صلوات , تسبیحات زهراء علیهالسلام , توکل , عاقبت بخیری , زبیر , ولایت , انواع ایمان , مرحوم بید آبادی
-
ای خـدای پـاک بـی انـباز و یار
دست گیر و جرم ما را وا گذار
-
ای دعـا از تو اجـابـت هـم زتو
ای مـنی از تو مهـابت هم زتو
-
باز خـرمـا را از این نـفس پلید
کاردش تـا اسـتخوان ما رسید
-
صدهزاران دام ودانست ای خدا
ما چومرغان حریص و بینوا
-
بـی عـنایـات حـق خاصـان حق
گرملک باشدسیاه استش ورق
-
این هـمه گفتیم لیکن در بسیج
بی عـنایات خدا هیچیم هیچ
ذکر صلوات را از ظهر پنجشنبه تا عصر جمعه جدی بگیرید. امام صادق علیه السلام می فرماید: کسی که در شب و روز جمعه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد خدای متعال هزار گناهش را پاک می کند و هزار درجه به او می دهد. کسی که مدوامت بر صلوات و تسبیحات حضرت زهراء داشته باشد خدا عاقبت بخیرش می کند.
در روایت داریم حضرت زهراء محضر پیامبر خدا آمدند و می خواستند درخواست کنند پیامبر کنیزی بفرستد برای این که کارهای خانه را انجام بدهد. پیامبر صلی الله ... فرمودند فاطمه جان می خواهی چیزی به تو یاد بدهم که بهتر از کنیزی باشد که می خواهی درخواست کنی. حضرت امیر اشاره کردند بگو بله، می خواهم. حضرت زهراء هم گفت بله، می خواهم. پیامبر هم این تسبیحات را به حضرت زهراء یاد داد. هر کس این تسبیحات را بگوید خدا هزار حسنه در نامه عملش می نویسد و کارهایش را کفایت می کند. تسبیحات حضرت زهراء سفارش شده بعد از نمازها و در موقع صبح و خوابیدن و موقعی که می خواهید سر کار بروید بگویید. امام صادق علیه السلام می فرماید: تسبیحات حضرت زهراء در نزد من از هزار رکعت نماز محبوب تر است. و ما به بچه هایمان هم یاد می دهیم که بعد از نمازهایشان تسبیحات حضرت زهراء را بگویند. در روایت داریم اگر کسی می خواهد عاقبت بخیر بشود زیاد مدامت بر تسبیحات حضرت زهراء کند. عاقبت بخیری خیلی مهم است. خیلی از افرادی که خوب بودند در پایان کارشان خراب کردند و عاقبت به شر شدند.
میزا احمد مرشد چلویی مرد وارسته ای بود. ایشان به امام حسین توسل پیدا کرد که به من، طبع شعر حافظ را بدهید. در عالم مکاشفه امام حسین را زیارت می کند آقا می فرماید: این عطاء مخصوص حافظ است به کس دیگری نمی دهیم. یعنی این طور غزل گفتن مخصوص حافظ است.
-
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
اگر از همه ذرات وجودت تقوا و علم و هنر ببارد باز هم باید به خدا توکل بکنی. حتی انبیاء و امامان و اولیاء اگر سر سوزنی بر خودشان تکیه بکنند در جا زمین می خورند. در جنگ حنین بعد از فتح مکه، قبیله حوازن و عده ای خواستند به مسلمانان حمله کنند. پیامبر با مسلمانان به جنگ آن ها رفتند مسلمان ها در جنگ مغلوبه شدند و فرار کردند. بعد از فتح مکه و همه رشادت ها و خون جگر خوردن ها خدا می خواست نشان بدهد که اگر من کمک نکنم همه چیز برمی گردد. اگر لطف خدا برگردد همه چیز سرازیر می شود. ائمه گریه می کردند که«رب لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً»[1]. خدایا یک چشم به هم زدنی ما را به خودمان وا مگذار. روایت داریم ام سلمه می گوید: یک شب دیدم پیامبر در رخت خوابش نیست. بلند شدم گشتم دیدم یک گوشه ای نشسته و دارد گریه می کند و می گوید: خدیا چیز های خوبی که به من دادی از من نگیر.
خیلی ها هستند که ایمانشان موقت است. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[2]. گفتنشان، زیارت عاشورائشان عاریه ای است. سید علی محمد باب زیارت عاشوراء و دعا و ذکر می خواند همه می گفتند اول متدین حوزه است. اما مسلک بهائیت را ایجاد کرد. از خدا عاقبت بخیری بخواهیم. هر حیله ای که داریم بزنیم که خدا عاقبتمان را به خیر بکند.
مثل زبیر کمتر داریم که به مقام«مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»[3]. برسد. اگر چنین مطلبی در نهج البلاغه نبود ما جرات نداشتیم بگوییم. امیرالمومنین می فرماید:«مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ»[4]. لایزال یعنی زبیر دائم از ما اهل بیت بود. تا وقتی که پسرش عبدالله بزرگ شد و پدر را به گمراهی کشاند. یعنی به هر مقامی که رسیدی باز تکیه ات به خدا باشد سلمان ها هم باید پشتشان بلرزد. زبیر پسر عموی امیرالمومنین بود. کسی بود که در رکاب پیامبر آن قدر شمشیر زد و مبارزه کرد که وقتی زبیر را کشتند و شمشیرش را خدمت حضرت امیر آوردند حضرت متاثر شد و نگاهی به شمشیر زبیر کرد و فرمود:«طَالَمَا جَلَا بِهِ الْكَرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ»[5]. این شمشیری بود که خیلی غم و غصه از دل رسول الله بر می داشت. ولی همین شمشیرآمد روبه روی من ایستاد.
زبیر اول مدافع ولایت بود. ولی مدافع ولایت بودن را باید تا آخر حفظ کرد. سلمان می گوید زبیر در دفاع از اهل بیت از ما محکم تر بود. زبیر بعد از پیامبر دید که حق حضرت علی را دارند غصب می کنند گفت: تا حق علی را نگیرم شمشیرم را غلاف نمی کنم. از خانه حضرت علی بیرون آمد تا این روباه ها را از بین ببرد پایش به پاشنه در گیر کرد به زمین افتاد. ریختند شمشیرش را برداشتند و شکستند، گفتند: (به قول ما کلاه شرعی درست کردند) . نذرت به هم خورد. ولی زبیر باز هم ول نمی کرد. محدث قمی در سفینه نوشته؛ زبیر در تشییع جنازه حضرت زهراء شرکت کرده بود. می دانید که تشییع جنازه حضرت خیلی مخفی بود و هفت، هشت نفر شرکت کرده بودند. یعنی زبیر از خصوصی ترین افراد بود. جای قبر مخفی حضرت زهراء را می دانست. قبر حضرت زهراء را امام زمان(عج)هم بیاید افشاء نمی کند چون حضرت زهراء وصیت کرده که کسی تا قیامت از جای قبرش خبر نداشته باشد. ولی زبیر از جای قبر حضرت خبر داشت. به قول ما خودی بود. خودی ها بیشتر بترسند کسی که غریبه است ممکن است به خانه بیاید اما کسی که در خانه است ممکن است به او بگویند بیرون برو.
روزی زبیر خدمت پیامبر آمد نشست و با حضرت گفت و گو کردند. حضرت امیرالمومنین از دور نمایان شدند داشتند می آمدند زبیر رو کرد به پیامبر و عرض کرد: آقا، من علی را خیلی دوست دارم. پیامبرخدا رو کردند به زبیر و فرمودند: الآن راست می گویی دوستش داری اما توی زبیر یک روزی رو به روی علی می ایستی. کاش زبیر از پیامبر خواهش می کرد تا تقدیرش عوض شود. «إِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ مِنَ الْأَشْقِيَاءِ فَامْحُنِي مِنَ الْأَشْقِيَاءِ وَ اكْتُبْنِي مِنَ السُّعَدَاءِ»[6]. خدایا اگر در قضا و قدر محکمت، در لوح محفوضت من را از اشقیاء نوشتی پاکش کن. قلم و تقدیرات دست خداست. ولی متاسفانه زبیر عقلش نرسید.
روایت داریم ایمان دو قسم است«وَ فِيهِمْ جَرَتْ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ»[7]. کسانی هستند که ایمان در قلبشان قرار می گیرد ولی بعضی ها هم هستند که ایمان در قلبشان امانت و عاریه است و از آن ها می گیرند. امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر هم کسی ایمانش موقت باشد اگر دعا و التماس و اسرار بکند خدا ایمان موقتش را ثابت می کند. یعنی زبیر موقتی را سلمان می کند. زبیر تا زمان بعد از عثمان، ثابت بود ولی بعد از عثمان خدمت حضرت علی آمد و عرض کرد: آقا، قدری در کیسه را شل کن یا پست و مقامی به ما بده. ولی حضرت قبول نکردند. زبیر هم با هم دستی طلحه و عایشه جنگ جمل را به پا کرد و سیزده هزار نفر از لشکر خودشان و پنج هزار نفر از لشکر امیرالمومنین کشته شدند. یک روزِ هیجده هزار نفر را به کشتن داد.
در روز جنگ جمل حضرت علی، زبیر را خصوصی خواست و گفت: یادت هست که پیامبر همچین چیزی به تو فرمودند؟ گفت: بله، اظهار ندامت کرد ولی ندامتش واقعی نبود. چون اگر واقعا پشیمان شده بود می بایست مثل حر که فرمانده عمرسعد بود و هزار تا سوار هم تحت فرمانش بودند و آمد امام حسین را تحویل دشمن داد اما در لحظه آخر پشیمان شد پیش امام آمد و گفت من اشتباه کردم. آمد برای دفاع از امام و دین جنگید و خودش را فدای امام کرد. ولی زبیر این کار را نکرد. فقط خودش را کنار کشید و نجنگید.
حضرت علی فرمودند: کسی با زبیر کاری نداشته باشد. ولی آدم نفهمی آمد او را تعقیب کرد. چون زبیر از بنی هاشم و آدم قویّی بود دید نمی تواند زبیر را به این راحتی بکشد آمد با زبیر رفیق شد موقع نماز گفت: نماز جماعت بخوانیم. زبیر را جلو گذاشت و در بین نماز ناجوانمردانه به او حمله کرد و او را کشت. شمشیرش را برداشت و آورد. بعضی ها گفتند از قاتل و مقتول هایی که هر دو در آتش جهنمند یکیش هم این دوتا هستند. چون حضرت فرمود او را نکشید. یکی از شیوه های خوب اخلاقی حضرت امیر این بود که در جنگ می فرمودند: فرار کننده ها را تعقیب نکنید. کسی هم پشت کرد دنبالش نکنید و کسی هم که رفت کاریش نداشته باشید. حضرت امیر متاثر شدند و فرمودند: این بیشتر در رکاب پیامبر و اهل بیت بود.
ام سلمه می گوید: دیدم پیامبر نشسته گریه می کند و می گوید: خدایا آن خوبی هایی که به من دادی از من نگیر. «اللَّهُمَّ لَا تَسْلُبْنِي مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ»[8]. خدایا من را مورد شماتت دشمنان و حسودها قرارا نده. خدایا یک پلک به هم زدنی مرا به خودم وا مگذار. ام سلمه می گوید: من هم خدمت پیامبر آمدم گریه کردم و گفتم: آقا شما دعا می کنید که خدا شما را به خودتان وا مگذارد شما پیامبر مرسلید؟! حضرت فرمودند: ام سلمه خدا یک لحظه حضرت یونس را به خودش واگذاشت، حضررت یونس زود نفرین کرد در حالی که می بایست نفرین نمی کرد.
-
تا دل مرد خدا نامد بدرد
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
اگر پیامبر و امام متاثر بشود و پیمانه اشان پر شود بدانید حتما بلاء نازل می شود. اگر پدر خانه را هر چه اذیتش می کنند هیچی نمی گوید اما یک دفعه سرریز می کند دلش می شکند آهی می کشد و نفرینی می کند حتما اهل خانه منتظر باشند که اتفاقی برایشان می افتد. مادر خانه وقتی سرریز شد و گفت: بچه ام من را اذیت می کند و آهی بکشد و نفرین کند بلایی بر سر بچه اش نازل می شود. پیامبر می فرماید: هیچ وقت نفرین نمی کنم چون نفرین به خودمان برمی گردد. تا می توانیم نفرین نکنیم خیر دیگران و خودمان را بخواهیم نفرین چیز خوبی نیست.
عالم بزرگی در اصفهان بنام مرحوم محمد بید آبادی بود که الآن قبرش در تخت فولاد زیارتگاه است. مردم سر قبرش می روند و حاجت می گیرند. آیت الله بهجت نقل کرده بودند که مرحوم بحرالعلوم اصفهان می روند و به مرحوم بیدآبادی می گویند: آقا شما اکسیری بلد هستید که مثلا مس را طلا بکند. مرحوم بیدآبادی می فرماید: اکسیر و کیمیاء این نیست که یک مواد و ترکیباتی را بلد باشی که مس را طلا بکنی. اکسیر این است که با نگاهت خاک را کیمیا کنی. کیمیا این است که نگاهت طلا بسازد. بعد می فرماید: زاینده رود را نگاه کن. مرحوم بحرالعلوم می بیند شمش طلا از روی آب دارد می رود. (یعنی آب را طلا کرده بود.)
مرحوم بید آبادی در یک مناسبتی در منزل نشسته بوده و مردم به دیدنش می آمدند از جمله سردسته لات های اصفهان به دیدن ایشان آمد. زانو زد احول پرسی کرد و خواست چند کلمه با آقا صحبت کند، گفت: حاج آقا شما در جای پیامبر و ائمه نشستید به عنوان نماینده دین ما آیا لیاقتش را دارید که این جا نشستید؟ مرحوم بید آبادی گفت: نمی دانم ولی به نظر شما من لیاقتش را دارم یا ندارم؟ رئیس لات ها گفت: من یک نشانه و علامت می خواهم. مرحوم بید آبادی گفت: چه می خواهی؟ گفت: شما حدیثی در منبرها می خوانید که در شب معراج خدای متعال سه هزار حکمت و مطلب به پیامبر یاد داد، فرمود: ای پیامبر هزار تایش را به مردم بگو، هزار تایش را مخیری بخواهی بگویی یا نگویی، هزار تایش هم اسرار است به کسی نگو. آیا این حدیث درست است. مرحوم بید آبادی گفت: بله، گفت: کسی می تواند در این مسند بنشیند که از آن اسرار که خدا به پیامبر گفته به هیچ کس نگو به او هم گفته باشند. (یعنی خودی شده باشد.) این داش مشتی به آقا گفت: از این اسرار چیزی می دانید اگر نمی دانید لیاقت این مسند را ندارید. آقا رو کرد به این داش مشتی و گفت: شما با این ید بیضاء از این اسرار چیزی پیدا کردید؟ داش مشتی می گوید: بله حاج آقا، من یکیش را پیدا کردم. شب معراج وقتی خدا و پیامبر با هم بودند خدای متعال به پیامبر گفت: ای پیامبر من همه این پدر سوخته ها را می آمرزم ولی به آن ها نگو جریع می شوند. خدا می فرماید یک مشت خاک را نیامرزم چه کنم. حداقل آن هایی که عناد ندارند خدا می آمرزد. اگر ما را به خودمان وا نگذارد می آمرزد. حضرت یونس یک لحظه به خودش واگذار شد مورد مواخده قرار گرغت. رفت در شکم ماهی زندانی شد ولی آن جا استغاثه کرد خدا برش گرداند. پیامبر صلی الله ... به ام سلمه فرمود اگر مردم می دانستند که دعا چقدر اثر دارد و با دعا کوه را جا به جا می کردند. یعنی کارهای محال را انجام می دادند.
در داش و لات ها آدم های خوب زیاد پیدا می شوند. وقتی در زمان شاه به مرحوم طیب گفتند شلوغ کاری کنید و بگویید امام گفته شلوغ کاری کنید. تمام داش ها را برای حمایت از امام جمع کرد و گفت: من یک کلمه هم بر علیه فرزند پیامبر حرفی نمی زنم. آیت الله مصباح می گوید: با چند نفر تفعل به قرآن زدیم که ببینیم جایگاه مرحوم طیب چگونه است این آیه آمد«وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ»[9]. اسمش آمد. خیلی خشک مقدس ها دارم که یک ذره ببینند هوا پس است در می روند. مرحوم مرعشی گفته بود: خدا من را با داش مشتی ها محشور کند. این ها گذشت دارند. سر بزنگاه ذات خوبشان را رو می کنند. آقای دولابی می گفت: لات ها صفات خوبی دارند یکیش سخاوتشان است با همه گروه ها رفیق می شوند. داش های سابق خیلی از خانواده های بی سرپرست را اداره می کردند. مثلا پوریای ولی کشتی گیر بود وقتی که می خواست با یک قهرمانی کشتی بگیرد می توانست غالب بشود ولی پوریا دید اگر غالب بشود نان این پهلوان قطع می شود. مادر آن پهلوان نذر کرده بود نذری می داد و می گفت: چون پسر من پهلوان شاه عباس است اگر پوریای ولی بر او غالب بشود زندگی ما از بین می رود. با این که قهرمانی برای یک پهلوان خیلی مهم است ولی پوریای ولی خودش او را شکست نداد تا نان آن خانواده قطع نشود و نامش همیشه در تاریخ جاودان ماند. وقتی پوریای ولی خودش را شل کرد پهلوان شاه او را بلند کرد و همان موقع عوالم را یعنی ملکوت آسمان ها را دید. پشت پرده را دید و از اولیاء کامل خدا شد. یعنی خودش را کنار گذاشت، بتش را شکست. یک داش مشتی خودش را می شکند بنده مقدس هفتاد سال دور خودش می گردد خودش را نمی شکند. به قول مرحوم مرعشی نجفی که می گفت: داش مشتی ها یک دفعه میانبر می زنند. آقای بهاءالدینی می گفت: می خواستیم حسینیه بسازیم به مقدس ها هر چه می گفتیم پول بدهید نمی دادند، به این لات ها گفتیم گفتند: به امام حسین بگویی جان بدهید جان هم می دهیم و پول زیادی دادند.
یکی از اساتید می گفت: یک روحانی منزل ما آمد و به من گفت: حاج آقای دختر من سرطان گرفته و دکترها جوابش کردند کاری بکنید. ایشان گفتند: من معمولا دعای جدی کمتر می کنم ولی این آقا استغاثه زیاد کرد دلم سوخت گفتم: فردا بیا ببینیم چه کار می توانم بکنم. سحر بلند شدم در حیاط منزل گفتم (زیر آسمان دعا زودتر مستجاب می شود.) خدایا این بنده ات به من رو انداخته است به خدا استغاثه کردم که مریض این بنده را شفاء بده. وقتی که استغاثه کردم به قلب من الهام شد که شما روضه امام حسین علیه السلام را بخوان وقتی که منقلب شدی اشکت که جاری شد در استکانی جمع کن بده بچه اش بخورد خوب می شود. گفت: من هم شروع کردم روضه خواندم«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[10]. و اشکم را در استکانی جمع کردم و با مقداری آب قاطی کردم. فردای آن روز آقای روحانی آمد و گفت: آقا برایم کاری کردید؟ گفتم: این آب را ببر به بچه ات بخوران، انشاءالله خوب می شود. رفت و بعد از چند روزی برگشت و گفت: حاج آقا این چه بود که به ما دادی؟ دخترم را آزمایشکاه بردیم گفتند: این همان دختر نیست کس دیگری است. گفتند: دختر شما سرطان داشت و قابل علاج نبود اما الآن آزمایشات نشان می دهد که مریضی ندارد. این چه بود که به من دادی؟ گفتم: اشکی بود که برای مظلومیت اباعبدالله ریختم. قدر قطرات اشک برای امام حسین را بدانید. در روایت داریم که این قطرات تبدیل به درّی می شوند که فرشته ها نمی توانند قیمت بگذارند. می گویند خدمت اباعبدالله علیه السلام می برند او قدر و قیمت این قطرات را می داند.
آقا اباعبدالله چه حالی داشت. مصیبت عطش خیلی سخت است. کسی که این همه داغ دیده، داغ علی اکبر و ابوالفضل و یاران و علی اصغر دیده است. معمولا کسی که محاصره می شود از چهار طرف محاصره می شود ولی امام شیعیان علاوه بر این که دشمن از چهار طرف محاصره اش کرده بود آفتاب سوزان هم از بالا بر او می تابید و زمین داغ کربلاء از پایین و گرسنگی و تشنگی هم از درون به امام حسین حمله کرده بودند. مصیبت عطش خیلی مصیبت سختی است. هلاک باشند آن گروهی که حیوانات و چهار پایان خودشان را آب دادند اما فرزند رسول الله از شدت عطش به خودش می پیچید. هی صدا می زد: ای قوم جگر من از تشنگی می سوزد. اما کسی جوابش را نداد. این قدر مصیبت عطش بر امام حسین سنگین بود که وقتی امام زمان ظهور می کنند می آیند به دیوار کعبه تکیه می کنند و رو به مردم می کنند و روضه عطش را می خوانند. خطاب می کنند: ای اهل عالم، جدم حسین را با لب تشنه کشتند. بی بی سکینه کنار بدن قطعه قطعه شده پدر آن قدر ناله زد که بی هوش شد. در عالم بیهوشی پدرش را زیارت کرد آقا صدا زد: فرزندم سلام من را به شیعیانم برسان. به آن ها بگو هر وقت آب گوارا نوشیدید یادی از تشنگی حسین هم بکنید.حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد
[1] . شیخ کلینی، الكافي، ج2، ص: 522.
[2] . شیخ کلینی، الكافي، ج1، ص: 72.
[3] . امام علی، نهج البلاغة، ص: 555.
[4] . همان
[5] . مجلسی/ بحارالأنوار/ ج32/ ص: 200.
[6] . مجلسی،بحارالأنوار، ج94، ص: 369.
[7] . شیخ کلینی، الكافي،ج2، ص: 417.
[8] . محدث نوری، مستدرك الوسائل، ج5، ص: 132.
[9] . النور: 26.
[10] . شیخ عباس قمی، مفاتيح الجنان، ص: 458.