سخنران استاد فرحزاد

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاََنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ به (بركت) رحمت الهى، در برابر مردم نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند. (سوره آل عمران، آيه 159)

ياد پيغمبر صلى الله عليه و آله در كنار ياد خدا

در روايتى در ذيل آيه «اَقيمُوا الصَّلوةَ»[1] آمده است : يعنى صلوات بر محمد و آل محمد را به پا داريد. خداوند مى فرمايد: «قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى»؛[2] يعنى رستگار شد كسى كه خودش را تزكيه و پاك كرد، يا كسى كه زكات داد. خداوند در باب تزكيه، در قرآن كريم مى فرمايد:

«فَلا تُزَكُّوا اَنْفُسَكُمْ»؛[3] يعنى شما نگوييد من خوبم. «وَ لكِنَّ اللّهُ يُزَكّى مَنْ يَشاءُ» ؛[4] خداوند است كه هر كس را مى خواهد پاك مى كند.» يعنى كسى كه خودش را در معرض تزكيه قرار دهد، خداوند او را پاك خواهد كرد. بعد مى فرمايد: «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى»؛ بعد از پاكيزگى اسم ربّش را ياد كرد. امام هشتم عليه السلام فرمودند: معناى «فصلّى» در اين آيه نماز نيست. اگر معنايش نماز باشد، مشقت بار و مالايطاق است؛ چون هر وقت كسى ياد خدا كرد، بايد نماز بخواند. يعنى بايد دائما در حال نماز باشد؛ و اين عادتاً ممكن نيست. بلكه معنايش اين است: «كُلَّما ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ صَلّى عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ »؛[5] هر وقت ياد خدا كرد، بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستد.» نام و ياد پيامبر در كنار نام خداست. انسان بايد بداند كه ياد خدا مرهون پيامبر و آل اوست. «بِنا عُرِفَ اللّهُ وَ بِنا عُبِدَ اللّهُ »؛[6] خداوند به وسيله ما شناخته شد و به وسيله ما عبادت شد». هر چه خوبى ديديد و هر چه ياد خدا كرديد، در كنارش صلوات بر محمد و آل او را فراموش نكنيد.

قرب و محبت خداوند

ذكر صلوات از ذكرهايى است كه بسيار سفارش شده است. صلوات در

اوقات فراغت، با حضور قلب و توجه و محبت موجب قرب است. اعمال مستحبى را مستحب گويند، چون محبوب خداوند است و از روى محبت انجام مى شود. همه مستحبات از باب محبت است. خداوند مى خواهد با آن عمل، محبتى ايجاد كند. به خلاف واجب كه حتما بايد به جا آورده شود.

در روايتى آمده است: «اِنَّهُ لَيَـتَقَرَّبُ اِلَىَّ بِالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ»؛ يعنى بنده من با نوافل و مستحبات به من نزديك مى شود تا محبوب من شود. وقتى محبوب من شد، «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ و يَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها اِذا دَعانى اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَاَلَنى اَعْطَيْتُهُ »؛[7] من، گوشى كه با آن مى شنود و چشمى كه با آن مى بيند و زبانى كه با آن سخن مى گويد و دستى كه با آن به دشمن حمله ور مى شود هستم. هر زمان دعا كند، اجابت مى كنم و اگر درخواست كند، به او عطا مى كنم.» يعنى او كنار مى رود و من جاى او را مى گيرم. راه بندگى كامل و يكى شدن با خدا، مستحبات است.

حاج آقاى دولابى مى فرمودند: واجبات همانند عدل است؛ يعنى بايد اين كار را كرد. بده و بستان معمولى است. شما به همان اندازه كه چيزى مى خريد، پول مى دهيد. در اين صورت هيچ ارتباط دوستى و محبت ايجاد نمى شود. شما اگر بيست سال هم از كاسب سر محله خريد كنيد و جنس خريدارى شده با پول پرداخت شده يك اندازه ارزش داشته باشد، هيچ وقت بين شما رابطه دوستى ايجاد نمى شود؛ چون او حق شما را ادا كرده است و شما هم حق او را. واجبات همين طور است.

اما اگر اين كاسب جنسى را به شما داد و پولى از شما نگرفت، يا خيلى

ارزان گرفت و سودى روى آن نكشيد، يا جنس خيلى خوب و سفارشى براى شما آورد و يا به در خانه شما فرستاد، دل شما را تصرف كرده است. همچنين اگر شما مثلاً هديه و سوغاتى براى او آوردى، آش نذرى برايش فرستادى، بنده شما مى شود. مى گويد: حاج آقا مخلص شما هستيم! و ميوه هاى خوب را براى شما كنار مى گذارد.

شما بيست سال بده بستان معمولى داشتيد و روى عدالت داد و ستد مى كرديد، با اين حال هيچ رابطه محبت آميز بين شما برقرار نشد. اما يك بار خارج از داد و ستد معمولى رفتار كرديد، چه شد! ببينيد اين مستحب و فضل چه مى كند! بياييد به واجبات اكتفا نكنيم. محبت انسان را نمك گير و دل انسان را بند مى كند. محبت انسان را بنده مى كند. اصلاً ايمان مال دل است. ايمان با عشق و محبت توأم است. «لا اِكْراهَ فِى الدّينِ.»[8] من به زور نمى توانم به شما بگويم به من ايمان بياور و مرا دوست بدار. اصلاً ايمان با اكراه و زور سازگارى ندارد. ايمان حتما بايد از روى محبت باشد؛ چون مربوط به دل است.

«قالَتِ الاَْعْرابُ ءامَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الاِْيمانُ فى قُلُوبِكُمْ» ؛[9] عرب هاى باديه نشين گفتند: «ايمان آورده ايم!» بگو: «شما ايمان نياورده ايد، ولى بگوييد: اسلام آورده ايم؛ اما هنوز ايمان در قلب شما وارد نشده است.»

يك اسلام داريم و يك ايمان. كسى كه شهادتين را بگويد، مسلمان شده است. اگر در قلبش هم خدا را دوست بدارد و باور كند، اين ايمان است. ايمان مخصوص دل است و حتما بايد از روى محبت باشد. ببينيد مستحبات چه آثار و بركاتى دارد! اگر چهل سال با كسى رابطه عادلانه داشته باشيد، هيچ رابطه محبتى ايجاد نمى شود. اما يك احسان و تفضل محبت ايجاد مى كند.

مرحوم حاج آقاى دولابى اين داستان را زياد مطرح مى كردند. حالا افسانه است يا واقعيت، هر چه هست مثال خوبى است. مى فرمودند: در زمان هاى گذشته، گاوها را به جان هم مى انداختند تا زور آزمايى كنند. ببينند كدام يك زورش زيادتر است. هر گاوى كه پيروز ميدان مى شد، سلطان مملكت آن گاو را مى گرفت و تصاحب مى كرد. معاويه گاوى داشت پرقدرت و قوى. در اطراف و اكناف مى گشت و گاوهاى قوى را پيدا مى كرد تا با گاو خودش زورآزمايى كند. اگر گاو او پيروز مى شد، كه خوب، گاو سلطان بود و قوى ترين گاو. اما اگر گاو طرف پيروز مى شد، آن را براى خودش تصاحب مى كرد.

يكى از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام گاوى قوى هيكل و قلدر داشت. خبر به گوش معاويه رسيد. گفت: بفرستيد تا گاو را بياورند. صاحب گاو ديد در هر صورت باخته است. چون اگر گاو معاويه پيروز ميدان باشد، گاوش از بين رفته است. و اگر گاو او پيروز شود، معاويه آن را از او مى گيرد. شب با گاو وداع كرد و گفت امشب آخرين شبى است كه نزد مايى. اگر آنجا رفتى گاو معاويه مى شوى. گاو به او گفت: من برمى گردم. گفت: چطور؟ چه

غالب شوى چه مغلوب، هيچ راه برگشتى ندارى. گفت: من كارى مى كنم كه اصلاً درگير نشود و به خانه برمى گردم. گفت: چطور؟ گفت: ما در يك زمانى با گاو معاويه در يك طويله بوديم. مالك ما يك نفر بود. يك شب او يونجه و كاه نداشت. من يونجه خودم را به او دادم. اومديون و اسير محبت من است. هر وقت مرا ببيند، به ياد احسان من مى افتد و با من درگير نمى شود. همين طور هم شد. فردا وقتى به همديگر رسيدند، يك سلام و عليكى با هم كردند و برگشتند. هر كارى كردند، با هم درگير نشدند. افسانه است يا واقعيت، مطلب خوبى است.

بياييم صلاى محبت و نداى محبت را در عالم سر دهيم. با محبت هر كارى مى توان كرد. با بغض و كينه و دشمنى هيچ گِرِهى باز نمى شود، مگر اينكه گره روى گره بيايد.

شمشير محبت

حاج آقا مى فرمود: دو نوع شمشير داريم: يكى شمشير آهنى، يكى هم شمشير محبت. شمشير محبت خيلى قوى تر است. دشمنان را با شمشير آهنى مى كشند، اما دوستان را با شمشير محبت شهيد مى كنند. شمشير محبت خيلى قوى تر است. شهيدش خون ندارد. شهادتش موت اكبر است؛ يعنى همه هستى اش را مى گيرد.

كسانى بودند كه در مقابل محبت امامان ما همه چيز خود را باختند. بچه اى كه پدر و مادرش را از دست داده و ديگرى او را بزرگ كرده است، لباس و خوراك و پوشاك و دكتر و دوا و مدرسه و خانه و زندگى براى او

فراهم كرده است و هر چه دارد از اوست، در مقابل آن شخص چه مى تواند بكند. جز باختن راه ديگرى ندارد. او را شهيدش كرده است؛ شهيد محبت و احسان. شهيد محبت خيلى قوى است. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:

« لَوْ اَحَبَّنى جَبَلٌ لَتَهافَتْ» ؛[10] اگر كوهى هم مرا دوست داشته باشد، متلاشى مى شود.

يعنى نفسانيتش مى شكند. اين شمشير محبت است كه چنين مى كند. مستحبات از اين نظر خوب است؛ چون ايجاد محبت مى كند. زور و جبر در آن نيست. از روى ميل و رغبت است. اگر انجام دهى، موجب محبت است. يعنى خدايا، من دوست دارم، اجبارى در كار نيست. خدا مى گويد: اگر كسى اين كار را بكند، من دوستش دارم: «اِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ اِلىَّ بالنّافِلَةِ حَتّى اُحِبَّهُ.»[11] هر چه مى توانيد مستحبات را با توجه انجام دهيد كه محبت مى آورد.

سخن از رحمت خدا

پرسشى كه ممكن است به ذهن بسيارى بيايد، اين است كه چرا اين قدر از رحمت و محبت خدا به بندگانش سخن مى گوييم؟ مگر خداوند عذاب و جهنم ندارد؟ مگر خداوند منتقم و قهار نيست؟ مگر اسم غضب ندارد؟

چرا اين قدر روى رحمت خداوند مانور مى دهيم. بعضى ممكن است بگويند: خوب است از جهنم و عذاب خدا هم گفته شود كه خدا پدر درمى آورد و چنين و چنان مى كند.

اولاً : بنيـاد خلقت و آفرينش بر اساس محبت و رحمت است، نه عذاب. يعنى خداوند متعال عالم را خلق نكرده است كه جهنم و زندانش را پر كند، بلكه مى خواهد مهمانخانه و بهشتش را پر كند. بعضى گمان مى كنند كه خداوند عده اى را خلق كرده است كه شكنجه بدهد يا بسوزاند. اگر نگوييم اين كار ظالمانه اى است، دست كم كار لغوى است. در قرآن آمده است:

« وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ اِلاّ مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذلِكَ خَلَقَهُمْ »؛[12] و آنان همواره در اختلاف اند، مگر كسى را كه پروردگارت رحم كند و براى همين آن ها را آفريد.

در تفسير اين آيه آمده است: «لِذلِكَ خَلَقَهُمْ»، يعنى «لِلرَّحْمَةِ». يعنى آنان را به خاطر رحمت آفريدم. «لذلك» به آخر آيه مى خورد. بعد مى فرمايد: رحمت آل محمّد هستند.[13]

يعنى بنياد خلقت بر رحمت و محبت است. و همچنين در حديث شريف كسا مى خوانيم : خداوند جهان را براى شما و براى محبت شما اهل بيت آفريد.

ثانيا : پيامبران كه فرستادگان و نمايندگان خداوند هستند، براى چه آمدند؟ آيا براى انتقام و پر كردن جهنم و درگيرى آمده اند، يا براى رحمت. خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

وَ ما اَرْسَلناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلعالَمينَ؛[14] تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم.

پيامبر ما كه بلند مرتبه ترين و چكيده و عصاره همه پيامبران الهى است مى فرمايد: من تنها براى رحمت فرستاده شده ام: «اِنَّما بُعِثْتُ رَحْمَةً.»[15]

رحمت و مدارا، شيوه مديريتى پيامبر خدا

خداوند در آيه اى به پيامبرش مى فرمايد:

« فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ القَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ» ؛[16] به بركت رحمت الهى در برابر مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آن ها را ببخش و براى آنان آمرزش بطلب و در كارها با آنان مشورت كن.

خداى متعال رحمت خودش را در دل تو و در وجود تو قرار داده است كه نرم شدى. شيوه مديريت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رحمت و مدارا بوده است. فرمود:

« اَمَرَنى رَبّى بِمُداراةِ النّاسِ كَما اَمَرَنى بِاَداءِ الفَرائِضِ ».[17]

يعنى جبرئيل دائم بر من نازل مى شد و همان طور كه امر به اداى واجبات مى كرد، امر به مدارا با مردم نيز مى كرد، . مى فرمود: با زير دستانت مدارا كن؛ يعنى با محبت برخورد كن و گذشت داشته باش. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«مَنْ لانَتْ عَريكَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُهُ »؛[18] كسى كه نرم خوست، محبتش واجب است.

«لانت عريكته»، يعنى پهلو و جانبش نرم است. معاشرتش نرم است. خوش خو و خوش برخورد و ملايم است. محبتش واجب است، يعنى بى اختيار دوستش مى دارى. يك كاسب، يك روحانى، يك معلم خوش اخلاق و مهربان و بامحبت را نمى توانى دوستش نداشته باشى. پيامبر خدا با محبت و رحمت توانست در دل ها نفوذ كند و ميليون ها نفر را منقلب گرداند. آن رحمت هم از سوى خداوند در نهادش قرار داده شده بود. بنابراين يكى از پيام هاى اين آيه اين است كه رحمت ها همه از طرف خداست. بايد با استغاثه به خدا آن را به دست آورد. در روايتى آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند :

« اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ رَحيمٌ يُحِّبُ كُلَّ رَحيمٍ» ؛[19] خداى عزوجل رحيم است و هر رحيمى را دوست دارد.

درخواست محبت

يكى از راه هاى افزايش رحمت و محبت استغاثه به خداى تعالى است. از دعاهايى كه حاج آقاى دولابى در قنوت نماز مى خواندند، اين دعا بود:

« اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ حُبَّكَ وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ وَ حُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنى اِلى قُرْبِكَ» ؛[20] خداوندا، محبت خودت را، و محبت دوستدارانت را، و محبت هر كارى كه مرا به مقام قرب تو برساند را، از تو درخواست مى كنم.

در روايات آمده است: هر كس ايمانش زيادتر شود و فرشتگان با او رفت و آمد كنند، رحمتش بيشتر مى شود. و هر كس شياطين با او بيشتر رفت و آمد كنند، قساوت قلب و بى رحمى و سنگ دلى او بيشتر مى شود. در قلب انسان دو گوش است: يكى را شيطان در آن مى دمد و يكى را هم فرشتگان. در روايت آمده است كه فرشتگان فهم و رحمت مى دمند؛ يعنى مى گويند: فهم و رحمت و محبت و عاطفه ات بيشتر شود.[21]


[1] سوره بقره، آيه 43.

[2] سوره اعلى، آيه 14 و 15.

[3] سوره نجم، آيه 32.

[4] سوره نور، آيه 21.

[5] كافى، ج 2، ص 494، ح 17.

[6] بحارالانوار، ج 26، ص 260، ح 38.

[7] همان، ج 72، ص 155، ح 25؛ وسائل الشيعة، ج 3، ص 53، ح 4542.

[8] سوره بقره، آيه 256.

[9] سوره حجرات، آيه 14.

[10] بحارالانوار، ج 64، ص 247، ح 88؛ نهج البلاغه، حكمت 111.

[11] بحارالانوار، ج 72، ص 155، ح 25.

[12] سوره هود، آيه 118 ـ 119.

[13] تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 405.

[14] سوره انبياء، آيه 107.

[15] بحارالانوار، ج 10، ص 30.

[16] سوره آل عمران، آيه 159.

[17] كافى، ج 2، ص 117.

[18] ميزان الحكمة، ج 2، ص 1589، ح 10306 ؛ غررالحكم، ص 599 ، ح 507 .

[19] امالى طوسى، مجلس 18، ص 516؛ بحارالانوار، ج 71، ص 394.

[20] مفاتيح الجنان، مناجات المحبين.

[21] قال اميرالمؤمنين عليه السلام : لُمَّتانِ لُمَّةٌ مِنَ الشَّيطانِ وَ لُمَّةٌ مِنَ الْمَلَكِ فَلُمَّةُ الْمَلَكِ الرِّقَّةُ وَالْفَهْمُ وَ لُمَّةُ الشَّيطانِ السَّهْوُ وَ الْقَسْوَةُ ؛ القاء دو قسم است: القاء شيطان و القاء فرشته. القاء فرشته رحمت و فهم است و القاء شيطان غفلت و قساوت. (سفينة البحار، ج 7، ص 308)