«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم قل کل یعمل علی شاکلته فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا»[1]؛ و قال سیدنا و مولانا سید الساجدین و زین العابدین علیه السلام« اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت»[2]؛ جلسه امروز قدری دقیق است، دلم می خواهد عنایت بفرمایید. خیلی مبحث دقیقی است که البته الهام گرفته شده از علامه بزرگوار آقای طباطبایی رضوان الله تعالی علیه ؛ نکته بسیار عمیق و دقیق درآن است حالا عرض می کنم «قل کل یعلم علی شاکلته»[3]؛ پیغمبر بگو هر کس عمل می کند بر اساس شاکله خود، شاکله چی است؟ گفته اند: طبع هر کس است، سجیه هر کس است، روش باطنی هر کس است، حالا اسمش را هر چه می خواهید بگذارید. یعنی شما یک عالم درونی که دارید یا بنده دارم آن طبع و سجیه ما است، یک کسی زود عصبانی می شود، یک کسی حلیم است، یک کسی خسیس است پول نمی دهد در راه خدا، همه برمی گردد به سازمان درون انسان. بالاخره گفت از کوزه همان تراود که در او است. یک چیزی است در درون که ان عصبانی می شود، یک چیزی در درون است که این خوش اخلاق است، یک چیزی است که این پول می دهد، شاکله به این معنا است. شاکله مشتق است از شکال، شکال به طنابی یا به زنجیری گفته می شود که حیوان را با آن می بندند که از آن محیط نتواند جدا شود؛دقت بفرمایید از آن محیط که هست نتواند جدا شود ، نرود در مزرعه مردم بیافتد ضرر و زیان بار بیاورد، آن طناب یا زنجیر شکال نامیده می شود. پس شکال و شاکله تقریبا به یک معنا است و صحبت در این است که چرا طبع و سجیه ما و سازمان باطنی ما را شاکله نامیده اند؟ علت این است که آن طناب و شاکله ای که حیوان را با آن می بندند نمی گذارد او از آن محیط جدا بشود، شاکله ما هم، ما را بسته است و نمی گذارد از آن حالتی که هستیم جدا بشویم؛ یعنی شاکله یک آدم سخی نمی گذارد او از محیط سخاوت خارج بشود و برود بخیل شود؛ شاکله یک آدم خوش اخلاق نمی گذارد او از محیط خوش خلقی خارج بشود و بد اخلاق بشود، شاکله آن بد اخلاق نمی گذارد او از محیط خارج بشود بیاید خوش اخلاق بشود. هر کس هر کار می کند بر اساس شاکله است که انگار گرفته اند با طناب بسته اند. بفرمایید پس این جا جبر لازم می آید ببینید آقا من شاکله ام این است، چی کار کنم! شاکله ام این است که استکان ها را می شکنم، در خانه اوقات تلخی می کنم جبر است . گفتم مبحث دقیق است به خاطر همین عرض کردم ببینید آقا یک جبر داریم در دنیا یک مقتضی ، انفکاک علت از معلول محال است توجه کردید؛ مثلاً شما بگویید لامپ روشن بشود ولی نور به وجود نیاید، خورشید طلوع بکند ولی باز این فضا تاریک باشد. نمی شود انفکاک علت از معلول محال است، ولی مقتضی غیر از علت است مقتضیات غیر از علل است، الان یک آدم یک قدری قدش بلند باشد مثل خود من گنهکار این برود دستش را دراز کند میوه بدزدد یا یک چیزی که در یک ارتفاعی است از قد خودش استفاده کند بدزدد بردارد اگر این را دستگیر کردند بردند یک مرکز عدالت آقا چرا دزدیدی برای این که بنده قدم بلند بود دزدیدم این را می شود به حساب یک دادگاهی گذاشت! یک نفر زور زیادی دارد رفته قفل یک مغازه را شکسته با دستش این قدر زورش زیاد بوده مغازه را باز کرده رفته دزدی کرده، این آقا اگر از مغازة حضرتعالی دزدیده باشد از او به این دلیل راضی شوید و از او گذشت کنید که آقا زورش زیاد بوده قفل را شکسته زور زیاد، قد بلند علت نیست بابا اقتضا است اگر بنا بر این باشد که عرض کنم که علت تام دزدی باشد آن وقت تمام آدم های زورمند و قد بلند همه دزد می شوند این طور نیست، اقتضا غیر از علت است در این آیة شریفه اشاره به اقتضائات است یعنی در حضرتعالی اقتضائی است که خوش اخلاق هستید، در آن آقا اقتضائی است که تند خو شده است، در این آقا اقتضاء است که سخاوت داشته باشد در او یک اقتضا است که بخیل باشد، اصلاً شما عنایت بفرمایید یک اصل مهمی در این جا است، بعثت انبیا و نصب امام از جانب پروردگار به خاطر غلبه بر اقتضائات بوده است.
یک بحثی شده در بین اخلاقیون یک عده آمده اند گفته اند که اصلا اخلاق قابل تغییر و تغیر است یا نه؟ خوش اخلاق می تواند بد اخلاق بشود، بد اخلاق می تواند خوش اخلاق بشود. سه تا قول این جا آمده است، یک عده گفته اند که همه اخلاق قابل تغیر و تغییر است و یک عده گفته اند قسمتی از اخلاق قابل تغییر و تغیر است و یک عده گفته اند هیچ خلقی قابل تغییر و تغیر نیست و این سه طائفه هر کدام دلایلی انتخاب کرده اند که دلایل وقتی بررسی می شود می بینیم که عرض می شود که با اینکه یکی از اینها بر حق است ولی باز دلیل ضعیف آورده اند، دوتای دیگر هم دلیلشان کاملا علیل است و اما طائفه ای که می گویند تمام اخلاق قابل تغییر و تغیر است دلیل آنها این است، می گویند که اگر این طور نبود بعثت انبیا هدر بود، عبث می شد. شما چه می فرمایید، این دلیل خدشه بردار است چون دشمن او می تواند ایراد بگیرد، آنکه می گوید بعضی از اخلاق قابل تغییر و تغیر است می تواند از این ایراد بگیرد چه طور می گوییم در دنیا صد نوع بیماری باشد بگوییم که هشتاد نوع از اینها قابل علاج است، بیست نوع قابل علاج نیست اگر چنان چه بیست نوع قابل علاج نیست شما می توانید به خاطر قابل علاج نبودن بیست نوع بیماری، بگویید درس پزشکی خواندن عبث است! نه عبث نیست هشتاد نوع بیماری قابل معالجه است، این آدم دلیلش خدشه بردار است می گوید همه اخلاق قابل تغییر و تغیر است توجه کردید اگر جز این بود بعثت انبیا هدر می شد، آن آقا که می گوید بعضی از اخلاق قابل تغییر و تغیر است می تواند به این خدشه وارد کند بگوید آقا اگر انبیا به خاطر قسمتی از اخلاق هم مبعوث شده باشند باز هم درست است حالا این یک قول است. قول بعدی می گوید که بعضی از اخلاق قابل تغییر و تغیر است این حرف هم خدشه بردار است و هم دلیلش. دلیلش چی است؟ دلیل آن این است که قدما مسائل مربوط به حافظه را جز اخلاق شمرده در صورتی که این اشتباه است. مرحوم ملا مهدی نراقی می فرماید: که در بحث اخلاق آن قسمت باید مطرح بشود که مورد تعلق تکلیف است و الا یک نفر حافظه اش خیلی زیاد است بله ممکن است این حافظه عوض نشود. یک کسی است حافظه اش خیلی کند است این بوعلی سینا نمی شود ممکن است قدری چیزهایی بخورد تمرکز پیدا کند اما دیگر نمی آید حافظه بوعلی سینا را پیدا کند توجه فرمودید. پس اینها که این حرف را زده اند حرفشان خدشه بردار است این را داشته باشید. قول سوم آمده اند گفته اند که هیچ خلقی قابل تغییر و تغیر نیست. آقا اینها آدم های عجیبی هستند، این حرف را زده اند، قرآن و پیغمبر و انبیا را گذاشته اند کنار و یک حدیث جعلی پیدا کرده اند چسبیده اند به آن و تازه آن را هم خوب بلد نبودند . دلیل آنها این است می گویند پیغمبر اکرم فرمودند: اگر شنیدید که یک کوهی از جای خود تکان خورده گفته اند کوه راه رفته این را قبول کنید خوب دقت کنید، ناشیانه ساخته اما شنیدید یک مردی از اخلاق خود فاصله گرفته است قبول نکنید زیرا آن بالاخره آن به سوی اخلاق خودش بر خواهد گشت. این حرف یعنی چی؟ آدم اگر از یک جایی نرود و حرکت نکند برگشتن معنی ندارد. پس معلوم می شود که این آدم بالاخره از اخلاق خودش می تواند فاصله بگیرد، منتها اگر مراقبت نشود ممکن است برگردد رفیق نا اهل پیدا کند پس قول اول درست است همه اخلاق قابل تغییر و تغیر است. حرف آنها صحیح است، دلیل آنها این است که خدا می فرماید:« قد افلح من زکّاها»[4]؛ آمیرزا جواد آقای تبریزی می فرماید که: خداوند یازده تا سوگند یاد کرده خدا در هیچ جای قرآن برای هیچ مطلبی یازده سوگند ندارد الا در مورد این جا ، اگر تزکیه نفس نمی شد و به عبارت اخری غلبه بر اقتضائات ممکن نمی شد خدا نمی گفت:« قد افلح من زکّاها»[5]؛ پیامبر می فرماید:« حسن اخلاقکم»[6]؛ اخلاق خود را زیبا کنید. خوب اگر اینها نشدنی بود که پیغمبر نمی فرمود از این طرف و از طرفی هم ابن ابی الحدید کلمات زیبایی دارد در ذیل کلمات حضرت می گوید ما دیدیم اسلام آمد یک افراد بی بند و بار، افرادی که هیچ اصولی را قبول نداشتند، فرهنگ نداشتند، از اینها آدمهای ممتاز و نازنین ساخته شد. پس از نظر علمی و از نظر شواهد واقع شده می بینیم غلبه بر اقتضائات می شود؛ مگر آن راهزن نبود که آیه قرآن را شنید از عباد و زهاد شد «ألَم یأن للّذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله»[7]؛ آنقدر در طول تاریخ ، آدم های فاسد و آلوده ای بودند پاک شده اند و شده اند از اولیا، حتی بله من خبر دارم آدمی را که آلوده بود فاسد بود آقا به جایی رسیده بود در نجف که روی آن حساب می کردند قضایایی داشت چه اشکالی دارد پس غلبه بر اقتضائات ممکن است و انبیا برای همین آمده اند که ما غلبه بر اقتضائات پیدا کنیم. حالا آقا طباطبایی لطیفه ای در آورده از این جا، ایشان می فرماید: «که پشت سر این سخن خدا می فرماید « فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا»[8]؛ احدی چی است؟ اسم تفضیل است ببینید آقا یک وقت می گوییم که ما می دانیم در اینجا با سواد ها کی هستند یک بار این طور می گویی و یک وقت می گوییم که ما می دانیم کی الان با سواد تر است گفتار اول و دوم چی فرقی دارد در گفتار اول فقط یک مشت با سواد بودن افراد القا می شود به اذهان ولی می گوییم ما الان می دانیم کی در این جا با سواد تر است این طور بگوییم یعنی سواد مراتب دارد، یعنی همه با سواد هستند؛ منتها ما می دانیم کدام باسواد تر هستند یعنی سواد مراتب دارد این خدا شاهد است بینی و بین ربی این اولش نیست خیلی نکته دارد ، آقای طباطبایی با آن باطن پاک اینها را استخراج کرد و می فرماید:« خدا می فرماید فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا»[9]؛ اگر می گفت «فربکم اعلی بالمهتدین»؛ چی می شد آقایان مراتب هدایت به ذهن ها القا نمی شد می گوید خدای شما می داند کدام شما بیشتر در هدایت هستید ایشان استدلال کرده که خدا می خواهد اشاره کند به مراتب غلبه بر اقتضائات می گوید: خدا بهتر می داند کدام شما بیشتر بر اقتضائات غلبه دارید. بله یک کسی است که ده درجه به اقتضائات خود غلبه دارد، یکی بیست درجه، یکی هم پنجاه درجه . آدم ها فرق می کنند می گوید:« و لکل درجات ممّا عملوا»[10]؛ اما ربطش به دعای امشب را هم عرض بکنم که تکمیل صحبت های گذشته باشد.
« اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور»
[11]؛ خدایا کمک کن من از دار غرور یعنی از این دنیا دل بکنم. اولا که چرا اسم دنیا را دار الغرور گذاشته اند، یاد شما باشد بحث علمی غیر از محاوره روزمره است در محاوره روزمره خیلی اشتباهات می شود کسی هم خورده نمی گیرد داریم حرف می زنیم مثلا اما در بحث علمی خورده می گیرند غرور به معنای گول خوردن است، فریب خوردن است، اما در محاورات روزمره می گوییم غرور یک ملت، یک تسامح در تعبیر است اگر یک ملت مغرور بشود بیچاره می شود آن جا منظوراز غرور عزت نفس است، مناعت است تسامحا در تعبیر می گویند غرور و الا غرور چیز خوبی نیست می گوید فلان کس به غرورش بر خورده بود منزل ما نیامده بود غرور یعنی چی باید بگویند به عزتش به مناعتش این طوری بگویند از اول یک کسی تخمی کاشته همه هم یاد گرفته اند. غرور یعنی فریب خوردن غرور چیز خوبی نیست اصلا توجه کردید. فلان کس آدم مغروری است یعنی گول خورده اشتباه کرده در اشتباه به سر می برد. می گویند مغرور نشوی ها یعنی اشتباه نکنی ها. چرا اسم دنیا را گذاشته اند دارالغرور، خود قرآن، امام، پیغمبر می گویند دارالغرور یعنی خانه فریب خوردن . ملاک ثابت گفته های خدا و انبیا و ائمه است برو ببین اینها خوشبختی را در چه می بینند برو پیدا کن برو ببین خوشبخت و سعادتمند از دیدگاه اینها چی است و الا معیارهای من و تو متزلزل است. «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور»[12]؛ می گوید دل بکنم ، اداره نروم ، بازار نروم این دل بستن نیست. آقا ببینید اهل عرفان تشبیه خوبی کرده اند گفته اند دنیا مثل آب دریا است، آب دریا اگر پشت کشتی باشد برای راه رفتن کشتی کمک می کند. امان از وقتی که آب بیاید توی کشتی، کشتی غرق می شود این دنیا بالاخره برای من و تو لازم است، لباس می خواهیم، خانه می خواهیم، غذا لازم است؛ اما اگر این دنیا رسوخ کند در قلبت، می آیی پایین ، نه ذکری دارد نه حالی دارد و نه نشاطی. «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور الانابه الی دار الخلود»[13]؛ آقا توجه پیدا کنیم به دار الخلود.
معیار تمایز حزن وحسرت
یک حدیث خطرناک دیدم لرزیدم بگویم یا نگویم لغویون گفته اند فرقی است بین حزن و حسرت، خوب دقت کنید گفته اند غصه دایره اش وسیع تر از حسرت است، غصه نسبت به امری اعم است از اینکه جبران می شود یا جبران نمی شود ؛ مثلا یک فرشی داشتی مادر بزرگ ما آمده بود منزل ما داشت قلیان می کشید دست آن لرزید یک آتش افتاد یک قدری از فرش سوخت، غصه خوردیم چون کار قابل جبران است آخر آن این است که خدا می رساند یک فرش دیگر می خریم یا عوض می کنی بالاخره قحطی که نیست که این غصه است اما یک نگین انگشتر اگر داشتنی یکی از اولیای خدا به تو داده بود در دنیا هم نظیر نداشت مثلا از دست امام علیه السلام رسیده بود این افتاد در یک سیل خروشانی و برد این را می گویند حسرت، کار قابل جبران نیست. پس حسرت آقایان اخص از حزن است درست است چون قابل جبران نیست. خدا اسم قیامت را گذاشته «یوم الحسره»، چون آدم آن روز می بیند پل های پشت سر خراب شده «رب ارجعونی»[14]؛ خدایا بیا برگردان من را. در سوره مریم است پیغمبر اینها را از «یوم الحسره» بترسان. یک حدیث دیدم راجع به دارالخلود، این حدیث توضیح می دهد می فرماید: خداوند روز قیامت یک مکاشفه ای برای کل اهل محشر نشان می دهند آن جا همه می شوند صاحب مکاشفه. می فرماید: خدا نمایشی برای اینها می دهد، خدا مرگ را به صورت یک گوسفند نر به وسط محشر می آورد نه که گوسفندی باشد نه، مکاشفه است. سپس خدا دستور می دهد ذبح کنند این را ذبح که کردند خدا می گوید:« یا اهل الجنه خلود فلا موت ابدا»[15]؛ مرگ هم مرد عجب مرگ هم مرد! یعنی مرگی دیگر نیست، خلود همیشگی است. اهل بهشت جاودانه است، دیگر مرگی نیست ،اینها خوشحال می شوند بعد رو می کند به اهل جهنم« اهل النار خلود فلا موت ابدا»[16]؛ عجیب است. «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابه الی دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت»[17]؛ خدایا آمادگی بده به من، تمام اینها غلبه بر اقتضائات است والا انسان دنیا و لذت را دوست دارد، اما می خواهد بگوید توفیق غلبه بر اقتضائات به من مرحمت کن که دل بکنم این جان مطلب است و «الاستعداد للموت قبل حلول الفوت»[18]؛ قبل از این که کار از کار بگذرد خودت کمک کن که حالتی پیدا کنم که اگر مرگ می آید من ناراحت نباشم.
«السلام علیک یا ابا عبد الله السلام علیک یا امیر المومنین السلام علیک یا حسن بن علی یا اهل البیت النبوه»؛ ماها برای افراد که از دست ما بروند یک شب هفتی چیزی می گیریم، بیایید باز هم به چشم دل به منزل ایشان نگاه کنیم؛ هنوز گریه ها ادامه دارد، هنوز ناله ها ادامه دارد ، چقدر به مردم یاد می داد که مسائل توجه به آخرت را چقدر یاد آوری می کرد، چقدر خطبه می خواند فریاد می کشید «؟؟؟تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم برحیل فان امامکم عقبت کئودا و منازل المخوفه لابد من الورود علیها و الوقوف عندها»[19]؛ اما آقایان شیعیان دیگر این صداها قطع شده بود، صدای خطبه های انسان ساز دیگر قطع شده بود عرض می کنم یا امیرالمومنین جان ما به قربانت ، تو رفتی و این بچه ها به جای خالی تو نگاه می کردند و اشک می ریختند، به منبر محراب تو نگاه می کردند اشک می ریختند. آقایان می دانید من شنیده ام از آدم های ظریف و حکیم گفته اند که وقتی عزیز از دست می رود یک چند تا عاقل باید پیدا بشوند لوازم شخصی او را مخفی کنند عکس است، جا نماز است، یک چیزهایی که شخصا متعلق به او بوده این بازمانده ها وقتی می بینند ناراحت می شوند بابا هر عاقلی از این کار ها می کند. می گویند آقا من نمی دانم کسی آمد در منزل این کار را بکند یا نه؟ اما در مورد صدیقه طاهره روحی له الفداه یک حرفی زدم از امام زمان معذرت می خواهم گفتم شاید اگر تاریخ را بگردیم پیدا کنیم شاید یک عاقلی پیدا شد جا نماز خانم را جمع کند اما خجالت می کشم بگویم آن در نیم سوخته چی؟ آیا آن هم قابل اخفا بود؟ «صلوات الله علیکم یا اهل البیت النبوه و موضع الرساله و مختلف الملائکه» .
حجه الاسلام فاطمی نیا
[1]. اسراء ، آیه 84
[2]. إقبال الأعمال (ط - القديمة) / ج 1 / دعاء آخر ..... ص : 228
[3]. اسراء ، آیه 84
[4]. شمس ، آیه 9
[5]. همان
[6]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد / ج 12 / ص : 110
[7]. حدید ، آیه 16
[8]. اسراء ، آیه 84
[9]. همان
[10]. انعام ، آیه 132
[11]. إقبال الأعمال (ط - القديمة) / ج 1 / دعاء آخر ..... ص : 228
[12]. همان
[13]. همان
[14]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) / ج 11 / ص : 213
[15]. البرهان في تفسير القرآن / ج 3 / [سورة مريم(19): آية 39] ..... ص : 713
[16]. همان
[17]. إقبال الأعمال (ط - القديمة) / ج 1 / دعاء آخر ..... ص : 228
[18]. همان
[19]. نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص : 321