خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2 : خبر از آينده تاسّف بار اسلام و مسلمين

خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2 : خبر از آينده تاسّف بار اسلام و مسلمين

موضوع خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2

خبر از آينده تأسّف بار اسلام و مسلمين

متن خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2

الزمان المقبل

وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا فِي الْبِلَادِ شَيْ ءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لَا يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النِّقْمَةُ

ترجمه مرحوم فیض

قسمت دوم خطبه

زود است كه بعد از من بر شما روزگارى بيايد كه چيزى در آن پنهان تر از حقّ و درستى نبوده، و آشكارتر از باطل و نادرستى و بيشتر از دروغ گفتن بر خدا و رسول او نباشد، و نزد مردم آن زمان كالايى بى قدرتر از قرآن كه از روى حقّ و راستى خوانده (و بدرستى تفسير و تأويل آن بيان) شود نيست، و رواجتر از آن هرگاه در معانى آن تحريف و تغيير دهند (و آنرا از روى هواى نفس با اغراض باطله تطبيق نمايند) و در شهرها چيزى زشت تر از كار شايسته و زيباتر از كار بد نمى باشد، پس حاملان قرآن (كسانيكه با آن آشنا بوده و اطّلاع دارند) بآن بى اعتناء هستند (طبق دستورش رفتار نمى كنند) و حافظانش (كسانيكه آنرا از حفظ تلاوت مى نمايند در موقع عمل) از ياد مى برند، پس قرآن و اهل آن (ائمّه هدى عليهم السّلام و پيروانشان) در آنروز دور انداخته شده و در ميان جمعيّت نيستند (زيرا مردم آن روزگار بباطل رو آورده از حقّ دور مانده اند، و اين اعراضشان در حكم طرد و نيستى آنها است) و اين هر دو با هم در يك راه يار هستند (بدستور قرآن رفتار مى نمايند) و كسى (از اهل آن روزگار) قرآن و اهلش را احترام نكرده نزد خود نگاه ندارد (چون با هواى نفس سازگار نيستند) پس قرآن و اهل آن در آن زمان (گر چه بظاهر) در بين مردم بوده و با ايشان هستند، و (در حقيقت) در ميانشان نبوده و با آنها نمى باشند، زيرا ضلالت و گمراهى با هدايت و رستگارى موافقت ندارد و اگر چه در يك جا با هم گرد آيند، پس آن مردم (گمراه) دست بدست مى دهند بر جدائى (از قرآن) و پراكنده ميشوند از جماعت (پيروان قرآن) مانند آنست كه ايشان پيشوايان قرآن هستند (زيرا طبق اغراض باطله و انديشه هاى نادرست خود آنرا تفسير و تأويل مى نمايند) و قرآن پيشواى آنها نيست (كه بايد از آن متابعت و پيروى كنند) پس (چون قرآن را پشت سر انداخته به مفاد آن عمل نمى كنند) نزد ايشان باقى نمانده از آن مگر نام، و نمى شناسند مگر خطّ و كتابت آنرا، و پيش از اين كه اين زمان بيايد (بر اثر ظلم و ستم بنى اميّه و بنى عبّاس) به نيكان انواع عذاب و سختى روا مى دارند، و گفتار راست آنان را بر خدا بهتان و دروغ مى پندارند، و پاداش كار شايسته را كيفر كار زشت مى دهند (زيرا به پيروى از شهوات و خواهشهاى نفس كارهاى شايسته نيكان را ناشايسته پنداشته آنان را بقتل رسانده و آزار مى دادند) و جز اين نيست كسانيكه پيش از شما بودند بسبب آرزوهاى دراز و نامعلومى مرگهاشان هلاك و معذّب گشتند (به آرزوى بسيار وابسته و از مردن غافل بودند) تا اينكه مرگ ايشان را دريافت، چنان مرگى كه عذر خواهى از آن دور مى مانده و دسترسى به توبه و بازگشت (از كردار زشت) بآن نمى ماند (مجال معذرت و توبه باقى نماند) و مصيبت و سختى (جان كندن و عذاب هميشگى) با آن همراه مى باشد.

ترجمه مرحوم شهیدی

و زودا، كه پس از من بر شما روزگارى آيد، كه چيزى از حق پنهانتر نباشد، و از باطل آشكارتر. و از دروغ بستن بر خدا و رسول او بيشتر. و نزد مردم آن زمان، كالايى زيانمندتر از قرآن نيست اگر آن را چنانكه بايد بخوانند، و نه پرسودتر از قرآن، اگر معنى كلماتش را برگردانند، و در شهرها چيزى از معروف ناشناخته تر نباشد، و شناخته تر از منكر. حاملان كتاب خدا آن را واگذارند، و حافظانش آن را به فراموشى بسپارند. پس در آن روزگار قرآن و قرآنيان از جمع مردمان دورند، و رانده و مهجور. هر دو با هم در يك راه روانند و ميان مردم پناهى ندارند. پس در اين زمان قرآن و قرآنيان ميان مردمند و نه ميان آنان، با مردمند نه با ايشان. چه، گمراهى و رستگارى سازوار نيايند، هرچند با هم در يكجا بپايند. پس آن مردم در جدايى متّفقند، و از جمع گريزان. گويى آنان پيشواى قرآن اند، نه قرآن پيشواى آنان. پس، جز نامى از قرآن نزدشان نماند، و نشناسند جز خطّ و نوشته آن. و از اين پيش چه كيفر كه بر نيكوكاران نراندند، و سخن راستشان را دروغ بر خدا خواندند، و كار نيك را پاداش بد دادند. همانا، آنان كه پيش از شما بودند تباه شدند، به خاطر آرزوهاى دراز كه در سر داشتند، و نهان بودن مرگ از آنان كه باورش نمى داشتند، تا موعود بر آنان در آمد، موعدى كه با آمدنش عذرى نپذيرند، و توبه را به حساب نگيرند، و به همراه آن بلا و سختى بار گشايد، و هنگام كيفر و عقوبت آيد.

ترجمه مرحوم خویی

و بدرستى كه زود باشد كه بيايد بشما از پس رفتن من بعالم قدس زمانى كه نباشد در او چيزى كه پنهان تر باشد از حق، و نه آشكاراتر از باطل، و نه بيشتر از دروغ بخدا و رسول او، و نباشد نزد اهل آن زمان متاع كاسدتر از قرآن زمانى كه تلاوت شده باشد حقّ تلاوت آن، و نه متاع رايج تر از قرآن زمانى كه تغيير داده شود از مواضع خود، و نباشد در شهرها چيزى كه قبيح تر باشد از معروف، و نه چيزى كه پسنديده تر باشد از منكر، پس بتحقيق كه بيندازند قرآن را حاملان او، و فراموش كنند او را حافظان او، پس قرآن در آن روز و اهل آن منفى و مطرود باشند و دو مصاحب صحبت گيرنده باشند با يكديگر در يك طريق در حالتي كه منزل ندهد ايشان را منزل دهنده، پس كتاب و اهل آن در آن زمان در ميان مردمان باشند بصورت و أبدان و نباشند در ميان ايشان بحسب معنى، و با ايشان باشند ظاهرا و نباشند با ايشان باطنا از جهة اين كه ضلالت موافقت نمى نمايد با هدايت اگر چه مجتمع شوند در يك زمان پس متفق باشند قوم آن روزگار بر جدائى از قرآن، و جدا باشند از جماعت محقّه گويا ايشان پيشوايان كتاب عزيزند و كتاب عزيز پيشواى ايشان نيست، پس باقى نماند نزد ايشان از قرآن مگر نام او، و نشناسند مگر خطّ او را او كتاب او را، و پيش از اين است مثله و عقوبت نمودن ايشان بصالحان با هر گونه عقوبت، و تسميه كردن ايشان راست گوئى صالحان را بر خداى تعالى افترا و بهتان، و گردانيدن ايشان در حسنات عقوبت سيئات را.

و بدرستى كه هلاك شدند كسانى كه بودند پيش از شما بجهت طول آرزوها و پنهان بودن اجلها تا اين كه نازل شد بايشان مرگ موعود كه ردّ مى شود از او عذر خواهى، و برداشته مى شود از او توبه و پشيمانى، و حلول مى كند بأو مصيبت شديده و نقمت

شرح ابن میثم

وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا فِي الْبِلَادِ شَيْ ءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لَا يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النِّقْمَةُ

اللغة

زبره: كتبه. و مثّلوا: بفتح الميم و الثاء: أى نكّلوا.

المعنی

و قوله: سيأتى. إلى قوله: المنكر. إخبار عن زمان يأتي بعده بالصفات المذكورة، و قد رأيناه و رأته قرون قبلنا فإنّ خفاء الحقّ و ظهور الباطل عليه أمر ظاهر، و كون الحقّ لا شي ء أخفى منه و الباطل لا شي ء أظهر على سبيل المبالغة، و كذلك لا أكثر من الكذب على اللّه و على رسوله. روى عن شعبة و كان إمام المحدّثين أنّه قال: تسعة أعشار الحديث كذب. و عن الدارقطنى. ما الحديث الصحيح إلّا كالشعرة البيضاء في الثور الأسود. و قوله: و ليس عند أهل. إلى آخره. قد مرّ تفسيره في الفصل الّذي يذمّ من يتصدّى للحكم بين الامّة و ليس له بأهل، و نبذ حملة الكتاب له: إعراض قرّائه عن تدبّر ما فيه و العمل به، و تناسى حفظته أيضا: تعاميهم عن أمره و نواهيه و تغافلهم عن اتّباعها. و قوله: فالكتاب. إلى قوله: و إن اجتمعا. فأهل الكتاب الملازمون للعمل به. و حيث كان أهل ذلك الزمان المشار إليه غير ملتفتين إلى الكتاب كانوا أيضا غير ملتفتين إلى أهله و من يعمل به بل مؤذون لهم فيما يخالفونهم فيه ممّا يقتضيه أحكام الكتاب و يوجبه اتّباعه فكان إعراضهم عنهم إبعادا لهم و نفيا و طردا، و الطريق الّذي اصطحب فيه الكتاب و أهله هو طريق اللّه الواحد. و صدق إذن أنّه لا يؤويهما مؤو من أهل ذلك الزمان. اللّهم إلّا إذا وافقتا غرضه لكن ذلك ليس للكتاب و للعامل به بل لموافقتهما الغرض. و كونهما في الناس: أى بوجودهما، و كونهما ليسا فيهم لعدم اتّباعهما و إلغاء فائدتهما فأشبها ما ليس بموجود، و لأنّ فايدة الموجود أن ينتفع به.

و كذلك معهم بالمصاحبة الاتّفاقيّة في الوجود، و ليسا معهم لأنّ ضلالتهم لا تجامع هدى الكتاب و أهله فكانا مضادّين لهم و إن اجتمعا في الوجود. و قوله: فاجتمع القوم على الفرقة. أى اتّفقوا على مفارقة الاجتماع و ما عليه الجماعة أمّا في وقته عليه السّلام فكالخوارج و البغاة، و أمّا فيما يستقبل من الزمان بعده فكالآخذين بالآراء و المذاهب المتفرّقة المحدثة في الدين. و الاجتماع على الفرقة يلازم الافتراق عن الجماعة. و قوله: كأنّهم أئمّة الكتاب. تشبيه لهم بالأئمّة له في الجرأة على مخالفة ظواهره و الاختلاف فيه و تفريعه على حسب أغراضهم. إذ شأن الإمام مع المأموم ذلك مع أنّه إمامهم الّذي يجب أن يتّبعوه و يقتفوا أثره، و إذ خالفوه و نبذوه وراء ظهورهم فلم يبق معهم من تمسّكهم به إلّا اسمه و علم خطّه و زبره دون اتّباع مقاصده. و قوله: و من قبل ما مثّلوا بالصالحين. إشارة إلى زمن بنى اميّة الكائن قبل زمن من يخبر عنهم. و تمثيل بنى اميّة بالصالحين من الصحابة و التابعين و حملهم لهم على المكروه، و نسبتهم لهم إلى الكذب على اللّه، و جعلهم لهم في الحسنة عقوبة السيّئة ظاهر منهم. و وصفه لمن سيأتى في ذلك الزمان بالأوصاف المذكورة لا ينافي وصف من قبلهم من بنى أميّة بمثل تلك الأوصاف.

و ما مع الفعل في حكم المصدر و محلّها الرفع بالابتداء و خبرها من قبل . و قوله: و إنّما هلك. إلى آخره. تنبيه على وجوب تقصير الآمال في الدنيا لاستلزام طلبها الهلاك الاخروىّ، و أشار إلى القرون الماضية من قبل، و أراد الهلاك الاخروىّ، و جعل سبب هلاكهم طول آمالهم في الدنيا الموجب للاستغراق في لذّاتها المبعّدة عن اللّه تعالى مع تغيّب آجالهم عنهم: أى غفلتهم عنها، و قلّة فكرهم فيها و عدم علمهم بتعيينها فإنّ استشعار الأجل موجب للإقلاع عن الانهماك في اللذّات الحاضرة، و منغّص لها. و قوله: حتّى نزل بهم الموعود. إلى آخره. ذكر غاية طول آمالهم. و الموعود هو الموت، و تردّ عنه المعذرة: أى لا تقبل فيه معذرة معتذر، و ترفع عنه التوبة: أى ينسدّ بابها حين نزوله كقوله تعالى «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ»«» الآية، و تحلّ معه القارعة: أى تنزل بمن نزل به الشدائد و الأهوال و تتبعها العقوبات الاخرويّة.

ترجمه شرح ابن میثم

وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا فِي الْبِلَادِ شَيْ ءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لَا يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النِّقْمَةُ

لغات

قارعة: بلاى كوبنده زبره: نوشت آن را

ترجمه

بى گمان پس از من روزگارى براى شما فرا خواهد رسيد كه چيزى از حقّ پنهانتر و از باطل آشكارتر و از دروغ بستن بر خدا و پيامبرش بيشتر نخواهد بود، در نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از اين نيست كه قرآن چنان كه شايسته آن است خوانده شود، و رايجتر از اين نيست كه به دلخواه، تفسير و در معانى آن تغيير داده شود، در شهرها چيزى زشت تر از كار خوب، و خوبتر از كار بد نباشد، حاملان قرآن آن را كنارى گذارند، و حافظانش آن را فراموش كنند، در آن روزگار كتاب خدا و پيروان راستين آن رانده و به دور افتاده اند، آنها دو يار همراه و همگامند كه هيچ كس به آنها پناه نمى دهد، از اين رو اگر چه در آن زمان قرآن و اهل آن در ميان مردمند امّا در ميان آنان و همراه آنها نيستند، زيرا گمراهى و هدايت اگر هم در يك جا جمع شوند با يكديگر توافق و سازگارى ندارند، مردم آن روزگار بر تفرقه و پراكندگى از دين اتّفاق كرده، و در اتّحاد و يگانگى اختلاف دارند، چنين مى نمايد كه آنان كتاب خدا را امام و پيشوايند و كتاب خدا امام و پيشواى آنها نيست، لذا در نزد اين مردم از قرآن جز نامى باقى نمى ماند و از آن جز خطّ و نوشته اش چيزى نمى شناسند آنها از دير زمان نيكوكاران را به انواع شكنجه ها دچار ساختند، و گفتار راست آنها را دروغ بر خدا ناميدند، و بدى را كيفر نيكى قرار دادند.

بى شكّ آنانى كه پيش از شما بودند به سبب آرزوهاى دراز، و دور پنداشتن مرگ هلاك شدند، تا آن گاه كه مرگشان فرا رسيد، مرگى كه عذرها را ردّ مى كند و با آن درهاى توبه بسته مى شود و عذابهاى كوبنده و كيفرها به همراه آن فرا مى رسد.

شرح

فرموده است: سيأتى... تا المنكر.

امام (علیه السلام) در اين گفتار از دورانى خبر مى دهد كه به گونه اى كه ذكر فرموده پس از او فرا مى رسد، و ما اين دوران را ديده و نسلهاى پيش از ما نيز آن را مشاهده كرده اند، زيرا پنهان بودن حقّ و پيدايى باطل، در اين ازمنه امرى آشكار و ملموس است، اين كه فرموده است چيزى از حقّ پوشيده تر، و از باطل آشكارتر نيست بر سبيل مبالغه است و همچنين است اين جمله كه: چيزى از دروغ بستن به خدا و پيامبرش بيشتر و فراوانتر نيست، در اين باره از شعبه«» كه امام محدّثان بوده روايت شده كه گفته است: نه دهم احاديث دروغ است، و نيز از دار قطنى«» نقل شده كه: حديث صحيح در ميان احاديث ديگر همچون موى سپيدى است كه در گاو سياه يافته شود.

فرموده است: و ليس عند أهل... تا حفظته.

شرح اين مطلب در ذيل خطبه امام (علیه السلام) در نكوهش كسانى كه در ميان امّت، حكومت و فرمانروايى مى كنند و شايستگى آن را ندارند بيان شده است، اين كه فرموده است حاملان قرآن آن را كنار مى گذارند و از آن دست مى كشند، مراد اين است كه تلاوت كنندگان قرآن از تدبّر و تفكّر در آيات آن و به كار بستن احكامش روگردان مى شوند، و منظور از جمله تناساه حفظته نيز چشم پوشى از اجراى اوامر و نواهى كتاب خدا و بى اعتنايى در پيروى از آن است.

فرموده است: فالكتاب... تا و إن اجتمعتا.

منظور از اهل كتاب كسانى هستند كه پايبند عمل به آنند، و چون مردم دورانى كه توصيف شد توجّهى به كتاب خدا ندارند طبعا اهل قرآن و كسانى كه پايبند احكام آنند نيز مورد توجّه و عنايت آنها نيستند، بلكه چون اين اقليّت در مواردى كه احكام كتاب خدا اقتضا مى كند و پيروى از آن واجب مى گردد با آن اكثريّت مخالفت مى كنند مورد اذيّت و آزار آنها نيز قرار مى گيرند، و اين مخالفت و اعراض، باعث طرد و آوارگى آنها مى گردد. امّا راهى كه كتاب خدا و پيروان آن مى سپرند همان راه خداست كه يك راه بيش نيست، و به راستى كسى از مردم اين زمان اين دو يار همراه را در پناه خود نمى گيرد مگر اين كه اين دو با هدف او موافقت و همراهى كنند و در اين صورت كارى براى كتاب خدا و عامل به آن نكرده بلكه آنچه انجام داده به خاطر موافقت آنها با هدف اوست، و اين كه اين دو، در ميان مردمند منظور، وجود و حضور آنهاست، و معناى اين كه در ميان مردمان نيستند عدم پيروى مردم از ايشان و در نتيجه بى فايده بودن حضور آنهاست كه به مانند فقدان آنها در ميان مردم است براى اين كه موجود آن است كه از وجود آن سود برده شود. همچنين است معناى معيّت آنها با مردم كه اگر چه به سبب مصاحبتهايى كه در زندگى اتّفاق مى افتد، با مردمند امّا در واقع با آنها همنشين و همراه نيستند، زيرا ضلالت آنها با هدايت قرآن و كسانى كه پايبند آنند در يك جا جمع نمى شود، و اين دو با گمراهان ضدّ و دشمنند، هر چند در صحنه زندگى در كنار هم باشند.

فرموده است: فاجتمع القوم على الفرقة.

يعنى مردمان بر اين كه در تفرقه و پراكندگى بسر برند، و از آنچه مايه وحدت و جمعيّت است دورى گزينند اتّفاق كرده اند، اين موضوع خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2 در دوران آن حضرت بر فرقه خوارج، و آنهايى كه سركشى كرده و به جنگ او برخاستند صدق مى كند، و در دورانهاى پس از او بر كسانى راست مى آيد كه آراء و مذاهب گوناگون در دين پديد آوردند، بديهى است اتّفاق آنها در تفرقه و پراكندگى مستلزم جدايى آنها از جماعت است.

فرموده است: كأنّهم أئمّة الكتاب.

امام (علیه السلام) آنها را به سبب گستاخى كه در مخالفت با ظواهر و حقايق قرآنى دارند، و به علّت جرأت آنها بر مخالفت كردن با ظواهر قرآن و ايجاد اختلاف در كتاب خدا، و تأويل آن بر وفق اغراض و مقاصد خود، به افرادى كه سمت امامت و پيشوايى مردم را دارند تشبيه فرموده است، زيرا اعمالى كه اينها انجام مى دهند از نوع وظايف امام نسبت به مأموم است، با اين كه امام آنها كسى است كه پيروى و متابعت از آثار او بر آنها واجب است، و اگر با او مخالفت ورزند و از متابعت او دورى گزينند پيوند خود را با او بريده، و بى آن كه مقاصد او را دنبال كنند، جز نام و نوشته اى از او چيزى براى آنها باقى نيست.

فرموده است: و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين.

اين گفتار به بنى اميّه و زمان آنها كه پيش از دورانى است كه امام (علیه السلام) از آن خبر مى دهد اشاره دارد، و اين كه بنى اميّه صلحاى صحابه و تابعان را شكنجه و آزار مى دادند، و آنها را به سود خود به اعمالى كه مورد خشنودى آنها نبود وادار مى كردند، و دروغ بستن به خدا را به آنها نسبت مى دادند، و جزاى حسنه را سيّئه قرار مى دادند روشن است، و توصيف آنچه بدين گونه در آينده واقع خواهد شد، با آنچه در گذشته بدين گونه به وسيله بنى اميّه واقع شده منافات ندارد، ما در جمله ما مثّلو با فعل مثّلو تأويل به مصدر مى شود و محلّ آن بنا بر اين كه مبتداست رفع، و خبر آن من قبل مى باشد.

فرموده است: و إنّما هلك... تا آجالهم.

اين گفتار هشدارى است بر اين كه در دنيا رشته آرزوها را بايد كوتاه كرد، زيرا داشتن آرزوهاى دراز و در پى آنها بودن مايه هلاكت در آخرت است، منظور امام (علیه السلام) از من كان قبلكم نسلهاى گذشته و مراد از هلاكت، نابودى اخروى است و علت نابودى آنها آرزوهاى درازشان در دنياست كه موجب مى شود به لذّتهايى سرگرم شوند كه آنان را از خدا دور، و از مرگ غافل مى سازد، معناى تغيّب آجالهم عنهم غفلت آنها از مرگ، و نينديشيدن در باره آن، و ناآگاهى آنان به زمان وقوع آن است، زيرا توجّه به مرگ مانع فرو رفتن در لذّات دنيوى و تيره كننده آنهاست.

فرموده است: حتّى نزل بهم الموعود... تا خائف.

امام (علیه السلام) در اين عبارت نهايت مدّت طول آمال آنها را بيان فرموده است و مراد از موعود، مرگ است، و تردّ عنه المعذرة يعنى: ديگر پوزش پوزشخواه پذيرفته نمى شود، و ترفع عنه التوبة يعنى: وقتى مرگ فرا مى رسد، باب توبه مسدود مى گردد، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ...«»» وَ تَحُلُّ مَعَهُ القَارِعَةُ يعنى: با فرا رسيدن مرگ سختيهاى كوبنده و وقايع هراس انگيز فرا مى رسد و به دنبال آنها عقوبتهاى اخروى و عذابهاى آن جهانى دامنگير انسان مى شود.

شرح مرحوم مغنیه

و إنّه سيأتي عليكم من بعدي زمان ليس فيه شي ء أخفى من الحقّ و لا أظهر من الباطل، و لا أكثر من الكذب على اللّه و رسوله. و ليس عند أهل ذلك الزّمان سلعة أبور من الكتاب إذا تلي حقّ تلاوته، و لا أنفق منه إذا حرّف عن مواضعه. و لا في البلاد شي ء أنكر من المعروف، و لا أعرف من المنكر. فقد نبذ الكتاب حملته، و تناساه حفظته. فالكتاب يومئذ و أهله منفيّان طريدان، و صاحبان مصطحبان في طريق واحد لا يؤويهما مؤو. فالكتاب و أهله في ذلك الزّمان في النّاس و ليسا فيهم، و معهم و ليسا معهم، لأنّ الضّلالة لا توافق الهدى و إن اجتمعا. فاجتمع القوم على الفرقة. و افترقوا عن الجماعة. كأنّهم أئمّة الكتاب و ليس الكتاب إمامهم. فلم يبق عندهم منه إلّا اسمه، و لا يعرفون إلّا خطّه و زبره. و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين كلّ مثلة، و سمّوا صدقهم على اللّه فرية، و جعلوا في الحسنة عقوبة السّيّئة.

و إنّما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم و تغيّب آجالهم، حتّى نزل بهم الموعود الّذي تردّ عنه المعذره، و ترفع عنه التّوبة، و تحلّ معه القارعة و النّقمة.

اللغة:

أبور: أكسد. و أنفق: أروج. و زبره- بسكون الباء- كتابته. و مثلوا: نكلوا.

المراد بالموعود هنا الموت. و القارعة: ما يقرع القلوب بالأهوال.

الإعراب:

ما مثلوا «ما» مصدرية، و المصدر المنسبك مبتدأ مؤخر، و من قبل- بالضم- خبر مقدم أي و تمثيلهم كائن من قبل. و على اللّه متعلق بفرية، أو بشي ء محذوف حالا من فرية، و جاز أن يكون صاحب الحال نكرة لأنه متأخر.

المعنى:

(و انه سيأتي عليكم من بعدي- الى- و لا أعرف من المنكر). قال ابن أبي الحديد: «أخبر الإمام (علیه السلام) انه سيأتي على الناس زمان من صفته كذا و كذا، و قد رأيناه، و رآه من كان قبلنا». و أيضا رآه كل من جاء بعد ابن أبي الحديد- توفي سنة 655 ه- و سيراه و يشكو منه كل آت حتى يأتي اللّه بأمره.. و السر ان الانسان دائما يطمح الى الأفضل مما هو فيه حتى اذا بلغه نظر الى الأعلى، و هكذا الى خلود الذكر بعد الموت، الى ما لا نهاية.. و من هنا قال فرعون: أنا ربكم الأعلى، و تواضع مسيلمة في دعوته النبوة.. و في هذا العصر و كل عصر ألف فرعون و ألف مسيلمة لو وجد من يؤمن و يصدق.

أما الكذب على اللّه و رسله فهو من خصائص الأديان التي لا مصدر لها و لا أساس، أو لها مصدر و أساس، و لكن دنستها يد البدعة بالتحريف و التزييف.. و في كتاب «صيد الخاطر» لابن الجوزي: روي عن رسول اللّه (ص) سبع مئة ألف حديث.. و عن ابن عقدة انه قال: احفظ لأهل البيت ثلاث مئة ألف حديث.. و عن الدار قطني: «ما الحديث الصحيح في الحديث إلا الشعرة البيضاء في الثور الأسود» و ليس من شك ان أخطر الأكاذيب هي الافتراء على اللّه و رسوله (فقد نبذ الكتاب حملته، و تناساه حفظته) حيث تلاعبوا بتأويل آياته، و تحايلوا على التزاماته و اتخذوا من الدين مطية لبلوغ المآرب و الغايات.

(فالكتاب يومئذ و أهله طريدان منفيان) لأن الناس أو الكثير منهم أعرضوا عن كتاب اللّه و شريعته، و اعتنقوا مذاهب إلحادية، و فلسفات مادية تهدف الى المكاسب و الأرباح (و صاحبان مصطحبان). أهل الحق مع القرآن، و القرآن معهم يسيران (في طريق واحد) يؤدي بسالكه الى الأمان من المهالك (لا يؤويهما مؤو). العدو يحارب عدوه، و ينكل به، فكيف يقبله و يؤويه (فالكتاب و أهله في ذلك الزمان في الناس، و ليسا فيهم). هما في الناس دلالة لا أثرا، و في قيام الحجة، و قطع المعذرة، أما من حيث العمل فلا مكان لهما عند أعداء اللّه و الانسانية.

(لأن الضلالة لا توافق الهدى) و لو توافقا لانتفى التعدد، و كان الناس أمة واحدة على الهدى، أو في ضلال مبين (و ان اجتمعا) في مكان واحد فكالخصمين يجتمعان في مجلس القضاء (فاجتمع القوم على الفرقة). اتفقوا على أن لا يتفقوا (و افترقوا عن الجماعة). تفرقوا على أن لا يجتمعوا. و بكلمة ان الإمام يحث على الوفاق و الالفة، و ينكر الفرقة و الاختلاف تماما كقوله تعالى، «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ- 105 آل عمران». و قيل في معناه غير ذلك، و هو خلاف الظاهر، أما البينات التي جاءت المسلمين فهي القرآن الكريم و سنّة الرسول العظيم، و لذا قال الإمام: (كأنهم أئمة الكتاب، و ليس الكتاب إمامهم). في القرآن كل ما يحتاج اليه المسلمون من أمور دينهم، و السنة شرح له و بيان، و إذن، فالقرآن أصل الأصول، و الإمام المتبع، و من أخذ برأيه و اجتهاده دون القرآن فقد جعل من نفسه إماما، و القرآن مؤتما به، أراد ذلك، أم لم يرد.

و تسأل: و هل يوجد في المسلمين من يتعمد مخالفة القرآن في شي ء الجواب: لا فرق من حيث المسئولية و المؤاخذة بين من يخالف القرآن عن قصد، و بين من يخالفه من غير قصد إذا كان هذا جاهلا، أو لا يملك من العلم ما يستخرج به الأحكام من القرآن، أو كان مقلدا لغير المجتهد العادل مع التقصير في السؤال و البحث.

(فلم يبق عندهم منه إلا اسمه) و من كلام آخر للإمام: لا يبقى فيهم من القرآن إلا رسمه، و من الاسلام إلا اسمه (و لا يعرفون إلا خطه و زبره) أي كتابته و تسطيره، و قد يعلقونه حرزا في الرقاب، أو يربطونه في السواعد، و ما عدا ذلك فليس بمهم.. اللهم إلا التلاوة من الاذاعة و في المآتم (و من قبل) أن يهملوا القرآن إلا الاسم و الخط (مثلوا في الصالحين) نكلوا بهم شر تنكيل (و سموا صدقهم). الضمير للصالحين (على اللّه فرية، و جعلوا في الحسنة عقوبة السيئة). الصدق عندهم كذب و افتراء، و الحسنة سيئة و جريمة.. و لا عجب فإن «من تكن نفسه بغير جمال لا يرى في الوجود شيئا جميلا».

(و إنما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم، و تغيب آجالهم). المراد بطول الأمل الثقة بطول الأجل و امتداد العمر.. و لا شي ء أخيب و أكذب من هذا الأمل، و على أي شي ء اعتمد صاحبه، و هو يرى المأخوذين على الغرة شبابا و أطفالا سالمين من الاسقام و الآفات. و المراد بتغيب الأجل الجهل بزمن الموت مع الغفلة عنه، و عدم الاحتياط له، و لا شك ان من وثق بما لا يركن اليه، و غفل عما لا يغفل عنه- فإنه يسير في طريق المهالك (حتى نزل بهم الموعود الذي ترد عنه المعذرة) أي لا تقبل المعذرة فيه بحال، و هل للموت آذان تسمع الأعذار (و ترفع عنه التوبة) لأن التوبة تصلح ما أفسد، و تبني ما هدم، و متى تعذر الاصلاح و البناء لم يبق للتوبة من موضوع خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2 (و تحل معه القارعة و النقمة).

إذا جاء الموت فلا توبة و لا أوبة، بل أهوال و شدائد.

شرح منهاج البراعة خویی

و إنّه سيأتي عليكم من بعدي زمان ليس فيه شي ء أخفى من الحقّ، و لا أظهر من الباطل، و لا أكثر من الكذب على اللَّه و رسوله، و ليس عند أهل ذلك الزّمان سلعة أبور من الكتاب إذا تلى حقّ تلاوته، و لا أنفق منه إذا حرّف عن مواضعه، و لا في البلاد شي ء أنكر من المعروف، و لا أعرف من المنكر، فقد نبذ الكتاب حملته، و تناساه حفظته، فالكتاب يومئذ و أهله طريدان منفيّان، و صاحبان مصطحبان في طريق واحد لا يئوبهما مؤو، فالكتاب و أهله في ذلك الزّمان في النّاس و ليسا فيهم، و معهم و ليسامعهم، لأنّ الضّلالة لا توافق الهدى و إن اجتمعا، فاجتمع القوم على الفرقة، و افترقوا عن الجماعة، كأنّهم أئمّة الكتاب و ليس الكتاب إمامهم، فلم يبق عندهم منه إلّا اسمه، و لا يعرفون إلّا خطّه و زبره، و من قبل ما مثلوا بالصّالحين كلّ مثلة، و سمّوا صدقهم على اللَّه فرية، و جعلوا في الحسنة عقوبة السّيّئة. و إنّما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم، و تغيّب آجالهم، حتّى نزل بهم الموعود الّذي تردّ عنه المعذرة، و ترفع عنه التّوبة، و تحلّ معه القارعة و النّقمة

اللغة

(بار) الشي ء يبور من باب قال إذا فسد و (زبرت) الكتاب زبرا كتبته فهو زبور فعول بمعنى مفعول كرسول و الجمع زبر قال سبحانه: «وَ كُلُّ شَيْ ءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ» و الزّبر بالكسر الكتاب و جمعه زبور مثل قدر و قدور.

و (مثلوا) يروى بالتخفيف و التشديد معا أى نكلوا و (القارعة) الدّاهية تفجؤ الانسان و قال الشّارح المعتزلي: المصيبة تقرع أى تلقى بشدّة و قوّة، و قوله. فانّ رفعة الذين، لفظة رفعة في بعض النّسخ بضمّ الرّاء و في أكثرها بالفتح و ضبط القاموس بالكسر قال: رفع ككرم رفاعة صار رفيع الصّوت و رفعة بالكسر شرف و علا قدره فهو رفيع كذا في الاوقيانوس.

الاعراب

قوله: ليس فيه شي ء أخفى لفظة أخفى إمّا بتقدير الرّفع صفة لشي ء و يؤيّده رفع لفظ أظهر و أكثر المعطوفين عليه كما في بعض النسخ، و إمّا بتقدير النّصب على أنّه خبر ليس و يكون فيه متعلقا به، و على الأوّل فهو خبر مقدّم و ليس مع اسمه و خبره فى محل الرّفع صفة لزمان، و على تقدير نصب أخفى فيكون ما عطف عليه منصوبا كما في نسخة الشّارح المعتزلي و غيره، و مثله لفظ أبور و أنفق و أنكر و أعرف، و تروى جميعا بالرّفع و النّصب معا.

و قوله: و من قبل ما مثلوا بالصّالحين، لفظة ما مع الفعل بعدها في حكم المصدر و محلّه الرّفع بالابتداء، و من قبل خبرها أى مثلهم أو تمثيلهم بالصّالحين من قبل ذلك. و لا يجوز جعل ما موصولة و الجملة بعدها صلتها الخلوّها من الرّبط و على في قوله: و سمّوا صدقهم على اللَّه فرية، متعلّقة بفرية لا بصدقهم قال الشّارح المعتزلي، فان امتنع أن يتعلّق حرف الجرّ به لتقدّمه عليه و هو مصدر فليكن متعلّقا بفعل مقدّر دل عليه هذا المصدر الظّاهر.

و قوله: و جعلوا في الحسنة عقوبة السّيئة، باضافة العقوبة و في بعض النّسخ العقوبة السّيئة قال الشّارح المعتزلي: و الرّواية الاولى بالاضافة أكثر و أحسن.

المعنى

و هو قوله: (و أنّه سيأتي عليكم من بعدى زمان) الأظهر أنّ المراد به زمان بني اميّة و أيّام خلافتهم لاتّصافه بما وصفه من أنّه (ليس فيه شي ء أخفى من الحقّ و لا أظهر من الباطل و لا أكثر من الكذب على اللَّه و رسوله) و هو ظاهر للخبير بالسير و الأخبار.

فقد روى عن شعبة و هو امام المحدّثين عند العامّة أنّه قال: تسعة أعشار الحديث كذب، و عن الدّارقطنى ما الحديث الصحيح إلّا كالشعرة البيضاء في الثور الأسود، و قد كان جعل الأخبار الكاذبة و اشتهارها في زمن بني اميّة.

قال ابن عرفة المعروف بنفطويه و هو من أكابر محدّثى العامّة و أعلامهم في تاريخه: إنّ أكثر الأحاديث الموضوع خطبه 147 نهج البلاغه بخش 2ة في فضائل الصّحابة افتعلت في أيّام بني اميّة تقرّبا اليهم بما يظنّون أنّهم يرغمون به أنف بني هاشم.

و يشهد بذلك ما تقدّم روايته في شرح الكلام السّابع و التّسعين من الخبر الذي رويناه من البحار عن كتاب سليم بن قيس الهلالي.

(و ليس عند أهل ذلك الزّمان سلعة أبور من الكتاب) أى متاع أكسد و أفسد من كتاب اللَّه سبحانه (إذا تلى حقّ تلاته) و فسّر على الوجه الذى انزل عليه و على المعنى الذي اريد منه، و ذلك لمنافاة المعنى المراد و الوجه الحقّ لأغراض أهل ذلك الزّمان الغالب على أهله الباطل و اتّباع الهوى.

(و لا أنفق منه) بيعا و أكثر رواجا (إذا حرّف عن مواضعه) و مقاصده الأصليّة و ذلك لموافقة أغراضهم الفاسدة (و لا في البلاد شي ء أنكر من المعروف و لا أعرف من المنكر) لما ذكرناه في شرح الكلام السابع عشر من أنّ المعروف لما خالف أغراضهم و مقاصدهم طرحوه حتّى صار منكرا بينهم يستقبحون فعله، و المنكر لما وافق دواعيهم لزموه حتّى صار معروفا بينهم يستحسنون أخذه.

(فقد نبذ الكتاب) وراء ظهره (حملته) أي أعرض عنه و ترك التدبّر فيه و العمل به قرّاؤه الحاملون له كمثل الحمار يحمل أسفارا (و تناساه حفظته) أى تغافلوا عن اتّباعه و عن امتثال أوامره و نواهيه (فالكتاب يومئذ و أهله) الّذين يتلونه حقّ تلاوته و هم أئمّة الدّين و أتباعهم الّذين يعملون به و يتّبعونه (طريدان منفيان) لأنّ أهل ذلك الزّمان برغبتهم إلى الباطل و عدولهم عن الحقّ معرضون عن الكتاب الهادي إلى الحقّ و عن أهله الأدلّاء اليه، بل مؤذون لهم فيما يخالفونهم فيه مما يقتضيه أحكام الكتاب، فكان إعراضهم عنه و عنهم إبعادا لهما و نفيا و طردا (و صاحبان مصطحبان في طريق واحد) أى متلازمان متّفقان على الدلالة في طريق الحقّ (لا يؤويهما مؤو) أى لا يضمّهما أحد من ذلك الزّمان إليه و لا ينزلهما عنده لنفرته عنهما و مضادّتهما لهواه.

(فالكتاب و أهله في ذلك الزّمان في النّاس) و بينهم ظاهرا (و ليسا فيهم) حقيقة لعدم اتّباعهما و الغاء فائدتهما فأشبها ما ليس بموجود و معهم بالمصاحبة الاتفاقية في الوجود، و ليسا معهم لانتفاء ثمرتهما و منافعهما عنهم (لأنّ الضّلالة لا توافق الهدى) يعني ضلالتهم لا توافق هدى الكتاب و أهله فكانا مضادّين لهم (و إن اجتمعا) في الوجود. (فاجتمع القوم على الفرقة) أي اتّفق أهل ذلك الزّمان على الافتراق من الكتاب و تركه و طرده (و افترقوا عن الجماعة) أى الجماعة المعهودة و هم أهل الكتاب العاملون به.

قال الشارح البحراني (ره) في شرح هذه القرينة و سابقته، أي اتّفقوا على مفارقة الاجتماع و ما عليه الجماعة، أمّا في وقته عليه السّلام فكالخوارج و البغاة، و أمّا فيما يستقبل بعده من الزّمان فكالآخذين بالآراء و المذاهب المتفرّقة المحدثة في الدّين و الاجتماع على الفرقة يلازم الافتراق عن الجماعة، انتهى.

و ما ذكرنا أقرب و أنسب بالسياق و أولى فافهم (كأنّهم أئمة الكتاب) يحرّفونه و يغيّرونه و يبدّلونه و يأوّلونه عن وجهه على ما يطابق أغراضهم الفاسدة و يجبرون على مخالفته كما هو شان الامام مع الماموم (و ليس الكتاب إمامهم) الواجب عليهم اتّباعه و اللّازم لهم اقتفاء اثره.

و حيث إنهم خالفوه و نبذوه وراء ظهورهم (فلم يبق عندهم منه) في مقام التّمسك و الاستناد (إلّا اسمه و لا يعرفون) من آثاره و شئونه (إلّا خطّه و زبره) أى رسمه و كتابته فقط دون اتّباع مقاصده (و من قبل ما مثلوا بالصّالحين كلّ مثلة) أى من قبل الحالات المتقدّمة التي اشير اليها تنكيلهم بالصّالحين غاية تنكيل و عقوبتهم أشدّ عقوبة.

و لعلّه اشارة إلى ما صدر من بني اميّة في أوائل سلطنتهم، فقد روى العلّامة الحلّي قدّس اللَّه روحه في كشف الحقّ عن صاحب كتاب الهاوية أنّ معاوية قتل من المهاجرين و الأنصار و أولادهم أربعين ألفا، و فعل ابنه يزيد اللّعين بالحسين عليه السّلام و أصحابه في الطّف غني عن البيان، و كذلك ما فعله عبد الملك بن مروان و عامله الحجّاج عليهما لعائن اللَّه سبحانه بالعراق و الحجاز و غيرهما مشهور و مأثور، هذا.

و يحتمل أن يكون الاشارة بالكلام السّابق أعنى قوله: و إنّه سيأتي عليكم من بعدي زمان، إلى قوله: و من قبل إلى ملك فراعنة الأمّة أعني بني العبّاس خذلهم اللَّه، و يكون المراد بقوله: و من قبل الاشارة إلى زمن بني اميّة الكائن قبل زمن بني العبّاس، فانّ اتّصاف كلا الزّمانين بالأوصاف المذكورة لا غبار عليه.

و قوله: (و سمّوا صدقهم على اللَّه فرية) أى سمّوا صدق الصّالحين افتراء على اللَّه سبحانه و نسبوهم فى ما يقولون إلى الكذب (و جعلوا في الحسنة عقوبة السيّئة) يعني أنّهم بغلبة الشّرور و الفساد على طباعهم رأوا حسنات الصّالحين سيئات، فعاقبوهم عليها و عذّبوهم بها كما يعاقب المسي ء بإسائته.

الفصل الثالث في النّصح و الموعظة و تنبيه المخاطبين

على وجوب قصر الآمال على مفاسد طول الأمل الذي هو من أعظم الموبقات و أخزى السيّئات حسب ما عرفته في الخطبة الثانية و الأربعين و شرحها قال عليه السّلام هنا: (و إنّما هلك) أراد به الهلاك الاخروى (من كان قبلكم) من القرون الماضية (بطول آمالهم) في الدّنيا الموجب للاستغراق في لذّاتها و الانهماك في شهواتها المبعدة عن اللَّه سبحانه (و تغيّب آجالهم) عنهم الموجب للغفلة عنها و عن أخذ الزّاد ليوم المعاد (حتّى نزل بهم الموعود) أى الموت (الذي تردّ عنه المعذرة) أى لا يقبل فيه اعتذار معتذر (و ترفع عنه التّوبة) لأنّ بابها تنسدّ حين نزوله.

قال تعالى: «وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً» (و تحلّ معه القارعة) و المصيبة التي تقرع النّاس بالإفزاع و الأهوال (و) تتبعها (النقمة) و النكال.

شرح لاهیجی

و انّه سيأتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شي ء اخفى من الحقّ و لا اظهر من الباطل و لا اكثر من الكذب على اللّه و رسوله و ليس عند اهل ذلك الزّمان سلعة ابور من الكتاب اذا تلى حقّ تلاوته و لا انفق منه اذا حرّف عن مواضعه و لا فى البلاد شي ء انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر يعنى و بتحقيق كه ميايد بر شما بعد از من زمانى كه نباشد در ان زمان چيزى پنهان تر از معارف و احكام حقّه و ظاهرتر از اعتقادات و احكام باطله ناحقّ بسبب خفا و ندرت علماء دينيّه و عمل نكردن مردم باحكام حقّه و تشكيكات و سستى در اعتقادات يقينيّه و نباشد چيزى بيشتر از دروغ و افترا بر خدا و رسول (صلی الله علیه وآله) و نباشد در نزد اهل آن زمان متاعى نارواج تر از كتاب خدا هرگاه خوانده شود بر مردم حقّ خواندن او را و اجرى داشته شود احكام او را كما هو حقّه و نباشد متاعى رائج تر از كتاب خدا هرگاه ميل داده شود آيات و احكام انرا از معنيهاى معيّنه مقرّره حقّه و از ان نحوى كه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) از جانب خدا آورده است و نباشد در شهرها چيزى قبيح تر از اوامر خدائى و نه چيزى نيكوتر از نواهى خدائى فقد نبذ الكتاب حملته و تناساه حفظته فالكتاب يومئذ و اهله منفيّان طريدان و صاحبان مصطحبان فى طريق واحد و لا يؤديهما مئو فالكتاب و اهله فى ذلك الزّمان فى النّاس و ليسا فيهم و معهم و ليسا لانّ الضّلالة لا توافق الهدى و ان اجتمعا يعنى پس بتحقيق كه اندازند و عمل نكنند كتاب خدا را بردارندهاى كتاب و قائلين بصدق ان و بر خود ببندند فراموشى كتاب را از جهة التفات نكردن بآنچه در او هست از معارف و احكام حفاظ و تلاوت كنندگان او پس كتاب خدا و اهلش در آن روز نيست انگاشته و دور شده باشند از ميان مردم و دو مسافر باشند همسفر يكديگر در راه واحد و جا ندهد آن دو مصاحب را جادهنده پس كتاب خدا و اهلش كه علماء دينيّه باشند در آن زمان باشند در ميان مردم و نباشند در ميان ايشان و با ايشان باشند و نباشند با ايشان بتقريب عمل نكردن مردم باحكام ايشان و نشنيدن گفته ايشان از جهة اين كه گمراه موافقت ندارد با راهنماينده بحقّ اگر چه باهم باشند در يكجا زيرا كه با مخالفت گفته راهنما مصاحبت او نفعى باو نخواهد داشت البتّه از راه دور شود و بهلاكت گرفتار گردد فاجتمع القوم على الفرقة و افترقوا عن الجماعة كانّهم ائمّة الكتاب و ليس الكتاب امامهم فلم يبق عندهم منه الّا اسمه و لا يعرفون الّا خطّه و زبره و من قبل ما مثلوا بالصّالحين كلّ مثلة و سمّوا صدقهم على اللّه كربة و جعلوا فى الحسنة عقوبة السّيّئة يعنى پس اتّفاق كنند بر مفارقت از كتاب و اهلش و جدائى كنند از گروه مسلمانان واقع گويا ايشان باشند مقتداى كتاب خدا و نيست كتاب خدا پيشواى ايشان پس باقى نباشد در نزد ايشان از كتاب خدا مگر اسم او و نشناسند مگر خطّ او را و كتابت او را و از زمان پيش عقوبت رسانند بمردمان نيكوكار هر عقوبتى را او نام گذارند سخنان راست ايشان را افتراء بر خدا و گردانند در جزاء عمل خوب عقوبت بد را و انّما هلك من كان قبلكم بطول امالهم و تغيّب اجالهم حتّى نزل بهم الموعود الّذى تردّ عنه المعذرة و ترفع عنه التّوبة و تحل معه القارعة و النّقمة يعنى و هلاك نشدند كسانى كه بودند پيش از شما مگر بدرازى آرزوهاى ايشان و دور بودن مدّتهاى مرگ ايشان تا اين كه نازلشد بايشان مرگ موعودى كه مردود است از او عذر خواستن و قبول نمى كند عذر احدى را و برداشته شده است از جانب او توبه كردن و قبول نمى كند توبه كسى را و فرود ميايد با او مصيبتهاى شكننده و عقوبتهاى شديده

شرح ابن ابی الحدید

وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَكْثَرَ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا فِي الْبِلَادِ شَيْ ءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لَا يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ فِي النَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَى وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي الْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ السَّيِّئَةِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النِّقْمَةُ

أخبر ع أنه سيأتي على الناس زمان من صفته كذا و كذا و قد رأيناه و رآه من كان قبلنا أيضا قال شعبة إمام المحدثين تسعة أعشار الحديث كذب و قال الدارقطني ما الحديث الصحيح في الحديث إلا كالشعرة البيضاء في الثور الأسود و أما غلبة الباطل على الحق حتى يخفى الحق عنده فظاهرة و أبور أفسد من بار الشي ء أي هلك و السلعة المتاع و نبذ الكتاب ألقاه و لا يؤويهما لا يضمهما إليه و ينزلهما عنده و الزبر مصدر زبرت أزبر بالضم أي كتبت و جاء يزبر بالكسر و الزبر بالكسر الكتاب و جمعه زبور مثل قدر و قدور و قرأ بعضهم وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً أي كتبا و الزبور بفتح الزاي الكتاب المزبور فعول بمعنى مفعول و قال الأصمعي سمعت أعرابيا يقول أنا أعرف بزبرتي أي خطي و كتابتي و مثلوا بالصالحين بالتخفيف نكلوا بهم مثلت بفلان أمثل بالضم مثلا بالفتح و سكون الثاء و الاسم المثلة بالضم و من روى مثلوا بالتشديد أراد جدعوهم بعد قتلهم و على في قوله و سموا صدقهم على الله فرية ليست متعلقة بصدقهم بل بفرية أي و سموا صدقهم فرية على الله فإن امتنع أن يتعلق حرف الجر به لتقدمه عليه و هو مصدر فليكن متعلقا بفعل مقدر دل عليه هذا المصدر الظاهر و روي و جعلوا في الحسنة العقوبة السيئة و الرواية الأولى بالإضافة أكثر و أحسن و الموعود هاهنا الموت و القارعة المصيبة تقرع أي تلقى بشدة و قوة

شرح نهج البلاغه منظوم

منها: و إنّه سيأتى عليكم مّن بعدى زمان ليس فيه شي ء أخفى من الحقّ و لا أظهر من الباطل، و لا أكثر من الكذب على اللّه و رسوله و ليس عند أهل ذلك الزّمان سلعة أبور من الكتاب إذا تلى حقّ تلاوته، و لا أنفق منه إذا حرّف عن مّواضعه، و لا فى البلاد شي ء أنكر من المعروف و لا أعرف من المنكر، فقد نبذ الكتاب حملته، و تناساه حفظته، فالكتاب يومئذ وّ أهله طريدان منفيّان، و صاحبان مصطحبان فى طريق وّاحد لا يؤويهما مؤو فالكتاب و أهله فى ذلك الزّمان فى النّاس و ليسا فيهم، و معهم و ليسا معهم، لأنّ الضّلالة لا توافق الهدى و إن اجتمعا، فاجتمع القوم على الفرقة و افترقوا عن الجماعة، كأنّهم أئمة الكتاب و ليس الكتاب إمامهم فلم يبق عندهم مّنه إلّا اسمه، و لا يعرفون إلّا خطّه و زبره، و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين كلّ مثلة، و سمّوا صدقهم على اللّه فرية، و جعلوا فى الحسنة عقوبة السّيّئة، و إنّما هلك من كان قبلكم بطول امالهم، و تغيّب آجالهم، حتّى نزل بهم الموعود الّذى تردّ عنه المعذرة، و ترفع عنه التّوبة، و تحلّ معه القارعة و النّقمة.

ترجمه

قسمتى از همين خطبه است آگاه باشيد زودا كه پس از من زمانى بر شما پديدار شود، كه در آن زمان چيزى پنهان تر از حق، و پيداتر از باطل، و بيشتر از دروغ بستن بر خدا و رسول نباشد، در نزد اهل چنين زمانى متاعى نارواج تر از قرآن نباشد، هنگامى كه بحق تلاوت شود (و سخن از عمل كردن بآن بميان آيد) و جنسى رواج تر نزد آنان نيست هنگامى كه قرآن را از جايگاههاى خودش بردارند (و بخلاف معانئى كه از جانب خدا و پيغمبر و ائمّه طاهرين (ع) بر آن وضع شده معنى كنند) در آن زمان در شهرستانها چيزى ناشناس تر از خوبيها و شناساتر از بديها نيست (معروف منكر و منكر معروف مى گردد) بر دارندگان قرآن (مسلمانانى كه مأمور بعمل كردن بقرآن اند بدان عمل نكرده و) آنرا بيفكنند، و حافظين قرآن آنرا فراموش نمايند، پس در اين روزگار قرآن و اهلش نيست پنداشته شده، و دور، و دو مسافراند كه با هم همسفراند، و هيچ جا دهنده بآن دو جا ندهد (و احترامى از آن دو نگه ندارد) در اين زمان است كه قرآن و اهل آن (گر چه بظاهر) در بين مردم بوده، و با ايشان هستند و (در حقيقت) در ميانشان نبوده و با آنها نمى باشند (مردم قرآن دارند و بدان عمل نمى كنند، عالم دارند و از او اخذ احكام نمى نمايند) زيرا كه گمراهى و هدايت اگر چه در يكجا جمع آيند با هم موافقتى ندارند، پس در اين هنگام مردم بر دورى از هم اجتماع كنند، و از جماعت جدا شوند، تو گوئى آنان پيشوايان قرآن اند، نه قرآن پيشواى آنان، آن گاه نزد ايشان باقى نماند از قرآن مگر اسمى، و شناسند از او جز خطّ و مكتوبى (و اين بى اعتنائى بقرآن و عالم آن تنها اختصاص بآن زمان ندارد بلكه) از زمان پيش هم كار ستم را نسبت به نيكويان بمنتها درجه رسانيدند، سخنان درست آنان را افتراى بر خدا نام نهاده، و كار نيكشان را پاداش بد دادند، جز اين نيست كه پيشينيان شما را درازى آرزوهاشان، و دور پنداشتن اجلهاشان آنها را بهلاكت رسانيد، تا آنكه فرود آمد بر آنان مرگ موعودى كه پوزش طلبيدن از آن بدور است (و عذر احدى را نمى پذيرد) و توبه كسى را قبول نمى كند، و با او مصيبتهاى شكننده (لذّات) و محنتهاى سحت فرود مى آيد.

نظم

  • الا زودا كه بعد از من پديدارزمانى بر شما گردد پر آزار
  • كه از حق چيزى اندر آن نهانترنباشد هم ز باطل پيش و اظهر
  • دروغ بر رسول و بر خداوندبود شيرين بكام خلق چون قند
  • سخن چون اندر آن وقت و زمانه رود ز اعمال قرآن از ميانه
  • متاعى سخت بى ارج و كساد استكه مايل طبع آنان بر فساد است
  • و ليك از موضعش چون گشت تحريف نمودندش بميل خويش تصحيف
  • رواج از او است آن هنگام بازاروز آن باشند هر يك بهره بردار
  • چو از قرآن شود وارون معانى در آن با هم كنند آنگه تبانى
  • در آن دوران نه از معروف بدتربود چيزىّ و نى بهتر ز منكر
  • بديها جاى نيكيها نشينندنكوئيها ره زشتى گزينند
  • بقرآن آن كسان كه بوده حامل بدان مأمور و بر احكامش عامل
  • گذارند از كف آنرا مست و مدهوشكند از خاطرش حافظ فراموش
  • در اين دوران از آن بس كار زار است ز اهلش تيره روى روزگار است
  • نباشند اين دو بين خلق منظوربچشم مردمان منفور و هم دور
  • شوند آن دم ز بس رنج و متاعب بهم نزديك همچون دو مصاحب
  • روند از شهرها هر دو به بيرونمسافروار اندر دشت و هامون
  • نمى يابند مأواو و پناهى نه بر آن دو دهد كس جايگاهى
  • در آن روز اكثر مردم منافقبآن دو نيست كس يار و موافق
  • ز بس در نزد مردم خوار و پستندنمى باشند با آنان و هستند
  • براى آنكه در يكجا هدايتنگردد جمع با غىّ و غوايت
  • نگردد چون بهم داخل بدو نيك ز هم دوراند اگر هستند نزديك
  • در آن دوران بدورى كردن از هم خلايق جمعشان باشد فراهم
  • نموده پشت بر قرآن و اسلام ز پيش خويش بتراشند أحكام
  • تو گوئى پيشوا آنان بقرآنهمه هستند نى قرآن به آنان
  • بمحو دين همه دارند اجماع بسا بدعت كه بنمايند إبداع
  • ز قرآن نيست آن موقع جز اسمىعيان از آن نباشد غير رسمى
  • شود تجديد از آن خطّ و مكتوب عمل گردد بدل بر جلد زر كوب
  • شده پامال قانون الهىولى زيبا است خطّ چندان كه خواهى
  • بدان اين خود سرّى و خويش رائى باحكام حقّ اين بى اعتنائى
  • نباشد خاصّ بر اهل و زمانىكنى تصديق چون تاريخ خوانى
  • كه بوده است اين چنين از دور پيشين به نيكويان ستم شد پيش از اين
  • پيمبرها بسى ديدند زحمتبه آنان بسته شد بس كذب و تهمت
  • ز حكم حق بر آنان چون گشادنددر آنرا كذب و فريه نام دادند
  • به نيكان جملگى در كين و پر خاشنكوئيشان بدى دادند پاداش
  • ز جام آرزو بودند مدهوش أجلها كرده از خاطر فراموش
  • كه ناگه دور مستى شان سر آمداجلشان گرگ وار از در در آمد
  • بر آنان حمله ور شد مرگ مستوركه دست معذرت باشد از آن دور
  • نه عذر و پوزش از كس مى پذيردنه با توبت كسى را دست گيرد
  • كس از چنگ مصيباتش نرسته از او لذّات اندر هم شكسته
  • فرود آمد به محنتهاى بسيارنمود از طاغيان نابود آثار
Powered by TayaCMS