خداشناسی(3)

خداشناسی(3)

سخنرانی حجةالاسلام سید محمد انجوی نژاد




موضوع : خداشناسی (قسمت سوم)




قسمت سوم از بحث خداشناسي رو در خدمتتون هستيم . در دو جلسه قبل پيرامون خداي عقلي و خداي فطري صحبتهايي شد و گفتيم برخي وقتها خدايي كه ما داريم ، خدايي نيست كه در زندگي ما حاضر و ناظر باشه و خدائيست مخصوص كتابها و جزوات و احياناً مخصوص بعضي از لحظات خوب و معنوي ما ، لذا گفتيم كه بيايم يه خدايي رو پيدا كنيم كه در زندگي ما مؤثر و مفيد باشه ، در بحث امشب نگاهي خواهيم داشت به خداياني كه در جامعه وجود دارند .

مي گن : اگر مي خواي يه چيزي رو پيدا كني ، چيزهايي كه با اون مشابه هست رو بشناس و كنار بگذار ، خود به خود پيدا مي شه . اون كسي كه كه طلاي بدلي و گوهر بدلي رو مي شناسه هيچ وقت سرش كلاه نمي ره و هيچ كس نمي تونه يه گوهر بدلي رو بهش غالب كنه و بگه اين گوهر واقعيه ، لذا قبل از اينكه ما خداي واقعي رو بشناسيم بذاريد خداي خيالي رو بشناسيم . خُب در طول تاريخ بشريت خدايان خيالي زيادي وجود داشته و از اين جا ما به يك نتيجه مي رسيم و اون هم اينه كه بشر جوري خلق شده كه دنبال خدا مي گرده . يعني هميشه مردم دنبال يه چيز عظيمي مي گشتند كه بهش توسل كنند چون خودشون رو كم مي ديدند ، در حقيقت ، در ذات و فطرت ما به دنبال تكيه گاه گشتن ، نهادينه شده . يعني ما اگر كه حتي پيغمبر نبود و حتي اگر در عصر حجر هم به دنيا اومده بوديم ، دنبال يه تكيه گاه مي گشتيم ، براي اينكه مي گفتيم آقا من تنهايي نمي تونم . و اين به تنهايي نتوانستن ، يكي از نكات خيلي خوب زندگي ماست . و الزاماً نمي شه بگيم اوني كه به خدا نرسيده به خداي خيالي رسيده

.
خيلي وقتها مردم به دليل دسترسي نداشتن به پيامبر ، بت مي پرستيدند اما منظورشون بت نبود ، منظورشون اون چيزي بود كه كسي بهشون معرفي نكرده بود . پس فطرت انسان دنبال يه چيزي مي گرده كه بزرگ باشه . لذا وقتي به خورشيد نگاه مي كردند و به نظرشون بسيار بزرگ مي يومد ، در مقابلش به سجده مي افتادند . شب تعداد زياد ستارگان رو مي ديدند به سجده مي افتادند ، دريا رو مي ديدند به سجده مي افتادند . فلان حيوون قوي رو مي ديدند به سجده مي افتادند ، در طول تاريخ ما از اين خداها زياد داشتيم . همين الان هم انواع و اقسام خدا در جهان وجود داره . همين الان هم طبق آماري كه اعلام شده ، فقط در هند ، حدود سه هزار و خورده اي خدا پرستش مي شه . ( هنديها 3 هزار و خورده اي فرقه هستند . هر كسي يه خدايي داره . )


پس اين به دنبال خدا بودن ما ، يه چيز فطري و ذاتيه . الان قصد نداريم خدايان خيالي اديان ديگه رو باز كنيم و بگيم مثلاً در مسيحيت سه تا خدا وجود داره . يا اون يكي 5 تا و . . . و بعد هم بخنديم . نه ، امروز مي خوايم يه كم به خداي خودمون نگاه كنيم ببينيم اين خدايي كه ما بهش اعتقاد داريم ، همون خداي واقعيه كه اسمش الله هست يا نه ، يه خداي خياليه . و آيا اين خداي ما خصوصياتش با اون خداهاي خيالي فرق مي كنه يا نه ؟

 خصوصيات يه خداي خيالي چيه ؟



1 ـ خداي خيالي دور است ، خيلي دور . برخي وقتها ما به يه خداي خيالي نزديك مي شيم . مثلاً نماز مي خونيم ، توي نماز هم حواسمون رو جمع مي كنيم ، به خودمون مي گيم : “ خجالت بكش ديگه ! تو نمازي ، به خدا نزديكي ! ” يا اينكه بليط مي گيريم مي ريم مكه ، تا به خداي خيالي مون نزديك بشيم .
در ماه رمضان ، روزه مي گيريم ، و به خداي خيالي مون نزديك مي شيم . يعني در حقيقت ، خداي خيالي مون رو در يك مكان و زمان خاص قرار مي ديم ، كه نشسته تا ما بريم پهلوش ! اگر اون ورتر باشيم اصلاً ما رونمي بينه . ما از اين خداي خيالي كه خيلي دوره كوچكترين حيايي هم نمي كنيم . يعني مسجد و محراب رو كه مي بينيم خدا رو احساس مي كنيم ، بعد كه مي يايم توي خيابون ، اصلاً احساس نمي كنيم تحت نظارت و ديد هستيم . موقع نماز يه مقدار نظارت رو احساس مي كنيم ولي بعد از نماز ديگه اون احساس رو نداريم . وقتي روزه ايم خدا رو احساس مي كنيم ، اما روزه كه تمام شد ديگه خدا رو احساس نمي كنيم . اين خدا خياليه . چكارش كنيم ؟ به چه درد ما مي خوره ؟! نگو : آقا ! بودايي ها فلان خدا رو دارند ، چقدر مسخره است ! و بخند . بعضي وقتها بايد به خداي خودمون هم بخنديم . خدايي كه توي جا نماز هست ، اما 5 قدم اون ورتر نيست . اين خدا خنده نداره ؟! خدايي كه مثلاً تا ساعت 5/5 ، 6 ، كه روزه اي ، هست ولي بعد كه اذون شد مي ره ! اين خدا خنده نداره ؟!اين خداي خيالي ، دور هم هست . توي يه مكاني ، يه جايي نشسته هر چند وقت يك بار خودمون رو مرتب مي كنيم مي ريم دست بوسش ، باز برمي گرديم ، انگار نه انگار .

2 ـ اين خداي خيالي ما بسيار ناتوان است . براي اينكه ما براي دردها و مشكلاتمون تمام مسيرها رو تجربه
مي كنيم آخر سر ، اگر نشد ،‌ مي ريم در خونة خدا ، يه تير توي تاريكي مي اندازيم . مي گيم : سنگ مفت ، گنجشك مفت يا اينكه با خودش مي گه : آقا ! شب قدره ، شب برآورده شدن حاجاته ، يا شب ميلاد رحمت للعالمينه ، ماهم يه آمين محكمي بگيم ببينيم چي مي شه ؟



همه كارهاش رو كرده ها ، اگر احياناً مي خواد دنبال يه محبتي بره ، دروغ هاش رو گفته ، تهمتهاش رو زده ، زيرآب زني هاش رو كرده ، شارلاتن بازي هاش رو درآورده ، از زور و زر و تزوير استفاده كرده ، به جايي نرسيده ، مجبور شده بياد در خونه خدا بشينه ، بگه : ” الهي و ربي مَنْ لي غيرك ” خداي خيالي اينطوريه . اين خداي خيالي ناتوانه . اصلاً ما هيچ حسابي روي توان اين خدا باز نكرديم ، حتي براي واجبات و مستحبات خودمون هم روي اين خدا حسابي باز نمي كنيم . همه ابزارهامون رو به كار مي بريم ، آخر كار كه سرمون به سنگ خورد ، دماغمون به خاك ماليده شد ، بعد مي ريم مي شينيم مي گيم : غلط كرديم ! اونجا هم خدا مي گه : غلط كردي كه كردي مي خواستي نكني ! تا الان كجا بودي ؟!


چرا ؟ خُب آخه خدا ناراحت مي شه وقتي مي بينه تو يك وجود قادري رو اينقدر ضعيف پنداشتي كه آخرين مرتبه سراغش رفتي . اين ناراحتي داره

.
اول مي يايم از همه كلك هامون استفاده مي كنيم ، اگر جواب نداد ، بعد سراغ خدا مي ريم .
مي گه : آقا ! نمازي سراغ نداري ما بخونيم كارمون درست بشه ؟ يكي نيست بگه ، خُب تو تا حالا چكار
مي كردي ؟ همه كارهات رو انجام دادي حالا اومدي سراغ نماز ؟



3 ـ خداوند خيالي نسبت به مخلوقات خودش هيچ احساسي نداره . يعني من مطمئن هستم كه اگر مادرم متوجه بشه ، من امشب گرسنه مي خوابم ناراحت مي شه و از تمام وجودش مايه مي ذاره كه براي من يه غذايي محيا كنه و من گرسنه نخوابم . اما خدا رو يه خداي بي احساس مي بينم ! گرسنه بخوابم يا نخوابم براي خدا فرقي نداره ! من دردمند باشم يا نباشم ، براي خدا هيچ فرقي نداره . خدا فقط ما رو خلق كرده ، هيچ احساسي هم نسبت به ما نداره . و چون از اون طرف احساسي نمي بينيم ، ما هم نسبت به خدا بي احساس مي شيم . خداي خياليه ديگه . آدم كه با افسانه و خيال نمي تونه ارتباط برقرار كنه . وقتي وجود خداوند رو احساس نكنيم ، نمي تونيم باهاش ارتباط برقرار كنيم . اصلاً رشته مهرمون با هم گره نمي خوره . الكي دارم اين در و اون در مي زنم ، اين اشكهايي كه به خاطر مصيبت ، ناراحتي ها و حوائجم مي ريزم ، به حساب عشق به خدا مي ذارم . اين اصلاً ربطي به عشق نداره . شكستهاي اجتماعي من ، باعث تأثر قلبي من شده ، و من رو منقلب كرده ، اين انقلاب و اشك نشانة عشق به خدا نيست . اين اشكي است خيالي ، براي خدايي خيالي ! توي يك محيط كاملاً خيالي ، و فضايي كه هيچ دردي از ما درمان نمي شه . وگرنه اگر انسان در برابر خداي واقعي متأثر بشه ، قلبش متأثر بشه ، خدا حتماً كمك مي كنه ، خدا نسبت به خلائق احساس داره ، توي يه محيط ديگه ، توي يه خونة ديگه اشك مي ريزه ، براي يه خداي خيالي . يه جاي ديگه اي داره مصرف مي شه ، چه ربطي به خدا داره ؟ بعد تازه خواسته اش رو هم از خداي واقعي مي گيره ، چي شد ؟! خوب دقت كنيد ! بحث داره به جاهاي باريك مي رسه . نقاط ضعفي كه توي خداشناسي ما هست بايد پيدا بشه تا اونها رو كنار بذاريم و بتونيم خداي واقعي رو پيدا كنيم . اين چند جلسه بحث خداشناسي رو من نمي خوام چيزهايي كه تو كتاب معارف و تعليمات ديني هست بيان كنم ، ما يه بحث ديگه داريم ، يه بحث كاملاً اجتماعي.



4 ـ اين خداي خيالي ، از روي بيكاري يه مشت انسان و حيوان خلق كرده ! مثل بچه هاي كوچيك كه با خمير بازي مي كنند ، تند و تند مجسمه درست مي كنند . انسانها رو خلق كرده و برنامه اي هم براشون نداره . اصلاً وظيفه اين خداوند نيست كه به انسانها برنامه بده ، ماها اومديم اين جا ببينيم به جايي مي رسيم ، يا نه . اگر نرسيديم ، حيران مي شيم . تا40 ، 50 سالِ عمرمون بگذره و بميريم . بعد هم بريم اون دنيا . اين خداوند براي انسان هيچ وظيفه اي تعيين نكرده و انسان رو حيران و سرگشته تو جهان رها كرده

.
لذا خداوند با يك لحن استفهام انكاري مي فرمايد : ” فكر كرديد شما را عبس خلق كرديم ؟! ( از روي بيكاري ؟! ) خداي خيالي دوست داره انسان سرگشته و حيران باشه . يه روز اين شهر ، يه روز اون شهر ، يه روز اين دين ، يه روز اون دين ، يه روز اين شكست ، يه روز اون پيروزي ، بالاخره بياد ، تا اين عمره تموم بشه

.
تفكر بعضي ها در مورد خداوند همينه . يعني مي گن اين سرگشتي و حيرت ما درسته ، چون خدا همين رو خواسته . اينها خداي واقعي رو نمي شناسن ، اين خداي خياليه . كار به جايي مي رسه كه حتي اونهايي هم كه اهل انديشه هستند ، مي گن : وظيفه خداوند و دين ، القاء حيراني است . كه اين بحثش كاملاً جداست

.

5 ـ خداوند خيالي جوري برنامه ها رو تنظيم كرده كه راه رسيدن به خداوند هم بسيار بسيار مبهم باشه . خداي خيالي ما رو ميون تاريكي ها رها كرده و گفته : آقا جون ! هر جور دوست داري راه رو پيدا كن ، و اينقدر راه مبهمه كه فرد ميون راههاي مختلف سرگردون مي شه . هر كه از راه مي رسه ، يه حرفي مي زنه ، ملت همه گيج كه ما چكار كنيم ؟! چرا ؟ چون خداي خيالي خودش رو در هاله اي از ابهام و تايكي ها پنهان كرده . نمي خواد به اين سادگي ما بهش برسيم . لذا انسانها دائم اعتراض مي كنند كه بابا ! ما بالاخره به حرف كي جلو بريم ؟ به ساز كي برقصيم ؟ اين خدا كه اصلاً معلوم نيست كجا بايد پيداش كنيم ؟ كجا هست ؟ كجا نيست ؟ يه سري سوالهاي بزرگ ، در دايره هاي بزرگ . انسان گم گمه . . خداي خيالي عمداً خودش رو قايم كرده ، خُب حالا آيا پرستش اين خدا اصلاً به درد مي خوره ؟! مي بيني طرف 30 ، 40 ساله كه داره خدا رو مي پرسته اما :
مي روم با عصاي خيالي در پي يك خداي خيالي


پس اشكال از خدا شناسيِ تو هست نه از خدا . حالا بريم سراغ خداي واقعي . اين صحبتهايي كه تا حالا كرديم ، خيلي از مردم حتي شيعيان ( اصلاً كاري به اديان ديگه نداريم ) چنين اعتقاداتي دارند .


اما خصوصیات خداي واقعي :

1 ـ خداي واقعي نزديك است ، خودش هم فرموده كه نزديكه ، ” اِن أقربُ عليكم مِن حبل الوريد ” من خيلي به شما نزديكم ، از رگ گردن هم به شما نزديكترم . اين عبارت : “ از رگ گردن نزديكتر ” در عرب يه جور ضرب المثله . اين يعني خيلي خيلي نزديك . از چه نظر نزديكه ؟ از اين نظر كه خداي واقعي در همة زمانها و مكانها يك جور احساس مي شه . اگر تو مي بيني خدا رو در زمانها و مكانهاي مختلف چند جور احساس مي كني ، خداي واقعي رو نشناختي ، ده سال ، بيست سال ، سي سال ديگه ، تازه مي فهمي مشرك بودي . يكي از درجات شرك اينه كه : من توي مسجد و محراب خدا رو بيشتر از توي خيابون احساس كنم . خيلي ها اينطورين

.

من تأثيرات زمينه و محيط رو انكار نمي كنم اما بايد روي خودت هم كار كني . نگفتم : نااميد شو ، بگو : اِه ! پس ما مشركيم ؟ نه ، روي خودت كار كن ، همونطوري كه قبلاً هم گفتم راه رسيدن به خداوند دله . اگه ديدي توي يه محيطي داري از خداوند دور مي شي همون جا بشين تمركز كن ، خدا رو پيدا كن و خدا رو احساس كن . حتي اگر درصد احساست هم كم باشه ، تا همين هم خيلي خوبه ، خوشحال باش و شكر كن انشاءالله دفعه هاي بعد بيشتر مي شه . خداشناسي از راه دل و فطرت اينه كه تو فطرتت رو راه بندازي ، اگر انسان فطرت يا غريزه اي رو سركوب كنه ، بعد از يه بار ، دوبار ، چهار بار ، كم كم خاموش مي شه . دفعه اولي كه به مجلس گناه رفتي يادته ؟ چه احساسي داشتي؟ نعوذبالله ! مثل اينكه خداوند رسماً داشت به روي تو فشار مي آورد ، خداوند رو احساس مي كردي . اما يه بار ، دوبار ، سه بار كه گذشت يواش يواش به جاي اينكه خدا رو پيدا كني روي احساست پا گذاشتي ، فطرتت سركوب شد ، خيلي ها هستند در طول زندگي شون مثلاً از غرايز جنسي دوري مي كنند تا به صفر مي رسه ، بعد از مدتي همين غريزه جنسي كه يه عده رو بيچاره كرده ، براي اينها ديگه مي ميره . اصلاً احساس نمي كنه . چرا ؟ چون اگر به فطرت و غريزه محل نگذاري سركوب مي شه ، خاموش مي شه ، شما حتي مي تونيد با اين كار سر مغزتون كلاه بذاريد ! بابا مغز ما مركز فرمان بدن مون هست ، بر اساس هورمونها و سلسلة اعصاب ، به ما فرمانهايي مي ده ، اين فرمانها ، مكانيكي و ‌فيزيكيه ، ولي شما با همين فراموش كردنِ غريزه مي تونيد سرمغزتون كلاه بگذاريد . يه تجربه : ( پيشنهاد نمي دم كه اين كار رو بكنيد ، مي خوام به عنوان تجربه اين مطلب رو بيان كنم ) شما عادت داري كه ساعت 12 ظهر ناهار بخوري ، يه روز ، تا ساعت سه ، سه و نيم چيزي نخور ، شايد اولش گرسنه باشي ، اما ساعت 4 ديگه گرسنه ات نيست . هيپوتالاموس يادش مي ره ، غريزه فراموش مي شه

.
اگر جاهايي كه غريزه خدايابي به تو فشار مي ياره كه خداوند رو بشناسي ، يواش يواش اين غريزه رو كنار بذاري ، فراموش مي شه . عنايت مي كنيد ؟ خُب پس راه حل چيه ؟ راه حلِ پيدا كردن خدا ا ينه كه در جاهايي كه احساس وجود خدا كمتره ، با تفكر و تمركز ، خدا رو دوباره احساس كنيد . خيلي از ماها در جاهايي كه احساس مي كرديم ، خرابش كرديم ، الان با بازگشت به خود مي تونيم اين كار رو انجام بديم

.
پس خدا نزديكه . اگر احياناً خدا رو در جايي دور و در جايي نزديك ديدي مراقب باش . اين آخرش به شرك مي انجامه ، دنبال خداي خيالي داري مي دوي ، سريع برنامه ات رو رديف كن .

+ خداي واقعي يه سري صفات داره ، صفات سلبيه و صفات ثبوتيه . صفات سلبيه اون صفاتي است كه خداوند هيچ وقت ندارد مثل ظلم ، بي عدالتي و . . . اما صفات ثبوتيه ، اونهايي است كه كمال مطلقه و همه و همة اين صفات نزد خداوند است . انساني كه خداي واقعي رو مي شناسه و در برابر اين خداوند سجده مي كنه بايد در برابر تك تك اين صفات خداوند هم سجده كنه . سجده نه فقط به معناي ابراز پستي و كوچكي كردن ، بلكه به معناي تسليم بودن . وقتي بنده دنبال قدرتي مي گرده كه نجاتش بده ، در مقابل اين صفات ثبوتية قدرت ، هم بايد سجده كنه . وقتي دنبال كسي مي گرده كه ازش بترسه بايد در مقابل صفت قهاري اون هم سجده كنه و وقتي مي بينه داره نااميد مي شه در مقابل صفت رحمن و رحيمي خداوند هم سجده كنه و بايد سعي كنه ، اين صفات رو در خودش پياده كنه .
اونهايي كه خداي خيالي رو مي پرستند ، از اين خداوند چند تا صفت رو بلدند ، قهاري ، ستاري ، غفاري ، رحماني ، رحيمي ، الرحم الراحميني و . . . فقط و فقط اينها رو بلدند و اصلاً فكر نمي كنند كه به عنوان خليفه الله و جانشين خداوند بايد اين صفات رو در خودشون و زندگي شون پياده كنند . در حقيقت از اين جاي بحث ، فلش خداي واقعي به زندگي ما باز مي شه . يعني ما انشاءالله از اين بحث صفت ثبوتيه مي خوايم نقش خداوند رو در همه جاي زندگي مون پيدا كنيم . گفتيم كه خدا بر دو نوع است : خداي خيالي و خداي واقعي ، اونهايي كه دنبال خداي خيالي مي رن يك عمر به جايي نمي رسند ، و آخر عمر شايد بفهمند كه مشرك بودند و اونهايي كه دنبال خداي واقعي مي رن چون به منبع عظمت وصل مي شن از همون اول همه چيز براشون جا مي يوفته .


چقدر خوبه كه همين طوري كه من اين بحثها رو مي گم ( البته در بحث سلوك هم اين مطلب رو گفتم ) و الحمدلله برخي عمل مي كنند . همون طوري كه من خودم هم روش فكر مي كنم ، مثلاً اين بحث جلسه سوم رو چندين ساعت فكر كردم ، و سعي مي كنم كه خودم اول به نتيجه برسم ، بعد شما رو به نتيجه برسونم . چقدر خوبه روي اين قضيه فكر كنيد ، تمرين داشته باشيد ، الان هرجا ديديد خداتون خياليه ، با تمركز بر طبق همين چيزهايي كه گفتم تبديلش كنيد به خداي واقعي . تا انشاءالله جلسه بعد وارد بحث صفات ثبوتيه خداوند بشيم و مي گيم كه چطوري اين صفات رو داخل زندگي مون بياريم ؟

 منبع "سایت رهپویان

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
Powered by TayaCMS