتيسّر و جرت امور لم يكن يخطر ببال أحد وقوع مثله، و في آخر الأمر لمّا انتهى إليه و حصل له الأنصار و الأعوان و جاهد في اللَّه حقّ الجهاد و غلب على المنافقين سنحت فتنه التحكيم الّتي كانت من غرايب الامور ثمّ بعد ذلك لمّا جمع العساكر و أراد الخروج إليهم وقعت الطامة الكبرى، فالمراد بالمكنون سرّ ذلك و سببه فظهر لي و أبى اللَّه إلّا إخفاءه عنكم لضعف عقولكم عن فهمه، إذ هي من غوامض مسائل القضاء و القدر.

و هذا التوجيه أورده المحدّث المجلسيّ في مرآت العقول نقلا عن بعضهم و استحسنه.

و محصّله أنّ المراد بالأمر المكنون في كلامه عليه السّلام سرّ غلبة الباطل على الحقّ و علّة مظلومية أهل الحقّ، و المراد باخفاء اللَّه إياه إخفاءه منهم لا منه عليه السّلام، فيكون هذا الكلام منه نظير قوله عليه السّلام في الكلام الخامس: بل اند مجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة.

قوله (هيهات علم مخزون) أى بعد الاطلاع على ذلك السّر فانه علم مخزون و من شأن المخزون أن يسرّ و يخفى.

شرح لاهیجی

و من كلام له (علیه السلام) قبل موته يعنى از كلام امير المؤمنين عليه السّلام است پيش از وفات او (علیه السلام) ايّها النّاس كلّ امرء لاق ما يفرّ عنه فى فراره و الاجل مساق النّفس و الهرب منه موافاته كم اطردت الايّام ابحثها عن مكنون هذا الامر فابى اللّه الّا اخفائه هيهات علم مخزون يعنى اى مردمان هر مردى ملاقات كننده است مرگى را كه كراهت دارد بالطّبع از او در عين فراهم آوردن اسباب افراد از او يعنى اسباب فرار از مرگ مى رساند مرد را در عاقبت بمرك پس ممكن نخواهد بود فرار از مرگ و مدّت عمر هر كس محلّ راندن نفس او است بسوى مرگ و گريختن از مرگ باسباب و علاج رسيدنست بمرگ زيرا كه عمر در گذر است و البتّه باخر خواهد رسيد و چه بسيار دور گردانيدم از خود ايّام را و گذراندم از خود يكيك از روزها را در حالتى كه تفحّص مى كردم در ان از اين امر مخفى كه مرگ باشد پس ابا داشت خداى (- تعالى- ) مگر پنهان داشتن او را و تفصيل و كيفيّت ان معلوم من نشد چه بسيار دور است دانستن ان و علم او از علم مخزون در نزد خدا است و كشف ان صلاح نيست از جهة قول خداى (- تعالى- ) إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ اگر چه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مجملا اخبار كرده باشد بقول خود ستضرب على هذه فتخضب يعنى زده مى شوى تو بر فرق سر پس رنگين مى شود ريش تو امّا تعيين و تفصيل آن معلوم و مشخّص نباشد

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع قبل موته

أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ وَ الْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ

أطردت الرجل إذا أمرت بإخراجه و طرده و طردته إذا نفيته و أخرجته فالإطراد أدل على العز و القهر من الطرد و كأنه ع جعل الأيام أشخاصا يأمر بإخراجهم و إبعادهم عنه أي ما زلت أبحث عن كيفية قتلي و أي وقت يكون بعينه و في أي أرض يكون يوما يوما فإذا لم أجده في اليوم أطردته و استقبلت غده فأبحث فيه أيضا فلا أعلم فأبعده و أطرده و أستأنف يوما آخر هكذا حتى وقع المقدور و هذا الكلام يدل على أنه لم يكن يعرف حال قتله معرفة مفصلة من جميع الوجوه و أن رسول الله ص أعلمه بذلك علما مجملا لأنه قد ثبت أنه ص قال له ستضرب على هذه و أشار إلى هامته فتخضب منها هذه و أشار إلى لحيته و ثبت انه ص قال له أ تعلم من أشقى الأولين قال نعم عاقر الناقة فقال له أ تعلم من أشقى الآخرين قال لا قال من يضربك هاهنا فيخضب هذه و كلام أمير المؤمنين ع يدل على أنه بعد ضرب ابن ملجم له لا يقطع على أنه يموت من ضربته أ لا تراه يقول إن ثبتت الوطأة في هذه المزلة فذاك و إن تدحض فإنما كنا في أفياء أغصان و مهاب رياح أي إن سلمت فذاك الذي تطلبونه يخاطب أهله و أولاده و لا ينبغي أن يقال فذاك ما أطلبه لأنه ع كان يطلب الآخرة أكثر من الدنيا و في كلامه المنقول عنه ما يؤكد ما قلناه و هو قوله إن عشت فأنا ولي دمي و إن مت فضربة بضربة و ليس قوله ع و أنا اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم و ما يجري مجراه من ألفاظ الفصل بناقض لما قلناه و ذلك لأنه لا يعني غدا بعينه بل ما يستقبل من الزمان كما يقول الإنسان الصحيح أنا غدا ميت فما لي أحرص على الدنيا و لأن الإنسان قد يقول في مرضه الشديد لأهله و ولده ودعتكم و أنا مفارقكم و سوف يخلو منزلي مني و تتأسفون على فراقي و تعرفون موضعي بعدي كله على غلبة الظن و قد يقصد الصالحون به العظة و الاعتبار و جذب السامعين إلى جانب التقوى و ردعهم عن الهوى و حب الدنيا فإن قلت فما تصنع بقوله ع لابن ملجم

أريد حباءه و يريد قتلي  عذيرك من خليلك من مراد

و قول الخلص من شيعته فهلا تقتله فقال فكيف أقتل قاتلي و تارة قال إنه لم يقتلني فكيف أقتل من لم يقتل و كيف قال في البط الصائح خلفه في المسجد ليلة ضربه ابن ملجم دعوهن فإنهن نوائح و كيف قال تلك الليلة إني رأيت رسول الله ص فشكوت إليه و قلت ما لقيت من أمتك من الأود و اللدد فقال ادع الله عليهم فقلت اللهم أبدلني بهم خيرا منهم و أبدلهم بي شرا مني و كيف قال إني لا أقتل محاربا و إنما أقتل فتكا و غيلة يقتلني رجل خامل الذكر و قد جاء عنه ع من هذا الباب آثار كثيرة قلت كل هذا لا يدل على أنه كان يعلم الأمر مفصلا من جميع الوجوه أ لا ترى أنه ليس في الأخبار و الآثار ما يدل على الوقت الذي يقتل فيه بعينه و لا على المكان الذي يقتل فيه بعينه و أما ابن ملجم فمن الجائز أن يكون علم أنه هو الذي يقتله و لم يعلم علما محققا أن هذه الضربة تزهق نفسه الشريفة منها بل قد كان يجوز أن يبل و يفيق منها ثم يكون قتله فيما بعد على يد ابن ملجم و إن طال الأمد و ليس هذا بمستحيل و قد وقع مثله فإن عبد الملك جرح عمرو بن سعيد الأشدق في أيام معاوية على منافرة كانت بينهما فعفا عمرو عنه ثم كان من القضاء و القدر أن عبد الملك قتل عمرا أيضا بيده ذبحا كما تذبح الشاة و أما قوله في البط دعوهن فإنهن نوائح فلعله علم أنه تلك الليلة يصاب و يجرح و إن لم يعلم أنه يموت منه و النوائح قد ينحن على المقتول و قد ينحن على المجروح و المنام و الدعاء لا يدل على العلم بالوقت بعينه و لا يدل على أن إجابة دعائه تكون على الفور لا محالة ثم نعود إلى الشرح أما قوله كل امرئ لاق ما يفر منه في فراره أي إذا كان مقدورا و إلا فقد رأينا من يفر من الشي ء و يسلم لأنه لم يقدر و هذا من قوله تعالى وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ و قوله لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ و من قوله تعالى قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ و في القرآن العزيز مثل هذا كثير قوله و الأجل مساق النفس أي الأمر الذي تساق إليه و تنتهي عنده و تقف إذا بلغته فلا يبقى له حينئذ أكلة في الدنيا قوله و الهرب منه موافاته هذا كلام خارج مخرج المبالغة في عدم النجاة و كون الفرار غير مغن و لا عاصم من الموت يقول الهرب بعينه من الموت موافاة للموت أي إتيان إليه كأنه لم يرتض بأن يقول الهارب لا بد أن ينتهي إلى الموت بل جعل نفس الهرب هو ملاقاة الموت قوله أبحثها أي أكشفها و أكثر ما يستعمل بحث معدى بحرف الجر و قد عداه هاهنا إلى الأيام بنفسه و إلى مكنون الأمر بحرف الجر و قد جاء بحثت الدجاجة التراب أي نبشته قوله فأبى الله إلا إخفاءه هيهات علم مخزون تقديره هيهات ذلك مبتدأ و خبره هيهات اسم للفعل معناها بعد أي علم هذا العيب علم مخزون مصون لم أطلع عليه فإن قلت ما معنى قوله كم أطردت الأيام أبحثها و هل علم الإنسان بموته كيف يكون و في أي وقت يكون و في أي أرض يكون مما يمكن استدراكه بالنظر و الفكر و البحث قلت مراده ع أني كنت في أيام رسول الله ص أسأله كثيرا عن هذا الغيب فما أنبأني منه إلا بأمور إجمالية غير مفصلة و لم يأذن الله تعالى في اطلاعي على تفاصيل ذلك

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام (قبل موته:)

أيّها النّاس، كلّ امرى ء لاق مّا يفرّ منه فى فراره، و الأجل مساق النّفس، و الهرب منه موافاته، كم أطردت الأيّام أبحثها عن مّكنون هذا الأمر فأبى اللّه إلّا إخفاءه، هيهات علم مّخزون

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (كه پس از ضربت زدن ابن ملجم بفرق مباركش و) پيش از وفاتش بيان فرموده (و در آن ثابت فرموده كه هيچكس را از مرگ گريزى نيست، و نيز از ضربت خودش از زبان پيغمبر (صلی الله علیه وآله) اخبار فرموده: اى گروه مردمان (دانسته باشيد) هر گريزنده از مرگى مرگ را در حال گريزش ديدار خواهد كرد، مدّت زندگانى جولانگاه (كميت) جان است (دور كه بسر رسيد مركب جان از پاى مى افتد و مرگ در مى رسد) گريز از مرگ در يافتن آنست (زيرا كه شخص هر اندازه عمر صرف كرده و براى دورى از مرگ چاره مى انديشد، بهمان اندازه كه عمر خود را تباه كرده بمرگ نزديك شده است) آه كه چه روزگار درازى را كه من در كنجكاوى از اين راز سر بسته گذراندم، باشد كه دريابم براى چه مدّت مرگ بر بشر پوشيده است، بالاخره بر خورد باين نكته شدم كه طبق مصلحت خداوند بايد چنين باشد، و خداوند خود فرمايد: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ، و نمى داند شخص كه در چه سرزمين مى ميرد، و خدا جز پنهان داشتن آنرا (از شما) نخواسته است (امّا من رسول خدا (صلی الله علیه وآله) پيشتر مرا از هنگام مرگم آگهى داده و فرموده: ستضرب على هذه فتخضب زودا كه زده مى شوى بر فرق سرت ضربتى و محاسنت بخون رنگين خواهد شد. گر چه ابن ابى الحديد در اين مورد گويد: امير المؤمنين هم با اين كه رسول خدا باو خبر داده بود باز كاملا از زمان مرگش اطّلاع نداشته، بلكه علمى بوده اجمالى، لكن سخن او طبق مذهب شيعه درست نيست، زيرا خداوند خود در س 36 ى 11 فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما امام احصائيّه و حساب كلّيّه اشيا را ميداند.

بنا بر اين امام بزمان مرگ خود دانا بوده، چنانچه در شب هفدهم رمضان از حضرت امام حسن عليه السّلام سؤال فرمود، از رمضان چند روز گذشته عرض كرد هفده روز، از حضرت امام حسين (ع) پرسيد چند روز از اين ماه باقيست عرض كرد سيزده روز، فرمود زودا كه پسر ملجم مرادى ريش مرا بخون سرم رنگين كند) چه دور است آگاه شدن از علمى كه (از شما) پنهان است (و جز براى امام آشكار نخواهد شد)

نظم

  • در آن موقع كه ابن ملجم از كينبزد شمشير بر فرق شه دين
  • دو تا شد فرق آن سالار مطلق قمر گفتى دو باره گشت منشق
  • در آن هنگام سختىّ و بليّتبمردم كرد شاه اينسان وصيّت
  • هر آن كس كوز مرگ آمد گريزان گريزان نيست جز بر جانب آن
  • ز مردن هر كسى ترسيد و بگريختچو خوش بينى سوى آن رخش انگيخت
  • بهر مدّت كه شخص اندر جهان است كميت جان در آنمدّت جهان است
  • اجلها چون كه دورانشان سر آمدز پا اين مركب جانها در آمد
  • بهر جائى كه مدّت بگذرانى چو مدّت طى شود از مردگانى
  • ز چنگ مرگ چون آهو رميدنبود چون شير دنبالش دويدن
  • هر آن كس خواست از خود مرگ را دوربدست خود براى خود كند گور
  • بدورىّ اجل گر چاره گر شدبمرگش هر زمان نزديكتر شد
  • زمان مردن از مردم نهان است خود اين تقدير خلّاق جهان است
  • بسا تحقيق از اين امر نهانىنمودم من بدور زندگانى
  • كه دريابم مگر راهى بدين رازبديدم نيست ممكن جستنش باز
  • قضاى ايزدى كرده نهانش نشايد بر شما كردن عيانش
  • يكى علمى بود مخزون و مستورزمان و مدّت آن از شما دور
  • زمان مرگ من ليكن پيمبرنمود از پيش معلوم و مقرّر
  • بمن زين ضرب زهراگين خبر دادز ضارب هم نشان نام و اثر داد
  • مرا فرمود كه از ضربت كين شود ريشت بخون جبهه رنگين
  • كنون گر صورت من پر ز خون شدبدريا كشتى عمرم نگون شد

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS