خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 : دنيا و زاهدان

خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 : دنيا و زاهدان

موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4

متن خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4

دنيا و زاهدان

متن خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4

و منها في صفة الزهاد

كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الْآخِرَةِ وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى دوم از اين خطبه است در وصف پارسايان

9 پارسايان گروهى هستند (در ظاهر) از اهل دنيا كه (در باطن) اهل آن نيستند، پس در دنيا مى باشند مانند كسيكه اهل آن نيست (چون دل بر آن نبسته آنرا سراى عاريت پنداشته اند) عمل آنها در آن به آن چيزى است كه (بعد از مرگ) مى بينند، و بدفع عذاب كه از آن مى ترسند مى شتابند

(اگر چه با اهل دنيا همنشينند ولى در حقيقت) بدنهاشان بين اهل آخرت در گردش است (سر و كارشان با آنها است) اهل دنيا را مى بينند كه به مرگ جسدشان اهميّت مى دهند، و ايشان به مرگ دلهاى زنده خود بيشتر اهميّت مى دهند (مى بينند مردم دل باقى را رها كرده بتن فانى چسبيده اند ولى انديشه آنان اينست كه چاره مرگ دل چه بوده و چه بايد بكنند).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از اين خطبه است، در صفت زاهدان

مردمى بودند در دنيا، كه نمى دانستند دنيا چيست، در آن چون كسى به سر بردند كه از مردم دنيا نيست. كار از روى بصيرت كردند و در آنچه از آن پرهيزشان بايد سبقت جستند.

تن هاشان- اينجا به كوشش است ليكن به حقيقت- ميان مردم آخرت در گردش است. مردم دنيا را مى بينند كه مرگ تن هاشان را بزرگ مى پندارند، اما آنان مرگ دلهاى زندگان را بزرگتر مى شمارند.

ترجمه مرحوم خویی

و در صفت زاهدان فرمود: گروهى بودند از اهل دنيا اما اهل دنيا نبودند در دنيا بودند مانند كسى كه در دنيا نبود به آن چه ديدند و دانستند عمل كردند و از آنچه مى ترسيدند درگذشتند تن آنها ميان أهل آخرت مى گردد چون ديدند مردم اين جهان از مرگ تن مى ترسند آنها از مرگ دل در حال زندگى ترسان گشتن

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها فى صفة الزهاد.

كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا- فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ- وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ- تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الْآخِرَةِ- وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ- وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ

اللغة

أقول: ظهراني: بفتح النون. و الإشارة إلى بعض أصحابه الّذين درجوا قبله.

المعنى

و قوله: كانوا قوما. إلى قوله: أهلها.

قضيّتان ظاهرهما التناقض لكن قد علمت أنّ المطلقتين لا يتناقضان، و اختلافهما يحتمل أن يكونا بالموضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 أو بالإضافة فإنّهم من أهل الدنيا بأبدانهم و مشاركاتهم الضروريّة لأهلها في الحاجة إليها و ليسوا من أهلها بقلوبهم. إذ خرجوا عن ملاذّها و نعيمها و استغرقوا في محبّة اللّه و ما أعدّ لأوليائه الأبرار في دار القرار فهم أبدا متطلّعون إليه و شاهدون لأحوال الآخرة بعيون بصائرهم كما قال عليه السّلام فيما قبل في صفتهم: فهم و الجنّة كمن قد رآها فهم فيها متنعّمون، و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون. و من كان كذلك فحضوره القلبىّ إنّما هو في تلك الدار فكان بالحقيقة من أهلها. و قوله: عملوا فيها بما يبصرون. أى كان سعيهم و حركاتهم البدنيّة و النفسانيّة في سبيل اللّه ببصيرة و مشاهدة لأحوال تلك الطريق و ما تفضى إليه من السعادة الباقية، و علم بما يستلزمه الانحراف عنها من الشقاوة اللازمة الدائمة، و الباء للتسبّب. و ما مصدريّة، و يحتمل أن تكون بمعنى الّذي: أى بالّذي يبصرونه و يشاهدونه من تلك الأحوال فإنّ علمهم اليقين بها هو السبب القائد و الحامل لهم في تلك الطريق و على سلوكها. و قوله: و بادروا فيها ما يحذرون. و المبادرة المسابقة و المعاجلة و هى مفاعلة من الطرفين، و المراد أنّهم سابقوا ما يحذرون من عذاب اللّه المتوعّد في الآخرة كأنّه سابق لهم إلى أنفسهم و هم مسابقوه إلى خلاصها فسبقوه إلى النجاة. إذ كانوا راكبين لمطاياها، و متمسّكين بعصمها و هى أوامر اللّه و حدوده. و قوله: تقلّب. إلى قوله: الآخرة. أى تتقلّب. فحذف إحدى التائين تخفيفا. فالمعنى أنّ دأبهم معاشرة أهل الآخرة و العاملين لها دون أهل الدنيا، و قيل: يحتمل أن يريد بأهل الآخرة سائر الناس لأنّ مستقرّهم الأصلى و دار قرارهم هى الآخرة كما قال تعالى وَ إِنْ يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ«» و المعنى على هذا الوجه أنّهم مع الناس بأبدانهم فقط تتقلّب بينهم و أرواحهم في مقام آخر. و قوله: يرون. إلى آخره. الغرض الفرق بينهم و بين أهل الدنيا. إذ كان أهل الدنيا لا يرون أنّ وراء أبدانهم كمالا آخر فكانوا غافلين عن أحوال الآخرة من سعادة أو شقاوة فكان أعظم محبوباتهم بقاء أجسادهم و تكميلها، و أعظم منفور عنه لهم نقصانها و موتها: أمّا المتّقون فهم و إن كانوا يرونهم بتلك الحال إلّا أنّهم يرون أفضل ممّا يرون، و هو أنّ موت قلوبهم و فقدانها للحياة بالعلم و الحكمة أعظم من موت أجسادهم، و ذلك لعلمهم بفساد الحياة البدنيّه و انقطاعها و كدرها بعوارض الأمراض و ساير المغضبات الدنيويّة، و بقاء الحياة النفسانيّة و شرف كمالها و صفاء لذّاتها عن الأقدار و الأكدار. و إنّما قال: قلوب أحيائهم، و لم يقل: قلوبهم لأنّ موت القلوب قد يكون حقيقه بموت الأجساد، و قد يكون مجازا و هو موتها بفقدان العلم و نور الحكمة مع حياة أجسادها فكان ذكر الأحياء كالقرينة المعيّنة لمراده بذلك الموت مجازا، و الضمير في قوله: أحيائهم يعود إلى أهل الدنيا لأنّ موت القلوب هو الواقع بهم حال حياة أبدانهم، و يحتمل عوده إلى قوله: و هم. الّذي هو ضمير المتّقين. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

قسمت دوم خطبه كه در وصف زاهدان است:

كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا- فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا- عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ- وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ- تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الْآخِرَةِ- وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ- وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ

ترجمه

«آنان گروهى از مردم دنيا بودند، در حالى كه اهل آن نبودند، در دنيا چنان بودند كه گويا در آن نيستند، مطابق آنچه به حقيقت درك مى كردند عمل مى كردند، از آنچه بايد بر حذر باشند پيش از فرا رسيدنش در علاج آن مى كوشيدند آنها تنها با اهل آخرت نشست و برخاست داشتند، مى ديدند كه دنيا پرستان مرگ اجسادشان را بزرگ مى شمرند. در حالى كه آنان مرگ قلبهاى زندگانشان را بزرگتر مى دانستند.»

شرح

ظهرانى با نون مفتوح، جلو رو، با بيان اين ويژگى حضرت اشاره فرموده است به برخى يارانش كه قبل از او به سراى آخرت شتافتند.

كانوا قوما... اهلها،

اين جا در مورد معرّفى مردم زاهد و نيكوكار، دو جمله ذكر شده است كه گر چه با هم متناقض مى نمايد ولى در حقيقت تناقض ندارند زيرا در قضاياى متناقض وحدتهايى بايد رعايت شود كه از جمله وحدت در موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 و نسبت است و حال آن كه در اين دو جمله به يك تعبير وحدت در موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 ندارند چون موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 اوّل جسم آنها و موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 دوم قلب آنان مى باشد و به تعبير ديگر وحدت در اضافه ندارند زيرا موضوع خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 جمله اول زاهدان از نظر جسم ظاهر و نيازهاى مادى است و در جمله دوم از نظر جهات قلبى و باطنى است: ايشان از لذتها و نعمتهاى پر زرق و برق دنيا چشم پوشيده و غرق در محبت خدا و رحمتهايى شده اند كه براى دوستانش در جهان آخرت آماده فرموده است، به اين دليل پيوسته با ديده هاى دلشان، احوال آخرت را مشاهده مى كنند، چنان كه در بعضى خطبه هاى گذشته فرموده است: گويا بهشت را مى بينند و در آن متنعّمند و گويا دوزخ را مشاهده مى كنند و از عذاب دردناك آن در رنج اند، و هر كس چنين باشد حضور باطنيش در عالم آخرت است و در حقيقت از اهل آن جهان خواهد بود.

عملوا فيها بما يبصرون،

كوششها و حركات ظاهرى و باطنى مردان خدا در راه او دو دليل داشت: از يك طرف آنان با ديده بصيرت، خود راه حق را مى ديدند و سعادتهايى را كه منتها اليه آن طريق است مشاهده مى كردند و از طرف ديگر يقين داشتند كه لازمه انحراف از آن راه، بدبختى و شقاوت هميشگى است، اين معنا كه بيان شد به اين اعتبار بود كه حرف با در بما يبصرون براى سببيّت و ما مصدريه باشد و نيز ممكن است ما را موصولى و به معناى الّذى بگيريم يعنى اهل زهد و تقوا عمل خود را به سبب آنچه كه مشاهده مى كنند انجام مى دهند، زيرا يقين به آن مشاهدات و حالات دليل و راهنما مى شود و آنان را وادار مى كند كه در آن راه قدم گذارند و آن مسير را بپيمايند.

و بادروا فيها ما يحذرون،

مبادرت به معناى سبقت گرفتن و براى چاره جويى در امرى، جلو رفتن، مى باشد، و شرح عبارت چنين است كه پرهيزكاران زاهد، با اين كه در دنيا هستند ولى از كيفرهاى آخرت كه بعدها مى آيد و بايد آن روز از آن بپرهيزند، هم اكنون در حذر كردن از آن مى كوشند، گويا عذاب آخرت براى اين كه خودش را به آنها برساند مسابقه گذاشته و شتابان مى آيد، ولى ايشان در مسابقه به سوى نجات از آن جلو افتاده و سبقت گرفته اند، زيرا بر مركب هاى نجات سوار و به دستگيره هاى آن كه دستورهاى دينى و حدود الهى است چنگ زده و به انجام آن پرداخته اند.

تقلّب... الآخره،

كلمه اوّل در اين عبارت فعل مضارع و در اصل تتقلّب بوده و به دليل تخفيف يكى از دو حرف تاء از آن حذف شده است امّا در معناى اين جمله شارح دو احتمال ذكر كرده است: الف- احتمال اوّل اين كه عادت و خوى مردم زاهد آن است كه با اهل آخرت و آنان كه پيوسته براى آن عالم كار مى كنند همنشينى مى كنند، نه با مردمى كه اهل دنيايند و از آخرت غافلند.

ب- احتمال ديگر اين كه منظور از اهل آخرت همه مردم باشد زيرا همه مردم اهل آخرتند و آن جا دار قرار است چنان كه خداوند مى فرمايد: «يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ«».» و نتيجه اين احتمال آن است كه ايشان فقط با بدنهاى ظاهرى شان با بقيه مردم معاشرت دارند ولى دلهايشان در عوالم آخرت و سراى ديگر سير مى كند و پيوسته در انديشه آن جهان مى باشند.

يروْن... الى آخره،

آخرين قسمت از سخنان امام (ع) اشاره به فرق و امتيازى است كه ميان دنيا دوستان و زاهدان وجود دارد، چون اهل دنيا توجه به آن ندارند كه پس از فناى اين تن و جسم ظاهرى كمال ديگرى هم مى باشد، و به اين دليل از بدبختيها و خوشبختيهاى عالم آخرت غافلند و از اين رو بزرگترين مورد علاقه آنها باقى ماندن جسم ظاهرى و پرداختن به آن و بالاترين ناراحتى آنان كمبودهاى مادّى و از بين رفتن بدن ايشان با مرگ مى باشد، اما اهل تقوا و زاهدان گذشته از آنچه كه دنيا دوستان مى بينند و بر آن تأسف مى خورند، ديدى بالاتر از آن دارند، يعنى از بين رفتن حيات قلبى و فرا رسيدن مرگ معنوى را كه فقدان علم و حكمت است به درجاتى كه از مرگ جسمانى بدتر و تأسف بارتر مى بينند، و اين كه امام (ع) در متن خطبه 230 نهج البلاغه بخش 4 فرموده است: مرگ دلهاى زندگانشان و نفرمود: مرگ دلهايشان قرينه آن است كه منظور، مرگ معنوى است كه با از دست دادن نور حكمت و ايمان تحقّق مى يابد، نه مرگ ظاهرى كه با خروج روح از بدن به علت عوارض مادّى و بيماريهاى جسمانى واقع مى شود، زيرا كه اين امر براى اهل تقوا و زهد پيشگان شگفتى آور و تأسّفبار نيست بلكه امرى عادى و طبيعى است.

در باره مرجع ضمير احيانهم دو احتمال است: 1- منظور اهل دنيا باشد يعنى تقوا پيشگان مى بينند كه اهل دنيا با آن كه در ظاهر زنده اند امّا حيات معنوى را كه بسته به تقوا و عمل صالح است از دست داده اند، و اين براى اهل تقوا بسيار گران و مايه تاسف است.

2- احتمال دوم آن كه مراد از مرجع ضمير، خود اهل تقوا باشد، يعنى: ايشان از آن كه نكند در حالى كه در دنيا هستند، از تقوا و معنويات دور شوند و حيات واقعى و قلبى را به سبب دلبستگى به امور مادّى و انجام دادن معاصى و ترك طاعت خدا از دست بدهند. توضيح مترجم)

شرح مرحوم مغنیه

كانوا قوما من أهل الدّنيا و ليسوا من أهلها فكانوا فيها كمن ليس منها. عملوا فيها بما يبصرون، و بادروا فيها ما يحذرون. تقلّب أبدانهم بين ظهراني أهل الآخرة، يرون أهل الدّنيا يعظمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحيائهم.

اللغه:

و ظهرانيهم: وسطهم.

الإعراب:

عليكم بالجد «عليكم» اسم فعل أي الزموا. و فيها خبر كانوا، و كمن ليس منها الكاف بمعنى مماثلين حالا من الواو في «كانوا» أي كانوا موجودين في الدنيا مماثلين للذين ليسوا من الدنيا، و إعظاما تمييز.

المعنى:

(كانوا- أي الزاهدون و المتقون- قوما من أهل إلخ).. هم في الدنيا يأكلون و يعملون و يلتذون، و لكنهم أدركوا بصفاء عقولهم ان أحق اللذات بالطلب ما كان خيرا و أبقى، فأنفقوا العمر في اللذة الباقية بقاء الأبد، و بهذا افترقوا عن غيرهم من أبناء الدنيا، و كانوا معهم بالأبدان، و في الآخرة بالأعمال و الأرواح.

(و يرون أهل الدنيا إلخ).. المراد بيعظمون يستعظمون، و ضمير «هم» يعود الى أهل الآخرة، و المعنى ان المهم عند أهل الدنيا هو الجسم و ملذاته، أما العقل و القلب فحديث خرافة، و لذا يرون موت الجسم أو حرمانه من الملذات أمرا فظيعا، أما أهل الآخرة فعلى النقيض يرون موت العقل و القلب بالجهل و الضلالة هو الغريب الفظيع، أما موت الشهوات أو كبحها فليس بغريب و لا بفظيع.

شرح منهاج البراعة خویی

منها فى صفة الزهاد كانوا قوما من أهل الدّنيا و ليسوا من أهلها، فكانوا فيها كمن ليس منها، عملوا فيها بما يبصرون، و بادروا فيها ما يحذرون، تقلّب أبدانهم بين ظهراني أهل الاخرة، يرون أهل الدّنيا يعظّمون موت أجسادهم و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب أحيائهم.

اللغة

(تقلب) في بعض النسح على البناء على الفاعل من باب التفعل و حذف إحدى التائين و في بعضها على البناء على المفعول و فلان بين ظهرى القوم و (ظهرانيهم) بفتح النون و بين أظهرهم أى في وسطهم و في معظمهم

المعنى

الفصل الثاني

(منها فى صفة الزهاد: كانوا قوما من أهل الدّنيا و ليسوا من أهلها فكانوا فيها كمن ليس منها) و منه اخذ أبو على بن سينا كلامه فى وصف العارفين: فكأنهم و هم فى جلابيب أبدانهم قد نضوها و تجرّدوا عنها و قال السعدى:

  • هرگز وجود حاضر و غائب شنيدهمن در ميان جمع و دلم جاى ديگر است

(عملوا فيها بما يبصرون) الفرق بين أهل الدّنيا و أهل الاخرة أنّ بناء الأولين على الشكّ و بناء الاخرين على اليقين كما قال تعالى في صفة الدهريّة: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ فانهم يشكّون في اللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر و الجنّة و النّار و يعملون عمل المستيقن بالعدم و الشاك في شي ء حقّه أن يحتاط كمن يشكّ في وجود سبع في الطريق أو بئر في ظلمة إذ لا يجوّز له العقل الاقتحام في المهلكة و أصحاب الدّهر ما لهم علم بالعدم إن هم إلّا يظنّون و دليلهم انا لا نؤمن بما لا نحسّ مع أنّ عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود و هذا بخلاف أهل الاخرة فانهم آمنوا بالدليل اليقيني و البرهان العلمي فعملوا بما يبصرون.

(و بادروا فيها ما يحذرون) سبقوا الموت إلى فعل الخيرات أى خافوا أن يفجاهم الموت فبادروا (تقلب أبدانهم بين ظهرانى أهل الاخرة) لا يجالسون غيرهم و لا يخالطون أحدا سواهم (يرون أهل الدّنيا يعظمون موت أجسادهم) يعدون موتهم عظيما شديدا إذ يسلبهم مشتهياتهم و يمنعهم التمتع بلذاتهم (و هم) أهل الاخرة (أشدّ إعظاما لموت قلوب أحيائهم) إذ يسلبهم مشتهياتهم الحقيقية و يمنعهم التمتع باللّذات الدّائمة.

و اعلم أنّ أهل الدّنيا يظنون أن لا موجود وراء الجسم و لا دليل على شي ء غير الحسّ و يكدون كلّ كدّهم و يجدون جدّهم لعمارتها و التمتّع بها، و العقلاء عرفوا بعقولهم و بما أخبرهم أصحاب الوحى أنّ وراء هذا العالم المحسوس عالما آخر بل عوالم اخرى لا يحصى عددها إلّا اللّه.

و نظير ذلك أنّ جماعة زعموا أنّ الشمس واحدة، و قد ورد في الأخبار و أثبتت الارصاد أن وراء هذه الشمس شموسا لا يحصى عددها إلّا اللّه تعالى و قد فتح اللّه على عقول المتوسطين بابا إلى بعض تلك العوالم غير المحسوسة و هى باب الرؤيا الصادقة فانّ الانسان في منامه قد يطلع على امور غائبة لا يمكن أن يطلع عليها أحد بحواسه و عقله لعدم وجودها بعد، كموت زيد بعد سنة مثلا و ليس العلم به و انتقاش ذهن أحد بمثله ممكنا في زمان الرؤيا إلّا أن يكون صورا و نقوشا مسطورة في ذهن عال من موجود عالم بالغيب غيرنا و غير من في عالمنا، فيدرك الانسان بعقله أن في الوجود عالما غير عالمنا و في ذلك العالم علماء بما لم يوجد بعد و ليس ما رآه النّائم في منامه إلّا مأخوذا من ذلك العالم و ليست الرؤيا أوهاما و خيالات باطلة لا أصل لها دائما إذ لو كان كذلك لم يكن ينطبق على الحقيقة و لم يكن للرؤيا تعبير أصلا و بالجملة أدرك الانسان بحسّه المشترك عالما آخر غير هذا العالم الجسماني، و عرف أنّ نفسه يناسب ذلك العالم في الجملة حيث يرتبط به و يأخذ منه، و هذا باب واسع حقّقه الحكماء خصوصا الشيخ أبو عليّ بن سينا في الاشارات.

ثمّ بعد الاعتقاد بوجود عالم ما غير هذا العالم المادى المحسوس زال الاستعجاب من كلّ ما أخبرنا به الأنبياء و أصحاب النواميس الالهية من بقاء الرّوح و دخولها في عالم آخر و تمتّعها باللذات و انتفاعها بالمشتهيات هناك و لا يتصوّر أن يكون سعادة الموجود الكامل الرّوحاني أدنى و أقلّ من الانسان المخلوط من الرّوح و الجسم كما أنّ سعادة الانسان المخلوط ليس أقلّ من سعادة الجمادات، فان عرف الانسان انه مستعدّ لادراك تلك السعادة العظمى اشتدّت حسرته من فواته و خاف من موت قلبه المانع من النيل بتلك السعادة أشدّ من خوف أهل الدّنيا من الموت الطبيعي، و لذلك قال أمير المؤمنين عليه السّلام عليهم: و هم أشدّ إعظاما لموت قلوب احيائهم.

و إذا انتهينا إلى ذلك حقّ لنا أن نختم الكلام بالدّعاء لجميع من تصدّى لترويج الدين و تعليم المؤمنين بالتوفيق و السداد، و لم نذكر مما اختلج فى الذّهن حين قراءة الخطبة من نكتة علمية و دقّة عقلية لئلّا نخرج من سياق الكتاب، فانّ الشّارح رحمه اللّه اكتفى بما هو سهل الوصول قريب المأخذ من رواية تاريخية و حكاية أدبية او حديث فى الأخلاق و تفسير يتعلّق بظواهر الألفاظ و غير ذلك مما يفيد أكثر الناس و أما التحقيق العميق و البحث الدّقيق فممّا ينفر الطباع.

شرح لاهیجی

منها فى صفة الزّهاد يعنى بعضى از آن خطبه است در صفت زاهدان كانوا قوما من اهل الدّنيا و ليسوا من اهلها فكانوا فيها كمن ليس منها عملوا فيها بما يبصرون و بادروا فيها ما يحذرون تقلّب أبدانهم بين ظهرانى اهل الاخرة يرون اهل الدّنيا يعظّمون موت اجسادهم و هم اشدّ اعظاما لموت قلوب احيائهم يعنى باشند زهّاد جماعتى از اهل دنيا بحسب ظاهر و نيستند از اهل دنيا بحسب باطن پس باشند در دنيا مثل كسى كه نيست از اهل دنيا مثل ملائكه عمل ميكنند بسبب چيزى كه مى بينند از فناء دنيا و رجوع بسوى اخرت و تعجيل و شوق مى نمايند در دنيا بموتى كه بحسب طبيعت اجتناب ميكنند از او متقلّب و متحرّكست بدنهاى ايشان در ميان وسط اهل اخرت يعنى مى بينند و مشاهده ميكنند از شدّت يقين بدنهاى خود را كه مى گردند با اهل اخرت در قيامت مى بينند اهل دنيا را كه بزرگ مى دانند مردن بدنهاى خود را و ايشان بسيار بزرگتر مى دانند مردن دلهاى زندگان خود را بسبب نداشتن حيات علم و معرفت

شرح ابن ابی الحدید

مِنْهَا فِي صِفَةِ الزُّهَّادِ- كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا- فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا- عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ- وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ- تَقَلُّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الآْخِرَةِ- وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ- وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ

بين ظهراني أهل الآخرة بفتح النون- و لا يجوز كسرها و يجوز بين ظهري أهل الآخرة لو روي- و المعنى في وسطهم- . قوله ع- كانوا قوما من أهل الدنيا و ليسوا من أهلها- أي هم من أهلها في ظاهر الأمر و في مرأى العين- و ليسوا من أهلها- لأنه لا رغبة عندهم في ملاذها و نعيمها- فكأنهم خارجون عنها- . قوله عملوا فيها بما يبصرون- أي بما يرونه أصلح لهم- و يجوز أن يريد أنهم لشدة اجتهادهم قد أبصروا المآل- فعملوا فيها على حسب ما يشاهدونه من دار الجزاء- و هذا

كقوله ع لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا

- . قوله ع و بادروا فيها ما يحذرون- أي سابقوه يعني الموت- . قوله ع تقلب أبدانهم- هذا محمول تارة على الحقيقة و تارة على المجاز- أما الأول فلأنهم لا يخالطون إلا أهل الدين- و لا يجالسون أهل الدنيا- و أما الثاني فلأنهم لما استحقوا الثواب- كان الاستحقاق بمنزلة وصولهم إليه- فأبدانهم تتقلب بين ظهراني أهل الآخرة- أي بين ظهراني قوم هم بمنزلة أهل الآخرة- لأن المستحق للشي ء نظير لمن فعل به ذلك الشي ء- . ثم قال هؤلاء الزهاد يرون أهل الدنيا- إنما يستعظمون موت الأبدان- و هم أشد استعظاما لموت القلوب- و قد تقدم من كلامنا- في صفات الزهاد و العارفين ما فيه كفاية

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني منها فى صفة الزّهّاد:)

كانوا قوما مّن أهل الدّنيا و ليسوا من أهلها، فكانوا فيها كمن لّيس منها: عملوا فيها بما يبصرون، و بادروا فيها ما يحذرون تقلّب أبدانهم بين ظهرانى أهل الأخرة، يرون أهل الدّنيا يعظّمون موت أجسادهم، و هم أشدّ إعظاما لّموت قلوب أحيائهم،

ترجمه

قسمتى از اين خطبه است در تعريف پارسايان: نيكان مردمانى هستند از اهل دنيا كه اهل آن نيستند، و با اين كه در آن زندگى ميكنند، گوئى در آن نمى باشند، (مكانشان در جهان، لكن مرغ جانشان براى آشيانى ديگر بپرواز است) در دنيا عملشان براى چيزى است كه آن را مى نگراند، و بدفع عذابى كه از آن ترسانند مى شتابند (با اين كه با جهانيان بآميزش اند، بدنهايشان بين اهل آخرت در گردش است، جهانيانرا مى نگراند كه مرگ ابدانشان را بزرگ شماراند، ولى آنها مرگ دلهاى زنده خويش را بزرگتر شماراند (همواره گريزان از گناه، و مواظب اند، مبادا آئينه پاك و مصفّاى دلشان را زنگ گناه تيره سازد).

نظم

  • هلا زهّاد نيكو مردمانندكه با اين كه همه اهل جهانند
  • بدنيا جملگى دارند منزل ولى كنده بآسانى از آن دل
  • تو گوئى اهل اين دنيا نباشنددر آنند از آن اندر تحاشند
  • از اين گلخن سراى تنگ ناسوت بفكر گلشن پر نور لاهوت
  • عمل آرند چيزى را كزين دارچو بيرون گشته بنمايند ديدار
  • هماره از عذاب حق هراسان بكوشش از براى دورى از آن
  • اگر چه بوده بين اهل دنيابگردش بوده در گلزار عقبا
  • چو در اهل زمانه بنگريدندكه آنها مرگ تن را سخت ديدند
  • مهم دانسته آنان مرگ دل رازده تن فكر جسم و آب و گل را
  • مواظب بوده كان آئينه پاك نگيرد گردى از اين توده خاك
  • ز جامى كه مه و خور خيره گرددمبادا ز زنگ عصيان تيره گردد
  • بدوراند از همه دل مردگيهابحقّ از جان نموده بندگيها

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.
Powered by TayaCMS