کلید واژه ها: صلوات, معصیت, فلسفه بلاء, یونس علیه السلام , ذکر, آداب معاشرت, شفیع, رضایت زن و شوهر, احترام.
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، امام علی علیه السلام ، امام صادق علیه السلام .
سخنران استاد فرحزاد
- بجـز حـسین مرا ملجع و پناهی نیستدر این عقیده یقین دارم اشـتـبـاهی نیست
- ره نجات حسین است ودوستی حسینبه سوی حق بجزاین طریق راهی نیست
- به غـیردرگه تو یاحسین در دوجهانمرا بـه درگـه دیگـر حوالـه گاهی نیست
- یارب دلم از غم حسین محـزون کن در سـیـنـه مـا مـحـبـتـش افـزون کـن
- جزمهرحسین هرآن چه باشد به دلم خـون سـاز و ز راه دیده ام بـیـرون کن
ذکر صلوات شفاعت پیامبر را بر ما واجب می کند. چون صلوات دعاء بر پیامبر و آل پیامبرهست. ما می گوییم خدایا درود و لطف و رحمتت را بر پیامبر و آلش نازل کن قطعا این دعاء مستجاب است پیامبرهم قطعا پاسخ می دهند لذا فرمودند: «مَنْ صَلَّى عَلَيَّ كُلَّ يَوْمٍ أَوْ كُلَّ لَيْلَةٍ وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي وَ لَوْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْكَبَائِرِ» (محدث نوری/ مستدرك الوسائل/ ج5/ ص:328). کسی که هر روز یا هر شب صلوات بر محمد وآل محمد بفرستد، نمی فرماید شفاعتش می کنم بلکه می فرماید واجب می شود برمن از او شفاعت کنم ولو گناه کار هم باشد دستش را می گیرم. اگر کسی گناه کار هم باشد می خواهد شفاعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بر او واجب باشد زیاد دل و جانش را به صلوات بر محمد و آل محمد نورانی بکند.
پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: «لَا يُنْجِي إِلَّا عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ وَ لَوْ عَصَيْتُ لَهَوَيْتُ» (مجلسی/ بحارالأنوار/ ج22/ ص:455). من هم اگر معصیت بکنم پایین می افتم. حضرت یونس نماینده خداست همین نماینده خدا به خاطر این که زود نفرین کرد و به امتش غضب کرد خدای متعال او را در شکم ماهی در دریا زندانی کرد. شما همچین زندانی در عالم دیدید مثل قبر سیار می ماند در زندان های ما آدم هوایی تازه می کند حمام می رود ولی حضرت یونس بدنش آن قدر ضعیف شده بود که وقتی ماهی حضرت را از شکمش بیرون انداخت، تابش آفتاب بدنش را از بین می برد که خدا می فرماید: «وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ» (الصافات: 146). آن جا درخت کدو سبز کردیم تا سایه بیندازد بدنش از بین نرود. مثل طفلی که تازه به دنیا آمده است. پیامبر می فرماید: معراج من به آسمان ها بود و معراج برادرم یونس در قعر دریاها بود. یعنی از این طریق او را سیر دادند که به کمال برسد. خلاصه خدا با کسی فامیل گری ندارد یونس پیامبر بوده، نماینده خدا بود ولی وقتی اشتباه کرد خدا توبیخش کرد. اگر کسی واقعا کاری کند خدا بخواهد توبیخش کند، توبیخش می کند هیچ چیزی مانع خدا نیست. خدا حضرنت یونس را در قعر دریا، در تاریکی مطلق در بن بست عجیبی قرار داد. «فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ» (الأنبياء: 87). در قعر دریا که به بن بست رسید گفت: خدایا جز تو خدایی نیست، جز تو صاحب قدرتی نیست، خدایا من اشتباه کردم با همه وجودش گفت. حضرت یونس یک بار این ذکر را گفت: ولی با تمام وجودش، باورش گفت که خدا نجاتش داد.
گاهی خدای متعال به کسی گرفتاری و ابتلاء می دهد وقتی که کاملا مستاصل شد سرش گیج رفت آن وقت به دادش می رسد. ممکن است خدا چهل روز گرفتاری بدهد بخاطر این که بعد از چهل روز حقیقتا خدا را صدا بزنی. خدا در قرآن می فرماید: «و لو فَلَوْ لَا أَنَّهُ كاَنَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ، لَلَبِثَ فىِ بَطْنِهِ إِلىَ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (الصافات: 143،144). این آیه خیلی عجیب است مثلا الآن بگویند کسی حبس ابد می شود خوب چند سال طول می کشد زیاد طور بکشد نود سال است بعد از نود سال دیگر می میرد اما خدا می فرماید: اگر حضرت یونس استغاثه نمی کرد اقرار به ظلم نفسش نمی کرد تا قیامت در شکم ماهی نگهش می داشتیم ولی چون استغاثه کرد گفتیم درش بیاورید تمام شد من همین را می خواستم. یعنی من می خواستم که ببری، اقرار کنی، برگردی، هروقت اقرار کردی و خودت را در مقابل خدا زمین زدی خدا می فرماید که بلندش کنید ولی اگر منم منم بگویی لهت می کنند.
آقای رضوی رحمه الله شاگر آقای قاضی بود می فرمود: ذکرهایی که خودمان در می آوریم و زیاد بدون توجه و معرفت می گوییم این آتش نفس ما را شعله ور می کند. راه خدا راه خاموشی نفس است. این ذکرهایی که بی توجه و بی معرفت می گوییم بت نفسمان را تقویت می کند آخرش می گوییم که من از همه بهتر و عابدترم، منیت تقویت می شود. ذکری که بدون امر الهی باشد نفس انسان را قوی می کند شعله ور می کند. آقایی آدم معروفی بود خانم ایشان خدمت حاج آقای دولابی آمد شکایت کرد و گفت: حاج آقا این شوهر من همه اش می نشیند ذکر می گوید، کتاب می خواند، دعاء می خواند، قرآن می خواند نمی گوید که خانم ما هم آدم است. حاج آقا ماشین سواری داریم از این جا تا مشهد کنارش می نشینیم مثل این که ما اصلا آدم نیستیم از این جا تا مشهد همه اش ذکر می گوید. آیا آداب مسافرت این است؟ یک تبسم در چهره مومن عبادت است مخصوصا اگر آن مومن هم خانواده آدم باشد. این دین ما برای ریزترین نیازهای ما یک دستورالعمل هایی صادر کرده است. در مسافرت خوش و بشت را زیاد بکن. این دستور دین است یک جا باید شوخی بکنی یک جا هم باید قاطع باشی یک جا هم باید اخم کنی. این خیلی مهم است که آدم موقعیت شناس باشد. این خانم وقتی گفتند شوهر من، من را آدم حساب نمی کند حاج آقا خیلی ناراحت شدند فرمودند: این ذکرهایی که می گوید برای چه می گوید؟ این عبادت ها را می کند، ذکر ها را می گوید که قوت بگیرد به سر همسرش بزند. حاج آقا به شوهرش فرمودند: که شما عرضه نداری خانمت را راضی کنی. یعنی آدمیزاد این قدر بی عرضه است. خانمی که با یک هدیه و محبت راضی می شود (زن ها دلشان خیلی نرم است.) را نمی توانی راضی کنی.
خانمی می گفت: حاج آقا وقتی شوهر ما مسافرت می رود جشنمان در خانه شروع می شود بچه ها آزاد می شوند وقتی هم شوهرم می آید حکومت نظامی می شود همه ساکت می شوند می روند در سوراخ قایم می شوند. نمی شود که بگویی من خدا را دوست دارم اما بنده هایش را دوست ندارم این حرف غلطی است خدا که از بنده هایش جدا نیست. ذکر خیلی مهم نیست مذکور مهم است. ذکر رحمت الله است مذکور مقصد است اهل مذکور باشیم نه اهل ذکر، آیة الله مکارم فرمودند: بعضی ها ذکر می گویند ولی گناه می کنند، زیارت عاشوراء می خواند ولی گناه می کند. آقایی آن چنان تو گوش خانمش زد که حدود پانزده سال است که گوش خانمش کر است. لعن های زیارت عاشوراء یک وقت خودمان را نگیرد. «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» (شیخ عباس قمی/ مفاتيح الجنان/1/ ص : 457). کل احمد رحمه الله می فرمودند: به جلسه روضه ای رفتم زیارت عاشوراء که می خواندند وقتی به لعن های زیارت عاشوراء رسیدیم مکاشفه شد دیدم که این لعن ها به سر یک بنده خدایی خورد. من خودم جا خوردم فکر نمی کردم که لعنت های زیارت عاشوراء، زیارت عاشوراء خوان را هم بگیرد. می گفت: آمدم بیرون به رفقاء گفتم که آن بنده خدایی که آنجا نشسته بود کیست؟ گفتند: این اول رباء خوار بازار قم است خون مردم را در شیشه می کند.
آیت الله مکارم می فرمود: خانی بود که به افراد ضعیف زور می گفت. یک سیدی در روستاء بود که مستضعف و عیالوار بود آه در بساط نداشت این خان به او زور می گفت که شما باید مثلا این مقدار گندمت را به من بدهی. ایام عاشوراء بود این خان می گفت که من باید از این سید زهرچشم بگیرم چند تا تفنگدار داشت به تفنگدارهایش می گوید که بروید سید را بگیرید بیاورید. می روند سید را می آورند وقتی که می آورند این خان مشغول خواندن زیارت عاشوراء بود. آقای خان زیارت عاشوراء با صد لعن و صلوات می خواند. سید اولاد پیامبر را اسیر کردند گفتند چه کارش کنیم همان طور که در حال زیارت عاشوراء خواندن بود اشاره کرد که اگر من حرف بزنم زیارت عاشورایم باطل می شود اشاره کرد که ببرید گردنش را بزنید.
اگر خوارج نهروان یا ابن ملجم این زمان بودند خیلی مرید داشتند می دانید چقدر ذکر می گفتند، قرآن می خواندند، عبادت می کردند. یکی از رفقاء می گفت: که حاج آقا من چند سال قبل در لندن با بنلادن بودم می گفت داشتم مریدش می شدم. اول وقت از جا بلند می شد می گفت نماز اول وقت دارد دیر می شود ولی این آدم به خون شیعه تشنه بود.
روایت داریم که می فرماید: «وَ لَا شَفِيعَ لِلْمَرْأَةِ أَنْجَحُ عِنْدَ رَبِّهَا مِنْ رِضَا زَوْجِهَا» (شیخ حرعاملی/ وسائل الشيعة/ ج20/ ص:254). شفیعی پرمنفعت تر از خوشنودی شوهرهایتان در نزد خدای متعال ندارید. آن طرفش هم صادق هست یعنی آقا یک کاری کند خانمش از او راضی باشد. ماها اکثرا تک بعدی هستیم. اسلام خیلی جامع است می گوید اگر کسی کار نکند ملعون است. اسلام ابعاد مختلفش خیلی مهم است اصلا امتیاز مهم مکتب پیامبر و اهل بیت ما جامع بودنشان می باشد. «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ» (البقرة: 201). پیامبر ما ازدواج کردند، زن های متعدد داشتند، خوش و بش داشتند. اخلاقش، رفتارش، کردارش به جا بود. از رهبانیت نهی می کردند. مواظب باشیم تک بعدی نشویم حالت اعتدال خیلی مهم است ببینیم که خدا از ما چه می خواهد. معتقدم اکثر افراد نفس پرستند نه خدا پرست، نمی گوید خدا چه می خواهد می گوید من چه می خواهم. راه خدا راه فناء شدن است نه راه مرید و مرشد بازی، مواظب باشیم. بزرگی می گفت: که خانم من خیلی خانم خوبی بود موقعی که از دنیا رفت وقتی که می خواستند در قبر بگذارند دفنش کنند با تمام خواست دلم در حضور جمعیت گفتم که ای خدا تو شاهد باش که من از این عیال خیلی راضی هستم. گفت: یک آدم بزرگوار فهمیده ای در جمع بود گفت مردم فهمیدید که این آقا چه گفت، همین برای خانمش بس است. خانمی در حال جان دادن بود شوهرش نشسته بود گریه می کرد خانمش گفت: حتما گریه می کنی که اگر بمیرم چه خواهی کرد؟ گفت: نه گریه می کنم اگر نمیری چه خواهم کرد. این طور نباشیم که مردم به مردنمان بیشتر از زنده بودنمان راضی باشند.
دختر علامه طباطبایی می گفت: وقتی خانه پدرم می آمدم پدرم به استقبال من می آمد این قدر به من احترام می کرد من را می برد در اتاقش می نشاند بعد می رفت برایم چایی می ریخت. می گفتم: باباجان من دختر شما هستم. می فرمودند: دخترم شما مهمان ما هستی، از اولاد پیامبری، سیده هستی. حتی وقتی هم مریض بود نمی گذاشت رخت خوابش را جمع کنم می گفت هر کسی کار خودش را خودش بکند.
در خانه باب الحوائج قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برویم که جدا نمی توانیم در عظمت حضرت حتی فکر بکنیم. امام حسین علیه السلام این برادر را جلو انداخته است همان طور که خدا امام حسین را جلو انداخته است. خدا می فرماید: هر کسی به زیارت خانه من بیاید اول کار زوار امام حسین را درست می کنم بعد کار حاجی هایی که به زیارت خانه خودم آمدند. خدا می فرماید: اگر به زیارت امام حسین بروید ثواب هر قدمش برابر با زیارت خانه خداست. این جلو انداختن نیست؟ آن وقت خود امام حسین هم حضرت اباالفضل را جلو انداخته است. شما ببینید این هایی که از حضرت اباالفضل حاجت می گیرند بیش از امام حسین هستند یعنی این باب الحوائجی که به حضرت ابالفضل دادند در دستگاه امام حسین شاید زیاد به چشم نمی خورد چون می خواهند به ما بفرمایند که آن جا بروید ایشان باب الحوائجند. شاید هم یک رمزش هم این است که حضرت ابالفضل ناامید شد و طعم تلخ ناامیدی را چشید و دیگر کسی را در خانه اش نا امید نمی کند
ای آقایی که غم و غصه از چهره برادرت اباعبدالله برطرف کردی یک عنایتی، لطفی، نظری کن. خیلی مهم است که امام به کسی بفرماید که تو برادر منی، یار منی، جان منی، قربانت بروم. برادری که امام نیست ولی امام می گوید جان من به قربانت، حضرت اباالفضل خیلی درجه و رتبه اش بلند است. امام باقر علیه السلام فرمود: که برای عمویم اباالفضل رتبه و درجه ای است که تمام شهداء به حال او غبطه می خوردند. مرحوم حائری مازندارانی می گویند: شیخی از علمای عراق اشعار قشنگی برای حضرت اباالفضل سرود، قصیده اش را گفت رسید به این بیت که اباعبدالله به برادرش اباالفضل پناه برد و کمک خواست. شیخ می گوید این مصرع را که گفتم لرزه به بدنم افتاد که نکند بی ادبی باشد یعنی امام حسین بیاید به برادرش پناه ببرد و کمک بخواهد شاید بی ادبی باشد. گفت: من دنباله مصراع را نگفتم ترسیدم، خوابیدم آقا اباعبدالله را خواب دیدم آقا فرمودند که چرا دنباله شعرت را نگفتی؟ گفتم: آقا ترسیدم بی ادبی باشد. آقا فرمود: خوب گفتی درست گفتی دنباله شعرت را هم من خودم درست و کامل می کنم روز عاشوراء من به حضرت اباالفضل پناه بردم.
تشنگی وقتی زیاد بشود چشم انسان، بینایی اش کم می شود. گرد و غبار عالم را گرفته بود. وقتی آن قدر عطش و تشنگی و جنگ فراگیر شده بود که بین آقا وآسمان هاله ای از دود و تاریکی بود آقا به اباالفضل گفتند: برادر برو برای بچه ها آب بیاور. آقا اباالفضل ماموریت جنگیدن نداشتند فقط مامور بودند به خیمه ها آب بیاورند. همه امید آقا اباالفضل این بود اگر چه دست در بدن ندارد ولی مشک را به دندان گرفته فرمان امامش را به جا بیاورد آب به بچه ها برساند، اما یک وقتی امیدش ناامید شد تیر به مشک و سینه اش خورد. دیگر نه دست دارد که بجنگد و دفاع کند و نه آب دارد که به خیمه ها برگردد. آقا بین دشمن متحیر ماند که ناگهان نانجیبی آمد عمود آهنی به پیشانی و فرق مبارک آقا اباالفضل زد. یک وقت آقا با صورت از روی اسب به زمین افتادند صدا زدند برادر برادرت را دریاب، آقا سراسیمه آمدند دیدند مشک یک طرف و علم هم یک طرف است برادر هم با پیشانی شکافته به زمین افتاده است. صدا زدند الآن پشت من شکست، امیدم ناامید شد.