قرآن، نور الهی و كتاب هدایت خدای متعال است و به تعبیر نورانی خود قرآن،«وَ مُهَیمِناً عَلَیه»[1] می باشد و همه کتاب های آسمانی كه برای هدایت انسان نازل شدند، نور هدایت الهی اند. وقتی خدای متعال انجیل را توصیف می کند، می فرماید:«آتَیناهُ الْإِنْجیلَ فیهِ هُدی وَ نُورٌ»[2] در كتاب انجیل، هدایت و نور الهی متجلی است. همه كتاب های آسمانی كه خدای متعال به انبیای گذشته عنایت كرده، سرشار از نور و هدایت و رحمت الهی هستند. آن رحمت خاصه ای كه خدای متعال شامل مؤمنین می کند، در کتاب های آسمانی نازل شده است؛ ولی قرآن كتابی جامع است كه همه کتاب های آسمانی را در بر می گیرد. آنچه در کتاب های آسمانی نازل شده، بخشی از قرآن است. كما این كه نبوتی هم كه انبیای الهی داشتند، نازله نبوت نبی اکرم و جزئی از آن می باشد.
در واقع، آن نبوت حقیقی كه خبر از غیب است و همه درهای عالم غیب را به سوی بندگان خدا می گشاید، همان نبوت نبی اکرم(صلی الله...) است. كتابی هم كه خدای متعال به این وجود مقدس عنایت كرده، یك چنین كتاب نورانی ای است که مهیمن و مشتمل بر همه کتاب های آسمانی است. نوری كه به وسیله نبی اکرم(صلی الله...) نازل شده، كامله همه انوار هدایتی است كه به وسیله اولیای الهی بر افروخته شده است. همه انبیاء، چراغ هدایت بشرند؛ ولی هدایتی كه به وسیله نبی اکرم(صلی الله...) نازل شده، جامع همه کتاب های آسمانی است كه به وسیله این شخص شخیص، برای هدایت ما نازل شده است. همه هدایت هایی كه خدای متعال شامل حال بندگان خودش می کند، از نورانیت آن نور هدایت الهی است.
خدای متعال در قرآن می فرماید:«فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»[3] اگر خدای متعال بخواهد كسی را هدایت بكند، در قدم اول به او شرح صدر می دهد كه مقدمه پذیرش حقیقت است. وجود مقدس رسول الله(صلی الله...) این شرح صدر را چنین معنا می کند: «نورٌ یقع فی قلب مؤمنه یشرح له صدره یشرح له صدره و ینفصه».[4]
در روایت هست كه قلب، چهار مرتبه دارد: مرتبه «صدر» كه محل اسلام است، مرتبه باطنی تر، «قلب» كه محل ایمان است، مرتبه باطنی دیگر، «فؤاد» كه محل رؤیت و معرفت الهی است و مرتبه چهارم، «لب» که محل ذكر الهی می باشد؛ «إنّما یتذكّر اولو الألباب». هم چنین مرتبه ای که نور هدایت در آن نازل می شود، در قدم اول همان نوری است كه وارد قلب می شود و آن را بسط می دهد تا برای پذیرش حقیقت قرآن و اسلام آماده شود. خداوند متعال در قرآن می فرماید:«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[5] در این مرحله، تسلیم خدای متعال بودن آشکار می شود.
وقتی نورانیت در قلب انسان پدید آمد، انسان تسلیم خدای متعال می شود. البته بعد از این، هدایت های دیگری نیز هست؛ هدایت های بعدی آغاز می شود و انسان به ایمان و معرفت و ذكر و محبت خدای متعال می رسد. این سیر، سیر نورانیت انسان است و این نورانیت، همان نورانیت قرآن است. حقیقت قرآن، حقیقت دین خداست که به اسلام و ایمان و معرفت و ذكر خدا می رسد. خداوند در قرآن می فرماید:«قَدْ أَنْزَلْنا إِلَیكُمْ نُوراً»؛[6] این نور به كتاب آسمانی تفسیر شده است.
در جایی دیگر پروردگار می فرماید:«یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ»[7] این كتاب الهی، موعظه پروردگار شماست. او شما را می شناسد و می داند چه موعظه هایی باید به شما بكند که قلبتان را متأثر کند؛ از این رو آن مواعظ را فرستاده است. وقتی که این موعظه ها گفته می شود، انذار ها و تبشیرهای قرآن نیز بیان می شود. اگر كسی گوش به پندهای الهی بدهد، از حالت غفلت بیرون می آید و بیدار می شود. خداوند متعال می فرماید:«وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ»[8] اگر كسی در قدم بعد با قرآن هم گام شد، می خواهد موانع را بردارد. بیماری های قلبی، مانع حركت انسان می شود. حسد، بخل، كبر، ریا، ترس نا به جا و امید به غیر، جزو موانع هستند. اگر مرتبه دوم نور قرآن نازل شد، بیماری ها پاك می شود؛ چون قرآن شافع است. اینكه امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: شب ها متقین سر پا می ایستند و قرآن را تلاوت می کنند و دوای دردهای شان را از قرآن به دست می آوردند، نشانه این است كه باطن قرآن، شفای همه بیماری هاست.
اگر آن هدایت و نور و رحمتی كه خدای متعال به واسطه این وجود مقدس نازل كرده، وارد قلب شود، همه صفت های رذیله و بیماری های قلب، نظیر شرك و بخل و كفر را اصلاح می کند. اگر كسی از نورانیت قرآن استفاده كرد و انوار آن وارد قلبش شد، بیدار می شود و می خواهد گام در راه بگذارد؛ این جاست که هدایت های قرآن فرا می رسد. خدا و هدایت قرآن، انسان را قدم به قدم نورانی تر می کند و راه را به انسان نشان می دهد. هر چه جلوتر بروید، این هدایت و نور قرآن، پررنگ تر و پر فروغ تر می شود. در نهایت خداوند می فرماید:«وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ»[9] قرآن، رحمت خدای متعال برای مؤمنین است.
مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: رحمت برای مؤمنان، رحمت خاصه است، نه رحمت عامه كه همه عالم را در بر گرفته است. رحمت خاصه، یعنی یقین، حیات طیبه، ایمان و توكل. آخرین مرتبه بهره مندی انسان این است كه به باطن رحمت الهی برسد كه شامل مؤمنین می شود. قرآن چنین كتابی است. انسان اگر بخواهد به طرف خدای متعال حركت بكند، باید با نور پیش برود و این نور، مرتبه به مرتبه نازل می شود که عبارت است از موعظه، شفا، هدایت و رحمت.
مراتب نورانیت قرآن بدین گونه است: اول وارد قلب می شود و آرام آرام قلب انسان را از مرتبه اول كه صدر است، با نور اسلام آشنا می کند؛ بعد از آن، مرتبه قلب نیز با نور ایمان، نورانی و سپس فؤاد به نور رؤیت و معرفت، منور می شود و در آخر، باطن قلب انسان هم به نور ذكر كه حقیقت قرآن است، نورانی می گردد. خداوند می فرماید:«قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیكُمْ ذِكْراً»[10] اگر كسی به ذكر قرآنی برسد، قلبش نورانی و باطن وجودش زنده می شود.
جای اصلی این نور پر فروغی كه خدای متعال برای هدایت مؤمنین و همه امت ها نازل كرده، كجاست؟ خدای متعال جای اصلی آن را معرفی می کند و می فرماید: جای آن صدر نبی اکرم(صلی الله...) است. اگر بخواهیم مسئله نور الهی را تشبیه كنیم، مثل یك چراغ دان است كه در چراغ دان، نوری روشن شده است؛ چراغ دان یعنی صدر نبی اکرم(صلی الله...). حضرت مثل نور خدا هستند، یك چراغ دانی است كه خدا نوری در آن روشن كرده است. این چراغ چیست؟ فرمود: چراغ، همان نور نبوت قرآن است. خدای متعال حقیقت قرآن را که این چراغ باشد، در قلب نبی اکرم(صلی الله...) روشن كرده؛ بنابراین محل این هدایت، قلب مقدس حضرت است و ایشان درهای قرآن را به روی عالم گشودند. خداوند می فرماید:«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ»؛[11] انذارهای قرآنی را در عالم آوردند و مراتب بعدی هدایت قرآن به وسیله ائمه جاری شد.
خداوند می فرماید:«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[12] هر جمعیتی و قومی كه می آید، هادیانی دارد. در روایات هست که وجود مقدس رسول الله (صلی الله...) انذار كلی را كردند و آن هدایتی كه خدای متعال در قلب نبی اکرم (صلی الله...) نازل كرده، قرآن است؛ اما ما هادی امم هستیم و هدایت نبی اکرم (صلی الله...) به وسیله ما به مؤمنین می رسد. لذا این هدایت، آرام آرام به وسیله ائمه در جامعه بشری جاری شد.
از این رو اگر كسی با ائمه ارتباط نداشته باشد، به هدایت نبی اکرم (صلی الله...) و هدایت قرآنی دست نمی یابد. خدا در قرآن می فرماید: اگر كسی بخواهد به قرآن و هدایت و نور و رحمت و شفای قرآن راه پیدا بكند و اگر می خواهد به مقصد برسد، نشانی آن، قلب ائمه است. پروردگار در قرآن می فرماید:«بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»[13] همه قرآن، آیات بینات است و اگر كسی به این آیات برسد، به خدا می رسد. دلالت قرآن به خدای متعال ابهام ندارد. اگر انسان نمی رسد، برای این است كه به این آیات بینات نرسیده است. اما جای این آیه های واضح خدا كجاست؟ خدا می فرماید:«فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»[14] امام باقر فرمودند: آن صدور، قلب های ماست.
پس قرآن هدایت الهی است که همه هدایت ها را در بر می گیرد. هر كس بخواهد هدایت شود، به یاری قرآن می تواند هدایت شود و با این قرآن باید به همه مراتب ایمان و صفات حمیده دست یابد. با قرآن صفات رذیله پاک می شود. «قد تجلی الله فی كلامه»[15] خدای متعال در كتاب خودش تجلی كرده است. حقیقت توحید در قرآن تجلی می کند. اگر قرآن وارد قلبی شد، تجلی الهی وارد آن قلب می شود. جایگاه اصلی این كتاب الهی، صدر نبی اکرم (صلی الله...) است.
از این رو رسیدن به هدایت قرآنی، تنها از طریق ائمه معصومین ممكن و میسر است. پروردگار یکتا می فرماید:«قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیكُمْ ذِكْراً»[16] این ذكر به ائمه (علیهم السلام) و نبی اكرم (صلی الله...) و قرآن تفسیر می شود. حقیقت ذكر در وجود آن ها و جزیی از وجود آن هاست؛ به وسیله آن ها این هدایت و نور در جامعه انسانی منتشر می شود. گسترش نور قرآن در قلوب انسان ها و بازتاب آن در جامعه انسانی از طریق ائمه هداه معصومین است که سرچشمه های نورند. دشمن نیز همه تلاشش این بوده كه جلوی انتشار نور را در عالم بگیرد و نگذارد نور قرآن و هدایتی كه خدا به قلب نبی اکرم (صلی الله...) نازل كرده و بعد در قلوب ائمه نازل شده، در عالم منتشر شود.
برخی گفته اند: كتاب، نامه ای از طرف خدا و وجود مقدس پیامبر اکرم(صلی الله...) هم نامه رسان بوده و همه چیز تمام شده است و خبر دیگری نیست. این كتاب را که جایش در قلب امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و به وسیله امیرالمؤمنین باید در جامعه بشری نشر یابد، نامه ای ساده تلقی کرده اند.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: خدا نفرموده قرآن آیات بیناتی است و تمام، بلکه فرموده:«فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»[17] این اولین كاری بوده كه در تحریف قرآن كردند؛ قرآن را از اهل بیت(علیهم السلام) جدا كردند. وقتی این کار را انجام دادند، باب فهم قرآن به روی بشریت بسته شد. این گمراهان، باب جریان نور قرآن را بستند. حضرت فرمودند:«إِنَّمَایعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ»؛ ما مخاطب قرآن هستیم، ما قرآن را می فهمیم. وقتی قرآن را به یك كتاب ساده تبدیل كردید، یعنی از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) جدا كردید؛ چنین كتابی دیگر کتاب هدایت نیست.
این همان نکته ای است كه وجود مقدس رسول الله(صلی الله...) در آخرین لحظات عمرشان، بسیار روی آن تأكید کردند و بارها فرمودند:«إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمْ ثَقَلَینِ كِتَابُ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّواابداً لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ»[18] این دو حقیقت را كه برای شما آوردم، با خودم نمی برم. كتاب و عترت من جدا شدنی نیستند، بلکه کتاب، حقیقتی است که جایش در صدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. وقتی در روایات، آیه نور معنا می شود، می فرماید: مصباح، چراغ قرآن است. چراغ نبوت، حقیقتی است كه در قلب نبی اکرم (صلی الله...) است و بعد می فرماید: زجاجه، قلب امیرالمؤمنین است. این چراغ به قلب امیرالمؤمنین منتقل شده است. تحریف اول قرآن این است که می گویید: قرآن، مركب روی كاغذ است. نامه خداست که آمده و پیامبر هم نامه رسان بوده و اکنون از دنیا رفته است. ما این نامه را می خوانیم و خودمان عمل می کنیم؛«حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[19]
این اولین قدمی بود كه مردم در جهت محرومیت از نور برداشتند و نگذاشتند این نور منتشر شود. شبهه هایی هم ایجاد كردند كه خود آن ها عین فتنه است؛ البته اصل فتنه، صاحب فتنه است. فتنه ها جلو نشر نور قرآن را گرفتند و اجازه ندادند که این نور منتشر شود. این نور باید در وجود و قلب مؤمن جاری شود؛ در روایات هم آمده که مشكات انوار، قلب مؤمن است.
حضرت فرمودند: اگر كسی مؤمن شود، نور وجود نبی اکرم (صلی الله...) و قرآن در قلبش پدید می آید. خداوند می فرماید:«فَالْمُؤْمِنُ مَنْ یتَقَلَّبُ فِی خَمْسَةٍ مِنَ النُّورِ مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَصِیرُهُ یوْمَ الْقِیامَةِ»[20] نور در هر كاری وارد شود، ورود و خروجش، علم و عملش و سیرش در عوالم تا رسیدن به درجات قرب و جنت، نورانی است؛ این همان نور هدایت است. خداوند در قرآن می فرماید: «ظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّی یغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یدَهُ لَمْ یكَدْ یراها».[21] كاری كردند كه در این تاریكی مؤمن هم نمی تواند خودش را بشناسد و از چیزی كه خدا به او داده، بهره مند شود.
در شرایطی كه این اتفاق افتاد و این فضای ظلمانی پیش آمد، شفاعت امام حسین (علیه السلام) این است كه امام، نور قرآن و هدایت قرآنی را منتشر کند. اگر سیدالشهدا (علیه السلام) بخواهد بشر را هدایت كند، باید این ظلمت را بردارد. تا این ظلمت برداشته نشود، هدایت قرآن به دست نمی آید و بهره مندی از نور قرآن ممكن نیست. از این رو، شفاعت وجود مقدس سیدالشهدا (علیه السلام) در رفع این ظلمت است، ظلمتی كه هیچ كس دیگری نمی تواند آن را محو کند. شاید معنای این آیه نیز همین باشد:«وَ مَنْ لَمْ یجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[22] اگر خدا در این ظلمات به كسی نور ندهد، نور دیگری نیست. اگر وجود مقدس امام نباشد، هیچ نوری نمی تواند این ظلمت را بشكافد. در حقیقت قیام سیدالشهدا (علیه السلام) حركتی برای بیداری، برای برداشتن این ظلمت تو در تو و پیچیده و بسیار سنگین و ماندگار است. حضرت می خواهند خیمه تاریكی را بردارند تا امكان نشر حقیقت و درك حقیقت قرآن و آن دینی كه نبی اکرم(صلی الله...) آوردند، میسر شود. تا آن ظلمت نرود، این دین آشکار نمی شود. از این رو، در عصر ظهور دعا می کنیم:«وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ جَمِیعَ الْمُلْحِدِینَ حَیثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ أَظْهِرْ بِهِ دِینَ نَبِی»[23]
اول باید عالم از كفر و جور و تاریكی پاك شود، آن گاه حقیقت دین و قرآن و ولایت ظهور می کند؛ وگرنه امكان اینكه باطن دین فهمیده شود و چیزی كه در باطن عالم است، آشکار شود و همه بهره مند شوند، وجود ندارد. حقیقت باید ظاهر شود و از پرده غیب بیرون بیاید، تا از پرده غیب بیرون نیاید، نمی توان از آن استفاده کرد. شفاعت سیدالشهدا (علیه السلام) این گونه است كه خیمه تاریكی را برمی دارند و دولت باطل با شهادت ایشان سرنگون می شود. وقتی خدای متعال در سوره مباركه فجر می خواهد قصه سیدالشهدا (علیه السلام) را برای نبی اکرم (صلی الله...) نقل كند ـ شاید تسلیتی به وجود مقدس رسول الله (صلی الله...) باشد ـ از سیر حضرت به طرف عوالم قرب سخن به میان می آید. قسم به آن صبح روشن عالم كه آغاز ظهور نور امام زمان (عج) و نور قرآن در عالم است؛ بشارت یك فجر را به حضرت می دهد.
خداوند می فرماید:«وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ»[24] این آیه اشاره به حضرات معصومین و امام زمان (عج) دارد. خداوند به حضرات معصومین بشارت می دهند كه فجر در راه است.«وَ لَیالٍ عَشْرٍ وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ وَ اللَّیلِ إِذا یسْرِ»[25]
حضرت فرمودند:«دَوْلَةُ تَسْرِی إِلَی قِیامِ الْقَائِمِ»[26] دولت ائمه جور تا ظهور ادامه دارد. از این رو شفاعت سیدالشهدا (علیه السلام) این است که نور هدایت را در جامعه منتشر کند، سپس حضرت از قصه فراعنه تاریخ می گویند، بعد آن بشارت پایانی را به وجود مقدس رسول الله می دهند:«یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إِلی رَبِّكِ راضِیةً مَرْضِیةً»؛[27] فرزند مقدس تو صاحب نفس مطمئنه ای است كه صحنه سنگین عاشورا او را متلاطم نمی کند و این نفس مطمئنه از گودی قتلگاه با دعوت خدای متعال معراجی دارد.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: این سوره را زیاد در نوافل و فرائض نماز واجب و مستحب بخوانید؛ چون سوره امام حسین(علیه السلام) است. گفتند: كجای این سوره مربوط به سیدالشهداست؟ حضرت آیات آخر سوره والفجر را خواندند. در انتهای سوره، بحث مقامات قرب سیدالشهدا (علیه السلام) و معراج حضرت به عوالم قرب و جوار الهی مطرح است و صدر سوره، درباره طلوع فجر است. پس حضرت معراج و افق گشایی برای عالم دارند كه هر دو از بركات عاشوراست؛ هم حضرت به مقام ضیافت می رسند و هم اینكه صبح عالم به نور قرآن روشن و آن جریان ظلمت سقیفه با عاشورا برداشته می شود. به دلیل آن ظلمت سقیفه است که راه هدایت به سوی قلوب مؤمنین بسته است. شاید نكته رجعت این است كه وقتی آن ظلمت برداشته می شود، مؤمنین باید دوباره بیایند و در عالم متنعم شوند؛ آن گاه حقیقت قرآن تجلی می کند.
«وَ أَظْهِرْ بِهِ دِینَ نَبِیك»
[28] حقیقت ولایت حقه در عالم ظهور می کند، آن گاه همه از آن بهره مند می شوند. همه این ها از بركات امام حسین (علیه السلام) است. در وسط سوره هم بحث درباره هلاك فراعنه تاریخ است. اگر فرعون ها معاقبه می شوند، به خاطر شهادت سیدالشهدا (علیه السلام) است.
حضرت موسی برای عده ای درخواست توبه كرد. خدا فرمود: هر كه را بگویی می آمرزم، جز قاتل سیدالشهدا (علیه السلام). این آدم قابل بخشش نیست؛ از این رو هلاك آن ها هم به حادثه عاشورا برمی گردد. خداوند می فرماید:«وَ جی ءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یوْمَئِذٍ یتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ»؛[29] این «انسان» به همان اصحاب سقیفه تفسیر شده است. کسانی جریان ظلمت را به پا كردند و این ظلمت به جایی كشید كه حضرت برای رفع ظلمت باید جان شان را تقدیم کنند. «وَ جی ءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یوْمَئِذٍ یتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّكْری یقُولُ یا لَیتَنی قَدَّمْتُ لِحَیاتی فَیوْمَئِذٍ لا یعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ.»[30] آن روز می فهمد، ولی دیگر فایده ندارد. به راستی این ماجرا چیست كه خدای متعال، احدی را مثل او عذاب نمی دهد؟«لا یعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»[31] این همان جریانی است كه به عاشورا و شفاعت امام حسین (علیه السلام) منتهی شد؛ یعنی حقیقت قرآن و نور به واسطه حضرت در عالم متجلی گشت.
«إنّ الحسین مصباح الهدی».[32] به همین دلیل است که در آیه نور، مصباح، وجود مقدس سیدالشهداست، آن چراغی كه خدا برافروخته كه حقیقت نور قرآن و هدایت نبی اکرم (صلی الله...) در آن متجلی است. عاشورا نقطه ظهور هدایت سیدالشهدا (علیه السلام) و برافروختن این چراغ است. این چراغ، همواره روشن است.
خداوند می فرماید:«یكادُ زَیتُها یضی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»؛[33] تا چه رسد به ناری كه روزی با شعله محبت خدا درگیر شود؛ چه اتفاقی می افتد؟ عاشورا نقطه ای است كه شعله محبت خدا با حقیقت سیدالشهدا (علیه السلام) درگیر و این چراغ روشن شده است؛ این محبت همه عالم را مشتعل و نورانی كرده است. عاشورا نقطه تلاقی چراغ با نار محبت خداست و همیشه روشن بوده است. در آن لحظه یك اشتعالی پیدا كرده كه عوالم، مهمان این نور قرآن و نور سیدالشهدا (علیه السلام) هستند. برافروختگی این چراغ از«یكادُ زَیتُها»[34] است، از روغنی كه همیشه آماده نور بخشیدن است. خداوند می فرماید:«وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ»[35] علم امام است كه همیشه در عالم منتشر می شود و لحظه ای كه با نار برخورد می کند، ظهور ویژه ای در عالم شکل می گیرد. عاشورا نقطه اشتعال این چراغ است، نقطه اشتعال زیت به نار محبت خدا است.
«السَّلَامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَی الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِكَ».
[36]
«السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی ص الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ وَ الدَّلِیلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِی الْمُبَلِّغ».
[37]
ما با همه وجود شهادت می دهیم كه شما نسبت به آن مظلوم تنها شده ای كه همه مسلمان ها ـ به ظاهر مسلمان ها ـ پشت به پشت هم داده بودند كه او را بكوبند و نابود كنند، كوتاهی نكردید. شما تكلیف را روی دوش دیگران نینداختید؛ بلكه اول شانه خودتان را زیر بار تكلیف دفاع از امام حسین(علیه السلام) قرار دادید.
وقتی دشمن به لشکر امام حسین(علیه السلام) حمله كرد، قمر بنی هاشم لشکر را متفرق كرد و دوباره آن را در بیابان آرایش داد. حالا شما كجای عالم سراغ دارید یك چنین فرمانده ای، یك چنین شجاعی که در راه مشك آب، جان خودش را تقدیم کند؟ اینكه چرا امام حسین(علیه السلام) او را فرستاد، یك سخن است؛ سخن دیگر این است كه با وجود آن که به حسب ظاهر، رسیدن به آب ناممكن و كارهای مهم تری به جز آب بود، ولی وقتی امام حسین(علیه السلام) فرمود: آب بیاور، درنگ نكرد.
من نمی دانم چگونه پسر امیرالمؤمنین این محاصره سخت و سنگین شریعه را شكست. چهار هزار نفر كه بسیاری از آن ها تیرانداز بودند، از دور او را هدف قرار دادند و شریعه را محاصره كردند. با وجود این، خودش را به آب رساند و مشك را پر از آب كرد.
ادبا و شعرا در این باره حرف ها دارند. بعضی می گویند: قمر بنی هاشم دستش را زیر آب برد، بعد به خودش نهیب زد و گفت این دست به آبی خورده كه نصیب امام حسین(علیه السلام) نمی شود و باید در راه خدا برود. گویی كفاره این است كه چرا دست تو خنكی آب را لمس كرد و این که چرا نگاه تو به آب افتاده است؟ پس كفاره اش این است كه این دست باید هدف تیر قرار بگیرد. ولی بعضی ها گفته اند: آب به اسب پیچید و به حضرت عباس(علیه السلام) التماس كرد كه من تشنه توام؛ این حقیقتی ملكوتی است. در روایات داریم که اشتیاق بهشت به مؤمن از اشتیاق مؤمن به بهشت بیشتر است.
آب دور پای اسب عباس می چرخید و التماس می كرد. عباس هم آب را در كف دست و مقابل چشمانش گرفت و نگاه كرد تا بیشتر آب را احساس كند. «فرم الماء علی الماء».[38] از این رو كفاره نیست، مزد عباس این بود. این آدم، مؤدب است؛ هم می خواهد آب را لمس کند و سهم آب را بدهد و هم اینكه خوب آب را احساس كند و به خاطر امام حسین (علیه السلام) از آن بگذرد. آب را نریخت، «رمی الماء علی الماء»؛[39] چرا كه «فذكر عطش الحسین»[40] دید هیچ كس از امام حسین (علیه السلام) تشنه تر نیست. وقتی علی اكبر آمد و گفت: بابا دیگر خسته شدم و نمی توانم بجنگم و سنگینی اسلحه مرا خسته و تشنگی مرا فرسوده کرده است، حضرت فرمود: «هات لسانك». بعضی ها گفتند: وقتی زبانش را در دهان امام حسین (علیه السلام) گذاشت، شرمنده شد؛ امام حسین (علیه السلام) خیلی تشنه تر از علی اكبر بود. تشنگی امام حسین (علیه السلام) خیلی عجیب بود. انبیای الهی قبل از عاشورا برای این عطش گریستند.
همه آرزوی حضرت عباس این بوده كه وقتی امام حسین (علیه السلام) به میدان می رود، دیگر تشنه نباشد؛ وقتی به میدان می رود، بچه هایش دیگر تشنه نباشند؛ وقتی دختر سه ساله اش را می بوسد و خداحافظی می کند، نگوید بابا تشنه ام. ولی متأسفانه این اتفاق نیفتاد. او خیلی تلاش كرد که خودش را سپر مشك قرار بدهد. عزیزی در روضه ای که می خواند، می گفت: حضرت عباس (علیه السلام) مثل كسی كه از دشمن فرار کند، به طرف خیمه ها می رفت كه آب را برساند؛ ولی لحظه ای پیش آمد كه دیگر متحیر در میدان ایستاد؛ دست سقّا جدا شده بود، آب روی زمین ریخته بود. كم كم پرچمی كه با بازوها نگه می داشت، رها شد و روی زمین افتاد. طولی نكشید که صدای عباس از كنار علقمه آمد. امام حسین (علیه السلام) به سرعت آمد؛ ولی وقتی رسید كه دیگر دیر شده بود. در همان حال فرمود: «الان إنكثر ظهری و قلّت حیلتی».[41]
حجه الاسلام و المسلمین میرباقری
[1] . مائده: 48.
[2] . مائده: 46.
[3] . انعام: 125.
[4] . أعلام الدين، حسن دیلمی، 135، باب صفة المؤمن ...، ص 10.
[5] . عمران: 19.
[6] . طلاق: 174.
[7] . یونس: 57.
[8] . یونس: 11.
[9] . یونس: 57.
[10] . طلاق: 10.
[11] . رعد: 7.
[12] . رعد: 7.
[13] . عنکبوت: 4.
[14] . عنکبوت: 4.
[15] . عوالي اللآلي، ابن ابی جمهور، ص 4116، الجملة الثانية في الأحاديث المتعلقة.
[16] . عنکبوت: 49.
[17] . عنکبوت: 49.
[18] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 23، ص 108، باب 7، فضائل أهل البيت ع و النص علي.
[19] . همان، ج 22، ص 473، باب 1، وصيته ص عند قرب وفاته و فيه.
[20] . نور: 40.
[21] . نور: 40.
[22] . نور: 40.
[23] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 53، ص 173، باب 31، ما خرج من توقيعاته ع ... .
[24] . والفجر: 2.
[25] . والفجر: 2 و 3.
[26] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 24، 78، باب 30، أنهم عليهم السلام النجوم و العلامات و فيه بعض غرائب التأويل فيهم صلوات الله عليهم و في أعدائهم ...، ص 67.
[27] . والفجر: 28 و 27.
[28] . الإحتجاج على أهل اللجاج،احمدبن علی طبرسی، ج 2، 495، ذكر طرف مما خرج أيضا عن صاحب الزمان ع من المسائل الفقهية و غيرها في التوقيعات على أيدي الأبواب الأربعة و غيرهم ...، ص 479.
[29] . والفجر: 23.
[30] . والفجر: 23 و 24 و 25.
[31] . والفجر: 25 و 26.
[32] . عيون أخبارالرضا(علیه السلام)، شیخ صدوق،ج 1، ص 243، 24، باب ما جاء عن الرضا ع من خبر.
[33] . نور: 35.
[34] . نور: 35.
[35] . نور: 30.
[36]
. وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين ـ زیارت عاشووا.
[37] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 98، ص 277، باب 20، زيارة العباس رضي الله عنه.
[38] . غم نامه کربلا، اشتهاردی، ص 148.
[39] . همان.
[40] . همان
[41]. لهوف، سیدبن طاووس، ص 161.