و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب.[1]
برای حفظ سلامتی جامعه دو رکن در آیه تعاون مطرح می شود: رکن اوّل، دیگران را در اعمال خیرشان و در ترک اعمال شرّ مساعدت کردن (تعاونوا علی البرّ و التقوی) و رکن دوم، مسئلة عدم اعانه و کمک نکردن دیگران در اعمالی که ناروا است و اثم محسوب می شود که از نظر شرعی به این اعمال می گوییم «محرّمات»؛ چه عمل ناروایی باشد که تجاوز به غیر نباشد و چه تجاوز به غیر هم باشد که آیه شریفه هر دو را مطرح می کند؛ هم اثم و هم عدوان (و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان). یکی از اصول لایتغیّر در اسلام همین اصل تعاون است که از این دو رکن تشکیل شده است.
در باب حرمت اعانه به اثم، به چندین دلیل استدلال کرده اند؛ اوّل عقل مستقل که همان عقل فردی است؛ دوم بناء عقلا یا به تعبیر دیگر عقل جمعی؛ سوم کتاب الله و این آیه شریفه؛ چهارم روایاتی که در باب نهی از منکر وارد شده است که به طور فشرده و فهرست وار دلیلی را نسبت به عدم جواز اعانه به اثم مبتنی بر ادلّه نهی از منکر مطرح کرده اند؛ به این صورت که این تناقض و تهافت دارد که شارع مقدس از یک طرف این همه نسبت به نهی از منکر تأکید کند و حتی بگوید رضای به منکر هم جزء منکرات است و از طرف دیگر بگوید اگر شخص دیگری می خواست منکری انجام دهد بر تو جایز است که مقدماتش را برای او فراهم کنی.
آقایان فقها در باب مسئله نهی از منکر، هم به دلیل عقل تمسک می کنند و هم به دلیل نقل؛ دلیل عقلی همان عقل مستقل است که من از آن به عقل فردی تعبیر می کنم. در اینجا می گویند اگر من مولویّت خدا را پذیرفتم و عبودیّت خود نسبت به او را هم پذیرفتم و بدانم که فعلی و وجود شیئی در خارج مبغوض مولاست و خدا نمی خواهد که چنین فعلی در خارج تحقق پیدا کند، اینجا عقلِ مستقل حکم می کند که این عمل، قبیح و منکر است و حتی اگر مولا نهی هم نکرد، تو باید کاری کنی که این مبغوض در خارج تحقق پیدا نکند. یعنی فقط همین قدر که بدانم این عمل مبغوض مولاست، کافی است و لازم نیست که نهی هم کرده باشد. چه رسد به آنجا که مولا نهی هم کرده باشد که دیگر مسئله خیلی روشن است.
حالا یک مثال از موالی عادی بزنم، نه خدا و بنده؛ گاهی چه بسا مولا مطلع هم نباشد مبغوضش می خواهد در خارج تحقّق پیدا کند، اما با این حال جلوگیری از تحقق آن واجب است. مثلاً بچه اش را دارند می کُشند و او هم اصلاً خبر ندارد؛ اما من دارم این صحنه را می بینم. حالا آیا من می توانم بگویم مولا که به من نگفته است که جلوی قاتل را بگیر؛ پس بگذار بچه اش را بکشند؟! آیا هیچ عقل مستقلی این حرف را می زند؟! یا مثلاً بچه اش دارد در دریا غرق می شود و پدر هم نیست؛ من هم دارم تماشا می کنم. آیا می توانم بگویم پدرش که به من نگفته است که او را بگیرم و نجات دهم؛ پس بگذار غرق شود؟! در این موارد اگر هیچ امر و نهی ای هم در کار نباشد، عقل چه می گوید؟ عقل در اینجا حکم به قبح می کند و شرع هم حکم عقل را تأیید می کند.
لذا اسلام احکام عقلی مستقل را قبول دارد. این قاعده «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع»[2] برای همین جا است؛ البته ما مصوّبات عقلا را در اینجا قبول نداریم؛ چون خالص نیست و مخلوط به هواهای نفسانی است و لذا شارع برخلاف احکام عقلِ فردی که همه اش را می پذیرد، مصوّبات عقلا را نمی پذیرد. بنابراین، در اینجا عقل حکم می کند بر بنده واجب است که از تحقّق مبغوض مولا جلوگیری کند؛ امّا حالا نحوه جلوگیری کردن هرجور که می خواهد باشد؛ گاهی با نهی کردن دیگران است که این از مصادیق نهی از منکر است و گاهی جور دیگری است که فعلاً به آن کاری نداریم. چون بحث ما دربارة دلیل عقلی است.
مطلب بعدی این است که مبغوض مولا لازم نیست حتماً از یک فاعل مکلّف سر بزند تا جلوگیری از آن واجب شود، بلکه اگر از یک فاعل غیر مختار هم صادر شود، جلوگیری از آن واجب است. مثلاً فرض کنید در خانه نشسته ام و یک پرنده یا حیوانی هم هست و یک کاسه چینی هم آنجا هست و من می بینم که این حیوان دارد می آید و الآن می زند به کاسه چینی و آن را می شکند. پدر هم به من نگفته است که جلوی این حیوان را بگیر؛ حالا آیا من می توانم بگویم چون پدرم به من چیزی نگفته است، پس بگذار بزند و بشکند؟ اینجا اگر من جلویش را نگیرم، این مبغوض حاصل می شود؛ امّا از یک غیر مکلّف؛ چون این حیوان که مکلّف نیست؛ یا مثلاً بچه نابالغی یک چیزی را برداشته و می خواهد بشکند و من هم نشسته ام و نگاهش می کنم! اینجا عقل فرقی نمی گذارد بین فاعل مکلّف و غیر آن؛ عقل می گوید آن چیزی که مبغوض مولاست نباید حاصل شود و باید جلوی آن را بگیری؛ حالا چه آن مبغوض از یک فال مختار مکلّفی صادر شود و چه از یک بچه نابالغ یا یک حیوان چهارپا یا حتی باد و طوفان.
این را عقلت می گوید و فقهای ما هم می گویند نهی از منکر واجب است و بیش از این هم نمی گویند. لذا می گویند پشتوانه وجوب نهی از منکر دلیل عقلی است؛ آن هم عقل مستقل فردی. یعنی عقل می گوید همین که بدانی چیزی که مبغوض مولاست می خواهد حاصل شود، بر تو واجب است که از آن جلوگیری کنی. این تقریباً بحثی فشرده و سطح پایینی بود از دلیل عقلی که فقهای ما راجع به وجوب نهی از منکر بیان می کنند.
آقایان فقها یک مطلب دیگری دارند و آن این است که عقل راجع به منکر فرقی بین دفع و رفع نمی گذارد؛ بلکه عقل ما اصلاً رفع را قبول ندارد. یعنی هیچ عقلی این را قبول ندارد. آنچه عقل قبول دارد پیشگیری و جلوگیری و منع از تحقّق منکر است؛ اما برطرف کردن منکری که واقع شده است را اصلاً عقل می گوید محال است. این یک بحث فلسفی است که من نمی توانم اینجا به طور مفصّل مطرح کنم، امّا مختصرش این است: آن چیزی که واقع شده است دیگر از «ما هو علیه» تغییر نمی کند. یعنی منطقِ عقل این طور حکم می کند.
حالا مثالی می زنم که از یک جهت مُقرّب است؛ برای مسئلة آدم کُشی یک «دفع» تصویر می کنیم که ممکن است؛ یعنی همان جلوی آدم کُشی را گرفتن. مثلاً تا می بینم کسی می خواهد دیگری را بکُشد، جلوی او را می گیرم و نمی گذارم آن فعل منکر واقع شود. نه اینکه منکر واقع شود و بعد بخواهم آن را برطرف کنم.[3] امّا اگر آن آدم را کُشت، دیگر می توانی این منکر را برطرف کنی؟! می توانی زنده اش کنی؟! علی فرض که حضرت عیسی(علیه السلام) هم باشی و زنده اش هم کردی، بازهم «آدم کُشی» که مبغوض مولا بود واقع شده است؛ لذا عقل می گوید «رفع منکر» محال است و نهی از منکر در منطقه عقل، با «منع از منکر» و جلوگیری از تحقّق آن امکان پذیر است نه با «رفع منکر».
تا اینجا دلیل عقلی وجوب نهی از منکر را به طور مختصر مطرح کردیم و حالا می آییم سراغ منطقة شرع. می گویند ما برای نهی از منکر دلیل شرعی هم داریم. در باب نهی از منکر ده ها آیه و ده ها روایت داریم. بسیار خوب! حالا این ادلّه چه می خواهند بگویند؟ دفع منکر را می گویند یا رفع منکر را؟ جواب این است که ادلّه شرعی ما هم همین حرف عقل را می زنند. آن ها هم می گویند باید جلوگیری کنی که منکر در خارج واقع نشود؛ یعنی مُراد از آیات و روایات باب نهی از منکر هم «دفع منکر» است نه «رفع منکر».
مثالی دیگر و آن اینکه اگر ادلّه ما بخواهند بگویند معصیتی که انجام شده است را از بین بِبَر (یعنی رفع منکر)، بنابراین، من باید صبر کنم تا طرف مقابل اوّل یک جرعه از مشروبی که در دست گرفته است را بخورد که بعد بتوانم به او بگویم «نخور»؛ یعنی تا موقعی که در دستش هست ولی هنوز نخورده من حق ندارم او را منع کنم. چون فرق بین دفع و رفع همین است دیگر؛ دفع یعنی پیشگیری و جلوگیری از انجام آن عمل؛ ولی رفع یعنی بعد از آنکه انجام شد آن را از بین بِبَر. امّا نه عقلا و نه عقل و نه شارع هیچ کدام چنین حرفی نمی زنند.
حالا به مثال دیگری دقت کنید؛ یک وقت طرف می خواهد میخانه بسازد و من جلویش را می گیرم؛ خوب، این منع از منکر است. امّا حالا که میخانه را ساخته است و من می روم آن را خراب می کنم، آیا این رفع منکر است؟ جواب این است که خیر! این هم باز «منع از منکر» است. اما منع از منکر یک وقت «منع از تحقّق منکر» است و یک وقت هم «منع از استمرار منکر» است. یک وقت هنوز معصیت نکرده و تو می گویی جلویش را بگیر که معصیت نکند، امّا یک وقت معصیت کرده است و تو می گویی جلویش را بگیر؛ این «جلویش را بگیر» یعنی چه؟ آیا به معنی این است که کاری که کرده را برگردان؟ اینکه دیگر ممکن نیست! پس این «جلویش را بگیر» نسبت به استمرار منکر است؛ یعنی نگذار که دوباره مرتکب معصیت شود. پس این هم منع از منکر است، امّا منع از استمرار و استدامه منکر.
بنابراین، ما اصلاً نهی از منکر به عنوان رفع منکر نداریم؛ نه در منطقه عقل و نه در منطقه شرع؛ آنچه داریم همه اش پیشگیری است. البته یک وقت پیشگیری از وجود ابتدایی منکر است و یک وقت پیشگیری از وجود استمراری منکر است. پیشگیری هم به معنی دفع است؛ لذا نهی از منکر در آنجایی که معصیت واقع شده است، بازهم دفع منکر است. یعنی پیشگیری از استمرار معصیت است.
باتوجه به این مقدمات که عقل آن طور می گفت و شرع هم این طور می گوید، بحث در این است که آیا هیچ عقلی و هیچ شرعی ممکن است که از یک طرف بگوید جلویش را بگیر معصیت نکند، اما از طرف دیگر بگوید جایز است که مقدمات معصیت را برایش تهیه کنی؟ یعنی آیا ممکن است از آن طرف بگوید که از تحقّق منکر پیشگیری کنید و مانع استمرار آن شوید، ولی از این طرف بگوید که اگر می خواهی اسباب آن کار را تهیه کنی و مقدمات و ابزار این عمل منکر را فراهم کنی مانعی ندارد؟ آیا هیچ عاقلی چنین احکام متناقضی صادر می کند تا بتوانی بگویی که اعانه به اثم جایز است؟!
یعنی این عملی که عقل می گوید انجامش قبیح است و شرع هم می گوید حرام است و از آن طرف عقل می گوید واجب است که جلوی آن را بگیری و شرع هم می گوید جلویش را بگیر و نگذار که انجام شود و از طرف دیگر، هم عقل و هم شرع می گویند نهی از منکر با منع از منکر و دفع از منکر است و رفع منکر نیست، آیا آن وقت عقل می تواند بگوید مقدماتش را تهیه کن و در اختیارش بگذار و شرع هم بگوید اشکالی ندارد و جایز است؟! این مطالبی که گفتم خلاصه بحث امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) بود؛ نور به قبرش ببارد! ایشان می فرماید کدام عقل و کدام شرع است که اعانه به اثم را تجویز کرده باشد؟
حالا برویم سراغ آیات و روایات؛ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة».[4] این آیه یک خطاب عام به تمام مؤمنین است. می گوید هم خودت را و هم بستگانت را باید از آتش جهنم حفظ کنی. آتش جهنم برای کیست؟ برای کسی است که مرنکب حرام شود؛ کسی که مرتکب حرام نشود را که به جهنم نمی برند. امّا این آیه می گوید نه تنها مراقب خودت باش که به جهنم نروی، بلکه غیر از خودت حفاظت از دیگری هم وظیفه تو است و نباید بگذاری دیگری هم در آتش برود. خوب، من چگونه جلوی او را بگیرم که در آتش نرود؟ اینجاست که مسئله نهی از منکر مطرح می شود.
دو تا روایت هم بخوانم؛ یک روایت از ابوبصیر است که از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود؛ می گوید «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ قُلْتُ هَذِهِ نَفْسِي أَقِيهَا»این خودم هستم و نفسم را حفظ می کنم و حرام نمی کنم؛ «فَكَيْفَ أَقِي أَهْلِي؟» یعنی خودم را حفظ می کنم، امّا خانواده ام را چگونه حفظ کنم؟ چون این آیه اوّلین محیط زندگی انسان از محیط های چهارگانه ای که قبلاً گفته ام را مطرح کرده است؛ یعنی محیط خانوادگی. «قَالَ تَأْمُرُهُمْ بِمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ تَنْهَاهُمْ عَمَّا نَهَاهُمُ اللَّهُ عَنْهُ»، حضرت فرمود آن چیزهایی را که خدا گفته است انجام دهند، به آن ها امر کن که انجام دهند و وقتی دیدی که می خواهند کار زشتی کنند آن ها را نهی کن تا انجام ندهند. «فَإِنْ أَطَاعُوكَ كُنْتَ وَقَيْتَهُمْ»، اگر آن ها حرف تو را گوش کردند، تو آن ها را از رفتن در آتش جهنم حفظ کرده ای؛ «وَ إِنْ عَصَوْكَ فَكُنْتَ قَدْ قَضَيْتَ مَا عَلَيْكَ»، و اگر حرف تو را گوش نکردند تو آنچه که بر تو واجب بوده است را انجام داده ای. یعنی تو به همان چیزی که عقلت و شرعت به تو گفته اند عمل کرده ای.[5]
روایت دیگر هم از امام صادق(علیه السلام) است که البته از بعضی جهات گویاتر هم هست؛ قال الصادق(علیه السلام) : «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً جَلَسَ رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَبْكِي»،[6] هنگامی که این آیه نازل شد یکی از مسلمانان وقتی آیه را شنید، نشست و شروع کرد به گریه کردن؛ «وَ قَالَ أَنَا قَدْ عَجَزْتُ عَنْ نَفْسِي كُلِّفْتُ أَهْلِي»، من از نفس خودم عاجزم و در مراقبت از آن در مانده ام، آن وقت این آیه من را نسبت به اهلم هم مکلّف کرده و بار دیگران را هم بر دوش من گذاشته است! «فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه آله و سلّم): حَسْبُكَ أَنْ تَأْمُرَهُمْ بِمَا تَأْمُرُ بِهِ نَفْسَكَ وَ تَنْهَاهُمْ عَمَّا تَنْهَى عَنْهُ نَفْسَكَ». پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او فرمود کافی است که تو آن ها را امر کنی به همان چیزی که خودت را به آن امر می کنی و نهی کنی آن ها را از همان چیزی که خودت را از آن نهی می کنی. یعنی همان طور که به خودت امر و نهی می کنی به آن ها هم امر و نهی کن.
بنابراین، هر کسی مسؤولیت منع از منکر دیگران هم بر عهده اش هست؛ من نسبت به تو و تو نسبت به من، همگی مسئولیت داریم. آن وقت می گویند اینکه ما نسبت به جلوگیری دیگران از منکر مسئولیت داشته باشیم، منافات دارد با اینکه بگویی جایز است که مقدمات منکر را برای دیگران فراهم کنید. به قول معروف «کوسه و ریش پهن» که با هم جمع نمی شوند! بلکه در باب از منکر ادلّه ما از این هم بالاتر رفته اند و می گویند حتی در جایی که نمی توانی منع کنی باید «منع درونی» داشته باشی. یعنی باید منکر را قبیح بدانی و نباید از منکر خوشت بیاید. این همان چیزی است که عقل می گوید. یعنی همین «خوش آمدنت»، هم عقلاً قبیح است و هم شرعاً محکوم است.[7]
روایت از امام علی(علیه السلام) است؛ حضرت فرمودند: «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبِيحاً كَانَ شَرِيكاً فِيهِ»،[8] کسی که عمل قبیحی را نیکو شمارد در آن عمل قبیح شریک است؛ یعنی با اینکه خودش هم مرتکب نشده است، امّا در کار زشت او شریک است. مثلاً کسی کار زشتی انجام داده است، چه گفتاری و چه کرداری، آن وقت شما بگویی «خوب کرد»؛ آیا خیال می کنی این که گفتی «خوب کرد» باد هوا است؟! خیر! تو هم در عمل زشت او شریک شدی. «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبِيحاً كَانَ شَرِيكاً فِيهِ»، استحسان منکر غیر از مسئله اعانه است؛ این روایت بحث استحسان قبیح را مطرح کرده است و می گوید نه فقط اعانه منکر، بلکه استحسان منکر هم قبیح و حرام است.
«تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ وَ التَقْوَی وَ لاتَعَاوَنُوا عَلَی الإِثْمِ وَ العُدوَان»
[9]؛ آیه شریفه تعاون می گوید تو باید کمک و اعانه ات به خیر باشد و منع و جلوگیری ات از شرّ باشد. اگر تو می خواهی جامعه را اصلاح کنی و سالم کنی، بدان که محور اصلاح در روابط اجتماعی همین است. راهش این است که وسائل اعمال خیر را در اختیار دیگران قرار دهی و به کسی که می خواهد کار مثبت و خیر انجام دهد کمک کنی که این اعانه به برّ است؛ و به کسی که می خواهد شرّی را ترک کند هم کمک کنی و وسایلش را برای او فراهم کنی؛ این هم اعانه به تقوی است. از آن طرف هم اگر کسی می خواهد شرّی مرتکب شود، چه آنجا که بازگشت کیفری آن شرّ به خودش باشد (اثم) و چه جایی که زیان آن شرّ به دیگری هم می رسد (عدوان) به او کمک نکن. این دو اصل را رعایت کن، جامعه اصلاح می شود. حفظ سلامتی جامعه از این راه است. عقل ما هم همین را می گوید؛ شرع ما هم همین را می گوید؛ امّا اگر (نعوذ بالله ) چوب لای چرخ کسی بگذاری که می خواهد کار خیر انجام دهد و به کسی که می خواهد شرّ را ترک کند کمک نکنی و بستر فراهم کنی برای کسی که می خواهد شرّ انجام دهد، از این راه نمی توانی جامعه را اصلاح کنی. پس این آیه دو چیز را می گوید؛ از یک طرف اعانه به برّ و تقوی و از طرف دیگر حرمت اعانه به اثم و عدوان. این یک اصل اساسی لایتغیّر اسلامی است إلی یوم القیامه.
هدف امام حسین(علیه السلام) «دفع منکر» بود
امام حسین(علیه السلام) هم کارش بر همین محور بود و هم به دنبال «دفع منکر» بود. اینکه گاهی گفته می شود که امام حسین(علیه السلام) برای «رفع ظلم» قیام کرد، تعبیر صحیحی نیست. امام حسین(علیه السلام) نمی خواستند آن ظلمی که واقع شده بود یا آن کارهای زشتی که انجام شده بود را رفع کنند؛ بلکه حرکت حضرت برای دفع استمرار آن ظلم بود تا ادامه پیدا نکند. حرکت دوم حضرت که حرکت از مکه به سمت کوفه بود، حرکت نهیی بود؛ نهی از منکر ایشان جنبه دفعی داشت نه رفعی؛ حضرت می خواست آن وضع کثیفی که بنی امیّه ایجاد کرده بودند استمرار پیدا نکند. امام حسین(علیه السلام) به دنبال این هدف بود و پای آن هم ایستاد. اگر قیام امام حسین(علیه السلام) نبود، امروز از اسلام خبری نبود. دفع منکر امام حسین(علیه السلام) در تاریخ انبیا و اولیا بی نظیر است و در هیچ تاریخی از تاریخ انبیا و اولیا، شما نظیر آن را نخواهید دید.
شب عاشورا شب مصیبت است؛ باید بگوییم «هذا عزاک یا حسین، روحی فداک یا حسین». چه صحنه ای بود، خدا می داند! واقعة کربلا به افسانه اشبه است؛ اما چه افسانه ای!
افسانه ای که کس نتواند شنیدنش یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش
می نویسند بعد از ظهر عاشورا بود که امام حسین(علیه السلام) خودش شخصاً وارد میدان شد. به این بی بی ها و بچّه ها سفارش کرده بود که از خیمه ها بیرون نیایند. امام حسین(علیه السلام) هر حمله ای که می کرد، می آمد و روی یک بلندی می ایستاد و با صدای بلند ذکر خدا می گفت: «لا حول و لا قوة إلّا بالله». وقتی صدایش به خیمه ها می رسید دل این ها آرام می شد که امام حسین(علیه السلام) زنده است.
حضرت حمله ای کرد؛ خسته شد؛ «فَوَقَفَ ساعَةً لِیَسْتَریح»، لحظه ای ایستاد که استراحت کند. می نویسند «إذْ أَتَاهُ حَجَراً فَوَقَعَ فِی جَبْهَتِه»، سنگی آمد و به پیشانی امام حسین(علیه السلام) اصابت کرد. خون جاری شد. می نویسند «فَأخَذَ قَمیصَهُ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ وَجْهِه»، دست برد و دامان پیراهن عربی را بالا آورد که خون را از صورت و جلوی چشمش پاک کند، «إذْ أتَاهُ سَهْمٌ مَسمُومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَب» تیر سه شعبه ای آمد، «فَوَقَعَ فِی صَدْرِهِ أو فِی قَلْبِه»، از مرکب به زمین آمد. «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه...»؛ امّا وقتی به زمین هم آمد، تا موقعی که رمق در بدن داشت تلاش کرد.
من گفته ام که گاهی حیوانات بر انسان شرافت دارند. ابن شهرآشوب این مطلب را می نویسد که دل آدم واقعاً تکان می خورد؛ می نویسد این ذوالجناح آمد و «تَمَرَّغَ فِی دَمِ الحُسَین»؛ یعنی خودش را به خون های امام حسین(علیه السلام) آلوده کرد؛ «و قَصَدَ نَحوَ الخَیمة» راه خیمه ها را در پیش گرفت، «و له صهیل عال» یعنی بلندبلند شیهه می کشید، «وَ یَضْرِبُ بِیَدَیْهِ الأَرْض» این سُم هایش را دائم به زمین می زد و سر و صدا می کرد. نزدیک خیمه ها که رسید بی بی ها صدای مرکب را شنیدند؛ امّا دیگر صدای امام حسین(علیه السلام) نمی آید. اینجا بود که از خیمه ها بیرون ریختند. نگاه کردند دیدند که این مرکب آمده است، امّا زین واژگون، مرکب غرق در خون...
تمام این بی بی ها و بچّه ها از خیام بیرون آمدند و اطراف این مرکب را گرفتند. در تاریخ دیده ام تنها کسی که بیرون نیامد فقط امام زین العابدین(علیه السلام) است. هرکدام از این اهل حرم چیزی می گوید و کاری می کند؛ اما در این میان سکینه دختر امام حسین(علیه السلام) است که جلو می آید و رو می کند به مرکب پدر و می گوید «یا جَواد، هَلْ سُقِیَ أبِی أمْ قَتَلُوهُ عَطْشَانا؟» ای اسب، به من بگو تا بدانم که آیا به پدرم آب دادند یا او را با لب تشنه شهید کردند؟
آیت الله مجتبی تهرانی
[1] . سوره مائده، آیه 2
[2] . یعنی هر جایی که عقلِ مستقل بگوید «قبیح» است، شارع بلافاصله می گوید «حرام» است.
[3]. «رفع» به معنای برطرف کردن امری است که واقع شده است.
[4]. سورۀ تحریم، آیۀ 6
[5] . بحار الانوار، ج 97، ص 74
[6]. بحار الانوار، ج 97، ص 92
[7]. چون «حسن و قبح» کار عقل است و «جواز و حرمت» کار شرع است.
[8]. بحار الانوار، ج 75، ص 82
[9] . سوره مائده:2