خطبه 172 نهج البلاغه بخش 1 : گفتگو در روز شورا

خطبه 172 نهج البلاغه بخش 1 : گفتگو در روز شورا

موضوع خطبه 172 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 172 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 172 نهج البلاغه بخش 1

گفتگو در روز شورا

متن خطبه 172 نهج البلاغه بخش 1

حمد الله

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً

يوم الشورى

منهاوَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ

ترجمه مرحوم فیض

قسمت أول خطبه

سپاس خداوندى را كه از او نمى پوشاند آسمان و زمينى آسمان و زمين ديگر را (علم او به همه اشياء احاطه دارد و چيزى از او پوشيده نيست، زيرا اگر بغير اين باشد مستلزم محدود بودن علم او گردد و محدوديّت از لوازم امكان است. مستفاد از ظاهر فرمايش امام عليه السّلام: و لا أرض أرضا يعنى از او پنهان نمى كند زمينى زمين ديگر را، آنست كه زمين هم مانند آسمان هفت زمين مى باشد، چنانكه در قرآن كريم س 56 ى 12 مى فرمايد: اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يعنى خداوندى است كه آفريد هفت آسمان و مانند آن زمين را، و عقيده بعضى آنست كه زمين يكى است و مراد از هفت زمين هفت اقليم و هفت قسمت از زمين است، ولى بر هر مرد مسلمان لازم است كه در اينگونه از مسائل بظاهر آنچه كه خدا و رسول و اوصياء آن حضرت عليهم السّلام فرموده اند ايمان داشته و به صحّت و راستى آنها تصديق نمايد، زيرا اگر بخواهيم بوسيله عقول ناقصه خود يا بتوسّط آراء مختلفه و گفتارهاى گوناگون به حقيقت اين نوع مطالب پى ببريم بجائى نرسيده و سودى بدست نمى آوريم، بلكه حيران و سرگردان خواهيم ماند، چنانكه در شرح خطبه نودم اشاره شد).

قسمتى دوم از اين خطبه است (در گفتگوى آن حضرت با يكى از اهل شورى كه عمر دستور تشكيل آنرا بعد از خود داده بود): گوينده اى (سعد ابن ابى وقّاص) بمن گفت: اى پسر ابى طالب تو بخلافت حريص هستى گفتم: سوگند بخدا شما حريصتر و (به لياقت بخلافت يا نسبت به پيغمبر) دورتر هستيد، و من (بخلافت) سزاوارتر و (از جهت انتساب به رسول خدا) نزديكترم، و حقّ خود را مى طلبم كه شما ميان من و آن مانع مى شويد، و هر زمان آنرا خواستم بگيرم روى مرا بر مى گردانيد (نمى گذاريد بحقّ خود برسم) پس چون در ميان گروه حاضرين برهان را در گوش او فرو كوفتم (با دليل پاسخش گفتم) متنبّه گشت و (از خواب غفلت) بيدار شد، و حيران و سرگردان ماند چنانكه ندانست پاسخ مرا چه بگويد

ترجمه مرحوم شهیدی

سپاس خدايى را كه آسمانى آسمان ديگر را از او نپوشاند، و زمينى زمين ديگر را از وى نهفتن نتواند.

از اين خطبه است: يكى گفت: پسر ابو طالب تو بر اين كار بسيار آزمندى گفتم نه كه به خدا سوگند شما آزمندتريد- و به رسول خدا- دورتر، و من بدان مخصوصترم و- به وى- نزديكتر. من حقّى را كه از آنم بود خواستم، و شما نمى گذاريد، و مرا از رسيدن بدان باز مى داريد. پس چون در جمع حاضران با برهان، او را مغلوب كردم، در ايستاد و چنانكه گويى مبهوت شد، ندانست چه پاسخى تواند داد.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب شريفه آن امام انام و وصيّ والا مقام است مشتمل بر سه فصل: فصل اول متضمن حمد و ثنا است مر حق تعالى را مى فرمايد: شكر و سپاس خداوندى را سزاست كه نمى پوشد از او آسماني آسمان ديگر را و نه زميني زمين ديگر را.

فصل دوم متضمّن شكايتست از اهل شورى و غاصبان خلافت، مى فرمايد: و گفت بمن گوينده كه سعد وقاص ملعون بود اى پسر ابو طالب بدرستى كه تو بأمر خلافت بسيار حريصى، پس گفتم من بلكه شما بحقّ خدا حريص تريد و دورتر و من اختصاصم بيشتر است و نزديكيم زيادتر، و جز اين نيست كه طلب ميكنم حقى را كه مختصّ است بمن و شما حايل و حاجب مى شويد ميان من و ميان آن، و دست ردّ مى زنيد بروى من نزد آن، پس زمانى كه كوفتم آن گوينده را با حجت و دليل در ميان جماعت حاضران بيدار شد از خواب غفلت گوئيا كه او نمى داند چه جواب بدهد بمن.

شرح ابن میثم

القسم الأول

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً

المعنى

أقول: حمد اللّه تعالى باعتبار إحاطة علمه بالسماوات و الأرضين، و استلزم ذلك تنزيهه تعالى عن وصف المخلوقين. إذ كانوا في إدراكهم لبعض الأجرام السماويّة و الأرضيّة محجوبين عمّا ورائها، و علمه تعالى هو المحيط بالكلّ الّذي لا يحجبه السواتر و لا تخفى عليه السرائر.

القسم الثاني منها

وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ

المعنى

أقول: هذا الفصل من خطبة يذكر فيها عليه السّلام ما جرى له يوم الشورى بعد مقتل عمر، و الّذي قال له هذا القول هو سعد بن أبى وقّاص مع روايته فيه: أنت منّى بمنزلة هرون من موسى. و هو محلّ التعجّب. فأجابه بقوله: بل أنتم و اللّه أحرص و أبعد: أى أحرص على هذا الأمر و أبعد من استحقاقه. و هو في صورة احتجاج بقياس ضمير من الشكل الأوّل مسكت للقائل صغراه ما ذكر، و تقدير كبراه: و كلّ من كان أحرص على هذا الأمر و أبعد منه فليس له أن يعيّر الأقرب إليه بالحرص عليه. و قوله: و أنا أخصّ و أقرب. صغرى قياس ضمير احتجّ به على أولويّته بطلب هذا الأمر، و تقدير كبراه: و كلّ من كان أخصّ و أقرب إلى هذا الأمر فهو أولى بطلبه، و روى أنّ هذا الكلام قاله يوم السقيفة، و أنّ الّذي قال له: إنّك على هذا الأمر لحريص. هو أبى عبيدة بن الجرّاح، و الرواية الاولى أظهر و أشهر. و روى عوض بهت هبّ: أى انبته كأنّه كان غافلا ذاهلا عن الحجّة فاستيقظ من غفلته.

ترجمه شرح ابن میثم

بخش اول

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه آسمانى آسمان ديگر، و زمينى زمين ديگر را از او نمى پوشاند.»

شرح

امير مؤمنان (ع) خداوند را از نظر احاطه اى كه دانش او به آسمانها و زمينها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده، و اين خود مستلزم تنزيه حقّ تعالى از صفات آفريدگان است. زيرا اعتقاد مردم اين بود كه برخى اجرام آسمانى و زمينى از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشيده اند امّا علم پروردگار متعال بر همه چيز احاطه دارد، نه چيزى مى تواند حايل و مانع آن شود، و نه رازى بر او پوشيده و نهفته مى باشد.

بخشى از اين خطبه است:

وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ

ترجمه

«گوينده اى به من گفت اى فرزند ابو طالب تو به خلافت خيلى حرص مى ورزى، پاسخ دادم بلكه به خدا سوگند شما به اين امر حريصتر و از شايستگى دورتريد، و من به آن سزاوارتر و نزديكترم، تنها من حقّى را كه از آنم مى باشد مطالبه مى كنم، و شما ميان من و آن حايل مى شويد و مرا از آن دور مى گردانيد، و هنگامى كه در ميان حاضران دليل آن را گوشزد او كردم مبهوت شد و نمى دانست در پاسخ من چه بگويد

شرح

امير مؤمنان (ع) در اين بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از كشته شدن عمر جريان يافت اشاره مى كند، كسى كه سخن مذكور را به امام (ع) گفته سعد بن ابى وقّاص است، با اين كه سعد مذكور از كسانى است كه حديث رسول اكرم (ص) در باره على (ع) را روايت كرده كه فرموده است: «أنت منّى بمنزلة هرون من موسى«»» و اين مايه شگفتى است.

پاسخ امام (ع) به او كه فرموده است: بلكه به خدا سوگند شما حريصتر و دورتريد به اين معناست كه براى رسيدن به خلافت آزمندتر، و از شايستگى و استحقاق دورتريد، و اين گفتار به گونه استدلال و به صورت قياس ضمير از شكل اوّل است كه مخاطب را خاموش مى كند، صغراى اين قياس همان است كه ذكر شده و كبراى آن كه محذوف است اين است: هر كس به اين امر حريصتر و از آن دورتر باشد نمى تواند ديگرى را كه به آن نزديكتر و شايسته تر است حريصتر خوانده و او را سرزنش كند.

فرموده است: و أنا أخصّ و أقرب.

اين نيز صغراى قياس ضمير است كه امير مؤمنان (ع) در اثبات اولويّت خود براى طلب خلافت بيان فرموده و كبراى قياس مذكور اين است كه: هر كس به اين امر بيشتر اختصاص دارد و بدان نزديكتر است به مطالبه آن اولى و سزاوارتر مى باشد.

روايت شده كه اين سخنان را امير مؤمنان (ع) در روز سقيفه فرموده، و كسى كه به آن حضرت گفته است بر اين امر حرص مى ورزى ابو عبيدة بن جرّاح بوده است، ليكن روايت پيش درست تر به نظر مى آيد و مشهورتر است، و نيز به جاى فعل «بهت» هبّ نيز روايت شده است يعنى بيدار شد، گويى از دلايلى كه اقامه گرديد بكلّى فراموشى و غفلت داشته و پس از آن بيدار و هشيار گرديده است.

شرح مرحوم مغنیه

الحمد للّه الّذي لا تواري عنه سماء سماء و لا أرض أرضا. و قال قائل: إنّك على هذا الأمر يا ابن أبي طالب لحريص، فقلت بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب، و إنّما طلبت حقّا لي و أنتم تحولون بيني و بينه، و تضربون وجهي دونه. فلمّا قرعته بالحجّة في الملإ الحاضرين هبّ لا يدري ما يجيبني به.

اللغة:

لا تواري: لا تحجب. قرعته: من القرع بالعصا. هبّ: هاج و ثار. بهت: أخذ بغتة.

الإعراب:

لحريص خبر انك، و على هذا الأمر متعلق به

المعنى:

(الحمد للّه الذي لا تواري إلخ).. لو تراكمت الكواكب بكاملها الواحد منها فوق الآخر لكان علمه تعالى بالأدنى المحجوب تماما كعلمه بالأعلى المكشوف، و القصد ان اللّه سبحانه محيط بكل شي ء، و لا يحجب علمه شي ء.

(و قد قال قائل- الى- ما يجيبني به). نقل ميثم و هو يشرح هذا المقطع من الخطبة- عبارة ابن أبي الحديد بالحرف، و استوعبت أكثر من صفحة دون أن يشير الى المصدر، كما هو شأن الأولين أو أكثرهم.. و روى ابن أبي الحديد: إن الذي قال للإمام: انك لحريص على الخلافة هو سعد بن أبي وقاص، و ان هذا الكلام جرى منه يوم الشورى، و قيل: بل الذي قال هذا للإمام هو أبو عبيدة بن الجرّاح، و انه خاطب به عليا يوم السقيفة.. و أيا كان القائل فقد أجابه الإمام (ع) بأن الخلافة حق لي، و لا يعاب المرء بالحرص على حقه، و انما يعاب من أخذ ما ليس له، كما فعل أصحاب هذا القائل، فأفحم و اهتزت أعصابه لا يدري ما يقول.

و يدلنا هذا الحوار ان الصحابة كانوا يختلفون و يتناقضون في الرأي، و لكن اختلافهم كان يقف عند حد النقاش و الحوار و قرع الحجة بالحجة، و لا يتجاوزه الى سفك الدماء و الاحتكام الى السيف حتى كان من طلحة و الزبير و معاوية ما كان حيث حولوا سيف الاسلام و بأسه من أعدائه الى أوليائه، و فتحوا باب الحرب بين أهل القبلة.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام

و هى المأة و الحادية و السّبعون من المختار فى باب الخطب و الظاهر أنّها ملتقطة من الخطبة الطويلة الّتي قدمنا روايتها في شرح الفصل الثّالث من الخطبة السادسة و العشرين إلّا أنّ صدرها المتضمّن للحمد على اللّه سبحانه ليس فيها.

الحمد للّه الّذي لا تواري عنه سماء سماء، و لا أرض أرضا.

منها: و قد قال لي قائل إنّك يا بن أبي طالب على هذا الأمر لحريص فقلت بل أنتم و اللّه أحرص و أبعد و أنا أخصّ و أقرب و إنّما طلبت حقّا هو لي، و أنتم تحولون بيني و بينه، و تضربون وجهي دونه، فلمّا قرعته بالحجّة في الملاء الحاضرين هبّ (بهت خ ل) كأنّه لا يدري ما يجيبني به.

اللغة

(الملاء) وزان جبل وجوه النّاس و أشرافهم الّذين يرجع إليهم لامتلائهم بالرأى و التدبير و (هبّ) من النوم انتبه و تنبّه

المعنى

اعلم أنّ ما أورده السيّد «ره» من خطبته عليه السّلام في المتن يدور على فصول ثلاثة.

الفصل الاول

افتتح كلامه بحمد اللّه سبحانه باعتبار احاطة علمه بالسّماوات و الأرضين فقال: (الحمد للّه الذي لا توارى) أى لا تحجب و لا تستر عنه (سماء سماء و لا أرض أرضا) لكونه منزّها عن وصف المخلوقين الذين في إدراكهم لبعض الأجرام السماويّة و الأرضية محجوبون عمّا ورائها و ذلك لقصور ذاتهم و قصور قوّتهم المدركة و أمّا الربّ تعالى فلكمال ذاته فله العلم بكلّ ما سواء كما قد عرفت في شرح الفصل السّادس و الفصل السّابع من الخطبة الاولى و في شرح الخطبة التاسعة و الأربعين و غيرهما.

و أقول هنا مضافا إلى ما سبق روى في الكافي عن ابن اذينة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ» فقال عليه السّلام: هو واحدىّ الذات باين من خلقه، و بذلك وصف نفسه و هو بكلّ شي ء محيط بالأشراف و الاحاطة و القدرة لا يعزب عنه مثقال ذرّة في السّماوات و لا في الأرض و لا أصغر من ذلك و لا أكبر بالاحاطة و العلم لا بالذّات لأنّ الأماكن محدودة تحويها حدود أربعة فاذا كان بالذات لزمته.

يعني أنّه سبحانه لوحدانيّة ذاته و مباينته من خلقه كما وصف به نفسه في كتابه العزيز حيث قال: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ فهو بكلّ شي ء محيط» لأنّ غيره من المخلوقات لكونه مكانيا يلزمه أنّ حصوله في مكان و حضوره عند جماعة يستلزم خلوّ ساير الأمكنة عنه و غيبته عن جماعة اخرى كما هو شأن المكانيّات و هو ليس كذلك بل حصوله هاهنا و حضوره لهؤلاء النفس حصوله هناك و حضوره لاولئك.

و قوله لا بالذّات يعني أنّه ليست بالذّات لانّ الأماكن محدودة بحدود أربعة و هي: القدّام، و الخلف، و اليمين، و الشّمال، لعدم تحيّزها إلّا بالاعتبار عدّ الجميع حدّين و الفوق و التّحت حدّين فصارت أربعة فلو كانت إحاطته بالذّات بأن كانت بالدّخول في الأمكنة لزم كونه محاطا بالمكان كالمتمكّن و إن كانت بالانطباق لزم كونه محيطا بالتمكن كالمكان و كلاهما باطل هذا.

و قوله: و لا أرض أرضا قال الشارح المعتزلي هذا الكلام يدلّ على اثبات أرضين بعضها فوق بعض كما أنّ السماوات كذلك و لم يأت في الكتاب العزيز ما يدلّ على هذا إلّا قوله تعالى: اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و هو قول كثير من المسلمين و قد تأوّل ذلك أرباب المذاهب الاخر القائلون بأنها أرض واحدة فقالوا إنها سبعة أقاليم فالمثليّة من هذا الوجه هي لا من تعدّد الأرضين في ذاته.

و يمكن أن يتأوّل مثل ذلك كلام أمير المؤمنين عليه السّلام فيقال إنها و إن كانت أرضا واحدة لكنها أقاليم و أقطار مختلفة، و هى كرية الشكل فمن على حدبة الكرة لا يرى من تحته و من تحته لا يراه و من على أحد جانبيها لا يرى من على الجانب الاخر و اللّه يدرك ذلك كلّه أجمع لا يحجب عنه بشي ء منها شي ء منها انتهى.

و نحو ذلك قال الطبرسيّ في تفسير الاية حيث قال: أى و في الأرض خلق مثلهنّ في العدد لا في الكيفية لأنّ كيفيّة السماء مخالفة لكيفيّة الأرض و ليس في القرآن آية تدلّ على أنّ الارضين سبع مثل السماوات إلّا هذه الاية و لا خلاف في السماوات أنها سماء فوق سماء و أما الأرضون فقال قوم إنها سبع أرضين طباقا بعضها فوق بعض كالسماوات لأنها لو كانت مصمتة لكانت أرضا واحدة و في كلّ أرض خلق خلقهم اللّه كيف شاء.

و روى أبو صالح عن ابن عباس أنها سبع أرضين ليس بعضها فوق بعض يفرق بينهنّ البحار و تظلّل جميعهنّ السّماء و اللّه سبحانه أعلم بصحّة ما استأثر بعلمه و اشتبه على خلقه.

و قال الفخر الرّازيّ: قال الكلبيّ: خلق سبع سماوات بعض فوق بعض كالقبّة و من الأرض مثلهنّ في كونها طبقات متلاصقة كما هو المشهور أنّ الأرض ثلاث طبقات طبقة أرضية محضة، و طبقة طينّية و هى غير محضة و طبقة منكشفة بعضها في البرّ و بعضها في البحر، و هي كالمعمورة و لا يبعد من قوله و من الأرض مثلهنّ كونها سبعة أقاليم على سبع سماوات و سبعة كواكب فيها، و هي السيارة، فانّ لكلّ واحد من هذه الكواكب خواصّ تظهر آثار تلك الخواصّ في كلّ أقاليم الأرض فتصير سبعة بهذا الاعتبار.

الفصل الثاني منها في ذكر ما جرى له يوم الشورى

بعد مقتل عمر (و قد قال لي قائل إنّك يا بن أبي طالب على هذا الأمر لحريص) أى على أمر الخلافة قال الشارح المعتزلي و الّذي قال له ذلك سعد بن أبي وقاص مع روايته فيه أنت منّي بمنزلة هارون من موسى و هذا عجب فأجاب عليه السّلام بقوله (فقلت بل أنتم و اللّه أحرص و أبعد و أنا أخصّ و أقرب) فليس للبعيد التعريض على القريب و التعيير بكثرة الحرص و أراد بكونه أخصّ و أقرب مزيد اختصاصه برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شدّة قربه منه (و إنما طلبت حقا هو لي) بنصّ الرّسول صلّى اللّه عليه و آله (و أنتم تحولون بيني و بينه و تضربون وجهي دونه) كناية عن منعهم منه و دفعهم له عنه (فلمّا قرعته) أى صدمته (بالحجّة في الملأ الحاضرين) (هبّ) أى انتبه و استيقظ عن غفلته (كأنّه بهت) هكذا في نسخة الشارح المعتزلي بزيادة بهت بعد لفظة كأنّه أى صار مبهوتا متحيّرا (لا يدرى ما يجيبني) به.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است الحمد للّه الّذى لا لوارى عنه سماء سماء و لا ارض ارضا يعنى ستايش مختصّ خدائى است كه نمى پوشاند از او علم بحقيقت آسمانى علم باسمان ديگر را و ندانستن احوال زمينى دانستن زمين ديگر را منها يعنى بعضى از آن خطبه است و قال قائل انّك ابن ابى طالب على هذا الامر لحريص فقلت بل أنتم و اللّه احرص و ابعد و انا اخصّ و اقرب و انّما طلبت حقّا لى و أنتم تحولون بينى و بينه و تضربون وجهى دونه فلمّا قرعته بالحجّة فى الملاء الحاضرين بهت كانّه لا يدرى ما يجيبني به يعنى و گفته بود گوينده كه بتحقيق كه تو اى پسر ابي طالب بر اين امر خلافت هر اينه حريص مى باشى پس گفتم بلكه شما سوگند بخدا حريص تر هستيد و دور مى باشيد از استحقاق و من بوحى الهى و بنصّ پيغمبر (صلی الله علیه وآله) مخصوص بخلافت و نزديك باستحقاق ان باشم و طلب نكرده ام مگر حقّ مختصّ خودم را و شما مانع مى شويد ميانه من و ميان حقّ و مى زنيد شما بر رخسار قصد و طلب من نزد انحقّ پس چون كوفتم گوش و دل او را تهليل و برهان در مجلس اجتماع و بر حاضرين مبهوت گرديد گويا كه نمى دانست چيزى را كه جواب گويد مرا بان

شرح ابن ابی الحدید

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً

هذا الكلام يدل على إثبات أرضين بعضها فوق بعض كما أن السماوات كذلك و لم يأت في الكتاب العزيز ما يدل على هذا إلا قوله تعالى اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ و هو قول كثير من المسلمين و قد تأول ذلك أرباب المذهب الآخر القائلون بأنها أرض واحدة فقالوا إنها سبعة أقاليم فالمثلية هي من هذا الوجه لا من تعدد الأرضين في ذاتها و يمكن أن يتأول مثل ذلك كلام أمير المؤمنين ع فيقال إنها و إن كانت أرضا واحدة لكنها أقاليم و أقطار مختلفة و هي كرية الشكل فمن على حدبة الكرة لا يرى من تحته و من تحته لا يراه و من على أحد جانبيها لا يرى من على الجانب الآخر و الله تعالى يدرك ذلك كله أجمع و لا يحجب عنه شي ء منها بشي ء منها فأما قوله ع لا تواري عنه سماء سماء فلقائل أن يقول و لا يتوارى شي ء من السماوات عن المدركين منا لأنها شفافة فأي خصيصة للباري تعالى في ذلك فينبغي أن يقال هذا الكلام على قاعدة غير القاعدة الفلسفية بل هو على قاعدة الشريعة الإسلامية التي تقتضي أن السماوات تحجب ما وراءها عن المدركين بالحاسة و أنها ليست طباقا متراصة بل بينها خلق من خلق الله تعالى لا يعلمهم غيره و اتباع هذا القول و اعتقاده أولى منها

وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ 

هذا من خطبة يذكر فيها ع ما جرى يوم الشورى بعد مقتل عمر و الذي قال له إنك على هذا الأمر لحريص سعد بن أبي وقاص مع روايته فيه أنت مني بمنزلة هارون من موسى و هذا عجب فقال لهم بل أنتم و الله أحرص و أبعد... الكلام المذكور و قد رواه الناس كافة و قالت الإمامية هذا الكلام يوم السقيفة و الذي قال له إنك على هذا الأمر لحريص أبو عبيدة بن الجراح و الرواية الأولى أظهر و أشهر

و روي فلما قرعته بالتخفيف أي صدمته بها و روي هب لا يدري ما يجيبني كما تقول استيقظ و انتبه كأنه كان غافلا ذاهلا عن الحجة فهب لما ذكرتها

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الأول

الحمد للّه الّذى لا توارى عنه سماء سماء، وّ لا أرض أرضا.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در اوصاف بارى تعالى) سپاس خداوندى را سزاست كه آسمان و زمينى آسمان و زمينى ديگر را از او نمى پوشاند (طبقات آسمانهاى هفتگانه، و زمينهاى هفتگانه كه هر يك از آنها بمنزله پرده ايست بسيار ضخيم هيچيك در برابر علم و احاطه او باحوال طبقات آسمان، و زمينى ديگر نمى تواند حاجب و مانع باشد، و خداوند حتّى بحال ذرّات و حشراتى كه در ادنى طبقات زمينها زندگى ميكنند بينا و آگاه است، و از اين فرمايش حضرت، و لا أرض أرضا معلوم مى شود كه زمين هم همچون آسمانها داراى طبقات هفتگانه است، چنانچه در قرآن مجيد س 65 ى 12 فرمايد اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ خدا است آنكه آفريد هفت آسمانها، و مانند آن زمين را، ديگر در دعاى كبير قنوت نيز ميخوانى: سبحان اللّه ربّ السموات السّبع، و ربّ الأرضين السّبع، و ما فيهنّ و ما بينهنّ، و ربّ العرش العظيم، پاكيزه است پروردگار هفت آسمانها، و هفت زمينها، و آنچه در آنها، و آنچه ما بين آنها، و پروردگار دستگاه عرش بزرگ).

نظم

  • سپاس اندر خور ذات خدائيستكه جز بروى ستايشها روا نيست
  • خداوندى كه او را ديده نبودولى چيزى از او پوشيده نبود
  • ز پيش ديده علمش نهانىنمى سازد زمينى آسمانى
  • بود هفت ارطباق آسمانهامسافتها بود در بين آنها
  • زمينها نيز هفت اند و مطبّقز قرآن گشته اين مطلب محقّق
  • چو تخت شاهى حق فوق عرش است زمين در زير پاى عرش فرش است
  • بتخت عرش خود چون حق نشينددرون فرش را بى ديده بيند
  • از آن ذرّه كه زير ارض سفلى است وز آن افرشته كاندر عرش اعلى است
  • بنزدش حال اين هر دو عيان استبهر دو حكم وى يكسان روان است
  • فضاى عرصه ملكش بسيط است بخلق خويش آگاه و محيط است
  • خلايق هر چه پيدا و نهان اندبخوان و روزى وى ميهمان اند
  • بهر جنبنده او رزق مقدّردهد در ساعت و وقت مقرّر

القسم الثاني

منها و قد قال لى قائل: إنّك على هذا الأمر يا ابن أبي طالب لّحريص فقلت: بل أنتم و اللّه لأحرص و أبعد، و أنا أخصّ و أقرب، و إنّما طلبت حقّا لى و أنتم تحولون بينى و بينه، و تضربون وجهى دونه، فلمّا قرعته بالحجّة فى الملأ الحاضرين هبّ كأنّه بهت لا يدرى ما يجيبني به

ترجمه

قسمتى از اين خطبه است كه آن حضرت در شوراى دوّم كه بدستور عمر تشكيل شده بود، در پاسخ سعد وقّاص فرموده اند: گوينده مرا گفت. اى پسر ابي طالب تو در امر خلافت پر حريصى، گفتم: بخدا سوگند شما با اين كه نالايقتريد حريص تر و دورتريد، و من چون برسول خدا ص منسوبم سزاوارتر و نزديكترم، جز اين نيست كه من طلبكار حق خويشم، و شما بين من و حقّم حائل شده، و روى مرا از آن بر مى گردانيد، دست مرا بجور و ستم از خلافت بر تافته، و خود آن را غصب كرده ايد پس همين كه در پيش حضّار مجلس، با اين دليل دندان شكن حجّت خويش را در گوش آن پرسنده فرو كوفتم مات و مبهوت مانده، و از خواب كران بيدار شده، نتوانست پاسخم را چه بدهد.

نظم

  • چنين در شور دوّم سعد وقاصبه قلبى پر ز كين خالى ز اخلاص
  • ز لب جاى گهر خر مهره را سفت ز روى اعتراض اينسان بمن گفت
  • كه تو بهر خلافت آزمندىبراى آن بأنده پاى بندى
  • بدو گفتم بحقّ حىّ ذو المنّ شما پر آزتر هستيد از من
  • و حال آنكه از اين امر دوريدز جان و دل بدر كش ناصبوريد
  • منم نزديكتر ليكن بدين كاربدان از ديگرانستم سزاوار
  • چو من هستم پسر عمّ پيمبروصىّ او منم نى شخص ديگر
  • لذا من از شما قوم ستمكارنباشم جز حق خود را طلبكار
  • شما بين من و آن گشته حائل حق ما را بنا حق بوده مايل
  • حق خويش از شما هر وقت خواهانشدم من روى گردانديدم از آن
  • بجور و كينه گرديديد انبازبمن ميراث من نگذاشته باز
  • چو اندر انجمن اين نكته گفتمحقيقت را گهر بى پرده سفتم
  • در حجّت بكوبيدم بگوشش ز سر گردانى از سر رفت هوشش
  • ز برهان گشت مغز وى گرانباراز آن خواب تغافل گشت بيدار
  • ز حيرت حال خود ديگر ندانست جواب گفته ام گفتن نياراست

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS