کسب از راه تجارت حلال:

در قرآن مجید، دو نوع تجارت مطرح است. یک تجارت، تجارت مادی و دنیایی است. که این تجارت مادی و دنیایی، با شرایطی قابل قبول حضرت حق است؛ البته به این تجارت هم فرمان و دستور داده و همۀ مردم را دعوت به این تجارت و کسب و کار مشروع فرموده است. عجیب این است که خود این تجارت مادی و دنیایی را هم، عبادت به حساب آورده است؛ البته عبادت برای آن انسانی که شرایط الهی این تجارت را رعایت کند؛ یعنی در فضای تجارتو کارو کسبش، ربا و تقلب و سوگند راه ندهدو احتکار نورزد. این تجارت که پاک از این امور حرام شدهاست، در قرآن و روایات آمده که نوعی عبادت است.

در روایات نقل شدۀ کتاب با عظمت کافی، تألیف کلینی که مربوط به ایام غیبت صغری امام زمان(عجل الله تعالی علیه) است. نقل شده که پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید، کسی که دنبال تجارت حلال راه بیفتد، از نظر ارزش پیش پروردگار: «کَل مُجاهِدُ فی سبیل الله».[1] مانند آدمی است که در میدان جهاد قرار می گیرد و برای خدا با دشمنان مبارزه می کند. آن تاجری که شرایط حق را رعایت می کند با حرام خدا مبارزه می کندو در برابر حرام می ایستد؛ اگر حرام بخواهد وارد فضای کسبش شود، دفع می کند. این خودش نوعیجهاد است. اینکه پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) انسانی را که دنبال کسب حلال است را تشبیه به مجاهد فی سبیل الله می کند؛ تشبیهی درست و صحیح است. آن انسانی که می خواهد مقید به حلال باشد، باید با حرام در حال مبارزه باشد. حرام را راه ندهد. طمع از حرام بردارد. حرام را دفع کند. خدا برای چنین تاجری ارزش قائل است.

عده ایاز شما برای زیارت حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به کربلا مشرف شده اید. جزء زیارت هایی که داشتید، کوفه زیارت حضرت مسلم بن عقیل، هانی ابن اوروه و میثم تمار بوده است. شغلش کنار اسمش همه جا برده می شود. «تمر» یعنی خرما. «تمار» یعنی خرما فروش. شما ببینید. پروردگار عالم چرا به این خرما فروش ارزش داده است. انسانی که در کوفه مغازه دار بود، نه مرجع تقلید و نه دارای مقام عصمت بوده و نه از علم و دانش بالایی برخوردار بوده. تمام ارزش این مرد به این بوده که در همۀ امور زندگی، مأموم حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده. به همین خاطر می بینید پروردگار عالم نامش را زنده نگه داشته. قبرش را زیارتگاه اهل دل قرار داد. روز قیامت هم ما نمی دانیم؛ خود پروردگار می داند که چه بهایی، چه اجری، چه پاداشی به او عنایت خواهد کرد. معمولا این طور است که هر کاسبی از کاسب جزء گرفته تا تاجر عمده، می تواند مانند میثم تمار شود. هر انسانی که در همۀ امور زندگی مأموم امامهدایت(علیه السلام) باشد، میثم تمار است.

پیروی از امام(علیه السلام)، راه رسیدن به مقام ملکوتی:

پروردگار عزیز عالم، میثم بودن را محدود به یک نفر نکرده است. فقط مقام نبوت و امامت به معنای خاص را محدود به تعد فرموده. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: آن هایی که پیش خدا برای نبوت انتخاب شدند، صدوبیست وچهارهزار نفر هستند. اضافه هم نمی شوند. آن هایی هم که برای امامت به معنای خدا انتخاب شدند، دوازده نفراند و اضافه هم نمی شوند؛ ولی بقیۀ مقامات، مثل مقام صادقین، مقام شاکرین، مقام ذاکرین، مقام مؤمنین، مقام محسنین که همه در قرآن کریم مطرح است. انحصاری نیست. هر انسانی می تواند به این مقامات عالی ملکوتی و عرشی برسد. راهش هم این است که مأموم امام هدایت بشوند. چه گونه باید مأموم امام هدایت شد؟ طبق روایات و آیات، دو مرحله را باید طی کرد. یکی امام هدایت را شناخت که همۀ ما تا اندازه ای عارف به امام هدایتیم. می دانیم تمام انبیاء الهی امام هدایت بودند. ائمۀ طاهرین هم امام هدایت بودند. این قدم ما کامل برداشته شد. این منزل را ما طی کردیم. غیر از انبیاء خدا و ائمة طاهرین، ما امام هدایت نمی شناسیم. قدم دوم این است که بعد از عرفان به امام هدایت، علناً انسان به امام هدایت اقتدا کند. با همین دو قدم، میثم، میثم شدو عمار، عمار. همه می توانند به این مقامی که میثم و عمار و سلمان رسیدند، برسند. به بالاتر از این مقام هم می شود رسید؟ بله. قطعاً می شود رسید. چرا؟ چون ما از آیات قرآن و روایات استفاده می کنیم که این مقامات عادی و متوسط و نهایی هم دارد. عده ای خود را به آن حالت عادی می رسانند؛ البته اهل نجاتند. عده ای خودشان را به آن حالت متوسط می رسانند و البته اهل نجاتند. عده ای هم خود را به آن درجۀ نهایی می رسانند که حساب آن ها هم معلوم است.

اگر در قرآن هم دقت کنید، پروردگار اهل ایمان را رده بندی کرده است. مثلاً در سورۀ مبارکة واقعه می فرماید:«وَ أصحابُ الیَمین ما أصحابُ الیَمین».[2] بعدش هم می فرماید:«وَ السّابقونَ السّابقون اولئِکَ المُقَرَّبون».[3]بین اصحاب یمین و بین سابقون تفاوت در درجه و تفاوت در مرتبه و مقام است؛ تفاوت در ارزش است. پس همه می توانند میثم شوند؛ چون مقام میثم مقام انحصاری نبوده و نیست. همه می توانند عمار شوند؛ چون مقام عمار مقام انحصاری نبوده و نیست. حالا من یک موردیا چهار موردش را می گویم. مالک اشتر اصالتاً اهل یمن و جزء قبیلۀ معروف نخع در یمن بود. یمن هم فکر کنم این طور که من از مسافرهای یمنی پرسیدم تا عراق و عربستان نزدیک به دوهزار کیلومتر فاصله دارد. یک نفر بلند شود، از دوهزار کیلومتری از یمن می آید و با امام هدایت دست بیعت می دهدو مأموم واقعی امام هدایت می شود؛ یعنی می آید تمام برنامه های زندگیش را با حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) میزان گیری می کند. کار سختی و طاقت فرسایی هم نیست. به قول یکی از حکمای الهی، در رسیدن به این مقامات، کلاً دو کار لازم است؛ حذف و انتخاب. این که آدم همۀ زشتی ها را از زندگی حذف کند و همۀ خوبی ها را هم برای زندگیش انتخاب کند؛ همین. هیچ مشقّتی ندارد. اگر آراسته شدن به حقایق دین برای مردم سخت می آید، مردم اشتباه می کنند. اگر وارد کار شوند، می بینند نه تنها سختی ندارد؛ بلکه لذت هم دارد. دینداری لذت دارد. خیلی برایم عجیب بود؛ در روایتی که برای اولین بار از وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، که دو سه بار این روایت را دقت کردم دیدمدر کتاب های مهم ما هم نقل شده.حضرت می فرماید، من عبادت خدا در مسجد، برایم از قرار گرفتن در بهشت قیامت، لذتش بیشتر است. بعد خودشان دلیل می آورندو می فرمایند اگر در بهشت قرار بگیرم، جواب بدنم را می دهم؛ با آن نعمت ها بدنم را از خودم ارضا می کنم؛ ولی در عبادت، خدای خود را از خود راضی می کنم. خب این لذتش برایم بیشتر است که من بیایم خدا را از خودم راضی کنم تا بدنم را از خودم راضی کنم. خب این خیلی فرق دارد. مالک اشتر چه گونه مالک اشتر شد؟ زشتی ها را حذف کرد و گفت نمی خواهم. خوبی ها را انتخاب کرد و گفت جداً می خواهم و مالک اشتر شد. وقتی خبر شهادتش را به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دادند،حضرت این جمله را روی منبر گفتند، مادری را در روزگار نمی شناسم که نمونۀ او را بزاید. فرمودند مالک برای من، موقعیت من را برای پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت. به خدا خیلی مقام است که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیاید اعلام کند،نقشی را که من برای پیغمبراکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشتم، آن نقش را مالک برای من داشت. این مقام در آخرت برای انسان کار می کند؛ چون قرآن می فرماید تمام مقام های مادی از شما قطع می شود. «تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسباب».[4] ابزارها، وسیله ها، تکیه گاه ها، صندلی هاو مقام های مادی، همه از شما بریده می شود الّا این مقام. این ها ماندنی است. بعد هم در وجود هرکسی باشد، در روز قیامت باعث جلوۀ رضایت حق و نعمت ابد پروردگار عزیز عالم می شود. می شود مالک شد؟ بله، چرا نمی شود. چه دلیلی دارید که این مقام انحصاری است و برای مالک اشتر است. هیچ دلیلی نداریم.

داستان هایی از مردان الهی:

1. حاج شیخ عبدالکریم حائری

روزی در قم، کنار قبر حاج شیخ عبدالکریم حائری ایستاده بودم. داشتم شعرهای روی قبر را می خواندم. چند خط شعر عربی است که خیلی هم زیباست. نفهمیدم این شعرها را چه کسی برای عبدالکریم حائری گفته است. کتابی هفت جلدی بود که موقع خواندش رسیدم، به شرح حال مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری. صفحه به صفحه خواندم تا رسیدم به مرگ و اشعار روی سنگ قبرش. این شعرها را از مرحوم آیت العظمی صدر که پیرمردها یادشان استدیدم. قبل از آیت الله بروجردی او جزء مراجع تقلید بود. در صحن هم نماز می خواند و رساله هم داشتند. به طلبه ها هم حقوق می دادند. آقای بروجردی که به قم آمدند، جای نمازش را به آقای بروجردی دادند و حقوق هم ندادند. کنار نشستند و گفتند حق مرجعیت با ایشان است. ایشان اعلم بر من است. چه معنویتی داشتند اهل خدا. ببینید؛ می گوید الآن مرجعیت حق من نیست و باید حذفش کرد؛ یعنی اهل خدا دائم در زندگی، در حال حذف و انتخاب بودند.

حالا صندلی را از کسی می گیرند، سکته می کند. آن ها خودشان دستی دستی مقامی که بعد از پنجاه سال برایشان فراهم شده بود، وقتی می دیدند، متخصص تر و عالم تری وارد کار شده. به او تعارف و پرداخت جدی می کردند. در آن کتاب نوشته بود که مرحوم آیت الله صدر می فرماید، من این شعرها را بعد از فوت حائری سرودم. آخرین شعر این بود:«لَدَل کریم حَلَّ ضِیفٌ عَبدُه».یعنی کریم مهمان پروردگارش شد. هم اسم خدا را آورده و هم اسم حاج شیخ عبدالکریم حائری و هم از مرحوم حائری به عنوان مهمان خدا یاد کرده است؛ که این نیم بیت شعر عربی هم به حروف ابجد مساوی با سال فوت آیت الله حائری است. آیت الله صدر می فرمودند من این شعر را گفتم، سنگ تراش هم شعر را روی سنگ قبر تراشید. سنگ را روی قبر گذاشتند. همین که الان است. من شبی خواب دیدم که وارد بهشت شدم. آن بهشتی که من دیدم، طبق آیات قرآن است. در بهشت داشتم می گشتم، صدای آیت الله حائری را شنیدم. مرا صدا کرد. گفت آقای صدر بفرمایید. من چهرۀ نورانی آیت الله حائری را دیدم. رفتم روی تخت کنارش نشستم. دیدم قدحی شربت که نه تا به حال قدحش را در دنیا دیده بودم و نه شربتش را. کنار دست آیت الله حائری بود. پیش خودم گذاشت. چه خوب بود آیت الله حائری تعارفی به من می کرد و من از این شربت بهشتی کمی می خوردم. یک مرتبه برگشت و به من گفت، تو هنوز این طرف نیستی که این شربت را به تو بدهم. این شربت ما این طرفی هاست. بعد برگشتم به آیت الله حائری گفتم، حالتان چه طور است؟ ایشان به من گفتند: «لَدَل کریم حَلَّ ضِیفٌ عَبدَه». همان شعری که من بعد از فوتش گفتم که عبدالکریم مهمان پروردگارش شد، همان را برای من خواندند. این آدم باارزش است. این ارزش های معنوی از آدم جدا نمی شود؛ ولی ارزش های مادی همه از آدم جدا می شود. «تَقَطَّعَت بِهِمُ الأسباب».[5] برادران، وابستگی هایمان طوری نباشد که بعد از مردنمان دنبال آن وابستگی ها باشیم که دیگر امکان ندارد و فقط آتش حسرتش آدم را اذیت می کند. طوری نباشد که وقتی از دنیا می رویم، چشم مان باز به دنیای مان باشد و ببینیم گیرمان نمی آید و در عالم برزخ به سر خودمان بزنیم.

2. مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی

مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودکی به خانواده اش فرموده بود، من که مردم مرا ببرید زیر آن دری دفن کنید که زائرها از آن در می آیند و همین طور هم شد؛ ولی گفته بود در صحن حضرت رضا(علیه السلام) زیر پای زائرها وقتی می خواهید مرا دفن کنید، بیست وپنج متر پایین بروید؛ چون قبرها حدود سه یا چهار متر از کف صحن پایین است. تعجب کردند که چرا ایشان همچین وصیتی کرده است. بالأخره طبق وصیتش بیست وپنج متر کندند و رفتند پایین. آنجا لحد چیدند و خاک ریختند و پر کردند و آمدند بالا. بعد از انقلاب همان صحن را که پر از قبرهای کهنه بود خالی کردند. در حدود هجده، نوزده متر، رفتند پایین. قبر چهارپنج طبقه درست کردند. همۀ استخوان های پوسیده و خاک هارا در کامیون ریختند وبردند در بیابان خالی کردند. تنها جنازه ای که آنجا ماند، جنازۀ حسن علی نخودکی بود. یک همچین مردی بود. با یک همچین بینایی، بینشو بیداری. یکی از افراد زمان ایشان، نقل می کنند من چند نفر از افرادی که ایشان را دیده بودند، زیارت کردم. یک نفرشان هم همین پارسال از دنیا رفتند؛ که من وقتی مشهد می رفتم، به منزل ایشان می رفتم؛ چون با پدرش مرتب پیش حاج شیخ حسن علی نخودکی می رفت. می گفتم برای من حالات این مرد را تعریف کن. روزی از حدود بازار سرپوش با آن مرد داشتند رد می شدند که آن مرد به حاج شیخ حسن علی می گوید، من صدایی را دارم می شنوم که واقعاً صدا است یا من خیالاتی شده ام. حاج شیخ حسن علی گفت، نه تو خیالاتی نشده ای. من به گوشت اشاره کردم؛ این صدا را بشنوی که عبرت بگیری. حالا برایم تعریف کن تا ببینم این چه صدایی است. گفت آقا دارد دادو فریاد می کشد. به این دوسه تا پسرش دارد بد و بیراه می گوید. می گوید این دخل مال من است. این پول ها مال من است. این محل مال من است. برای چه این تشت را پر می کنید. پولش را در جیبتان می ریزید و می برید خودتان می خورید. این ها همه مال من است. داد می کشد و بد و بیراه می گوید. گفت فدایتان شوم این صدای کیست؟ گفت این صدای صاحب حمام است. هفت هشت روز است مرده؛ ولی هنوز دل از این دخل و این حمام نکنده است. روحش به حمام می آید و می بیند بچه ها پول ها را می برند. فریاد می کشد چرا پول ها را می برید. این حمام و دخل مال من است. طوری زندگی نکنیم که بعد از مردنمان دنبال دخلمان برویم و هیچ چیز گیرمان نیاید و بعد هم فریاد بکشیمو حسرت بخوریم.

مرحوم فیض کاشانی، همة اسامی قیامت را در کتاب علم الیقین یک جا ذکر می کند. قیامت حدود هشتادنود اسم دارد. یک اسمش یوم الحسرت است که هنوز عده ای وارد محشر شدند و دارند داد می زنند. داد دنیایی که از دستشان رفته را می کشند. شاه ها می گویند کو تخت و تاجو پولمان؟ تاجر می گوید کو تجارتم؟ فرماندار می گوید کو فرمانداریم. تنها کسانی که حسرت نمی خورند و آرامند، مردم مؤمنند که اگر صندلی هم به آن ها دادند، صندلی را ابزار خدمت به بنده های خدا قرار دادند. نه ابزار ریاست و کبر خودشان.

3. عمار یاسر

قاضی نورالله شوشتری نقل می کند، عمار در جنگ صفین، در سن نودسالگی شهید شد. نمی دانم این ها از عبادت و جنگ خسته نمی شدند. یک آدم نودساله آن هم در جنگ صفین و با نیروی کامل، با دشمن بجنگد و بعد هم شهید بشود. وقتی خبر شهادتش را به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دادند.حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمدند در آن خیمه ای که بدن عمار را آورده بودند. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کنار بدن عمار نشست و رویش را به فرشتگان عالم کرد. ملک الموت را خطاب قرار داد. ملک الموت تو که تا روی زمین آمدی جان عمار را گرفتی، جان مرا هم می گرفتی و می بردی که من بعد از او زنده نمانم. این ارزش است. عده ای هم زندگی می کردند که من می خواهم بگویم انگار قلبم به درد می آید که ائمة طاهرین(علیه السلام) دل خون از بودن آن ها بودند. امام باقر(علیه السلام) دربارۀ عده ای فرمودند:«فَلا کَثَّرَ الله هؤُلاء».[6]خدا نفرات این ها را در این جامعه زیاد نکند، کم و نابودشان کند. چه قدر بد است که آدم پنجاه شصت سال در این دنیا زندگی کند و قلب امامی از دستش خون باشد. حالا نگویید امام باقر(علیه السلام) از دنیا رفته. امامان از دنیا رفته اندو دوازدهمی زنده و مشرف به ماست. طوری باید زندگی کرد که ایشان رنج نکشدو از وضع زندگی ما ناراحت و غصه دار نشود. حالا یهودی ربا می خورد، یهودی است؛ اما آدمی به عنوان شیعه ربا بخورد، به عنوان شیعه رابطۀ نامشروع داشته باشد، به عنوان شیعه در جنس تقلب کند و به عنوان شیعه کلاهبرداری کند، این با دل امام زمان(عجل الله تعالی علیه) چه می کند؟ آن هایی که بی تفاوت نبودند، بی تفاوت هم نمی مانندو بی تفاوت هم نیستند. شما ببینید عده ای درکربلا جمع شدندو هفتادودو نفر را کشتند. خبرشان به ایشان رسیده. ایشان که نبودند ببینند. امام زمان(عجل الله تعالی علیه) هم مثل ما خبر کربلا بهشان رسید. چه دلی از او به درد آمد که می گویند، من هم صبح گریه می کنم و هم شب. اگر اشکم تمام شود، خون گریه می کنم. از دست کی؟ از دست جنس دوپا. خب این زندگی است بعد از پنجاه سال؟

4. عبدالله ابن یعفور

در کتاب رجال کشی است.(کتاب مال اوایل قرن چهارم است؛ یعنی هفتادهشتاد سال بعد از امام حسن عسکری(علیه السلام))که وقتی خبر مردن عبدالله بن یعفور را بهامام صادق(علیه السلام)دادند.امام(علیه السلام) گریه می کردند و می فرمودند امروز مؤمنی را که نمونۀ او در تمام کرۀ زمین نمی شناسم،وفات کرد؛ مگر او چه بود که امام(علیه السلام) این طور می فرمود. مأمومی واقعی برای امام(علیه السلام) بود. این ها چه کار کردند که به این مقامات رسیدند؟ تمام زشتی ها را حذف کردند. چه ظاهری، چه باطنی و همۀ خوبی ها را هم انتخاب و در زندگیشان جاری کردند. خدایا این توفیقی که به میثم تمار، مالک، عمار، صفوان بن یحییو عبدالله بن یعفور عنایت کردی؟ به حق حضرت حسین(علیه السلام) به ما و زن و بچه و نسل ما عنایت فرما.

ذکر مصیبت

وقتی حضرت مسلم را بالای دارالإماره بردند و معلوم شد او را می کشند، از بالای دارالإماره رو به مدینه کرد و گفت به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بگویم من به پیمانم تا دادن جانم وفادار بودم. من امت و مسلمانیوفادار بودم. به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)سلام داد: «السلام عَلیکَ یا رسول الله»؛ بعد هم سر مبارکش را از بدن جدا کردند و بدنش را هم با لگد زدند و پایین انداختند. احمق ها نمی دانستند که اولیاءخدا تحقیر نمی شوندو شکست نمی خورند. چه می دانستد که هزاروپانصد سال و بعد از ما هم همین طور در مجالس پاک و خوب، نام مسلم بن عقیل برده می شود. به قول پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چشم های مردم مؤمن برای او گریه می کند؛یعنی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از نشانه های مؤمن را گریه بر مسلم بن عقیل قرار داده اند. این مأموم وفادار، چه امام(علیه السلام) وفاداری داشت که میان گودال قتلگاه، سر زانو بلند شد و رو به جانب کوفه کرد: «فنادی یا مسلم ابن عقیل و یا هانی ابن عروه»؛ بعد هم با سوز دلی صدا زد چرا هر چه صدایتان می زنم، جواب مرا نمی دهید. من شما را برای دفاع از خودم صدا نمی زنم. برخیزید؛ این قوم طاغی دارند به خیمه های من حمله می کنند.

«بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحِمین».

حجةالاسلام والمسلمین انصاریان