قرآن کریم تأکید سختی بر این دارد که مردم از مال حرام اجتناب کنند و روایات، پافشاری سنگینی دارند بر این که مردم گرد مال حرام نچرخند. از وجود مبارک حضرت مسیح (علیه السّلام) نقل شده که به مردم زمان خودشان
می فرمودند: برادرم موسی بن عمران (علیه السّلام) مبعوث به رسالت شد و به مردم زمان خودش فرمود: گناه نکنید. ولی من مبعوث به رسالت شدم که به شما بگویم: حتّی فکر گناه را هم نکنید. بعد فرمودند: یک اتاقی را در نظر بیاورید که تمام آن آینه کاری شده است. یک چوب خشکی را که خیلی هم بزرگ و ضخیم نباشد، وسط آن اتاق آینه کاری شده بیاورید و آتش بزنید. شعله اش که خاموش شد، دود فضای اتاق را می گیرد بعد هم تمام می شود. حضرت فرمودند: همة شما خیال می کنید که روی این آینه ها اثری از دود نیست؛ چون به چشم نگاه می کنید و چیزی به نظرتان نمی آید. امّا یک پارچة سفیدِ تمیز را بردارید روی هر کدام از آینه های اتاق که بکشید، خواهید دید که پارچۀ سفید یک مقدار تیره شده است. آن همان دودی است که روی آینه نشسته و به نظر هم نمی آید. ولی با کشیدن پارچة سفید دیدید که بالاخره این دود در فضا اثرش را گذاشته است. بعد فرمودند: وقتی فکر گناه می کنید، مانند این است که قلوب شما را دود می گیرد؛ تاریکی می گیرد و در نهایت به صفای باطن لطمه می زند.
پروردگار عالم می فرماید: اگر گناه ادامه پیدا کند و گناهکار در صدد جبران برنیاید و توبه نکند به حدّی می رسد که به تکذیب آیات خدا می پردازد؛ هر چند این فرد، روزی با ائمّه و آیات قرآن ارتباطی داشته است. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: وقتی که مردم گرایش بیشتری به امور مادی پیدا کنند و این امور مادی به نظرشان بزرگ بنماید، هیبت و بزرگی اسلام و قرآن و بزرگی آیات خدا و حلال و حرام خدا در باطنشان هیچ می شود. هیچ بهایی به کتاب خدا، به فرمایشات پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ائمّة طاهرین علیهم السّلام نمی دهند و این مسأله خطرناکترین موقعیّت انسان است.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: لقمة حرام، برای بریدن رابطة انسان از خدا، از کارد بسیار تیزی که برای بریدن گوشت استفاده می شود تیزتر است. حرام، انسان را خیلی سنگین می کند. حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) می فرمایند: حرام، انسان را زمین گیر می کند؛ یعنی نسبت به همۀ حقایق، آدم را سنگین می کند.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارۀ مال حلال می فرمایند: «طَلَبُ الْحَلَالِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»[1]. این فقط مخصوص به مال است. مخصوص کسب و کار است. مخصوص به تجارت است. در جستجوی حلال و دنبال حلال رفتن و زحمت کشیدن برای حلال فریضه است. وقتی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: «طَلَبُ الْحَلَالِ فَرِيضَةٌ ...». یعنی حرف پروردگار است. فریضه یعنی امر الله، حکم الله، ارادة الله، یعنی خواست پروردگار عالم. البته در طلب حلال، انسان مقیّد و محدود است. در طلب حرام هیچ کس محدود نیست و کسی که می خواهد حرام بخورد قید و بندی ندارد. او ممکن است در مدّت دو یا سه سال پنج میلیارد هم گیرش بیاید، ولی آنکه در طلب حلال است ممکن است پنج میلیون هم گیرش نیاید. چون به تمام برنامه های الهی مقیّد است.
یک روایت مفصّلی از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل شده است که خیلی روایت پرقیمتی است. من هم در کتابهای خودمان دیدم و هم در کتابهای علمای معروف و بزرگ اهل تسنّن که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: مؤمن در دنیا کنار حق پابند است. یعنی نمی تواند خودش را آزاد کند. حلال حق است. مؤمن پابند به حلال است. نمی تواند از دایرة حلال بیرون برود. مؤمن آدم تنبلی نیست. خوب هم زرنگ است. حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می فرمایند: اگر پای دین در کار نبود حیله گرترین عرب من بودم. مگر من بلد نیستم مثل معاویه نقشه سوار کنم. مگر من بلد نیستم مثل معاویه بند بازی کنم. اگر من آزاد بودم و وارد بند بازی می شدم که با بندبازی تمام کرة زمین را اشغال می کردم. کاری ندارد. حضرت فرمودند: ولی حق جلوی مرا گرفته است.
شریک بن أعور حارثی همدانی به مسلم بن عقیل گفت: من می توانم ابن زیاد را بِکِشم خانۀ خودم. تو برو پشت پرده من سرش را گرم می کنم. چون کوفه دارد از دست ما بیرون می رود. کوفه برود عراق هم می رود. عراق برود تمام نقشه های ما نقش برآب می شود. اوضاع به نفع دشمن و به ضرر ما می شود. سرش که گرم شد، من یا سرفه می کنم یا یک کلمه ای می گویم. یعنی آماده است. از پشت پرده بیا بیرون و درجا سرش را بِبُر. این خبیث نابود شود همۀ کارها درست می شود. یک ربع هم ابن زیاد را اضافه نگه داشت. مسلم بیرون نیامد. بعد که ابن زیاد رفت مسلم از پشت پرده بیرون آمد. گفت: چرا نیامدی؟ گفت: چون من ملاک شرعی نداشتم که او را بکشم! باید یک حکم الهی می داشتم که می کشتمش. آن حکم با من نبود. بعد یک جملة جالب به شریک گفت. گفت: ای شریک «إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْكَ»[2]. به هیچ عنوان دین اجازة ترور ناجوان مردانه نمی دهد. حتّی اگر طرفت ابن زیاد باشد. این دین داری هم خیلی آدم را مقیّد می کند. حالا کوفه رفت، می گوید برود. من در آن قطعۀ زمان حکم شرعی نداشتم که ابن زیاد را بکشم. حالا زنده ماند کوفه را بُرد، خُب ببرد. قیامت من نباید جوابش را بدهم. جریان تاریخ عوض می شود، خُب بشود من که نباید جوابش را بدهم. اینها باید در قیامت محاکمه شوند به من چه ربطی دارد؟
چقدر به امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اصرار کردند، حتّی خود طرف هم اصرار کرد. اوّلین باری که حضرت، ابن ملجم لعنة الله علیه را دید، فرمود: اهل کجایی؟ گفت: فلان جا. اسمت چیست؟ مُرادی. حضرت یک نگاه به چهره اش انداختند و فرمودند: کارت را بگو. مشکلت را بگو. خوب با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) صحبت کرد، بعد از جا بلند شد خداحافظی کرد برود که حضرت زیر لب فرمودند: «اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتلی»[3]. من می خواهم او زنده بماند و اهل نجات شود ولی او عکسِ خواستة من، کشتن و نابودی مرا می خواهد. این را زیر لب فرمودند. آنهایی که نزدیک بودند فهمیدند. گفتند: این قاتل شماست. فرمودند: در نهایت بله. گفتند: آقا جان! کرۀ زمین، هفت آسمان و یک علی دارد، خُب چرا شما را بکشد؟ شما او را بکش. این که ارزشی ندارد. این وجودش مثل یک حیوان است، چه ارزشی دارد، او را بکش. حضرت فرمودند: دین به من می گوید قصاص قبل از جنایت مشروع نیست. کاری نکرده که من بکشمش. الآن چه ملاکی دارم که او را بکشم. بعد خودش یکبار آمد پیش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، گفت: شنیدم که شما یک نظری دربارۀ من دارید. فرمودند: نظرم درستِ درست است. امیدوارم اتّفاق هم بیفتد. گفت: خدا دست مرا بشکند اگر روی شما بلند شود. شما دست مرا قطع کن. مرا بکش. فرمودند: کاری نکرده ای که تو را بکشم. من هیچ ملاک شرعی ندارم که تو را بکشم. خُب این مقیّد بودن مؤمن است.
کسی همسرش را می خواست طلاق بدهد. یک روز دوستانش به او گفتند: چرا می خواهی زنت را طلاق بدهی؟ گفت: من که هنوز او را طلاق نداده ام. این زن، زن من است غیبتش حرام است، تهمتش حرام است. شما خیلی اشتباه
می کنید دربارة ناموس کسی که در خانه اش است سؤال می کنید. اصلاً این چرای شما غلط است. بعد طلاقش داد. زن هم بعد از عدّة طلاق رفت و شوهر کرد. مثلاً یک سال بعد به او گفتند: چرا پارسال زنت را طلاق دادی؟ گفت: او الآن زن من نیست. ناموس دیگران است. به من اجازه نمی دهند راجع به ناموس مردم حرف بزنم. آخه شما چرا اینقدر می پرسید؟! چه حقّی دارید راجع به ناموس مردم که غریبه است از من می پرسید؟ این طوری مؤمن مقیّد است.
من یک رفیق داشتم در همین بازار تهران، الآن یک سال است از دنیا رفته است. ولی مقیّد بودن را در او خیلی قوی دیدم. ما همسایه بودیم. با بچّه هایش هم همکلاس بودیم. او با کرمانشاه معامله داشت. آن وقت هم جادّۀ قزوین به کرمانشاه خاکی بود از آن خاکی قدیمی ها. به خصوص بدترین جای جادّه اسدآباد بود. یکبار برای حساب رسی سوار اتوبوس می شود تا به کرمانشاه برود. کارهایش را انجام می دهد و برمی گردد. پسرش می گوید: وقتی پدرم آمد اصلاً قیافه اش پیدا نبود از بس که خاک رویش نشسته بود. آن وقت هم حمّام در خانه نبود. به مادرم گفت: لباس بیاور من بروم حمّام و بیایم. لباس هایش را عوض کرد و جیب هایش را خالی می کرد که یک کبریت از جیبش درآورد. گفت: من که سیگاری نیستم. این کبریت در جیب من چه می کند؟! فکر کرد و به مادرم گفت: این اتوبوس که از کرمانشاه می آمد، کنگاور در یک قهوه خانه نگه داشت. ما هم پیش مسافرها رفتیم. این کبریت روی میز قهوه خانه بوده، حالا من هم حوصله ام سر رفته و داشتم با این کبریت، بازی می کردم یک مرتبه شاگرد راننده دادکشید که ماشین دارد راه می افتد، مسافرها هر که مانده به سرعت سوار شود. من هم دیگر حواسم نبوده و از روی عجله کبریت را در جیبم انداختم. حالا حموم نمی روم. دوباره همون لباس ها را پوشید و به مادرم گفت: من بروم بلیط بگیرم، بروم کنگاور پیاده شوم. کبریت را در قهوه خانه بگذارم و برگردم. رفت و همین کار را کرد. مؤمن مقیّد است. خب آدم هم که مقیّد باشد خیلی چیز گیرش نمی آید. آدمی که مقیّد به حلال است کم گیرش می آید. امّا آدمی که مقیّد به حلال نیست خیلی گیرش می آید.
شیخ صدوق در کتاب بسیار مهمّ خصال نقل می کند پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: کسی که یک وجب از زمین کسی را غصب کند، روز قیامت پروردگار این یک وجب را از کف تا آخر زمین تبدیل به یک طوق می کند و بر گردن غاصب می اندازد و می فرماید: این چیزی که برداشتی مال خودت. فکر هم نکنید این یک وجب زمین تا زیرش مثلاً دو میلیون متر می شود و حالا طوق دو میلیون متری را چگونه روی یک گردن چهل سانتی
می اندازند؟!
برادران بعضی شان شاید فیزیک خوانده باشند. من چون رشتة دبیرستانیم ـ قدیم ـ طبیعی بود درس فیزیکمان یک درس قوی ای بود. آنها که فیزیک خوانده اند می دانند که بین هستة مرکزی اتم هر شیئی و الکترون هایی که دور هسته می گردند خلأ وجود دارد. چون اگر خلأ وجود نداشته باشد جای گردش ندارند. به هم نچسبیده اند. کوچکترین عنصر هر شی ای، آب که اکسیژن و هیدرژن است، هوا که اکسیژن و ازت است. آهن یا نمک که سدیم و پتاسیم است. اینها را وقتی تجزیه کنند نهایتاً آخرین مرحله به اتمی که قابل دیدن نیست بر می خورند. جمع که می شوند می شود تیرآهن، می شود هوا، می شود سنگ و إلا عنصر به طور جداگانه قابل دیدن با چشم نیست. گاهی باید پانصدهزار برابرشان کنند، زیر میکروسکوپ تا یک چیز ریزی را انسان ببیند. همان یک عنصر دو هستۀ مرکزی دارد. اسمش را گذاشته اند نوترون و پروتون و تعدادی هم الکترون دارد یا دوتا، یا سه تا، تا یازده را من یادم هست. چون دیگر خیلی وقت است که رابطة من با این علم قطع شده است. بعضی از اتم ها یازده الکترون دارند. خلأ بین اینهاست و إلا اگر خلأ نبود تمام عناصر عالم کوچک بود. آن وقت نوشتند یک ستاره را فرض کنید. حجمش اندازۀ زمین است. اگر کسی پیدا شود بتواند خلأهای بین الکترون ها و هستة مرکزی را با فشردن بردارد یعنی بتواند اینقدر قدرت علمی پیدا کند که این الکترون ها را فشار دهد تا هستة مرکزی که هیچ خلأیی وجود نداشته باشد، آن ستاره به اندازة یک نارنج معمولی می شود بدون اینکه وزنش کم شود؛ یعنی اگر کل کرۀ زمین جمع شوند و بخواهند یک نارنج را تکانش دهند
نمی توانند! چند میلیارد تن وزن درحالی که فشرده شده و تبدیل به یک حجم کوچک شده، حجم کم شده، وزن کم نمی شود. زنجیرهایی هم که در جهنّم گردن گناه کار می اندازند چند میلیون متر نیست. ممکن است کلّش یک و نیم متر باشد. ولی تمام خلأهای آنها را قیامت می گیرند. آن یک وجب زمین تا آخرش را که پروردگار طوق می کند، در فشردن یک متر می شود ولی بدون اینکه وزنش کم بشود. این بارِ سنگین در جهنّم روی گردن اینها با اینها چه می کند. این حرامِ مالی است.
«طَلَبُ الْحَلَالِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ» یعنی یک امر الهی است صد در صد. دنبال کردن مال حلال فریضة الهی است؛ یعنی ای مکلّفین و مؤمنین! به هیچ عنوان در هیچ شرائطی طلب حلال را ترک نکنید و با طلب حرام جا به جا نکنید. حیف است که این چند روزة زندگی، انسان با حرام مالی هم باطنش را تاریک کند و هم ضربه های جبران ناپذیر معنوی به خودش بزند. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: آثار این حرام خودش را در اولادهایتان نشان می دهد.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: کسی که برای کسب روزی خانواده اش از خانه بیرون می رود. مثلاً یک نفر از خانه بیرون می آید. هر کس از او می پرسد کجا، می گوید می روم برای زن و بچّه ام یک لقمه نان حلال پیدا کنم. اصلاً نیّتم برای زن و بچّه ام است. کاری هم به خدا ندارم. هیچ قصد الهی هم نداشته باشد. اجبارش هم نکردند که هرگاه از خانه بیرون می روی بگو قربة إلی الله. دلش نمی خواهد قربة إلی الله بگوید. این حرف پیامبر عظیم الشّأن اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم است. اصلاً دارد می رود به خاطر گشایش روزی زن و بچّه اش. پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: قیمت این شخص عین آنهایی هست که در جنگ بدر و اُحد به کمک من آمدند و برای خدا با دشمن جنگیدند. این شخص هیچ نیّت الهی هم ندارد. ولی طلب حلال اینقدر ارزش دارد که ولو طلب کنندة حلال، نیّت إلی الله هم نداشته باشد و بگوید آقا من به خاطر زن و بچّه ام دارم می روم. باشه برو؛ تو دنبال حلال برو
نمی خواهد بگویی قربة إلی الله. عجیب تر این است که حضرت می فرمایند: وقتی در کار خسته می شود بالا و پایین می رود عرق می کند، دانه دانة عرق که از پیشانی این آدم ـ که در راه حلال قدم گذاشته می ریزد ـ ثواب خون شهید را دارد. نه اینکه من خیلی با ارزش باشم، عرقم به خاطر من ثواب خون شهید را داشته باشد. طلب حلال اینقدر با ارزش است.
خُب روز قیامت حساب حلال خورها را چه طوری می رسند؟ از مطالبی که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند استفاده می شود که حلال خورها در قیامت در هشتاد سال زندگیشان نه پول هایی که در آوردند نه پول هایی که درست خرج کردند حساب رسی ندارد. دادگاه ندارد. قاضی ندارد. از یک طرف عبادت واجب را انجام داده اند از یک طرف هم دنیای پاک دو قدم که بیشتر نبوده است. یک قدم برای به دست آوردن حلال، یک قدم هم پنجاه شصت سال عبادت خدای متعال. به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: چقدر طول می کشد اینها از قبر دربیایند تا به بهشت برسند؟ پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: از زمانی که صاعقه در ابر می زند تا زمانی که خاموش شود کمتر طول می کشد. حلال خور که محاکمه ندارد. محاکمه چون و چرایی است. چرا این کار را کردی؟ می شد این کار را نکنی. به چه علّت این کار را کردی؟ امّا حلال خور را که نمی برند محاکمه کنند. آقا چرا دنبال حلال رفتی؟ دلیلش را بگو؟ این که حرف درستی نیست. آقا چرا نماز خواندی؟ قیامت که برای نمازخوان های واقعی دادگاه نمی گذارند. آقا چرا روزهای گرم تابستان شانزده ساعت روزه گرفتی؟ آقا بیا دادگاه محاکمه داری. چرا زیارت امام حسین (علیه السّلام) رفتی؟ زیارت که محاکمه ندارد. ثواب دارد. نماز که محاکمه ندارد پاداش دارد. طلب حلال که محاکمه ندارد پاداش دارد. آنوقت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم این آیه را قرائت فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِسابِ»[4]. سرعت حسابرسی خدا این است که میلیون ها مؤمن پاکدامن حلال خور را که از قبر در می آورد تا به بهشت برساند، از زمان صاعقه و خاموش شدن آن کمتر طول می کشد.
اسارت امام زین العابدین (علیه السّلام)
خدایا به حقیقت زین العابدین (علیه السّلام) ما و زن و بچّه هایمان را از هر حرامی مخصوصاً حرام مالی حفظ فرما. خیلی بار سنگینی است. حرام خورها برای تماشای اهل بیت علیهم السّلام کنار دروازه ساعات شام آمدند. در شهر پخش کردند که یک عدّه قبلاً مسلمان بوده اند حالا بی دین شدند و به جرم بی دینی، یزید دستور داده آنها را بکشند. اینکه می گویند خارجی خارجی، کلمة خارجی نه به معنای این است که اینها عرب نیستند. مال ترکیه اند. یا مال پاکستان هستند یا مال هندند. لغت خارجی به روی اهل بیت علیهم السّلام این بوده که آخوندهای درباری حکم دادند امام حسین از دین جدّش بیرون رفته کافر شده است. «خَرَجَ الحُسین مِن دینِ جَدِّه فَقَتلُهُ واجِباً». آن وقت یزید به جرم خروج اینها از دین، اینها را کشته است که در رأسش حضرت امام حسین (علیه السّلام) است. چه دنیای کثیفی که یزید مدافع دین شده است. عجب دوران کثیفی است. چه کسی به دفاع از دین بلند شده است. سهل ساعدی می گوید: من شام را می بینم، انگار مغازه ها را چراغانی کرده اند. مردم لباس نو پوشیده اند. «یَومٌ تَبَرَّکَت بِهِ بَنُو أمَیَّة»[5]. چه خبر است؟ هرچه فکر می کنم امروز در اسلام چه روزی است که مردم جشن گرفته اند؟ چه عیدی است؟ ماه رمضان که نیست بگویم عید فطر است. ذیحجّه که نیست بگویم عید قربان است. محرّم است. چه روزی است؟ امّا گوشه و کنار گاهی می دیدم یکی، دوتا، تک تک، یک نگاه به اطرافشان می اندازند. سر به دیوار می گذارند و زار زار گریه می کنند. خدایا چرا مردم دو دسته اند؟ یک عدّه خوشحالند و یک عدّه گریه می کنند. پیش یکی از این گریه کن ها آمد. گفت: آقا جان امروز چه خبر است؟ این هم سریع اشکهایش را پاک کرد و حالت عادّی گرفت. گفت: چیزی نیست آقا جان. خبری نیست. گفت: بابا از من نترس. ولله من غریبه ام. مسافرم. من بیت المقدّس بوده ام. از آنجا به شام آمده ام تا مدینه بروم. من از اصحاب پیامبرم. اسمم هم سهل ساعدی است. یک مرتبه می گوید این پیرمرد از حال طبیعی بیرون آمد به من گفت: سهل چرا زمین دهان باز نمی کند؟! چرا آسمان به زمین نمی آید؟! گفتم: چه خبر است؟ گفت: مگر نمی دانی که زین العابدین (علیه السّلام) را امروز به حالت اسارت وارد این شهر می کنند. جوری هم با امام سجّاد (علیه السّلام) معامله کردند که روی شتر ناله کرد ای کاش مادر مرا نزاییده بود و من مانند غلامان زنگ بار و غلامان حبشی اسیر دست این شرور طاغی می شدم.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ََََ»
حجّة الإسلام و المسلمین انصاریان
1. بحارالأنوار/ مجلسی/ ج 100 / ص 9
2. الكافي/ شیخ کلینی/ ج 7 / ص 369
3. بحارالأنوار/ مجلسی/ ج 42 / باب 127 / ص 261
4. آل عمران: 199
5. مفاتیح الجنان / زیارت عاشورا