نامه 78 نهج البلاغه : نامه در پاسخ نامه اى كه ابوموسى اشعرى از محل تحكيم فرستاده بود

نامه 78 نهج البلاغه : نامه در پاسخ نامه اى كه ابوموسى اشعرى از محل تحكيم فرستاده بود

متن اصلی نامه 78 نهج البلاغه

عنوان نامه 78 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 78 نهج البلاغه

(78) و من كتاب له عليه السلام أجاب به أبا موسى الأشعرى عن كتاب كتبه إليه من المكان الذى أقعدوا فيه للحكومة

و ذكر هذا الكتاب سعيد بن يحيى الأموى فى كتاب المغازى فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ فَإِنِّى أُدَاوِي«» مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَعُودَ عَلَقاً وَ لَيْسَ رَجُلٌ- فَاعْلَمْ- أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه واله وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ«» أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ السُّوءِ وَ السَّلَامُ

عنوان نامه 78 نهج البلاغه

نامه در پاسخ نامه اى كه ابوموسى اشعرى از محل تحكيم فرستاده بود

ترجمه مرحوم فیض

78- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است در پاسخ نامه ابو موسى اشعرىّ

كه او آنرا از جائيكه (دومة الجندل كه در شرح خطبه سى و پنجم گذشت) ايشان (او و عمرو ابن عاص) را در آنجا براى حكومت (انتخاب نمودن خليفه) تعيين نموده بودند بآن بزرگوار نوشته بود، و اين نامه را سعيد ابن يحيى اموىّ در كتاب (خود كه نامش) مغازى (است) بيان كرده: 1- چه بسا از مردم از بسيارى از نصيب و بهره خود (در دنيا و آخرت) بى بهره شدند، پس بدنيا رو آوردند و (از راه حقّ پا بيرون نهادند، و) به هواى نفس سخن گفتند (و از گفتار خدا و رسول در پيروى از امام زمان خود چشم پوشيدند) و من از اين كار (خلافت) جائى آمده ام شگفت آور كه در آنجا گروهى چند گرد آمده اند كه نفسهاشان آنها را بكبر و خود پسندى واداشته (جاى بسى حيرت و شگفتى است كه من بين گروهى خود رأى و خودپسند قرار گرفته ام كه به دستورم رفتار ننموده پرچم استبداد و مخالفت بر افراشتند تا كار بجائى رسيد كه براى امر خلافت بين من و معاويه مانند تو و عمرو ابن عاص را حكم و ميانجى قرار دادند) پس من (در مماشات با آنها مانند آنست كه) دمّل و ريشى از آنها را معالجه ميكنم كه مى ترسم (يك باره) خون بسته شده گردد (آنگاه مداواى آن سخت شود) 2- و (سبب اينكه با آنها مماشات كردم آنست كه) بدان (اى غافل از حقّ و حقيقت و اى نادان) براى انتظام امر امّت محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- و الفت و دوستى بين ايشان مردى از من حريصتر (كوشنده تر) نيست، و باين كار خواهان پاداش و بازگشت نيكو مى باشم، 3- و بزودى بآنچه كه وعده داده و قرار گزارده ام وفا ميكنم و اگر چه تو از شايستگى كه هنگام جدا شدن از من داشتى (همانطورى كه خود را پاك و نيك نماياندى) برگردى (و بر خلاف قرآن كريم از روى هواى نفس حكم كنى) زيرا بدبخت و زيانكار كسى است كه از سود عقل و تجربه اى كه باو داده شده است بى بهره ماند (يا آنكه بگوئيم: آنچه وعده داده ام وفا ميكنم، و اگر تو از شايستگى خود كه نشان دادى برگردى بدبخت هستى، زيرا بدبخت كسى است كه از سود و آزمايشى كه باو عطا شده بى بهره مانده، ولى معنى اوّل بهتر است) 4- و من بيزارى مى جويم (يا بخشم مى آيم و درهم ميشوم) از گوينده اى كه بباطل و نادرستى سخن گويد، و از اينكه كارى را كه خدا اصلاح فرموده تباه سازم (اگر در اين كار طبق دستور قرآن كريم رفتار شود من با آن همراهم و صلاح امّت را بفساد نمى كشانم) 5- پس آنچه را نمى شناسى رها كن (گرد چيزى كه نمى دانى نگرد و احتياط و انديشه را از دست مده) زيرا بد كرداران مردم با گفتارهاى ناروا (سخنان بر خلاف حقّ و حقيقت) بسوى تو مى شتابند (تا از كم خردى تو نتيجه گرفته مسلمانان را براه ضلالت و گمراهى برده بدبخت و بيچاره گردانند، خلاصه گفتار عمرو ابن عاص و مردم شام فريبت ندهد كه سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را از دست خواهى داد) و درود بر شايسته آن.

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 1082-1084)

ترجمه مرحوم شهیدی

78 و از نامه آن حضرت است به ابو موسى اشعرى

در پاسخ كار حكمين سعيد بن يحيى اموى آن را در كتاب مغازى آورده است همانا بسيارى از مردم دگرگونى پذيرفتند و از نصيب- سعادت- خود بى بهره ماندند. به دنيا روى نهادند، و از روى هوا سخن گفتند. من در اين كار- رفتار مردم عراق- گرفتار كارى شگفت شده ام. مردمى بر آن فراهم آمدند كه خود را مى پسنديدند- و جز خود چيزى نمى ديدند- من اكنون به درمان ريشى برخاسته ام كه ترسم سر آن نگشايد، و به نشده با خون و چرك به هم آيد. بدان كه در فراهم ساختن امت پيامبر (ص) و سازوارى آنان با يكديگر، كسى از من حريصتر نيست. من بدين كار پاداش نيكو و بازگشت به مينو را خواهانم و بدانچه بر خود پذيرفتم به زودى وفا كنم و آن را پايندانم، هر چند تو دگرگون شده باشى و چنانكه از من جدا شدى نباشى. همانا بدبخت كسى است كه از سود خرد و تجربتى كه او را داده اند محروم ماند، و من سخن آن كسى را كه باطل گويد بر خود هموار كردن نتوانم، و كارى را كه خدا به صلاح آورده به تباهى نكشانم. پس آنچه را نمى دانى بگذار، كه مردم بدكردار با گفتارهاى ناصواب به سوى تو در شتابند- و خواهند عنان انديشه تو را از راه درست برتابند- و السّلام.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 358و359)

شرح ابن میثم

77- و من كتاب له عليه السّلام إلى أبى موسى الأشعرى جوابا فى أمر الحكمين

ذكره سعيد بن يحيى الأموى فى كتاب المغازى فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ- فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى- وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً- اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ- وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَكُونَ عَلَقاً- وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص- وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي- أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ- وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي- وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ- فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ- وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ- وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ- فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ- فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ السُّوءِ

اللغة

أقول: العلق: الدم الغليظ. و أيت: وعدت. و أعبد: استنكف و أغضب.

المعنى

و قوله: فإنّ الناس. إلى قوله: حظّهم. أى الحظّ الّذي ينبغي لهم من الدين و الهدى. و قوله: فمالوا. إلى قوله: الهوى. بيان لأنواع تغيّرهم. و قوله: و إنّي نزلت من هذا الأمر. أي أمر الخلافة منزلا معجبا و هو الحال الّتي انتهى إليها مع الصحابة و صارت محل التعجّب منها و كيف صار محكوما لهم في قبول الحكومة و الرضى بالصلح و غيره. و قوله: اجتمع به أقوام. صفة منزل: أي أنّ هذا المنزل الّذى أنا فيه من هذا الأمر قد اجتمع معى و شاركني في رأيي فيه أقوام أعجبتهم أنفسهم و آرائهم فأفسدوا علىّ الأمر فأنا اداوى منهم قرحا، و استعار لفظ القرح لما أفسد من حاله باجتماعهم على التحكيم. و لفظ المداواة لاجتهاده في إصلاحهم، و روى: ادارى. و كذلك استعار لفظ العلق لما يخاف من تفاقم أمرهم من حاله. و قوله: و ليس رجل أحرص منه على الفة جماعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله للغرض المذكور.

و قوله: فاعلم. اعتراض حسن بين ليس و خبرها و رجل يفيد العموم و إن كان مفردا نكرة لكونه في سياق النفى على ما بيّن في اصول الفقه. ثمّ أخبر أنّه سيفي بما وعد على نفسه من شرط الصلح على ما وقع عليه، و توعّده بلزوم الشقاوة إن تغيّر عن صالح ما فارقه عليه من وجوب الحكم بكتاب اللّه و عدم اتّباع الهوى و الاغترار بمقارنة الأشرار. و فسّر الشقيّ بمن حرم نفع ما اوتى من العقل و التجربة مشيرا بذلك إلى أنّه إن خدع أو تغيّر بأمر آخر فقد حرم نفع عقله و سابقة تجربته فلزمته الشقاوة. ثمّ نبّهه على أنّه يأنف من قول الباطل، و أن يفسد أمرا أصلحه اللّه به و هو أمر الدين ليحترز من غضبه بلزوم الحقّ و الصدق و حفظ جانب اللّه في حقّه، و أكّد ذلك بقوله: فدع ما لا تعرف: أى من الحكم في هذه القضيّة بالشبهة. و قوله: فإنّ شرار الناس. إلى آخره.

أراد عمرو بن العاص و نحوه فيما كان يسرع بإلقائه إليه من الوساوس و الشبه الكاذبة الّتي هي أقاويل السوء.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 235-237)

ترجمه شرح ابن میثم

77- از نامه هاى امام (ع) در پاسخ ابو موسى اشعرى در باره حكمين، اين نامه را سعيد بن يحيى اموى در كتاب المغازى نقل كرده است.

فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ- فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى- وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً- اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ- وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَكُونَ عَلَقاً- وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص- وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي- أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ- وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي- وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ- فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ- وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ- وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ- فَدَعْ مَا لَا تَعْرِفُ- فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ السُّوءِ

لغات

علق: خون بسته وأيت: وعده دادم أعبد: انكار مى كنم

ترجمه

«چه بسيارى از مردم كه از بهره هاى زياد خود بى نصيب ماندند، پس رو به دنيا آوردند و از روى هواى نفس سخن گفتند، و من در امر خلافت به جاى شگفت آورى رسيده ام كه در آنجا گروههايى گرد آمده اند كه هواى نفس آنها را به خودبينى واداشته است، و من زخمى از آنها را معالجه مى كنم كه مى ترسم به خون بسته تبديل شود. پس بدان كه هيچ مردى بر سر و سامان دادن كار امّت محمد (ص) و ايجاد محبّت و دوستى ما بين آنان مشتاق تر از من نيست، و من بدين وسيله پاداش خوب و نتيجه نيكو خواستارم، و بزودى به آنچه بر عهده گرفته ام وفا خواهم كرد، اگر چه تو از آن وضع شايسته كه به هنگام جدايى از من داشتى برگردى، زيرا بدبخت آن كسى است كه از سود عقل و تجربه اى كه در اختيار دارد، بهره نگيرد، و من از كسى كه بيهوده سخن گويد بيزارم و از اين كه كارى را كه خداوند سامان داده و اصلاح كرده است بر هم بزنم روى گردانم. پس تو هم آنچه را نمى دانى ترك كن زيرا بدكاران با سخنان ناروا به جانب تو مى شتابند».

شرح

عبارت: فانّ الناس... حظّهم،

يعنى بهره اى كه ديانت و هدايت سزاوار آنان بود. و عبارت: فمالوا... الهوى، توضيحى براى انواع دگرگونيهاى آنهاست. و عبارت: و انّى نزلت من هذا الامر يعنى: در امر خلافت به موضع عجيبى رسيده ام، همان حالتى كه كار امام (ع) با يارانش بدان جا منتهى شد، و جاى تعجّب نسبت به عمل آنان شد كه چگونه به قبول حكميّت، مجبور گشتند و تن به صلح دادند و ديگر رويدادها.

و جمله: اجتمع به اقوام صفت براى منزل است،

يعنى: اين جايگاهى كه از امر خلافت دارم كه گروههايى با من همفكر و هم انديشه شدند، امّا هواى نفس و افكارشان آنان را به خودپسندى كشاند و كار را تباه كردند، و من زخم آنها را معالجه مى كنم. و كلمه: قرح استعاره است از اين كه اجتماع آنان بر حكميّت سبب خرابى وضع وى شده است. و لفظ مداواة استعاره براى كوشش وى در اصلاح آنان است. و بعضى، ادارى، نقل كرده اند. و هم چنين كلمه علق استعاره براى ترس از نابسامانى كار آنان نسبت به امام (ع) است.

و عبارت: و ليس رجل احرص منه على الفة امّة محمد (ص) يعنى نسبت به هدف مورد نظر كسى علاقه مندتر از امام (ع) وجود ندارد. و جمله: فاعلم، معترضه خوبى ميان كلمه ليس و خبر آن است، و كلمه رجل، هر چند كه مفرد نكرده است، چون در سياق نفى است- همان طورى كه در اصول فقه ثابت شده- افاده عموم مى كند.

آن گاه امام (ع) اعلام كرده است كه آنچه را كه از شرط صلح- مطابق آنچه كه پيش آمده است- بر اساس تعهدى كه كرده، بزودى وفا خواهد كرد و اشعرى را بر نگون بختى تهديد كرده است در صورتى كه از وضع مناسبى كه هنگام جدايى از وى داشته يعنى پايبندى به داورى كتاب خدا و رويگردانى از هواى نفس، و دورى از فريب همدمى بدكاران، دگرگون شود. و نگون بخت را امام (ع) به كسى تفسير كرده است كه از سود عقل و تجربه اش بهره نگيرد، بدين وسيله اشاره دارد بر اين كه اگر او گول بخورد و يا به سمت ديگرى تغيير جهت دهد، خود را از بهره عقل و پيشينه تجربه اش محروم ساخته و در نتيجه پيوسته نگون بخت ساخته است.

آن گاه به ابو موسى هشدار داده است كه او [امام (ع)] از سخن بيهوده، و از تباه ساختن كارى كه خداوند اصلاح كرده است يعنى امر دين، بيزار است، تا بدان وسيله از خشم امام (ع) برحذر شده و به درستى و راستى و حفظ جانب خدايى در باره او پايبند گردد، و اين مطلب را با سخنى ديگر تأكيد فرموده است: فدع ما لا تعرف، يعنى در داورى نسبت به اين قضيه و ايجاد شبهه خوددارى كن.

و مقصود امام (ع) از عبارت: فانّ شرار الناس، عمرو بن عاص و امثال اوست كه با القاى وسوسه ها و شبهات دروغين يعنى همان سخنان ناپسند به جانب او مى شتابند.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 397-399)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 77- الى أبي موسى الأشعري:

فإنّ النّاس قد تغيّر كثير منهم عن كثير من حظّهم فمالوا مع الدّنيا و نطقوا بالهوى، و إنّي نزلت من هذا الأمر منزلا معجبا اجتمع به أقوام أعجبتهم أنفسهم، فإنّي أداوي منهم قرحا أخاف أن يكون علقا، و ليس رجل- فاعلم- أحرص على جماعة أمّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و ألفتها منّي، أبتغي بذلك حسن الثّواب و كرم المآب. و سأفي بالّذي و أيت على نفسي، و إن تغيّرت عن صالح ما فارقتني عليه، فإنّ الشّقيّ من حرم نفع ما أوتي من العقل و التّجربة، و إنّي لأعبد أن يقول قائل بباطل، و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللّه، فدع ما لا تعرف فإنّ شرار النّاس طائرون إليك بأقاويل السّوء و السّلام.

اللغة:

معجبا: يدعو للتعجب. و قرحا: جرحا. و علقا: دما غليظا و فاسدا.

و المآب: المرجع. و وأيت: وعدت و تعهدت. و أعبد: آنف.

الإعراب:

أحرص خبر ليس، و اعلم جملة معترضة، و مني متعلق بأحرص.

المعنى:

رشح الإمام للتحكيم عبد اللّه بن عباس، فقال معاوية: كلا، ان له قرابة قريبة من علي.. هذا مع العلم ان ابن العاص شريك في الغنيمة مع معاوية، ذهب الى التحكيم و في جيبه صك بمصر من معاوية.. و لا أدري كيف سكت أصحاب الإمام عن ذلك.. اللهم إلا أن يكون بعض الرءوس متآمرين مع معاوية.. و مهما يكن فقد رفض أصحاب الإمام ابن عباس، و أكرهوا إمامهم على ترشيح الأشعري الذي يريده معاوية، و لا يرضى بغيره.

و يقال: إن البعض ذكر اسم أبي الأسود الدؤلي للتحكيم كبدل عن ابن عباس و الأشعري، و لكن تم الاتفاق على أبي موسى. و روي عن الشعبي انه قال: «ما كان أعف أطراف أبي الأسود و أحضر جوابه. دخل على معاوية يوما بعد أن استقام له الأمر، فقال له: أ كنت ذكرت للحكومة. قال: نعم.

قال: ما كنت صانعا قال: كنت أجمع ألفا من المهاجرين و أبنائهم، و ألفا من الأنصار و أبنائهم، ثم أقول: يا معشر من حضر أرجل من المهاجرين أحق أم رجل من الطلقاء. فقال له معاوية: الحمد للّه الذي كفاك.

و بعد اجتماع الأشعري و ابن العاص و قبل اعلان الحكم كتب الإمام لأبي موسى الأشعري يقول: (فإن الناس قد تغير كثير منهم عن كثير من حظهم) أي من دينهم، و المراد بالناس هنا الصحابة، و منهم الأشعري، و قول الإمام: «تغير كثير منهم» يشير الى ما رواه البخاري في الجزء التاسع من صحيحه كتاب الفتن: إن رسول اللّه (ص) يقول يوم القيامة: أي ربي أصحابي.

فيقول له: لا تدري ما بدلوا بعدك. فيقول النبي (ص): سحقا سحقا لمن بدل بعدي.

(و اني نزلت من هذا الأمر منزلا معجبا) المراد بهذا الأمر الخلافة، و معجبا أي يدعو للتعجب، و ذلك لأنه قد (اجتمع به أقوام أعجبتهم أنفسهم) أي كان المفروض، و أنا خليفة المسلمين، اني إذا أبرمت أمرا أن يطيعوني فيه. و لكن اللّه سبحانه قد ابتلاني بأصحاب مغرورين لا تعجبهم إلا آراؤهم، فيعترضون كلما رأيت رأيا، كما حدث حين اخترت ابن عباس للتحكيم، فأبوا إلا أبا موسى الأشعري.

(فإني أداوي منهم قرحا أخاف أن يكون علقا) أنا حائر في أمر هؤلاء الأصحاب لا أدري كيف أعالجهم من غرورهم فالحسنى لا تجدي معهم نفعا، و القوة تزيدهم فسادا و عنادا، و تشتت جمعهم.. ان حالي معهم تماما كحال الطبيب الذي يحاول أن يعالج جرحا، و في الوقت نفسه يخشى إذا حرّك منه ساكنا أن يتحول الى علق يسمم البدن بكامله.

(و ليس رجل- الى المآب) لا استعمل القوة مع أصحابي خوفا من الفتنة و اختلاف الكلمة بين المسلمين، و أنا حريص على الألفة و التعاون على الصالح العام طلبا لمرضاة اللّه و ثوابه.

(و سأفي بالذي و أيت على نفسي) رضيت بك مكرها- يا أبا موسى- و مع ذلك سأفي لك، و لا أغيّر و أبدّل إلا إذا غيّرت أنت و انحرفت (و ان تغيّرت عن صالح ما فارقني عليه) من يقظتك و حذرك من كيد ابن العاص و مكره، و وقوفك الى جانب الحق و أهله (فإن الشقي من حرم إلخ).. ان خدعك ابن العاص فأنت أشقى من عليها لأنك، و هذه هي حالك، تكون بلا عقل و علم، و أضحوكة و العوبة لابن العاص.. و قد حدث ما قاله الإمام، و أصبح أبو موسى مثلا للبلاهة و الجهالة مدى الدهر.

(و اني لأعبد أن يقول قائل بباطل) أنا أكره الباطل من غيري، فكيف أفعله و لا أنكره من نفسي (و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللّه) اذا أنت أخلصت للّه، و توخيت صلاح المسلمين- يا أبا موسى- فأنا أول المقرين لعملك و الشاكرين لفضلك، و كيف أرفض الصلح و الصلاح للمسلمين، و فيه رضى للّه و رسوله (فدع ما لا تعرف) الى ما تعرف أي لا تتفوه بكلمة، أو تأتي بحركة إلا و أنت على يقين من صوابها و رضى اللّه بها، و مثله دع ما يريبك الى ما لا يريبك (فإن شرار الناس طائرون اليك بأقاويل السوء) المراد بشرار الناس هنا ابن العاص و أضرابه، و المعنى ان هؤلاء يوسوسون في صدرك بالأكاذيب و الأضاليل فاحذرهم.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج4، ص 203-206)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار السابع و السبعون و من كتاب له عليه السّلام الى أبى موسى الاشعرى جوابا في أمر الحكمين

ذكره سعيد بن يحيى الاموى في كتاب المغازى فإنّ النّاس قد تغيّر كثير منهم عن كثير من حظّهم، فما لوامع الدّنيا، و نطقوا بالهوى، و إنّي نزلت من هذا الأمر منزلا معجبا اجتمع به أقوام أعجبتهم أنفسهم، فإنّي أداوي منهم قرحا أخاف أن يعود علقا، و ليس رجل- فاعلم- أحرص على أمّة محمّد- صلّى اللّه عليه و آله- و ألفتها منّي، أبتغي بذلك حسن الثّواب و كرم الماب، و سأفي بالّذي و أيت على نفسي، و إن تغيّرت عن صالح ما فارقتني عليه، فإنّ الشّقيّ من حرم نفع ما أوتى من العقل و التّجربة، و إنّي لأعبد أن يقول قائل بباطل، و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللّه، فدع ما لا تعرف، فإنّ شرار النّاس طائرون إليك باقاويل السّوء، و السّلام. قال الشارح المعتزلي: و روى و نطقوا مع الهوى، أى مائلين عنه، و روى و أنا اداري بالراء من المداراة، و روى نفع ما أولى باللام، يقول: أوليته معروفا و روى أن قال قائل بباطل و يفسد أمرا، و أنا اداوي، أن يعود علقا، فدع عنك.

اللغة

(العلق): الدم الغليظ، (و أيت): وعدت و تعهّدت، (أعبد): آنف و أستنكف.

المعنى

قوله (قد تغيّر كثير منهم) يشير إلى انحرافهم عن سنّة الرسول الرامية إلى تهذيب النفوس و تحكيم العقيدة بالمبدأ و المعاد الباعث على الزهد في شئون الدنيا بزعامة عليّ عليه السّلام ففات كثير من حظّهم الاخروي و المعنوي.

قوله (منزلا معجبا) أى نزلت عن مقام الولاية الإلهيّة و الخلافة المنصوصة إلى مقام الامارة العادية بالانتخاب من الناس و قد اجتمع معه في هذا المقام النازل قوم وصلوا إلى هذا المقام قبله كأبي بكر و عمر و طمع فيه معه قوم آخرون كطلحة و الزبير و معاوية و عمرو بن عاص و عبد اللّه بن عمر المرشح من جانب أبي موسى الأشعري، فأظهر عليه السّلام العجب من تنزلّه إلى هذا المقام.

و قد فسّر الشارحان القوم المجتمع معه في هذا المنزل بأنصاره و أعوانه الّذين بايعوا معه فأعجبتهم أنفسهم و طمعوا في الشركة معه في تمشية أمر الخلافة و أن يكون إمضاء الامور بالشور معهم على اختلاف آرائهم.

قال الشارح المعتزلي: و هذا الكلام شكوى من أصحابه و نصّاره من أهل العراق، فانّهم كان اختلافهم عليه و اضطرابهم شديدا.

أقول: هذا بناء على أنّ هذا الكتاب صدر منه إليه بعد قرار الحكمين، و لكن إن صدر منه حين انتدابه أهل الكوفة لحرب الجمل و كان أبو موسى يثبّطهم عنه فلا يستقيم.

قوله (و أنا اداوي منهم قرحا) الظاهر أنّ القرح هو ضعف العقيدة الاسلاميّة و الانحراف عن ولايته عليه السّلام.

قوله (و سأفي بالّذي و أيت على نفسي) من التضحية في سبيل الحقّ و طلب الشهادة في المناضلة مع أعداء الحقّ، و يؤيّد ذلك قوله (و إنّي لأعبد أن يقول قائل بباطل و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللّه).

الترجمة

از نامه اى كه آن حضرت بأبي موسى أشعري نگاشته در پاسخ نامه او در باره حكمين، سعيد بن يحيى اموي آنرا در كتاب مغازى آورده: براستى كه بسيارى مردم از بسيارى بهره وريهاى خود روگردان شده اند و دل بدنيا داده و از هواى نفس سخن گويند، من در اين ميان بمقام شگفت آورى فرو افتاده ام كه مردمى خودپسند در آن گرد آمده اند، من مى خواهم ريشى كه در دل دارند و مى ترسم خونى بسته شود «و آنها را بكشد» درمان كنم، و بدانكه مردى نيست كه بر امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله رؤوف تر و بر اتّفاق و الفت آنان از من حريصتر باشد و من در اين باره پاداش خوب مى جويم و سرانجام نيك.

و بدانچه با خويش تعهّد كرده ام وفادارم و گر چه تو از شايستگى كه با آن از من جدا شدى ديگر گون گردى و بى وفائى را پيشه سازى، چه براستى بدبخت آن كس است كه از بهره ورى از عقلى كه باو داده شده محروم ماند و از تجربه اى كه اندوخته سود نبرد و آنرا بكار نبندد.

و براستى كه من گريزانم از اين كه گوينده اى بيهوده و ناروا گويد و از اين كه تباه سازم امرى را كه خداوند بهبود ساخته و بصلاح آورده، آنچه را ندانى و انه و پيرامونش مگرد و از روى دانش و يقين كار كن، زيرا مردمان بدگفتارهاى بد و ناروا از هر سو بجانب تو مى پرانند «و تو را منحرف مى سازند».

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 408-411)

شرح لاهیجی

الكتاب 76

و من كتاب له (- ع- ) اجاب به ابا موسى الاشعرى عن كتابه كتبه اليه من المكان الّذى اتعدّوا فيه للحكومة و ذكر هذا الكتاب سعيد بن يحيى الاموىّ فى كتاب المغازى يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است در جواب مكتوب ابا موسى اشعرى كه نوشته بحضرت (- ع- ) از جائى كه وعده كرده بودند در ان از براى حكم كردن ميان حضرت (- ع- ) و معويه و ذكر كرده است اين مكتوب را سعيد بن يحيى اموىّ يعنى منسوب باميّه در كتاب مسمّى بكتاب مغازى فانّ النّاس قد تغيّر كثير منهم عن كثير من حظّهم فمالوا مع الدّنيا و نطقوا بالهوى و انّى نزلت من هذا الامر منزلا معجبا اجتمع به اقوام اعجبتهم انفسهم فانّى اداوى منهم قرحا اخاف ان يعود علقا و ليس رجل فاعلم احرص على جماعة امّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الفتها منّى ابتغى بذلك حسن الثّواب و كرم الماب يعنى پس بتحقيق كه مردمان متغيّر و محروم شدند بسيارى از ايشان از بسيارى از نصيب و بهره اخرت ايشان پس ميل كردند بسوى دنيا و سخن گفتند بخواهش نفس و بتحقيق كه من نازل شدم از كار خلافت بمنزل عجبى كه اتّفاق كردند در ان جماعتى كه بعجب و كبر انداخته بود ايشان را نفسهاى ايشان يعنى محاكمه كردن حكمين در ميان او عليه السّلام و معاويه پس بتحقيق كه من مداوا و معالجه ميكنم از ايشان جراحتى كه مى ترسم كه عود كند ان جراحت بخون بودن يعنى بحالت اوّل جراحت پس بدان كه نيست مردى حريص تر بر اتّفاق كردن امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و الفت داشتن ايشان از من در حالتى كه طلب ميكنم در ان ثواب نيك را و مرجع با كرامت را و سافى بالّذى رايت على نفسى و ان تغيّرت عن صالح ما فارقتنى عليه فانّ الشّقىّ من حرم نفع ما اوتى من العقل و التّجربة و انّى لاعبد ان يقول قائل بباطل و ان افسد امرا قد اصلحه اللّه فدع ما لا تعرف فانّ شرار النّاس طائرون اليك باقاويل السّوء و السّلام يعنى و زود است كه من وفا ميكنم بآن چيزى كه وعده كرده ام بر نفس خودم و اگر چه متغيّر شدى تو از حالت نيكى كه مفارقت كردى مرا بر ان حالت پس بتحقيق كه بدبخت كسى است كه محروم باشد از منفعت ان چيزى كه داده شده است باو از عقل و تجربه و بتحقيق كه من در خشم ميشوم از اين كه بگويد گوينده قول باطلى را و از اين كه فاسد گردانم امرى را كه گردانيده است خدا انرا باصلاح و خير پس بگذار چيزى را كه تو نمى شناسى از احكام پس بتحقيق كه بد كاران مردمان پرواز مى دهند بسوى تو و زود مى رسانند بتو گفتارهاى بد را

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 291)

شرح ابن ابی الحدید

78 و من كتاب له ع أجاب به أبا موسى الأشعري

- عن كتاب كتبه إليه- من المكان الذي اتعدوا فيه للحكومة- و ذكر هذا الكتاب سعيد بن يحيى الأموي في كتاب المغازي: فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ- فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى- وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً- اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ- وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَعُودَ عَلَقاً يَعُودُ- وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص- وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي- أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ- وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي- وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ- فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ- وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ- وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ- فَدَعْ عَنْكَ مَا لَا تَعْرِفُ- فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ السُّوءِ- وَ السَّلَامُ روي و نطقوا مع الهوى- أي مائلين مع الهوى- . و روي و أنا أداري بالراء- من المداراة و هي الملاينة و المساهلة- .

و روي نفع ما أولى باللام يقول أوليته معروفا- . و روي- إن قال قائل بباطل و يفسد أمرا قد أصلحه الله- . و اعلم أن هذا الكتاب كتاب من شك في أبي موسى- و استوحش منه- و من قد نقل عنه إلى أبي موسى كلاما إما صدقا و إما كذبا- و قد نقل عن أبي موسى إليه كلاما إما صدقا أيضا و إما كذبا- قال ع- إن الناس قد تغير كثير منهم عن حظهم من الآخرة- فمالوا مع الدنيا- و إني نزلت من هذا الأمر منزلا معجبا- بكسر الجيم أي يعجب من رآه- أي يجعله متعجبا منه- . و هذا الكلام شكوى من أصحابه و نصاره من أهل العراق- فإنهم كان اختلافهم عليه و اضطرابهم شديدا جدا- و المنزل و النزول هاهنا مجاز و استعارة- و المعنى أني حصلت في هذا الأمر- الذي حصلت فيه على حال معجبة لمن تأملها- لأني حصلت بين قوم كل واحد منهم مستبد برأي- يخالف فيه رأي صاحبه- فلا تنتظم لهم كلمة و لا يستوثق لهم أمر- و إن حكمت عليهم برأي أراه أنا خالفوه و عصوه- و من لا يطاع فلا رأي له- و أنا معهم كالطبيب الذي يداوي قرحا- أي جراحة قد قاربت الاندمال و لم تندمل بعد- فهو يخاف أن يعود علقا أي دما- . ثم قال له- ليس أحد فاعلم- أحرص على ألفة الأمة و ضم نشر المسلمين- . و أدخل قوله فاعلم بين اسم ليس و خبرها فصاحة- و يجوز رفع أحرص بجعله صفة لاسم ليس- و يكون الخبر محذوفا أي ليس في الوجود رجل- . و تقول قد وأيت وأيا أي وعدت وعدا- قال له أما أنا فسوف أفي بما وعدت- و ما استقر بيني و بينك- و إن كنت أنت قد تغيرت عن صالح ما فارقتني عليه- .

فإن قلت فهل يجوز أن يكون قوله- و إن تغيرت من جملة قوله فيما بعد- فإن الشقي- كما تقول إن خالفتني فإن الشقي من يخالف الحق- . قلت نعم و الأول أحسن- لأنه أدخل في مدح أمير المؤمنين ع- كأنه يقول أنا أفي و إن كنت لا تفي- و الإيجاب يحسنه السلب الواقع في مقابلته-

و الضد يظهر حسنه الضد

- . ثم قال و إني لأعبد أي آنف- من عبد بالكسر أي أنف- و فسروا قوله فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ بذلك- يقول إني لآنف من أن يقول غيري قولا باطلا- فكيف لا آنف أنا من ذلك لنفسي- ثم تختلف الروايات في اللفظة بعدها كما ذكرنا- . ثم قال فدع عنك ما لا تعرف- أي لا تبن أمرك إلا على اليقين و العلم القطعي- و لا تصغ إلى أقوال الوشاة و نقلة الحديث- فإن الكذب يخالط أقوالهم كثيرا- فلا تصدق ما عساه يبلغك عني شرار الناس- فإنهم سراع إلى أقاويل السوء- و لقد أحسن القائل فيهم-

  • أن يسمعوا الخير يخفوه و إن سمعواشرا أذاعوا و إن لم يسمعوا كذبوا

- . و نحو قول الآخر-

  • إن يسمعوا ريبة طاروا بها فرحاو إن ذكرت بخير عندهم دفنوا

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص 74-76)

شرح نهج البلاغه منظوم

(78) و من كتاب لّه عليه السّلام

(أجاب به أبا موسى الأشعرىّ عن كتاب كتبه إليه من المكان الّذى أقعدوا فيه للحكومة، و ذكر هذا الكتاب سعيد ابن يحيى الأموىّ في كتاب المغازى:) فإنّ النّاس قد تغيّر كثير مّنهم عن كثير مّن حظّهم، فمالوا مع الدّنيا، و نطقوا بالهوى، و إنّى نزلت من هذا الأمر منزلا مّعجبا اجتمع به أقوام أعجبتهم أنفسهم، فإنّى أداوى منهم قرحا أخاف أن يّعود علقا، وّ ليس رجل- فاعلم- أحرص على جماعة أمّة محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- و ألفتها منّى، أبتغى بذلك حسن الثّواب و كرم الماب، و سأفى بالّذى و أيت على نفسى و إن تغيّرت عن صالح ما فارقتنى عليه، فإنّ الشّقىّ من حرم نفع ما أوتى من العقل و التّجربة، و إنّى لأعبد أن يّقول قائل بباطل و أن أفسد أمرا قد أصلحه اللَّه، فدع ما لا تعرف، فإنّ شرار النّاس طائرون إليك بأقاويل السّوء، و السّلام.

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه بآن پاسخ ابو موسى اشعرى را داده اند، از نامه ئى كه او از جائى كه ايشان را براى حكميّت در آنجا نشانده بودند، بآن حضرت نوشته بود و اين نامه را سعيد ابن يحيى اموى در كتاب مغازى نگاشته اند.

(اى پسر قيس دانسته باش) چه بسا از مردم كه از بهره و نصيب خويش بى بهره ماندند، و با دنيا تماسّ پيدا كرده، سخن بهوس راندند، و من از اين كار، خلافت بمنزلى شگفت انگيز فرود آمدم، در آن منزل كسانى گرد آمده اند كه نفوسشان آنان را بخويشتن وا داشته است (جاى بسى شگفتى است كه مشتى مردم سست رأى خودخواه بر من گرد آمده اند، كه پس از يك سال و نيم جنگ و پيكار در صحراى صفّين، و آن همه كشش و كوشش بمختصر حيله رفع مصاحف گول خورده، از روى استبداد رأى مرا وادار بقبول حكميّت كسانى چون تو و عمرو عاص نمودند، و از روى نادانى جراحتى سخت بر پيكر خويش فرود آوردند كه معالجه آن بسى دشوار است) آن گاه من بمداواى جراحتى سرگرم شده ام كه مى ترسم بصورت خون بسته شده در آيد (و اگر علاج نكنم كار از كار بگذرد) و بدانكه براى تمشيت امور امّت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله، و الفت و يگانگى بين آنان از من حريصتر مردى نيست، و من از اين كار پاداش و پايانى نيك را خواهانم (بنا بر اين بهوش باش، و انديشه ات را باز آر، مبادا كه عمرو عاص تو را بفريبد، و ديگرى را بجاى من بحكومت بر امّت محمّد (ص) بگزيند، كه در اين صورت مرتكب خيانتى بزرگ، و جنايتى عجيب خواهيد شد) زودا بدانچه بر خويشتن مقرّر داشته ام وفا كنم، گو اين كه تو از خوبى و صلاحيكه بهنگام جدا شدن از من داشتى بازگردى (و تغيير عقيده داده ديگرى را بر من اختيار كنى، خلاصه من با آن ايمان و يقينى كه بپروردگار دارم، دمى از جهاد و پيكار در راه حق نخواهم آسود، چه تو از روى عقل و تجربه كار كرده، مرا بخلافت منصوب دارى، يا اين كه اسير دست هوس شده، معاويّه را بر من حاكم سازى، در هر دو صورت منظور من خدا و هدايت خلق است، و بآن اقدام خواهم كرد، اكنون تو هم دنيا و آخرت خويش را بسنج، و از روى هوش و انديشه، و بسود مردم كار كن) زيرا بدبخت و شقى كسى است كه از سود آنچه از عقل و تجربه كه باو داده شده است بى بهره ماند، و من از اين كه گوينده بباطل سخن گويد (و خود را به صفتى كه در او نيست بستايد) سخت بخشم مى آيم (تا چه رسد باين كه خود بدون دليل بباطل ادّعائى كنم) و يا اين كه امرى را كه خدايش اصلاح فرموده است فاسد سازم، بنا بر اين آنچه را كه شناساى آن نيستى رها كن، زيرا بدكردارانى چند از مردم به سخنانى زشت در باره تو در شتابند (و با كلمات فريبنده خويش همى خواهند تو را بخلع من، و نصب معاويه وادار سازند، و تو بايستى از روى انديشه و احتياط كار كرده، گوش بدان سخنان واهى ندهى، ولى افسوس كه اين پند دلنشين در دل سرد و سنگين آن گوساله سامرى كارگر نيفتاده، و كرد آنچه كرد).

نظم

  • ابو موسى بجاى خود اقامتشدش چون بهر تعيين حكومت
  • ز كلك از دوك حيلت رشته رشتمزوّر نامه بر شاه بنوشت
  • مگر با خطّ خويش آن حيلت اندوزبشه خود را نمايد شخص دل سوز
  • امير المؤمنين چون نامه اش خواندز نوك خامه اين گوهر برافشاند
  • بسا مردم كه بس نادان و كوراندز حظّ و بهره هاى خود بدوراند
  • ز بسكه پايشان در بند دنيا استهمه دلشان بدنبال هواهاست
  • سخن رانند ليك از نفس و خواهشبدوراند از وفا و دين و دانش
  • ز امر پيشواى خود زده تنبدست خود نهاده غل بگردن
  • مرا گرديده جاى آن سخت منزلكه باشد بس شگفت انگيز و مشكل
  • بمن در آن چنين اشخاص ياراندكه با غول هوس اغلب دچاراند
  • گروهى نانجيب و رذل و گمراهبراه خود روان هر يك بدلخواه
  • تميز زشت از زيبا ندانندبظاهر دوست ليك از دشمنانند
  • پس از اين كين و كوشش جنگ و پيكارشكست دشمن آوردن پديدار
  • چو دشمن زد باندك حيلتى دستمصاحف بر سنان نيزه ها بست
  • بدون آنكه سود از رنج گيراندو يا اندرز و پند من پذيراند
  • مرا مجبور كردندى كه از جنگكشم دست و شوم تسليم و نيرنگ
  • بدست خود ز نادانى به پيكرزدندى زخمهاى سخت و منكر
  • كنون از بهر دفع زخم آنهاببايد كوشش آرم بر مداوا
  • بسازم مرحم از صبر و تحمّلنهم بر آن جراحت با تأمّل
  • مباد آن قرحه گردد خون بستهز رنجش قلب گردد زار و خسته
  • ابو موسى تو را دادند امّتپى خير و صلاح خود حكومت
  • مبادا عمرو عاص آن عنصر پستبگيرد رشته هوش تو در دست
  • ز روباهى تو را آن خواب خرگوشدهد تا دين و حق سازى فراموش
  • معاويّه كند بر جاى من نصبشود يك بار ديگر حقّ من غصب
  • بدانكه از براى امر مردممنم يك نيست بهرم شخص دوّم
  • بسان من نباشد مرد ديگركه امّت را كشد برخيز از شر
  • براى آنكه جمعيّت هماهنگشود بر خويش كردم عرصه را تنگ
  • حريصم سخت وز ايزد از پى آنهمى خواهم نكو پاداش و پايان
  • خلاصه غير حقّم نيست منظوراز اين كار و تو گر سازيم از آن دور
  • شدى در كوره راه غىّ و پستىدهى شخص دگر را سرپرستى
  • نه دين خويش ننمودى صيانتكه بنمودى بامّت هم خيانت
  • كنونم من بگفتارم وفادارنه نيكوئى ز بد مردم نگه دار
  • تو امر امّتان منما فراموشبچنگ از خويش آور دانش و هوش
  • براى آنكه آن كس هست بدبختكه از دانش بنادانى كشد رخت
  • ز خرم و رأى و هوشش دور ماندبخام از پخته گيها خود كشاند
  • اگر من خويش را اينجا ستودمسخن از نيّت پاكم سرودم
  • بدان آنسان كه گفتم بى كم و كاستبدان گونه خدايم نيكو آراست
  • مرا گفتار صرف ادّعا نيستهمه كارم جز از بهر خدا نيست
  • اگر خود را كسى بيجا ستايددروغش راست بر مردم نمايد
  • من از آن شخص هستم بر سر خصمچسان از كذب خواهم دوخت خود چشم
  • بنا بر اين بدانچه تو شناسانمى باشى رها بنماى آن را
  • مباد آنكه بحق گردى تو عاصىببين گر قرن و مثل عمرو عاصى
  • نخواهى خورد از او گول و بازىتوانى مكر او را چاره سازى
  • رخ دينت سياه و آبنوسىنخواهد كرد او با چاپلوسى
  • حكومت را به پيكر جامه درپوشز روى عقل و دين در كار مى كوش
  • بدان روبه نباشى ور كه همسرچو مى بينى زند گولت بآخر
  • بزودى خويش از او ميكش كنارىبمردى كار را كن واگذارى
  • كه او بر عمرو باشد مرد ميدانبسود دين دهد اين كار پايان
  • ابو موسى و ليك افسوس نشنيدبمكر عمرو آلت سخت گرديد
  • دچار آمد بچنگ سگ چو خرگوشچو خر اندر وحل افتاد بى هوش
  • على (ع) ز أمر خلافت گشت معزول معاويّه ورا گرديد مشمول‏

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج8، ص 261-266)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image

نامه 71 نهج البلاغه : سرزنش از خيانت اقتصادى

نامه 71 نهج البلاغه به موضوع "سرزنش از خيانت اقتصادى" می پردازد.
No image

نامه 72 نهج البلاغه : انسان و مقدّرات الهى

نامه 72 نهج البلاغه موضوع "انسان و مقدّرات الهى" را بررسی می کند.
No image

نامه 73 نهج البلاغه : افشاى سيماى دروغين معاويه

نامه 73 نهج البلاغه موضوع "افشاى سيماى دروغين معاويه" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 45 نهج البلاغه : نامه به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره

نامه 45 نهج البلاغه "به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره" می باشد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

نامه 41 نهج البلاغه به "نکوهش یکی از فرمانداران" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS