باب حلال و حرام یکی از مفصل ترین ابواب دین ماست؛ که به خاطر فراوانی آیات قرآن و کثرت روایات، بعضی از علمای بزرگ در این زمینه کتاب مستقلی تألیف کرده اند و به بررسی آیات کتاب خدا و روایات پرداخته اند. در سورۀ مبارکۀ مؤمنون که خطاب به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر است آیۀ شریفه می خواهد بگوید که خداوند این مطالب را به تک تک انبیاء اش وحی کرده و این نشان دهنده ی اهمیت و عظمت مطلبی است که وحی شده است. «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیم[1]» همین یا أیها الرُّسُل، نشان دهنده ی این است که خطاب به کل انبیاء خداست. که پروردگار عالم یکجا در قرآن کریم نقل می کند. از حضرت آدم تا خاتم انبیاء جدا جدا مورد خطاب این مسئله بوده اند. ببینید زلف عمل صالح را پروردگار در قرآن مجید به مال حلال گره زده است. می گوید به تک تک پیغمبرانم خطاب کردم: اول لقمه ی حلال بعد عبادت؛ یعنی بدنی که می خواهید وارد عبادت کنید، قلبی که می خواهید وارد عبادت کنید، خونی که می خواهید وارد عبادت کنید، پوست و گوشت و استخوانی که می خواهید وارد عبادت و عمل صالح کنید باید پاک باشد. پیغمبر اکرم می فرماید کسی که حرام می خورد، این حرام در تمام بدن او اثر می گذارد؛ یعنی لقمه ای که آدم می خورد مقداری از آن خون می شود. مقداری از آن گوشت، پوست، استخوان، رگ، مو، پی و عصب می شود. چون مصرف شده های بدن جای خالیش با همین مواد غذائی تأمین می شود. جای خالیش پر می شود. اگر لقمه حلال باشد مجموعه ی بدن پاک است. چون ما فقط نجاسات ظاهریه نداریم. یک سلسله نجاسات هم هست که این ها باطنی است. یکی از همین نجاسات، لقمه ی حرام است. لقمه ی حرام ظاهرش با لقمه ی حلال فرق نمی کند. یک پرس غذای چلو خورشت حرام با چلو خورشت حلال یکی است. هردو برنج است، هردو گوشت و لپه و روغن دارد ولی یکی از کانال مشروع بدست آمده ولی دیگری از طریق شیطانی بدست آمده. آن که از طریق شیطانی بدست آمده باطنا آلوده و نجس است با این که ظاهرش پاک است. حرف قرآن مجید این است که همین لقمه های حرام، گوشت و پوست و خون و استخوان را نجس می کند؛ و شی نجس هم نباید وارد نماز شود. اگر وارد نماز شود به نماز لطمه می زند. حالا یک لطمه، لطمه ی ظاهری است و یک لطمه هم لطمه ی باطنی است. در نجاسات ظاهری مثلا خون به لباس است. یا یکی از نجاسات به لباس است که نماز با آن باطل است یا عبادت با آن باطل است. در نجاسات باطنی معنویت نماز باطل می شود. ظاهر نماز باطل نمی شود؛ یعنی مکلف نماز خوانده و از گردنش هم ساقط شده است اما حالا در میزان پروردگار در قیامت سخن از رد شدن یا پذیرفتن نماز است. پیغمبر می فرماید رد می کنم. این مشکل را ما در مال حرام داریم. به خصوص در نماز و در اعمال حج که همه ی فقها به ما می گویند کسی که با احرام حرام در مسجد شجره مُحرم شود، محرم می شود ولی با این دو حوله ی حرام که فرض کنیم مال غصبی یا مال دزدی، رشوه و یا اختلاص باشد محرم شدنش حرام می شود. محرم شدن انسان هم به آن دو تا حوله نیست. خیلی ها این اشتباه را دارند. خیال می کنند لباس هایشان را که درآوردند، دو تا حوله را هم روی دوششان انداختند محرم می شوند در حالی که چنین نیست. حالا این لباس تنش است و باید این لباس ها را در بیاورد و این دو پارچه ی سفید را به خودش ببندد با این کار محرم می شود ولی وقتی که با این حوله ها طواف می کند طواف، نماز طواف، سعی صفا و مروه، مشعر و منا، عرفات و در واقع تمام اعمالش باطل است. حتی بعد از این که حوله ها را هم در می آورد و لباس معمولیش را می پوشد و به ایران هم برمی گردد ولی باز هم محرم است. حالا برای بیرون آمدن از احرام دوباره باید به مکه برود. دوباره کل این اعمال را با لباس حلال انجام دهد تا از احرام بیرون بیاید.»
این مشکلِ حرام است که قدم حرام هر کجا که وارد شود تخریب معنویت می کند. ممکن است تخریب ظاهری نکند. ممکن است آدم نمازش را کاملا مطابق رساله بخواند. ولی اگر با حرام باشد ظاهر نماز درست است ولی ساختمان معنویت نماز خراب می شود و در مرحله ی قبولی گیر می کند و پروردگار عالم نمی پذیرد. این است که پیغمبر می فرماید امت من باید بدانند تا زمانی که آثار لقمه ی حرام در وجودشان است عمل از آن ها پذیرفته نخواهد شد. اسلام چه دغدغه ای برای مال مردم دارد. فرقی هم نمی کند که این مال، مال کی باشد. دین به مردم اجازه نداده به ناحق، مال کسی را ببرند. فرقی هم نمی کند طرفشان چه کسی باشد. مؤمن باشد، سنی باشد، شیعه باشد، یهودی باشد، مسیحی باشد، مشرک باشد، کافر باشد. اصلا در آیات و روایات طرف مقابل را کاری ندارند. فقط مال را کار دارند که به حرام برده شده است. ولی از هر کسی می خواهد برده شده باشد.
بعد از پایان جنگ خیبر، رسول خدا یک سخنرانی داشتند. بخشی از این سخنرانی درباره حلال و حرام بود و این مسئله را هم در جبهه ی جنگ مطرح کردند؛ یعنی اینقدر حلال و حرام مهم است که رسول خدا در جبهه ی جنگ چنین سخنانی را مطرح می کنند. وقتی که صحبت تمام شد، روایات شیعه و سنی نقل می کنند که یکی از رزمندگان بعد از پایان سخنرانی آمد پیش پیغمبر و گفت: یا رسول الله، من سخنرانی شما را شنیدم راجع به حلال و حرام است حالا آمده ام یک مسئله از شما بپرسم؛ فرمودند: بپرس. دست در جیبش کرد و یک جفت بند کفش درآورد (بند کفش در زمان خودمان هم دیگر خیلی پول بابتش نمی دهند تا برسد به هزار و پانصد سال پیش) این یک جفت بند کفش را به پیغمبر نشان داد و گفت: این بندها را به کفش می بندند که کفش به پا بایستد؛ من این دو بند را از فلان مال برداشته ام تکلیفم چیست؟ پیامبر در جواب فرمودند: این جفت بند کفش حرام است و باید سرجایش برگردانی. بعد فرمودند: اگر این یک جفت بند کفش به سر جایش که مال مردم است برنگردد بدان که در قیامت معادل این یک جفت بند، یک جفت بند آتشین به پایت خواهند بست. این جا بند را می شود درآورد و به صاحبش پس داد. اما اگر پس ندهی قیامت آن بند را ببندند از پا دیگر در نمی آورند. امیرالمؤمنین راجع به دوزخیان یک جمله دارند که می فرمایند: کسانی که دچار دوزخ می شوند اسیری هستند که آزادی برای آنان نخواهد بود. «لَا یُفَکُّ أَسِیرُهَا وَ لَا یَبْرَأُ ضَرِیرُهَا[2]» و بیماری هستند که درمان نخواهند شد.
خب این یک آیه درباره ی حلال و حرام بود که در آیه هیجدهم سورۀ مؤمنون چنین می فرماید: من به حضرت آدم تا به حضرت خاتم به تک تک شان گفتم قبل از اینکه وارد عبادت بشوید از مال حلال استفاده کنید «یا ایها الرُسُل کُلُوا مِنَّ الطَیِّباتِ وَ اعَمَلوا صالِحاً». این (واو) اسمش (واو) عاطفه است. (واو) عاطفه به فارسی یعنی پیوندزن که متخصصین ادبیات عرب می گویند حرف عاطفه که یکی از آن هم (واو) است، پل بین جمله ی قبل و جمله ی بعد است معطوف را به معطوف الیه وصل می کند و می چسباند. و در حکم واحد قرارشان می دهد؛ به عبارت دیگر اول لقمه ی حلال بعد عبادت. با بدن و شکم و خون و گوشت و پوست و استخوان نجس وارد عبادت نشوید. این نجاست باطنی ساختمان معنویت عبادت را خراب می کند و قبولیش را نزد پروردگار مشکل می کند. شما برادران متدین که پایبند به دین هستید وقتی تشریف می برید به یک مغازه و به مغازه دار می گویید من سرکه یا شربت یا روغن می خواهم از طرفی هم مغازه دار هم فردی با انصاف، متدین است. اگر به شما بگوید این آبغوره، دستی است و خانمی نماز شب خوان، انگورش را پاک کرده و با دست گرفته و هر بار هم که غوره را فشار می داده ذکر خدا می گفته است ولی این بار یک بچه موش در آن افتاده بود و خفه شده بود ما هم بیرونش آوردیم و دور انداختیم. شما که پایبند به دین هستید، این آبغوره ی نجس را می خرید؟ روشن است که نمی خرید. می خواهم یک مسئله ی عقلی بگویم، شما شیری را که از تاریخ مصرفش گذشته و یا پنیری که از تاریخ مصرفش گذشته می خرید؟ ما که یک مخلوق ضعیف هستیم و از نظر دینی هم در حد اعلا نیستیم، حاضر نیستیم شئ نجس را بخریم؛ چطور پروردگار عالم که بینای ظاهر و باطن اعمال است عمل نجسی را به او ارائه بدهیم؛ بخرد. برای چه بخرد؟!
شخصی نماز خوانده ولی با لباس غصبی، قبل از نماز رفته به مردم زور گفته، ظلم کرده، دل مردم را سوزانده، یک توپ پارچه برداشته و برده، یا میلیون ها تومان خرید کرده، بعد هم همه را پول نقد کرده و برداشته فرار کرده است حالا فرض کنید نماز هم می خواند، روزه هم می گیرد. در حالی که مقدمۀ این عبادت سوزاندن دل مردم، به خاک نشاندن مردم و پایمال کردن حق بوده است. این عبادت با چه ملاکی باید قبول باشد. گاهی بعضی از مستمعان که این جور مطالب را می شنوند، می آیند و با یک حالی و با یک گردن کجی می گویند: آقا این مطالب را شنیدیم درست است. اما پس کرم خدا کجاست؟ به آن ها می گویم مگر کرم خدا مجوز ظلم، مجوز بردن حق مردم و مجوز پایمال کردن حق مردم است؟ کرم و رحمت پروردگار که مجوز نیست.
ابوذر در یک سخنرانی همین حرفها را زد: به ابوذر گفتند: ابوذر، این حرف هایی که زدی پس «أین کرم الله»؟ حالا نشستی کنار کعبه می گویی مال مردم خور نجات ندارد. غاصب نجات ندارد. ربا خوار نجات ندارد. پایمال کننده ی حق مردم نجات ندارد. البته اگر توبه کنند نجات دارند. توبه هر گناهی هم به تناسب خودش است. اگر من صد میلیون تومان مال مردم را بردم، توبه صد میلیون، نه گریه و نه استغفار است، نه کربلاست نه مشهد. نه سینه زدن است و نه زنجیر زدن. طبق صریح قرآن، توبه اش این است که من کل مال را بردارم و به صاحبش پس بدهم. این توبه است. مردم به ابوذر گفتند: ابوذر، این طور که می گویی خیلی سخت است فأینَ کرمُ الله؟ آقایی خدا، کرم خدا، لطف خدا، محبت خدا کجا رفت؟ ببینید ابوذر چقدر زیبا جواب داد. برگشت به او گفت: شما قرآن نخوانده ای؟ شما این آیه را در قرآن ندیده ای؟ «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ»[3]. رحمت خدا ویژۀ نیکوکاران است. پس چطور مال مردم را برده اند، حق مردم را پایمال کرده اند، گناه کبیره مرتکب شده اند، توبه هم نکردند و مردند و بعد هم توقع کرم و رحمت خدا را دارند. مگر می شود.
امّا آیۀ دوم که دربارۀ حلال و حرام حق است در سورۀ مبارکۀ نساء است. این آیه هم از عجایب آیات قرآن است. من هم خیلی به موردش برخورده ام. هم در تهران و هم در شهرستان ها. بنده این آیه را در جایی خواندم و به یک موردی برخورد کردم که خیلی هم برایم تعجب آور بود. قضیه از این قرار است که آن کسی که آلوده به این عمل شده بود چهار یا پنج روز مانده به مرگش(البته خودش هم نمی دانست که می میرد ولی مرد) من را به منزلش خواست. مشکل قلبی پیدا کرده بود و علاجش تقریبا نا ممکن بود و دکترش هم به من گفت خارج هم ببرند فایده ندارد. نهایتا تا یک ماه دیگر سر پا است که البته یک هفته هم بیشتر دوام نیاورد. گفت: من یک مطلبی را می خواهم به شما بگویم که خانمم و بچه هایم نمی دانند و هیچ کسی از آن مطلع نیست. فقط خودم می دانم. به نظر شما چه کار کنم؟ راهنمایی می خواهم. این آیه ای هم که میخواهم بگویم در همین زمینه است (و زیاد هم اتفاق می افتد و عامل عمده اش هم طمع است. وقتی با این جریانات برخورد می کنم ارزش آیات و روایات بیشتر برایم روشن می شود و دلیل اصرار خدا و انبیاء به این مطلب که نگذارید دچار زشتی های باطن شوید و یا اگر دچار زشتی های باطن هستید علاج کنید تا به خطر برنخورید را متوجه می شوم.) گفتم: سخنت را بگو. گفت: چهل سال پیش ما در فلان شهر زندگی می کردیم. پدرم مریض شد و علاج نشد و مرد. من ماندم و یک برادر و یک خواهر و مادرم. برادر و خواهرم یکی سه سال و یکی چهار ساله بودند. مادرم زنی قدیمی و بی سواد بود. نسبتا ارث خوبی از پدرم ماند. که حالا باید این ارث سه قسمت می شد. یک قسمت که ثلث پدرم بود؛ بقیه هم حق ورثه. ورثه ی پدرم ما دو برادر و خواهر و مادرم بودیم. گفت: آن زمان من با یک محضری قرار بستم و آن دو بچه که امضاء نداشتند و مادرم را هم بردم و پای سندها را انگشت زد و دار و ندار پدرم را به اسم خودم ثبت کردم. هم ثلثش، هم ارث برادر و خواهرم و هم ارث مادرم را. بعد از مدتی مادرم هم از دنیا رفت. این برادرم هم الآن زن و دو بچه دارد و خواهرم شوهر کرده و سه بچه دارد. اطلاعی هم از آن ارث ندارند. چهل سال از این جریان گذشته است حال باید چکار کنم. به او گفتم برای پاکسازی زندگی ات باید اصل ارث و سود ارث را؛ یعنی مثلا ارث برادرت پنجاه هزار تومان، ارث خواهرت بیست و پنج هزار تومان و مادرت هم که یک هشتم ارث می برده و الان هم مرده که ارث او هم به تو و برادر و خواهرت می رسیده است که همه آن اموال اکنون در نزد توست. باید این چهل سال را بنشینی و دقیق حساب کنی که ارث مادر که بعدا شده ارث برادر و خواهرت، چقدر به آن اضافه شده و هم رضایت آن ها را جلب کنی و هم آنچه که اضافه بر اصل ارث شده به آنان برگردانی. گفت: باید این را بنویسم که بعد از مرگم، خانمم انجام دهد. گفتم: نه، باید خودت انجام بدهی. برادر و خواهرت را بخواه و آنچه نقد است، نقد بهشان بده. و اگر نقد نیست چک یا سفته یا ضمانت بده که مالشان به آن ها بر می گردد. این آیه مال همین جاست «إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً»[4]. همین کاری که این آقا کرده بود. کلمۀ ظلم در واقع محور این آیه است. کسانی که از روی ستم مال یتیم را می خورند در واقع در حال خوردن آتش هستند. این داستان لقمۀ حرام بود که در نهایت خود آن فرد این کار را انجام نداد؛ بلکه در یک کاغذ به صورت دستی همسرش را وصی قرار داده بود که او هم بعد از مردن شوهرش کاغذ را پاره کرده و به وصیت عمل نکرده بود. و اصلا خبر به برادر و خواهر که ارثشان در ایام کودکی به غارت رفته بود نرسید. در هر صورت او الان در عالم برزخ خدا می داند که چه وضعیت سختی را دارد.
«إنَّ الذینَ یَأکُلُونَ أموالَ الیَتمی ظُلماً إنَّما یَاکلونَ فی بُطُونِهِم نارا». در پایان آیه هم می فرماید «وَ سَیَصلُونَ سَعیراً». بنده شاید بیش از چهل بار از اول تا آخر قرآن را نگاه کردم وچهار سال هم طول کشید. خیلی وقت ها از شش صبح تا یازده شب قرآن کریم را ترجمه می کردم. که نتیجه آن هم ترجمه ای شده است که بحمدلله ارزیابی ها حاکی از آن است که از بهترین ترجمه های ایران و مراکز فارسی زبان می باشد. با این تجربه طولانی ندیدم خداوند متعال، عذاب را در قرآن مجید غیر از دو یا سه جا با (سین) بیاورد. چون هرکجا روی فعل مضارع، (سین) آمده دلیل بر سرعت و شتاب است. این آیه یکی از مواردی است که عذاب با سین آمده است. می گوید آن هایی که اموال ایتام را می خورند به زودی وارد آتش جهنم می شوند؛ یعنی قبل از همۀ جهنمی ها وارد جهنم می شوند. این بار سنگین مال حرام است.
آیه دیگری که در مورد همین موضوع است و خطاب به اهل ایمان می باشد که در واقع بر این نکته تاکید دارد که اگر یهودی یا مسیحی یا بی دین این کار را کند، انتظاری نیست اما از شما مردم مومن این توقع نیست. «یا أیُّها الذینَ آمَنوا لا تَاکُلُوا أموالَکُم بَینَکُم بِالباطِلِ»[5]. اموال یکدیگر را بین خود به ناحق و به باطل نخورید. شما چرا؟ «لا تَاکُلُوا» این نهی، نهی تحریمی است. کسانی که اصول خوانده اند می دانند این نهی، جزء تحریمی های قرآن کریم است و حرمتش هم خیلی شدید است. مواردی داشتیم که افرادی به عنوان مستطیع حج به ائمه ما مراجعه می کردند ولی ائمه ما بعد از بررسی زندگی شان حکم به عدم استطاعتشان می کردند. چون پول هایی که داشتند که از راه صحیحی به دست نیامده بودند بنابراین حج رفتن بر آن ها حرام می شد. چون بعد از برگرداندن این اموال، دیگر مستطیع نیستند.
در نهج البلاغه آمده است روزی که با امیرالمومنین بیعت کردند حضرت روی منبر رفتند و فرمودند: این سه دورۀ قبل از من یعنی دوران عثمان و ابوبکر و عمر، من دفترها را رسیدگی می کنم هر پولی که از طریق این سه دورۀ قبل از من به ناحق از بیت المال مسلمین در جیب کسی رفته است گرچه مهر زنان و جهیزیۀ دخترانشان شده باشد پس می گیرم. وقتی به امیرالمومنین گفتند عجله نکن به این زودی مسائل حکومتت را اعلام نکن، با این حرف ها پایۀ حکومت می لرزد. فرمودند: من باید وظیفۀ الهی خود را انجام دهم هر چند به ضرر حکومتم باشد. و به دنبال همین برنامۀ حلال و حرام هم جنگ جمل برپا شد در حالی که امیرالمومنین می خواستند ثروت های نامشروع را که از راه حرام به دست اصحاب پیغمبر رسیده بود برگردانند. اصحابی هم چون طلحه و زبیر هم احساس خطر کردند و به جنگ با امام بر خاستند که در نهایت شکست خوردند و کشته شدند. در واقع امیرالمومنین به قیمت جنگ جمل در برابر مال حرام ایستادند و الّا جنگ جمل علتی غیر از مال حرام نداشت. باطن این مسائل خیلی وحشتناک است.
خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان که البته هفتاد جلد کتاب دارد که یکی از آن ها مفاتیح است. ایشان خیلی آدم محتاطی بود. فرزندش برای خود من تعریف می کرد و می گفت: وقتی پدرم مریض شد و یقین پیدا کرد با این مرض می میرد به یکی، دو نفر در نجف گفت: من اینقدری دیگر زنده نیستم. شما از مال خالص خودتان یک مقداری به من خرجی بدهید. گفتند: این همه مراجع تقلید متوجه شما هستند؛ شما مرد بزرگی هستید؛ سهم امام هم که برای مراجع می آید و شما در آن حق دارید. ایشان در جواب فرموده بودند تا وقتی من سالم بودم، قلم دستم بود، فرهنگ اهل بیت را می نوشتم و تا حدی اجازه ی مصرف سهم داشتم. الان که از پا درآمده ام، نمی توانم خدمتی بکنم پس دیگر حقی در این پول ندارم. علمای ما چنین حساسیت های در مورد مال حلال داشتند. ایشان می فرمود یک بار من به مشهد آمدم و خدمت حاج آقا حسین قمی که یکی از مراجع تقلید آن زمان بودند رسیدم. به آیت الله العظمی قمی گفتم من دیشب یک خواب عجیبی دیدم. مرحوم آیت الله قمی فرمودندچه خوابی دیدی؟ فرمود یک ظرف پر از نجاست جلویم است و دارم می خورم. آیت الله قمی فرموده بودند: منبرهایی که می روی احتمال دارد روی منبر چیزی را گفته باشی که پیغمبر یا امیرالمومنین نگفته یا ریشۀ دینی نداشته است. این خوابی که دیدی به تو نشان دادند که روی منبر گاهی دچار نجاست خوری می شوی. از فردا به بعد می خواهی منبر بروی اصل کتاب ها را بالای منبر ببر که چیزی خارج از چارچوب قرآن و روایات نگویی. از آن روز به بعد شیخ عباس، تمام منبرهایش، از روی کتاب بود. وقتی فردی بر منبر حرفی را که خودش هم نمی داند که واقعا جزء دین است یا نه بزند در عالم معنا به شکل نجاست خوری می باشد.
خدایا به حقیقتت و به حرمت انبیاءت و به آبروی ائمه طاهرین قسمت می دهیم، ما و زن و بچه های ما و نسل ما را از هر حرامی در پناهت حفظ فرما. این طور که نقل می کنند و در قدیمی ترین کتاب ها آمده، دختر کم سن و سالی در خرابۀ شام، شدید بهانۀ پدر گرفت. دختر با عاطفه است آن هم در سن سه سالگی یا حالا یک مقدار بیشتر، دختری که دائم آغوش محبت پدر را دیده بود. نوازش بابا را دیده بود. آرام کردن او از آن گریه و بهانه و ناله، خیلی کار سختی بود. به نظر می آمد که در خانواده های ما هم همین طور است که یک بچه که یک مرتبه به گریۀ شدید می افتد خب همه دلشان می سوزد و هر کسی می دود و به یک شکلی می خواهد آرامش کند، آن جا هم همین طور بود. آن ها هم زندگی شان یک زندگی طبیعی بود. زین العابدین آمد این بچه را بغل گرفت، در خرابه راهش برد، آرام نگرفت. می گفت: من بابایم را می خواهم، حق داشت. ام کلثوم بغلش گرفت، مقداری راهش برد ولی باز هم گریه می کرد و می گفت: من بابایم را می خواهم. خواهر با محبتش، سکینه آمد بغلش گرفت. گفت من بابایم را می خواهم. بالاخره عمۀ مکرمه اش زینب کبری آمد. هیچکدام نتوانستند او را آرام کنند. تا به ناچار سر بریده ی بابایش را برایش آوردند. چشمش که به سر بریدۀ بابا افتاد گفت: بابا کدام ظالمی مرا در این کم سن و سالی به یتیمی نشاند. بابا گلوی تو را کدام ظالمی برید. محاسن تو را کدام ستمگر به خون سرت خضاب کرد.
- خرم آن روز کزین منزل ویران برومبه هوای سر کویت بزنم بال و پری
- آنقدر حلقه زنم بر در درگاه خداتا به روی دلم از غیب گشایند دری
«بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین»
حجة الاسلام و المسلمین انصاریان
[1]
. المؤمنون : 51
[2]
. الكافي/ شیخ کلینی/ج 2/ باب سلامة الدين ..... ص : 215
[3]
. الأعراف : 56
[4]
. النساء : 10
[5]
. النساء : 29 أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحيما