خداشناسی(2)

خداشناسی(2)
 

خداشناسی 2

 

یا لطیف

سخنرانی حجةالاسلام سید محمد انجوی نژاد

 

موضوع : خداشناسی (قسمت دوم )

 

 

دومين قسمت از بحث خداشناسي رو در خدمتتون هستيم . در قسمت اول مقدمه اي تحت عنوان جهانبيني و انواع جهان بيني ، عرض كرديم . و گفتيم كه نگرشهاي مردم به دنيا ، در خدا شناسي شون خيلي مهم هست . از بحث قبلي چند نكته جامونده كه الان خدمتتون مي گم . و بعد وارد مبحث خداشناسي مي شيم

تعریف عامیانه جهان بینی

 

گفتيم كه تعريف جهان بيني در يك عبارت عاميانه عبارت است از : نوع نگاه مردم به دنيا . دنيا رو چگونه مي بينند ؟ اين خيلي براي مردم مهم هست . اينكه دنيا گذرگاه هست يا نيست ؟ دنيا پل هست يا نيست ؟ دنيا باقيه يا فاني ؟ دنيا اصلاً بدرد مي خوره يا نه ؟ چه چيز دنيا خوبه و چه چيزش بده ؟ تا ما نتونيم به دنيا كه مخلوق اعظم خداوند هست ، (مخلوقي كه حداقل ما در اون ، در حال زندگي كردن هستيم ) خوب نگاه كنيم نمي تونيم خالق رو خوب بشناسيم . اين خيلي لازم هست . لذا اين عنايت رو داشته باشيد كه وقتي ما مي گيم : ” جهان بيني ” ، يعني : از دنيا به خدا رسيدن . براي اينكه به خدا برسيم و خدا رو بتونيم بشناسيم ، بايد به دنبال وسايل اين شناخت باشيم . مثلاً ما مي خوايم شهر شيراز رو بشناسيم ، مي ريم نقشه اش رو پيدا مي كنيم ، نقشه ، ابزار شناختن شهر هست ، يا با ماشيني شهر رو مي گرديم ، اين هم يك نوع ابزار هست ، براي رسيدن به خداوند هم ما يك جور ابزاري نياز دارم به اين هم مي گيم : ” جهان بيني

ما مي خوايم ببينيم ، مي شه خداوند رو با ابزارهاي علمي شناخت ؟

آيا در علم چيزي براي خداشناسي پيدا مي شه . آيا يك عالم با ديدگاه علميِ صرف ، مي تونه به خدا برسه ؟ آيا علم ما اونقدر قدرت پيدا كرده كه بتونيم با استفاده از اون خدا رو بشناسيم ؟

يه سوال : بيماري به نام سارس در جهان متداول شده ، همه موندند كه اين سارس چطوري مي ياد ، چطوري مي ره ؟ اصلاً اثراتش چيه ؟ چه برخوردهايي بايد باهاش انجام بديم ؟ يعني علم ما هنوز اندازة بيماريهاي بدن ما توانايي نداره . اگر يه بيماري جديدي بياد همه مي مونند كه چكار كنند . بيماري هايي هم هست كه هنوز غير قابل علاجه ، ( سرطانها و بيماريهاي ديگه ) علم ما هنوز قدرت اين رو نداره كه بتونه بدن ما رو سالم نگه بداره .

از اين ور بيايم نگاه كنيم : ما يه جهاني داريم تحت عنوان جهان خلقت ، شبها با همين چشمهاي عادي كه به آسمون نگاه مي كنيم ، ته آسمون ديده نمي شه . از تمام اين تعداد ستاره اي كه ما مي بينيم شايد صدهزار تا رو بتونيم بشماريم . و فقط دو تا رو مي شناسيم . اين دو تا هم يه اطلاعات كمي درباره شون داريم . گويا شبها تمام اين جهان خلقت داد مي زنه : ” شما از علوم خداوند هيچ علمي نداريد ! ”

همين علم هاي مادي رو داريم مي گيم ، نگفتيم : علم روح و انساني ، ديني و . . . دو تا مثال خيلي بارز رو خدمتتون زدم ، يكي بيماري ها ، يكي هم آسمانها . يعني علمي كه ما الان در اختيار داريم ، يك قطره اي از علمي هست كه بايد داشته باشيم . اصلاً ما علمي نداريم . آيا با اين علم مي شه به خدا رسيد ؟!

ما توي اين علم مي گرديم ، علم مثلاً فيزيك ، مي تونه خدا رو اثبات كنه ، يا مثلاً شيمي مي تونه خدا رو اثبات كنه ؟ بله ، اينها بعضي وقتها يه آياتي از آيات خداوند رو مي تونند اثبات كنند اما مگر مي شه با علم به خدا رسيد ؟ آخه علم ما علم كاملي نيست ، علمي كه اينهمه توش نقص داره ، علم كاملي نيست . ( منظورم علم مادي هست نه علم الهي ، و يا معرفت خدا ) يعني اگر بخوايم از قوانين علمي از فيزيك ، شيمي و . . . به خدا برسيم ، هيچ وقت نمي تونيم . خيلي كه زحمت بكشن به ما مي گن كه اين آيات خدا چقدر عجيب هستند ؟ انشتين وقتي انشتين شد ، به همه جا رسيد گفت : ” من تازه فهميدم كه هيچ چي بلد نيستم . ” براي اينكه خدا اين جهان رو اينقدر وسيع خلق كرده ، كه ما نمي تونيم فكرش رو بكنيم . هنوز كه هنوزه در خلقت بعضي از اين جانورهاي ريز ، حتي يك گرمي هم مونديم . نمي دونيم كه اينها برنامه شون چطوريه ؟ در آبهاي ته اقيانوس ، كه حتي در بعضي جاها درجه حرارتش نزديك به جوش هست يه موجود ذره بيني . زندگي مي كنه ! همه موندند كه جنس بدن اين موجود چيه ؟! علم خداوند و قدرت خداوند اينقدر عجيب هست كه اگر ما بخوايم در اين مسير جلو بريم اصلاً نمي تونيم بهش برسيم . اگر فقط با علم بريم ، به بن بست مي خوريم ، آخر هم بايد بگيم : ببخشيد ! ما هيچ چيز بلد نيستيم . فقط از اين نظر هست كه علم ، مي تونه خدا رو اثبات كنه .

پس ابزارهاي علمي الزاماً نمي تونه راهنماي ما به سمت خدا باشه . ممكنه بتونه كمك كنه ، خُب اين بحث خيلي گسترده اي هست و از همه مهمتر اينكه خداوند يك وجود خيلي ثابت و مطلقي هست و ما يك موجود محدود . انسان دويست سال پيش يك چيزي از خدا مي فهميد و الان خيلي بيشتر مي فهمه . دويست سال ديگه ، پونصد سال ديگه باز هم بيشتر مي فهمه . هرچي كه عمر بشر بيشتر مي شه ، تجربه و علمش نسبت به خدا هم بيشتر مي شه ، و از خدا بيشتر مي فهمه . پس مي تونيم اين رو بگيم كه : علم كمك مي كنه به ما تا خدا رو بهتر بفهميم و بهتر اثبات كنيم ، نه اينكه خدا رو پيدا كنيم . خدا رو بايد از يك راه ديگه پيدا كرد . اين نكته اول .

پس به دنبال يك جهان بيني ديگه اي مي گرديم ، مي گيم : آقا ! اين جهان بيني كه ما رو بتونه به خدا رهنمون باشه ، جهان بيني علمي نمي تونه باشه .

شرایط جهان بینی

پجهان بيني كه از حالا به بعد مي خوايم معرفي كنيم بايد : 1ـ قابل استدلال باشه ، يعني اگر براي عوام ، توضيح مي ديم ، بفهمند . 2 ـ خدا رو طوري به ما معرفي كنه كه به زندگي ما معنا بده . الان يكي از بزرگترين مشكلات نسل فعلي ، انسانهاي ما ، ( كل بشريت ) مشكل هويت هست . احساس هويت نكردن ! براي اينكه در زندگي ما الان معنايي وجودي نداره ، اغلب دارن همين طوري روزها رو مي گذرونند ، صبح رو شب مي كنند و شب رو صبح ، مي گن : حالا ببينيم چي مي شه ؟ فردا هم خدا بزرگه ! ( مشكل هويت ) يعني اينكه طرف نمي دونه كي هست ؟ اين اصلاً براش جا نيفتاده . لذا هرگونه جنايتي رو چه در حق خودش و چه در حق جامعه ، ممكنه مرتكب بشه ، چون اون هنوز خودش رو پيدا نكرده . خودش رو نمي شناسه . زندگي براش معنا و مفهومي نداره . زندگي رو يه چيز تلخي مي بينه كه بايد تحملش كنه تا تموم بشه . الان يكي از بزرگترين مشكلات ما اين هست كه مردم ، سرشون رو پائين انداختند و دارند زندگي مي كنند . اسمش رو گذاشتند : ” زندگي ” . بعد كه يه لحظه بيكار مي شه و با خودش فكر مي كنه ، يك دفعه حالش بد مي شه . مي گه : آقا ! اين چه زندگي هست ؟! حتي اون تكه هاي لذت بخشش هم براش تنفرآور مي شه . مي گه : اي بابا ! آخه من از چي لذت بردم ؟ مثلاً غذا خوشمزه بود ؟ ، حتي روي اين خوردن ، خوابيدن ، آشاميدن و اين چيزها هم حرف پيدا مي كنه . چرا ؟ چون زندگيش معنايي نداره ، لذا دانش آموز ما خوب درس نمي خونه ، بيشتر سعي مي كنه به خوشيهاي زودگذر پناه ببره . مثلاً مي گه : بريم تو خيابون چهار قدم راه بريم خوش بگذرونيم ! دانشجوي ما درس نمي خونه ، فقط دنبال اين هست كه مدرك رو بگيره ، باز دوباره بتونه با اين مدركه يه كار خوب گير بياره . كارمند ما خوب كار نمي كنه ، بازاري جنس خوب نمي فروشه ، چرا ؟ چون زندگيش براش معنايي نداره . اون دين و اون خدايي كه به عوام معرفي مي شه بايد باعث بشه زندگيش معنا پيدا كنه . وقتي مي گه : آقا ! در يه جامعه اي خدا نيست ، نه اين كه خدا نباشه ، اتفاقاً همه خدا رو قبول دارند ، اگر يه وقتي خداوند به جسم در بياد همه سجده مي كنند ، اما در زندگي مردم معنا ايجاد نكرده ، يعني مي گه : ” خدا ” ، اما خدا در زندگيش هيچ تأثيري نداره . از صبح كه بلند مي شه تا شب هيچ تأثيري از خداوند تو زندگيش نمي بينه . يعني اگر خدا هم نبود همين طوري زندگي مي كرد . به اون چهار ركعت نماز و خم و راست شدنت نگاه نكن ، اين ارتباط خاصي با خداوند نيست . اين نمازه نباشه هم خبري نيست ! اين جور نماز ، بودن و نبودنش فايده اي نداره ، خيلي وقتها ما اينقدر در زندگي گم مي شيم كه حتي فراموش مي كنيم كه اصل چيزي كه براش وارد شديم اون گم شده . اصل بندگي گم شده .

من يه مقداري ناراحت نگران هيئات مذهبي هستم . به همين مستحبات خودم هم دارم نگران مي شم من يك مقداري نااميد شدم اينقدر سي دي ، پوستر ، نحوة نور ، هيكلها ، قيافه ها ، بالا و پائين پريدنها ، سبكها و آهنگها ، صداها روي بورس هست كه آدم هرچي مي گرده ديگه امام حسين (ع) رو پيدا نمي كنه ! ببخشيد ! امام حسين (ع) كو ؟! اينقدر جواب همديگه دادن ها و طرح نوارها و طرح سي دي ها و قيافه هاي مختلف ، كي جديد خوند، كي قديم خوند و . . . اينقدر اينها روي بورس اومده كه ديگه امام حسين (ع) اين وسط نيست . هيچ يادي از امام حسين نمي شه ، نه كسي كه مي خونه ونه كسي كه سينه مي زنه ، نه كسي كه گوش مي ده . هيچ كدوم . اصلاً يادشون مي ره كه اينها تو يه خونه اي اومدند كه نوكري اهل بيت (س) رو بكنند .

در دنياي ما متأسفانه بعضي وقتها شيطان مي ياد حتي عبادتهاي ما رو به سمتي سوق مي ده كه اصلاً خداوند توش گم مي شه . آقا ببخشيد اگر امام حسين (ع) رو سال 61 هجري در كربلا نكشته بودند ، هيچ چيز از تو هيئتهاي ما كم نمي شد . اين چه جور سبكيه ؟ چه جور سينه زدني هست ؟ چه جور آهنگيه ؟ داريم لذت مي بريم ديگه !

داريم با خودمون حال مي كنيم ،

فرقي نمي كرد . داريم لذت مي بريم . چرا ؟ چون تو زندگي اين امام حسين (ع) معنا نداره . بعد از هيئت و جلسه كجا هستي ؟ مي بينم در درس خواندن ، در منبر رفتن و منبر گوش دادنش ، در كاسبي كردن و نكردنش هيچ تأثيري نداره . اصلاً امام حسين (ع) در كار نيست . اينها بايد ذكر باشه ، به عنوان اينكه يادآوري بشه ، كه ما امامي داريم به نام امام حسين (ع) كه ازش تقليد كنيم ، نيست ! وجود نداره ! و دقيقاً همين بلا به سر خدا مي ياد . لذا مي بيني مثلاً در عربستان ، صفهاي طويل جماعت هست اما بعد از نماز جماعت در زندگي مردم ، اثري از دستورات خدايي ديده نمي شه . و يا بعضي جاها مي بيني صفهاي نماز جماعت خيلي طولاني هست ، اما نمازگزار خيلي كم هست . عنايت مي كنيد ؟ خدا معنا نداره اون چيزي كه براي ما مهم هست مي خوايم خدايي رو به شما معرفي كنيم كه خدا در زندگي تون معنا ايجاد كنه . يعني زندگي ، زندگي خدايي بشه . اگر مي گيم : ” حسين (ع) ” بايد امام حسين (ع) در زندگي مون معنا ايجاد كنه . اگر ، اگر مي گي : ” رقيه (س) ” بايد رقيه هاي شهرت رو بشناسي و نگذاري اونها هم مثل رقيه (س) با شكم گرسنه سر به خاك بگذارند ، تو زندگيت من اين رو مي بينم . اگر مفتون و مدهوش و ديوانه زينب (س) هستي ، بايد زنيب وار زندگي كني . زهد داري ؟ سفره ات رو خيلي چرب مي بينم ، تو عاشق هستي ؟ به جاي اينكه براي امام حسين (ع) ميكروفون رو توي سرت خورد كني ، بي زحمت برو اونهايي كه تو جامعه توسري مي خورند ، دست كساني كه مي زنند رو بگير . اين مي شه معناي حسين (ع) در زندگي . بقيه اش كه فيلمه . ما كه چشم و گوشمون از اين حرفها پر هست . ممكنه چند تا نديده باشند اما ماها از اين چيزها زياد ديديم ديديم ، خدايي رو پيدا كنيد كه به زندگي مون معنا بده و بنده بايد تواين جلسات يك خدايي رو براتون معرفي كنم كه تو زندگي تون معنا ايجاد كنه . خدا در زندگي تون حضور داشته باشه . خدا كه براي جانماز و سجادة تو نيست ، خدا كه براي لحظات احتضار ، لحظه مرگ و بعد از مرگ تو نيست . خدا براي اين هست كه تو بنده باشي و بنده كسي هست كه خدا در زندگيش معنا ايجاد كنه . اين كه مي شه كليسا . تمام هفته كار خودم رو بكنم يك شنبه ها هم بيام اينجا با خدا ارتباط برقرار كنيم . اين خدا رو نمي خوايم .

مي روم با عصايي خيالي در پي يك خدايي خيالي

آيا اين خدا به درد مي خوره ؟ خدايي بدرد مي خوره كه در خوردن ، خوابيدن ، اخلاق و رفتار و زندگيت تأثير داشته باشه . پس دومين خصوصيتي كه يك جهان بيني خوب مي تونه به انسان بده اين هست كه همچين خدايي رو معرفي كنه . و بعد ما بايد بگرديم اين خدا رو پيدا كنيم . و بعد اين خداوند تعهد آور و مسؤوليت ساز باشه . خدايي نباشه كه توي تاقچه باشه ، باز مثل امام حسين (ع) بشه ، خدايي باشه كه اين خدا به ما ياد بده كه نسبت به جامعه مون مسؤول هستيم . آقا بالاترين مشكل جامعه ما مسائل سياسي نيست . بزرگترين مشكل جامعه ما اين نيست كه كي رأي مي ياره و كي نمي ياره . بزرگترين مشكل جامعه ما قوه مقننه نيست .بزرگترين مشكل جامعه ما قوه قضاييه و مجريه نيست . بزرگترين مشكل ما تربيت و آموزش و پرورش نيست . اينها هيچكدوم مشكل نيست . بزرگترين مشكل ما اين هست كه افراد در جامعه نسبت به همديگه احساس مسؤوليت نمي كنند . راحت سرشون رو پائين انداختند . هركس دوست داره كلاهش رو بگيره باد نبره . مشكل جامعه ما اين هست كه هر كس به فكر خويشه . مشكل جامعه ما اين هست كه بنده مي شينم اينجا حرف مي زنم اما اونقدري كه تو حرفهام دلم براي مردم مي سوزه در عملم دلم براي مردم نمي سوزه . بنده مي شينم حرف مي زنم ، اما شب ها راحت مي خوابم . گرچه ممكنه كساني هم راحت نخوابند . بنده حرف مي زنم اما راحت غذاي خوب مي خورم ، گرچه ممكنه كساني غذاي خوب گيرشون نياد . بنده حرف مي زنم اما راحت با خيلي چيزها مي سازم كه خيلي گذشتها اگر در زندگيمون بكنيم ، اصلاً نياز به اين نداريم ، قيمت نفت بالا بره يا پائين بره . ما اگر خودمون بتونيم با خودمون كنار بيايم خودمون همه چيز داريم . پس اين خدا رو مي خوايم معرفي كنيم .

براي مقدمه ، يه نكته اي رو مي گم : از اهل شريعت فرقه اي هست به نام معطله كه اين فرقه قائل به اين هستند كه آقا خدا شناسي تعطيل ! ميگن به دليلي كه ما خيلي عقلمون كوچيكه اصلاً نبايد راجع به خدا بحث كنيم . دليلشون چيه ؟ مي گن : مثلاً الان شما پشت اين ديوار رو مي بينيد ؟ مي گيم : ” نه ” ( در صورتي كه ما الان با برخي از ديده ها مثل ديد ليزري پشت ديوار رو مي بينيم )مي گه : چرا نمي بينيد ؟ مي گيم : براي اينكه چشم ما ديد ليزري نداره ، مي گه : احسنت پس چشم شما محدود هست ، همون طور كه چشم شما اينقدر محدود هست بقيه ابزارهاي بدن شما هم محدود هست ، عقل شما محدوده ، همون طور كه شما با اين چشم نمي تونيد پشت ديوار رو ببينيد با اين عقلي هم كه خدا براي شما خلق كرده نمي توني خداوند رو بشناسي . چون خدا خيلي بزرگتر از اون چيزي هست كه تو بخواي با اين عقلت جمعش كني . خُب اين يك نظريه است . جواب چيه :

جواب اين هست كه ما بيايم اين نظريه رو تقسيم كنيم به جاي اينكه تعطيل كنيم . مي گيم : بله ، بعضي از چيزها در مورد خداوند هست كه عقل ما نمي كشه ، و نمي تونه اونها رو درك كنه ، اسم اينها رو مي گذاريم : ” تفكر ممنوع ” . ( در روايت هم داريم ) اما بعضي چيزها هست كه عقل ما مي كشه و در ضمن خود خداوند هم فرموده كه : من رو بشناسيد ، اينها رو راجع بهش صحبت مي كنيم

تعطيلي ها چيه ؟

 

اينكه : خدا از كي بوده ؟ اصلاً اين جواب اين سؤال در سيستم عقلي ما گنجونده نشده . نمي تونيم بفهميم . اينكه زمانش معلوم نيست ، يعني مثبت و منفي بينهايت رو در زمان ما نمي تونيم بفهميم . عقل اينجا نمي كشه . پس اينجا نگه مي داريم ، مي گيم : آقا نمي خواد فكر كني . اگر بخواي فكر كني خدا از كي بوده ، ديوانه مي شي . چون نميفهمي . يا خدا مثلاً چقدر بزرگ هست ؟ اين رو هم نمي تونيم بفهميم . چون اصلاً قدر براي خداوند محدوديت مي ياره و چون خداوند جسم نيست . يا مثلاً فلان كار رو خدا چطوري انجام مي ده ؟ ـ نمي دونم . بعضي ها مي يان توي اين قضيه ايرادهايي وارد مي كنند ، سفسطه ها و فلسفه بافي ها كه حالا اينها خيلي قديمي و دِمُده شده ، كه آيا خداوند اونقدر مثلاً قادر هست كه يه دونه سنگي درست كنه كه مثلاً خودش نتونه بلند كنه ؟ مي گيم : بله ، خداوند خيلي قادر هست اما قادر نيست قادر بودن خودش رو خراب كنه . چون اگر نتونه يه سنگ رو بلند كنه قادر بودن خودش رو نفي كرده . لذا چون قادر هست نمي تونه قادر بودن خودش روخراب كنه .

پس اين جوابي هست كه ما به معطله مي ديم . اما مي يايم سراغ خدا ، عده اي مي خواهند خدا رو با عقل بشناسند ، آيا عقل ما مي تونه ، آيا عقل ما با توجه به همون محدوديت كه معطله هم گفتند و درست گفتند مي تونه خدا رو بشناسه ؟

آیا عقل می تواند خدا را بشناسد

 

1 ـ راه عقل و برهان : اين راه مي تونه به ما كمك كند . اما نمي تونيم با اين راه به خدا برسيم . يعني بشيني فكر كني با دلايل و برهان هاي مختلف به خدا نمي توني برسي . كمكت مي كنه جايگاهش رو بتوني مشخص كني . 2 ـ شهود و معجزه ، يك پيغمبري مثلاً از راه اومده يه معجزه اي انجام بده و يه كاري انجام بده ما همه بگيم بله اين ايجاز و معجزه است و به خدا ايمان پيدا كنيم . اين هم يه راهي هست . خُب اين راه كه الان تعطيله ، گرچه براي برخي وجود داره ، همين الان هم خيلي قوي وجود داره ، براي برخي از افراد خداوند از معجزه استفاده مي كنه . يه وقتي در يه شهرستاني ، با جمعي ، پيرامون اثبات حضور اهل بيت (س) در زندگي بحث مي كرديم ، اونها مي گفتند : نه ، اهل بيت (س) تأثيري ندارند . ما شايد 10 ، 20 جلسه با اينها بحث كرديم ، آخر هم به نتيجه نرسيديم ، بعد از يه مدتي خودشون تماس گرفتند كه : آقا ! بله ، ما به نتيجه عالي رسيديم . گفتيم چي شده ؟ گفت يكي از بچه هامون مشكلي داشت و اهل بيت (س) شفا داد و ما خودمون ديديم . براي برخي از افراد خداوند از معجزه استفاده مي كنه ، اما عزيزان نبايد منتظر معجزه بشينند ، اگر منتظر معجزه باشند ، اين درست نيست و جواب نمي ده .

3 ـ راهي اصلي كه بخوايم بهش رو بياريم و اون رو باز كنيم اين هست : راه فطرت و دل . يه وقتي اومد خدمت پيغمبر اكرم (ص) پيغمبر (ص) راجع به خداوند براش توضيح داد ، بعد گفتش كه يا رسول الله (ص) ! قانع نشدم چكار كنم ؟ يه عرب بيابانگردي بود ، حضرت فرمودند : ببين آيا تا حالا شترت رو تو بيابونِ تاريك گم كردي ؟ ( خُب مي دونيم : تو عربستان و در بيابان اگر يكي شترش رو گم كنه يعني : مرگ ، براي اينكه شتر و راه رو نمي تونه پيدا كنه و خيلي مشكلات ديگه ) گفت : بله ، فرمود : شده اينقدر دنبالش بگردي تا نااميد بشي ؟ گفت : بله ، فرمود : اونجا كه نااميد مي شي تو دلت به جايي اميد نداري ؟ گفت : بله ، فرمود : به كجا اميد داري ؟ گفت : به كسي كه يه جوري بياد كمكم كنه ، فرمود ، درسته ، همون خداست . گفت : آهان ! پيدا كردم .

حالا شايد يكي بگه : اين داستاني كه گفتي خيلي قشنگ بود اما ما چه جوري خدا رو پيدا كنيم ؟ پس اين راهي كه مي خوام بگم اين هست ، راه دل و فطرت ! خيلي از همين هايي كه دم از بي خدايي مي زنند وقتي مي خوان تصادف كنند ، تو لحظه آخر كه ديگه از همه جا دل بريده مي شه ، خدا مد نظرش مي ياد . يعني اگر مي خواي ببيني خدا رو با دل چه جوري مي توني پيدا كني ؟ در اوج نااميدي ها كه از همه كس و همه چيز نااميد شدي ، يك لحظه ببين دلت به طرف چي مي ره ؟ همون خداست . خداوند رو از راه دل و فطرت پيدا كردن ! وقتي انسان پيدا مي كنه ديگه پيدا كرده . ديگه حله . يه مقداري مشكلات پيش مي ياد .

فطرت رو بر دو قسمت تقسيم مي كنيم . يكي فطرت عقل و يكي فطرت دل . فطرت عقل : همون دلايل عقلي است كه براتون اثبات مي شه كه خداوند وجود داره ، كه حالا دلايلش مختلفه ، بعضي وقتها انسان از نزديك مي بينه ، بعضي وقتها انسان از خلايق پيدا مي كنه و مي بينه .

اما فطرت دل ، روح پي مي بره . راه اثبات اينكه روح انسان پي ببرد كه خداوند چيست ؟ فقط يك راه هست . اون هم تزكيه است . يعني اگر ما دلمون رو نوراني نكنيم ، نمي تونيم به خدا برسيم ( شنيديد ؟ در قرآن مي فرمايد : ” صمٌ بكمٌ عميٌ ” مي گه اينها كرند ، كورند ، نمي فهمند . اينها پرده ها دورشون رو گرفته . نمي فهمند ، هرچقدر هم تو بهشون بگي فايده نداره ) برخي وقتها انسان فكر مي كنه نمي شه خدا براش اثبات بشه ، در صورتي كه فقط براي اون اثبات نمي شه . چون اينقدر دور خودش چيز پيچيده كه نمي شه خداوند رو براش اثبات كرد . چون اثبات خداوند فطري و دلي هست و دل او هم دربس در اختيار يكي ديگه است . من چه جوري بهش اثبات كنم ؟ براي اينكه بتونم خدا رو به تو اثبات كنم بايد يه دلي داشته باشي كه اين دل ليِّن و ملايم باشه ، و نورانيت رو بپذيره ، آخه تو نورانيت رو نمي پذيري .

آقا ! آدم نمي تونه كه بره زير خروارها خاك بعد بگه : يكي به من نور رو نشون بده ! آدم كه نمي تونه زير خروارها لجن قايم بشه و بعد داد بزنه كه : من دنبال بوي خوش مي گردم . انساني كه در زير اين چيزها قايم شده ، انساني كه ديدگاهش تماماً ماديه ، انساني كه فقط و فقط كارش اين هست كه به يك نقطه اي برسه كه لااُبالي باشه ، دائم دنبال بهانه اي مي گرده كه تا با اين بهانه از خداوند فرار كنه ، خُب چطوري مي شه خدا رو بهش اثبات كرد ؟ الان مسلمان هست ، آرزوش اينه : يكي بياد و براش صحبت كنه و بگه : آقا ! معلوم نيست كه اين اسلام درست باشه ! كه بگه آخيش از اين قيده هم راحت شدم . من ديدم ، شنيدم كه مي گفت : خوش به حال مسيحي ها ! چطوري مي شه براي اينها خدا رو اثبات كرد ؟ وقتي اين شخص آرزوش فرار كردن از خداست و منتهاي آرزوش اين هست كه محيطي گير بياره كه در اون محيط خدايي نباشه ، تا بتونه راحت كارش رو انجام بده ، آيا مي شه براي اين شخص خدا رو اثبات كرد ؟ اگر يه زمان براش اثبات بشه كه فلان دين ، مثلاً كارها رو آسونتر مي گيره ، مي توني راحت تر با هواها و نفسانياتت جلو بري ، آرزو مي كنه كه يه طوري سراغ اون دين بره تا خدا و خرما رو با هم داشته باشه . اين كسي كه مي خواد از خدا بگه و بشنوه ، فقط براي اوقات فراغتش يا هفته اي يك بار هست يا مثلاً تا حدي كه زياد سر به سرش نگذاري چند تا داستان بگي بري . تا حدي كه آقا بهش بگي : آقا اين كاري كه داري مي كني اشكالي نداره ، تا حدي كه بتوني وجدانش رو سبك كني ، اين شخصي كه در برابر خداوند اينقدر كم مسئوليته كه آرزو مي كنه يه راهي پيدا بشه و وجدانش رو راحت كنه ، خدا رو نداشته باشه ، اين چطوري مي شه خدا رو براش اثبات كرد ؟

اين دنبال خدا نمي گرده ، كو فطرتش ؟ بايد يه فطرتي باشه كه آدم دنبالش بگرده . پس مهمترين چيز براي رسيدن به خدا ، اين هست كه دل رو پاك كنيم ، اگر دل پاك نشه ما به خدا نمي رسيم و اونهايي كه دل رو پاك كرداند به خدا رسيدند

ولیام جیمیز

 

من دو تا جمله از غرب بهتون بگم : ويليام جيمز ، يكي از بزرگترين دانشمندان غرب مي گه : براي من اثبات شده كه راه رسيدن به معنويت دل است . اينها تو اونجا هم فهميدند . هرچه گشتند تو كتابهاي عقلاني نرسيدند ، حتي پاسكال در يكي از جملاتش گفته بود : با عقل و علم نمي شه خدا رو پيدا كرد . اون چيزي كه ايمان رو قوي مي كنه دل است . ” يعني انسان بايد خداوند را با دلش باور و قبول كنه . اگر انسان دل به خداوند بدهد ، اگر انسان رابطه اش با خداوند يك رابطه برهاني نباشه ، رابطه دلي باشه ، براي خدا مايه مي گذاره و با لذت هم مايه مي گذاره . اون كسي كه در خانه خداوند با دل و عشق آمده ، با لذت هم مايه مي گذاره . پس ما راه اثبات خداوند را در اين بحث راه فطرت برمي گزينيم . يعني از راه فطري جلو مي يايم تا به خداوند برسيم بعد كه اين راه رو پيدا كرديم مي يايم فكر مي كنيم كه چكار كنيم كه اين خدا تو زندگي مون قدم به قدم پياده بشه ؟ محصل مون چكار كنه ؟ دانشجو و بقيه چكار كنند ؟ يعني يه جور خداي كاربردي ( نه كتابي ) رو در زندگي مون قبول داشته باشيم .

خيلي از انسانها در اثبات خداوند كتابها نوشتند اما در عمل و تبعيت از خداوند حتي ثانيه اي وقت صرف نكردند . چقدر كساني داريم كه راحت تمام نظريات ، اثباتي و نفيي رو راجع به خداوند مي گن اما اين معلومات در زندگي شون كوچكترين تأثيري نداره . اين خداي كتابي به درد ما نمي خوره . اين خدايي كه خداي معارفي باشه ، واحدي باشه ، ( دو واحد خدا بگيرم و پاس كنم نمره اش رو بالا بگيرم كه بقيه درسهام رو جبران كنه ) اين خدايي كه با عقل ، با نمره و حضور ـ غياب اثبات بشه ، بدرد ما نمي خوره . همه مي تونيم اين طور خدا رو اثبات كنيم . از هر كسي مي خواي سؤال كن ، تو خيابون با مردم مصاحبه كن . شايد نيم ساعت برات حرف بزنند ، نظريات زيادي دارند ، مي گن : ” به نظر ما خدا بايد در قلب جا گرفته باشد . به اعمال ما اصلاً ربطي ندارد ، خدا خيلي مهربونه . كاري نداره ”

پس خدا تو رو براي چي خلق كرده ؟ نظر شما خيلي محترم هست ، اما جواب من رو هم بده . پس ما مي خوايم اين خدا رو اثبات كنيم . خدايي كه در زندگي ما تأثير داشته باشه . اگر تأثير نگذاره ، به چه درد مي خوره ؟ اونهايي كه اينقدر نسبت به خداوند نظر دارند آيا در زندگي شون تأثير مي گذاره ؟ نمونه هايي داشتيم كه از همين طريقِ خدا به اميال و هواهاي نفساني شون رسيدند . آخه اين خدا بوده ؟ خدايي كه انسان فقط و فقط اين خدا رو براي اون بخواد كه احياناً بتونه باهاش خريد و فروشي بكنه ، خدايي كه مثلاً در بعضي از فرقه هاي ديني ما ترويج مي شه خدايي هست كه مال يه قسمت خاصه . من نمي دونم چرا برخي مي يان صحبت از جدايي دين و سياست رو ميكنند . من اصلاً از ديد سياسي نمي خوام به قضيه نگاه كنم . اصلاً مگه مي شه اگر دين مظهر خداوند باشه ، مگه مي شه خدا رو از هر جاي جهان جدا كرد ؟ كه حالا سياست يه قمستش هست . مگه مي شه خدا رو از سياست جدا كرد ؟ اونهايي كه دم از جدايي دين از سياست مي زنند ، اينطور هم نمي گن كه خدا رو از سياست بايد جدا كرد اما برداشت مردم همين هست . خداوند و دين ، يعني خداوند و بايد ها ونبايدهايي رو كه منظور كرده از هيچ چيز نمي توان خارج كرد . نمي شه . به اين فكرش نباشيم كه خارج نمي شه ، سر جاش هست ، دين و خدا سرجاش هست . شما بدون معيارهاي اخلاقي و ديني ، اقتصادِ خوب ، جامعه خوب و سياست خوبي نخواهي داشت . اين معيارها خوبي و بدي رو مشخص مي كنه . كه كجا خوب هست و كجا بد ؟ مگر ما در اقتصاد ، سياست و . . . خوبي و بدي نداريم ؟ اين خوبي و بدي رو دين مشخص مي كنه . چطور مي شه دين رو از اينها جدا كرد ؟ ولي در يه جاهايي مي يان خداوند رو منوط به يك محيط ، يك روز خاص ، يكشنبه ها ، كليسا ! مي رن داخل ، صحبتشون رو مي كنند ، بعد هم مي يان بيرون و همون زندگي قبلي و هيچگونه فرقي هم نمي كنند . و به اين هم مقيد هستند كه تو اين محيط كسي گير بهشون نده . چون اعتقادشون همينه كه اين يك شنبه رو كه بيان ديگه پاك هستند . اما ما مسلمون ها خدايي رو مي خوايم كه باهاش زندگي كنيم . خدايي رو نمي خوايم كه باهاش خريد و فروش كنيم . اينها در غرب نسبت به خدا خرافي فكر مي كنند ، بعد به شرق مي گن خرافي . در يكي از كشورهاي غربي چند وقت پيش يه بنده خدايي از روحانيت اونجا اطلاعيه مي زنه كه : بهشت به فروش مي رسد ! قسمتهاي مختلف ، بعد ملت صف مي كشيدند كه بهشت رو بخرند . كشيش مقابلش كه يه آدم فهميده اي بود ، ديد خيلي وضع خراب شده ، ديگه اين جوري خيلي مسخره است . اين ور اطلاعيه زد : جهنم به فروش مي رسد ! هيچ كس نيومد بخره ، گفت : خوب شد ، چند روز هم اينجا ايستاد ، جهنم الان دربست هيچ كس نخريده ، رفت پيش كشيشه گفت : آقا ! ببخشيد ، من جهنم رو مي خواستم بخرم مي فروشي ؟ گفت : ما بهشت مي فروشيم جهنم نداريم ! گفت : حالا من مي خوام بخرم ، گفت : باشه ، دربست پنجاه دلار مي شه . رفت اون طرف تابلو بزرگي زد كه من جهنم رو دربس از اين كشيشه خريدم . و هيچ كس رو راه نمي دم ! روز قيامت مجبورند همه تون رو ببرند بهشت بيخود از اين نخريد ! مسأله حل شد .

اين خدا ديگه واقعاً مسخره شده و متأسفانه در زندگي ماها هم مسخره است . الله اكبر رو چطوري مي گيم ؟ نمازها رو چطوري مي خونيم ؟ اينها همه مسخره شده ، چرا چون خدا در زندگي ماها وجود نداره در عقل ما وجود داره نه در دل ما . و ما چون خيلي دلي هستيم دل به اعضاء و جوارح ما فرمان مي ده ، بايد خداوند در دل ما باشه .

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
Powered by TayaCMS