نامه 36 نهج البلاغه : نامه امام علی (ع) به برادرش عقیل

نامه 36 نهج البلاغه : نامه امام علی (ع) به برادرش عقیل

متن اصلی نامه 36 نهج البلاغه

عنوان نامه 36 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 36 نهج البلاغه

(36) و من كتاب له عليه السلام إلى أخيه عقيل بن أبيطالب في ذكر جيش أنفذه إلى بعض الأعداء

و هو جواب كتاب كتبه إليه عقيل فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلَا وَ لَا فَمَا كَانَ إِلَّا كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه واله قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنَ أُمِّي وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ«» حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ«» وَ لَا وَطِي ءَ الظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ الْمُقْتَعِدِ وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سُلَيْمٍ

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَاَبَةٌ

فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

عنوان نامه 36 نهج البلاغه

نامه امام علی (ع) به برادرش عقیل

ترجمه مرحوم فیض

36- از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به برادر خود عقيل ابن ابى طالب در باره لشگرى كه امام عليه السّلام بسوى بعضى دشمنان فرستاده بود

و آن در پاسخ نامه عقيل بود به آن حضرت (علماى رجال در باره عقيل اختلاف دارند، بعضى او را از اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام دانسته ستوده اند، و شيخ صدوق «عليه الرّحمة» در مجلس بيست و هفتم از كتاب امالى بسند خود از ابن عبّاس روايت كرده: علىّ عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيد: عقيل را دوست مى دارى فرمود: آرى بخدا سوگند او را دوست دارم دو دوستى يكى براى خودش يكى براى اينكه ابو طالب او را دوست داشت، و برخى او را نكوهش نموده اند براى پيوستن به معاويه و رها كردن برادرش علىّ عليه السّلام را، ولى مرحوم آية اللّه مامقانىّ در كتاب تنقيح المقال مى نويسد: ما از جهت گرامى داشتن عقيل «چون برادرش علىّ عليه السّلام و پسر عمويش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و فرزندش حضرت مسلم است» در باره او سخن نمى گوئيم، و لكن بخبر او اعتماد و اطمينان نداريم، خلاصه امام عليه السّلام در اين نامه از بد رفتارى قريش شكايت و دلتنگى كرده و استقامت و ايستادگى خويش را در راه خدا با تحمّل هر پيشآمد سخت گوشزد مى نمايد): 1- پس (اينكه نوشته اى دشمنم فيروزى يافته و شيعيانم مرا يارى نكرده اند درست نيست، بلكه) لشگر انبوهى از مسلمانان بسوى او (دشمن) فرستادم، چون اين خبر باو رسيد بگريز شتاب كرد و پشيمان برگشت، و لشگر من بين راه باو رسيدند وقتى كه آفتاب بغروب نزديك بود، پس اندكى مقاتله نموده با هم جنگيدند چون لا و لا (نه و نه يعنى با هم چنان جنگيدند مانند اينكه جنگ نكردند، خلاصه خيلى زود جنگشان بسر رسيد، يا آنكه اندكى با هم جنگيدند مانند گفتن لا و لا كه مثلى است گفته ميشود براى كارى كه زود انجام بگيرد) پس درنگ نكرد مگر ساعتى تا اينكه با اندوه رهائى يافت بعد از آنكه گلويش را سخت فشرده بودند، و از او بجز نيم جانى باقى نبود، پس با سختى و دشوارى پى در پى رهائى يافت (و امّا اينكه گفتى برادر زاده ها را برداشته بسوى تو شتابم اگر زنده مانيم با تو باشيم، و اگر بميريم با تو بميريم) 2- پس قريش و سخت تاختنشان در گمراهى و جولانشان در دشمنى و ستيزگى و نافرمانيشان را در سرگردانى از خود رها كن (در باره آنان چيزى مگو) زيرا آنان بجنگ با من اتّفاق نموده اند مانند اتّفاقى كه بجنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كرده بودند پيش از من، كيفر رساننده ها بجاى من قريش را بكيفر رسانند (اميد است از ستمگران ستم و سختيهاى گوناگون بايشان برسد) كه خويشاوندى مرا (با پيغمبر اكرم) بريدند (بآن پاس نگذاشتند) و سلطنت (خلافت) پسر مادرم (رسول خدا) را (بر اثر كينه اى كه با من داشتند) از من ربودند (سبب اينكه امام عليه السّلام حضرت رسول را پسر مادر ناميده آنست كه حضرت عبد اللّه پدر حضرت رسول با حضرت ابو طالب پدر حضرت امير پسران عبد المطّلب از يك مادر بودند كه فاطمه دختر عمرو ابن عمران ابن عائذ ابن مخزوم باشد، بر خلاف ديگر پسران عبد المطّلب كه از مادر جدا بودند، و گفته اند: كه فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير حضرت رسول را در كودكى در خانه ابو طالب پرستارى نموده است و پيغمبر اكرم در باره او فرموده: فاطمة أمّى بعد أمّى يعنى فاطمه بعد از مادرم مادر من است). 3- و آنچه از رأى من در باره جنگ (با دشمنان) پرسيدى (و گفتى كه جنگ با دشمن توانا بى كمك روا نيست) پس انديشه من جنگ با كسانيست كه جنگ را جائز مى دانند (عهد و پيمان الهىّ را شكسته بر خلاف دستور خدا و رسول رفتار مى نمايند) تا اينكه بخدا پيوندم (در راه او كشته شوم) انبوهى مردم گرد من بر ارجمنديم و پراكندگى ايشان از من خوف و ترسم را نمى افزايد (خواه كسى مرا يارى نمايد خواه دورى گزيند در مقابل دشمن دين ايستاده خواست خدا را انجام مى دهم) و پسر پدرت (امام عليه السّلام) را گمان مدار- هر چند مردم او را رها كنند- (كمك و يارى نكنند در پيش دشمن) خوار و فروتن باشد، و نه رونده زير بار زور از سستى و ناتوانى، و نه (چون شتر رام) سپارنده مهار بدست كشنده، و نه پشت دهنده براى سوارى كه بر آن بر آمده سوار شود (خلاصه در برابر دشمن از هيچ سختى رو نمى گردانم)

و لكن (سخن در باره قريش و خويشاوندان) مانند آنست كه برادر بنى سليم (شخصى از قبيله بنى سليم عبّاس ابن مرداس سلمىّ كه به محبوبه خود چنانكه باو نسبت داده اند) گفته:

  • فإن تسألينى كيف أنت فإنّني صبور على ريب الزّمان صليب
  • يعزّ علىّ أن ترى بى كآبة عاد أو يساء حبيب

يعنى اگر از من بپرسى چونى بر سختى روزگار بسيار شكيبا و توانا هستم، دشوار است بر من كه غمّ و اندوهى در من ديده شود تا دشمنى شاد يا دوستى اندوهگين گردد (پس از اينرو سخن از قريش در ميان نمى آورده درد دل و رنجش خود را از بد رفتاريهاى آنان اظهار نمى كنم).

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 948-950)

ترجمه مرحوم شهیدی

36 و از نامه آن حضرت است به عقيل پسر ابو طالب

در باره سپاهى كه آن را به سر وقت بعضى از دشمنان فرستاد، و آن پاسخ نامه اى است كه عقيل بدو نوشته بود. لشكرى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم. چون اين خبر بدو رسيد، گريزان دامن در چيد و پشيمان بازگرديد.- سپاه من- در راه بدو رسيدند و نزديك پنهان شدن آفتاب لختى با يكديگر جنگيدند. پس دير نكشيد كه اندوهناك رهايى يافت، و از آن پس كه در تنگنا فتاده و جز رمقى از او نمانده بود با دشوارى روى بتافت. قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند، و در جدايى خواهى اين سو و آن سو دوند، و در سرگردانى با سركشى بسازند. كه آنان در جنگ با من فراهم گرديدند، چنانكه پيش از من با رسول خدا (ص) جنگيدند.- قريش كيفر اين كار زشت را از خدا- ببيند كه رشته پيوند مرا پاره نمود و حكومتى را كه از آن فرزند مادرم بود از من ربود، و رأى مرا در باره پيكار پرسيدى، من چنان مى بينم كه بايد با آنان كه پيمان را شكستند و كمر به جنگ با من بستند، پيكار كنم تا خدا را ديدار كنم. فراوانى مردم پيرامونم بر عزّت من نيفزايد، و پراكندگى آنان از گردم، مرا هراسان ننمايد. و مپندار كه پسر پدرت هر چند مردم او را رها كنند خود را زار و فروتن نمايد و نه سست به زير بار ستم در آيد، و نه رام مهار خود را به دست كشنده بگذارد، و نه پشت خود را براى سوارى هر كه خواهد خم دارد. ليكن او چنان است كه آن مرد از بنى سليم گفته: اگر از من پرسى چگونه اى من شكيبايم در سختى روزگار و پايدار بر من دشوار است كه مرا اندوهناك بينند تا دشمن سرزنش كند و دوست اندوهناك شود.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 310-311)

شرح ابن میثم

36- و من كتاب له عليه السّلام إلى عقيل بن أبى طالب، فى ذكر جيش انفذه إلى بعض الأعداء و هو جواب كتاب كتبه إليه

فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ- فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً- فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ- وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ- فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلَا وَ لَا- فَمَا كَانَ إِلَّا كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً- بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ- وَ لَمْ يَبْقَ عِنْدَهُ غَيْرُ الرَّمَقِ- فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا- فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ- وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ- فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي- كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي- فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي- فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي- وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ- فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ- لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً- وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً- وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ- وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً- وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً- وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ- وَ لَا وَطِي ءَ الظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ الْمُقْتَعِدِ- وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ-

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ

فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

اللغة

أقول: طفّلت الشمس بالتشديد: إذا مالت للغيب. و آبت: لغة في غابت. و الجريض: المغموم الّذي يبتلع ريقه على همّ و حزن بالجهد و يكاد يموت لذلك. و المخنّق بالتشديد: هو من العنق موضع الخنق بكسر النون. و الرمق: بقيّة النفس و اللأى: الشدّة و العسر. و الاجماع: تصميم العزم. و الجوازى: جمع جازية و هي النفوس تجزى بالسيّئة. و المحلّين: من نقص البيعة، يقال لمن نقض عهده و بيعته: محلّ، و لمن حفظه. محرم. و المقتعد: الراكب لاقتعاده لأظهر البعير.

و حاصل الفصل أمور:

أحدها: قوله: فسرّحت، إلى قوله: ما نجا.

حكاية حال عدوّ و قد أغار على بعض أعماله فنفد إليه جيشا من المسلمين فهرب حين علم توجّههم نحوه ثمّ لحقوه فقاتلوه قليلا ثمّ أفلت منهم على شدّة و عسر من الخلاص، و ألفاظه عليه السّلام أفصح العبارات عمّا ذكره، و هاربا و نادما و جريضا أحوال. و قوله كلا و لا. تشبيه بالقليل السريع الفناء، و ذلك لأنّ لا و لا لفظان قصيران سريعا الانقطاع قليلان في المسموع من المتخاطبين. فشبّه بهما ما كان من محاربة العدوّ للجيش الّذي نفذه. و نحوه قول ابن هاني المغربي:

  • و أسرع في العين من لحظة أقصر في السمع من لا و لا

و موقف مصدر أى فما كان ذلك القتال إلّا كوقوف ساعة، و روى: لا و ذا.

و لأيا مصدر و العامل محذوف، و ما مصدريّة في موضع الفاعل، و التقدير: فلأيى لأيا نجاؤه أى عسرو إبطاء.

و قوله: بلأى. أى لأيا مقرونا بلأى.

الثاني: قوله: فدع عنك إلى قوله: ابن أمىّ.

كالجواب لكلام ذكر فيه قريشا و من انضمّ منهم إلى معاوية فأمره عليه السّلام بالإضراب عن ذكرهم على سبيل الغضب منهم، و الواو في قوله: و تركاضهم. يشبه أن يكون بمعنى مع، و يحتمل أن تكون عاطفة، و استعار لهم لفظ التركاض باعتبار خبط أذهانهم في الضلال عن سبيل اللّه و خوضهم في الباطل يتسرّع فيه من غير توقّف، و كذلك لفظ التجوال، و لفظ إجماح باعتبار كثرة خلافهم للحقّ و حركاتهم في تيه الجهل و الخروج عن طريق العدل كالفرس يجمح و يجول. و قوله. فإنّهم. إلى قوله: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. في قوة صغرى ضمير نبّه به على أنّه لا خير فيهم و أنّه يجب الإعراض عنهم، و تقدير الكبرى، و كلّ من كان كذلك فينبغي تركه و الإعراض عنه إذ لا خير فيه.

و أمّا حقيقة الصغرى فظاهرة لأنّ قريشا صمّم عزمهم على حربه منذ بويع بغضا له و حسدا و حقدا عليه و اتّفقوا على شقاقه كما كانت حالهم في بدو الإسلام مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لم يفترق الحالان في شي ء من ذلك. و قوله: فجزت قريشا عنّى الجوازى. دعاء عليهم بأن يجازوا بمثل فعلهم به من قطيعة الرحم و سلبه سلطان الإسلام و الخلافة الّتي هو أولى بها. و هى تجرى مجرى المثل. و قوله: فقد قطعوا رحمي. كالتعليل لحسن الدعاء عليهم، و هو في قوّة صغرى ضمير أيضا، و تقدير كبراه: و كلّ من فعل ذلك فهو حقيق بالدعاء عليه، و أراد بابن امّه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لأنّهما ابنا فاطمة بنت عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم امّ عبد اللّه و أبي طالب، و لم يقل ابن أبي لأنّ غير أبي طالب من الأعمام يشركه في النسب إلى عبد المطّلب. و قيل: إنّ امّه فاطمة بنت أسد كانت تربّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حين كفّله أبو طالب يتيما فهي كالامّ له فأطلق عليه البنوّة لها مجازا.

الثالث: قوله: و أمّا ما سألت عنه. إلى آخره.

فهو تقرير بسؤاله و الجواب عنه، و فيه تنبيه على فضيلته من وجوه: الأوّل: قوّته في الدين على من أحلّ ذمّة اللّه و نقض عهدا من عهوده. الثاني: شجاعته الّتي لا يزيده معها كثرة الناس حوله عزّة و لا تفرّقهم عنه وحشة، و لا يوجد معها بالصفات المذكورة من الجبن و العجز و الانقياد للعدوّ، و لكنّه معها كالقائل. و الشعر منسوب إلى العبّاس بن مرداس السلمى و هو في قوّة تمثيل أصله القائل، و فرعه هو عليه السّلام، و علّته ما ذكر من الأوصاف، و حكمه كونه شجاعا يجب الحذر من صولته. و باللّه التوفيق.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 77-80)

ترجمه شرح ابن میثم

36- از نامه هاى امام (ع) به عقيل بن ابى طالب در باره لشكرى كه به سوى گروهى از دشمنان فرستاده بود و اين نامه در پاسخ نامه عقيل به امام (ع) است.

فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ- فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً- فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ- وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ- فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلَا وَ لَا- فَمَا كَانَ إِلَّا كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً- بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ- وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ غَيْرُ الرَّمَقِ- فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا- فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ- وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ- فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي- كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي- فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي- فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي- وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ- فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ- لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً- وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً- وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ- وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً- وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً- وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ- وَ لَا وَطِي ءَ الظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ الْمُتَقَعِّدِ- وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ

فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

لغات

طفّلت الشمس: هنگامى كه خورشيد به سمت غروب مايل شود.

آبت: لغتى است به معنى غابت (پنهان شد) لالى: دشوارى و سختى اجماع: تصميم قاطع جوازى: جمع جازيه: يعنى كسانى كه جريض: اندوهگينى كه آب دهانش را از روى غم و اندوه به زحمت از گلو فرو مى برد، به حدى كه نزديك است از غصه بميرد.

مخنّق: قسمتى از گردن، موضع خنق، گلوگاه، رمق: باقيمانده جان، نيمه جان.

اشخاص را به علت كار بد، كيفر مى كنند.

محلّين: بيعت شكنان، به كسى كه عهد و بيعت خود را بشكند، محلّ مى گويند و در مقابل آن به كسى كه حفظ عهد و پيمان كند محرم مى گويند.

متقعّد: سواره، به خاطر نشستن بر پشت شتر.

ترجمه

«پس، سپاهى متراكم از مسلمانان به جانب او فرستادم، و هنگامى كه اين خبر به او رسيد، با عجله گريخت و پشيمان بازگشت، و آن سپاه در بين راه، نزديك غروب آفتاب با او روبرو شد، اندكى با هم به نبرد پرداختند چنانكه گويى جنگى در كار نبود. و ساعتى بيش به درازا نكشيد كه از تنگنايى كه در آن گرفتار آمده بود، غمگين و غصه دار رها شد، در حالى كه جز نيم جانى از او باقى نمانده بود، پس با دشوارى و مشقّت زياد نجات يافت.

بنا بر اين قريش و تاخت و تازشان را در گمراهى و ميداندارى و جولانشان را در دشمنى و ستيز، و جنب و جوششان را در سرگردانى، به حال خود رها كن، چه آنها در جنگ با من آن چنان متّحد شده اند كه پيش از من در جنگ با رسول خدا (ص). عقوبتگران به جاى من قريش را به كيفر رسانند، زيرا آنان رشته خويشاوندى مرا (با پيامبر (ص) بريدند) و مقام خلافت پسر مادرم را از من ربودند.

و امّا آنچه در باره جنگ از نظر من جويا شدى، نظر من آن است كه جنگ با كسانى كه جنگ را روا داشتند تا پاى مرگ و ديدار پروردگار سزاوار است، نه انبوه مردم در اطراف من بر عزّتم مى افزايد، و نه پراكندگى مردم از من خوف و ترسم را افزون مى كند. و گمان مبر كه فرزند پدر تو، هر چند مردم او را تنها بگذارند، به خوارى و ذلّت تن دهد، و يا از روى ضعف و ناتوانى زير بار زور برود، براى زمامدار، رها كردن زمام، و براى سوارى كه بر مركب نشسته، فرود آمدن از پشت مركب امكان ندارد، امّا داستان من داستان برادر بنى سليم است كه گفته: اگر از من بپرسى كه چگونه اى براستى من بر سختى روزگار بسيار شكيبا و استوارم.

گران است بر من كه از خود غم و اندوهى نشان دهم، تا در نتيجه دشمن شاد و دوست غمگين شود.»

شرح منظور و هدف اين فصل چند مطلب است:

اوّل: عبارت: فسرّحت... ما نجا

شرح حال دشمن است، كه بر يكى از كارگزارانش هجوم كرده بود و امام (ع) سپاهى از مسلمانان را به جانب او گسيل داشت، دشمن پس از اطّلاع از روآوردن سپاه به طرف او فرار كرد، امّا پس از اين كه سپاه امام (ع) رسيد، اندكى به نبرد پرداختند، آن گاه با دشوارى و مشقّت زيادى توانستند نجات پيدا كنند و دور شوند. الفاظ اين عبارت فصيحترين عبارتهاى اين نامه است. كلمات: هاربا، نادما، حريضا، حال مى باشند.

عبارت: كلا و لا، تشبيهى است به شي ء اندك ناپايدار، توضيح آن كه: لا و لا دو كلمه كوتاهى هستند كه زود قطع مى شوند و كمتر در گفتگوى بين دو نفر شنيده مى شوند: بنا بر اين نبرد دشمن را با سپاهى كه امام (ع) فرستاده بود، به آن دو كلمه تشبيه كرده است، مانند شعر ابن هانى مغربى كه مى گويد: او در چشم از يك لحظه هم زودتر و در گوش از: لا و لا، كوتاهتر است.

موقف، مصدر ميمى است، يعنى آن نبرد، نبرد يك ساعته اى بيش نبود.

بعضى عبارت را: لا و ذا نقل كرده اند.

لأيا: مصدر (مفعول مطلق) و عامل آن محذوف، و ماء مصدرى در محل فاعل است تقدير جمله چنين است: فلأيى لأيا نجاؤه، يعنى دشوار و كند بود.

عبارت: بلأى: دشواريى مقرون به دشوارى.

دوم: عبارت: دع عنك... ابن امّى

به منزله پاسخ به جمله اى است كه در آن از قريش و كسانى كه از آن مردم به معاويه پيوستند ياد كرده است، پس به عقيل از باب خشم بر آنها امر مى كند كه از آنها نام نبرد. و او در عبارت: و تركاضهم، ممكن است به معنى مع باشد، و احتمال دارد حرف عطف بوده باشد. كلمه: التّركاض، را براى آنها [قريش ] استعاره آورده است، از آن رو كه اذهان ايشان در گمراهى از راه خدا و فرو رفتن ايشان در باطل، بدون توقّف مى شتابد. و همچنين كلمات: النّجوال، و اجماح، استعاره است به اعتبار مخالفت زياد آنان با حقّ و جنب و جوش در سرگردانى، و بيرون رفتن از راه عدالت كه مانند اسبى در حال تاخت و تاز بودند.

عبارت: فانّهم... رسول اللّه:

زيرا آنان... پيامبر خدا (ص)، به منزله صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله به عقيل توجّه داده است كه خيرى در قريش نيست و بايد از آنها دورى كرد، و كبراى مقدّر نيز چنين است: و هر كه اين طور باشد، واگذاشتن او و دورى از او واجب و لازم است، زيرا اميد خيرى در او نيست. امّا معنى حقيقى صغرى روشن است، زيرا قريش از زمانى كه مردم به آن حضرت بيعت كردند تصميم قطعى- به دليل كينه، حسد و بغضى كه نسبت به امام داشتند- بر نبرد با آن بزرگوار گرفته و بر ستيز با وى متّحد شده بودند، همان طور در آغاز اسلام با پيامبر خدا (ص) چنين حالتى را داشتند، و اين دو حالت در هيچ جهتى با هم فرق و تفاوتى ندارند.

عبارت: فجزت قريشا علىّ الجوازى:

(عقوبتگران به جاى من، قريش را به كيفر رسانند،) نفرينى است بر آنها كه به مانند كارى كه خود آنها كرده اند، از قبيل قطع رحم، و نفى امام از زمامدارى اسلام و خلافتى كه او شايسته تر بود، كيفر داده شوند، اين عبارت به منزله ضرب المثلى در آمده است.

عبارت: فقد قطعوا رحمى

(آنان رابطه خويشاوندى مرا (با پيامبر (ص)) ناديده گرفته و قطع كردند)، همچون علّت براى درستى نفرين بر قريش است، و همين جمله به منزله صغراى قياس مضمر نيز هست، و كبراى مقدّر چنين است: و هر كس مرتكب چنين اعمالى شود، او شايسته نفرين است.

مقصود امام (ع) از پسر مادرش، پيامبر خدا (ص) است، زيرا هر دو، پسران فاطمه، دختر عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم، مادر عبد اللّه و ابو طالبند. ولى امام (ع) نفرمود: پسر پدرم، زيرا غير از ابو طالب، عموهاى ديگرش در نسبت به عبد المطّلب شركت داشتند.

بعضى گفته اند: چون مادر امام (ع)، فاطمه بنت اسد، در زمان كودكى پيامبر (ص) موقعى كه آن حضرت يتيم و در كفالت ابو طالب بود، از او پرستارى مى كرد، پس در حقيقت به منزله مادر او بوده، از اين رو به مجاز پيامبر (ص) به عنوان نامه 36 نهج البلاغه پسر به او نسبت داده شده است«».

سوم: عبارت: «و امّا ما سئلت عنه...»

(و اما آنچه را كه در مورد آن از من سؤال كردى، تا آخر) تقرير پرسش و پاسخ است و در اين بخش از نامه به چند مورد از فضايل خود، توجّه داده است: 1- به نيروى دينى خود نسبت به كسانى كه پيمان الهى را وقعى ننهاده و پيمان شكنى كرده اند.

2- شجاعت خود را، كه نه انبوه مردم پيرامونش با وجود آن شجاعت، باعث زيادى عزّت، و نه پراكنده شدن آنها موجب ترس و وحشت او خواهد شد، و با وجود چنان شجاعتى، جايى براى ترس، ناتوانى و تسليم به دشمن نمى ماند، ولى با اين همه، آن بزرگوار همچون گوينده آن شعر است. شعر به عبّاس بن مرداس سلمى نسبت داده شده است، و به منزله تمثيل و تشبيه است، اصل (مشبّه به) گوينده شعر و فرع (مشبّه) امام (ع) است و انگيزه مقايسه ويژگيهاى نامبرده است، و حكم (وجه شبه) شجاعت و دليرى امام است كه از صولت او بايد بر حذر بود. توفيق از جانب خداست.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج5، ص 121-128)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 35- الى أخيه عقيل:

فسرّحت إليه جيشا كثيفا من المسلمين، فلما بلغه ذلك شمّر هاربا و نكص نادما، فلحقوه ببعض الطّريق و قد طفّلت الشّمس للإياب فاقتتلوا شيئا كلا و لا، فما كان إلّا كموقف ساعة حتّى نجا جريضا بعد ما أخذ منه بالمخنّق و لم يبق منه غير الرّمق. فلأيا بلأي ما نجا. فدع عنك قريشا و تركاضهم في الضّلال، و تجوالهم في الشّقاق، و جماحهم في التّيه. فإنّهم قد أجمعوا على حربي كإجماعهم على حرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قبلي، فجزت قريشا عنّي الجوازي، فقد قطعوا رحمي، و سلبوني سلطان ابن أمّي. و أمّا ما سألت عنه من رأيي في القتال فإنّ رأيي في قتال المحلّين حتّى ألقى اللّه لا يزيدني كثرة النّاس حولي عزّة، و لا تفرّقهم عنّي وحشة. و لا تحسبنّ ابن أبيك- و لو أسلمه النّاس- متضرّعا متخشّعا، و لا مقرّا للضّيم واهنا. و لا سلس الزّمام للقائد، و لا وطى ء الظّهر للرّاكب المتقعّد، و لكنّه كما قال أخو بني سليم:

فإن تسأليني كيف أنت فإنّني صبور على ريب الزّمان صليب

يعزّ عليّ أن ترى بي كآبة

فيشمت عاد أو يساء حبيب

اللغة:

طفلت الشمس- بتشديد الفاء- دنت للغروب. و آبت الشمس: غابت.

و الجريض: الحزين. و المخنق- بضم الميم و تشديد النون- موضع الخنق.

و الرمق: بقية النفس. و لأيا: من لأى يلأى الشدة و المحنة. و التركاض مبالغة في الركض. و التجوال: مبالغة في الجولان. و الشقاق: الخلاف. و جماحهم: اسراعهم. و أجمعوا: عزموا و صمموا. و الجوازي: المكافآت. و المحلّين: ناقضي العهد. و السلس: السهل. و المتقعد: من اقتعد الدابة اذا اتخذها مركبا.

الإعراب:

هاربا حال، و مثله نادما، و شيئا مفعول مطلق لاقتتلوا، لأن معناه اقتتلوا قتالا، و كلا و لا الكاف للتشبيه بمعنى مثل، و محلها النصب صفة لشي ء «و لا و لا» يكنى بها عن السرعة و القلة و محلها الجر بإضافة الكاف التي هي بمعنى مثل كما قلنا، و لأيا نصب على المصدرية، و ما نجا «ما» مصدرية أي عسرت نجاته، و الجوازي فاعل جزت، و عزة تمييز، و متضرعا مفعول ثان لتحسبن.

المعنى:

كان معاوية يشن الغارات بشياطينه على أطراف دولة الإمام، يفسدون في الأرض بالقتل و التشريد و النهب و السلب. فكتب عقيل بن أبي طالب كتابا الى الإمام حول بعض المغيرين و فظائعهم. فأجابه الإمام بقوله: (فسرحت اليه جيشا إلخ).. ضمير اليه يعود الى المخرب الذي أغار و أفسد، و لم يصرح الإمام باسمه، و لا ذكره الشارحون و الشريف الرضي، و تومئ عبارة ابن أبي الحديد الى انه بسر بن أرطاة، و نقل عن الراوندي ان هذا الهارب الخائب هو معاوية، و سخر ابن أبي الحديد من ذلك، و قال انه عجيب و مضحك و بعد أن نقل عنه تفسير الجوازي و قال: «قد كان يجب أن يحجر على هذا الرجل، و يمنع من تفسير النهج».. و مهما يكن فالمعنى واضح، و يتلخص بأن الإمام أرسل للمخرب جماعة من المجاهدين، فقاتلوه قليلا، ثم ولى مذموما مخذولا.

(فدع عنك قريشا إلخ).. فقد أبوا إلا الضلال و العدوان، و إعلان الحرب عليّ منذ يومي الأول تماما كشأنهم مع رسول اللّه (ص). و تقدم الكلام عن ذلك في شرح الخطبة 33 و 170 و 215 (و أما ما سألت عنه من رأيي في القتال إلخ).

فإني مصمم بحول اللّه على جهاد من نكث العهد، و من مرق من الدين، و من بغى على الخلق، و عاث في الأرض فسادا، و لن أتراجع مهما كانت الظروف و العواقب.

الإمام و الناس:

(لا يزيدني كثرة الناس حولي إلخ).. ما لي و للناس كثروا أم قلّوا، أقبلوا أم أدبروا فإني، ما حييت، لا أصانع إلا وجها واحدا، و لا أكترث بسواه ما رضي عني و لم يغضب عليّ.. فبالخالق غنى عن الخلق، و لا غنى بغيره عنه.. هذا هو الدين اليقين، و به نطق القرآن و السنّة النبوية، قال تعالى: «أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ- 13 التوبة» أي لا ايمان لمن يؤثر الخوف من اللّه. و في الآية 44 من سورة المائدة: «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا». و لكن الكثير من أرباب العمائم و القلانس عكسوا الآية.. و قالت لهم أهواؤهم: لا تخشوا اللّه و اخشوا الناس و اشتروا بآيات اللّه ثمنا قليلا.

فاستجابوا لها و أطاعوا.. و صلى اللّه على محمد و آله الذي خاطب ربه بقوله: إن لم يكن بك غضب عليّ فلا أبالي.

(و لا تحسبن ابن أبيك إلخ).. حريصا على حياته. كيف و قد طلق الدنيا ثلاثا. انه يحرص على شي ء واحد فقط، هو جهاد الباطل، و الموت على الحق.. بهذه الروح وحدها تتقدم الانسانية، و يعيش الناس حياة أفضل. و أية جدوى من المصانع اذا أسست على الاستغلال و الضلال، و بنيت على البغي و العدوان.

إن مصانع الأسلحة في القرن العشرين استنزفت خيرات الأرض و السماء، و ابتلعت أقوات العباد في شرق الأرض و غربها، و حوّلت أصحابها الى كائنات أشد ضراوة من الحيوان المفترس، و أكثر خبثا في الشر و الفساد، و أعظم تخريبا و تقتيلا و تشريدا للآمنين.

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج3، ص 544-547)

شرح منهاج البراعة خویی

المختار السادس و الثلاثون من كتاب له عليه السلام الى عقيل بن ابى طالب فى ذكر جيش أنفذه الى بعض الاعداء، و هو جواب كتاب كتبه اليه

فسرّحت إليه جيشا كثيفا من المسلمين، فلمّا بلغه ذلك شمّر هاربا، و نكص نادما، فلحقوه ببعض الطّريق و قد طفّلت الشّمس للإياب، فاقتتلوا شيئا كلا و لا، فما كان إلّا كموقف ساعة حتّى نجا جريضا بعد ما أخذ منه بالمخنّق، و لم يبق منه غير الرّمق فلأيا بلأى ما نجا فدع عنك قريشا و تركا ضهم في الضّلال و تجوالهم في الشّقاق و جماحهم في التّيه، فإنّهم قد أجمعوا على حربي كإجماعهم على حرب رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله» قبلي، فجزت قريشا عنّي الجوازي، فقد قطعوا رحمي، و سلبوني سلطان ابن أمّي. و أمّا ما سألت عنه من رأيي في القتال، فإن رأيي قتال المحلّين حتّى ألقى اللّه، لا يزيدني كثرة النّاس حولي عزّة، و لا تفرّقهم عنّي وحشة، و لا تحسبنّ ابن أبيك- و لو أسلمه النّاس- متضرّعا متخشّعا، و لا مقرّا للضّيم واهنا، و لا سلس الزّمام للقائد، و لا وطى ء الظّهر للرّاكب المقتعد، و لكنّه كما قال أخو بني سليم:

فإن تسأليني كيف أنت فإنّني صبور على ريب الزّمان صليب

يعزّ علىّ أن ترى بي كابة

فيشمت عاد أو يساء حبيب

اللغة

(سرحت): أرسلت، (كثيفا): متراكما كثيرا، (شمّر): هيّأ، (نكص): رجع إلى عقبه، (طفّلت) الشمس بالتشديد: إذا مالت للمغيب، (الجريض): أى غصّ ريقه من شدّة الجهد و الكرب، و حكى عن الاصمعي، و يقال: هو يجرّض نفسه: أى يكاد يموت، (المخنّق) بالتشديد: موضع الخنق في الحيوان من عنقه، (الرّمق): بقية النفس و الرّوح، (اللأى): الشدّة و العسر و قيل: البطء، (الاجماع): تصميم العزم، (الجوازى): جمع جازية كالجوارى جمع جارية و هى أنواع العقاب للنفوس السيئة، (المحلّين): الناقضين للبيعة يقال لمن نقض عهده و بيعته: محلّ و لمن حفظه: محرم، (الضيم): الظلم (واهنا): ضعيفا، (المقتعد): الرّاكب على ظهر البعير.

الاعراب

هاربا: حال، كلا و لا: ظرف مستقر في محلّ النصب لأنه صفة لقوله «شيئا» و معناه قليلا و قليلا، كموقف ساعة: مستثنى مفرغ في محلّ الاسم لقوله (كان) و هو فعل تامّ لا خبر له، جريضا: حال من فاعل نجا، لأيا: مصدر منصوب قائم مقام الحال، أى نجا مبطئا و العامل في المصدر محذوف اى أبطأ إبطاء و ما زائدة و بلأى: جار و مجرور متعلق بقوله لأيا أى لأيا مقرونا بلأى، تركاضهم عطف على قريشا و معناه شدّة العدو و كذا تجوالهم، الجوازي: فاعل جزت.

قال الشارح المعتزلي في «ص 151 ج 16 ط مصر»: هذه كلمة تجرى مجرى المثل، تقول لمن يسي ء إليك و تدعو عليه: جزتك عنّى الجوازي، أى أصابتك كلّ سوء و مجازاة تقدر لعملك.

المعنى

أشار السيد الرضى رحمه اللّه أنّ كتابه عليه السّلام هذا جواب عن كتاب كتبه إليه عقيل، و الظاهر أنّه أخوه عقيل بن أبى طالب و لم يذكر الشّراح أنّ عقيلا من أيّ بلد كتب إليه كتابه هذا، و يشير جوابه عليه السّلام إلى أنّ كتاب عقيل يتضمّن بيان أحد من الغارات الّتي وجّهها معاوية إلى أطراف حكومته في أيّام الهدنة السنوية المقرّرة بعد صلح صفيّن، و أنّ عقيلا تعرّض في كتابه لبيان اضطراب حكومته و إعراض عامّة قريش عنه عليه السّلام، فيريد استبطان رأيه في إدامة الحرب مع مخالفيه بعد قلّة أنصاره و اضطراب أطراف حكومته في أثر غارات معاوية و قتل كثير من شيعته، و أجابه عليه السّلام بتسريح الجيش في أثر المغير و الضّغط عليه إلى أن نجا برمق من حياته.

فيحتمل أن يكون كلامه هذا ناظرا إلى إغارة بسر بن أرطاة على نواحى جزيرة العرب من الحجاز و اليمن و اليمامة فانّها أشدّ الغارات و أنكاها و أكثرها قتلا لشيعة عليّ عليه السّلام و أوقعها محلا في قلوب أنصاره، و قد أشار إلى ذلك الشارح المعتزلي «ص 148 ج 16 ط مصر» حيث يقول بعد ذكر المكتوب: قد تقدّم ذكر هذا الكتاب في اقتصاصنا ذكر حال بسر بن أرطاة و غارته على اليمن في أوّل الكتاب.

و لكن لم نعثر في التواريخ على محاصرة جيش عليّ عليه السّلام بسرا على هذا الوجه الّذي يشعر به هذا الكتاب، بل ذكروا أنّه لمّا بلغ إليه عليه السّلام إغارة بسر على المدينة و مكّة المكرّمة و قتله لشيعته و ذبحه لا بنى عبيد اللّه بن عباس عامله على اليمن، خطب أهل الكوفة و أكثر من ذمّهم و تأبينهم، فأجابه حارثة بن قدامة السعدي فرحّب عليه السّلام به و سرّحه في ألفى رجل من الفرسان، و لمّا سمع بسر في اليمن تسريح الجيش من الكوفة خاف و هرب إلى نجران و كان يستخير من جيش حارثة و يهرب من لقائهم هنا و هنا حتّى رجع إلى الشّام.

نعم حكى عن ابن أعثم الكوفي أنّه لمّا بلغ بسر إلى أرض اليمامة زحف في عقبه عبيد اللّه بن عباس في ألف فارس حتى لقيه و حارب معه و قتله.

و قد تعرّض عليه السّلام في جواب كتاب عقيل لامور: 1- إظهار البسالة من قبل المسلمين في تعقيب المعتدي و ضعفه قبال جيش المسلمين بحيث صار موردا للحملة عند التلاقي مع القرب من غروب الشمس فلم يقدر على المقاومة ليلة واحدة، قال الشارح المعتزلي «ص 149 ج 16 طبع مصر»: و الطفل بالتحريك بعد العصر حين تطفل الشمس للغروب- إلى أن قال- : و قال الراوندي «عند الاياب» عند الزوال و هذا غير صحيح لأنّ هذا الوقت لا يسمّى طفلا، ليقال إنّ الشمس قد طفلت فيه.

2- أنه لا يتوجّه إلى نصرة قريش له و لا يعبأ بمخالفتهم و أنهم كلّا يركضون في الضّلال و يجولون في الشقاق معه في تيه من الطريق و أنّهم أجمعوا على حربه كإجماعهم على حرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و دعا عليهم بقوله: «جزت قريشا عنّى الجوازي» و شكى منهم أنهم قطعوا رحمه و سلبوه سلطان ابن امّه، قال الشارح المعتزلي «ص 151 ج 16 ط مصر»: و سلطان ابن امّي يعني به الخلافة، و ابن امّه هو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، لأنّهما ابنا فاطمة بنت عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم امّ عبد اللّه و أبى طالب، و لم يقل سلطان ابن أبي، لأنّ غير أبي طالب من الأعمام يشتركه في النسب إلى عبد المطلب.

3- أبدى رأيه صريحا في القتال مع المحلّين و هم الخارجون من الميثاق و البيعة يعني البغاة و المخالفين مع الإمام المفترض الطاعة، و يقال لكلّ من خرج عن الإسلام أو حارب في الحرم أو في الأشهر الحرم: محلّ، و بيّن أنّه لا ينقاد للعتاة و لا يقرّ بالضّيم و لا يعرضه و هن و فتور مهما قلّ ناصره و كثر أعداؤه.

الترجمة

ترجمه از نامه اى كه بعقيل در باره اعزام قشون به برخى دشمنان نوشته در پاسخ نامه وى: من قشونى انبوه از مسلمانان را بسوى او گسيل داشتم، و چون اين قشون به وى رسيد براى گريختن كمر را تنگ بربست و با پشيمانى فراوان بدنبال برگشت، قشون به تعقيب او پرداخت و در نيمه راهش دريافت و خورشيد بدامن مغرب سرازير شده بود جنگى ناچيز در ميانه در گرفت و با نبردى اندك كه باندازه ايست ساعتى بود شكست خورده، نيمه جانى با رنج فراوان از معركه بدر برد، چون گلو گير شده بود و جز رمقى بر تن نداشت و بكندى و سختى خود را نجات داد.

ياد قريش را از نهاد بدر كن كه دو سپه بوادى گمراهى مى تازند و در ميدان تفرقه اندازى جولان مى زنند و خود را به گمگاه شقاوت پرتاب مى نمايند، راستى كه همگى تصميم دارند با من پيكار كنند چنانچه همه تصميم داشتند تا با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيش از من پيكار كردند، هر گونه كيفر و سزا بر قريش باد كه براستى با من قطع رحم كردند و از من بريدند و خلافت همزاد و پسر مادرم را از من باز گرفتند.

أمّا اين كه از نظر من در باره جنگ پرسيدى، راستى كه رأى من بر آنست كه با شكننده هاى عهد و ميثاق ديانت بجنگم تا بخدا برسم، فزونى مردم در دنبال من براى من عزتى نيفزايد، و جدا شدن آنها از من مايه هراس من نگردد گمان مبر پسر پدرت- و گر چه همه مردمش از دست بدهند و او را تنها بگذارند- زاري و زبوني پيشه سازد و بستم ستمكاران تن در دهد و سست گردد و مهارش را آرام بدست پيشوائى سپارد و پشت خود را براى را كبى هموار گيرد و خم كند، ولى او چنانست كه شاعر بنى سليم سروده:

  • پرسى كه چونى راست گويم كه در ريب زمان سخت و شكيبا
  • نخواهم در رخ من غم ببينى كه دشمن شاد گردد، دوست رسوا.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص 57-62)

شرح لاهیجی

الكتاب 34

و من كتاب له عليه السّلام فى ذكر جيش انفده الى بعض الاعداء و هو جواب كتاب كتبه اليه اخوه عقيل بن ابى طالب رضى اللّه عنه يعنى و از مكتوب امير المؤمنين عليه السّلام است در ذكر لشكرى كه فرستاده بود آنرا بسوى بعضى از دشمنان و ان مكتوب جواب مكتوبى است كه نوشته بود بسوى او برادر او عقيل پسر ابي طالب رضى اللّه عنه فسرّحت اليه جيشا كثيفا من المسلمين فلمّا بلغه ذلك شمّر هاربا و نكص نادما فلحقوه ببعض الطّريق و قد طفّلت الشّمس للاياب فاقتتلوا شيئا كلّا و لا فما كان الّا كموقف ساعة حتّى نجا جريضا بعد ما اخذ منه بالمخنق و لم يبق منه غير الرّمق فلائيا بلاى ما نجا يعنى پس فرستادم بسوى ان دشمن سپاه انبوهى از مسلمانان را پس در هنگامى كه رسيد باو خبر فرستادن سپاه شتابيد در حالتى كه گريزان بود و بر گشت قهقرى در حالتى كه پشيمان بود پس رسيدند سپاه باو در اثناء راه و حال آن كه نزديك شده بود آفتاب وقت رجوع و غروب را پس مقاتله كردند باهم چيزى از مقاتله را كه مانند مقاتله نكردن بود و نبود مانند ان يعنى مقاتله اندكى كه شبيه بعدم مقاتله بود و نه بود عدم مقاتله پس نبود ان قتال مگر مثل زمان ايستادن ساعتى و لحظه تا اين كه نجات يافت در حالتى كه غصّه خورنده و غمگين بود بعد از آن كه گرفته شده بود گلوگاه او را و باقى نمانده بود از او غير از رمق و نيم جانى پس از روى دشوارى متلبّس به دشوارى عظيمى نجات يافت و خلاص شد از كشته شدن فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضّلال و تجوالهم فى الشّقاق و جماحهم فى التّيه فانّهم قد اجمعوا على حربى كإجماعهم على حرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فجزت قريشا عنّى الجوازى فقد قطعوا رحمى و سلبونى سلطان ابن امّى يعنى پس واگذار از تو طائفه قريش را با بسيار دويدن ايشان در ضلالت و گمراهى و با بسيار جولان كردن ايشان در دشمنى و با بسيار سركشى كردن ايشان در حيرت و سرگردانى پس بتحقيق كه ايشان اتّفاق كردن ايشان بر محاربه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش از من پس جزا دهد قريش را از جانب من صاحبان جزاهاى گوناگون و عقوبات مختلفه پس بتحقيق كه بريدند خويشى مرا و ربودند از من سلطنت پسر مادر مرا كه پيغمبر (- ص- ) باشد يعنى خلافت او را و مراد از مادر جدّه است كه فاطمه مادر عبد اللّه و ابو طالب باشد و امّا ما سئلت عنه من رأيى فى القتال فانّ رأيى قتال المحلّين حتّى القى اللّه لا يزدني فى كثرة النّاس حولى عزّة و لا تفرّقهم عنّى وحشة و لا تحسبنّ ابن ابيك و لو اسلمه النّاس متضرّعا متخشّعا و لا مقرّا للضّيم واهنا و لا سلس الزّمام للقائد و لا وطيى ء الظّهر للرّاكب المقتعد و لكنّه كما قال اخو بنى سليم فان تسألينى كيف انت فانّنى صبور على ريب الزّمان صليب يعزّ علىّ ان ترى بى كابة فيشمت عاد او يساء حبيب يعنى و امّا آنچه را كه سؤال كردى از ان از رأى من در جنگ كردن پس بتحقيق كه رأى من جنگ كردن با اشخاصى است كه وا كرده اند و شكسته اند بيعت و پيمان را و ياغى و سركش باشند تا اين كه ملاقات كنم خدا را زياد نمى گرداند از براى من بسيارى مردمان در حوالى من عزّتى را و نه متفرّق شدن ايشان از من وحشت و خوفى را و گمان مكن تو پسر پدر تو را كه نفس نفيسش باشد (- ع- ) و اگر چه واگذاشته باشند او را مردمان يعنى يارى او نكرده باشند كه زارى كننده باشد و فروتن باشد از براى دشمن و گمان مكن كه راضى و صابر باشد از براى ظلم و ضعيف باشد در ان و نه سست مهار باشد از براى كشاننده و نه پا به پشت گذاشته مهيّاى سوارى باشد از براى اراده كنندگان سوار شدن و نشستن بر ان و لكن برادر تو هم چنانست كه گفته است شاعر برادر طائفه بنى سليم كه پس اگر سؤال ميكنى اى زن از من كه چگونه است حال تو پس بتحقيق كه شكيبا باشم بر سختى روزگار سخت باشم در شدائد دشوار است بر من اين كه ديده شود در من حزن و اندوهى تا اين كه شماتت كند دشمنى يا اين كه محزون شود دوستى

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 261و262)

شرح ابن ابی الحدید

36 و من كتاب له ع إلى أخيه عقيل بن أبي طالب- في ذكر جيش أنفذه إلى بعض الأعداء

- و هو جواب كتاب كتبه إليه عقيل- : فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ- فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً- فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ- وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ- فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلَا وَ لَا- فَمَا كَانَ إِلَّا كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً- بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ- وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ غَيْرُ الرَّمَقِ- فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا- فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ- وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ- فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي- كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلِي- فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي- فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي- وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي الْقِتَالِ- فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ الْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ- لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً- وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً- وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِيكَ- وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً- وَ لَا مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً- وَ لَا سَلِسَ الزِّمَامِ لِلْقَائِدِ- وَ لَا وَطِئَ الظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ الْمُقْتَعِدِ- وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ-

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ الزَّمَانِ صَلِيبُ

يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ

فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

قد تقدم ذكر هذا الكتاب- في اقتصاصنا ذكر حال بسر بن أرطاة- و غارته على اليمن في أول الكتاب- . و يقال طفلت الشمس بالتشديد إذا مالت للغروب- و طفل الليل مشددا أيضا إذا أقبل ظلامه- و الطفل بالتحريك بعد العصر- حين تطفل الشمس للغروب- و يقال أتيته طفلي أي في ذلك الوقت- . و قوله ع للإياب أي للرجوع- أي ما كانت عليه في الليلة التي قبلها- يعني غيبوبتها تحت الأرض- و هذا الخطاب إنما هو على قدر أفهام العرب- كانوا يعتقدون أن الشمس منزلها و مقرها تحت الأرض- و أنها تخرج كل يوم فتسير على العالم- ثم تعود إلى منزلها- فتأوي إليه كما يأوي الناس ليلا إلى منازلهم- . و قال الراوندي عند الإياب عند الزوال- و هذا غير صحيح- لأن ذلك الوقت لا يسمى طفلا- ليقال إن الشمس قد طفلت فيه- . قوله ع فاقتتلوا شيئا كلا و لا- أي شيئا قليلا- و موضع كلا و لا نصب لأنه صفة شيئا- و هي كلمة تقال لما يستقصر وقته جدا- و المعروف عند أهل اللغة كلا و ذا- قال ابن هانئ المغربي-

  • و أسرع في العين من لحظةو أقصر في السمع من لا و ذا

- . و في شعر الكميت كلا و كذا تغميضة- . و قد رويت في نهج البلاغة كذلك- إلا أن في أكثر النسخ كلا و لا- و من الناس من يرويها كلا و لات- و هي حرف أجري مجرى ليس- و لا تجي ء حين إلا أن تحذف في شعر- و من الرواة من يرويها كلا و لأي- و لأي فعل معناه أبطأ- . قوله ع نجا جريضا- أي قد غص بالريق من شدة الجهد و الكرب- يقال جرض بريقه يجرض بالكسر- مثال كسر يكسر- و رجل جريض مثل قدر يقدر فهو قدير- و يجوز أن يريد بقوله فنجا جريضا أي ذا جريض- و الجريض الغصة نفسها- و في المثل حال الجريض دون القريض- قال الشاعر-

  • كان الفتى لم يغن في الناس ليلةإذا اختلف اللحيان عند الجريض

- . قال الأصمعي و يقال هو يجرض بنفسه- أي يكاد يموت- و منه قول إمرئ القيس-

  • و أفلتهن علباء جريضاو لو أدركنه صفر الوطاب

- . و أجرضه الله بريقه أغصه- . قوله ع بعد ما أخذ منه بالمخنق- هو موضع الخنق من الحيوان- و كذلك الخناق بالضم- يقال أخذ بخناقه- فأما الخناق بالكسر فالحبل تخنق به الشاة- و الرمق بقية الروح- . قوله ع فلأيا بلأي ما نجا- أي بعد بطء و شدة- و ما زائدة أو مصدرية- و انتصب لأيا على المصدر القائم مقام الحال- أي نجا مبطئا- و العامل في المصدر محذوف أي أبطأ بطئا- و الفائدة في تكرير اللفظة المبالغة في وصف البطء- الذي نجا موصوفة به- أي لأيا مقرونا بلأي

و قال الراوندي- هذه القصة و هذا الهارب جريضا و بعد لأي ما نجا- هو معاوية- قال و قد قيل- إن معاوية بعث أمويا فهرب على هذه الحال- و الأول أصح- و هذا عجيب مضحك وددت له ألا يكون شرح هذا الكتاب- . قوله فدع عنك قريشا- إلى قوله على حرب رسول الله ص- هذا الكلام حق- فإن قريشا اجتمعت على حربه- منذ يوم بويع بغضا له و حسدا و حقدا عليه- فأصفقوا كلهم يدا واحدة على شقاقه و حربه- كما كانت حالهم في ابتداء الإسلام مع رسول الله ص- لم تخرم حاله من حاله أبدا- إلا أن ذاك عصمه الله من القتل- فمات موتا طبيعيا و هذا اغتاله إنسان فقتله- . قوله فجزت قريشا عني الجوازي- فقد قطعوا رحمي و سلبوني سلطان ابن أمي- هذه كلمة تجري مجرى المثل- تقول لمن يسي ء إليك و تدعو عليه جزتك عني الجوازي- يقال جزاه الله بما صنع و جازاه الله بما صنع- و مصدر الأول جزاء و الثاني مجازاة- و أصل الكلمة أن الجوازي جمع جازية- كالجواري جمع جارية- فكأنه يقول جزت قريشا عني بما صنعت لي كل خصلة- من نكبة أو شدة أو مصيبة أو جائحة- أي جعل الله هذه الدواهي كلها- جزاء قريش بما صنعت بي- و سلطان ابن أمي يعني به الخلافة- و ابن أمه هو رسول الله ص- لأنهما ابنا فاطمة بنت عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم- أم عبد الله و أبي طالب- و لم يقل سلطان ابن أبي- لأن غير أبي طالب من الأعمام- يشركه في النسب إلى عبد المطلب- . قال الراوندي الجوازي جمع جازية- و هي النفس التي تجزي- أي جزاهم و فعل بهم- ما يستحقون عساكر لأجلي و في نيابتي- و كافأهم سرية تنهض إليهم- و هذا إشارة إلى بني أمية يهلكون من بعده- و هذا تفسير غريب طريف- .

و قال أيضا قوله سلطان ابن أمي- يعني نفسه أي سلطانه- لأنه ابن أم نفسه- قال و هذا من أحسن الكلام- و لا شبهة أنه على تفسير الراوندي لو قال- و سلبوني سلطان ابن أخت خالتي- أو ابن أخت عمتي- لكان أحسن و أحسن- و هذا الرجل قد كان يجب أن يحجر عليه- و لا يمكن من تفسير هذا الكتاب- و يؤخذ عليه أيمان البيعة ألا يتعرض له- . قوله فإن رأيي قتال المحلين- أي الخارجين من الميثاق و البيعة- يعني البغاة و مخالفي الإمام- و يقال لكل من خرج من إسلام- أو حارب في الحرم أو في الأشهر الحرم- محل- و على هذا فسر قول زهير-

و كم بالقنان من محل و محرم

- . أي من لا ذمة له و من له ذمة- و كذلك قول خالد بن يزيد بن معاوية- في زوجته رملة بنت الزبير بن العوام-

  • ألا من لقلب معنى غزليحب المحلة أخت المحل

- . أي ناقضة العهد أخت المحارب في الحرم- أو أخت ناقض بيعة بني أمية- و روي متخضعا متضرعا بالضاد- . و مقرا للضيم و بالضيم- أي هو راض به صابر عليه- و واهنا أي ضعيفا- . السلس السهل و مقتعد البعير راكبه- . و الشعر ينسب إلى العباس بن مرداس السلمي- و لم أجده في ديوانه و معناه ظاهر- و في الأمثال الحكمية- لا تشكون حالك إلى مخلوق مثلك- فإنه إن كان صديقا أحزنته- و إن كان عدوا أشمته- و لا خير في واحد من الأمرين

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج16، ص 148-152)

شرح نهج البلاغه منظوم

(36) و من كتاب لّه عليه السّلام (إلى أخيه عقيل ابن أبي طالب في ذكر جيش أنفذه إلى (بعض الأعداء و هو جواب كتاب كتبه إليه عقيل:)

فسرّحت إليه جيشا كثيفا مّن المسلمين، فلّمّا بلغه ذلك شمّر هاربا، وّ نكص نادما، فلحقوه ببعض الطّريق و قد طفّلت الشّمس للإياب فاقتتلوا شيئا كلا و لا، فما كان إلّا كموقف ساعة حتّى نجا جريضا بعد ما أخذ منه بالمخنّق، و لم يبق منه غير الرّمق فلأيا بلأى مّا نجا، فدع عنك قريشا وّ تركاضهم في الضّلال و تجوالهم في الشّقاق و جماحهم في التّيه، فإنّهم قد أجمعوا على حربى كإجماعهم على حرب رسول اللَّه «صلّى اللَّه عليه و آله» قبلى فجزت قريشا عنّى الجوازى، فقد قطعوا رحمى و سلبونى سلطان ابن أمّى.

و أمّا ما سألت عنه من رّأيى في القتال، فإنّ رأيى قتال المحليّن حتّى ألقى اللَّه، لا يزيدني كثرة النّاس حولى عزّة، وّ لا تفرّقهم عنّى وحشة، وّ لا تحسبنّ ابن أبيك- و لو أسلمه النّاس- متضرّعا متخشّعا وّ لا مقرّا للضّيم واهنا، وّ لا سلس الزّمام للقائد، و لا وطى ء الظّهر للرّاكب المقتعد، و لكنّه كما قال أخو بنى سليم:

فإن تسألينى كيف أنت فإنّنى صبور على ريب الزّمان صليب

يعزّ علىّ أن ترى بى كابة

فيشمت عاد أو يساء حبيب

ترجمه

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به برادرش عقيل ابن ابي طالب و اين نامه پاسخ نامه ايست كه عقيل به آن حضرت نگاشته بود، در باره سپاهى كه آن حضرت بسوى برخى از دشمنان فرستاده بودند: (عقيل برادر بزرگ حضرت أمير المؤمنين (ع) و كنيه اش ابو يزيد است، او ده سال از طالب كوچكتر، و جعفر ده سال از عقيل كوچكتر، و على عليه السّلام ده سال از جعفر كوچكتر بوده، و جناب ابو طالب در ميان اولاد خود عقيل را دوست مى داشتند، در حديث است كه حضرت امير خدمت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله عرض كردند آيا شما عقيل را دوست مى داريد فرمود: آرى بخدا سوگند با او دوستى دارم، يكى براى خودش، و يكى هم براى دوستى ابو طالب با او.

و در علم انساب چهار تن در ميان قبائل عرب نامبردار بودند، كه عقيل اعلم آنها بود، و چون از نيك و بد عرب آگاهى داشت لذا او را دشمن مى داشتند، و او در حسن جواب و سرعت انتقال دستى قوى داشت، گفته اند روزى عقيل بر معاويه وارد شد، معاويه گفت آفرين بر مردى كه عمويش ابو لهب است، عقيل گفت مرحبا بر كسى كه عمّه اش حمّالة الحطب ميباشد، معاويه گفت اى ابا يزيد عمويت ابو لهب الآن كجا است، گفت هنگامى كه وارد دوزخ شوى ابو لهب را خواهى يافت كه عمّه ات ام جميل را بكار نكاح گرفته و با وى مشغول است.

و ديگر نقل شده كه روزى عقيل بر معاويه در آمد معاويه پرسيد مرا از لشكر خودم و لشكر برادرت آگهى ده فرمود: لشكر برادرم را مانند لشكر رسول خدا يافتم، و نديدم هيچيك از آنها را جز اين كه شب و روز را بعبادت سرگرم بودند، لكن بر لشكر تو گذشتم، گروهى مرا استقبال كردند، كه مى خواستند شتر رسول خدا را در شب عقبه رم دهند، آن گاه پرسيد كيست در طرف راست تو نشسته گفت عمرو عاص است، گفت اين همان كسى است كه شش تن در سر او دعوا داشتند، بالاخره شتركش قريش عاص ابن وائل بر همه غلبه كرد، ديگرى كيست گفت ضحّاك ابن قيس گفت همان كسى است كه پدرش نر بزها را براى كشيدن به ماده بزها كرايه مى داد، ديگرى كيست گفت ابو موسى اشعرى گفت اين پسر زنى است كه بسيار دزدى ميكرد، معاويه ديد وزرايش بى كيف شدند، پرسيد در حق من چگوئى، گفت از اين پرسش بگذر گفت نگذرم، گفت حمامه را مى شناسى پرسيد حمامه كيست، گفت تو را خبر دادم، اين را بگفت و برفت، معاويه كس فرستاد نسابّه آورد، پس از دادن امان از او پرسيد حمامه كيست، گفت يكى از زنان زانيه ايست كه در جاهليّت صاحب رأيت بود، آن گاه معاويه گفت فعلا من با شما مساوى شدم، با چيزى زيادتر غضبناك مباشيد، بارى داستان عقيل با معاويه در جلسات متعدّد، معروف و او در سال 50 هجرى در سنّ نود و شش سالگى درگذشت رضوان اللَّه عليه، حضرت امير در نكوهش قريش و ستايش خويش بوى نوشتند، اى عقيل در نامه ات يادآور شدى كه دوستان دست از يارى من كشيده، و دشمنانم كه بسر گردگى بسر ابن ارطاة بر يمن يورش برداند پيروز شدند، چنين نيست بلكه) من گروهى سنگين از مسلمانان بسوى دشمن فرستادم (تا با او جنگيده، و از پايش در افكنند) همين كه اين خبر بدشمن رسيد بحال شتاب و پشيمانى برگشت و گريخت، ولى سپاهيان من (او را تعقيب كرده) در بعضى از راهها بهنگامى كه خورشيد در شرف غروب كردن بود باو رسيده، و كمى با يكديگر بجنگ پرداخته همچون لا و لا (يعنى از بس دشمن خود را باخته بود بطورى زود مغلوب شد كه پندارى اصلا جنگى در كار نبوده) آن گاه درنگ نكرد، مگر دمى كه رهائى يافت، و اين از آن پس بود، كه گلويش سخت فشرده شده جز نيم جانى از او باقى نبود، آن گاه با اندوه و دشوارى و سختى (از كشته شدن) نجات يافت (امّا اين كه سخن از قريش و ياريشان رانده بودى از اين پس در باره آنان سخن مگوى) و قريش و تركتازشان را در گمراهى و جولانشان را در ستيزه جوئى، و نافرمانيشان را در تيه سرگردانى واگذار، زيرا آنان به پيكار با من همداستانند، بدانسانكه پيش از اين در جنگيدن با رسول خداى صلّى اللَّه عليه و آله همدست بودند (اميدوارم خداوند انتقام مرا بگيرد) و كيفر كشندگان (بنى اميّه) سزاى قريش را در كنارشان بگذارند، چرا كه آنان پيوند خويشى مرا گسيخته، و سلطنت فرزند مادر من (رسول خدا) را از دستم گرفتند (علّت اين كه حضرت فرمايد سلطنت فرزند مادرم آنست كه بگفته ابن ابى الحديد در صفحه 57 جلد 3 مادر جناب عبد اللَّه، و جناب ابو طالب، فاطمه دختر عمرو ابن عمران ابن عائذ ابن مخزوم ميباشد، بخلاف فرزندان ديگر حضرت عبد المطّلب كه از مادر جداگانه اند، و ممكن است مراد از سلطنت پسر مادرم سلطنت و خلافتى كه حقّ خود حضرت است باشد، زيرا كه انسان بناچار فرزند نفس خويش است) و امّا اين كه از رأى و انديشه من در باره جنگ (با دشمنان) پرسيدى (دانسته باش من كسى نيستم كه بدون جهت افروزنده آتش جنگ و پيكار باشم) لكن چون من بر آن سرم با آنانكه پيمان (خدا و رسول) را فرو هشته اند بجنگم، تا خداى را ديدار نمايم (و هماره بر اين انديشه باقى خواهم ماند، و لو اين كه تمامت عرب بدشمنيم همدست و همداستان گردند) اى عقيل گمان مدار پسر پدر تو كسى باشد كه بسيارى مردم در گردش بعزّتش فزايد، و يا دورى آنان از وى بوحشتش اندازد على مردى نيست كه اگر مردمش واگذاراند بخوارى و فروتنى گرايد، و از روى ناتوانى ستم را گردن نهد، و يا زمام امرش را بدست كشاننده گذارد، و يا پشت دهنده باشد بكسى كه براى سواريش آمده است، و لكن (برادر تو در راه حقّ و حقيقت نه از درياى آب مى ترسد، و نه از صحراى آتش، و در برابر پيش آمدهاى سهمگين گيتى) جال وى چنان است كه برادر بنى سليم (عبّاس ابن مرداس السّلمى در راه عشق معشوقه اش) گفته است:

  • فإن تسألينى كيف أنت فإنّنىصبور على ريب الزّمان صليب
  • يعزّ علىّ أن ترى بى كأبةفيشمت عاد أو يساء حبيب

اگر از من پرسى كه چونى، من بسيار بر سختى روزگار پرشكيبم، بر من بسى ناگوار است كه بغم و اندوه ديده شوم، تا دشمنى شاد، و دوستى اندوهگين گردد.

خود را شكفته دار بهر حالتى كه هست خونى كه مى خورى بدل روزگار كن

نظم

  • نوشتى اى عقيل اين گونه بر منبيارانم شده پيروز دشمن
  • يمن را زير پى بسر ابن ارطاةبكوبيده است از كين و معاداة
  • هلا بد نامه ات خالى ز تحقيقبدون كنجكاوى گشته تنميق
  • گروهى سخت جان و آهنين دلز جان و دل بجنگ و كينه مايل
  • فرستادم بسوى خصم بدخواهگرفتندش ميان ره سر راه
  • بهنگامى كه بردى شمس خاورنهنگ آسا بدرياى فلك سر
  • سپاه ما بروباهان چنان شيرببرده يورش و بر وى شده چير
  • چنان در پهنه با دشمن درآويختبدانسان خونشان بر خاك ره ريخت
  • كه خصم از ضربهاى زخم كارىسر و پا كرده گم آمد فرارى
  • پس از آنكه گلوهاشان فشردندبدر از جنگ جانى نيمه بردند
  • بسى دشوارى و سختى كشيدندكه تا از چنگ جند ما رهيدند
  • چنان طى شد بزودى جنگ پيكاركه گفتى جنگ نابوده است در كار
  • دگر يادآوريها كرده بودىسخنها از قريش آورده بودى
  • از اين پس وقت خود را بيجهت صرفمكن زين بدكنش خويشان مزن حرف
  • كه آنان مردمى نيرنگ بازاندبدشت گمرهى در تركتازاند
  • ضلالت را تمام انباز و يارندبسرگردانى و زشتى دچاراند
  • بكين من همه همداستانندچنانكه با پيمبر آن چنانند
  • بيازردند احمد (ص ع) را از اين پيشمرا از كينشان اكنون درون ريش‏
  • نه خويشانند بهر ما نه ياراندكه در كار گزيدنمان چو ماراند
  • اميدم آنكه زين پس قوم ديگراز اين زشتان ستاند سخت كيفر
  • شكمهاشان به خنجرها بدرّندبه تيغ كين سر از تنشان ببرّند
  • كه اينان بند خويشى پاره كردندمرا درمانده و بيچاره كردند
  • خلافت را كه از فرزند مادرمرا ميراث بود از نزد داور
  • به ظلم و جور از دستم ستاندندمرا در بوته محنت نشاندند
  • دگر آنكه ز كار جنگ و كوشششدى در باره دشمن بپرسش
  • بدان انديشه وراى من اينستكه با هر كس كه با يزدان بكين است
  • نمايم تا خداى خويش ديداركنم بازار گرم از جنگ و پيكار
  • براه حق من آن يكّه سوارمكه باك از هيچ پيش آمد ندارم
  • عرب گردند اگر هم پشت و همدستبكين من كجا باكى مرا هست
  • عقيلا اين سخن را دار باوركه پور بابت آن بر تو برادر
  • ز بس در كار دين سخت است و محكمبگردش خلق اگر گردد فراهم
  • و گر او را تك و تنها گذارندرهى جز راه وى را در سپاراند
  • فزايدنى از آن بر ارجمنديشنه از اين يك باندوه و نژنديش
  • بخود نپسندد او جور و ستم رازند زين اشهب عزم و همم را
  • كسى كه خواهد او را آلت دستكند با خاك ره سازد ورا پست
  • باوج قصر حق مانند شهبازكشد از كركسان خود را بدرباز
  • نه از درياى پر طوفان بترسدنه از صحراى پر نيران هراسد
  • صبورى را به سختيها دهد پاسچنانكه گفته عبّاس ابن مرداس
  • كه اى معشوقه پرسيدى كه چونىچه حالى را بدور از من درونى
  • بدان كز رنج عشقت اى حبيبمقرين با حلم و با صبر و شكيبم
  • غم و محنت ندارد در دلم باركه چون دشمن مرا بيند گرفتار
  • شود شادان و بر دردم بخنددخوشى را در بر وى دوست بندد
  • درونم غنچه وار ار هست پرخونرخم را رنگ گل هست و طبر خون
  • فلك گر آسيا وارم بسايدشكايت از دلم بر لب نيايد

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج7، ص 246-253)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

نامه 69 نهج البلاغه : نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز

نامه 69 نهج البلاغه اشاره دارد به "نامه به حارث هَمْدانى در پند و اندرز " .
No image

نامه 70 نهج البلاغه : روش برخورد با پديده فرار

موضوع نامه 70 نهج البلاغه درباره "روش برخورد با پديده فرار" است.
No image

نامه 71 نهج البلاغه : سرزنش از خيانت اقتصادى

نامه 71 نهج البلاغه به موضوع "سرزنش از خيانت اقتصادى" می پردازد.
No image

نامه 72 نهج البلاغه : انسان و مقدّرات الهى

نامه 72 نهج البلاغه موضوع "انسان و مقدّرات الهى" را بررسی می کند.
No image

نامه 73 نهج البلاغه : افشاى سيماى دروغين معاويه

نامه 73 نهج البلاغه موضوع "افشاى سيماى دروغين معاويه" را بررسی می کند.

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 45 نهج البلاغه : نامه به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره

نامه 45 نهج البلاغه "به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره" می باشد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

نامه 41 نهج البلاغه به "نکوهش یکی از فرمانداران" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS